هوش خدادادى
خواجه نصيرالدين دانشمند بزرگ شيعه كه در تمام علوم و فنون استاد و عقل كل بود. در موقع مسافرت شب هنگام بر آسيابى رسيد فصل تابستان بود.
آسيابان گفت : اگر امشب اينجا مى مانيد در آسياب بخوابيد. خواجه گفت : هوا گرم است و هواى بيرون بهتر است من بيرون مى خوابم . آسيابان گفت : امشب باران مى بارد.
خواجه نگاهى به آسمان كرد. هوا كاملا صاف بود و يك قطعه ابر هم در آسمان نبود بنابر اين گفت : نه من بيرون مى خوابم و خواجه در بيرون آسياب رختخوابش را انداخت و به خواب رفت .
نيمه شب باد و ابر و رعد و برق زيادى آمد و رگبار تندى شروع به باريدن كرد. خواجه بيدار شد و از روى ناچارى داخل آسياب رفت و از آسيابان پرسيد: از كجا دانستى امشب باران مى بارد؟
آسيابان گفت : من سگى دارم هر وقت بخواهد باران ببارد او وارد آسياب مى شود و بيرون نمى خوابد. ديشب هم او به زور وارد آسياب شد و بيرون نخوابيد. من هم دانستم كه باران خواهد باريد.
غير از خداوند دانا و مهربان چه كسى اين فهم را در سگ ايجاد كرده است .(53)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)