داستان شكست قبيله هوازن بفرماندهى مالك بن عوف و جوانمردى و دلاورى على ابن ابيطالب عليه السلام
مالك بن عوف نخرى يكى از مردان خود خواه و متكبر قبيله هوازن بود كه اين قبيله در ناحيه جنوبى مكه زندگى ميكردند و با چند قبايل كوچك ديگر ادغام شده و نسبت بآنها اكثريت و تفوق داشته است و اين شخص از هر قبيله مانند قبيله نضر و جشم و بين هلال و غيره نفراتى من جمله سران آنان را بدور خويش جمع و با آن صفت كبر و خود خواهى اعلان مى نمود كه محمد دين خود را توسعه داده و از حدود خود تجاوز كرده و جسارت فوق العاده يافته و ميخواهد دين پدران و اجداد ما را از بين ببرد و به گذشته ها و رسوم و عادات و پرستش هاى ما اهانت مى نمايد ما نبايد ساكت نشسته و منتظر حمله محمد به قبايل خود شويم بلكه لازم است پيش دستى كرده او را از بين ببريم و با اين پيشنهاد مالك بعضى از قبثله هاى كلا تحت فرماندهى وى در آمد و بعضى چند نفر براى يارى او و مساعدتش پيش وى فرستادند.
مالك بن عوف دستور داد تمام زنان و كودكان و حيوانات نيز همراه جنگاوران و مردان خود در صحراى اوطاس جمع بشوند كه صحراى اوطاس نزديك محل زندگى قبايل تحت فرماندهى مالك بود و لكن محلى بى سنگلاخ و ريگ زار بود و هيچگونه مناسبتى با تجمع زنان و كودكان و احشام نداشت فاما بدين مناسبت آنجا را انتخاب كرده بود كه صداى شيهه اسبان و احشام و زنان و كودكان از دور شنيده شود و موجب شركت بقيه مردان قبايل گشته و انان را بين وسيله تحريك و ترغيب بجنگ مى نمود.
يكى از بزرگان قبيله بنام بن صمه كه مردى مجرب و كار امووخته بود اين صحنه را مشاهده و پرسيد اين تدبير جميع آورى قشون و رزم آرائى را چه كسى تربيت داده است ؟ گفتند مالك بن عوف دريد فورا مالك را احضار و پرسيد چرا زنان و اطفال و احشام مردم را بجنگ آورده ائى و اين چه شيوه جنگ است ؟ گفتن يا دريد اين كار را جهت تشويق و ضرورت شركت مردان در جنگ انجام داده ام كه لا اقل بخاطر زن و فرزند و اموال خويش در جنگ آماده شوند و از ميدان نبرد فرار ننمايند. دريد گفت يا مالك تو بايد گوسفند چرانى بكنى نه فرماندى قشون چون جنگ دو صورت بيشتر ندارد يا غلبه و پيروزى يا مغلوبى و شكست در هر دو صورت اين حركت و اين شيوه غلط بوده و بضرر ما منتهى خواهد گشت .
دريد هر چقدر اصرار ورزيد و تدبير پيش پا نهاد مالك بخاطر خود خواهى و تكبر كه صرفا و به تنهائى فرماندهى را بعهده بگيرد و كسى در اين رابطه شريك نداشته باشد به سخنان توجه نكرد و از تدابير و افكار خود پيروى نمود.
در اين اثناء رسول الله (ص ) از آمادگى و تدبير هوازن بفرماندهى مالك بن عوف اطلاع حاصل كرد و كسى را بنام و عبدالله از ياران خويش جهت بررسى و كسب اطلاعات بداخل اين قبايل فرستاد نيز اطلاعات جامع بحضرت رسانيد. حضرت رسول (ص ) براى تكميل لوازم جنگى و رفع نواقص تجهيزات لازم مقدارى ساز و برگ از صفوان بين اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود بطور امانت و عاريه گرفت و قشون اسلام را مجهز و آماده ساخت و با دوازده هزار مرد جنگى عازم نبرد با قبايل هوازن و متحدين آنان گرديد.
قشون مالك بن عوف زودتر از قشون اسلام به دره حنين رسيده بودند و آنجا تنهامعبر و گذرگاه قشون اسلام بود كه بايد از آنجا عبور ميكردند و از كنين و جايگزينى قشون مالك نيز بى اطلاع بودند.
جابر بن عبدالله كه از ياران صميمى رسول الله (ص ) بود ميگويد صبح هنگام روشنائى صبحگاهى ميخواستيم بدون اطلاع از وضعيت دشمن از دره حنين عبور نمائيم كه ناگهان در كمين و حمله قشون مالك قرار گرفتيم كه آنان آمادگى كامل داشته و ما بدون آمادگى در حال عبور بوديم و حمله كمين چنان وحشت آور و مهيب و غافلگيرانه بود كه همه قشون اسلام پا بفرار گذاشتند و شترها رم كردند و افراد قشون متفرق و متلاشى گرديد كه رسول الله (ص ) با زحمت و مشقت بسيار خود را به سمت راست دره رسانيد و با فريادهاى بلند و مكرر ميفرمود اى مردم واى افراد قشون اسلام منم محمد، منم رسول الله .
كجا فرار ميكنيد؟ دور من جمع شويد ولى كسى صداى رسول الله را نميشنيد و يا كمتر كسى ميشنيد.
فقط چند نفر از اقوام و صحابه در اطراف رسول الله بودند كه از جمله على (ع )و عمر و ابوبكر و عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث و پسرانش جعفر و فضل بن عباس و ربيعه بن حارث و اسامه بن زيد و چند نفر ديگر كه يك مجموعه تشكل كوچك بودندو در برابر قشون انبوه مالك قرار گرفته بودند.
در اين حالت چند نفر از طايفه قريش كه تازه به اسلام گرويده بودند و هنوز در دل عداوت و كينه رسول الله را داشتند و از صميم قلب مسلمان نشده و حضرت رسول (ص ) را نميخواستند كه آنان عبارت بودند از ابوسفيان بن حرب پدر معاويه با چند نفر ديگر دور از مجموعه و تشكل يارى حضرت كه تماشا مى كردند و زبان به تمسخر و استهزاء و ياوه گوئى گشوده بودند در اين حال صفوان بن اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود رو بآنان كرده با فرياد بلند گفت خدا دهانتان را بشكند و زبانتان را لال نمايد چرا مسخره و استهزاء مى كنيد؟ و چرا بى رمق و بى غيرت شديد محمد فرماندهى ما را بكند خيلى بهتر و شايسته تر است تا كسى از هوازن فرمانده ما باشد. جمع شويد و يارى كنيد.
رسول الله سوار بر استر سفيد رنگى بود كه لجام آنرا عباس بن عبدالمطلب عموى رسول الله گرفته بود عباس مردى تنومند و صداى بسيار بلند و رسائى داشت هنگاميكه مشاهده كرد رسول الله مردم را فرياد ميزند عباس با صداى بلند همه را به يارى و جمع بدور محمد (ص ) دعوت كرد و هر كسى مى شنيد لبيك لبيك مى گفت و فورا شتران خود را بند زده بدور رسول الله جمع ميشدند در بين قشون هوازن مردى قوى هيكل وجود داشت كه بالاى شتر سوار و پرچم سياه رنگى و نيزه ائى در دست داشت و اكثر نفرات قشون هوازن در اطراف او بودند و به هر كس ميرسيد با آن نيزه كارش را تمام ميكرد و پيش ميرفتند و اكثر نفرات قشون اسلام از وى وحشت داشته و سعى بر فرار از مقابل او ميكردند.
على (ع ) به جابر بن عبدالله گفت اى جابر اگر اين مرد و اين پرچم را بياندازيم شكست اينان قطعى خواهد شد فورا هر دو از پشت به اين مرد قوى هيكل حمله كردند على (ع )با يك ضربت جوان مردانه و دليرانه پى هاى شتر او را بريد مرد پرچمدار پياده ماند و جابر نيز ضربتى دلاورانه و جوانمردانه به ساقهاى پاى او وارد كرده و ساقهايش قطع شد و با پرچم به رو افتاد و عده ائى از اطرافيان اين مرد قوى هيكل افتاده دستهايشان را به سرشان به نشانه تسليم گذاشتند و على (ع )در دور آنها جولان ميكرد و چند نفر از انصار از ياران رسول الله فورا دستهاى آنان را بستند و اسير بحضور رسول الله آوردند كه هنوز خيلى از فراريان قشون اسلام برنگشته بودند.
سپس على (ع ) در اين مبارزه دليرانه و جوانمردانه سر كرده هاى قبيله ها را كه پرچم در دستشان بود بهمراهى جابر بن عبدالله يا بخاك انداخت يا اسير بحضور رسول الله آورد و انان عبارت بودند از عثمان بن عبدالله و هفتاد نفر از قبيله بنى مالك و پرچمدار قبيله احلاف بنام وهب و جلاح از قبيله بنى كبه كه مرد بسيار جنگى وقوى بود كه بخاك افتاده بود حضرت رسول (ص ) با مشاهده آن فرمود اقاى و سرور جوانهاى ثقيف كشته شد. و يكى از پرچمداران رزمى هوازن بنام قارب ابن اسود كه خيلى ادعاى دلاورى و رزم آورى داشت هنگاميكه حمله برق آساى و جوانمردى على (ع )را مشاهده كرد توان و قدرت خود را باخته و از دست داد پرچم قبيله خود را بپاى درختى گذاشت با پسر عموهايش پا بفرار نهاد كه درباره هزيمت و فرار او اشعارى سروده اند و قشون شكست خورده هوازن (دره حنين ) به سه قسمت تقسيم و دسته اول بسوى صحراى اوطاس و دسته دوم به سوى نخله و دسته سوم بهمراه مالك بن عوف بسوى طائف متوارى و قشون اسلام با جوانمردى و دلاورى مردان دلير مثل على بن ابيطالب پيروز گشتند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)