مادر هیتلر، کلارا هیتلر ( زاده ی پولزل ) بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف ، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند. صد و چهارده سال پیش (بیستم آوریل ۱۸۸۹ ) ، دریک غروب بهارى در منطقه سرسبز باواریا ( مرز میان آلمان و اتریش) ، آلویس و کلارا صاحب فرزندى شدند که نامش را آدولف گذاشتند.
آلویس هیتلر کارمند اداره گمرک بود و به همین جهت دوست داشت که پسرش نیز راه او را ادامه دهد وکارمند شود. از این رو با آنکه درآن زمان در وضعیت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصیل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست کارمند شود. او کارمند شدن را همانند اسارت مى دانست و از اینکه بله قربان گوى کس دیگرى باشد متنفر بود. به همین جهت با آنکه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. دیرى نپایید که نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد که براى ادامه زندگى به تنهایى به وین، پایتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سرگذاشت. آدولف یک پسر باهوش بود اما دوبار در آزمون پذیرش دبیرستان لینز مردود شد، او شیفته سخنرانی های پرفسور لئوپولدپُچ شده بود، کسی که در عقیده مرد جوان تاثیر زیادی داشت. هیتلر علاقه زیادی به مادرش داشت ولی می توان گفت که از پدرش متنفر بود، کسی که اهل انضباط بود. در کتابش نبرد من، که تا اندازه ای تبلیغاتی نوشته شده بود، آدولف لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار می کرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آنها شده بود. کتاب نبرد من بعدها بعنوان کتاب مقدس نازیها ( اعضاء حزب ناسیونال سوسیالیسم ) درآمد که
در آن ریشه هاى فکرى رایش سوم بیان گردیده است. رایشى که بزرگترین امپراتورى آلمان لقب گرفت. در ژانویه ۱۹۰۳ الویس مُرد، ودر دسامبر ۱۹۰۷ کلارا به دلیل ابتلا به سرطان سینه درگذشت.اندکی پس از مرگ مادرش، هیتلر ۱۸ ساله، لینز را به قصد وین در جستجوی نقاش شدن ترک کرد، او حقوق یتیمی داشت، وبه عنوان یک طراح، برای خانه ها و ساختمان های مجلل مشغول به کارشد. او دوبار برای دانشکده هنر وین درخواست داد، ولی پذیرفته نشد. حقوق یتیمی او در ۱۹۱۰ قطع شد، اما مقداری پول از خاله اش به ارث برد. پول موروثی او نیز به زودی تمام شد. برای چندین سال او از روی کارت پستال ها نقاشی می کرد و آن ها را به تاجران می فروخت. هنوز هیتلر در حاشیه شهر و در محله های بی خانمانها زندگی می کرد. او در اوقات فراغتش بارها در اپرای تالار کنسرت وین شرکت کرده بود، به خصوص اساطیر اسکاندیناوی که توسط ریچارد وگنر اجرا می شد. او همچنین اوقات بسیاری را به مطالعه می گذراند.هیتلر در سالهای اقامت خود در وین به عضویت یک گروه فعال ضد یهود در آمد. در آن زمان اغلب، اهالی وین مردم یهودی را تحقیر می کردند. علاوه بر این مخالفت با یهود ریشه ای عمیق در فرهنگ کاتولیک های اتریش داشت. وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودی های ارتدکس اروپای شرقی بود. هیتلر تحت تاثیر روزنامه نگارانی هم چون لنز ون لیبن فیلز و سیاستمدارانی چون کارل لوگر، شهردار وین، یا جورج ریتر ون اسچونر قرار گرفت. و به واسطه آن ها هیتلر به برتری نژاد آریایی اعتقاد یافت که این اساس شکل گیری تفکر سیاسی او بود. سرانجام هیتلر باور نمود که یهودی ها دشمن فطری و مسلم آریایی ها هستند و هم چنین عامل اصلی مشکلات اقتصادی آلمان می باشند.در سال ۱۹۱۳، هیتلر برای اجتناب از خدمت سربازی در ارتش اتریش- مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. بیشتر هم نژادان آلمانی او نیز این مشکل را داشتند. ارتش اتریش بعدها او را بازداشت کرد و مورد آزمایش جسمانی قرار داد که برای خدمت نامناسب تشخیص داده شد، او مجاز به بازگشت به مونیخ شد. اما وقتی در آگوست ۱۹۱۴ امپراطوری آلمان جنگ جهانی اول را آغاز کرد، برای لشگر باواریَن داوطلب شد. او یک سرباز وظیفه فعا ل بود که به عنوان پیغام آور در فرانسه و بلژیک در معرض دید آتش دشمن خدمت کرد. اگر چه خدمت هیتلر قابل تقدیر بود ولی به خاطر اینکه تابعت آلمانی او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفیع نیافت. او دوبار برای شجاعت در جنگ نشان صلیب آهنی، درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۵، و صلیب آهنی، درجه یک ( به ندرت به سرجوخه ها اعطا می شود )، در آگوست ۱۹۱۸ را دریافت کرد.در مدت جنگ هیتلر یک آلمانی میهن پرست دو آتشه شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعیت آلمانی نداشت. وقتی که مردم اعتقاد به شکست ناپذیری ارتش آلمان داشتند، آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ تسلیم شد. هیتلر به خاطر تسلیم شدن آلمان دچار شوک شدیدی شد. او در آن زمان به خاطر حمله گازهای سمی در بیمارستان صحرائی بود و به طور موقت دچار نابینایی شده بود. مانند بسیاری از میهن پرستان، او سیاست مداران غیرنظامی را در تسلیم شدن آلمان مقصر می دانست.
در سال 1914 یعنى درست در سالى که جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت کرد و چون تعصبات ملى قویى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور که دوستانش مى گویند رشادتهاى زیادى از خود نشان داد تا آنجا که به مدال صلیب شجاعت که تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آویخت نائل گشت.به سبب جراحتهاى جنگ در بیمارستان بسترى بود که خبر شکست آلمان را به گوشش رساندند. این تلخ ترین چیزی بود که تا آن زمان شنیده بود و او فورا گریست.او سیاستمداران را مسببین اصلى این شکست مى دانست و به همین جهت بود که نسبت به حکومتى که آنان بنام جمهورى وایمار تشکیل دادند هیچگاه خوشبین نبود. پس از جنگ او در قسمت تبلیغات ارتش به کار مشغول شد تا زمانیکه وارد حزب کارگران آلمان گشت. این همان حزبى است که بعدها بنام حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان بزرگترین حزب آلمان گردید.
موسیقی در زمان هیتلر:
مادر هیتلر، کلارا هیتلر ( زاده ی پولزل ) بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف ، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند. صد و چهارده سال پیش (بیستم آوریل ۱۸۸۹ ) ، دریک غروب بهارى در منطقه سرسبز باواریا ( مرز میان آلمان و اتریش) ، آلویس و کلارا صاحب فرزندى شدند که نامش را آدولف گذاشتند.
آلویس هیتلر کارمند اداره گمرک بود و به همین جهت دوست داشت که پسرش نیز راه او را ادامه دهد وکارمند شود. از این رو با آنکه درآن زمان در وضعیت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصیل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست کارمند شود. او کارمند شدن را همانند اسارت مى دانست و از اینکه بله قربان گوى کس دیگرى باشد متنفر بود. به همین جهت با آنکه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. دیرى نپایید که نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد که براى ادامه زندگى به تنهایى به وین، پایتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سرگذاشت. آدولف یک پسر باهوش بود اما دوبار در آزمون پذیرش دبیرستان لینز مردود شد، او شیفته سخنرانی های پرفسور لئوپولدپُچ شده بود، کسی که در عقیده مرد جوان تاثیر زیادی داشت. هیتلر علاقه زیادی به مادرش داشت ولی می توان گفت که از پدرش متنفر بود، کسی که اهل انضباط بود. در کتابش نبرد من، که تا اندازه ای تبلیغاتی نوشته شده بود، آدولف لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار می کرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آنها شده بود. کتاب نبرد من بعدها بعنوان کتاب مقدس نازیها ( اعضاء حزب ناسیونال سوسیالیسم ) درآمد که
در آن ریشه هاى فکرى رایش سوم بیان گردیده است. رایشى که بزرگترین امپراتورى آلمان لقب گرفت. در ژانویه ۱۹۰۳ الویس مُرد، ودر دسامبر ۱۹۰۷ کلارا به دلیل ابتلا به سرطان سینه درگذشت.اندکی پس از مرگ مادرش، هیتلر ۱۸ ساله، لینز را به قصد وین در جستجوی نقاش شدن ترک کرد، او حقوق یتیمی داشت، وبه عنوان یک طراح، برای خانه ها و ساختمان های مجلل مشغول به کارشد. او دوبار برای دانشکده هنر وین درخواست داد، ولی پذیرفته نشد. حقوق یتیمی او در ۱۹۱۰ قطع شد، اما مقداری پول از خاله اش به ارث برد. پول موروثی او نیز به زودی تمام شد. برای چندین سال او از روی کارت پستال ها نقاشی می کرد و آن ها را به تاجران می فروخت. هنوز هیتلر در حاشیه شهر و در محله های بی خانمانها زندگی می کرد. او در اوقات فراغتش بارها در اپرای تالار کنسرت وین شرکت کرده بود، به خصوص اساطیر اسکاندیناوی که توسط ریچارد وگنر اجرا می شد. او همچنین اوقات بسیاری را به مطالعه می گذراند.هیتلر در سالهای اقامت خود در وین به عضویت یک گروه فعال ضد یهود در آمد. در آن زمان اغلب، اهالی وین مردم یهودی را تحقیر می کردند. علاوه بر این مخالفت با یهود ریشه ای عمیق در فرهنگ کاتولیک های اتریش داشت. وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودی های ارتدکس اروپای شرقی بود. هیتلر تحت تاثیر روزنامه نگارانی هم چون لنز ون لیبن فیلز و سیاستمدارانی چون کارل لوگر، شهردار وین، یا جورج ریتر ون اسچونر قرار گرفت. و به واسطه آن ها هیتلر به برتری نژاد آریایی اعتقاد یافت که این اساس شکل گیری تفکر سیاسی او بود. سرانجام هیتلر باور نمود که یهودی ها دشمن فطری و مسلم آریایی ها هستند و هم چنین عامل اصلی مشکلات اقتصادی آلمان می باشند.در سال ۱۹۱۳، هیتلر برای اجتناب از خدمت سربازی در ارتش اتریش- مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. بیشتر هم نژادان آلمانی او نیز این مشکل را داشتند. ارتش اتریش بعدها او را بازداشت کرد و مورد آزمایش جسمانی قرار داد که برای خدمت نامناسب تشخیص داده شد، او مجاز به بازگشت به مونیخ شد. اما وقتی در آگوست ۱۹۱۴ امپراطوری آلمان جنگ جهانی اول را آغاز کرد، برای لشگر باواریَن داوطلب شد. او یک سرباز وظیفه فعا ل بود که به عنوان پیغام آور در فرانسه و بلژیک در معرض دید آتش دشمن خدمت کرد. اگر چه خدمت هیتلر قابل تقدیر بود ولی به خاطر اینکه تابعت آلمانی او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفیع نیافت. او دوبار برای شجاعت در جنگ نشان صلیب آهنی، درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۵، و صلیب آهنی، درجه یک ( به ندرت به سرجوخه ها اعطا می شود )، در آگوست ۱۹۱۸ را دریافت کرد.در مدت جنگ هیتلر یک آلمانی میهن پرست دو آتشه شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعیت آلمانی نداشت. وقتی که مردم اعتقاد به شکست ناپذیری ارتش آلمان داشتند، آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ تسلیم شد. هیتلر به خاطر تسلیم شدن آلمان دچار شوک شدیدی شد. او در آن زمان به خاطر حمله گازهای سمی در بیمارستان صحرائی بود و به طور موقت دچار نابینایی شده بود. مانند بسیاری از میهن پرستان، او سیاست مداران غیرنظامی را در تسلیم شدن آلمان مقصر می دانست.
در سال 1914 یعنى درست در سالى که جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت کرد و چون تعصبات ملى قویى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور که دوستانش مى گویند رشادتهاى زیادى از خود نشان داد تا آنجا که به مدال صلیب شجاعت که تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آویخت نائل گشت.به سبب جراحتهاى جنگ در بیمارستان بسترى بود که خبر شکست آلمان را به گوشش رساندند. این تلخ ترین چیزی بود که تا آن زمان شنیده بود و او فورا گریست.او سیاستمداران را مسببین اصلى این شکست مى دانست و به همین جهت بود که نسبت به حکومتى که آنان بنام جمهورى وایمار تشکیل دادند هیچگاه خوشبین نبود. پس از جنگ او در قسمت تبلیغات ارتش به کار مشغول شد تا زمانیکه وارد حزب کارگران آلمان گشت. این همان حزبى است که بعدها بنام حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان بزرگترین حزب آلمان گردید.
موسیقی در زمان هیتلر:
واگنر موسیقیدان مورد علاقه هیتلر بود و همواره در میهمانی های او موسیقی واگنر نواخته میشد. از نظر هیتلر موسیقی واگنر نشانه کامل موسیقی ژرمن بود و هرچه سایر موسیقیی ها از سبک واگنر فاصله میگرفتند فاسد تر و غیر قابل پذیرشتر میشدند. جالب که بدونید هربرت فون کارایان که از سرشناسترین و محبوبترین رهبران ارکستر اروپا محسوب میشد برای اینکه بتونه کارش در موسیقی رو ادامه بده مجبور شد که به عضویت حزب نازی در بیاد و در مقابل کلمنس کرواس نویسنده اپرا و یکی از رهبران بزرگ ارکستر، بدلیل تمرد از عضویت در حزب نازی توسط وزارت موسیقی زمان دستگیر شد. به هنگام تشکیل وزارت موسیقی ریچارد اشتراوس بعنوان رئیس Reich Music Chamber انتخاب شد و معروفه که او فقط بخاطر مصالح موسیقایی این سمت رو پذیرفت و هرگز معتقد نبود که هنر در انحصار رنگ، قوم، ملیت و ... خاصی میتونه باشه.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)