ترازو
ترازو (پارهی نخست)
پدربزرگم در دهکدهای زندگی میکرد که بیشتر اهالیاش با کار در کارخانههای تهیهی الیاف زندگی میگذراندند. پنج نسلی بود که در کارخانهها، ذرات ساقههای خرد شدهی کتان را در سینه فرومیبردند و همین خود موجب مرگ زودرسشان میشد؛ مردمانی صبور و خوشباش که خوراکشان پنیر نبر و سیبزمینی بود و گاهگداری هم خرگوشی برای شام شب شکار میکردند. شبها در اتاق نشیمن مینشستند و نخ میریسیدند و بافتنی میکردند و آواز میخواندند و چای نعنا مینوشیدند و خوشِ خوش بودند. سراسر روز، ساقههای کتان را در ماشینهای کهنه و قدیمی آسیا میکردند، بیدفاع در برابر گرد وغبار و هرم گرمایی که از کورههای خشک کننده به صورتشان میزد. در اتاق نشیمنشان، تختخواب بزرگ و جعبه مانندی بود برای پدرها و مادرها. بچهها روی نیمکتهایی که دور تا دور اتاق را گرفته بود میخوابیدند. صبحها، بوی آش داغ، اتاق نشیمن را پر میکرد. یکشنبهها، دمبلیزهی گاو داشتند و در بعضی از روزهای سال که عید بود یا جشنی میگرفتند، مادر، لبخندزنان، شیر در قوری قهوه میریخت و رنگ سیاه قهوهی بلوط روشن و روشنتر میشد تا سرانجام به رنگ طلایی گیسوان بافتهی دخترها میرسید و چهرهی بچهها از شادی میشکفت.پدرها و مادرها، صبحِ زود سرکار میرفتند و بچهها به کارِ خانه میرسیدند؛ اتاق نشیمن را جارو میکشیدند و ظرفهای سفالی را جمع و جور میکردند و میشستند و سیبزمینی پوست میکندند – سیبزمینی زردرنگ و گران قیمتی که پوست نازکش را نشان میدادند تا مبادا پدر یا مادر به اسراف و بیدقتیشان بدگمان شود.بچهها همین که از مدرسه میآمدند، یک راست به جنگل میرفتند و به مقتضای فصل، قارچ با گیاهان مختلف دیگرمیچیدند: برگ بو و آویشن و زیرهی سیاه و نعنا و گل پنج علی و تابستانها وقتی که یونجههای خشک را از مزارع کم حاصلشان بار میکردند، مقداری هم گیاه طبی میچیدند. از هر کیلو گیاه طبی، یک فینیگ نصیبشان میشد و عطارها همان یک کیلو را در شهر به خانمهای عصبی مزاج به بیست فینیگ قالب میکردند. قارچ البته گرانتر بود و بچهها از هر کیلو بیست فینیگ به جیب میزدند که سبزیفروشهای شهر آنها را به یک مارک و بیست فینیگ به مشتریها میفروختند. پائیز که قارچ در خاک مرطوب به سرعت رشد میکرد، بچهها تا اعماق جنگل پیش میرفتند و هر خانوادهای دیگر تقریباً بخش معینی از زمین جنگل را به خود اختصاص داده بود که راز و رمز و سرّ قارچچینیاش را سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل میکردند. جنگل سراسر مِلک طِلق خانوادهی بالک بود. کارخانهها هم به همچنین. در دهکدهی پدربزرگ من، قلعهای بود که در آن، در نزدیکی آغل گاوها اتاقکی ساخته بودند و خانم بالک قارچها و میوههای جنگلی و گیاهان طبی را آنجا وزن میکرد و پولشان را میپرداخت. خانوادهی بالک، ترازوی بزرگ خود را روی میزی در این اتاقک گذاشته بودند؛ ترازویی قدیمی و پرنقش و نگار و آب طلا کاری شده که آبا و اجداد پدربزرگِ من سالهای آزگار برابر آن ایستاده بودند و مشتاقانه به ز نبیلهای پر از قارچ و پاکتهای کاغذی پر از گیاهان طبی چشم دوخته بودند تا ببینند خانم بالک چند وزنه روی کفه میگذارد تا شاهین ترازو درست روی خط سیاه میزان شود – همان خط نازک عدل که هر ساله باید رنگش را تازه میکردند. آن وقت سرکار خانم بالک کتاب جلد چرمی بزرگی را برمیداشت و وزن گیاهان را در آن مینوشت و درمقابل، فینیگ یا گروشن و بندرت، خیلی بندرت مارک میداد. و آن وقتها که پدربزرگم بچهای بیش نبود، یک ظرف بلند شیشهای هم کنار ترازو بود که مقداری نقل و آبنبات در آن ریخته بودند، از آنجور شیرینیهایی که قیمت هر کیلویش یک مارک بود و هرگاه که سرکار خانم بالک سرحال و شاد بود، مشتی از آنها را برمیداشت و یکی یک دانه به بچهها میداد و بچهها چهرهشان از شادی گل میانداخت، درست همانطور که وقتی مادرشان در روزهایی که جشن میگرفتند شیر درقهوهی سیاهشان میریخت.یکی از قانونهایی که خانوادهی بالک برمردم دهکده تحمیل کرده بودند این بود که هیچکس حق نداشت ترازویی در خانه داشته باشد. این قانون دیگر چنان قدیمیشده بود که هیچکس به علت و چگونگی وضع و اجرایش فکر نمیکرد، قانونی بود که همه بی چون و چرا از آن اطاعت میکردند. هر کس از قانون سرپیچی میکرد، حق استفاده از آسیا را نداشت و قارچها یا اویشنهای جمعآوری شدهاش را دیگر کسی نمیخرید و قدرت خانوادهی بالک به چنان درجهای رسیده بو که همچو آدم خطاکار سرکشی دیگر حتی نمیتوانست در دهکدههای همجوار هم کاری برای خود دست و پا کُند یا گیاهان جنگلیاش را در آنجا بفروش برساند. از زمانی که اجداد پدربزرگ من در بچگی قارچ جمع میکردند و آنها را تحویل میدادند تا چاشنی غذای آشپزخانهی ثروتمندان «پراگ» شود یا لای کلوچههای کوچک بپزد - از همان زمانها کسی اصلاً به فکر نیفتاده بود روزی از این قانون سرپیچی کند...
ادامه دارد ...
هاینریش بل
برگرفته از کتاب:
داستانهای کوتاه ایران و سایر کشورهای جهان (1)؛ به کوشش صفدر تقیزاده و اصغر الهی؛ چاپ سوم؛ تهران: توس، 1382.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)