فصل 17
هنگامی که صحنه مرگ مریم برای شهریار تداعی شد نتوانست از گریه خودداری کند من از این باعث یادآوری این غم جانکاه شدم عذرخواهی کردم و برای این که بیش از این موجب تکرار خاطر او نشوم خواهش کردم که بقیه صحبت را به جلسه بعد موکول کند
مسئله مهمی که در ان دو سه روز اتفاق افتاد ولی از دید همه مخفی مانده بود تغییر در وضع روحی شیدا بود شاید من اولین کسی بود که متوجه این تغییر محسوس شدم بقیه تاثیر حضور شهریار قرار گرفته بودند و همه نگاه ها متوجه او بود به همین دلیل اگر هم تغییری در وضع روحی شیدا به وجود امده بود برای دیگران محسوس نبود و دیده نمی شد شیدا بعد از این که به صورت غیر منتظره شهریار را دید ارامشی محسوس داشت و چشمانش از شادی برق می زد حتی از دردهای جسمانی هم شکایت نمی کرد همه فکر و ذکرش شده بود شهریار . این موضوع را با دکترش در میان گذاشتم .
-ممکنه شیدا با دیدن شهریار که در حقیقت عشق گمشده اش بوده ناراحتی روحی ش خوب بشه ؟
-بیماری شیدا یه بیماری مزمن روحیه در وجود ان ریشه دوانده و باهاش عجین شده و غیر قابل درمانه . این تغییری که شما در اون مشاهده میکنین موقتی و همین که این هیجان فروكش کنه دوباره همون وضع بر می گرده تاکنون در عالم پزشکی چنین چیزی رخ نداده که یه بیماری مزمن بهبودی پیدا کنه
-ایا ممکن نیست در مدت کوتاهی که شیدا بی هوش بود در سیستم مغزی اون تغییراتی ایجاد شده باشد که شیدا رو دگرگون کنه ؟
-شاید
من از دکتر خواهش کردم که حداقل یک هفته رفتار و گفتار او را زیر نظر بگیرد و با او چند جلسه صحبت کند تا این واقعیت امر مشخص شود به شهریار و شیوا خانم و اقا و خانم والا هم این موضوع را گفتم .و خواستم که انها هم هنگام صحبت با شیدا به این موضوع توجه کنند انها ازاین که مژده را دریافت کردند بسیار خوشحال شدند . خانم والا گفت
-خدا از زبونت بشنوه به همون خود خدا فقط توی دنیا ارزوم اینکه شیدا خوب بشه و از گوشه بیمارستان بیرون بیاد
خودم هم کنجکاو شده بودم و سعی کردم که رفتار و گفتار شیدا را زیر نظر بگیرم .
روز بعد که شهریار به ملاقات امد مثل روزهای قبل همه می دانستند که شهریار عشق شیدا ست . احترام خاصی به او می گذاشتند . دو سه ساعت از ورود شهریار گذشته بود که من فکر کردم دو دلداده فرصت کافی برای ابراز عشق به هم را داشته اند و از این رو وارد اتاق شدم
روبه شهریار گفتم
-من فکر می کردم این جلسه جلسه اخری باشه که من مزاحم شما می شم
-اختیار دارین شما مراحم هستین این منم که از لحظه ورود م برای شما و دیگران مزاحمت ایجاد کردم من تقریبا همه چی رو گفته ام حرف دیگه ای ندارم مگر این که شما سوالی داشته باشین
-اگه شما دیگه صحبتی ندارین من چند سوال برام باقی مانده که می خواهم خواهش کنم به اون ها جواب بدین
شهریار به شیدا نگاه کرد تا از او رضایتش را بخواند شیدا هم نگاه او را فهمید و با تبسمی گفت
-خب برو
شهریار برخاست و به من اشاره کرد که برویم . دوباره به همان اتاق رفتیم گفتم
-دیروز که شما واقعه مرگ همسرتون رو تعریف کردین و متاثر شدین من هم به شدت ناراحت شدم به همین دلیل با وجود این که مشتاق بودم ولی مصلحت ندانستم . حالا من علاقه مند شدم بدونم بعد از فوت مریم خانم شما چه کردین و چه تصمیمی گرفتین ؟
-قبل از این که مریم فوت کنه .من دقیقا فهمیدم که مریم کی بود چه کرد بعد هم که فوت کرد غم بزرگی روی دل من و بچه ها گذاشت درسته که من همیشه به شیدا فکر میکردم ولی ساله ها بود که به زندگی با مریم خو گرفته بودم بعد از مرگش خلئی که به وجود اومد که برای من و خصوصا بچه ها غیر قابل تحمل بود ولی از اون جایی که گذشت زمان به تدریج به انسان حکم می کنه که باید تحمل پذیر باشه با غم اون کنار اومدم
-چند ساله که همسرتون فوت کرده ؟ ایا بعد از اون به فکر ازدواج مجدد افتاد ین ؟
-بیش از پنج ساله که مریم فوت کرده در این مدت حتی یک لحظه به فکر ازدواج نکردم چون فکر شیدا چه قبل ازاین که با مریم ازدواج کنم و چه زمانی که با مریم ازدواج کردم و حتی بعد از فوت اون با هم بود و رهایم نکرده بود
-فکر می کردین شیدا رو ببینین ؟
-فکر می کردم ولی نه این به صورت
-اگه یه روز شیدا به اون صورتی که دلتون می خواست می دیدین چه می کردین ؟
-شما فکر می کنین من چه می تونستم بکنم ؟ طبیعیه که اون متعلق به دیگری بود و من حق نداشتم کاری بکنم فقط من دلم می خواست و ارزو داشتم که اون خوشبخت و خوشحال باشه وقتی که شیدا رو به این حال و روز دیدم چه من به من گذشت و چه قدر دردناکه بود درسته که بعد از سی و چند سال دیدن اون از جهتی من رو اروم کرد ولی هرگز دلم نمی خواست اون رو در این وضعیت ببینم
-حب حالا چه تصمیم در مورد اون دارین ؟
-من در اولین فرصت شیدا را از آقای والا خواستگاری کرده باهاش ازدواج می کنم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)