فاصله اجرا از ایده
نگاهی به نمایش ”باروی بلند بابل” نوشته و کارگردانی ”سیدمهدی فرجامی”
تئاتر را ایدهها و آرزوها نمیسازند، بلکه عمل به ایدهها و آرزوها آن چیزی است که به نام تئاتر روی صحنه میبینیم. ایدههای زیبا، داستانهایی که در طرح اولیه جذاب به نظر میرسند و صحنههایی که در نظر بدیع، خلاق و کاربردی هستند، توهمی بیش نخواهند بود اگر در عمل تبدیل به نمایشی با کیفیت و جذاب نشوند.
نمایش "باروی بلند بابل" نوشته و کارگردانی سید مهدی فرجامی که مدتی است در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر اجرا میشود، داستان ذوالقرنین و چیره شدن او بر دشمنان شهر بابل به منظور حفظ شهر و مردمانش است. کار داستانی حماسی دارد، با طرحی مبتنی بر تئاتر روایی برای بسط متن و اجرا. طرح روایی همراه شده است با ایده دکور کاربردی و چند منظورهای که به طور قراردادی فضا را میسازد و با کمترین امکان و با قراردادهایی ساده مکان و زمان را تعریف میکند. همین قراردادها معرف آدمهای نمایش و شیوه اجرایی مورد نظر کارگردان هم هستند.
اصلی ترین ایده نمایش، تکیه بر فاصله گذاری و روایت است. برای آشکار شدن معنای عمیق آنچه بیشتر به نام فاصله گذاری میشناسیم ترجیح نگارنده این است که معادل دیگری را استفاده کنیم؛ اصطلاح "بیگانه سازی" با توجه به نگاه و تئاتر مورد نظر برشت به عنوان واضع این نظریه، اصطلاحی گویاتر است و در بطن خود معنای مورد نظر برشت و به طور کلی این مفهوم در تاریخ تئاتر را(چه تئاتر شرق و چه تئاتر غرب) با شمول و وضوح بیشتری عیان میکند. بیگانه سازی به معنای فرایند ایجاد فاصله میان خود و موضوع است، تا موضوع از عادی شدگی بیرون رود. بیگانه سازی این قدرت را میدهد که با دوری از احساس گرایی مبتذل و غرق شدن دروغین در فضای نمایش توسط مخاطب و نمایشگر، انسان و موضوع اثر با دقت بررسی شوند و با بیگانه شدن و بر هم زدن عادت غرق شدن در تئاتر، موضوع آن تازگی یابد و بازتعریف شود. این فرآیند به عقیده طرفداران تئاتر روایی مواجهه سازندگان فرایند تئاتر(اعم از بازیگر، کارگردان تا تماشاگر)را با همه جوانب اثر عمیق تر میکند و میتواند تئاتر را تبدیل به وسیلهای برای کمک به دانش و آگاهی عمومی کند.
برشت معتقد بود: "بیگانه سازی یعنی "تاریخی کردن"، یعنی نگریستن به مردمان و حوادث به منزله اموری گذرا و از لحاظ تاریخی مشروط... نظارهگر دیگر به شخصیتهای حاضر در صحنه به چشم اشخاصی تغییر ناپذیر و به دور از هر گونه تأثیر پذیری که به ناچار تسلیم سرنوشت خود هستند نگاه نمی کند."* در چنین حالتی مخاطب توجهی ویژه به زمینهها، ریشهها و دلایل وضعیت کنونی شخصیتها میکند و به همین سبب تصویری کاملتر از موقعیت(خصوصاً موقعیت اجتماعی درام) بدست میآورد که فارغ از جذابیتهای داستانی نوعی تئاتر علمی را پیشنهاد میکند، به همین دلیل میتوان این طور در نظر گرفت که بیگانه سازی نوعی بیگانگی با تئاتر برای تعریف دوباره آن، جهت تبدیل کردناش به لابراتواری برای شناخت است؛ شناخت انسان، جامعه انسانی و نیازهای او.
”درون شخصیتها با تیپ سازیها و داستان سرراستش کاملاً قابل فهم است؛ هر چند که پیچیدگی و چند گانگی ندارد، اما سرراست و قابل پیگیری است. در این وضعیت توضیحات به اصطلاح فاصله گذارانه و روایت محور کار چیزی جز توضیح واضحات نیست.“
اما با این مقدمه اگر به نمایش "باروی بلند بابل" نگاه کنیم مواجه با ظاهری از بیگانه سازی هستیم که از مفهوم توضیح داده شده بسیار دور است. آنچه در سبک روایی نمایش مورد نظر است، البته استفاده از روایت جهت بعد بخشیدن به آن است، اما محصول نهایی که دیده میشود به این سبب بُعد تازهای پیدا نمیکند. به نظر میرسد این تمهید از ابتدا چیزی جز تزئینی بر پیکره عادی کار نبوده است. استفاده از روایت در نمایش "باروی بلند شهر بابل" بیشتر از آنکه شناخت تازهای به ما دهد یا موقعیت را برای مخاطب تازه کند و بازیگر را خودآگاه، صدای ذهنی شخصیتها و توضیح بیدلیل آن چیزی است که نمایش – البته با بازیهای غلوآمیزش- خود به روشنی آشکار میکند.
درون شخصیتها با تیپ سازیها و داستان سرراستش کاملاً قابل فهم است؛ هر چند که پیچیدگی و چند گانگی ندارد، اما سرراست و قابل پیگیری است. در این وضعیت توضیحات به اصطلاح فاصله گذارانه و روایت محور کار چیزی جز توضیح واضحات نیست.
درون شخصیتها با تیپ سازیها و داستان سرراستش کاملاً قابل فهم است؛ هر چند که پیچیدگی و چند گانگی ندارد، اما سرراست و قابل پیگیری است. در این وضعیت توضیحات به اصطلاح فاصله گذارانه و روایت محور کار چیزی جز توضیح واضحات نیست. ایده اینکه شخصیتها درون خود را از راه کلام آشکار کنند ایده بدی نیست، اما قطعاً باید به خورد ساختار نمایش برود و موجب روشن شدن قسمتی تاریک از کاراکتر و طرح نمایش شود، نه این که صرفاً حرکتی جهت تزئینی باشد. برای مثال فرمانروای بابل که بناست انسان ساده و مضحکی باشد، از همان ابتدا خود را آشکار میکند و دیگر لازم نیست با بیرون آمدن از فضای نمایش مدام سادگی و عدم توانایی خود در اندیشه درست را برای ما توضیح دهد. جالب این است که این نگرش تزئینی به عکس حضور بیش از اندازه در ساختار نمایشنامه، در دکور کار وجود ندارد و طراحی صحنه منجر به دکوری کارکردی و قراردادی شده است، آنطور که در خور تئاتر روایی است. این حسن فارغ از مَتریال و اجرای دکور است که بسیار ضعیف است و نمایش را به لحاظ بصری بیکیفیت می کند. این ضعف مَتریال و اجرا در طراحی لباس و گریم هم ملحوظ است.
کارگردان نمایش "سیدمهدی فرجامی" بیشتر از آنکه روی داستان خود و روند طبیعی اجرا تمرکز کند و با اعتماد به نفس قصه آشنای نمایش را تعریف کند، تلاش کرده که با برخی اضافات، موضوع و همچنین ساختار درونی نمایشنامه را کوچک کرده و مانند نقاشی بیاعتماد به نفس، مدام رنگهای بیربطی را به تابلوی خود اضافه کند. این جلوه فروشی در میزانسن به شدت حضور دارد. اغلب طرحهای حرکتی کار با وجود چیده شدن توسط کارگردان اضافی اند و در شاکله اجرا روان نمیشوند؛ به طوری که تصمیم و ایده کارگردان از درون حرکت سخت بازیگران در میزانسن قابل تشخیص است و این نقص، جایگزین روابط و حس درونی صحنه میشود و ارتباط کاراکترها را با هم تحت تأثیر قرار میدهد. غلو در بازیها نکته آسیب زننده دیگری است. در واقع بازیگران بیشتر از حرکت دادن صحنه و روایت در پی تیپ سازی و ایجاد توجه به سمت خود هستند. درست است که فضای کار تاریخی است، اما ما همیشه در مواجهه با تئاتر یک زندگی را میبینیم و در هر حالتی برای تفکر به نمایش نیاز به باور و طبیعی شدن داریم نه تصنع و حرکت به سمت باور زدایی. به نظر میرسد حتی در نکات مثبت نمایش، نوعی فاصله بعید بین ایده و اجرا وجود دارد. این را میتوان در اجرای دکور،لباس، گریم و همچنین اجرای میزانسنها و همچنین بازیهای ساده انگارانه نمایش دید. حتی ایدههای تزئینی مثل روایت و بیگانه سازی مورد نظر کارگردان هم در اجرا به دلیل اجرای نه چندان قوی هر چه بیشتر از کار بیرون میزنند و اتفاقاً ضعف خود را بیشتر نشان میدهند، چرا که حتی اگر ایدهای تزئینی در اجرا با کیفیت اجرا شود، در نهایت اجرایی را میسازد که با وجود ضعف ایده در اجرا برای پوشاندن عیوب، تلاش کرده و دست کم با تواناییهای صحنهای تجربهای تازه را رقم زده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)