214تا217
وقتی بالاخره توانایی صحبت کردن را یافت گفت :خوب گاپیتان فراست چه می خواستید به من بگویید؟اگر نظرتان در مورد جایزه نجات من تغییر کرده نظارت میکنم پرداخت شود البته قیمت نا معقولی نباشد اما بهتر بود پیش عمویم می رفتیدو
شاید بروم شک ندارم انچه برای گفتن دارم برایش بی نهایت جالب بود گرچه هیچ ربطی به پول ندارد باید بگویم اگر طی ده روز گذشته از جزیره دور نبودم مانع میشدم که چنین حماقتی را انجام دهیداصلا نمی دانم خانم هولیس خودتان می دانید دارید چه میکنید؟
هیرو به سردی گفت نمی فهمم که چه می گویید.
-باید بفهمید برای یک لحظه هم فکر نمیکنم عمویتان مرد خوش نیتی است بداند شما این اسبی که سوارش هستید را از کجا اورده ایداما نباید خیال کنید دیگران از جمله خودم زود باوریم.
هیرو دچاره سرفه ای تند ووحشیانه شد که نزدیک بود خفه اش کندپس از ارام گرفتن سرفه ها گفت:اصلا اصلا نمی فهمم در چه موردی صحبت میکنید.
کاپیتان بی صبرانه گفت :چرند است با من نمیتوانی بازی کنی خودت خوبمی دانی در مورد چه صحبت می کنم وانچه می خواهم بدانم برای چه ان را انجام دادی؟دیگر نگو چهکاری والا فکر میکنم خیلی کم هوش هستی.
-می خواستم بگویم من.............
--اه بله می خواستی میتوانم لغزشت را روی زبانت ببینم ولی اگر فکر کرده ای مرا با یک نمایش گمراه کننده چرند اشتباه نمایی اشتباه کرده ایچون به خوبی میدانم که تو ودوستانت چه قصدی دارید.
-هیرو تکان خورد ونمی توانی بدانی فقط حدس میزنیخوب پس بگو چه کاری می کنم؟
-بازی با باروت یا حتی بدتر بازی با جان مردم.........
تو چطور جرات میکنی چنین حرفی به من بزنیتو بی وجدان که از فروش ادمها پول در می اوری انسانهایی ناتوانی که........"هیرو دیگر نتوانست ادامه بدهد.
کاپیتان فراست خنده کوتاهی کرد اما من زندگیم را از این طریق تا مین میکنم. درحالیکه تو فقط یک اسب بدست اوردهاییا شاید هم علاوه بر این مبلغ منصفانه هم پرداخته اند.
هیرو اسبش را نگه داشت ودر نهایت نرمی گفت:اما شما که دقیقا باید بدانید ظاهرا خیلی مطالب در مورد من می دانید.
-چون دلت خواست کردی خانم هولیس مگرنه؟چون علاقه داشتی وعلاقه به چه خانم هولیس؟بدجنسی ودوبهم زنی؟ هیجان یا فضولی؟قصد داری نقش چه کسی را بازی ژاندارک یا"مک فلوراند"؟
هیرو باخودش فکر جوابش را نمی دهم اما انگار دست خودش نبوده چون گفت اصلا نمی فهمید اصلا اینطوری نبوده تو هیچ چیز نمی فهمی هیچ چیز.
-فقط در مورد طرز رساندنشان عقیده تو بوده مگر نه؟ان همه جنس خطرناک را به دست مردی زیاده طلب وکه حسادت وخودبینی اش اورا قادر به قتل هر تعداد انسانبرای رسانیدن به امیالش کرده است رسانیدی احتمالا خودت را خیلی باهوش فرض کردی وکلی هیجان دلنشین از انجام این کار به تو دست دادوحاضرم باور کنم که اصلا از مسایل درگیری اطلاعی ندارییا اینکه خود را درگیر چه دام از دروغ ودورویی کرده ای
اما نصیحتی به تو میکنم دیگر در چنین مسایل کثیفی فضولی نکن وبدست کسانی بسپار که می دانند چه می کنند.
مثلا خودت صدای هیرو از خشم زبانه کشید.
دقیقا به شما اطمینان می دهم که در چنین مسایلی از شما بهترم وکمتر مرتکب خطاهای خطر ناک میشوم.
منظورت چیست مگر از جناح مخالف رشوه گرفته ای؟گرچه خودت اماده هستی که لوازمی که به نفع یک طرف باشد را قاچاق نمایی ولی نمی توانی تحمل کنی که کس دیگری هم همانکار را برای طرف دیگر انجام دهدنکند میترسی که از تو پول بیشتری به دست اورم.
-اما شما که به طور ضمنی این مفهوم رسانی که هیچ پولی در نیاورده اید؟
-خودت خوب می دانی که دقیقا منظورم چه بوده.
می دانمو مطمئن هستم تو هم به همان اندازه منظور مرا خوب می فهمی وقتیمی گویم دخالت در اموری که به تو هیچ ربطی ندارد باید کنسل شود.
-چه کسی مرا متوقف میکرد کاپیتان فراست ؟
-به عنوان مثال عمویتان واگر او قدرتی رو ی شما داشته باشد واگر او نتواند شما را متوقف کند شک ندارم سرهنگ ادواردر اماده است که نماینده او شود چرا که موردی هست که هر دو بر سر ان توافق کامل دارند.
هیرو خنده کوتاه ومصنوعی کرد وگفت:واقعا خیال کرده ای که هیچکدام حرفت را باور می کنند؟اگر اصلا حاضر به پذیرفتنت بشو که من شک دارم باید مرا احمق فرض کرده باشید اگر خیال کرده اید از تهدیدی این چنین نامعقول بترسم ان هم عمویم وسرهنگ ادواردردو نفری که شما را خیلی خوب می شناسند.
-وظاهرا تورا خیلی کم شاید هم حق داشته باشی گرچه امیدوارم که اشتباه کنی وگرنه مجبور میشوم شخصا با تو وارد عمل شوم واین دخترم ناراحتیهای زیادی ایجاد خواهد کرد.
روری به لبهای به هم فشرده وچشمان براق هیروبا سرگرمی ترسناکی نگاه کرد وبعد متفکرانه افزود:"میدانی شاید زن جوان وخوش قیافه ای باشی اما به نظر من لوس وگستاخ هستی مخلوطی که من در حد افراط کسل کننده میدانم وشک دارم برای کسی جذابیت داشته باشی.حتی برای اقای مایو –ومن پیشنهاد میکنم تلاش کنی بر این عیوبت قبل از اینکه خیلی دیر شود غلبه نمایی.
هیرو با لحنی تلخ گفت:راستی؟متاسفم اقا که نمیتوانم نصیحت مشابهی به تو بکنماما می ترسم در مورد شما دیگر خیلی دیر شده باشد واکنون اگر صحبتهایتان را تما کرده اید وپیشنهاد دیگریدر مورد چگونه بهتر کردن رفتار وشخصیتم ندارید دوست دارم به سواری ادامه دهم..........تنها خداحافظ کاپیتان فراست.
دهنه اسب را کشید وگرچه در مورد "شریف"تا حالا از شلاق استفاده نکرده بوداین بار کرد واسب جاده ای که امده بود دور زدوبا سرعت بازگشت به طوری که مهتر نزدیک بودتعادلش را از دست بدهد وابر سفیدی از غبار پشت سرشلابلای بیشه های درهم پیچیده را فرا گرفت.
بوی ارام بخش قهوه گرم ونان تازه فضای کنسولگری را پر کرده بودکریسی وزن عمو ابی وکلیتون سر میز صبحانه نشسته بودندعلیرغم اینکگه هیرو معمولا اشتهای خوبی داشت ان هم پس از سواری در صبحولی ان روز نتوانست چیزی بخورد.
شریف از شدت سواری عرق کرده بود خودش خسته وخاک الود شده بود وخودش گرمش بود.
ولی این خشم بود نه خستگی وجسمی که راه گلویش را بسته بودفرو دادن هر چیزی جدای تو جرعه قهوه راناممکن کرده بود.
یک تاجر برده یک قاچاقچی اسلحه وودزدی که خودش به همه چیز اقرار داردبا او از چنان صدای بلندی استفاده نموده وبرایش سخنرانی فرموده مثل اینکه او یک بچه شیطان مدرسه ای است که از بشقاب اعانه روز یکشنبه دزدی کرده چطور فهمیده بود؟
ایا کسی به اوگفته بود؟ایا به عمویش وکنسول بریتانیا لومی داد مطمینا جرات انجام این کار را نخواهد داشت.انها او را می شناختند وبه حرفش گوش نمی کردند یا می کردند؟اگر عمونات بخواهد از او باز خواست کند چه بگوید؟میتواند از پاسخگویی به تهامات سر زند چون مطمئنا نمی تواند ترز وکریسی واولیویا را لو دهد.....جدای سیدهها و برادرش برغش که ممکن است همگی به زندان بیفتندویا حتی بدتر اگر سلطان بفهمد....بله باید همین کار را انجام دهد اگر ان انگلیسی پست به عمویش بگویدباید سکوت نمایند واجازه دهد خیال کنند کسر شان اوستکه در مقابل اتهاماتی که از چنین فرد فاسدوبدنامی بر او وارد شده دفاع کند(که مشخص میشود خانم هولیس مثل بسیاری از هم جنسانشمعتقد است زبان بازی والقاء کردن عقیده ای اشکال ندارد ولی دروغ مستقیم خوب نیست).
"هیرو از چیزی ناراحتی؟صدای کلیتون افکار ناراحت کننده اش را شکست وهیرو تکانی خورد وسرش را بلند کردودید که کلی با جدیت همراه با اخمیبه او خیره شده ومشخص شد که اشفتگی اش بوضوح در صورتش نشان داده میشود.پس لبخندی زد وگفت نه کلی اما نه لبخند نه نرمی صدایش کار ساز نبود واخم کلی در پیشانیش عمیقتر شد وگفت"مطمئن هستی ؟خیلی خسته به نظر می رسی کاش..........
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)