پیانوبار
همان انار جوان كه با حسّ پیشگویی بداند
در نیمه راه سقوط و پرواز
دانههای سرخش بپاشد در آسمان زمستان
و باران صدایش را بشوید
در همهمة شهر و اجاقی كه میخوانَد آواز
همان میوة زن و مرد كه به رقص برخیزند
در نور كمرنگ پیانوبار لیلی
چشمی، در نقد روشنایی، حیران
پیانو زن، شاكی
از آنها كه ریتم نمیشناسند
از ضرب قاشقك بانو پرنده
سرانگشتان بریده از درختچة خوابآلود
و انارك، هنوز، دانههایش در لحظة سقوط
وامانده در هوا، خطر از بندِ رختهاست
یك اجتماع... میوة آوازخوان:
آوارهایم و منزل ما در درختهاست
این حسّ باد در همه پایتختهاست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)