زندگی مجموعه‌ای است از ارزش‌های متضاد. شادی و غم ، خوشی و رنج، بالا و پایین، گرم و سرد، اینجا و آنجا، روشنی و تاریكی، زندگی و مرگ، همهٔ‌ اینها در ارتباط با متضاد خود تجربه می شوند، و یكی بدون دیگری مفهوم ندارد.
پیر خردمندی می‌گوید: « كسی كه از ابتدا نابینا به دنیا آمده هیچگاه معنی تاریكی را نمی‌فهمد، زیرا هرگز روشنایی را تجربه نكرده است.»
وقتی مادر آگاهی خود می‌پذیریم كه این ارزش‌های متضاد در كنار هم وجود دارند، آنگاه خود به خود بیشتر و بیشتر دست از قضاوت می كشیم. پیروز و شكست خورده به عنوان دو قطب مخالف یك وجود هستند. قضاوت نكردن به آرام كردن مكالمات درونی ما با خود منجر می شود. و این راهگشایی است برای رسیدن به خلاقیت.
بخش دیگر این اصل شناخت فرصت ها و ارتباطات بی آلایش و صادقانه است. هر تماسی با هر انسانی یك فرصت برای رشد و رسیدن به آرزوست ـ فقط شخص باید كه از طریق آگاهی گسترش یافته خود مترصد شناختن این فرصت‌ها باشد. ارتباطات بی‌آلایش و صادقانه راههای تشخیص این فرصتها را می‌گشاید.