صفحه 5 از 16 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 153

موضوع: اشعار کارو

  1. #41
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    درد

    من اگردیوانه ام ...
    با زندگی بیگانه ام ...
    مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
    اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
    خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
    اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
    در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
    به مرگ مادرم : مردم
    شما ای مردم عادی
    که من احساس انسانی خودرا
    بر سرشک ساده ی رنج فلکت بارتان
    بی شبهه مدیونم
    میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
    در اعماق دل آغشته با خونم
    هزار درد دارم
    درد دارم......

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #42
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نه... من دیگر نمی خندم

    نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
    دگر پیمان عشق جاودانی
    با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم 19
    شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
    ز قلب آسمان جهل و نادانی
    به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
    تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
    شما ،‌کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی
    بفرمان خدایان طلا ،‌ تخم فساد و یأس می کارید ؟
    شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
    که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه
    چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
    به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
    سحر تا شام می رقصید
    قسم : بر آتش عصیان ایمانی
    که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
    که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
    پای می کوبید و می رقصید
    لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
    می بینم که می لرزید و می ترسید

    از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
    که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و سکت و فانی
    خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی

    و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
    کنون خاموش ،‌در بندم
    ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #43
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خــــــــــــــــــــــــ دا

    یک روز که مرده بودم اندر خود زیست ...
    گفتم به خدا ، که این خدا ، در خود کیست ؟؟؟
    گفتا که در آن خود ی که سرمایه ی هست ،
    در سنگر عشق ، جوید اندر خود نیست....

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #44
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    احتیاج

    گفتم : بگو به من ، ای فاحشه ! که داد به باد ؟؟
    شرافت و غرور تو را ؟ ناله از دلش سر داد ...
    کای احتیاج زاده ی زر ، مادر فساد ...
    لعنت به روح مادر معروفه ی تو باد...

    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #45
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    غریب

    هنگام پاییز
    زیر یک درخت ... مردم
    برگهایش مرا پوشاند
    و هزاران قلب یک درخت

    گورستان ... قلب من شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #46
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شبي مست ومستانه مي گذشتم از ويرانه اي...!!
    در سياهي چشم مستم خيره شد بر خانه اي
    نرم نرمک رفتم تا لب پنجره اي
    صحنه اي ديدم دلم سوخت چون پر پروانه اي ...
    پدري کور و فلج افتاده اندر گوشه اي
    مادري مات وپريشان همچون ديوانه اي!...
    پسرک از سوز سرما دندان به هم ميفشارد
    دختري مشغول عيش با مرد بيگانه اي
    چون به شد فارغ از عيش ونوش آن مرد پليد...
    دست اندر جيب برد وداد از ان همه پول درشت چند دانه اي
    با خود خوردم قسم تا به بعد ازاين
    نروم مست مستانه سوي هر ويرانه اي
    که در اين خانه دختري مي فروشد
    عفتش را بهر نان خانه اي



    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #47
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بر سنگ مزار
    الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم
    چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
    چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
    از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
    نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
    تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
    كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
    چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
    چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
    از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
    سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
    هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
    فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
    ز بسكه با لب مخنت ،‌زمين فقر بوسيدم
    كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
    چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
    چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
    ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
    كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
    همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
    به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
    ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
    وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
    شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
    كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
    به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
    كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
    نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
    در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
    همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
    پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
    به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
    سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
    به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
    كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #48
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نامه یک دختر زشت به خدا
    پروردگارا!این نامه را از بنده ای از بندگان تو به تو می نویسد که بدبختی بمفهوم وسیع کلمه-در زندگی بی پناهش بیداد می کند..
    بعظمت تردید ناپذیرت سوگند همین حالا که این نامه را بتو می نویسم آنقدر احساس بدبختی می کنم که تصورش –حتی برای تو که پناهگاه تیره بختانی –امکان پذیر نیست..........
    میدانی خدا سرنوشت دردناکی که نصیب زندگی تنهای من شده صرفا زاییده یک امر تصادفی است...
    مگر زندگی جز ترادف تصادفات چیز دیگری هم هست؟... نه خدا...به خدا نیست!...
    بیست و هشت سال پیش از این دختری زشت روی و ترشیده با پولی که از پدرش به ارث برده بود.جوانی را خرید...نتیجه این معامله وحشتناک من بودم!...بخت سیاه من حتی آنقدر به من یاری نکرده بود که وجودم تجلی دهنده زیبائی پدرم باشد....هنگامیکه در نه سالگی برای نخستین بار به آینه نگاه کردم بچشم خود دیدم که چهرهام چرکنویس از یاد رفته ایست از چهره وحشت انگیز مادرم!...
    سیزده ساله بودم که یک ورشکستگی همگانی همراه با دارائی خیلی از ثروتمندان ثروت مادرم را هم برد. همراه با ثروت مادرم پدرم را.
    تا آنزمان علی رغم چهره زشتی که داشتم زرق و برق ثروت هرگز نگذاشته بود که من در مقابل دخترانی که تو زیبا آفریده بودی احساس تحقیر کنم...تنها هنگامیکه فقر سایه نامیمون خود را بر چهره زشتم افکند برای نخستین بار احساس کردم که تا چه پایه محرومم!!!...
    در دوران تحصیلی همیشه شاگرد اول بودم...چه شاگرد اول بدبختی !شب و روز سر کارم باکتاب بود...همه تلاشم این بود که نقصان ظاهر را با کمال باطن جبران کنم...زهی تلاش بیهوده!
    دوران بلوغم بود...همه سلولهای بدن درمانده از من و احساسات من "من"و"احساسات"متقابلی می خواستند....
    دلم وحشیانه آرزو می کرد که بخاطر عشق یک جوان هر چند هم وامانده بطپد...!
    نگاهم سرگردان نگاه عاشقانه ای بود که با تصادم آن در زیر دلم یک لرزش خفیف و سکر آور وجودم را برقص آورد...
    می خواستم و از صمیم قلب آرزو می کردم-که هر یک طپشهای قلبم انعکاس ناله ی شبانه عاشقی باشد که کمال سعادتش تعقیب سایه عشق من می بود.
    دلم می خواست از ماورا نفرت اجتناب پذیری که زائیده چهره نفرت انگیز من بود جوانی از جوانان روزگار دلم را میدید ...و می دید که دلم تا چه حد دوست داشتنی است...تا چه پایه می توانددوست بدارد.
    در اینجا !در این دوران ظاهر بین ظاهر پرست دل صاحبدلان را آشنایی نیست...
    به رغم آرزویی که داشتم هرگز نه جوانی سراغ مطرودم را گرفت نه دلی بخاطر تنهائی دلم گریست...
    تنها بستر تک افتاده ام می داندکه شبها بخاطر آرامش دلم چقدر دلم را گول زدم...همه شب...هر شب به او –به دلم بی کسم قول می دادم که فردا ...مونسی برایش خواهم یافت...
    و هر روز-همه روز به امید پیدا کردن قلبی آشنا نگاهم نگران صدها نگاه ناشناس بود...
    آه!ای سرنوشت المبار!...ای زندگی مطرود!....در جستجوی دلی آشنا هر وقت هر کجا رفتم هر کجا بودم این زمزمه خانمانسوز بگوشم رسید:دختر خوبی است...بی نهایت خوب...اما...افسوس که...زیبا نیست...هیچ زیبا نیست.
    تنها تو می دانی خدا که شنیدن اینچنین زمزمه ی اندوهبار برای دختری که از زیبایی محروم است چقدر تحمل ناپذیر و ***نده است!
    و این پروردگارا :به عدالتت سوگند که شوخی نیست شعر نیست تراژدی خلقت است!تراژدی زندگیست!
    خداوندگارا!اشتباه می کنم!اینطور نیست!؟
    هجده ساله بودم که تحصیلاتم بپایان رسید...بیشتر از آن نمی توانستم به تحصیلاتم ادامه دهم و نه میل داشتم اینکار را بکنم...مادرم میل داشت اینکار را بکنم...میل داشت تکلیف آینده من هرچه زودتر تعیین شود!چه آینده ای!مشتی موی کز کرده یک جفت دست کج و معوج نازک یک بینی پهن تو سری خورده با دو دیده ی لوچ و قلبی گرسنه در سینه مطرود و تهی و یک زندگی هیچ و یک زندگی پوچ چه آینده ای می توانست داشته با شد؟جز حسرت سینه سوز...عزلت شباب ***...اشک ...اشک پنهانی...
    نگاه های نگران و ترحم آمیز مادرم بدتر از همه چیز استخوانهایم را آب می کرد...دلم هیچ نمی خواست قابل ترحم باشم...اما...مگر با خواستن دلم بود؟...قابل ترحم بودم...علتش هم خیلی سادهبود...نه ثروتی داشتم که بتقلید از مادرم مردی را بخرم...و نه ...آه!خداوندا!در باره ی زیبایی دیگر چه بگویم؟!
    با خاطری نگران خاطری بینهایت نگران و آشفته برای تسلی دل تسلی ناپذیرم بشعرا و نویسندگان بزرگ پناه بردم...چه شبها که در دوزخ دانته هاج و واج ماندم و سوختم... و در عزای مرگ جانخراش"گوریو"ی واژگون بخت چه فلسفه های وحشتناک که درباره ی کمدی زندگی و طمع بی پایان زندگانی از"چرم ساغری"بالزاک اندوختم....
    با حافظ شیراز بر تارک افلاک با فرشتگان سر گشته هم پیاله شدم...
    در اتاق ماتمزده ام چه ساعتها که بخاطر قهرمان"اتاق شماره6"چخوف گریستم...مدتها"دیکنز"دوش به دوش"داستایوسکی"دل در هم شکسته ام را با آتش آشیان سوز قهرمان تیره سوزشان کباب کردند و پهلوانان یاس آفرین"کافکا"آخرین ستون امیدم را بسر زندگی نومیدم خراب کردند...خداوندا!دیگر چه بگویمکه چند سال متوالی برای تسلی دلم از یک طرف و پیدا کردن راه حلی برای مشکلی که داشتم جز خداوندان زمین مونسی نداشتم ...تا اینکه....
    یکبار احساس استخوان ***ی سراپای زندگیم را تکان داد...یکوقت عملا دیدم که دارم پیر میشوم و هنوز جای پای هیچ مردی در بیکران زندگی بی آب و علف زندگی سر سام گرفته ام پیدا نیست!
    تنفر شدیدی نسبت به هر چه شاعر است و نویسنده است در من به وجود آمد...چون یکباره بخاطرم آمد که ایم انسانهای معروف که ظاهراخدای معنویات هستند هرگز صمیمانه در باره تیره بختانی چون من که تنها گناهشان فقدان زیبایی ظاهر است نگریسته اند!هرگز نخواندم که یکی از آنها عاشق دختری زشت روی چون من شده باشند و اگر تصادفا هم چنین کاری کرده اند پایه اش ترحم بوده نه محبت!...ترحم....ترحم...!
    آری خداوندا!قلب هیچ کس نباید به خاطر من – به خاطر قلب من بطپد-برای اینکه اصلا نیستم!نه خدا !خدا منهای زیبایی؟!مفهوم زن چیست؟من چیستم؟در حیرتم پروردگارا!مگر هنگام آمدن من این حقیقت برای تو آشکار نبود؟!
    مرا چرا آفریدی؟برای چه؟برای که آفریدی؟برای نشان دادن عظمت و قدرت زیبایی؟برای این کار وسیله دیگری جز <<زشتی>>-این منبع تیره بختی زندگی تیره بخت من نداشتی؟
    پروردگارا!من متاسفم که تحمل زندگی با اینهمه خفت از توان من خارج است.
    من همین امشب به آستان تو بر می گردم...تا در ساختمانم تجدید نظری کنی!این سینه خشک به درد من نمی خورد !من پستان لازم دارم...یک جفت سپیدو برجسته که شکافشان بستر شهوت شبانه جوانان هوسران این دوران باشد...جوانانیکه عظمت عشق را –برغم صفای دل –دربرجستگی پستانها جستجو می کنند...!
    من موی سر کش و پریشان می خواهم تا هر یک از تارهایشان را زنجیر بندگی صد دل هرزه پرست سازم!این فکر عمیق به درد من نمی خورد به چه دردم می خورد؟...من فکر بچگانه می خواهم که با یک اشاره بخاطر هوسی موهم دل به هر کس و ناکس ببازم!
    پروردگارا!من امشب رهسپار بارگاه تو هستم...و این گناه من نیست...مرا بخاطر گناهی که نکردم ببخش.......................پایان.....

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #49
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تکیه بر جای خدا
    شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم//درآن یک شب خدایا من عجائب کارها کردم
    جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی//ز خاک عالم کهنه جهان نو بنا کردم
    کشیدم بر زمین از عرش دنیا دار سابق را//سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
    خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او//خدائی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
    میان آب شستم شهر به شهر برنامه پیشین//هر آنچه از اول بود نابودو فنا کردم
    نمودم هم بهشت و هم جهنم هر دو را معدوم//کشیدم پیش نقد و نسیه بازی را رها کردم
    نمازو روزه را تعطیل کردم.کعبه را بستم//وثاق بندگی را از ریا کاری جدا کردم
    امام و قطب وپیغمبر نکردم در جهان منسوب//خدائی بر زمین و بر زمان بی کد خدا کردم
    نکردم خلق ملا و فقید وزاهدو صوفی//نه تعیین بهر مردم مقتدا پیشوا کردم
    شدم خود عهده دار پیشوائی در همه عالم//به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
    بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم//خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
    نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال//نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم
    نمودم خلق را آسوده از شر ریا کاران//به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
    ندادم فرصت مردم فریبی بر عبا پوشان//نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
    به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر//میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
    مقدر داشتم خالی ز منت رزق مردم را//نه شرطی در نمازو روزه و ذکر و دعا کردم
    نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد//به مشتی بندگان آبرومند اکتفا کردم
    هد آنکس را که می دانستم از اول بود فاسد//نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
    به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک//قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
    سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم//دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
    رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم//سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
    نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت//نه جمعی را به درد بی نوائی مبتلا کردم
    نه یک بی آبروئی را هزار گنج بخشیدم//نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم
    نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری//گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
    به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت//گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
    به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون//به الطاف خدائی درد مردم را دوا کردم
    جهانی ساختم پر عدل و دادو خالی از تبعیض//تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
    نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول//نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
    چو می دانستم از اول که در آخر چه خواهد شد//نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
    نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم//خلاصه هر چه کردم خدمت و مهرو صفا کردم
    ز من سر زد هزاران کار دیگر نا سحر لیکن//چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
    سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار//خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
    شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم//خداوندا نفهمیدم خطا کردم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #50
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    افسانه ي من
    گغتم كه بيا كنون كه من مستم ، مست
    اي دختر شوريده دل مست پرست
    گفتا كه تو باده خوردي و مست شدي
    من مست باده مي خواهم ، پست
    يك شاخه ي خشك ، زار و غمناك ، شكست
    آهسته فروفتاد و بر خاك نشست
    آن شاخه ي خشك ، عشق من بود كه مرد
    وان خاك ، دلم ... كه طرفي از عشق نيست
    جز مسخره نيست ، عشق تا بوده و هست
    با مسخرگي ، جهاني انداخته دست
    ايكاش كه در دلطبيعت مي مرد
    اين طفل حرامزاده ، از روز الست
    صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
    تابوت خودم به گور بردم صد بار
    من غره از اينكه صد نفر گول زدم
    دل غافل از آنكه ،‌گول خوردم صد بار
    افسوس كه گشت زير و رو خانه ي من
    مرگ آمد و پر گشود در لانه ي من
    من مردم و زنده هست افسانه ي عشق
    تا زنده نگاهدارد افسانه ي من
    افسانه ي من تو بودي اي افسانه
    جان از كف من ربودي ، اي افسانه
    صد بار شكار رفتم دل خونين
    نشناختمت چه هستي اي افسانه




    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 5 از 16 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/