next page
fehrest page
back page
اعراب
((وصية)) منصوب بنابر مصدريت (مفعول مطلق ) و در تقدير: ((يوصون وصية)) است و جمله ، خبر ((الذين)) است و نيز جايز است كه ((وصية)) به رفع خوانده شود بنابراين كه مبتدا باشد و خبرش محذوف ، يعنى ((فعليهم وصية)). ((متاعا)) منصوب بنا بر مفعول مطلق بودن و در تقدير: ((متعوهن متاعا)) و يا جعل الله لهن ذلك متاعا است . ((غير اخراج)) منصوب و حال از ((اءزواجهم)) و ((حقا)) مفعول مطلق است به تقدير: ((حق حقا)).
تفسير
پيش از اسلام ، در ميان عرب چنين مرسوم بود كه هرگاه مرد از دنيا مى رفت همسرش جز نفقه يك سال ، چيز ديگرى را از وى ارث نمى برد. البته ، مشروط به آن كه از خانه شوهر از دست رفته اش خارج نمى شد و اگر پيش از يك سال خارج مى گرديد، حق نفقه او از بين مى رفت . اين آيه به منزله اعتراف و امضاى آشكارى است براى آنچه در ميان عرب ، نسبت به زن شوهر مرده ، رايج بود و اين امضا البته در آغاز اسلام صورت گرفت .
مفسران و فقها وحدت نظر دارند كه اين آيه به وسيله دو آيه ديگر نسخ شده است :
1. آيه و الذين يتوفون منكم و يذرون اءزواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا.(386) كه اين آيه ، عده وفات را به چهار ماه و ده روز محدود مى كند.
2. آيه و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم .(387) اين آيه نيز از اموال بر جاى مانده شوهر سهمى براى زن قرار داده است . بنابراين ، زن از همان سهمى كه ارث مى برد هزينه مى كند.
حال با توجه به اين كه آيه فوق قطعا نسخ شده است ، همانند ديگر مفسران ، به تفسير آن پردازيم : والذين يتوفون منكم ؛ يعنى كسانى كه در آستانه مرگ هستند. و اين جمله از قبيل نام گذاردن شى ء است به نام چيزى كه در آينده ، همان خواهد شد. و يذرون اءزواجا وصية لاءزواجهم . پيش از نسخ اين آيه ، بر كسانى كه نشان هاى مرگ در آنها آشكار مى شده واجب بوده است كه براى همسرانشان وصيت كنند كه پس از مردنشان ، آنها يك سال كامل از نفقه و مسكن استفاده نمايند.
(غير اخراج .) يعنى دادن نفقه به مدت يك سال براى همسران در صورتى واجب است كه آنها از خانه شوهران خود بيرون نروند، اما اگر با ميل خود بيرون رفتند، نفقه آنان از بين مى رود. خداوند نيز به اين موضوع اشاره مى كند: فان خرجن فلا جناح عليكم بدين معنا كه در صورت خروج آنان ، شما نسبت به نفقه آنها مسئوليت نداريد. البته ، مشروط به آن كه شما آنها را پيش از تمام شدن سال بيرون نكرده باشيد. به بيانى ديگر: دادن نفقه به زنان در صورتى واجب است كه آنها با اختيار خود به مدت يك سال (در خانه شوهرانشان ) اقامت گزينند و اگر پيش از آن بيرون روند، نفقه واجب نخواهد بود.
فى ما فعلن فى اءنفسهن من معروف . هرگاه زن از خانه متوفا خارج شود مى تواند، سوگوارى را كنار بگذارد، آرايش كند و در چارچوب شريعت ، خود را در معرض خواستگاران قرار دهد. اين سخن بدين معناست ، زنى كه شوهرش فوت مى كرد، مخير بود ميان اين كه يك سال در خانه شوهر اقامت گزيند و بدين وسيله استحقاق نفقه را پيدا كند و اين كه از آن بيرون رود و در آن صورت ، نه استحقاق چيزى را داشت و نه كسى مى توانست در كار او دخالت كند.
و للمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقين . مراد از متاع ، عطايى است كه طلاق دهنده بر حسب توان مالى خود به همسر طلاق داده شده خود مى پردازد، چنان كه در آيه 236 بيان شد. واژه ((مطلقات)) عام است و هر زن مطلقه اى را شامل مى شود. زنان مطلقه چهار قسم هستند:
1. مطلقه اى كه شوهر با وى نزديكى كرده و نيز در متن عقد براى او مهرى مشخص شده باشد. در اين فرض ، تمم مهر به زن داده مى شود. خداوند تعالى فرموده است : و لايحل لكم اءن تاءخذوا مما آتيتموهن شيئا.(388)
2. مطلقه اى كه شوهر با وى نزديكى نكرده ، اما مهر معينى برايش قرار داده باشد. در اين صورت ، نصف مهر به او داده مى شود. خداوند فرموده است : و ان طلقتموهن من قبل اءن تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم .(389)
3. مطلقه اى كه شوهر با وى نزديكى كرده ، اما مهرى براى او معين نشده باشد. در اين فرض ، به اجماع مسلمانان براى او مهر المثل خواهد بود.
4. مطلقه اى كه شوهر با او نزديكى نكرده و در متن عقد نيز، چيزى براى او تعيين نشده است . اين زن ، حق مهر ندارد، بلكه تنها استحقاق بخشش (از سوى شوهر) را دارد. خداوند فرموده است : لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن اءو تفرضوا لهن فريضة و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف .(390)
از مجموع ادله چنين بر مى آيد كه دادن متعه (بخشش ) فقط به زن مطلقه اى كه شوهرش با او نزديكى نكرده و نيز مهرى برايش تعيين نشده باشد واجب است ، اما دادن بخشش به زنان مطلقه ديگر واجب نيست ، بلكه قضيه به خود طلاق دهنده مربوط مى شود، اگر بخواهد چيزى به او مى بخشد و اگر بخواهد نمى بخشد. برخى گفته اند: بخشش مستحب است .
كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون . ((تعقلون)) در اين جا به معناى ((تعملون)) است يعنى شايد عمل كنيد، زيرا كسى كه اندرز نمى پذيرد و به آيات و احكام خدا عمل نمى كند به منزله كسى است كه عقل ندارد.
ترس از مرگ
أَ لَمْ تَرَ إِلى الّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمّ أَحْيَهُمْ إِنّ اللّهَ لَذُو فَضلٍ عَلى النّاسِ وَ لَكِنّ أَكثرَ النّاسِ لا يَشكرُونَ(243)
وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللّهِ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(244)
آيا آن هزاران تن را نديده اى كه از بيم مرگ از خانه هاى خويش بيرون رفتند؟ سپس خدا به آنها گفت : بميريد. آن گاه همه را زنده ساخت . خدا به مردم نعمت مى دهد ولى بيشتر مردم شكر نعمت به جاى نمى آورند. (243) در راه خدا جنگ كنيد و بدانيد كه خدا شنوا و داناست . (244)
واژگان
اءلوف : بر وزن فعول است و بر كثرت دلالت مى كند. از اين رو، برخى گفته اند: معناى ((الوف)) بيش از ((آلاف)) است و بر بيشتر از ده دلالت دارد اما ((آلاف)) براى كمتر از ده به كار مى رود.
اعراب
((و هم الوف)) جمله حاليه و ((حذر الموت)) مفعول من اجله است .
تفسير
مفسران درباره اين آيه ، فراوان سخن گفته اند. بيشتر آنان معتقدند كه آيه فوق به يك داستان تاريخى اشاره دارد و براى به تصوير كشيدن اين داستان ، صفحاتى را پر كرده اند. برخى از آنها گفته اند: به گروهى از بنى اسرائيل دستور داده شد كه با دشمن خود جهاد كنند، اما آنان از كشته شدن ترسيدند و از خانه هايشان بيرون رفتند تا از مرگ فرار كنند. بنابراين ، خداوند آنها را به كام مرگ سپرد تا به آنها بفهماند كه هيچ چيز نمى تواند ايشان را از مرگ نجات دهد. آن گاه ، آنها را زنده كرد تا عبرت گيرند و باقى مانده عمرشان را دريافت كنند. خنده آورترين تفسيرى كه درباره اين آيه خواندم سخن يكى از مفسران است كه مى گويد: مرگ بر دو نوع مى باشد: مرگ مجازات و آن اين كه شخص مرده پس از مردن در همين دنيا زنده شود و مرگ اجل و آن مرگى است كه شخص پس از آن زنده نمى شود، مگر در آخرت .
عده ديگرى از مفسران گفته اند: اسرائيليان از بيمارى طاعون فرار كردند، نه از جهاد با دشمنانشان .
محى الدين ابن عربى ، بر اساس مسلك خود، آيه را تفسير صوفيانه كرده و چنين گفته است : خداوند آنان را به وسيله جهل و نادانى بميراند و به وسيله آگاهى و خرد زنده شان كرد.
شيخ محمد عبده - چنان كه در تفسير المنار آمده - گفته است : آيه مثلى است براى عبرت و پند گرفتن و به يك داستان حقيقى و واقعى اشاره اى ندارد. و نيز هدف اين آيه باين سنت خدا در ميان امتهاست و اين كه امتى كه جهاد مى كند و در راه دفاع از حق خود مى ميرد، زندگى نيكويى خواهد داشت و امتى كه مى ترسيد و در برابر ستم تسليم مى شود، زندگى ذلت بار و تحقيرآميز خواهد داشت . بنابراين ، معناى ((موتوا)) در آيه اين است كه به سبب ترسى كه داريد، در بردگى و محروميت زندگى كنيد، زيرا اين گونه زندگى ، مرگ است ، نه زندگى . و نيز معناى سخن خدا: ((فاءحياهم)) آن است كه به خاطر جهاد و دفاع از حق خود، در آزادى و بزرگوارى زندگى كردند.
آنچه گفته شد، خلاصه اى از نظريه شيخ محمد عبده بود كه با تفصيل زياد آن را شرح كرده است . اين نظريه - چنان كه ملاحظه مى كنيد - از ضمير روشن و روحيه اصلاح طلبانه او الهام گرفته است ، نه از لفظ آيه . آرى ، نظريه او ذاتا يك نظريه درست و بى تريدى يك نظريه انسانى است ، لكن از معناى لفظ بسيار دور است . به نظر مى رسد كه از اين جهت نظريه وى از نظريه بسيارى از مفسران به صواب نزديك تر باشد، زيرا نظريه آنها بر روايات اسرائيلى و افسانه هايى مبتنى است كه از هيچ سندى برخوردار نيست و به هيچ روى ربطى با زندگى ندارد. اما هدف عبده به عنوان يك مصلح ، آن است كه ديگران را تشويق كند تا در برابر ستم بايستند و به بخاطر آزادى و كرامت فداكارى كنند.
در هر حال ، آيه احتمال معانى مختلفى را مى دهد و از همين جهت ، نظريه هاى زيادى درباره آن وجود دارد و در لفظ اين آيه ، چيزى كه درستى يكى از نظريات مزبور را به اثبات برساند به چشم نمى خورد. البته نظريه شيخ عبده از تمام نظريات بهتر است ؛ زيرا از يك سو مفهوم ظلم ستيزى را چنان كه اشاره كرديم در بردارد و از سوى ديگر، سياق آيه نيز نظريه او را تاييد مى كند، چرا كه پس از آيه ، بلا فاصله چنين آمده است : و قاتلوا فى سبيل الله و اعلموا اءن الله سميع عليم . در راه خدا جنگ كنيد و بدانيد كه خدا شنوا و داناست .
قرض الحسنه دادن براى خدا
مّن ذَا الّذِى يُقْرِض اللّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضعِفَهُ لَهُ أَضعَافاً كثِيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِض وَ يَبْصط وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(245)
كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد تا خدا بر آن چند برابر بيفزايد؟ خدا تنگدستى دهد و توانگرى بخشد و شما به سوى او باز مى گرديد. (245)
اعراب
((من)) اسم استفهام و به معناى طلب و محل آن مرفوع است بنابراين كه مبتدا مى باشد. ((ذا)) خبر و ((الذى)) بدل است . ((قرضا)) مفعول مطلق و نيز ممكن است مفعول به و به معناى مال وام داده شده باشد. ((فيضاعفه)) منصوب به ((اءن)) مقدره و نيز جايز است به رفع خوانده شود بنابراين كه عطف بر ((يقرض )) باشد. ((اضعافا)) حال است از ((هاء)) در ((يضاعفه)) و ممكن است مفعول مطلق و به معناى ((مضاعفه)) باشد.
تفسير
خداوند پس از آن كه در آيه پيش به خاطر دفاع از حق ، فرمان جنگ را صادر كرد، در اين آيه به منظور مجهز كردن مجاهدان (مسلمانان را) به بخشش مال تشويق مى كند، چرا كه جنگ همان گونه كه به افراد جنگ جو نياز دارد به مال هم نياز دارد. اگر كسى امروز بودجه جنگ هاى قدرت هاى بزرگ را مورد مطالعه قرار دهد، از بالا بودن ميزان ارقام اين بودجه ها دچار حيرت مى شود، چرا كه بودجه نظامى برخى از كشورهاى غربى به بيش از چهارصد هزار ميليون بالغ مى شود. لكن اين بودجه كلان براى تجاوز، ستم و حكومت بر ملت ها و نيز به دست گرفتن مقدرات و سرنوشت آنها در نظر گرفته شده است . اما جهادى كه خداوند در كتاب خود، مردم را به سوى آن تشويق مى كند، جهاد به خاطر احقاق حق و جلوگيرى از تجاوز متجاوزان است .
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا. اين آيه در حقيقت يك نوع امر به انفاق و بخشش است و بدان سبب به صورت صيغه استفهام آمده كه روح خير خواهى مومنان را تحريم و دلهايشان را پر از عاطفه كند تا براى خشنودى خداوند به آسانى اموال خود را انفاق نمايند. اين سخن خدا: ((قرضا حسنا)) اشاره بدان دارد كه مال مورد بخشش ، بايد حلال باشد، نه حرام و نيز صاحب مال بايد آن را با رضايت كامل و به قصد تقرب به خدا و نيز به جا و در مورد مناسب بخشش كند.
هرگاه اين شرايط كاملا تحقق پيدا كرد، خداوند بر آن چند برابر مى افزايد: فيضاعفه له اءضعافا كثيرة .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى آيه 84 سوره قصص : من جاء بالحسنة فله خير منها نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: ((پروردگارا، بر پاداش من بيفزاى)). از اين رو، خداوند آيه من جاء بالحسنه فله عشر اءمثالها را نازل كرد. آن گاه پيامبر گفت : ((پروردگارا، بر پاداش من بيفزاى)) و خداوند آيه فيضاعفه له اءضعافا كثيرة را فرو فرستاد. و واژه ((كثير)) در نزد خدا به معناى غير قابل شمارش است .
والله يقبض و يبسط؛ يعنى خدا تنگدستى مى دهد و توانگرى مى بخشد. مقصود اين است كه خداوند به سبب نيازمندى ، بندگانش را به بخشش تشويق نكرده ، چرا كه او بى نياز است و آنان نيازمند، بلكه هدف خدا اين است كه آنها را به كار نيك ترغيب و تشويق كند. (و اليه ترجعون ؛) به سوى خدا بر مى گرديد. آن گاه ، او نيكوكار را به سبب نيكى كردن ، پاداش و بدكار را به سبب بد كردن ، كيفر مى دهد.
داستان طالوت
أَ لَمْ تَرَ إِلى الْمَلا مِن بَنى إِسرءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسى إِذْ قَالُوا لِنَبىٍّ لّهُمُ ابْعَث لَنَا مَلِكاً نّقَتِلْ فى سبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسيْتُمْ إِن كتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلا نُقَتِلَ فى سبِيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَرِنَا وَ أَبْنَائنَا فَلَمّا كُتِب عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلّوْا إِلا قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَ اللّهُ عَلِيمُ بِالظلِمِينَ(246)
وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيّهُمْ إِنّ اللّهَ قَدْ بَعَث لَكمْ طالُوت مَلِكاً قَالُوا أَنى يَكُونُ لَهُ الْمُلْك عَلَيْنَا وَ نحْنُ أَحَقّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْت سعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنّ اللّهَ اصطفَاهُ عَلَيْكمْ وَ زَادَهُ بَسطةً فى الْعِلْمِ وَ الْجِسمِ وَ اللّهُ يُؤْتى مُلْكهُ مَن يَشاءُ وَ اللّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(247)
وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيّهُمْ إِنّ ءَايَةَ مُلْكهِ أَن يَأْتِيَكمُ التّابُوت فِيهِ سكينَةٌ مِّن رّبِّكمْ وَ بَقِيّةٌ مِّمّا تَرَك ءَالُ مُوسى وَ ءَالُ هَرُونَ تحْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ إِنّ فى ذَلِك لاَيَةً لّكمْ إِن كُنتُم مّؤْمِنِينَ(248)
فَلَمّا فَصلَ طالُوت بِالْجُنُودِ قَالَ إِنّ اللّهَ مُبْتَلِيكم بِنَهَرٍ فَمَن شرِب مِنْهُ فَلَيْس مِنى وَ مَن لّمْ يَطعَمْهُ فَإِنّهُ مِنى إِلا مَنِ اغْتَرَف غُرْفَةَ بِيَدِهِ فَشرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالَ الّذِينَ يَظنّونَ أَنّهُم مّلَقُوا اللّهِ كم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كثِيرَةَ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصبرِينَ(249)
وَ لَمّا بَرَزُوا لِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ ثَبِّت أَقْدَامَنَا وَ انصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْكفِرِينَ(250)
فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوت وَ ءَاتَاهُ اللّهُ الْمُلْك وَ الحِْكمَةَ وَ عَلّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ لّفَسدَتِ الأَرْض وَ لَكنّ اللّهَ ذُو فَضلٍ عَلى الْعَلَمِينَ(251)
تِلْك ءَايَت اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ وَ إِنّك لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(252)
آيا آن گروه از بنى اسرائيل را پس از موسى نديدى كه به يكى از پيامبران خود گفتند: براى ما پادشاهى نصب كن تا در راه خدا بجنگيم . گفت : نپنداريد كه اگر قتال بر شما مقرر شود از آن سرباز خواهيد زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه ما از سرزمينمان بيرون رانده شده ايم و از فرزندانمان جدا افتاده ايم ؟ و چون قتال بر آنها مقرر شد، جز اندكى ، از آن روى برتافتند. خدا به ستمكاران آگاه است . (246) پيغمبرشان به آنها گفت : خدا طالوت را پادشان شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى نداده اند. گفت : خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است و خدا پادشاهى اش را به هر كه خواهد دهد كه خدا در برگيرنده و داناست . (247) پيغمبرشان گفت كه نشان پادشاهى او اين است كه تابوتى كه سكينه پروردگارتان و باقى ميراث خاندان موسى و خاندان هارون در آن است و فرشتگانش حمل مى كنند، نزد شما آيد. اگر مومن باشيد اين براى شما نشانه است . (284) چون طالوت سپاهش را به راه انداخت ، گفت : خدا شما را به جوى آبى مى آزمايد: هر كه از آن بخورد از من نيست و هر كه از آن نخورد و يا تنها كفى بياشامد از من است . همه جز اندكى از آن نوشيدند. چون او و مومنانى كه همراهش بودند از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توان جالوت و سپاهش نيست . آنانى كه مى دانستند كه با خدا ديدار خواهند كرد، گفتند: چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيار به اذن خداوند غلبه كند و خدا با شكيبايان است . (249) چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابت قدم گردان و بر كافران پيروز ساز. (250) پس به خواست خدا ايشان را بشكستند و داوود جالوت را بكشت و خدا به او پادشاهى و حكمت داد و آنچه مى خواست به او بياموخت . و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد، زمين تباه مى شد، ولى خدا بر جهانيان فضل و كرم خويش را ارزانى مى دارد. (251) اين است آيات خدا كه به راستى بر تو مى خوانيم و تو از پيامبران هستى (252)
در تفسير آيه دوم همين سوره ، بيان كرديم كه قرآن كتاب هدايت و دين و اخلاق و شريعت است ، نه كتاب داستان ها، تاريخ ، فلسفه و علوم تجربى . و اگر خداى سبحان ، گهگاه به يك رويداد تاريخى اشاره مى كند، صرفا به منظور پند و اندرز است و نيز تمام آن حادثه را به تفصيل نمى آورد، بلكه به آن مقدار كه محل شاهد و مفيد است بسنده مى كند. خداوند در ضمن چند آيه بدين موضوع اشاره كرده است كه عبارتند از: آيه 111 سوره يوسف : لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب و آيه 137 سوره آل عمران : قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الاءرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين و آيات ديگر. شيخ محمد عبده گفته است : ((تلاش براى جلوه دادن داستانهاى قرآن ، به سان كتابهاى تاريخ و به هم آميختن آنچه را كه كتابهاى تاريخ روايت كرده اند با داستانهاى قرآن ، بدين عنوان كه اين روايت هاى تاريخى بيانگر اين داستانهاى قرآنى است ، نوعى تخلف از سنت قرآن و منحرف كردن دلها از اندرز قرآن و نيز از بين بردن هدف و حكمت قرآن است . بنابراين ، بر ما واجب است كه آنچه را در قرآن آمده ، بفهميم و انديشه هامان را براى استنباط اندرزهاى اين كتاب به كار گيريم و از آنچه نكوهش كرده ، دورى گزينيم و به آنچه ستايش نموده ، خود را زينت بخشيم)).
خداوند در آيات 246 تا 252 به داستان طالوت اشاره كرده است و ما اين داستان را آن گونه كه الفاظ آيات فوق بر آن دلالت دارند بيان و سپس به مورد اندرز و موعظه آن اشاره مى كنيم .
پس از آن كه موسى (عليه السلام ) از دنيا رفت ، پيامبرانى به عنوان جانشينان او، يكى پس از ديگرى ، به اجراى فرمان خدا در ميان بنى اسرائيل مى پرداختند. يكى از اين جانشينان موسى (عليه السلام ) پيامبرى بود كه قرآن از وى ياد نموده ، اما نامش را بيان نكرده است . اين پيامبر، چنان كه از آيات استفاده مى شود در دوران داوود (عليه السلام ) بوده است . بسيارى از مفسران گفته اند: وى صموئل نام داشت . روزى گروهى از بنى اسرائيل نزد او رفتند و گفتند: براى ما يك فرمانده قرار بده ، تا در امور جنگ از نظريه او پيروى كنيم و به همراه او در راه خدا بجنگيم . پيامبر به آنان گفت : - در حالى كه قبلا آنان را مورد آزمايش قرار داده بود - مى ترسم وقتى جنگ بر شما واجب گردد و به جهاد فرا خوانده شويد، از شركت در آن خوددارى كنيد.
آنان گفتند: چگونه از جنگ خوددارى كنيم ، در حالى كه دشمن ما را از خانه هايمان بيرون رانده و فرزندان ما را از ما جدا ساخته است ؟! بنابراين ، پيامبر آنان از خدا خواست تا به وى خبر دهد كه چه كسى شايستگى فرماندهى را دارد. خدا به وحى كرد كه من طالوت را فرمانده آنان قرار دادم . برخى گفته اند: وى به سبب اين كه قامتى بلند داشت ، طالوت نام گرفت . وقتى پيامبر به آنها خبر داد كه خداوند طالوت را بر ايشان برگزيده است ، آنان گفتند: او چگونه مى تواند فرمانده ما باشد، در حال يكه نه از نسب والا برخوردار است و نه ثروتمند است ؟!
پيامبر گفت : فرماندهى ارتش نياز به نسب و ثروت ندارد و تنها به شجاعت و آگاهى در امور جنگ احتياج دارد و خداوند به طالوت ، كفايت علمى و اخلاقى ، توان جسمى و نيز ساير لوازم رهبرى و رياست را ارزانى داشته است . آنان گفتند: ما معجزه اى مى خواهيم كه اين ادعاى شما را ثابت كند. پيامبر گفت : نشانه اين امر آن است كه ((تابوت)) به سوى شما باز مى گردد و به فرمان خداوند تعالى ، فرشتگان آن را مى آورند. گفته مى شود: در اين تابوت ، الواح بر جاى مانده از موسى (عليه السلام )، عصا و لباس او و نيز مقدارى از تورات قرار داشت و در يكى از جنگها، فلسطينيان اين تابوت را از آنان گرفته بودند. همچنين ، گفته مى شود: بلكه خداوند پس از وفات موسى (عليه السلام ) آن را به سوى خود، به آسمان برده بود. در هر حال ، وقتى اين تابوت با معجزه الهى به سوى اسرائيليان آمد، نشانه اى كه پيامبرشان گفته بود، تحقق پيدا كرد و آنان به سلطنت و فرماندهى طالوت گردن نهادند.
طالوت در جهاد با دشمن اسرائيليان ، فرماندهى آنان را به عهده گرفت و به آنها خبر داد كه به زودى از نهرى عبور خواهند كرد به وسيله اين نهر ميزان اخلاص آنان آزمايش خواهد شد. كسانى كه شكيبا و اخلاصمند باشند از آب نهر نمى نوشند مگر به اندازه اى كه با دست بر مى دارند. بنابراين ، هر كس دستور فوق را اطاعت كند، اخلاصمند و مورد اعتماد خواهد بو و هر كس از آب نهر آن قدر بنوشد كه سيراب گردد، در جنگ و جهاد نمى توان به او اعتماد كرد. هنگامى كه اسرائيليان از نهر عبور كردند، بر حسب عادت هميشگى خود، با فرمان مزبور مخالفت كردند و از آن آب نوشيدند، جز اندكى از آنان كه همچنان در ايمانشان ثابت و استوار باقى ماندند.
هنگامى كه گروه اسرائيلى به رهبرى طالوت و گروه فلسطينى به رهبرى جالوت رو در روى يكديگر قرار گرفتند، بسيارى از اسرائيليان دچار وحشت شدند و به طالوت گفتند: ما را توان مقابله با جالوت و سپاهش نيست . تعداد اندكى از آنها كه با ايمان بودند و از آب نهر ننوشيده بودند، گفتند: چه بسا گروه اندكى كه به اذن خداوند بر گروه زياد پيروز شدند. اين گروه از خدا درخواست كردند كه به آنها صبر و پايدارى و پيروزى بر دشمن عطا كند و خدا نيز پس از آن كه اراده و درستى نيّت آنها را ديد، دعايشان را مستجاب كرد. داوود، جالوت را كشت و دشمن شكست سختى خورد. داود با كشتن جالوت آن چنان شهرتى پيدا كرد كه بعدها وارث سلطنت بنى اسرائيل گرديد و خداوند مقام نبوت را به وى بخشيد و زبور را بر وى فرو فرستاد و هنر ساختن زره و علوم دين و فصل خطاب را به او آموخت ، چنان كه خداوند فرموده است : و آتاه الله الملك والحكمة .
آنچه گفته شد، خلاصه اى است از آنچه آيات كريمه بر آن دلالت دارد؛ اما ازدواج داوود با دختر طالوت ، توطئه طالوت عليه شوهر دختر خود، فلاخن داوود و سنگهاى آن و داستان او با درندگان و خرس و امورى از اين قبيل كه در كتابهاى تفسير آمده اند از ساخته و پرداخته هاى اسرائيلى ها مى باشند و هيچ گونه مدركى ندارند.
اما اندرزهايى كه مى توان از اين داستان و انديشه كردن درباره آن گرفت از اين قرارند:
1. آنچه براى فرماندهى لازم است ، عبارت است از: لياقت علمى و اخلاقى ، نه حسب و نسب و ثروت و مقام .
2. پيروزى و غلبه يافتن با صبر و ايمان به دست مى آيد، نه با زيادى عدد.
3. راه شناخت پاك از ناپاك ، همانا تجربه و آزمايش است .
پس از تلخيص داستان و بيان پندهايى كه مى توان از آن گرفت ، اينك به تفسير جمله ها و واژه هاى آن مى پردازيم :
تفسير
اءلم تر الى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى . ((اءلم تر))، خطابى است كه در ظاهر متوجه پيامبر است ، ولى در حقيقت تمام شنوندگان را در بر مى گيرد. اين صيغه هم خطاب به كسى است كه از داستانى آگاهى دارد و هم خطاب به كسى است كه آگاهى ندارد؛ براى نمونه ، به شخصى مى گويى : اءلم تر الى فلان اءى شى ء فعل ؛ آيا فلانى را نديدى كه چه كار كرد؟، منظور اين است كه مى خواهى او را از طريق كارش معرفى كنى .
((الملاء)) اسم جمع است ؛ چرا كه از لفظ خود، مفرد ندارد؛ نظير قوم ، رهط و جيش .
اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله . برخى گفته اند: پيامبرى كه اين سخن را به او گفتند صموئل بوده است .
قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال اءلا تقاتلوا. ((هل)) در اين جا به معناى اقرار گرفتن است . ((عسيتم)) به فتح ، به معناى نزديك شدن مى باشد و مقصود از آن در اين جا انتظار داشتن است ، بدين معنا كه آيا همان گونه كه من از شما انتظار دارم ، هرگاه جنگ بر شما واجب شود، شما از آن سرباز خواهيد زد؟!
قالوا و ما لنا اءلا نقاتل فى سبيل الله و قد اءخرجنا من ديارنا و اءبنائنا. آنان داشتن هرگونه انگيزه اى را براى ترك جهاد انكار كردند و سبب جنگ را هم بيان نمودند و آن اين كه از سرزمينشان اخراج و از فرزندانشان جدا شدند.
فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم . بسيارى از مردم ، اين خصلت را دارند كه سخنى را مى گويند و تصميم خود را بر عملى كردن آن اعلام مى دارند، لكن همين كه مرحله جدى و واقعى عمل فرا مى رسد، متوارى مى شوند و به لانه هاى خود مى خزند. رساترين سخن در اين زمينه ، سخن سالار شهيدان حسين بن على عليهما السلام است كه فرمود: الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون ؛ مردم بنده ذليل دنيايند و دين مزمزه اى است بر زبانهايشان تا زمانى كه زندگيشان بچرخد با دين هستند. پس هرگاه به وسيله امتحان تصفيه شوند دين داران كم خواهند بود.
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)