شب از نگاه خدا می ریزد
وقتی از آدم های روزانه خسته ای
و
نور از نام خدا می تراود
وقتی از سیاهی این همه دل در هراسی
شب از نگاه خدا می ریزد
وقتی از آدم های روزانه خسته ای
و
نور از نام خدا می تراود
وقتی از سیاهی این همه دل در هراسی
این روزها روی همه قطره های باران خدایم مینویسم ....
مبادا صبرت تمام شود
خستهام از
کابوس افکار ناجور...!
فکرم، چشمام، دهانم، قلبم و آغوشم را
میبندم تا از تهاجم
لغات زهرآلود...
احساس تلخ...
نگاه مشکوک...
و قضاوتهای تُرش...
در امان باشم...!!!
زندان دل
اَمن تر است...!!!
عشق مانند شن روان است، اگر به آن چنگ بزنید از میان دستان شما خواهد لغزید
به آرامی پیمانه ای از آن بردارید تا روح شما را لبریز کند.
همچنان که شن در جستجوی پر کردن فضای خالی دستان شماست
دوباره می نویسم از امروز ودیروز...
دوباره می نویسم ، نه آنکه کسی را منتظر می دانم، مینویسم چون تلنبار می شوم و سنگین
و نیاز به گفتنم را جز نوشتن چیز دیگری خاموش نخواهد کرد...
دوباره مینویسم شما که هستید؟؟؟؟؟
دوستی با هر که کردم از برای دوستی
دشمنی ها کرد بامن در لباس دوستی
زدگی اب تنی در حوضچه ی اکنون است.
دریای من ممنون از آرامشت...
کاش رویای من همان موقع که ارزوی کوچکی بود براورده میشد تا دیگه داغش به دلم نمونه.
کاش حسرتت رو به دل نداشتم رویای من.
دلم تنگ شده نمیدانم بگویم برای که یا برای چه؟
چون انتهای همین کوچه اشنایی بود که با دست بر لبانم خطی کشیدی که میگفت هیس!!!
حرف و ناله زیاده برای فریاد
اما این دست ها پیش نمیرن
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)