ی یار ما دلدار ما ای عالم اسرار مانک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ماما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ماما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار مامن دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ماواپس جوابم داد او نی از توست این کار مامن گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ماای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ماما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ماما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ماما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ماسر درمکش منکر مشو تو بردهای دستار ماچون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار مازیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیاعاشق مهجور نگر عالم پرشور نگرپای تویی دست تویی هستی هر هست توییگوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده توییاز نظر گشته نهان ای همه را جان و جهانروشنی روز تویی شادی غم سوز توییای علم عالم نو پیش تو هر عقل گروای دل آغشته به خون چند بود شور و جنونای شب آشفته برو وی غم ناگفته بروای دل آواره بیا وی جگر پاره بیاای نفس نوح بیا وی هوس روح بیاای مه افروخته رو آب روان در دل جوبس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان دفع مده دفع مده ای مه عیار بیاتشنه مخمور نگر ای شه خمار بیابلبل سرمست تویی جانب گلزار بیایوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیابار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیاماه شب افروز تویی ابر شکربار بیاگاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیاپخته شد انگور کنون غوره میفشار بیاای خرد خفته برو دولت بیدار بیاور ره در بسته بود از ره دیوار بیامرهم مجروح بیا صحت بیمار بیاشادی عشاق بجو کوری اغیار بیاچند زنی طبل بیان بیدم و گفتار بیا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرانوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویینور تویی سور تویی دولت منصور توییقطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییحجره خورشید تویی خانه ناهید توییروز تویی روزه تویی حاصل دریوزه توییدانه تویی دام تویی باده تویی جام توییاین تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مراسینه مشروح تویی بر در اسرار مرامرغ که طور تویی خسته به منقار مراقند تویی زهر تویی بیش میازار مراروضه اومید تویی راه ده ای یار مراآب تویی کوزه تویی آب ده این بار مراپخته تویی خام تویی خام بمگذار مراراه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ماسوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تودوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غمدوش همیگشتم من تا به سحر ناله کنانسایه نوری تو و ما جمله جهان سایه توگاه بود پهلوی او گاه شود محو در اوسایه زده دست طلب سخت در آن نور عجبشرح جدایی و درآمیختگی سایه و نورنور مسبب بود و هر چه سبب سایه اوآینه همدگر افتاد مسبب و سبب راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجادولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قباگشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لابدرک بالصبح بدا هیج نومیو نفینور کی دیدست که او باشد از سایه جداپهلوی او هست خدا محو در او هست لقاتا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدالا یتناهی و لان جات بضعف مددابی سببی قد جعل الله لکل سبباهر کی نه چون آینه گشتست ندید آینه را
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مراتابش خورشید ازل پرورش جان و جهانگفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیمای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو راتشنه و مستسقی تو گشتهام ای بحر چنانکحسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهانرفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزانفتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو راراست چو شقه علمت رقص کنانم ز هواصبح دم سرد زند از پی خورشید زندجزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کندبنده آنم که مرا بیگنه آزرده کندهر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر استاسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرابر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مراگفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مراای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرابحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرافردی تو چون نکند از همگان فرد مرانوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مراشهره آفاق کند این دل شب گرد مرابال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرااز پی خورشید تو است این نفس سرد مراجزو من از کل ببرد چون نبود درد مراچون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مراعشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مراگر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)