راستش این روایت حقیقت داره و در زمان زنده یاد ملک الشعرای بهار ، که برکسی پنهان نیست یکی از قدرتهای این مرد بزرگ بداهه شعر گفتن ایشان بود . جوانکی که اوصاف ایشان را شنیده بود از ایشان خواست تا در جمعی از شعرا حضور یابند و با کلماتی که آن جوان به استاد بزرگ می گوید شعری بگوید . این کار انجام شد و در مجلس مذکور جوانک کلمات زیر را به استاد بهار ارائه کرد تا با آن رباعی بسراید :
آینه، اره، کفش و غوره
و جواب استاد چنین رباعی زیبا و پر معنایی بود :
چون آینه نورخیز گشتی، احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی، احسنت
در کفش ادیبان جهان، کردی پای
غوره نشده، مویز گشتی، احسنت
---------------------------------------------------------
و اما سه کلمه بعدی :
عمر - سنوبر - لواشک
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)