نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: باسَن دختر

  1. #1
    عضو سایت
    l
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    53
    تشکر تشکر کرده 
    308
    تشکر تشکر شده 
    210
    تشکر شده در
    38 پست
    قدرت امتیاز دهی
    84
    Array

    باسَن دختر

    باسَن دختر


    در زمان هاي قديم يک دختر از روي اسب مي افتد و باسنش (لگنش) از جايش درمي‌رود.

    پدر دختر هر حکيمي را به نزد دخترش مي‌برد، دختر اجازه نمي‌دهد کسي دست به


    باسنش بزند, هر چه به دختر ميگويند حکيم بخاطر شغل و طبابتي که ميکنند محرم

    بيمارانشان هستند اما دختر زير بار نمي رود و نمي‌گذارد کسي دست به باسنش بزند.

    به ناچار دختر هر روز ضعيف تر وناتوان‌تر ميشود.

    تا اينکه يک حکيم باهوش و حاذق سفارش ميکند که به يک شرط من حاضرم بدون دست

    زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...

    پدر دختر باخوشحالي زياد قبول ميکند و به طبيب يا همان حکيم ميگويد شرط شما

    چيست؟ حکيم ميگويد براي اين کار من احتياج به يک گاو چاق و فربه دارم, شرط من اين

    هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

    پدر دختر با جان و دل قبول ميکند و با کمک دوستان و آشنايانش چاقترين گاو آن منطقه را

    به قيمت گراني مي‌خرد و گاو را به خانه حکيم مي‌برد, حکيم به پدر دختر ميگويد دو روز
    ديگر دخترتان را براي مداوا به خانه ام بياوريد.

    پدر دختر با خوشحالي براي رسيدن به روز موعود دقيقه شماري ميکند...

    از آنطرف حکيم به شاگردانش دستور ميدهد که تا دوروز هيچ آب و علفي را به گاو ندهند.

    شاگردان همه تعجب ميکنند و ميگويند گاو به اين چاقي ظرف دو روز از تشنگي و گرسنگي خواهد مرد.

    حکيم تاکيد ميکند نبايد حتي يک قطره آب به گاو داده شود.

    دو روز ميگذرد گاو از شدت تشنگي و گرسنگي بسيار لاغر و نحيف ميشود..

    خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکيم مي آورد, حکيم به پدر دختر دستور ميدهد دخترش را بر روي گاو سوار کند. همه متعجب ميشوند، چاره اي نمي‌بينند بايد حرف حکيم را اطاعت کنند.. بنابراين دختر را بر روي گاو سوار ميکنند.

    حکيم سپس دستور ميدهد که پاهاي دختر را از زير شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.
    همه دستورات مو به مو اجرا ميشود، حال حکيم به شاگردانش دستور ميدهد براي گاو کاه و علف بياورند..

    گاو با حرص و ولع شروع مي‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر ميشود، حکيم به شاگردانش دستور ميدهد که براي گاو آب بياورند..
    شاگردان براي گاو آب ميريزند، گاو هر لحظه متورم و متورم ميشود و پاهاي دختر هر لحظه
    تنگ و کشيده تر ميشود, دختر از درد جيغ ميکشد..

    حکيم کمي نمک به آب اضاف ميکند, گاو با عطش بسيار آب مي‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صداي ترق جا افتادن باسن دختر شنيده ميشود..

    جمعيت فرياد شادي سر مي‌دهند, دختر از درد غش ميکند و بيهوش ميشود.
    حکيم دستور ميدهد پاهاي دختر را باز کنند و او را بر روي تخت بخوابانند.

    يک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواري ميشود و گاو بزرگ متعلق به حکيم ميشود.

    اين، افسانه يا داستان نيست,
    آن حکيم، ابوعلي سينا بوده است...

  2. 7 کاربر مقابل از nurman عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض

    بسیار جالب و اموزنده بود بسی لذت بردم از شعور و دانش ایرانی...

  4. 6 کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #3
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Sada نمایش پست ها
    بسیار جالب و اموزنده بود بسی لذت بردم از شعور و دانش ایرانی...

    مجتبیییییییییییییییییییی
    میشه بگی از چی لذت بردی ؟
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  6. 6 کاربر مقابل از Mohamad عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohamad نمایش پست ها
    مجتبیییییییییییییییییییی
    میشه بگی از چی لذت بردی ؟
    از علم و دانش زبانزد ابوعلی سینا متاسفانه ما نتوانستیم طب سنتی ایرانی را زنده نگه داریم یک سر به شهر سوخته در زابل بزن با حقایق علمی بی نظیری روبه رو خواهی شد افرین به این چشم بادامی ها که نه تنها طب سوزنی خود را حفظ کردند بلکه ان را به کشورهای دیگه هم صادر کردند.

  8. 5 کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ولی توی فیلم ابوعلی سینا دختر نبود یه مرده ود که اینجوری درمانش کرد

    مجتبی جان شهر سوخته یه گوشه ای تاریخ فرهنگ ایرانی

    ولی افسوس که همه چیز داریم از دست می دیم معلوم نیست که چکار می کنیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. 3 کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. #6
    کاربر فعال
    آنچه مرا نابود نکند قدرتمندم می سازد
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    محل سکونت
    پای سیستم یا هر جایی که دود و دم به راهه
    نوشته ها
    630
    تشکر تشکر کرده 
    1,445
    تشکر تشکر شده 
    1,928
    تشکر شده در
    525 پست
    حالت من : Ghamgin
    قدرت امتیاز دهی
    456
    Array

    پیش فرض

    داستان جالبی بود

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/