گفتوگوي منتشر نشده ايرج قادري در سالروز درگذشتش
توي دفتر قديمياش ديدم. ميدان هفت تير. براي اولين و آخرين بار. چه دفتر درندشتي بود خودش لوكيشني بود براي خودش. يقه پيراهنش تا سينه باز بود طبق معمول. پيراهن سفيد اتو كشيده در تن چابك يك مرد جا افتاده.هنوز بيماري صعبالعبور «اسمش را نبر» يقهاش را نگرفته بود كه زار و زندگياش را نابود كند.
روزنامه هفت صبح: توي دفتر قديمياش ديدم. ميدان هفت تير. براي اولين و آخرين بار. چه دفتر درندشتي بود خودش لوكيشني بود براي خودش. او داشت با دختربچهاي كه شبيه عروسكان اساطيري يونانيان بود بازي ميكرد. ميمرد و زنده ميشد برايش.
فضولي نكردم كه كيست. فضولي نميكنم. يقه پيراهنش تا سينه باز بود طبق معمول. پيراهن سفيد اتو كشيده در تن چابك يك مرد جا افتاده. البته تني چند از شيفتگان و سينهچاكانش هم طبق معمول، دور سرش ميگشتند. نفهميدم در هيبت مريد، يا مراقب يا رفيق؟ اما معلوم بود بر همهشان سلطه دارد. هنوز بيماري صعبالعبور «اسمش را نبر» يقهاش را نگرفته بود كه زار و زندگياش را نابود كند.
دكمه ضبط را كه فشار دادم مثل سگ پشيمان شدم. حس كردم ضبط صوت مزاحمترين دستگاه براي يك مصاحبه بدون «گاردريل» است اما كار از كار گذشته بود ديگر. گفت كه واقعا داغون است به خاطر توقيف فيلمش. فيلمي كه بسيار دوستش ميداشت. شب آمدم پيادهاش كردم. نوار را ميگويم. فردا بردم روزنامه. داشت حروفچيني ميشد كه پيرمرد زنگ زد. يكي از همان سينهچاكان ديروزش در دفتر هفت تير... ميدانست از چه راهي وارد شود كه خر شوم.
شروع كرد به زبان مادري، زبان ريختن. گفت دست نگهدار. چاپش نكن فعلا. در زبان مادري من كرشمهاي هست كه مقاومت آدمي را نابود ميكند. الان بعد از 12 سال، فكر ميكنم چقدر حرفهايش تازه است. البته مجبورم با قيچي و ساطور بيفتم رويش كه زندگي كنم. بگذار زندگي كنم! هر وقت صحبت از رحمهاي اجارهاي ميشود ياد ايرج قادري ميافتم. شيرين سوختها! هنوز بوي ته گرفتنش يادم هست هنوز گره ابروانش يادم هست...
خودش بيمقدمه شروع كرد: روحا آسايش ندارم. روحا آزردهام. ميخواهم فيلم بسازم. فيلم خوب هم بسازم. ميگويند نه نبايد بسازي. سالي يك دانه فيلم يا نهايتش دو تا... انگار صدقه ميدهند كه اجازه ميدهند آدم فيلم بسازد.
خب به هر حال شما امروز ميگوييد بلند شوم. با عشق بلند شوم. با عشق به زندگي و عشق به آينده ولي خب چاههايي سر راه شماست. همهاش ميافتيد تو اين چاله. الان سه ماه است كه كارم متوقف شده. متوقف شده كه برويم صحبت كنيم اما همهاش توي جلسهاند. توي فلاناند توي بهماناند و اين سيستمي است كه روتين ادامه دارد. به هر حال كار جلو نميرود. من نيرومندم. من توانمندم. من ميتوانم در سال مقداري فيلم بسازم. فيلم خوب هم بسازم. فيلمي كه جامعه بگويد خوب است نه آنكه فلان شخص بگويد بد است يا فلان است. الان بخش اعظمي از كارگردانهاي ما بيكارند. خب من كه از ژاندارم و پليس، نميآيم بترسم.
شما ميشود برنامه يك روزتان را برايم تعريف كنيد؟ از صبح تا شب. از بيداري تا خواب. از خواب تا بيداري...
بعدازظهر ميبيني كه يكسري رفقا هستند كه ميبينمشان. صحبتهاي خانوادگي، ارتباطات خانوادگي دارند با هم. تماسهايي داريم راجع به كارمان. مربوط به تهيهكننده است. مربوط به سناريوست. درباره سناريو صحبت ميكنيم. گفتوگو ميكنيم. نظر ميدهيم. اشكالاتشان را رفع ميكنيم. يا اصلا به كل ميگذاريم كنار. ممكن است سناريو در شرايط كنوني و با وضع كنوني مملكت متناسب نباشد و با آن موافقت نشود.
بنابراين باز نگاه ميكنيم به شرايط موجود كه چه قصهاي بايد كار كنيم. چه نوع فيلمي بسازيم كه مخاطب داشته باشد. چه نوع فيلمي بسازيم كه مورد تاييد سليقه مردم باشد. مورد خاص مردم باشد. من الان در لابهلاي حرفهايم ميخواهم حرفي بزنم ولي خودسانسوري ميكنم چون اگر ضبط بكنيد... گفتم كه من مشكل دارم. من نميتوانم حرف بزنم. من اگر حرف بزنم مشكل ايجاد ميشود اگر هم حرف نزنم كه آن وقت شما چرا با من حرف ميزنيد؟! مشكل است ديگر. نميدانم چه كار بايد بكنم. حالا اگر ته مانده صحبتها چيزي درآمد...
شما حرفهايتان را با فيلمهايتان ميزنيد ديگر.
صددرصد. در اين مورد يك مطلبي دارم كه براي شما بگويم. خيلي جالب است. ايرج قادري 13،14 سال كار نكرد. چرا كار نكرد؟ نميدانم. هنوز هم نميدانم چرا؟ بعدش يك مرد محترمي، يك مرد نازنيني، به ما اجازه كار دادند؟ نميشود اسم برد؟ چرا ميشود. آقاي دكتر لاريجاني به ما اجازه داد. الان نميگويم كه آقاي دكتر لاريجاني نيست و كس ديگري هست سيستم با من كار ندارد، سيستم با من سر جنگ ندارد، برخيها دعوا دارند شخصا با من... بنده فيلم ميسازم، شوراي محترم ارشاد خيلي نظر مساعد دارند اما در راس همهشان يك آقا يك فرد يك شخص ميگويد نه اين فيلم نبايد بسازد، اين فيلم بايد توقيف شود. يعني چه؟ به چه دليل؟ قبل از اينكه سناريو آماده بشود گفتوگو ميكنيم باهاشان.
با يك نويسنده محترم، يك نويسنده باشعور، سناريو ترتيب داده ميشود و اين سناريو به وسيله تهيهكننده پروانه ساخت ميگيرد. زير اين سناريو را امضا ميكنند. مهر وزارت ارشاد زده ميشود. يعني اين فيلم را ميتوانيم بسازيم. يعني اي آقايي كه اين فيلم را ميخواهيد بسازيد شما ميتوانيد روي اين فيلم، سرمايه بگذاريد. مثل پروانه ساخت يك زمين كه شما ميرويد يك پروانه ساخت از شهرداري ميگيريد. امضا ميكنند ميدهند به شما.
شما ميرويد در آن زمين، ساختمان ميسازيد. ما هم همين كار را كرديم. خب اين فيلم آماده ميشود اما يك نكاتي به نظر من هست كه فكر ميكردم مشكل ايجاد كند. رفتم آيات عظام همه را ديدم. ملاقات شده. آقاي نويسنده ملاقات كرده. از آقاي صانعي، از آقاي شاهرودي، از آقاي يزدي. كتابهايشان هم موجود است. با سند. بعد من مداركش را ميآورم نشان ميدهم. اين موضوع همين الان در مجلس شوراي اسلامي تصويب شده. مسئلهاي كه من در قصهام هست.
قصه من قصهاي نو بوده. قصه جديدي است. در هر زماني كه فيلم بسازيم بسيار پرفروش و پرمخاطب خواهد بود و فيلم خوبي خواهد شد. يك آقا موافقت نميكند. يك آدم! چرا؟ بلكه آن آقا نميدانم چه چيزي با من دارد، چه خصومتي با من دارد كه موافقت نميكند و اين فيلم متوقف شده؟ سرمايه مردم، متوقف كار من شده. متوقف يكسري هنرپيشه شده. يكسري آدم در اينجا زحمت كشيدهاند متوقف شدهاند. فيلمي كه پروانه ساخت دارد، همه چيزش از لحاظ قانوني درست است ولي نميگذارند. شما به من جواب بدهيد ما چه بايد بكنيم؟ شما خود آن شخص... بله ... بله ... آن آقا را بگويم... آقاي دكتر ب (اسم در روزنامه محفوظ است)...
شما صحبت كرديد كه ببينيد دليلش چيه؟
بله. نه. البته... ديگر ايشان نيستند... الان آقاي (ص) هستند آقاي (پ) اينها آدمهاي بسيار خوبي هستند. البته باهاشان كار نكردهام حتما خوب هستند، شايستگي اين را دارند كه در يك همچين شرايطي قرار دارند، در همچين پستي قرار دارند ولي يك آقايي كه مديركل وزارت ارشاد بوده و گويا دكتر دامپزشك بودند ايشان، شدهاند مديركل. خيلي از آقايان ناراضياند.
خيلي از آدمهاي سينما كه با او كار ميكردند ناراضياند ايشان نظر شخصي داشت. حالا با وجود آقاي (پ) و آقاي (ص) بلكه مشكل حل شود ولي دير است. دو سال اين فيلم متوقف شده. آيا اين حرفها براي شما اهميت دارد كه ميگويم؟ حالا وزارت محترم ارشاد ميآيد براي ما يك چكي صادر ميكند به عنوان پاداش. به اين كارگردان پاداش ميدهد. شما بياييد نگاه كنيد. اي اهالي، اي مردم، بياييد اين فيلم را ببينيد. اگر به اين فيلم نمره ندادند اگر براي اين فيلم سر و دست نشكستند، اگر اين فيلم، باز «باتوم و باتومدار» نشد! چه اشكالي دارد؟ چرا شما كمپلكس از پاي فيلمام ميرويد. در فكر آن آقاي محترم چيه؟ آخه موضوع چيه؟ هيچي!
شما اگر به عنوان يك شخص ثالث يا چشم سوم، موضوع را نگاه كنيد فكر ميكنيد با تفكرات شما مشكل دارند يا با خود شما؟
نه جانم. اولا در يك مملكتي انقلاب ميشود انقلاب مورد نظر مردم بود. مردم دوست دارند. مردم دوستانه ميريزند خيابان و انقلاب ميشود. ما هم يك نفر از اين مردم. بعضيها آمدند سمت سينما كه سينما سهم ماست. دونگ ماست. گفتند اين آقا باشد اين آقا نباشد. من ميخواهم سوال كنم. علت اين كه من نباشم بازيگر نباشم، چيه؟ ضربالمثل تمام راهها به رم ختم ميشود. هنرپيشه دو، سه تا بيشتر نبود؟ من و فردين و ملك مطيعي اگر بازي نميكرديم يعني مملكت در امان بود؟ يعني همه چيزمان درست بود و فقط ما نبايد بازي ميكرديم؟ ما نبايد بازي ميكرديم؟ كما اينكه بنده جريمهاش را 13،14 سال دادم. من كار نكردم. نگذاشتند من كار كنم. الان هم ميگويند فقط ميتواني كارگرداني كني. چرا آقايان محترمي كه همكاران عزيز ما هستند. – من هيچ بياحترامي نميكنم – من اين جملاتم نيست كه بگويم آنها بدند. بنده با آقاي مشايخي چه فرقي دارم؟ بنده با آقاي انتظامي چه فرقي دارم؟ بنده با آقايان هنرپيشهاي كه در گذشته توي سينما بودند و الان هم هستند چه فرقي دارم؟ من فيلم بد داشتم يا نداشتم. سينماي ايران اگر در گذشته بد بود الان هم بد است، خوب بود الان هم خوب است. يعني در گذشته هم بد داشته هم خوب، الان هم خوب دارد هم بد. چه فرقي ميكند.
الان 22 سال از انقلاب ميگذرد. ما الان فيلم خوب داريم فيلم بد هم داريم. در گذشته هم فيلم خيلي خوب داشتيم فيلم بد هم داشتيم. پس اين مسئلهاي نيست. اين سليقه است. در گذشته، آقا ميخواند و ميرقصيد الان ميگويند نخوانيد خب نميخوانيم. يك كار ديگري ميكنيم. الان يكسري فيلم ساخته ميشود كه سيستم فيلمسازيشان جايزهبگيريست. ميبرند آن ور آب جايزه ميگيرند. ما كوچيكشان هم هستيم. خيلي هم احترام ميگذاريم به اين آدمها. همهشان را بنده سر تكريم فرود ميآورم. احترام ميگذارم بهشان. ولي در ايران مخاطب ندارد. در ايران، فروش نميكند. همهاش ثابت شده است. همهاش. مداركش هست كه نميفروشد. فيلم كارگردان بزرگ و محترم آقاي كيارستمي يا آقايان ديگر چون همهاش در ايران زياد كار نميكند ولي در آن ور آب بازار دارد. چرا بازار دارد؟ به دليل اينكه ... – حالا نميدانم بگويم يا نگويم، ميخواهيد از زبان من اين را بگوييد – به دليل اينكه هرچي كثافت است در ايران را ميريزند به صورت فيلم در ميآورند ... فقر و گرسنگي و بدبختي و اينها... حالا نميدانم آنور دنيا فكر ميكنند يك همچين چيزي مگر در جهان، ممكن است باشد؟ يارو فيلم را نگاه ميكند براي يك بادكنك، يا براي يك كفش، يا مثلا فلان! اينها يك جوايزي هم ميگيرند كه من خودم هنوز علت اين جوايز را نميدانم چون فيلمهاي خارجي كه شما ميبينيد يك دانه فريماش توي اين فيلمها نيست اما جايزه ميگيرند. با اين فيلمهاي بيمخاطب ولي جايزه بگير در واقع، سينماي ريشهدار و مخاطبدار ما عملا از بين ميرود. من از شما يك سوال دارم. اين فيلم «ميخواهم زنده بمانم» ما چه عيبي داشت؟
اين محروميت حالا بيشتر جنبه شخصي داشت يا دولتي؟
حقيقت اين است كه نظر آنهايي كه به من اجازه نميدهند كاملا شخصيست. دولت با من چيز نيست. من در ليست سياه وزارت اطلاعات كه پرونده ندارم. هميشه هم به من گفتهاند. من مورد محبت مردم هستم. من جايزهام را از مردم ميگيرم. ملاحظه ميكنيد؟ من چاكرشان هستم. دولت هم با من كاري ندارد. ولي از آن طرف هم كه فرد نميتواند تصميم گيرنده براي زندگي يك آدم ديگر باشد. شما يادتان است آقاي خاتمي بعد از اينكه رئيسجمهور شد من آمدم توي آن جلسه، چه خبر شد. آقاي خاتمي با من چه كار كرد ميان آن همه جمعيت؟ خاتمي مرا بغل كرد و بوسيد. اين يك نوع برخورد است و از آن طرف هم حالا يك آقايي به عنوان مديركلي ميرسد نظر شخصي خودش را اعمال ميكند. البته اينكه درست نيست. خب ما تا كي بايد خر بشويم؟ بگويم ضبط ميشود؟ تا كي بايد با جان و مال و زنان و حيثيت مردم، سليقهاي برخورد شود؟ يك سال روي سناريو زحمت ميكشي، تدارك ميبيني سرمايهگذار پيدا ميكني، تهيهكننده پيدا ميكني، بعد از انتظارات فراوان، سناريو به تصويب ميرسد. بعد عين سناريو را ميسازي. صد و اندي ميليون سرمايهگذاري ميكني بعد بازيچه دست سليقه شخص ميشوي. يك شخص! يك فرد! تا كي بايد با اين عدم تامين ساخت؟ سيزده سال كه از كارم جلوگيري شد.
بعد يك انسان محترم و متشخص و با كمال و با معرفت پيدا شد و نگذاشت كه بيشتر از اين به من ستم شود. آقاي دكتر لاريجاني بود. من از ايشان تشكر ميكنم. اينجا بنده، چپ و راست نميدانم. من بسيار آدم صادقي هستم. من نه راجع به راست صحبت ميكنم و نه راجع به چپ. خب آقاي لاريجاني به من محبت كردند. من هم ممنون ايشان هستم و چاكرشان هستم. محبت كردند به من گفتند برو شما مشغول كار شو. من هم مشغول كارم شدم.
البته كار من بازيگري و كارگرداني بود ولي چون در فيلم اول خودم، براي خودم بازي نگذاشتم تصور كردند كه به من فقط اجازه كارگرداني داده شده ملاحظه ميكنيد؟ الان سيزده سال كار نكردم، بازيگري نكردم يعني اگر بازي ميكردم از يك هنرپيشه صفركيلومتر ضعيفتر بازي ميكردم؟ يعني من بازي بلد نبودم؟ اين ملت، اين هم روزنامه شما. جواب بدهند. اي ملت شريف ايران، بنده بازي بلد نيستم بكنم؟ من ميدانم كه انقلاب در اين مملكت صورت گرفته، و به اين انقلاب احترام ميگذارم. توي اين مملكت ماندم. نرفتم آنور دنيا. حالا كه توي اين مملكت ماندم بايد به من بگويند بازي نكن؟ ميخواهم ببينم من عقلم نميرسد كه در چه فيلمي بازي كنم؟ عقلم نميرسد كه بنده بايد توي فيلم برقصم يا نرقصم؟ و فيلمي با ضوابط جمهوري اسلامي بازي كنم؟ خب شعور كه دارم.
كارهايم هم نشان ميدهد كه. خب براي چه سالي يك دانه استخوان ميگذارند جلوي آدم؟ دو سال، يك استخوان ميگذارند كه بيا يك فيلم هم تو بساز. احتمالا فيلم من ميفروشد. سر و صدا ميكند. فيلم من رويش هشت تا فيلم ميخورد. خب خوششان نميآيد. اينها دلشان نميخواهد يك فيلمسازي فيلمش بفروشد و سر و صدا كند و سر زبانها باشد. مورد محبت مردم باشد. آقا بياييد دست برداريد. بگذاريد من كارم را بكنم. با دست و بال بازتر. بنده اگر هر كدام از اين فيلمهايي كه بعضي از رفقا ساختند را ميساختم كه در جا مرا اعدام ميكرديد. بعد شما ميسازيد و نمايش هم ميدهيد؟ غير از اين است؟ در جا مرا تيرباران ميكرديد. اما من فيلم خودم را ساختم. فيلم مردمي ساختم. فيلم براي مردم ساختم. فيلم عادي ساختم. زندگي عادي مردم را ساختم و فيلمام هم خوب است. من فيلم شهرت را ساختم پايش واميايستم. بگذاريد به نمايش دربيايد اگر مردم دو سه بار نبينند شما هر چه خواستيد بگوييد. اگر مردم نپسنديدند.
آن روز كه مجوز شفاهي كار گرفتيد بعد از 13، 14 سال چه حسي داشتيد؟ يادتان هست؟
به من اجازه كار ميدهد ايشان. البته كار غيرقانوني هم نميكند. براي اينكه به قانون احترام گذاشته. ميپرسد يعني چه كه به قادري اجازه كار نميدهيد؟ ايشان با تمام قوا صحبت ميكنند. ايشان حتي با كانون كارگردانان هم صحبت ميكنند. كارگردانهاي قديمي، نازنيناند، زحمت كشيدهاند، همدل مناند، دلسوز براي مناند. كساني كه ميفهمند من كجايم درد ميكند و در چه حالي هستم. آنها محبت ميكنند و نتيجهاش اين است كه كار كنم. فيلم اولم را ساختم. خب اين مال آن آقا. الان تامين ندارم. دو سال است كه فيلم بسيار قشنگي ساختم اما گرفتار كجسليقگي يك شخص شدم. اين آدم كسي است كه در موقع شورا، موافق بوده و نظر مثبتش را داده. خب فيلم زيباست. داستان انساني و عبرتانگيزي دارد.
مطمئنم كه مورد توجه و استقبال هموطنان قرار خواهد گرفت. مجوز ارشاد را دارد. امضايش هم پاي سناريو است. ولي به خاطر سليقه يك شخص، جلوي اكران فيلم گرفته شده است. از هفتخوان رستم ميگذري و در آخرين خوان، يك خان اجازه نميدهد. بعد ميآيند ميگويند سينماي ايران ورشكسته است. تا وقتي كه در فيلمها، ما ايرانيها را بدبخت، بيچاره، يكلاقبا و مافنگي نشان ميدهند جايزه هم ميگيرند اما اگر از زندگي خوب ايرانيها فيلمي تهيه شود به مذاقشان خوش نميآيد.
حالا كجاي فيلم، انگشت گذاشتهاند؟
(دستش را نشان ميدهد!) ميگويند اين دست نبايد دست من باشد! شما فكر كنيد! بنده به شما اينجا اعلام ميكنم. توي اين ضبط صوت شما اعلام ميكنم كه بنده هم ميتوانم فيلمي بسازم كه جايزه بگيرد ولي نميتوانم بسازم. چون به من اجازه نميدهند. اين طور نيست كه شما فكر كنيد من بلد نيستم. من بلدم خوب هم بلدم بسازم. ولي قرار نيست فيلم من برود فستيوال. چون تشكيلاتي هست كه فيلمها را ميآورند «فريز» ميكنند و ميگذارند توي قابي، قابلمهاي، چيزي. ميگويند اينها بروند. من اما كار خودم را ميكنم.چون جار نزدم. فيلم خودم را ميسازم. به همين دليل هم هست كه مشتري دارم. به همين دليل هم هست كه يارو ميل ميكند كه با من فيلم بسازد.
براي اينكه سرمايه فيلمش تامين است. وضعش هم خوب پيش ميرود. زندگياش هم خوب ميشود. مردم هم راضياند. من هم راضيام. همه راضياند. پس چه ايرادي دارد اين كار؟ صاحب فيلم راضيست، مردم راضي، من هم راضي. پس اشكال كار چيه؟ امااينها دوست ندارند. حضورتان عرض كنم كه آقايان براي سينماي ايران چه فكري كرديد؟ آيا شما همگي خارجي شديد؟! روي سخنم با كارگردانها نيست. با بعضي از مسئولين مملكتي است. با كساني كه اينقدر سنگاندازي ميكنند تا سينماي ايران را ورشكسته كنند. جايزههاي سليقهاي، درجات سليقهاي... بارها هر آنچه را كه اينها نپسنديدند مردم با دل و جان، آن را تاييد كردند. من هميشه جايزهام را از مردم گرفتم اما الان معلوم نيست كه بايد با ساز چه كسي برقصم؟ واقعا اين چند سال اخير، چه دوره تحفهاي بود؟ ما فكر كرديم سينماتقويت ميشود. آزادي در سناريو و در ساخت، بيشتر ميشود. نميدانستيم كه عدهاي ميآيند كه حتي مسئوليت امضاي خود را هم برعهده نميگيرند. خلاصه، اين جوري است ديگر وضع ما.
آقاي قادري، من يك سوال روانشناسي دارم كه دوست دارم در پايان مصاحبه به آن جواب بدهيد. اگر اين ساختمان همين الان آتش بگيرد و قرار باشد كه شما از بين گزينههايي همچون فيلم آخرتان (سام و نرگس) و يك ميليون دلار پول نقد و يك بچه گربه و سند پيروزي اصلاحات، فقط يكي را از آتش نجات دهيد كدامش را با خود ميبريد بيرون؟! اگر فقط قرار باشد يكي از اين چهار گزينه را نجات دهيد؟
سوال عجيبيست. بچه گربه را بگويم نجات بدهم يا يك ميليون دلار را يا فيلمام را؟ راست بگويم يا دروغ بگويم؟
راستش را بگوييد هرچه در دلتان هست.
آخه خيلي ناجور است راست گفتن!
چرا؟
چون كه اگر بخواهم منطقي حرف بزنم اين است كه ميگويم. اگر بخواهد زرنگي باشد و شارلاتاني باشد يعني طبق معمول هميشگي جامعه كه بايد روي سياست حرف بزني. آقا اگر من يك ميليون دلار داشته باشم چه نيازي دارم كه اينجا فيلم بسازم؟ هرجا دلم ميخواهد ميسازم. زندگي ميكنم. بچه گربه هم برود خوش بگذراند! اصلاحات هم كارش را بكند من كه كارهاي نيستم و در اصلاحات هم كه من نقشي ندارم؟ من يك نفر هستم. حالا اينور، يك ميليون دلار است و آنور هم بچه گربه است. يكي هم فيلمم هست. اين فيلم مرا گرفتهاند خواباندهاند. خب فيلم هم مثل بچه آدم ميماند ديگر. از بچه گربه بالاتر است. پس تا اينجا فيلمام را انتخاب ميكنم. يكي هم يك ميليون دلار. خيليها اينجا ميآيند. جوان ميآيد. دبير ميآيد. زن ميآيد. مرد ميآيد. بچه ميآيد. مادر ميآيد. من رك حرفم را ميزنم. هر سال سر تحويل سال ميگويم اي آقاي قادري! بيا دروغگو باش. بيا حقهباز باش. بيا نگو! بيا به همه بگو شما خيلي خوبايد! چقدر مثبت ميشويد. من نميتوانم. من رك و صريح ميگويم. ميگويم خانم شما ميتوانيد مادر خوبي باشيد. شما ميتوانيد جراح خوبي باشيد، شما ميتوانيد نميدانم دندانپزشك خوبي باشيد. شما ميتوانيد كامپيوترساز باشيد، شما ميتوانيد خانهدار خوبي باشيد. شما ميتوانيد توي رشته نقاشي، نقاش خوبي باشيد ولي اين كار فيلمسازي به درد شما نميخورد. بدشان ميآيد.
به خانمي گفتم: خانم شما ميرويد 10 سال بعد ياد من ميافتيد. تا10 سال من در ذهن شما بد هستم هي ميروي هي ميآيي. هي ميروي هي ميآيي. من از اين داستانها زياد دارم. من صريح صحبت ميكنم. به جان عزيزت، خدا شاهد است مدتهاست من حرف نميزنم. هر كي هم زنگ ميزند ميگويم آقا شما به من زنگ نزنيد. قربونت بروم. از من ناراحت نشويها. من ميگويم نهها. من اينجوري حرف ميزنم. با متانت و محترمانه. ميگويم حرف نزنيم. ولي آخه واقعا خسته شدهام. ما دو مرتبه مرديم ديگر. ديگر آخرش چيه؟ بالاتر از سياهي رنگي نميبينم. من هرجا در هر دادگاه و هر محكمهاي كه بروم حرفم را ميزنم. اقلا يك نفر ببيند من چه دارم ميگويم؟ چرا اينقدر حقه بازي؟ چرا اينقدر تزوير و ريا؟ چرا اينقدر الكي قربونت بروم؟ و سلام عليك و مخلصيمهاي دروغ؟ من ساده دارم حرفم را ميزنم. من فيلمساز هستم. درسم را براي مملكت خودم بلد هستم. اينقدر بلد هستم كه نميگويم من خوبم اما آنقدر هم بلدم كه مورد محبت مردم هستم... (پايان نوار)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)