روی پله های معبد
دیشب روی پله های معبد زنی را دیدم که میان دو مرد نشسته بود.
یک روی چهره اش رنگ پریده بود
و روی دیگرش بر افروخته.
روی پله های معبد
دیشب روی پله های معبد زنی را دیدم که میان دو مرد نشسته بود.
یک روی چهره اش رنگ پریده بود
و روی دیگرش بر افروخته.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چنین گفت تیغه ی یک گیاه
تیغه ی یک گیاه به یک برگ پاییزی گفت «هنگام افتادن چه سر صدایی می کنی! همه ی رویاهای زمستانی مرا به هم میریزی.»
برگ بر آشفت و گفت «ای فرومایه ی فرو نشین!
موجود بی آواز بد خلق !تو در هوای بالا زندگی نمی کنی و از صدای آواز چیزی نمی فهمی.»
آنگاه برگ پاییزی روی زمین خوابید و به خواب رفت. چون بهار رسید باز بیدار شد و یک تیغه ی گیاه بود.
هنگامی که پاییز آمد و خواب زمستانی او را فرا گرفت و برگ ها از همه جا روی او می ریختند، زیر لب با خود می گفت «وای از دست این برگ های پاییزی!
چه سر وصدایی می کنند!
همه ی رویا های زمستانی مرا به هم می ریزنند.»
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
_مرا دیوانه می پندارند
زیرا روزهایم را با اسکناس هایشان نفروخته ام.
و من آنان را دیوانه می پندارم
زیرا می پندارند می توانند روزهایم را با اسکناس هایشان بخرند.
سرمایه شان را به ما نشان دادند
در حالی که ما دل و ارواح را در برابرشان نهادیم.
و می پندارند که خود میهمان نوازند
و ما میهمانان!
اگر زمستان بگوید :
(( بهار در دل من است ))
چه کسی سخن او را باور میکند؟
در هر بذری اشتیاقی نهفته است.
چشم هایتان را به خوبی بگشایید و بنگرید،
عکستان را در همه ی عکسها خواهید دید.
گوش هایتان را خوب بگشایید و بشنویید،
صدایتان را در همه ی صداها خواهید شنید.
دوست از کتاب اشکی و لبخندی
نخستین نگاه
لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی جدایی می اندازد.
نخستین نگاه دوست شبیه روحی است که در حال پرواز باشدو آسمان و زمین از آن سر میزند.
نخستین نگاه شریک زندگی نشانگر سخن خدا است که فرمود : بشنو.
نخستین بوسه:
نخستین جرعه ای است از جام فرشتگان و چشمه عشق.
واژه ای است که از دهان بیرون می آید و قلب را به عرش مبدل و عشق را به شکل شاهزاده ای درمی آورد و از اخلاص تاج می سازد.
نوازش لطیفی است حاکی از انگشتان نسیم بر دهان شکوفه ها...
مترسک
از مترسکی سوال کردم : آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخم داد و گفت : در ترساندن دیگران برای لذت به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی ! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم.
گفت تو اشتباه میکنی زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!
سپس او را رها کردم در حالی که نمی دانستم آیا مرا می ستاید یا تحقیر می کند.
یک سال بعد مترسک فیلسوف و دانا شد و چون دوباره از کنار او گذشتم دو کلاغ را دیدم که سرگرم لانه ساختن زیر کلاه او بودند.!
آزادی از کتاب پیامبر
آنگاه سخنوری به او گفت :
درباره ی آزادی با ما سخن بگو!
به شما میگویم:
به راستی که همه چیز در نهادتان می جنبد و شما را در آغوش می کشد.
آنچه میخواهید و آنچه از آن می هراسید.
آنچه دوست دارید و آنچه از آن بیزارید.
آنچه در پی آن می کوشید و آنچه از آن میگریزید.
تمام این خواسته ها مانند نور و سایه در شما می جنبند.
و اگر سایه متلاشی گردد و هیچ اثری از آن نماند نور تابان آن سایه ی نور دیگر میشود.
آزادی شما نیز این چنین است.
اگر زنجیرهایش بگسلد زنجیری بزرگتر برای آزادی دیگری میشود.
مناجات از کتاب اشکی و لبخندی تقدیم به دوستی که درخواست کرده بود
اینک تو کجا هستی ای یار من!
آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی ؟ آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی و آیا به ضعف و خواری من مینگری و از شکیبایی ام آگاهی؟؟
کجا هستی ای زندگی من ! اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت . در هوا لبخند بزن تا زنده شوم.
کجا هستی ای عشق من ؟؟ آه !!! چقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم.!
از اون جائیکه علاقه بسیاری به مفهوم نوشته های جبران خلیل جبران دارم اینا رو نوشتم. بخونید حتما خوشتون میاد...
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چه بسیارند زنانی که از روی خودخواهی و خود بزرگ بینی ، مردان
تهیدست خویش را رها کرده و به مردان توانگر دیگری
پیوسته اند،
چرا که خود باختگی زنان به جامه های زیبا و زندگی
پر ناز و آسایش بینایی دل ایشان را کور ساخته و آنان را به
ننگ وپستی می کشاند
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
کسی که آرزو های بزرگ دارد،
زندگی اش
هم باید دراز باشد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دستانی که دسته های خار را می سازند،
از دستان تن پرور بهترند.
مرد بزرگ دو دل دارد :
دلی که درد می کشد، و دلی که بر درد
اندیشه می کند.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
عزیزم ، بدان اگر بخواهی تنهایی خویش را رها سازم،
تا
احساس تنهایی نکنی ،
جادوی عشق مان ناپدید می شود.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چه بسیارند گل هایی که از زمان زاده شدن بویی برنیاورده اند ! و چه بسیارند ابرهای سترونی که در آسمان گرد هم آمده، اما هیچ دری نمی افشانند .
جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
عشق چيزي است كه بيشتر از هر چيزي داشتنش را دوست داريم
و بيشتر از هر چيزي دادنش را دوست داريم
و هيچ كس درنمي يابد كه عشق همان چيزي است
كه همواره داده ميشود و پذيرفته نمي شود
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
به كنار من بیا ای جاودان همدم زندگانیم
به كنار من بیا و مذار سرمای زمستان
در میان ما جدایی افكند
به كنار من در بر آتش بنشین ، كه یگانه میوه زمستان آتش است و بس
با من از شكوه قلب خود سخن گوی
كه شكوه قلب تو بس عظیم تر
از طوفان پشت پنجره هاست
در را ببند و پنجره ها بر بند
كه سیمای خشمناك آسمان
روان مرا در غم فرو می برد و چهره پر برف دشتها
روح مرا به گریه وا می دارد
چراغ را ز روغن پركن تا همچنان نور بخشد
و آن را در كنار خود نه تا بخوانم از اشكهایت
آنچه زندگی در كنار من بر چهره تو نگاشته است
بیا تا شرب پاییزی بنوشیم و بخوانیم
ترانه یادگار بذر افشانی سبكبار بهار را
پاسداری تابستان را و پاداش پاییز
به هنگام خرمن را
به كنار من بیا ای محبوب روح
كه آتش زیر خاكستر رو به سردی و خاموشی است
مرا در آغوش گیر كه از تنهایی در هراسم
چراغ ، كم سو است و چشمان ما خواب آلود
بیا تا به یگدیگر بنگریم
پیش از آنكه خواب بر چشمان ما چیره شود
با دستانت مرا دریاب و در آغوشم گیر
و بگذار تا خواب روح های ما را هم آغوش سازد
گرمایم بخش ای محبوب من، كه زمستان
هیچ برایم نگذاشته جز گرمای وجود ت
جاودانه من ، در كنارم بمان
اقیانوس خواب چه ژرف و بیكرانخواهد بود
و سپیده خورشید چه كوتاه در پس ما!
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)