شهر ري در آرامشي خاص فرو رفته بود. مهتاب، آسمان شهر را پوشانده بود. زن از درد ميناليد. بوي خاك در مشام مرد پيچيد. اللهم لكالحمد حمد الشاكرين. او سر بر سجدهگاه نهاده بود. كبوتران، دلشان را به حرم امن عبدالعظيم (ع) گره زدند، نواي اذان مسجد محل، در كوچهها پيچيد. ناگهان صداي گريه نوزاد در فضاي اتاق طنينانداز شد. ملائك از دور عصارهي عشق خدا را به نظاره نشستند. نوزاد با چشماني باراني در آغوش پدر جاي گرفت. مرد با ترنّم دلانگيز اذان و اقامه در حالي كه شهد شيرين ايمان را نثار جان كودك ميكرد، نامش را سيدمرتضي نهاد و در پشت قرآن نوشت: « بيست و يكم شهريور ماه سال 1326، سيدمرتضي آويني چراغ خانه ما را روشن كرد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)