« ؟ پس مشکلش چیه »
جاکوب خم شد تا سنگ دیگري از زمین بردارد. سنگ را در بین انگشتانش می چرخاند. وقتی شروع به حرف زدن کرد،
چمانش را به سنگ دوخته بود.
وقتی سام دید... که اون اولا چه جوري بودي... وقتی بیل گفت که چارلی نگرانه که تو بهتر نمیشی... و وقتی از »
« ... بالاي صخره پریدي
شکلکی درآوردم. هیچکس قصد نداشت اجازه بدهد این خاطره از ذهنم پاك شود.
اون فکر می کرد هیچکی تو دنیا مثل تو، بعد از اون همه اتفاق از کالن ها » چشمان جاکوب به سمت من برگشت
متنفر نیست. سام یه جورایی احساس می کنه... تو به خودت خیانت می کنی وقتی همه چی رو راحت بخشیدي و
« برگشتی پیش اونا
باورم نمیشد سام تنها کسی بود که اینگونه فکر می کرد. صدایم با حالتی اسیدي خطاب به هر دوي آنها بالا رفت.
« ... میتونی بري به سام بگی یه راست بره تو »
جاکوب حرفم را قطع کرد، و به عقابی اشاره کرد که از بالا ناگهان با سرعت به سمت موج هاي « . اونجا رو ببین »
دریا پرواز می کرد. قبل از اینکه به سطح آب برخورد کند، بالی زد و سپس در حالی که ماهی بزرگی را به چنگال گرفته
بود از آنجا دور شد.
همه جا شاهد این هستیم. قانون طبیعت... شکارچی و شکار. چرخه بی پایان » : با حالتی عرفانی زیر لب زمزمه کرد
« مرگ و زندگی
نفهمیدم دلیل سخنرانیش در باره طبیعت چه بود، احتمالاً قصد داشت موضوع بحث را عوض کند، اما بعد او با نگاهی
عاقل اندر سفیه به من نگاهی انداخت .
نگاه تندي به من تحویل داد . « شایدم ماهیه می خواست یه بوسه آتشین تثار عقاب کنه »
« ؟ پس تو دنبال این هستی »
« ؟ خوش قیافه دوست داري » صدایش زننده شده بود
« . احمق نشو جیک »
« ؟ پس پولداریش مهمه »
« خیلی عالیه » : با ناراحتی گفتم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)