صفحه 5 از 26 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 260

موضوع: جبران خليل جبران

  1. #41
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مه

    دوستان
    مپرسيد خانه هايمان كجاست
    ما نه غاري داريم و نه لانه اي
    سرگذشتمان را دركتاب ها نگرديد
    در هيچ كتابي ما را يادي نيست
    بسان مه آمديم و چون برف رفتيم
    در هر دو گونه بي باران بوديم
    اگرخواهيد از كنه ما آگاه شويد
    مانند ما بميريد تا به دست آريد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #42
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل سپردن
    آري ، حکايتي است دلپذير
    ليکن دل را نشايد به اسارت دادن
    که تنها دستهاي حيات ، خانه دل است و بس

    (جبران خليل جبران)

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #43
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.
    زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران
    چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران
    هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران
    و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
    آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
    پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران
    چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت . جبران خلیل جبران
    این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند. جبران خلیل جبران
    اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران
    دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. جبران خلیل جبران
    رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران
    پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! . جبران خلیل جبران
    مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد . جبران خلیل جبران
    ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی . جبران خلیل جبران
    وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است. جبران خلیل جبران
    مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” .
    زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ” . جبران خلیل جبران
    تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند . جبران خلیل جبران
    شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد. جبران خلیل جبران
    کار تجسم عشق است. جبران خلیل جبران
    به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل جبران
    اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط . جبران خلیل جبران
    مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید
    لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
    زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
    اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران خلیل جبران
    شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . جبران خلیل جبران
    از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش . جبران خلیل جبران
    زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران
    برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی “يگانه برتر ” هستند ، همان دستی كه سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد . جبران خلیل جبران
    در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید . جبران خلیل جبران
    چه ناچيز است زندگی كسی كه با دست هايش چهره خويش را از جهان جدا ساخته و چيزی نمی بيند، جز خطوط باريك انگشتانش را . جبران خلیل جبران
    حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر . جبران خلیل جبران
    چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران
    بسياری از دين ها به شيشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بينيم، اما خود، ما را از راستی جدا می كنند . جبران خلیل جبران
    ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار . جبران خلیل جبران
    زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست .آنگاه كه به درون آن پای می نهيد، همه هستی خويش را همراه داشته باشيد . جبران خلیل جبران
    گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند
    به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند . جبران خلیل جبران
    انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پيش رفته و راه بشريت را روشن می سازد . جبران خلیل جبران
    اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید .
    که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا . جبران خلیل جبران
    اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد . جبران خلیل جبران
    به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند . جبران خلیل جبران
    براستی آيا اين خداوند است که انسان را آفريده است يا عکس آن؟
    خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقيقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ايمان به آن می کوبند ، باز می کند.
    نيکی در انسان بايد آزادانه جريان و تسرِی يابد . جبران خلیل جبران
    همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است. جبران خلیل جبران
    شايد بتوانيد دست و پای مرا به غل و زنجير کشيد و يا مرا به زندانی تاريک بيافکنيد ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوريد. جبران خلیل جبران
    آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور . جبران خلیل جبران

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #44
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    -1
    چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
    گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
    و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
    اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

    2-
    چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
    شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

    3-
    تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
    در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
    که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
    و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.

    4-
    نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
    جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
    از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .

    5-
    نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
    و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
    چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.

    6-
    این کودکان فرزندان شما نی اند،
    آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
    از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
    به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.

    7-
    شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
    و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
    پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
    چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.

    8-
    دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.

    9-
    سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
    و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.

    10-
    و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
    آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
    پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.

    11-
    حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.

    12-
    و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
    پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
    آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
    زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.

    13-
    وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
    نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
    خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.

    14-
    هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
    دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
    شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
    عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.

    15-
    اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.

    16-
    شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
    زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
    و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
    و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.

    17-
    کار تجسم عشق است.

    18-
    به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.

    19-
    اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .

    20-
    کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.

    21-
    شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #45
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هنگامی که مهر می ورزید مگویید: «خدا دردل من است». بگویید: « من در دل خدا هستم».

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #46
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جبران‌ خليل‌ جبران‌ و عقده‌ اوديپ‌


    نوشته:‌ وفيق‌ غريزي
    ‌ ترجمه:‌ محمد جواهركلام‌
    نقش مادر در زندگی جبران خلیل جبران (1883 ـ 1931)

    958آن‌ها كه‌ آثار ادبي‌ جبران‌ را بررسي‌ كرده‌اند، به‌ ارزش‌ او براي‌ زن‌ و ستايش‌ او از مادر و مادري‌، به‌ خوبي‌ پي‌ برده‌اند. اين‌ ارزش‌ و ستايش‌ ناشي ‌از ديني‌ بود كه‌ وي‌ نسبت‌ به‌ زن‌ عموما، و نسبت‌ به‌ مادرش‌ به‌خصوص‌ احساس‌ مي‌كرد. مادرش‌ سجاياي‌ اخلاقي‌ فراواني‌ داشت‌ و برخلاف ‌پدرش‌، زني‌ شجاع‌ و با سخاوت‌ بود. مادرش‌ بود كه‌ رنج‌ سفر به‌ آمريكا را تاب‌ آورد تا چهار فرزندش‌ را به‌ عرصه‌ برساند.
    جبران‌ در عصري‌ زيست‌ كه‌ موازين‌ و اصول‌ در آن‌ بر هم‌ خورده‌ بود. فساد سياسي‌ در آن‌ بيداد مي‌كرد و ستم‌ در آن‌ يكه‌ تاز بود. توانگرش‌ خون ‌درويشش‌ را مي‌مكيد و ثروتمندش‌ به‌ فقيرش‌ رحم‌ نمي‌كرد. امير و فئودال‌ و روحاني‌ حاكم‌ بر مقدرات‌ رعيت‌ بودند. سنت‌ اجتماعي‌ نيز زن‌ را از اراده‌ وانسانيت‌ خود تهي‌ كرده‌ بود و رفتاري‌ چون‌ ناقص‌العقل‌ها با او داشت‌ و شخصيتي‌ برايش‌ قائل‌ نبود.
    خليل‌، پدر جبران‌، شغل‌ نامناسبي‌ داشت‌ و الكلي‌ بود. با زن‌ و فرزندانش‌ به‌ بدي‌ رفتار مي‌كرد و رابطه‌ خوبي‌ با آن‌ها نداشت‌. فرزندانش‌ از او مي‌ترسيدند و با مادر خود دمخور‌ بودند.
    مادرش‌ كامله‌ رحمه‌، زني‌ رقيق‌ طبع‌ و نازكدل‌ يود، و برخلاف‌ شوهر دومش‌، خليل‌، از مسئوليت‌هاي‌ خود به‌ طور كامل‌ آگاهي‌ داشت‌; فداكاري‌ مي‌كرد و با فرزندان‌ خود مهربان‌ بود و براي‌ بهبود آينده‌شان‌ مي‌كوشيد.
    بدين‌ ترتيب‌، جبران‌ زندگي‌ نخستين‌ خود را در شرايطي‌ گذراند كه‌ فقر استخوان‌سوز و اختلافات‌ جانكاه‌ ميان‌ مادري‌ مظلوم‌ و پدري‌ الكلي‌ بر آن ‌فرمان‌ مي‌راند. آري‌، جبران‌ ميان‌ مهر مادري‌ باعاطفه‌ و سركوب‌ پدري ‌مستبد زندگي‌ كردـ پدري‌ كه‌ وقتي‌ او را در حال‌ نقاشي‌ روي‌ كاغذ يا ديوار 22
    مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علي‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زني‌ باهوش‌ بود و اراده‌اي‌ قوي‌
    و همتي‌ خستگي‌ناپذير داشت
    23مي‌ديد بشدت‌ خشمناك‌ مي‌شد. مادرش‌ در زندگي‌، پناهگاهش‌ بود. جبران‌هميشه‌ به‌ سوي‌ او مي‌آمد تا پذيرايش‌ گردد و روان‌ دردكشيده‌اش‌ را درمان كند.
    مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علي‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زني‌ باهوش‌ بود و در زمانه‌اي‌ بار آمد كه‌ در آن‌ تربيت‌ دختران‌ را امري‌ بي‌ فايده‌ و مضر به‌ حال‌ آنان‌ تلقي‌ مي‌كردند. اراده‌اي‌ قوي‌ و همتي‌ خستگي‌ناپذير داشت‌ و اين‌دو خصلت‌ او را در اداره‌ امور فرزندانش‌ بسيار ياري‌ دادند و از او زني ‌ساختند كه‌ همه‌ چيز را به‌ پاي‌ فرزندانش‌ مي‌ريخت‌. چنين‌ شرايطي‌ موجب ‌شدند كه‌ جبران‌ در طول‌ حياتش‌ هموار تشنه‌ محبت‌ مادر و سر سپرده‌ خانه‌ و خانواده‌ بماند.
    در اين‌ اوضاع‌ و احوال‌، و همراه‌ با پرورش‌ كودك‌، عقده‌ اوديپ‌ هيمنه‌ خود را بر او مي‌گسترد و از او فردي‌ گوشه‌گير و خجول‌ مي‌ساخت‌، به‌ ويژه‌ در برابر دختران.
    تعلق‌ كودك‌ طاغي‌ به‌ شخص‌ يا چيزي‌ يا عقيده‌اي‌ همانا عقده‌اي‌ روحي‌ است‌، يعني‌ حالتي‌ انفعالي‌ است‌ كه‌ بر او مسلط مي‌شود.
    كريستو نجم‌ در كتابش‌ «زن‌ در زندگي‌ جبران» مي‌نويسد: «پرورش ‌جبران‌ در آن‌ وضع‌ فقيرانه‌ موجب‌ شد كه‌ هميشه‌ از ناكامي‌ و شوربختي‌ رنج ‌ببرد. آن‌چه‌ از پدر خود مي‌ديد، مانع‌ از آن‌ مي‌شد كه‌ به‌ او به‌ مثابه‌ «پدرـقهرمان» نگاه‌ كند. از اين‌ رو به‌ مادر خود رو آورد و او را سرمشق‌ قرار داد، تا آن‌جا كه‌ شخصيت‌ رقيقي‌، به‌ ضرر جنبه‌هاي‌ رجوليت‌ در او پرورش‌ يافت‌ ــ جنبه‌هايي‌ كه‌ معمولا بر اثر سرمشق‌ قرار دادن‌ پدر در كودكان‌ رشد مي‌كند. جبران‌ كه‌ در درون‌ خود دچار حب‌ و بغض‌ شديدي‌ نسبت‌ به‌ پدر خود بود، با عقده‌ اوديپ‌ آشنا شد و همين‌ عقده‌ او را به‌ مادر خود نزديك‌ كرد.
    عشق‌ به‌ مادر، يا عقده‌ اوديپ‌ در اساطير يونان‌، «رذيلتي‌ است‌ كه‌سلامت‌ جنسي‌ و عقلي‌ ما را به‌ طور كامل‌ تهديد مي‌كند.» و چنانكه‌ د. ه.لارنس‌ مي‌گويد: «بايد عنان‌ آگاهي‌ عالي‌ را رها كرد و رشته‌ عشق‌ قديم‌ را گسست‌ و بند ناف‌ را پاره‌ كرد.» و اين از آن روست كه دوستي‌ مادر «جهاني‌959 از اعتماد گرداگرد طفل‌ منتشر مي‌كند و چونان‌ قلمرو روشني‌ او را از منطقه‌ تاريك‌ و مبهم‌ ذهن‌ نجات‌ مي‌دهد.»
    د. ه. لارنس‌ در كتاب‌ «پسران‌ و عشاق» از موردي‌ شبيه‌ جبران‌ ياد مي‌كند و آن‌ قهرمانش‌ پل‌ مورل‌ است‌. مي‌گويد: «مادري‌ كه‌ از دست‌ داد، ستون‌ زندگي‌اش‌ بود. پل‌ او را دوست‌ مي‌داشت‌، زيرا آن‌ها با هم‌ با زندگي‌روبرو شده‌ بودند. او اكنون‌ مرده‌، ولي‌ شكافي‌ پشت‌ سرش‌ گذاشته‌ كه‌ تا ابد در زندگي‌ پسرش‌ خواهد ماند و باعث‌ خواهد شد كه‌ زندگي‌اش‌ از آن‌ پس‌ بدون‌ انگيزه‌ پيش‌ برود، انگار نيروي‌ غلبه‌ناپذيري‌ او را به‌ جانب‌ مرگ‌مي‌كشاند و چيزي‌ جلودار آن‌ نيست‌. او نياز به‌ انسان‌ ديگري‌ دارد كه‌ به‌ ميل‌خود كمكش‌ كند و در هنگام‌ احتياج‌ به‌ دادش‌ برسد. از ترسي‌ كه‌ از آن‌ امر بزرگ‌، خزش‌ به‌ سوي‌ مرگ‌ پس‌ از مرگ‌ محبوب‌، داشت‌، همه‌ چيزهاي‌ كم‌اهميت‌ را وانهاد.»
    از اين‌جا مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ كودك‌ گرفتار عقده‌ اوديپي‌، عشق‌ به‌ مادر را پنهان‌ مي‌سازد، خود را جاي‌ او مي‌گذارد و از طريق‌ او عرضه‌ مي‌كند. و به‌واسطه‌ مشابهتي‌ كه‌ در گزينش‌ عشق‌ خود بدان‌ راه‌ مي‌برد، از مادر خود الگويي‌ مي‌سازد. و به‌ اين‌ شكل‌ عملا از زناني‌ كه‌ ممكن‌ بود او را به‌ خيانت‌ به‌ مادر وادارند فاصله‌ مي‌گيرد.» و جبران‌ چنين‌ بود. عشق‌ او به‌ مادرش‌ با مرگ‌ او نمرد، بلكه‌ هميشه‌ به‌ زناني‌ بر مي‌خورد كه‌ شباهت‌هايي‌ با مادرش‌داشتند. اين‌ زنان‌ از دو خواهرش‌‏، سلطانه‌ و مريانا گرفته‌، تا باربارا يونگ‌، همگي‌ يار و ياورش‌ بودند. خواهرانش‌ و مادرش‌ از نظر مالي‌ فداكاري‌مي‌كردند و كوشش‌ داشتند جبران‌ با لباس‌ مناسبي‌، از آن‌ گونه‌ كه‌ براي‌ ماري‌ هاسكل‌ شرح‌ داده‌ است‌، در انظار ظاهر شود.
    جبران‌ با اين‌كه‌ از نظر جسماني‌ مرد شده‌ بود و همه‌ صفات‌ مردي‌ را به‌خود گرفته‌ بود، ولي‌ نتوانسته‌ بود از عقده‌ اوديپي‌ رها شود، و زن‌ ديگري‌، غير از مادرش‌ را دوست‌ داشته‌ باشد. همين‌ عقده‌ بود كه‌ او را بر آن‌ داشت‌ معشوقه‌هايش‌ را از ميان‌ زنان‌ مسن‌تر از خود انتخاب‌ كند:
    ــ حلا الضاهر، دو سال‌ از او بزرگتر بود.
    ــ سلطانه‌ ثابت‌، 15 سال‌.
    ــ ميشلين‌ چند ماه‌.
    ــ ماري‌ هاسكل‌، ده‌ سال‌.
    ــ ماري‌ خوري‌، 9 سال‌.
    ــ ماري‌ قهوجي‌، چهار سال‌.
    ــ مي‌ زياده‌، سه‌ سال‌.

    جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آميخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود 22
    جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آميخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود سخن‌ مي‌گفت‌، زيرا در اين‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را مي‌كرد.
    23سخن‌ مي‌گفت‌، زيرا در اين‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را مي‌كرد. در بخش‌ بزرگي‌ از نامه‌هايش‌ به‌ ماري ‌هاسكل‌، او را چنين‌ خطاب‌ مي‌كرد: «مادر عزيز قلب‌ من‌، با مژه‌هايم‌ بر دستانت‌ بوسه‌ مي‌زنم‌.» و: «دستان‌ الهي‌ تو زندگي‌ بهتري‌ ارزاني‌‌ام‌ داشتند.»
    ماري‌ هاسكل‌ براي‌ او تجسم‌ زنده‌ مادرش‌ بود، و اين‌ وادارش‌ كرد به‌طور غير ارادي‌ به‌ كودكي‌ خود نقب بزند. عشقش به‌ سلما‌ كرامي‌ را چنين‌ توصيف‌ مي‌كند: «بهار سپري‌ شد و تابستان‌ آمد، و محبت‌ من‌ به ‌سلما تدريجا از اشتياق‌ جواني‌ در صبح‌ زندگي‌ به‌ زني‌ زيباروي‌، به ‌پرستشي‌ خاموش‌ تبديل‌ مي‌شود كه‌ كودكي‌ يتيم‌ نسبت‌ به‌ مادر خود، اين‌ساكن‌ ابديت‌، احساس‌ مي‌كند.»
    و براي‌ ماري‌ خوري‌ مي‌نويسد: «من‌ چون‌ كودكي‌ كه‌ به‌ مادرش‌ آويزان‌شود، به‌ دامن‌ تو آويختم‌.»
    به‌ اين‌ ترتيب‌، به‌ هر زني‌ كه‌ عشق‌ مي‌ورزيد، عقده‌ اوديپ‌ نيز جلوه‌ خودش‌ را نشان‌ مي‌داد. در نوشته‌ها و گفته‌هايش‌ اشتياق‌ شديدي‌ نسبت‌ به ‌مهر مادر وجود داشت‌.
    در 24 مارس‌ 1911 به‌ ماري‌ هاسكل‌ مي‌نويسد: «پدرم‌ مي‌خواست‌ وكيل‌ شوم‌، ولي‌ مادرم‌ برعكس‌ مهربان‌ بود و به‌ دل‌ من‌ نزديك‌ بود و عيبهايم‌ را مي‌گفت‌ و هميشه‌ تشويقم‌ مي‌كرد.» در 21 اوت‌ 1918 نيز مي‌نويسد: «مادرم‌ در بدترين‌ لحظات‌ وجود خود براي‌ من‌ كم‌تر از خواهر و در بهترين‌ لحظات‌ كمتر از آقا نبود. حتي‌ در سه‌ سالگي‌ به‌ من‌ فهمانده‌ بود كه‌ رابطه‌ ما مثل‌ رابطه‌ دو آدم‌ است‌: رابطه‌ عشق‌ متقابل‌، اين‌كه‌ ما دو موجود هستيم‌ كه‌ دست‌ زندگي‌ و شرف‌ آنها را به‌ يكديگر پيوند داده‌ است‌.»
    «مادرم‌ عجيب‌ترين‌ موجودي‌ بود كه‌ من‌ در زندگي‌ام‌ شناختم‌. اكنون‌ مي‌توانم‌ سيمايش‌ را مجسم‌ 960كنم‌، زني‌ در نهايت‌ رقت‌ طبع‌، كه‌ زيباتر هم‌شده‌ است.»
    جبران‌ از مادر خود تنها مادري‌اش‌ را به‌ ياد مي‌آورد، مادري‌اي‌ كه‌نسبت‌ به‌ زندگي‌ باطني‌ او داشت‌. در 3 آوريل‌ 1920 مي‌نويسد: «مادرم ‌چيزهاي‌ كوچكي‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ عشق‌ به‌ ديگران‌ را به‌ من‌ آموخت‌... او مرا از قيد خود آزاد كرد. در 12 سالگي‌ چيزهايي‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ امروز به‌ آن‌ها رسيده‌ام‌.» و مي‌افزايد: «او مادرم‌ بود، و هنوز هم‌ از نظر روحي‌ مادرم‌ هست‌. امروز هم‌، بيش‌ از هر زمان‌ ديگري‌، قرابت‌ او را نسبت‌ به‌ خودم ‌احساس‌ مي‌كنم‌. امروز هم‌، تاثيري‌ را كه‌ بر من‌ گذاشت‌، و كمكي‌ را كه‌ به‌ من‌كرد، بيش‌ از وقتي‌ كه‌ زنده‌ بود، و به‌ صورت‌ قياس‌ناپذيري‌ احساس‌ مي‌كنم‌. عليرغم‌ جدايي‌ و دوري‌ پيكرهامان‌، كامله‌ رحمه‌، زني‌ كه‌ جسدا مرده‌ است‌، هنوز روحا در ناخودآگاه‌ پسرش‌ جبران‌ زنده‌ است‌; نزديك‌ به‌ روح‌او; گام‌هاي‌ فرزندش‌ را استوار مي‌دارد و دستي‌ پنهاني‌ بر سرش‌ مي‌كشد و او را از محنت‌ ايام‌ حفظ مي‌كند.»
    درباره‌ ويژگي‌هايي‌ كه‌ از مادرش‌ به‌ ارث‌ برده‌، براي‌ مي‌ زياده‌ مي‌نويسد: « بيش‌ترين‌ خلقيات‌ و تمايلاتم‌ را از مادرم‌ گرفته‌ام‌. مقصودم‌ اين‌ نيست‌ كه‌ از حيث‌ حلاوت‌ و فطرت‌ و سعه‌ صدر مثل‌ او هستم‌... با اين‌كه‌ اندك‌ كينه‌اي ‌نسبت‌ به‌ راهبان‌ دارم‌، ولي‌ راهبه‌ها را دوست‌ دارم‌ و در دل‌ تحسين‌شان‌ مي‌كنم‌. عشق‌ من‌ به‌ آنها از تمايلاتي‌ ‌ مايه مي‌گيرد كه‌ مادرم‌ در زمان جواني‌‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها داشت.»
    كامله‌ رحمه‌ كه‌ در اعماق‌ وجود پسرش‌ جبران‌ و در ناخودآگاه‌ او هم‌چنان‌ زنده‌ بود، همو بود كه‌ مسير و ابعاد زندگي‌اش‌ را تعيين‌ كرد. جبران ‌در وجود هر زني‌ كه‌ دوست‌ داشت‌، وجود مادر خود را مي‌ديد. در 7 اكتبر1922 به‌ ماري‌ هاسكل‌ مي‌نويسد: «تو و من‌، مادري‌ براي‌ يك‌ديگر هستيم‌. من‌ در وجود خودم‌ نسبت‌ به‌ تو نوعي‌ احساس‌ مادرانه‌ دارم‌. احساس‌مي‌كنم‌ انگار پدري‌ براي‌ تو هستم‌. شك‌ ندارم‌ كه‌ تو هم‌ احساس‌ مادرانه‌اي ‌نسبت‌ به‌ من‌ داري‌.» در اين‌ گفته‌ دوگانگي‌ شخصيت‌ بخوبي‌ هويداست‌: همذات‌ پنداري‌ او با مادر خود و فرورفتن‌ در قالب‌ او، با همذات‌ پنداري‌ ضعيفش‌ با «پدر – مرد»، در تقابل‌ قرار مي‌گيرد. احساسش‌ نسبت‌ به ‌هاسكل‌، همانا احساس‌ پسر عزيز كرده‌اي‌ است‌ كه‌ نسبت‌ به‌ مادر خود دارد; او نيازمند انفاس‌ با احساس‌ زني‌ است‌، و دو چشم‌ پر شرر كه‌ دلش‌ را بلرزانند، و نگذارند به‌ خواب‌ رود.
    ماري‌ هاسكل‌، براي‌ جبران‌، جانشين‌ مادر بود. چنانكه‌ جورج‌ ساند نيز براي‌ آلفرد دوموسه‌ مادر بود. جورج‌ ساند براي‌ محبوبش‌ مي‌نوشت‌: «آري ‌عشق‌ من‌، وقتي‌ مرا اين‌ گونه‌ عذاب‌ مي‌دهي‌، به‌ نظر من‌ چون‌ كودكي ‌بيماري‌ جلوه‌ مي‌كني‌، و در من‌ اين‌ ميل‌ را دامن‌ مي‌زني‌ كه‌ ترا درمان‌ كنم‌ 22
    مادر براي‌ جبران‌ تجسمي از مظهر خداست‌. در «بال‌هاي‌ شكسته» مي‌گويد: «زيباترين‌ لفظي
    ‌ كه‌ از زبان‌ بشريت‌ مي‌تراود، كلمه‌ مادر است‌
    23و در وجود تو مردي‌ را پيدا كنم‌ كه‌ دوستش‌ دارم‌. از الهه‌ مادران‌ و عشاق ‌مي‌خواهم‌ كه‌ مرا در انجام‌ اين‌ وظيفه‌ دشوار ياري‌ دهد.»
    مادر براي‌ جبران‌ تجسمي از مظهر خداست‌. در «بال‌هاي‌ شكسته» مي‌گويد: «زيباترين‌ لفظي‌ كه‌ از زبان‌ بشريت‌ مي‌تراود، كلمه‌ مادر است‌; قشنگ‌ترين ‌ندا مادر است‌. كلمه‌ كوچكي‌ سرشار از اميد و عشق‌ و عاطفه‌، و هر آن‌چه‌ از رقت‌ و حلاوت‌ در آن‌ است‌. مادر همه‌ چيز اين‌ زندگي‌ است‌. تسلايي‌ است ‌در اندوه‌، اميدي‌ است‌ در نوميدي‌، نيرويي‌ است‌ در ناتواني‌. سرچشمه ‌مهرباني‌ و رافت‌ و شفقت‌ و غفران‌ است‌. كسي‌ كه‌ مادرش‌ را از دست‌ بدهد، سينه‌اي‌ را از دست‌ داده‌ كه‌ سر بر آن‌ مي‌گذاشته‌، و دستي‌ كه‌ تبركش‌ مي‌كرده‌، و چشمي‌ كه‌ نگهبانش‌ بوده‌.»
    مادر در هنر جبران‌ موضوع‌ بخش‌ بزرگي‌ از نقاشي‌هايش‌ را تشكيل‌ مي‌دهد. تابلوي‌ «چهره‌ ازلي‌» چهره‌ بزرگي‌ را نشان‌ مي‌دهد در حالي‌ كه‌ در وسط آن‌ مردي‌ كوتوله‌ و زني‌ با مشعل‌ ايستاده‌اند. تابلو اشارتي‌ است‌ به‌ او، كه‌ در پرتو مشعلي‌ كه‌ ماري‌ هاسكل‌ به‌ دست‌ گرفته‌، راهش‌ را به‌ سوي ‌بزرگي‌ مي‌گشايد.» در مجله‌ «الفنون» (هنرها) چهره‌ مادر خود را در حال ‌خلسه‌ روحي‌ چاپ‌ كرده‌ بود. و تابلوي‌ «به‌ سوي‌ بي‌ نهايت» در صفحه ‌نخست‌ كتاب‌ «20 تابلو» تصويري‌ از مادر اوست‌.
    هم‌چنين‌ ده‌ها تابلو دارد كه‌ مادر و مادري‌ را به‌ صورت‌ سمبلي‌ از زمين ‌و دريا نشان‌ مي‌دهند. علاوه‌ بر اين‌ بسياري‌ از كتاب‌هايش‌ درباره‌ مادرند.
    عقده‌ اوديپ‌، يا عشق‌ به‌ مادر، آثار خويش‌ را بر روابط او با زنان ‌گذاشته‌ است‌. عقده‌ اوديپ‌ سايه‌ سنگين‌ خود را روي‌ خواهش‌هاي‌ جسماني‌ او افكنده‌ و با بستن‌ راه‌ تشفي‌ آن‌ها، سركوبشان‌ كرده‌ است‌

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #47
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گزیده ‌گویی‌هایی از جبران خلیل جبران درباره‌ی عشق





    پیشگفتاری از اوشو درباره‌ی خلیل جبران



    نام جبران خلیل جبران کافی است تا همچون شراب ناب، وجد و حال بیاورد و شور و سرمستی ایجاد کند. من نام دیگری را نمی‌شناسم که چنین تاثیری داشته باشد و با نام او در این زمینه برابری کند. صرف شنیدن نام او زنگی را در دل‌های ما به صدا در می‌آورد که طنین آن از جنس صداهای زمینی نیست. خلیل جبران موسیقی ناب است، ‌رازی است که فقط گاه گاهی شعر می‌تواند به قلمرو آن نزدیک شود، ‌اما فقط گاهی و نه همیشه.
    جبران خلیل جبران دوست داشتنی‌ترین روح این زمین زیباست. قرن‌ها گذشته است، ‌آدم‌های بزرگی آمده و رفته‌اند، ‌اما جبران خلیل جبران هنوز یکه است. من گمان نمی‌کنم که در آینده‌ی نزدیک هم کسی هم ارز او پا به عرصه‌ی وجود بگذارد؛ ‌کسی که ژرفای بینش او را داشته باشد و بتواند همچون او به قلمرو ناشناخته‌ها پا بگذارد.
    او کاری غیر ممکن را به انجام رسانده است. او توانسته است رایحه‌ای از آن سو را برای مشام جان ما به ارمغان بیاورد. او زبان وجدان ما را ارتقا بخشیده است. گویی همه‌ی عارفان دنیا و همه‌ی شاعران دنیا و همه‌ی روح‌های آفریننده‌ی دنیا، ‌در وجود او یک جا گرد آمده‌اند. گرچه او در امر تسخیر دل‌های مردم توفیقی عظیم حاصل کرده، ‌اما همانطور که خود اشاره کرده است، ‌به تمامی حقیقت نایل نشده است و بدیهی است که نمی‌توان به تمامی حقیقت نایل شد. او می‌گوید بارقه‌ای از حقیقت بر آیینه‌ی دلش تابیده است. فقط بارقه‌ای. اما درک بارقه‌ای از حقیقت نیز، به معنای در راه بودن است، ‌در راهی که رو به سوی تمامی حقیقت دارد، ‌راهی که در امتداد مطلق و هر آن چیزی است که جهانی است.
    در نوشته‌های جبران خلیل، شخص او غایب است. شما او را در نوشته‌هایش نمی‌یابید. رمز زیبایی کارهای او نیز در همین نکته نهفته است. او به جهان فرصت داده بود تا از نوک قلم او جاری شود و او تنها واسطه‌ی این سیلان و جریان باشد. او همچون نی بر لبان آن حقیقت بی صورت و بی مرز جای گرفته بود تا آن نایی بی منتها بتواند نفس خویش را در آن دمیده و زیباترین نغمه ها را به وجود آورد.
    بدیهی است که جبران خلیل نمی‌توانسته همه‌ی تجربه‌ی خویش را در قالب تنگ کلمات بریزد. تجربه‌ی گلستانی شکوفا، ‌در ژرفای وجود او باقی ماند و او فقط دامنی از گل را برای ما هدیه آورد. اما همین دامن گل کافی است تا دلیلی باشد بر آن که گلستانی وجود دارد. او از گلستان می‌آید؛ ‌با دامنی آغشته به رایحه‌ی باغ و عطر گل. پنجره‌های دل‌تان را باز کنید تا نسیمی که می‌وزد، ‌آن رایحه‌ی دل‌انگیز را با خود به خانه‌ی وجود شما بیاورد؛ ‌شما که باغ و گلستان‌تان آرزوست.
    (به نقل از کتاب مسیحا)

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #48
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق، ‌تنها آزادی در دنیاست، ‌زیرا چنان روح را تعالی می‌بخشد که قوانین بشری و پدیده‌های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی‌دهند.
    محبوبم، ‌اشک‌هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، ‌موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می‌دارد. اشک‌هایت را پاک کن و آرام بگیر، ‌زیرا ما با عشق میثاق بسته‌ایم و برای آن عشق است که رنج نداری، ‌تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می‌آوریم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #49
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌
    هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.
    هنگامی که بال‌هایش شما را در بر می‌گیرد، ‌تسلیمش شوید،‌
    گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروح‌تان کند.
    وقتی با شما سخن می‌گوید باورش کنید،‌
    گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.
    زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.
    همان گونه که شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.
    همان گونه که از قامت‌تان بالا می‌رود و نازک‌ترین شاخه‌هاتان را که در آفتاب می‌لرزند نوازش می‌کند، ‌به زمین فرو می‌رود و ریشه‌هاتان را که به خاک چسبیده‌اند می‌لرزاند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #50
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق، شما را همچون بافه‌های گندم برای خود دسته می‌کند.
    می‌کوبدتان تا برهنه‌تان کند.
    سپس غربال‌تان می‌کند تا از کاه جداتان کند.
    آسیاب‌تان می‌کند تا سپید شوید.
    ورزتان می‌دهد تا نرم شوید.
    آنگاه شما را به آتش مقدس خود می‌سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، ‌نانی شوید.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 5 از 26 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/