مجری جوان رادیو و تلویزیون می‌گوید بازیگری و حتی نویسندگی را می‌شود تعلیم دید، اما اجرا باید در خون یک فرد باشد

سیدعلی ضیاء از معدود مجریانی است که از رادیو به تلویزیون آمده است.
پخش برنامه صبح‌گاهی «ویتامین 3» از 11 آذرماه سال 91 با اجرای ضیاء آغاز شد و تا 18 تیر 92 ادامه یافت. «ویتامین 3» هرچند صبح‌ها به روی آنتن می‌رفت، اما توانست مخاطبان بسیاری را بدست بیاورد. او در کارنامه خود اجرای برنامه‌های متفاوتی را بر عهده دارد که یکی از آنها «ماه عسل» در سال گذشته بود.ضیاء در آخرین برنامه «ویتامین 3» ضمن خداحافظی از مخاطبان این برنامه اعلام کرد که برای سازندگان برنامه «ماه عسل» آرزوی موفقیت می‌کند، هرچند که سال گذشته کسی برای او این آرزو را نداشت. ضیا با فارس گفت‌وگوی طولانی انجام داده که بخش‌هایی از آن را می‌خوانید:-من سیدعلی ضیاء، متولد سال 1364، دانش‌آموخته دانشگاه آزاد رشته مکانیک جامدات، عضو چهارم و آخر خانواده چهار نفره هستم.- (درباره ارتباط مکانیک جامدات با اجرا): ‌فکر می‌کنم خیلی ربط دارد. یعنی من یک رفیق دارم یک کتاب می‌نویسد درباره ربط شعر سپید با رشته مکانیک. یکسری قوانین جدید را کشف کرده است.به عنوان مثال می‌گویم شما یک حبه قند را از بالا می‌اندازید پایین، در علم مکانیک می‌گوید که این کاملاً می‌افتد پایین اگر عوامل بیرونی نباشد، با یک G ثابت که 8/9 است می‌آید پایین، اگر که باد باشد قاعدتاً قند به حالت چرخشی پایین می‌آید، یعنی حالت شعر نوشتاری را تداعی می‌کند. یعنی ربط شعر سپید به مکانیک را درست می‌کند.ولی عموماً بچه‌های فنی، بچه‌های هنری‌تر هستند. همه دوستان من که کامپیوتر و مکانیک و برق و پزشکی خوانده‌اند خیلی آدم‌های شاعر و فیلم‌دوست هستند. یک خلاقیت ذاتی که در ریاضی و فیزیک وجود دارد، برای آرامش یک وقت‌هایی می‌روی سمت هنر.من خودم وقتی خسته می‌شدم یک وقت‌هایی کتاب شعرم را باز می‌کردم و شروع به شعر خواندن می‌کردم. یک بخش‌اش این است ولی در زمینه مکانیک هم همیشه حرفی برای گفتن داشتم و عضو انجمن مخترعین کشور هستم و رتبه خوارزمی گرفتم.- (درباره عضویت در انجمن مخترعین کشور): من یک موتور ساخته‌ام،‌ یک موتور نیم‌دوّار؛ با یکی از دوستان خوبم این کار را انجام دادم، یعنی شاید او بیشتر زحمت کشیده است و یک موتور نیم‌دوّار با قابلیت کار کردن با انواع سوخت، سوخت‌هایی که ضریب تراکم یکسان دارند و می‌توانند توان یکسان بدهند.- (درباره ورود به کار اجرا): خیلی اتفاقی وارد شدم، اگرچه هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. من شنونده رادیو جوان بودم و گوینده‌های بسیار خوبی آن موقع در رادیو جوان فعالیت می‌کردند. برنامه‌های برنامه صبح و بعد از ظهر که «چهار راه جوانی» بود را دوست داشتم.حتی به خاطر برنامه صبح از خواب بیدار می‌شدم. چون هیچ وقت صبح زود بیدار نمی‌شدم؛ از زمانی که مدرسه تمام شد هیچ وقت صبح ساعت 8 بیدار نمی‌‌شدم.آن زمان رادیو جوان برنامه‌ای داشت که من صبح‌ها می‌شنیدم. یک جمعه‌ای بود که من فردایش‌ امتحان استاتیک داشتم (بچه‌های دانشگاه به آن اُفتاتیک می‌گفتند)، خیلی سخت بود و همه یک بار می‌افتادند و خیلی اعصاب‌خورد کن بود، قید درس خواندن را زدم و برنامه جوانانه را گوش کردم.92 04 b730
مجری برنامه می‌گفت شاهکارها و سوتی‌های خودتان را به ما بگویید. من هم زنگ زدم و با کسی که پشت خط بود صحبت کردم و او از من پرسید بچه کجایی؟ گفتم کاشان، گفت من هم دانشجوی کاشان هستم، صحبت‌ها گل انداخت و شماره خانه‌شان را داد که زنگ بزنم و با او صحبت کنم که هیچ وقت آن زنگ زده نشد.از این ماجرا مدتی گذشت تا اینکه یک روز دانشگاه بودم، ساکم را روی دوشم انداخته بودم که بروم مسابقه والیبال. یک دفعه دیدم که یک نفر بلند بلند آهنگی از رضای یزدانی (ای رستاخیز ناگهانی ای رحمت بی‌منتها)، خوشم آمد و به خواننده گفتم خیلی مخلصیم خیلی دمت‌گرم، گفت چه شده؟گفتم رضا یزدانی می‌خوانی، و بعد شروع کردیم به صحبت کردن درباره اوصاف رضا یزدانی. من هم یادم رفت مسابقه بروم، آخرش که خواستیم دست بدهیم گفتم خوشحال شدم من علی هستم و او هم گفت من هم روزبه هستم، در ادامه صحبت‌هایمان فهمیدیم ما همان دو نفری هستیم که آن روز با تلفن با هم صحبت کردیم.بعد گفت چه می‌کنی؟ آن زمان من برای چند جا می‌نوشتم، گفت نوشته‌هایت را بیاور. بعد هم نوشته‌هایم را برد برای سردبیر، او هم خوشش آمد و گفت بیا برای کار، رفتم و یک آیتم طنزی را شروع کردیم و شروع کردم به نوشتن به نام کاملاً جوانانه، چون تجربه طنز نوشتن نداشتم 5 یا 6 قسمت اول را با همکاری مادرم نوشتم و یک شخصیتی خلق شد به نام قلی که بعد هم به عنوان آیتم برگزیده انتخاب شد.قلی با لهجه کاشانی حرف می‌زدو هر بار اتفاقات جالبی برایش روی می‌داد. بعد هم آرام آرام تست دادم و نویسندگی‌ را هم ادامه می‌دادم در تمام دورانی که من گوینده رادیو بودم نویسنده رادیو هم بودم با افتخار،‌خیلی از برنامه‌هایی را که حتی گویندگی نکردم، نویسندگی کردم و قطعاً در برنامه‌ای که خودم گوینده بودم حتماً یک چند صفحه‌ای از خودم می‌خواندم.- (درباره ورود به تلویزیون): آقای دکتر مسعود احمدی که الان مدیر شبکه شما هستند، یکسری رایزنی کردند و گفتند تو اگر می‌خواهی به تلویزیون بروی برو فقط آقای پورمحمدی (مدیر وقت شبکه سه) یک نامه برای ما بنویسد که تو را می‌خواهند و بعد تو برو.آقای پورمحمدی فکر نمی‌کنم برای هر کسی این کار را بکند ولی برای من لطف کردند و نامه را نوشتند و زحمت‌های آقای زاهدی بود،‌ این نامه نوشته شد و ما آمدیم برویم دفتر دکتر احمدی، گفتند آقای دکتر امروز نیامدند و فردا رفتیم گفتند آقای مهندس احمد‌پور آمده است.92 04 b731
قرار بود 8/8/88 بروم آن زمان آقای احمدی بود و بعد آقای مهندس احمدپور مدیر رادیو جوان شدند، آقای مهندس موافق این اتفاق نبودند که من رفته بودم روی آنتن و بعد از دو جلسه گفتند دیگر رادیو نیا. ولی من شب‌ها خواب رادیو را می‌دیدم و عشقم رادیو بود.من فرزند رادیو هستم. خلاصه رفتم از آقای مهندس خواستم که نامه‌ای به من بدهند و من بروم ادار‌ه کل نمایش و آزمون بدهم. تست بازیگری در رادیو دادم و 27/10/89 دوباره حکم بازیگری در رادیو گرفتم.با توجه به اینکه بازیگران رادیو هم می‌توانند در رادیو باشند و هم در تلویزیون من بازیگر رادیو محسوب می‌شوم و با همه‌ اوصافی که خیلی جاهای مختلف چه رادیو و چه رادیو فصلی و چه رادیو نمایش به من گفتند بروم پیششان کار کنم و قانوناً می‌توانم بروم ولی من دوست دارم صدایم فقط از رادیو جوان شنیده شود چون بزرگ شده آنجا و بچه رادیو جوان هستم و همیشه تلاش می‌کنم در رادیو جوان بمانم.- زمانی که مجری تلویزیون شدم، 5 سال گوینده رادیو بودم. یعنی صدای من از رادیو شنیده شده بود. من اصلاً نمی‌دانم کلاس اجرا خوب است یا بد، ولی می‌دانم کلاس بازیگری، خیلی کلاس خوبی است. قبل از اینکه بیایم اینجا نزد آقای سمندریان رفته بودم،‌ فن بیان پیش ایشان گذراندم، خدا رحمتشان کند.دوره‌های مختلف فن بیان از آقای سروش گرفته شده تا دوستان خوبم در کاشان. در زل گرمای تابستان تمرینات تئاتر داشتم و ایشان لطف می‌کرد و با من فن بیان کار می‌کردند و ما کاملاً پا برهنه بودیم و در یک خانه قدیمی تمرین می‌کردیم.نزدیک 20 دقیقه فکر می‌کند پایت روی زمین می‌آمد می‌سوخت. و این دوست من معتقد بود بخشی از بیان بدن است و شما باید بدنت درست شود تا اتفاقات بیانی‌ات هم درست شود. بعد حالت‌های مختلف بدن کار می‌کردیم و می‌رفتیم سراغ بیان و یکسری آموزش‌ها و بعد می‌رفتیم سراغ تمرین تئاتر.- مجری‌های حال حاضر که صحبت‌شان است و همه بهتر از من هستند، کلاس شاید نرفته باشند، فن بیان گذرانده‌اند ولی به نظرم خیلی ذاتی است. بازیگری را می‌شود تعلیم دید حتی نویسندگی اما اجرا باید در خون تو باشد.- کلاً فضایی که دارم،‌ فضای اجتماعی است که ناخواسته بخش زیادی از آن به سمت چالش می‌رفت. دوستان دیده‌اند گفت‌وگوی من با مسئولین را و خبرهایی که می‌خوانیم همه اینها یک بخشی از چالش‌ها و دغدغه‌های مردم را نشانه می‌گیرد.دغدغه اصلی من تحت هر شرایطی مردم هستند و نیاز اینکه الان ما چه کاری می‌توانیم بکنیم که حال مردم خوب شود. ما یک رسانه‌ای هستیم که مردم دوست دارند این رسانه را انتخاب کنند که حالشان خوب شود.من علی ضیاء وظیفه دارم در این آنتن تمام تلاش خودم را برای مردم کشورم بکنم. من بیشتر نگاه هم اینگونه است به رسانه. هیچ وقت دنبال شهرت نبودم و نیستم و اصل، زندگی‌ام است.- شما سعی کنید خوب باشید، قطعاً مردم می‌بینند. مردم کاملاً متوجه می‌شوند شما راست می‌گویی به آن‌ها یا نه. یک زمانی ما دغدغه خودمان را داریم، این آدمها را مردم می‌شناسند و کاملاً مشهود هستند که راست می‌گویند یا دروغ. گاهی شده که من گفتم من به درد این برنامه نمی‌خورم بهتر از من را باید بیاورید، حتی در برنامه «ویتامین 3» هم اوایل واقعاً فکر می‌کردم یک آدمی باید باشد که خیلی بهتر از من باید باشد، آقای زاهدی لطف داشتند و من را انتخاب کردند.- مطالعه اصل اول اجراست، یعنی مجر‌ی‌ها عموماً‌ آدم‌های مطلعی هستند. در حوزه‌هایی که خودشان کار می‌کنند و حوزه‌هایی که باید یکسری اطلاعات را بدهند، آدم‌های مطلعی هستند. مثلا یک روز دو تا نقاش مهمان ما بودند؛ یک نقاش ساختمان و یک نقاش کاغذ، بحث رنگ اَکرولیک شد، گفتند رنگ اَکرولیک دارد و من کاملاً‌ می‌دانستم. شما باید یک سابقه‌ای در این فضا داشته باشی که باید اولین فرش ماشینی که ساخته شد توسط نخ اَکرولیک بافته شده و خیلی مزیت دارد و... یعنی مطالعه بسیار به آدم کمک می‌کند و مردم هم متوجه می‌شوند شما نسبت به این موضوع آگاهی دارید.- ما کارخانه فرش ماشینی داشتیم ولی اگر کارخانه فرش ماشینی هم نداشتیم من این را می‌دانستم. یعنی آن زمان هم که ما کارخانه داشتیم من نمی‌رفتم چون کلاس اول ابتدایی بودم. در خانه مادربزرگم همیشه دار قالی بود. در اتاق من فرشی است که مادربزرگم بافته است. پدر من همیشه می‌گوید یک کاشانی نباید در خانه‌اش هیچ وقت فرش ماشینی بیندازد.- ما عملاً در برنامه «ویتامین 3» یک هفته جلوتر بودیم. برنامه‌ریزی که ما کردیم اینگونه بود که یک هفته جلو باشیم. ما میهمانان یک هفته را جلوتر بستیم. شنبه به شنبه اتاق فکر برای میهمان و انتخاب میهمان اتفاق می‌افتد و من و آقای زاهدی و دوستان دیگر آنجا هستند و براساس آن موضوعی که آن هفته قرار است بیفتد انتخاب می‌کنیم. این اتفاق برنامه است و من از یک هفته قبل فرصت دارم درباره میهمان فکر کنم و گاهی هم بعضی از اتفاقات می‌افتد و میهمانان عوض می‌‌شدند.- برنامه «ویتامین 3» هدفش آن جمله مقام معظم رهبری مدنظر گرفته شده بود که امیدبخشی کنیم و فضا، فضای پرنشاطی باشد، الان که مردم ما خیلی مشکل دارند وظیفه من است که به عنوان کسی که دوست دارم شبیه مردم باشم، این است که حال مردم را خوب کنم و غم روی غمشان نگذارم. ولی هدف «ویتامین 3» این نیست که مشکلات را بگوید، ما اگر خبری را می‌خوانیم که خبر خیلی جدی‌ای هم است به شکل‌های مختلف با آن خبر شوخی می‌کنیم که ته آن شوخی مردم یک لبخند روی لبشان نقش ببندد.- نور برنامه گزینه جوان یک طوری بود که رنگی بودن چشم‌های من دیده نمی‌شد و من خیلی حرص می‌خوردم. بعد که گذشت گفتم چه اتفاق خوبی افتاد هر کس من را می‌دید گفت اِ چشم‌هایت رنگی است؟ عموماً چشم رنگی من مشخص نمی‌شود. ولی فکر می‌کنم مردم ده دقیقه اول و یک ربع اول ظاهر شما را می‌بینند و بعد نگاه می‌کنند ببینند چه چیزی برای ارائه داری، حرفت چیست و کارت چیست؟ نگاه من به اجرا اینگونه نیست.من روز اول رفتم رادیو و در رادیو خیلی راحت است و همه هم فکر می‌کنند چه صدایی داری و همه فکر می‌کنند چه گوینده خوبی هستی. من فکر می‌کنم شنونده ده دقیقه اول به صدای زیبا حداکثر خیلی خیلی صدایت خوب باشد دل می‌دهد و بعد تکنیک تو را می‌خواهد که تو چه می‌کنی.پ من در رادیو جیغ می‌زنم و صدا را تغییر می‌دهم اصلاً هیچ کس متوجه نمی‌شود من هستم، مهم این است که شما چه ارائه می‌کنی و تکنیک تو چیست؟ مردم رادیو را به ضبط ترجیح می‌دهند؟ در تلویزیون هم همینطور است می‌توانند ماهواره را انتخاب کنند. ما سعی کردیم در هر برنامه‌ای من و آقای زاهدی در هر برنامه‌ای قرار می‌گیریم از هر اِلمانی کمک بگیریم مردم برنامه ما را ببینند، دکور خوب داشته باشیم، تیتراژ خوب داشته باشیم،‌ حرف خوب بزنیم، میهمان خوب دعوت کنیم.من معتقد هستم مهم این است که شما با یک نقاش یک برنامه جذاب بسازید، این برنامه پلانش این بوده که مردم؛ مردم را ببینند و آدم‌های عادی بیایند در برنامه، یعنی این تیم برنامه‌ساز، گروه و پکیج اهل تفکر هستند و فکر می‌کنند.92 04 b729
با یک نقاش و پرتقا‌ل‌فروش ساختن،‌ نشا‌ن‌دهنده برنامه خوب است وگرنه آدم معروف بیاوری همه برنامه را می‌بینند. من عضو کوچکی از یک تیم هستم در یک تیم و گروه قرار داریم تمام تلاشمان این است که برنامه خوب بسازیم.- من بعد از هر برنامه فیلم آن برنامه را می‌بینم و دوم بازخوردهای آن برنامه را می‌بینم و می‌بینیم که چه کردیم و چه اتفاقی افتاده در برنامه. اگر کار اشتباهی و حرف اشتباهی در برنامه فردا عذرخواهی می‌کنم.- خودم لباسم را تهیه می‌کنم و همیشه همینطور است. لباس بخشی از اختیارات مجری است در برنامه‌هایی که من کار کردم.- من سعی می‌کنم شبیه خودم بپوشم و شبیه کسی دیگر نباشم. زیاد دنبال قرتی‌بازی نیستم ولی سعی می‌کنم مردم بپسندد و لباس خوب پوشیدن احترام گذاشتن به آن‌ها است و سعی می‌کنم احترام بگذارم. گاهی در طول هفته خیلی می‌چرخم تا یک پیراهن پیدا کنم، عموماً گران نیستند و حداقل کیفیت خوب داشته باشد که مردم بدانند من سعی کردم برای دیده‌گانش لباس خوب بخرم.- (درباره تاثیر شهرت در روابط روزمره): من تمام تلاشم را کرده‌ام که هیچ تاثیری نگذارد. من هنوز سوار دوچرخه می‌شوم و می‌روم که نان سنگک بخرم.- من بچه هیات هستم. در کاشان هم یک تکیه بزرگ است و همه سینه‌زنان امام حسین (ع) هستند و واقعاً کسی را نمی‌توانید پیدا کنید که هیاتی نباشد. من هنوز در هیاتمان مداحی می‌کنم.
- البته من سبکی که می‌خوانم اینگونه نیست که نوحه‌خوانی کنم. مَقتل می‌خوانم و شعر مقتل را متناسب با آن دکلمه می‌کنم که متن اهل بیت (ع) است.- چند سالی است که در نقطه‌ای از کاشان به نام پانخل-ما کاشانی‌ها معتقد هستیم حضرت عباس(ع) شام تاسوعا می‌آید آنجا- و من آنجا افتخار این را دارم که ذکر حضرت عباس(ع) را بگویم و ذکر امام حسین(ع) را بگویم و یک نفر هم به من گفت شما نمی‌ترسید برنامه ماه عسل را هر روز تقدیم به یکی از اهل بیت می‌کنید؟من گفتم شما در ایران یک نفر را پیدا کنید که غذای امام حسین(ع) را نخورده باشد وبه من نشان دهید، آن بی‌دینی هم که حق زندگی در ایران دارد وقتی پدرش مریض می‌شود نذری امام حسین(ع) را می‌دهد و سریع نماز می‌خواند و می‌گوید هرچه خدا بخواهد.