صفحه 9 از 47 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 464

موضوع: شعر نو

  1. #81
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گفتم: «بمان!» و نماندی!
    رفتی،
    بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سکوت و
    صعودُ
    سقوط!
    تو صدای مرا نشنیدی
    و من
    هی بالا رفتم، هی افتادم!
    هی بالا رفتم، هی افتادم...
    تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
    ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    و بی چراغ از تو نوشتم!
    نوشتم، نوشتم...
    حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
    دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
    و می خندند!
    عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
    اما چه فایده؟
    هیچکس از من نمی پرسد،
    بعد از این همه ترانه بی چراغ
    چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
    همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
    حالا،
    دوباره این من و ُ
    این تاریکی و ُ
    این از پی کاغذ و قلم گشتن1

    گفتم : « - بمان!» و نماندی!
    اما به راستی،
    ستاره نیاز و نوازش!
    اگر خورشید خیال تو
    اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
    این ترانه ها
    در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند........

    فکر کنم از یغما گلرویی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #82
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از خدا صدا نمیرسد

    ای ستاره ها که از جهان دور
    چشمتان به چشم بی فروغ ماست
    نامی از زمین و از بشر شنیده اید
    درمیان آبی زلال آسمان
    موج دود و خون و آتشی ندیده اید
    این غبار محنتی که در دل فضاست
    این دیار وحشتی که در فضا رهاست
    این سرای ظلمتی که آشیان ماست
    در پی تباهی شناست
    گوشتان اگر به ناله من آشناست
    از سفینه ای که می رود به سوی ماه
    از مسافری که میرسد ز گرد را ه
    از زمین فتنه گر حذر کنید
    پای این بشر اگر به آسمان رسد
    روزگارتان چو روزگار ما سیاست
    ای ستاره ای که پیش دیده منی
    باورت نمیشود که در زمین
    هرکجا به هر که میرسی
    خنجری میان پشت خود نهفته است
    پشت هر شکوفه تبسمی
    خار جانگزای حیله ای شکفته است
    آنکه با تو میزند صلای مهر
    جز ب فکر غارت دل تو نیست
    گر چراغ روشنی به راه تست
    چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
    ای ستاره ما سلام مان بهانه است
    عشقمان دروغ جاودانه است
    در زمین زبان حق بریده اند
    حق زبان تازیانه است
    وانکه با تو صادقانه درد دل کند
    های های گریه شبانه است
    ای ستاره بورت نمی شود
    درمیان باغ بی ترانه زمین
    ساقه های سبز آشتی شکسته است
    لاله های سرخ دوستی فسرده است
    غنچه های نورس امید
    لب به خنده وانکرده مرده است
    پرچم بلند سرو راستی
    سر به خک غم سپرده است
    ای ستاره باورت نمیشود
    آن سپیده دم که با صفا و ناز
    در فضای بی کرانه می دمید
    دیگر از زمین رمیده است
    این سپیده ها سپیده نیست
    رنگ چهره زمین پریده است
    آن شقایق شفق که میشکفت
    عصر ها میان موج نور
    دامن از زمین کشیده است
    سرخی و کبودی افق
    قلب مردم به خک و خون تپیده است
    دود و آتش به آسمان رسیده است
    ابرهای روشنی که چون حریر
    بستر عروس ماه بود
    پنبه های داغ های کهنه است
    ای ستاره ای ستاره غریب
    از بشر مگوی و از زمین مپرس
    زیر نعره گلوله های آتشین
    از صفای گونه های آتشین مپرس
    زیر سیلی شکنجه های دردنک
    از زوال چهره های نازنین مپرس
    پیش چشم کودکان بی پناه
    از نگاه مادران شرمگین مپرس
    در جهنمی که از جهان جداست
    در جهنمی که پیش دیده خداست
    از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
    از غریو زنده ها میان شعله ها
    بیش از این مپرس
    بیش از این مپرس
    ای ستاره ای ستاره غریب
    ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
    پس چرا به داد ما نمیرسد
    ما صدای گریه مان به آسمان رسید
    از خدا چرا صدا نمرسد
    بگذریم ازین ترانه های درد
    بگذریم ازین فسانه های تلخ
    بگذر از من ای ستاره شب گذشت
    قصه سیاه مردم زمین
    بسته راه خواب ناز تو
    میگریزد از فغان سرد من
    گوش از ترانه بی نیاز تو
    ای که دست من به دامنت نمی رسد
    اشک من به دامن تو میچکد
    با نسیم دلکش سحر
    چشم خسته تو بسته میشود
    بی تو در حصار این شب سیاه
    عقده های گریه شبانه ام
    بر گلو شکسته میشود
    شب به خیر
    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #83
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تو را دوست تَر می دارم از سرزمین خویش!
    دوست ترت می دارم از خورشید
    که دیری ست سرزدن در این دامنه را - به حیله - لاف می زند!
    دوست ترت می دارم از ماهْ
    که جراحت ِ پنجه ی هزار پلنگ ِ عاشق را بر چهره دارد!
    دوست ترت می دارم از پرندگان
    که لال می گذرند!
    از درختان
    که دسته ی جانی ِ‌تیغ ِ تَبَرْ می شوند.....
    و برادران هم ریشه را درو می کنند!
    دوست ترت می دارم از تمام انسان ها
    که عصمت ِ نام خود را برافروخته اند
    به یکی بوسه بر دست ِ بی ترحّم سلّاخ!
    *****
    تو را دوست تر می دارم از رؤیاهای خویش
    چرا که تو به باز نشستن ِ تمام رؤیاهایی!
    برآورد ِ تمام آرزوها!
    مرا

    از رفاقتی بی مرز سرشار می کنی
    تا دوست بدارم جهان ِ پیرامون خود را،
    آبشار ُ خورشید ُ درختان را،
    پرندگان ُ ماهُ سرزمینم را،
    و تو را!

    باز هم فکر می کنم از یغما گلرویی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #84
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سرگذشت
    بازباران است و شب چون جنگلی انبوه
    از زمین آهسته می روید
    با نواهایی به هم پیچیده زیر ریزش باران
    با خود او را زیر لب نجواست
    سرگذشتی تلخ می گوید
    کوچه تاریک است
    بانگ پایی می شود نزدیک
    شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
    اشک باران می چکد بر شیشه تاریک
    من نشسته پیش آتش در اجاقم هیمه می سوزد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره می جنباندش مادر
    شب گران بار است و باران همچنان یکریز می بارد
    سایه باریک اندام زنی افتاده بر دیوار
    بچه اش را می فشارد در بغل نومید
    در دلش انگار چیزی را
    می کنند از ریشه خون آلود
    لحظه ای می ایستد خم می شود آهسته با تردید
    رعد می غرد
    سیل می بارد
    آخرین اندیشه مادر
    چه خواهی شد ؟
    آسمان گویی ز چشم او فرو می بارد این باران
    باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
    بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
    با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر لب نجوا
    من نشسته تنگ دل پیش اجاق سرد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره اش آرام

    هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #85
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    یاد سال های ناسروده که می افتم
    هم بازی کودکی هایم تیله هایش را
    کنار آواز پروانه ها می یابد!
    و
    ایوان شمعدانی ها را فرش می کند ......
    حالا فکر می کنم
    چند سال از تیله ها بزرگتر شده ام ؟
    چند سال از کاشی ها ؟
    سکوتی که از اردیبهشت کودکی ها
    تا امروز صبوری کرده می شکند ………
    سکوتی سبز ، همرنگ تیله ها
    امروز دستم را گرفتی
    و تمام دنیای من کف دستهای تو جا ماند
    این بار که دیدمت همراه دست هایت
    یک تیله ی کوچک سبز برایم بیاور
    باور کن هنوز آن قدر کودکم
    که تمام دنیایم در همان تیله ی سبز خلاصه می شود
    آه ... ستاره ی سبز من
    صدای ساز می آید
    عنکبوتی دارم
    که گاهی تار می زند
    می خواهم او را نشانت دهم
    هم اتاقی من عنکبوت سبزی است
    که آواز پروانه ها و لبخند سنجاقک ها را شکار می کند
    نمی دانی چه لذتی دارد
    گهواره و گریه و خواب
    آخر این فصل دوباره زاده می شوم ...
    با یک ستاره ی سبز در قلبم
    و تیله ای سبز در دستم............
    از بانو مریم اسدی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #86
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    امروز چندم پرنده است ؟
    چرا خوابم نمی آید ؟
    کسی برایم مریم آورده ، کسی انار ، کسی ریواس
    ولی من به کسی فکر می کنم که هیچ وقت
    جز دست هایش
    چیزی برایم نمی آورد .......

    ****
    هی زخم به واژه های بکرم بزن
    هی دروغ بگو
    هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
    خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
    سکوت ، سکوت ، کلمه ، پرواز ، بی قراری
    باور کن در حوصله ی من و پنجره و ستاره نیست باز هم صبر کنیم

    .....
    از بانو مریم اسدی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #87
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    خسته ام ز مردمی که نامشان عروسکی ست
    مردمی که لحن هر کلامشان عروسکی ست

    کوک میشود زمان نان و عشق و خوابشان
    کفتر نشسته روی بامشان عروسکی ست
    من به نام اینه قسم نمیخورم ولی
    چهره های روشن نقابشان عروسکی ست
    مردمی که اختراع دستشان عروسکی ست
    زندگی و کوشش و سلامشان عروسکی ست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #88
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    خیال می کردیم
    بدون حاشیه هستیم...

    خیال می کردیم
    میان متن اساطیری تشنج ریباس
    شناوریم
    و چند ثانیه غفلت حضور هستی ماست............
    سهراب سپهری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #89
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    -چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟
    -چقدر هم تنها...

    -خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.....
    -دچار یعنی..
    -...عاشق!
    -و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد!
    -چه فکر نازک غمناکی!
    -و غم تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست!
    -خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست!
    -نه
    وصل ممکن نیست!
    همیشه فاصله ای هست
    اگر چه منحنی آب بالش خوبیست برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
    همیشه فاصله ای هست.........
    مسافر-سهراب سپهری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #90
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در ابعاد این عصر خاموش
    من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه

    تنهاترم!
    بیا
    تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است!
    و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد....
    و خاصیت عشق این است!
    سهراب سپهری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 9 از 47 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/