صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 83

موضوع: امام رضا (علیه السلام)

  1. #41
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    سخنان رضوی

    136207122352214622222575113610014916015375
    1- سه ویژگى برجسته مومن
    لایكـون المـؤمـن مـومنـاً حتـى تكـون فیه ثلاث خصـال : 1 ـ سنة من ربّه. 2 ـ و سنة من نبیّه. 3 ـ و سنة من ولیّه. فـاما السنة مـن ربه: فكتمان سـره. و امـا السنة من نبیه فمـداراة الناس. و امـا السنة مـن ولیه فـالصبـر فـى البـاسـاء و الضـراء.
    مـؤمـن, مـؤمـن واقعى نیست مگـر آن كه سه خصلت در او بـاشــد: سنتـى از پـروردگـارش، سنتـى از پیـامبـرش و سنتـى از امـامـش.
    اما سنت پروردگارش, پـوشاندن راز خود است اما سنت پیغمبرش, مدارا و نرم رفتارى با مردم است اما سنت امامـش صبر كردن در زمان تنگدستـى و پریشان حالى است.

    2- پـاداش نیكـى پنهانـى و سزاى افشـا كننـده بــدى
    الـمستتر بـالـحسنة یـعـدل سبعین حسنة, و المذیع بالسیئة مخذول و المستتر بالسیئة مغفور له.
    پنهان كننده كار نیك (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است و آشكاركننده كار بد سـرافكنـده است و پنهان كننـده كـار بـد آمـرزیـده است.

    3- نظافت
    من اخلاق الانبیاء التنظف.
    از اخلاق پیـامبـران, نظافت و پـاكیزگــى است.

    4- دوست ودشمن هر كس
    صدیق كل امرء عقله و عدوه جهله.
    دوست هركس عقل او و دشمنش جهل اوست.

    5- دوستى با مردم
    التودد الى الناس نصف العقل.
    دوستى با مردم, نیمى از عقل است.

    6- بدى قیل و قال
    ان الله یبغض القیل والقـال واضـاعة المـال و كثـرة السـؤال.
    بدرستى كه خداوند, داد و فریاد و تلف كردن مال و پرخواهشى را دشمن مى دارد.

    7- ویژگیهاى دهگانه عاقل
    لا یتـم عقل امـرء مسلـم حتـى تكون فیه عشر خصـال : الخیــر منـه مـأمــول. و الشر منه مأمـون. یستكثر قلیل الخیر من غیره, و یستقل كثیر الخیر مـن نفسه. لا یسأم من طلب الخـوائج الیه, و لا یملّ مـن طلب العلـم طول دهره. الفقر فى الله احب الیه من الغنى و الذل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه. و الخمـول اشهى الیه من الشهرة. ثـم قال (ع): العاشرة و ما العاشرة؟ قیل له: ما هى ؟ قال(ع): لایرى احدا الا قال: هو خیر منى و اتقى .
    عقل شخص مسلمـان تمـام نیست, مگر ایـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
    1 ـ از او امید خیر باشد.
    2 ـ از بدى او در امان باشند.
    3 ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد.
    4 ـ خیر بسیار خود را اندك شمارد.
    5 ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.
    6 ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
    7 ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــ د.
    8 ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــ د.
    9 ـ گمنـامـى را از پـرنـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.
    10 ـ سپس فـرمـود: اما دهمى ! و چیست دهمى ؟ به او گفته شـد: چیست؟ فـرمـود: احـدى را ننگـرد جز ایـن كه بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیزكـارتـــر است.

    8- ایمان, تقوا و یقین
    ان الایمان افضل من الاسلام بدرجة, والتقـوى افضـل مـن الایمان بدرجة و لم یعط بنوآدم افضل من الیقین.
    ایمان یك درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یك درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

    9- صله رحم با كمترین چیز
    صل رحمك و لـو بشربة من ماء و افضل مـا توصل به الـرحـم كف الاذى عنها.
    پیوند خـویشـاوندى را برقرار كنید گر چه با جرعه آبى باشد و بهترین پیوند خـویشـاونـدى, خـوددارى از آزار خـویشـاونـدان است.

    10- سلاح پیامبران
    عن الـرضـا(ع) انه كـان یقـول لاصحـابه: علیكم بسلاح الانبیاء فقیل: و ما سلاح الانبیاء؟ قال: الدعاء.
    حضـرت رضا (ع) همیشه به اصحاب خـود مـى فـرمود: بر شما باد اسلحه پیامبران! گفته شـد : اسلحه پیـامبـران چیست؟ فـرمـود: دعا.

    11- نشانه هاى فهم
    ان من علامات الفقه: الحلم و العلم , و الصمت باب من ابواب الحكمة. ان الصمت یكسب المحبة, انه دلیل على كل خیر.
    از نشانه هاى دیـن فهمـى , حلـم و علم است, و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خـامـوشـى و سكـوت, دوستـى آور و راهنمـاى هـر كـار خیرى است.

    12- حقیقت توكل
    سئل الـرضـا(ع) : عن حـد التـوكل؟ فقـال(ع): ان لاتخـاف احـدا الاالله.
    از امام رضا (ع) از حقیقت تـوكل سـوال شـد. فرمـود: این كه جز خدا از كسـى نترسى .

    13- بدترین مردم
    ان شـر النـاس مـن منع رفـده و اكل وحـده و جلـد عبـده.
    به راستـى كه بـدترین مردم كسى است كه یارى اش را (از مردم) باز دارد و تنها بخورد و زیر دستش را بزند.

    14- حسن ظن به خدا
    احسـن الظن بالله, فان من حسـن ظنه بالله كان عنـد ظنه و من رضى بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل؛ و من رضى بالیسیر من الحلال خفت موونته و نعم اهله و بصره الله دار الدنـیا و دواءهـا واخـرجه منها سـالما الى دارالسلام.
    به خداوند خوشبین باش زیرا هر كه به خدا خوشبین باشد, خدا با گمان خـوش او همراه است, و هر كه به رزق و روزى اندك خشنود باشد, خـداوند به كردار اندك او خشنود باشد , و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشـد, بارش سبك و خانـواده اش در نعمت باشد و خـداوند او را به دنیا و دوایـش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسلام بهشت رساند.

    15- اركان ایمان
    الایمان اربعة اركان: التـوكل على الله, و الرضا بقضاء الله و التسلیم لامـر الله, والتفویض الى الله.
    ایمان چهار ركن دارد:
    1 ـ توكل برخدا
    2 ـ رضا به قضاى خدا
    3 ـ تسلیم به امر خدا
    4 ـ واگذاشتن كار به خدا.

    16- بهترین بندگان خدا
    سئل علیه السلام عن خیـار العبـاد؟ فقــال(ع): الذیـن اذا احسنوا استبشروا, و اذا اساؤوا استغفروا و اذا اعطوا شكـروا, و اذا ابتلوا صبروا, و اذا غضبوا عفوا.
    از امام رضـا(ع) دربـاره بهتـریـن بنـدگـان سـوال شـد.
    فـرمـود: آنان كه هر گاه نیكـى كنند خـوشحال شوند, و هرگاه بدى كنند آمرزش خـواهند, و هر گاه عطا شـوند شكر گزارند و هر گاه بلا بینند صبر كنند, وهر گاه خشم كنند در گذرند.

    17- تحقیر فقیر
    مـن لقى فقیـرا مسلما فسلم علیه خلاف سلامه على الاغنیاء لقى الله عزوجل یـوم القیامه وهو علیه غضبان.
    كسى كه فقیر مسلمان را ملاقات نماید و بر خلاف سلام كردنش بر اغنیا بر او سلام كنـد, در روز قیامت در حالـى خـدا را ملاقات نمایـد كه بـر او خشمگیـن بـاشـد.

    18- رفع اندوه از مومن
    مـن فـرج عن مـومـن فـرج الله عن قلبه یـوم القیمه.
    هر كس اندوه و مشكلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.

    19- بهترین اعمال بعد از واجبات
    لیـس شـى ء مـن الاعمـال عنـد الله عزوجل بعد الفـرائض افضل من ادخـال السرور على المؤمن.
    بعد از انجام واجبات, كارى بهتر از ایجاد خـوشحالى براى مومن, نزد خداوند بزرگ نیست.

    20- رضایت به رزق اندك
    من رضى عن الله تعالى بالقلیل من الرزق رضى الله منه بالقلیل من العمل.

    منبع: عیون اخبارالرضا، تنظیم برای تبیان: ملکی




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #42
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    به مناسبت شهادت امام رضا(ع)
    برخى از فرقه‏هاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و بهيچوجه نمى‏توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمى‏كند كه ماهيت‏حاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند. معناى اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است. اين مساله جزء معتقدات برخى از فرقه‏هاى اسلامى است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده‏مند بود. براى تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر(ص) نسبت داده‏اند، ولى متوجه نبودند كه اين بر خلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى‏باشد.
    بازتاب اين اعتقاد ‏بازتاب گسترده‏اى بر انديشه‏هاى نويسندگان، مورخان و حتى علما و فقهايشان بر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مى‏ديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند. يكى از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمى‏كردند و براى اجراى اراده حاكم –که خود جعل کرده بودند -اراده خداست، نهايت امكانات خود را به كار مى‏گرفتند. از اينرو مى‏بينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است. دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به آنها توجهى نمى‏نمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و كار داشتند. با اينوصف، حتى نام آنان را در بسيارى از كتب تاريخى نمى‏يابيم. اينها خيانت نسبت ‏به حقيقت‏به شمار مى‏رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آينده خود مرتكب خيانت ‏شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
    درچنين شرايطى شيعيان اهل بيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود. اكنون مى‏پرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مى‏نهادند. چرا آنها را ازدورترين نقاط نزد خود فرا مى‏خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه‏اى كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟ پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علت‏سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مى‏دانستند كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس مى‏كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود. ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمى‏كردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى نمى‏داشتند. ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى‏رفتند. اما اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مى‏كردند، براى تحقق بخشيدن به هدفها سياسى معينى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى‏شد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت‏ به آنان مى‏بود. آنها مى‏خواستند از اين مجرا هدفهاى زير را تامين كنند:

    1 -
    دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مى‏دادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
    2 - به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه‏هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
    3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى‏دادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهلبيت‏با استقبال از علما به نحوى جبران مى‏شد.
    4 - تشويق علما وسيله‏اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.

    پس مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار كه از سوى شخصيتى احساس خطر مى‏كردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مى‏يازيدند. احمد امين درباره منصور مى‏نويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مى‏ديد فرا مى‏خواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مى‏كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطه‏اش پيدا نمى‏كردند، و گرنه دستگاه كيفرى عليه‏شان به كار مى‏افتاد» آرى، همين منصور بود كه «ابوحنيفه‏» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت‏با محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مى‏گرفت.

    بهرحال، اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مى‏كوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نشود و يا آنكه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى‏كردند و در اين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مى‏گرفتند. بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند. مثلا يكى از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه‏شان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشته‏اند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد. ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى‏خواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » براستى كه اين حرفها عجيب است. آخر چگونه انسان مى‏تواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند. آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مى‏دهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دست‏به خودكشى زده باشد؟ آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم‏پرست‏بوده باشد؟ يا بر عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمى‏دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
    اينها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مى‏دهند و گر نه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى‏تواند تصديق كند! اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفته‏اند.

    نظر برخى ديگر از مورخان‏با نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام (ع) به بررسى ناهماهنگى گفته‏ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد. عده‏اى در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده‏اند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن ننموده‏اند و فقط بر سبيل ترديد چنين آورده‏اند: «گفته مى‏شود كه او مسموم شد و درگذشت‏» (مانند يعقوبى).
    نظر دسته سوم‏عده‏اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته‏اند ولى معتقدند كه اين جنايت‏به دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده.
    براى اين نظر سند تاريخى جز آنچه كه «اربلى‏» نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافت‏به اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت‏»
    نظر چهارم‏برخى نيز گفته‏اند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.

    به نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيت امام را بخوبى احساس مى‏كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مى‏توان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچگونه تمايلى بدان نداشته است!
    نظر پنجم‏برخى ديگر گفته‏اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده‏اند. يكى از اين افراد «ابن جوزى‏» است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته‏اند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزى مى‏نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى‏كرد. اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذتى چشم پوشيده بود. البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آنست كه مامون عامل اين جنايت‏بوده باشد.
    «اربلى‏» نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است.
    احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى‏پوشيد و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مى‏كرد
    دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى‏كنند.

    دلايل كسانى كه در تبرئه مامون از جنايت‏سم خورانى سعى كرده‏اند، به شرح زير خلاصه مى‏گردد:
    1 - پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى‏رسيد.
    2 - بزرگداشت‏شان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده‏اش.
    3 - به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
    4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
    5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روى گردانده بود.
    6 - دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
    7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مى‏پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
    8 - پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش، مهربانى مى‏نمود.
    9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمى‏داد.
    10- مسموميت امام از جعليات شيعه است.

    اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آورده‏اند. ولى بنظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله تاريخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مى‏دانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث كرده‏اند. واقع امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده‏اند هيچكدام مانع از آن نبود كه مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دست‏به توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن‏سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند. او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين‏» را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بى‏آنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئه‏هاى مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى مامون و تحكيم پايه‏هاى قدرتش آنهمه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش در آورده بودند. با اينوصف مى‏بينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت ‏به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مى‏نمود. مامون كسى بود كه بخاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دست‏باز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مى‏نمود؟ اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياست‏بازى مى‏شد انتظار شادمانى و سرور برد؟ مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت. طاهر را نيز خود او كشت ولى بيدرنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت‏ خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس از ديگرى سرنگون نمود.

    از اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين قياس، عكس‏العملها و گفته‏هايش در مرگ امام رضا (ع) نيز كوچكترين ارزشى نداشت. چه اگر راست مى‏گفت پس چگونه دست‏به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحت‏شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خطبه‏ها رانده شده بود. مامون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت‏به آنان ابراز مى‏داشت. بنابراين، مهر ورزيش نسبت‏به امام نيز هيچگونه منافاتى با قتلش نمى‏توانست داشته باشد.

    اما اينكه علويان را بزرگ مى‏داشت علت را خودش در نامه‏اى كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مى‏دارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مى‏رود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود د هر نقطه‏اى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند. اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه‏اش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشته‏اند، و همچنين شورش برادران امام(ع) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.

    اما اينكه گفته‏اند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخنويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مى‏خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده‏ايم.
    با اينهمه اگر كسى باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مى‏كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت‏به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با «يحيى بن اكثم‏» معروف است كه با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مى‏داد به علاوه، صغر سن نمى‏توانست ‏بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد (ع) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مامون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.

    نظر ششم كه نظرى درست است! طبق اين نظر امام (ع) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيده‏اند گروه بزرگى را تشكيل مى‏دهند كه ابن جوزى نيز بدانها اشاره كرده است. شيعيان بطور كلى اين نظر را تاييد كرده‏اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعنى مامون و رضا - با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام(ع) بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد!!..

    يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام(ع) به شمار مى‏رود اتفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميق‏تر به احوال امامان خود مى‏پرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند. از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام(ع) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانسته‏اند. مانند اين افراد:
    - ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالكى در فصول المهمة ص 250.
    - مسعودى در اثبات الوصية ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
    - قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
    - قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 263 و 385.
    - جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون.
    - ابوبكر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
    - ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانية ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
    سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
    - در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب تهذيب الكمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة في الاسلام ص 125.
    - دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226.
    و بسيارى ديگر. . .

    بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون

    چون به كتابهاى تاريخى مراجعه مى‏كنيم درمى‏يابيم كه شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسيله سم، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى كه مامون خود شكوه از اين اتهام مى‏كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مى‏پنداشتند! در روايت آمده كه هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى‏گفتند كه اين مرد - يعنى مامون - وى را ترور كرده است. در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى‏شود. ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته كه وى مامون را متهم به قتل برادرش مى‏نمود. ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد. اينكه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادرخود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مى‏بود. طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حيله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روايتى دوازده هزار - از بغداد قيام كرد. كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان‏» به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكشهايى هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد.

    در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع) به نام‌هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن ازعلويان به سوى خراسان مى‏آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (ع). مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند.‌ هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند.
    مى‏گويند حتى به حضرت فاطمه(ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد. ديگر از قربانيان مامون، برادر ديگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
    با توجه به اين وقايع درمى‏يابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.

    پيشگويى امام(ع) و اجدادش
    افزون بر تمام آنچه كه گذشت‏ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا(ع) شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند. مى‏توان روايات وارد شده در اين زمينه را به دو طبقه تقسيم كرد:
    1 - آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر(ص) يا ائمه(ع) نقل شده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است. در اين باره پنج‏حديث وارد شده.
    2 - آن دسته از روايات كه از خود امام رضا(ع) نقل شده كه شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس كنار قبر‌هارون، پيشگويى نموده است.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #43
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    كرامات امام رضا(ع) به روايت اهل سنت

    دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقيعي كه قبل و بعد از ولادت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو و مدت امامت ايشان رخ داد، جملگي دلالت بر عظمت بي‌كران امام رضا (عليه السلام) دارد. رويت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنيدني و البته شگفت‌انگيز است. آنچه پيش روي داريد، گوشه‌ي از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثير به سزايي در نزديك كردن ديدگاه اهل سنت به ديدگاه شيعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زيارت قبور و... دارد.
    بزرگان اهل سنت با اعتراف به جايگاه والي امام رضا (عليه السلام)، سخنان و اعتراف‌هاي شگفتي درباره ابعاد معنوي آن حضرت داشته‌اند كه آنها را نقل مي‌كنيم.
    1. مجدالدين ابن اثير جَزَري (606ق): «ابوالحسن علي بن موسي... معروف به رضا...، مقام و منزلت ايشان همانند پدرشان موسي بن جعفر است. امامت شيعه در زمان علي بن موسي به ايشان منتهاي مي‌شد، فضايل وي قابل شمارش نيست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ايشان بفرستد». [1]
    2. محمد بن طلحه شافعي(652ق): «سخن در اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي گذشت و ايشان علي الرضا سومين آنهاست. كسي كه در شخصيت ايشان تأمل كند، در مي‌يابد كه علي بن موسي وارث اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي است، و حكم مي‌كند كه ايشان سومين علي است. ايمان و جايگاه و منزلت ايشان فراواني اصحاب ايشان، باعث شد تا مأمون وي را در امور حكومت شريك كند و ولايت عهدي را به ايشان بسپارد... ». [2]
    3. عبدالله بن اسعد يافعي شافعي (768ق): «وي امام جليل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن علي بن موسي الكاظم است. وي يكي از دوازده امام شيعيان است كه اساس مذهب بر نظريات ايشان است. وي صاحب مناقب و فضايل است». [3]
    4. ابن صبّاغ مالكي (855ق) به نقل از بعضي از اهل علم: «علي بن موسي الرضا داري والاترين و وافرترين فضايل و كرامات و برخوردار از برترين اخلاق و صورت و سيرت است كه از پدرانش به ارث برده است... ». [4]
    5. عبدالله بن محمد عامر شبراوي شافعي (1172ق): «هشتمين امام علي بن موسي الرضاست كه مناقب والا و صفات اوليا و كرامت نبوي وي قابل شمارش و توصيف نيست... ». [5]
    6. يوسف بن اسماعيل نبهاني (1350ق): «علي بن موسي از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بيت نبوي و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردي بود. وي جايگاه والايي دارد و نام وي شهره است و كرامات زيادي دارد... ». [6]
    7. شيخ ياسين بن ابراهيم سنهوتي شافعي: « امام علي بن موسي الرضا (رضي الله عنه) از بزرگان و از بهترين سلاله است و خداوند با خلق چنين فردي قدرت خود را به نمايش گذاشته. هيچ فردي علي بن موسي را نمي‌تواند درك كند. وي والا مقام و در فضايل شهره است و كرامات بسياري دارد... ». [7]
    8. ابوالفوز محمد بن امين بغدادي سُوِيدي: «ايشان در مدينه به دنيا آمد و كرامات ايشان بسيار و مناقبش مشهور است؛ به گونه‌ي كه قلم از وصف تمامي آن عاجز است... ». [8]
    9. عباس بن علي بن نور الدين مكّي: «فضايل علي بن موسي هيچ حد و حصري نداشته... ». [9]
    گوشه‌ي از كرامات امام رضا (عليه السلام)

    1. بشارت پيامبر به حميده

    امام رضا به بركت سفارش پيغمبر و عنايت ايشان به دنيا آمدند. در نقل‌هاي اهل سنت چنين آمده: زماني كه حميده مادر امام كاظم، كنيزي به نام نجمه را از بازار خريداري كرد، پيامبر را در خواب ديد كه به ايشان فرمود: «اين كنيز را به فرزندت (امام كاظم) هديه كن؛ همانا از اين كنيز، فرزندي به دنيا خواهد آمد كه بهترين اهل زمين است». حميده نيز چنين كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغيير داد. [10]
    2. معجزه‌ي در دوران حمل

    مادر بزرگوار ايشان مي‌فرميد: هنگام حاملگي، سنگيني حمل را احساس نكردم و هنگام خواب، صداي تسبيح و تهليل و تقديس وي را مي‌شنيدم. [11]
    3. مناجات امام در دوران طفوليت

    مادر بزرگوار امام در ادامه مي‌فرمايد: زماني كه ايشان به دنيا آمد، در حالي كه دستانش را روي زمين گذاشته و سر مباركشان را به طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان مي‌خورد، گويا مناجات خدا مي‌كرد. در اين حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنيئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛ مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در اين حال فرزند را به ايشان داد و ايشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را برداشت. [12]
    4. هارون بر من چيره نمي‌شود

    صفوان بن يحيي مي‌گويد: بعد از شهادت امام كاظم و امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا (عليه السلام) مي‌ترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام مي‌دهد، ولي كاري از پيش نمي‌برد.
    صفوان مي‌گويد: يكي از معتمدين برايم نقل كرد: يحيي بن خالد برمكي به هارون الرشيد گفت: علي بن موسي ادعاي امامت مي‌كند (و با اين سخن قصد تحريك هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا مي‌خواهيم همه آنها را بكشيم؟![13]
    5. محل دفن من و هارون يكي است

    موسي بن عمران مي‌گويد: روزي علي بن موسي الرضا را در مسجد مدينه، در حالي ديدم كه هارون مشغول سخنراني بوده امام به من فرمود: روزي را خواهي ديد كه من و هارون در يك جا به خاك سپرده مي‌شويم. [14]
    امام در مكه نيز به اين مهم اشاره مي‌كند. حمزه بن جعفر ارجاني مي‌گويد: هارون الرشيد از يك درب و علي بن موسي الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند. در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از هم دور هستيم، ولي ملاقاتمان نزديك است. اي طوس! همانا من و او را يك جا جمع مي‌كني. [15]
    6. مأمون، امين را مي‌كشد

    حسين بن ياسر مي‌گويد: روزي علي بن موسي الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد كشت. از امام پرسيدم: يعني عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد كشت. طبق پيشگويي امام اين اتفاق افتاد. [16]
    7. همسرت دوقلو مي‌زايد

    بكر بن صالح مي‌گويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و به وي گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ حامله است و از شما مي‌خواهم دعا كنيد تا خداوند فرزند پسري به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پيش خود گفتم: اسم يكي را محمد و ديگري را علي مي‌گذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و بدون اينكه از من چيزي بپرسد، به من فرمود: اسم يكي را علي و ديگري را امّ عمرو بگذار. وقتي كه به كوفه رسيدم، همسرم يك پسر و يك دختر به دنيا آورده بود و اسم آنها را همان‌گونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معني امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]
    8. جعفر به زودي ثروتمند مي‌شود

    حسين بن موسي مي‌گويد: عده‌ي از جوانان بني هاشم بوديم كه نزد امام رضا نشسته بوديم كه جعفر بن عمر علوي با شكل و قيافه فقيرانه بر ما گذشت. بعضي از ما با نگاه مسخره‌آميزي به حالت وي نگريستيم. امام رضا (عليه السلام) فرمود: به زودي مي‌بينيد زندگي وي تغيير كرده، اموالش زياد، خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است.
    حسين بن موسي مي‌گويد: پس از گذشت يك ماه، والي مدينه عوض شد و او نزد ين والي مقام و منزلت خاصي پيدا كرد و زندگي‌اش همان‌گونه كه امام فرموده بود، تغيير كرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوي را احترام و براي وي دعا مي‌كرديم. [18]
    9. خود را بري مرگ آماده كن!

    حاكم نيشابوري به سند خودش از سعيد بن سعد نقل مي‌كند كه روزي امام رضا (عليه السلام) به مردي نگهاي كرد و به او فرمود:
    «يا عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة يام[19]؛ ي بنده خدا! وصيت خود را بكن و خود را بري چيزي كه گريزي از آن نيست (مرگ)، آماده كن». راوي مي‌گويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.
    10. خواب ابوحبيب

    حاكم نيشابوري به سند خود از ابوحبيب نقل مي‌كند: روزي رسول الله را در خواب ـ در منزلي كه حجاج در آن اتراق مي‌كنند ـ ديدم، به ايشان سلام كردم. نزد ايشان ظرفي از خرمي مدينه ـ كه خرمي صيحاني نام داشت ـ بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو مي‌كردم دوباره از آن بخورم. پس از بيست روز ابوالحسن علي بن موسي الرضا از مدينه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم براي ديدار وي شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همان‌جيي كه پيامبر را در خواب ديدم، نشسته است: در حالي كه ظرفي پر از خرمهاي مدينه و خرمي صيحاني نزد او بود. به امام سلام كردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتي از خرما به همان مقداري كه پيامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ايشان عرض كردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله زيادتر مي‌داد، من هم به تو زيادتر مي‌دادم. [20]
    11. سقوط دولت برمكيان

    مسافر مي‌گويد: در سرزمين مني نزد امام نشسته بوديم. ناگهان يحيي بن خالد برمكي، در حالي كه صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگاني هستند كه نمي‌دانند در اين سال چه اتفاقي بري آنها رخ خواهد داد. مسافر مي‌گويد: در همان سال برمكيان سقوط كردند و پيشگويي امام محقق شد. مسافر در ادامه مي‌گويد: امام فرمودند: و از ين عجيب‌تر من و هارون هستيم كه شبيه اين دو انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معني سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينكه امام رضا (عليه السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. [21]
    12. وليتعهدي من پيدار نيست

    مديني مي‌گويد: هنگامي كه امام رضا (عليه السلام) در مجلس بيعت وليتعهدي با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت مي‌كردند، نگهاي به بعضي از اصحاب خود كردند و ديدند يكي از اصحابشان از اين جريان (ولايتعهدي امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وي اشاره كرد و او را نزد خود طلبيد و درگوشي فرمودند: قلب خود را به اين وليت‌عهدي مشغول نكن و به آن دل نبند و خوشحالي نكن؛ چرا كه اين امر باقي نمي‌ماند. [22]
    13. توطئه‌گران رسوا مي‌شوند

    زماني كه مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از كار خليفه ناراضي بودند و مي‌ترسيدند كه خلافت از بني عباس خارج شود و به بني فاطمه بازگردد. لذا كينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بري ابراز ين نفرت و كينه بودند؛ تا ينكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه مي‌شود و خادمان پرده را كنار مي‌زنند تا آن حضرت وارد شود، احدي به امام سلام نكند و به يشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همديگر را ملامت كردند كه چرا پرده را كنار زده‌اند. قرار شد كه روز بعد چنين نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وي سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدي وزيد و پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز همين اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جايگاه ويژه‌ي دارد و سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. [23]
    14. رام شدن درندگان در برابر امام

    قضيه زينب كذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سني است و گوشه‌ي از عظمت و مقام والي امامت و وليت تكويني را به نميش مي‌گذارد. در نقل اين جريان اختلافاتي وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نمي‌كند. اختلاف در اين است كه يا اين جريان در دوران امام رضا (عليه السلام) رخ داده يا امام هادي7؟
    در خراسان زني به نام زينب ادعا مي‌كرد كه علوي و از نسل فاطمه زهرا3 است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را احضار كرد و علوي بودن وي را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با كمال بي‌ادبي به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردي، من نيز نسب تو را زير سؤال مي‌برم. در آن دوران سلطان مكاني داشت كه در آن درندگان بودند. آن مكان براي انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر علي و فاطمه دروغ مي‌بندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علي باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد. اگر راستگو باشد، درندگان به وي نزديك نمي‌شوند و اگر دروغگو باشد، وي را مي‌درند. وقتي كه زينب كذاب اين سخن را شنيد، پيش دستي كرد و به امام گفت: اگر راست مي‌گويي، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بي‌هيچ سخني وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظاره‌گر ين جريان بودند. زماني كه امام وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يك يك نزد امام آمدند و دم‌هاي خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بيندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وي را داخل گودال بيندازند و طعمه درندگان شود. بعد‌ها اين زن در خراسان به زينب كذاب مشهور شد. [24]
    مسعودي معتقد است: اين قضيه بري امام هادي اتفاق افتاده است. [25] با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمي اين قضيه را از بعضي حفاظ اهل سنت نقل كرده[27] و ابو علي عمر بن يحيي علوي نيز اين جريان را قطعي دانسته و نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد كرده است. [28]
    البته با توجه به بعضي قرائن ممكن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه السلام) و هم در زمان امام هادي7) اتفاق افتاده است.
    15. پيشگويي چگونگي شهادت

    زماني كه مأمون به سبب بيماري نتوانست نماز عيد را بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام در حالي كه پيراهن كوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در ميان راه با صداي بلند مي‌فرمود: «السلام علي ابوي آدم و نوح، السلام علي ابوي ابراهيم و اسماعيل، السلام علي ابوي محمد و علي، السلام علي عباد الله الصالحين». مردم به طرف امام هجوم مي‌آوردند و دست ايشان را مي‌بوسيدند و ازايشان تجليل مي‌كردند. در اين هنگام به خليفه خبر رسيد كه اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج مي‌شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبي مهم به هرثمة بن اعين ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه مي‌گويد: روزي سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اي هرثمه! مي‌خواهم تو را از مطلبي آگاه سازم كه بايد نزد تو پنهان بماند و تا زماني كه زنده هستم، آن را بري كسي فاش نكني، اگر فاش كني، من دشمن تو پيش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم كه تا او زنده است، سخني نگويم. امام فرمود: اي هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه مي‌خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشيد قرار دهد، اما خداوند نمي‌گذارد و زمين اجازه چنين كاري را نمي‌دهد و هر چه بكوشند تا زمين را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)، نمي‌توانند و اين مطلب را بعد خوهاي ديد. ي هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهايز من بري دفن، مأمون را از اين مسائلي كه گفتم، آگاه كن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسي بر من نماز نخواند؛ تا اين‌كه عرب ناشناسي به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دويد و در حالي كه گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مركبش ناله مي‌زند، بر جنازه من نماز مي‌خواند. شما نيز با او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مكاني كه مشخص كرده‌ام، دفن كنيد. اي هرثمه! واي بر تو كه اين مطالب را قبل از وفاتم به كسي بگويي.
    هرثمه مي‌گويد: مدتي نگذشت كه تمامي اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خليفه انگور و انار مسموم خورد‌و از دنيا رفت. هرثمه مي‌گويد: طبق فرمايش امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازه‌ام اين مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم كه وي در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال در دست دارد و گريه مي‌كند. به وي گفتم: اي خليفه! اجازه مي‌دهيد مطلبي را بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّي را در دوران حياتش به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامي كه زنده است، براي كسي بازگو نكنم. آن گاه قضيه را براي مأمون تعريف كردم. وقتي كه مأمون از اين قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود و همراه وي آماده خواندن نماز برايشان شديم. در اين هنگام فردي ناشناس با همان مشخصاتي كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هيچ كس صحبتي نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وي نماز خواندند. خليفه دستور داد كه وي را شناسايي كنند و نزد وي بياورند، اما اثري از وي و شتر او نبود. سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبري حفر كنند. هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان علي بن موسي الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: مي‌خواهم ببينم سخن وي راست است يا خير.
    در اين هنگام نتوانستند قبر را حفر كنند و گويا زمين از صخره سخت‌تر شده بود؛ به گونه‌ي كه تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن علي بن موسي الرضا پي‌برد و به من گفت مكاني را كه علي بن موسي الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وي نشان دادم و همين كه خاك را كنار زديم، قبرهاي طبقه بندي شده و آماده را ديديم، با همان مشخصاتي كه علي بن موسي الرضا فرموده بود.
    زماني كه مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين فرو رفت و آن مكان خشكيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاك روي آن ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزي كه ديده و از من شنيده بود، با شگفتي ياد مي‌كرد و تأسف و حسرت مي‌خورد و هر گاه با وي خلوت مي‌كردم، از من تقاضا مي‌كرد تا قضيه را تعريف كنم و با تأسف مي‌گفت: )انا لله و انا اليه راجعون(. [29]
    مشهد الرضا در كلام اهل سنت

    ذهبي در مواضع متعدد از تأليفات خود درباره‌ي مشهد الرضا چنين اظهار نظر مي‌كند: «و لعلي بن موسي مشهدٌ بطوس يقصدونه بالزياره»[30]، «و له مشهدٌٍ كبير بطوس يزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزياره»[32].
    ابن عماد حنبلي دمشقي نيز مي‌گويد: «و له مشهدٌ كبير بطوس يزار». [33]
    برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (عليه السلام) نيز جالب و شگفت‌انگيز است؛ مانند بسيار زيارت كردن قبر امام رضااز سوي ابن حبان بستي (354ق) و ابو علي ثقفي (328ق) و تواضع و تضرعات بسيار ابوبكر بن خُزيمه (311ق) كه موجب شگفتي شاگردان وي شده بود.
    1. ابوبكر بن خزيمه (311ق) و ابو علي ثقفي (328ق): حاكم نيشابوري مي‌گويد:
    «سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسين بن عيسي يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابي بكر بن خزيمه و عديله ابو علي الثقفي مع جماعة من مشيخنا و هم اذ ذلك متوافرون الي زيارة قبر علي بن موسي الرضا بطوس، قال: فريت من تعظيمه (ابن خُزَيمه) لتلك البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحيرنا؛ [34] حاكم مي‌گويد: از محمد بن مؤمل شنيدم: روزي با پيشوي اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و ابو علي ثقفي و ديگر مشيخ خود به زيارت قبر علي بن موسي الرضا به طوس رفتيم؛ در حالي كه آنها بسيار به زيارت قبر يشان مي‌رفتند. محمد بن مومل مي‌گويد: احترام و بزرگداشت و تواضع و گريه و زاري ابن خزيمه نزد قبر علي بن موسي همگي را شگفت‌زده كرده بود.
    ابن خزيمه نزد اهل سنت جايگاه ويژه‌ي دارد؛ به گونه‌ي كه از وي «شيخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقيه، بي‌نظير، زنده كننده سنت رسول الله»، تعبير كرده‌اند و او در علم حديث و فقه و اتقان ضرب المثل است. [35]
    در مورد ابو علي ثقفي نيز ـ كه از نوادگان حجاج بن يوسف است ـ تعابيري چون: «امام، محدث، فقيه، علامه، شيخ خراسان، مدرس فقه شافعي در خراسان، امام در اكثر علوم شرعي، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[36] به كار رفته كه نشان دهنده اهميت و جايگاه اين شخصيت نزد عامه است.
    2. ابن حبّان بُستي (354ق): «علي بن موسي الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بيت و بني هاشم است. اگر از وي روايتي شود، واجب است حديثش معتبر شناخته شود..... من به دفعات قبر يشان را زيارت كرده‌ام. زماني كه در طوس بودم، هر مشكلي برايم رخ مي‌داد، قبر علي بن موسي الرضا را ـ كه درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زيارت مي‌كردم و براي برطرف شدن مشكلم دعا مي‌كردم و دعايم مستجاب و مشكلم حل مي‌شد. اين كار را به دفعات تجربه كردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفي و اهل بيتش ـ كه درود خدا بر او اهل بيتش باد ـ بميراند». [37]
    ابن حبان بستي نيز از اهل سنت جايگاه والايي دارد؛ به گونه‌ي كه از وي به «امام، علامه، حافظ، شيخ خراسان، يكي از استوانه‌هاي علم در فقه و لغت و حديث، و از عقلي رجال» تعبير كرده‌اند. [38]
    اين جملات حاكي از نفوذ معنوي امام رضا (عليه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت ساليان از شهادت ايشان، قبر و بارگاه ملكوتي ايشان مورد توجه خاص و عام است و كساني چون ابن خزيمه و ابن حبان علاوه بر زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به ايشان متوسل مي‌شدند و براي رفع مشكلات مادي و معنوي خود به اين مكان مقدس پناه مي‌بردند.
    سخن پاياني

    از مطالب ياد شده به دست مي‌آيد كه نه تنها ساخت بنا بر قبور و زيارت و توسل، امري جايز وكاملاً مرسوم بوده، بلكه مورد تاييد قولي و عملي بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزيمه و ابن حبان بستي و... بوده و مكرر اين اعمال از آنها سر مي‌زده است و آنان از خوان گسترده كرامات آن امام همام نيز بهره‌مند مي‌شدند و اين امر اساساً به عنوان يك باور و فرهنگ صحيح در ميان مسلمين مطرح بوده و اين موارد بهترين گواه بر واهي بودن تفكرات و باورهاي سست حزب سياسي وهابيت است. از طرف ديگر، جايگاه اهل پيامبر9 و ميزان درخشندگي اين خاندان پاك را در ميان امت اسلامي به ويژه علماي اهل سنت آشكار مي‌سازد.
    [1]. تتمي جامع الاصول، ابن اثير جزري، مكتبي النجاريي، مكه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق.
    [2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعي، مؤسسه البلاغ، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق.
    [3]. مرآة الجنان، يافعي، دارالكتب العلميي، بيروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق.
    [4]. الفصول المهمي، ابن صباغ مالكي، اعلمي، تهران، يران، ص263.
    [5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوي شافعي، دارالكتاب قم، يران، چاپ اول1423ق.
    [6]. جامع كرامات الاولياء، نبهاني، ص311، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق.
    [7]. الانوار القدسيه، سنهوتي شافعي، ص39، انتشارات السعادي، مصر.
    [8]. سبائك الذهب في معرفي قبائل العرب، ابوالفوز سؤيدي، المكتبه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، ص334.
    [9]. نزهة الجليس، عباس بن نور الدين مكّي، قاهره، مصر، ج2، ص105.
    [10]. روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شيرازي، ص43، استامبول، تركيه؛ مفتاح النجاة في مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشي، مخطوط، ص176، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاريخ الاسلام و الرجال، شيخ عثمان سراج الدين حنفي، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348.
    [11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوي عبد الفتاح حنفي هندي، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553.
    [12]. احقاق الحق، شهايد قاضي نور الله شوشتري، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسي بخاري، فصل الخطاب.
    [13]. الفصول المهمي، ص245؛ نور الابصار، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول1418ق، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
    [14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312.
    [15]. نورالابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316.
    [16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319.
    [17]. الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بي‌تا، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب الاشراف، ص316.
    [18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318.
    [19]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هايثمي، دارالفكر، بيروت، لبنان، ص122؛ الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، سيد مصطفي بن محمد العروس مصري، دمشق، سوريه، بي‌تا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛ الانوار القدسيه، ص39.
    [20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه، ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسيلة المال، ابن كثير حضرمي، مكتبه الظاهريه، دمشق، سوريه، بي‌تا، ص212؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاوليا، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، ج1، ص80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسيلة النجاة، محمد مبين هندي، الكهنو، هند، بي‌تا.
    [21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
    [22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178.
    [23]. نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛ الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص313.
    [24]. لفرج بعد الشدي، قاضي ابو علي تنوخي، دارالصباعي المحمديي قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297.
    [25]. مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86.
    [26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172.
    [27]. الصواعق المحرقه، ص205.
    [28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173.
    [29]. الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الكواكب الدريه، شيخ عبد الرؤوف مناوي، الازهريي، مصر، بي‌تا، ج1، ص256؛ مفتاح النجاة، ص82؛ الانوار القدسيه، ص39.
    [30]. سير اعلام النبلاء، موسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ يازدهم 1417ق، ج9، 393.
    [31]. العبر، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، ج1، ص266.
    [32]. تاريخ الاسلام، حوادث، 201 تا210، دارالكتاب العربي، بيروت، لبنان، چاپ اول 1420ق، ص272.
    [33]. شذارت الذهب، دار بن كثير، دمشق، بيروت، چاپ اول 1406ق، ج3، ص14.
    [34]. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1404ق، ج7، 339.
    [35]. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبي، ج14، ص365و377.
    [36]. سير اعلام النبلاء، ج15، ص280ـ282.
    [37]. كتاب الثقات، ابن حبان بستي، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1393ق، ج8، ص475.
    [38]. سير اعلام النبلاء، ج16، ص92؛ النجوم الزاهره، ابن تغري، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1413ق، ج3، ص342؛ الوافي بالوفيات، صفدي، جمعي از مستشرقين، بي‌تا، 1411ق، ج2، ص317؛ الطبقات الشافعيه، سبكي، دار احياء الكتب العربية، بيروت، لبنان، بي‌تا، ج3، ص131؛ الانساب، سمعاني، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408ق، ج2، ص209.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #44
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    شفا يافته: آندره (رضا) سيمونيان

    اهل ازبكستان، مقيم همدان
    نوع بيماري:لال بودن

    آندره- آندره، شنيد كه كسي او را به نام صدا مي كند.صدايي كه از جنس خاك نبود آبي بود،آسماني بود، آندره از خواب بيدار شد.
    نگاهش بي تاب و هراسان به هر سو دويد، اما همه در خواب بودند.
    جز خادم پيري كه كمي آن سو تر ايستاده بود و خيره نگاهش مي كرد. پيرمرد كه متوجه حالات آندره شده بود به سويش آمد و با لبخندي مهربان رو به روي او ايستاد. چي شده پسرم؟ آندره سكوت كرد، اما دلش هواي فرياد داشت. هواي گريه، دوست داشت خودش را در آغوش پيرمرد بياندازد و گريه كند. از ته دل فرياد برآورد، شيون كند، بغض كند، بغض بد جوري گلويش را گرفته بود، دلش مي خواست آن را بتركاند و عقده هايش را خالي كند.
    پيرمرد رو به روي او نشست. دستي به شانه اش زد و دوباره پرسيد: چيزي شده؟ آندره وا مانده از خواب، خود را در آغوش پيرمرد انداخت، ديگر طاقت نياورد. هاي هاي گريه كرد، پيرمرد دستي به پشت آندره زد وگفت: گريه كن فرزندم، فرياد بزن، گريه عقده ها رو خالي مي كند، درد رو تسكين مي ده، گريه كن آندره همچنان مي گريست.
    حالا ديگر همه بيدار شده بودند و با نگاههاي پر سووال، آندره را مي نگريستد، پيرمرد پرسيد چي شده؟ تعريف كن. آندره خودش را از آغوش پيرمرد كند، تكيه اش را به ديوار داد و نگاه خويش را به آسمان دوخت، آي آسمان با همه ستاره گان در نگاهش ريخت، دسته اي كبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه اسمان گم شدند اندره نگاهش را بست و بي آن كه كه جواب پيرمرد را بدهد در دل گفت اي كاش هرگز بيدار نمي شدم.
    صداي پيرمرد را شنيد، باز مي پرسيد چرا حرف نمي زني؟ بگو چي شده؟ خواب ديدي؟ تعريف كن! آنرده چشمانش را گشود و نگاهش را درنگاه مهربان پيرمرد دوخت و با ز بان اشاره به او فهماند كه حرف زدن نمي تواند پيرمرد غمگين از جابرخاست، سعي كرد بغض و اشكش را از آندره پنهان نمايد.
    رو گرداند و پشت به او دور شد، آندره ديد كه شانه هاي پيرمرد مي لرزيد. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع اميد از همه جا به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسيده بود آيا امام (ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظري هم به بنده خداي مسيحي خواهد داشت؟ بعد خود را نويد داده بود كه بي شك حاجتش روا خواهد شد.
    پس با اميد به التجا نشسته بود. پدر چه شوق وشعفي داشت. مادردرپوست خود نمي گنجيد، پس از سالها دوري و فراق قرار بود به ايران برگردند وخويشاني كه شايد هيچ كدامشان را نديده بودند. ببينند آندره و خواهرش النا ايران را نديده بودند. شوق ديدار اين سرزمين را داشتند، آنها را هي شدند از مرز كه گذشتند ديگر سر از پا نمي شناختند، پدر مادر با شوق جاي جاي سرزمين ايران رابه فرزندان نشان مي داد و با ذوقي فراوان از خاطرات دورش تعريف مي كرد.
    آنقدر غرق در شعف و شادماني بود كه اصلا متوجه تريلي سنگيني كه با سرعت از روبه رو مي آمد نشد و تابه خود آمد صداي فرياد جگر خراش زن و فرزندانش باصداي مهيب برخورد تريلي و اتومبيل او در آميخت.
    پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بيمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودي، النا طاقت اين سوگ بزرگ را نياورد و عازم ازبكستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت وتصميم گرفت درايران بماند.
    آندره در اثر شدت تصادف قدرت تكلمش را از دست داده بود اوكه سرنوشت آندره را رقم مي زد پاي او را به منزل زن و مرد جواني كشاند كه پس از گذشتن سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندي نشده بودند. پدر و مادر جديد آندره براي بهبودي او از هيچ تلاشي فرو گذار نكردند، اما تو گويي سرنوشت او اين چنين رقم خورده بود كه لال بماند.
    آندره هر روز مشاهده مي كرد كه پدر ومادر خوانده اش بعد از راز و نياز به درگاه خداوند طلب شادي او را از خداي مي كردند. او هم با دل شكسته اش رو به خدا طلب شفا مي كرد.
    سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و درمغازه ساعت سازي مشغول به كار گرديد و بر اثر دردي كه داشت گوشه گير و منزوي شده بود.
    روزي پدر با چشماني اشكبار به سراغش آمد و گفت درسته كه همه دكترها جوابت كرده اند اما ما مسلمونا يك دكتر ديگر هم داريم كه هر وقت ازهمه جا نا اميد مي شيم مي ريم سراغش، اگر تو بخواي مي برمت پيش اين دكتر تا ازش شفا بگيري.
    آندره نگاه پرتمنايش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گريان اودرهم مغشوش وگم شد.
    اين اولين باري بود كه آندره چنين مكاني را مي ديد.
    هيچ شباهتي به كليساي كه او هر يكشنبه همراه پدرو مادر و خواهرش مي رفت نداشت.
    حرم پر از جمعيت بود، همه دستها به دعا بلند بود. پرواز كبوتران بر بالاي گنبد طلايي امام، توجه آندره را سختبه خود جلب كرده بود.
    پدر، آندره را تا كنار پنجرة فولاد همراهي كرد. بعد ريسماني برگردن او آويخت و آن سرطناب را به پنجره فولاد بست.
    آندره متحير به پدر و حركات و اعمال او نگاه مي كرد و با خود مي گفت اين ديگر چه نوع دكتري است؟ پدر كه رفت، آندره خسته از راه طولاني بر زمين نشست و سر را تكيه ديوار داد و خواب رفت.
    نوري سريع به سمتش آمد، سعي كرد نور را بگيرد، نتوانست، نور ناپديد شد، دوباره نوري آنجا مشاهده كرد كه به سويش مي آيد، از ميان نور صدايي شنيد، صدايي كه او را با نام مي خواند.
    آندره! آندره! بي تاب از خواب بيدار شد، شب آمده بود با آسماني مهتابي، حرم در سكوتي روحاني غرق شده بود، خادم پيري كمي آن سوتر ايستاده بود و او را مي نگريست.
    ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مي خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببيند و آن صداي ملكوتي را بشنود، خانم پير به سمت او مي آمد. همان نور بود.
    آبي- سبز-سفيد، نه نمي توانست تشخيص بدهد، نوري بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مي آمد و باز دور مي شد، آندره مانده بود متحير، هر بار دستش را دراز مي كرد تا نور را بگيرد، اما نور از او مي گريخت.
    ناگهان شنيد كه از ميان نور صدايي برخاست صدايي كه از جنس خاك نبود، آبي بود، آسماني بود، صدا او را به نام خواند.
    آندره! آندره! خواست فرياد بزند، نتوانست، نور ناپديد شد، آندره دوباره از خواب بيدار شد، همان پيرمرد با تحير به صليب گردنش نگاه مي كرد، تو.....تو مسيحي هستي! آندره با سر پاسخ مثبت داد.
    پيرمرد صليب را از گردن او گشود. با دستمالي عرق را از سرورويش پاك كرد و بعد سر او را روي زانويش گذاشت و گفت راحت بخواب آندره پلكهايش را روي هم گذاشت، خواب خيلي زود به سراغش آمد. باز نوري ديگر اين بار سبز سبز، به خوبي مي توانست تشخيص بدهد.
    نور به سمتش آمد و از ميانه آن صدايي برخاست. نامت چيست؟ تكاني خورد.
    متحير بود شنيده بود كه او را به نام صدا كرده بود.
    پس دليل اين سوؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدايي ديگر برخاست: نامت را بگو: آنقدر اشاره به زبانش كرد كه قادر به تكلم نيست.
    از ميانه نور دستي روشن بيرون آمد. حالا بر زبان آندره كشيد و گفت؟ حالا بگو نامت چيست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن.....آند....آندر.... اما نتوانست نامش را كامل بگويد.
    دوباره از ميان نور صدايي شنيد كه : بگو نامت را بگو، اندره دهان باز كرد وبا صداي موكد فرياد زد: اسم من رضاست، رضا....رضا همچون بلمي بر امواج دستها مي رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تكه براي تبرك.
    نقاره خانه با شادي او همنوا شده بود و مي نواخت، چه معنوي و روحاني چه پر عظمت و جاودانه.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #45
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    1 . دعبل بن علي خزاعي.
    2. حسن بن علي وشّاء بجلي.
    3. حسن بن علي بن فضال.
    4. حسن بن محبوب.
    5. زكريا بن آدم اشعري قمي.
    6. صفوان بن يحيي بجلي.
    7. محمد بن اسماعيل بن بزيع.
    8. نصر بن قابوس.
    9. ريّان بن صلت.
    10. محمد بن سليمان ديلمي.
    11. علي بن حكم انباري.
    12. عبداللّه بن مبارك نهاوندي.
    13. حمّاد بن عثمان.
    14. حسن بن سعيد اهوازي.
    15. محمد بن سنان.
    گفتني است كه ،تعداد ياران و اصحاب آن حضرت، بيش از اين است و در اين جا تنها نام تعداد اندكي از آنان آورده شد.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #46
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    نام : علي (هشتمين امام كه به امر خداوند تعيين شده است)
    كنيه : ابوالحسن الثاني
    لقب : رضا
    پدر : حضرت موسي بن جعفر (ع)
    مادر : نجمة (بقولي تُكْتَم و بقولي ام البنين و بقولي اروي) از مردم نوبه
    تاريخ ولادت : سه شنبه 11 ذيقعده ، سال 148 هجري
    مكان ولادت : مدينه
    مدت عمر : 55 سال
    علت شهادت : مسموميت
    قاتل : مامون ، كه انگور زهرآلود را به آن حضرت خورانيد.
    زمان شهادت : جمعه آخر صفر ، سال 203 هجري
    مكان شهادت و دفن : در خانه خود در شهر طوس پس از آنكه از مجلس ‍ ماءمون بيرون آمد و در اثر مسموميت به شهادت رسيدند و در موضعي در چهار فرسخي طوس كه مقبره هارون بود در دهي به نام سناباد كه اكنون به آن مشهد مقدس ميگويند به خاك سپرده شدند.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #47
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امام هشتم ، علي بن موسي الرضا عليه السلام در يازدهم ماه ذي القعده سال 148 هجري قمري در مدينه منوره متولد شد. پدر گرامي ايشان امام موسي بن جعفر(ع) و نام مادرشان را نجمه نوشته اند. امام رضا عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد، در سن سي و پنج سالگي عهده دار امر مقدس امامت گرديد. مدت امامت آن حضرت بيست سال به طول انجاميد. از اين مدت ده سال معاصر هارون الرشيد، پنج سال معاصر پسر هارون محمد امين و پنج سال ديگر معاصر ماءمون پسر ديگر هارون بود. خلفاي عباسي كه همچون حكام ستمگر و خونريز اموي همواره از نفوذ و شخصيت الهي و معنوي ائمه معصومين عليهم السلام بيمناك بودند و از موقعيت و محبوبيت آنان در جامعه اسلامي آگاهي داشتند به شيوه هاي مختلف تلاش مي كردند كه مانع ارتباط و ملاقات مردم با آنان شوند.
    به همين منظور ائمه معصومين عليهم السلام چه در حكومت اموي و چه در زمان تسلط عباسيان به شدت تحت نظر و مراقبت شديد ماءموران و جاسوسان حكومتي بودند و خلفا تلاش مي كردند از كوچكترين حركت و ملاقات و فعاليت آنان با خبر شوند.
    حمله هاي شبانه ماءموران خليفه به خانه امام صادق عليه السلام و تبعيد و زنداني كردن امام هفتم عليه السلام نمونه هاي بارزي از وحشت دستگاه حكومت عباسي از مقام و موقعيت و محبوبيت و نفوذ ائمه معصومين (ع) در جامعه اسلامي مي باشد. پنج سال آخر دوران امامت ، امام هشتم عليه السلام مصادف با حكومت ماءمون خليفه عباسي بود. ماءمون كه همواره از قدرت شيعيان در جامعه اسلامي بيمناك بود و از مقام و موقعيت امام رضا عليه السلام در ميان آنان به خوبي آگاهي داشت براي جلب نظر شيعيان و پيروان امام رضا(ع) و با هدف ايجاد محدوديت و زير نظر داشتن ايشان ، آن حضرت را از مدينه به مرو (خراسان) آورد.
    او ابتدا پذيرفتن خلافت را به امام (ع) پيشنهاد نمود و هنگامي كه با امتناع امام عليه السلام روبرو شد با اصرار تواءم با تهديد، ولايت عهدي را به ايشان پيشنهاد كرد كه امام عليه السلام نيز با تهديد ماءمون بالاجبار ولايت عهدي ماءمون را با شرايطي از جمله اينكه هيچگونه دخالتي در امور اجرايي نداشته باشد، پذيرفت.
    مقام و موقعيت روزافزون امام عليه السلام در جامعه اسلامي نفوذ معنوي و روحاني ايشان و معرفي سنت نبوي ، به ويژه در جريان برگزاري نماز عيد فطر، كه امام (ع) به روش ‍ رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم براي اقامه كردن آن از خانه خارج شدند هراس و دلهره ماءمون را دوچندان نمود. او كه با پيشنهاد ولايت عهدي به امام رضا(ع) به هدف و مقصود خود كه همانا همراه كردن امام (ع) با خود بود نرسيده بود، تصميم گرفت به هر شيوه ممكن امام (ع) را به شهادت برساند.
    لذا امام رضا عليه السلام را با شيوه اي خاص و به صورت پنهاني مسموم و ايشان را به شهادت رسانيد. امام هشتم (ع) در آخر صفر سال 203 هجري قمري در سن 55 سالگي به دست ماءمون به شهادت رسيد. مرقد مطهر آن حضرت در مشهد مقدس قرار دارد و قبله گاه شيفتگان مقام امامت و ولايت است.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #48
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    حضرت علي بن موسي, ملقب به رضا, در سال 148 هجري قمري در روز 11 ذيقعده در مدينه به دنيا آمد. پدر آن حضرت, امام مـوسي بـن جعفر و مادرش بانويي بزرگـوار به نام نجمه بـود. كه او را سمانه و تكتـم و طاهره نيز مي گفتند. بعد از شهادت امام كاظم(ع) آن حضرت در 35 سالگـي عهده دار مسئوليت امامت و حفظ مباني اسلامـي و رهبري شيعيان گرديد.
    مدت امامت امام هشتـم در حدود بيست سـال بود كه مي توان آن را بـه سـه بخـش جداگانه تقسيم كرد:
    1ـ ده سـال اول امـامت آن حضرت كه همزمان با دوره زمـامـداري هـارون بـود.
    2ـ پنج سـال بعد از آن كه مقارن بـا خلافت امين, فـرزنـد هـارون بـود.
    3ـ پنج سـال آخـر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مامـون و تسلط او بـر قلمرو اسلامي آن روز بود.
    امام رضا(ع) در هـر يك از اين سه دوره, به مقتضاي مسئوليت خطير امامت, با اوضاع و احـوال پيچيده خلافت آنروز كه به نام اسلام بر مردم حكـومت مـي شـد و با وجود نابسامانيهاي زيادي كه از جهات مختلف در زندگي اجتماعي مردم وجـود داشت, وظايف متنـاسب خـود را در راه خـدمت به اسلام انجـام مي داد.
    امـام هشتـم تا آنجا كه قدرت و امكان داشت از فرصتي كه در سه سال آخر عمرش پيش آمد, در بيداري مردم وتوجه دادن آنان به اصول مسائل و پـرده بـرداشتـن از چگونگـي اغفال آنان به صـورتها و عناويـن گوناگـون حـداكثر استفاده را نمـود.
    شهادت آن حضرت در سال 203 هجري در سناباد نوقان, كه امروز محله هاي مشهداست, در 55 سالگي به وسيله سمي كه مامـون به او خـوراند, اتفاق افتاد اكنون مزار و مرقد شريفـش بزرگتريـن زيارتگاه در ايران اسلامي, در شهر مقدس مشهد مورد توجه شيفتگان حضرتش مي باشد.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #49
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    1 . منصور عباسي(158-136 ق.).
    2. مهدي عباسي(169-158 ق.).
    3. هادي عباسي(170-169 ق.).
    4. هارون الرشيد(193-170 ق.).
    5. محمد امين(198-193 ق.).
    6. مأمون عباسي(218-196 ق.).
    پس از نبرد ميان امين و مأمون، فرزندان هارون الرشيد، براي به دست آوردن منصب خلافت و پيروزي نهاييِ مأمون بر امين، در سال 201 هجري امام رضا(ع) به اجبار و اكراه مأمون به ولايت‏عهدي وي برگزيده شد. مأمون با اين كه در ظاهر براي امام رضا(ع) احترام ويژه‏اي قائل بود و ايشان را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان، مقدم مي‏داشت، اما در ضمير خود، به مقام علمي و اجتماعي آن حضرت حسد مي‏برد و كينه ايشان را در دل داشت. سرانجام نيز با توطئه‏اي پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #50
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    داستان واقعی ضامن آهو ، آنچه تا کنون نشنیده اید

    دكتر احمد مهدوی دامغانی چندی پيش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلی‌حضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه، و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفت‌وگو بود. دوست دانشمند عزيزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که می‌خواهم صحت اين «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمی‌توانم و عقلم نمی‌پذيرد که اين داستان آن چنان که شنيده و خوانده‌ام عقلاً يا وقوعاً ممکن باشد، گو اين که اساساً اين داستان را در هيچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم نديده‌ام؛ و چون تو را يک طلبه غيرمتعصبی می‌دانم، اين است که خواهش می‌کنم نظرت را در اين باره بگويی و اگر تو هم مثل من به اين داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از اين جا، يکی دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنويسيم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنيم که از استعمال اين القاب و عناوين عاميانه، و بی‌معنی و غيرمستند که تازه بر فرض صحت هم چيزی بر عظمت مقام امام عليه‌السلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمی‌افزايد، احتراز کند.
    گفتم: راست است؛ زيرا اعتقادی که شيعه واقعی به ائمه طاهرين خود دارد، فوق اين امور و بالاتر از صحت و سقم اين مسائل است؛ چو شيعه می‌گويد و می‌خواند که (وأمن من لجأ اليکم (-جمله ای از زيارت معروف به جامعه کبيره که ظاهرا انشای حضرت هادی عليه السلام است-.
    باری، از آن دوست عزيز پرسيدم: داستان ضامن آهويی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال می‌شماريد کدام است و چگونه داستانی است؟
    با نگاه تعجب‌آميزی گفت: فلانی! آيا مرا دست می‌اندازی يا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کيف اين داستان بی‌خبری؟
    گفتم: نه دوست عزيز! تو را دست نمی‌اندازم و از کم و کيف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
    گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنيده و بعداً هم آن را به شعر عاميانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شده‌ای خوانده‌ام، آنچه به يادم مانده، اين است:
    صيادی در بيابانی قصد شکار آهويی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت متنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشريف ‌فرما بوده است، می‌اندازد. صياد که می‌رود آهو را بگيرد، با ممانعت حضرت رضا عليه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صيد و حق شرعی خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بيشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذيرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همين آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغير ... و آن وقت آهو به زبان می‌آيد و سخن گفتن آغاز می‌کند و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شيری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شيرشان بدهم و سيرشان کنم. علت فرارم هم همين است و حالا شما ضمانت مرا نزد اين ظالم بفرماييد که اجازه دهد بروم و بچگانم را شير دهم و برگردم و تسليم صياد شوم...
    حضرت رضا عليه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرمايد و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت باز می‌گردد و خود را تسليم شکارچی می‌کند. شکارچی که اين وفای به عهد را می‌بيند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه است. بديهی است فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نيز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرمايد و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قيامت نزد جدش می‌کند و صياد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه و بچگان خود می‌دود...
    به آن دوست عزيز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را می‌دانم بيش از هزار و شصت سال سابقه تاريخی دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و به‌کلی با آنچه تو می‌گويی ومن هم به همين ترتيب آن را شنيده و خوانده‌ام، مغاير است. گمان نزديک به يقين دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله عليه به ضامن آهو، همين داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راويان اين داستان نيز حايز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هيچ ترديد در صحت، و مجال هيچ گونه شبهه‌ای در اصالت آن باقی نمی‌ماند.
    مخاطب که بر شنيدن داستان صحيح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به ديده منت دارم، النهايه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول می‌کنيم و او هم پذيرفت.
    خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودی که اين بنده در اين سفر با خود آورده است، يکی هم کتاب شريف نفيس مستطاب «عيون اخبار الرضا» تأليف شيخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابويه قمي، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی عليه است. ايشان يک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حديث و فقه شيعه يعنی «من لايحضره الفقيه» را تأليف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شيعه معلوم و مشهور است.
    فردای آن روز اين کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای اوخواندم. او بسيار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چيزی غير از آنی است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان می برم هنوز بسياری هستند که از بن داستان بی خبرند، بی فايده ندانستم که آن را عيناً برای درج در اين کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نيز با مبنا و موضوع اين کتاب بی تناسب نيست.
    البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شيخ صدوق قدس سره، اين کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزير جليل و بزرگوار ايرانی يعنی صاحب اسماعيل بن عباد طالقانی (متوفی در سال 385هجری) که خود يکی از بزرگ‌ترين ادبا و شعرا و متکلمين و ناقدين ادب در قرن چهارم است، تأليف فرموده و اين کتاب شريف، علاوه بر احتوايش بر اخبار مربوط به حضرت رضا عليه السلام از لحاظ ادبی و تاريخ نيز مرجع معتبر و مستندی به شمار می‌رود.
    شيخ (ره) در اين کتاب همچنان که از بسياری ثقات مشايخ روات و محدثين رضوان الله عليهم اجمعين (که ذکر اسامی شريف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روايت می کند از بسياری از ادبا و شعرا و مورخين به نام نيز، چون ابراهيم بن عباس صولی و محمد بن يحيی صولی و مبرد و ابن قتيبه و عمرو بن عبيد و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و ديگران به‌واسطه يا بی‌واسطه نيز نقل و روايت می‌فرمايد.
    و اينک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانيد و روات آن به عرض خوانندگان می‌رساند سپس سند و روات حکايت را بازگو می‌کند که خوانندگان ملاحظه بفرمايند چه بزرگوار کسانی اين داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و يا به‌اصطلاح روزنامه‌نويس‌ها خود قهرمان آن داستان بوده‌اند تا بدانجا که اين روايت صددرصد مورد قبول شيخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شريفش خطور نکرده است:
    ... فلما کان يوم الخميس استأذنته فی زيارة الرضا (عليه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ايام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطريق واَسلُب ثيابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصيداً ذات يوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال يتبعه حتی التجأ الی حايط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لايدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان يدنو منه فلم ينبعث و کان متی فارق الغزال موضعه يتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری اين الغزال الذی دخل هيهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأيت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبيل الخير و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فيه حاجتی فيقضيها لی ولقد سألت الله تعالی ان يرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان يرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386).
    چون روز پنجشنبه برای زيارت رضا عليه‌السلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره اين مشهد ( يعنی اين محل شهادت) با تو چه می‌گويم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران اين مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و نامه‌ها وحواله‌هايشان را به‌ستيزه می‌ستاندم. روزی به شکار بيرون رفتم و يوزی را به دنبال آهويی روانه کردم. يوز همچنان به دنبال آهو می‌دويد تا به‌ناچار، آهو را به پای ديواری پناهيد و آهو ايستاد. يوز هم رو به رويش ايستاد ولی به او نزديک نمی‌شد.
    هر چه کوشش کرديم که يوز به آهو نزديک شود يوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار ديوار) دور می‌شد، يوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همين که به ديوار پناه می‌برد، يوز باز می گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه‌مانندی در ديوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط (معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا،
    خانقاه صوفيه، نقل شده است)-تعبير جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر- شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت يا ديگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسيدم: آهويی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: نديدمش. آن وقت، به همان جايی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های آهو و رد پيشابش [ادرار] را ديدم، ولی خود آهو را نديدم. پس با خدای تعالی پيمان بستم که از آن پس زائران را نيازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نيابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می‌آورد، وگرفتاری‌ای پيدا می‌کردم، بدين مشهد روی و پناه می‌آوردم، و آن را زيارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خويش را مسئلت می‌کردم و خداوند نياز مرا بر می‌آورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنايت فرمايد. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسيد، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرمايد و خداوند پسر ديگری به من ارزانی فرمود. هيچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و اين چيزی است از جمله برکات اين مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
    حال ملاحظه بفرماييد که شيخ (ره) اين داستان را از که روايت می کند و اين واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کيست؟
    گوينده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ايرانی پاک‌نهاد و آريايی نژاد و امير دلير و بزرگوار و نجيب و آزاده خراسانی خراسان، يعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسي، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمينان ابوجعفر عتبی، وزير نامدار سامانيان حکايت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جليل‌القدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعيل السليطی که از اجله مشايخ روايت صدوق است، روايت کرده و صدوق هم روايت را از شيخ خود سليطی نقل می‌فرمايد و اينک عين عبارت صدوق مشتمل بر اسانيد روايت و مقدمه حکايت را نقل می‌کند:
    حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعيل السليطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی يقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان يوم الخميس ... الخ؛ که بقيه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانيد. (عيون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فيه).
    به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روايتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه به «ضامن آهو» شده است، بايد همين داستان باشد، و لا غير؛ و به قراری که ملاحظه فرموديد، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر می‌رسد.
    شيخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پيش از نقل داستان آهو،‌ حكايت ديگری از اين بزرگمرد روايت می‌فرمايد كه در ذكر داستان آهو نيز به آن به نحو ديگری المام فرموده است، بدين شرح:
    حدثنا ابوطالب الحسين بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق يقول للحكم بطوس المعروف بالبيوری هل لك ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا عليه السلام و تدعو الله عنده حتی يرزقك ولداً؟
    فانّی سالت الله تعالی هناك فی حوائج فقضيت لی قال الحاكم فقصدتُ المشهد علی ساكنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا عليه السلام ان يرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذكراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اكرمتی علی ذلك (صفحه 380)
    شيخ می‌فرمايد: ابوطالب حسين بن عبد الله بن بنان طايی برايم حديث كرد و گفت كه از ابومنصور بن عبد الرزاق شنيدم كه به حاكم طوسی كه به بيوردی معروف بود، می گفت: آيا فرزندی داری؟
    بيوردی گفت: نه ...
    ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا عليه السلام نمی‌آوری تا در كنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی كه به تو فرزندی عطا فرمايد؟ زيرا كه من خود در آنجا،‌ از خدا نيازمندی‌ها و حاجت‌هايی را مسئلت كردم كه همه آن برايم آورده شد.
    سپس حاكم (بيوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زيارت آن مشهد را كه بر ساكنش درود باد كردم و در مزار رضا عليه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست كردم كه به من فرزندی عنايت كند و خداوند فرزند ذكوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از اين كه خدای تعالی دعای مرا در اين مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر كردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطايی داد و بدين سبب بر من اكرام و احترام كرد.
    به طوری كه ملاحظه می‌فرماييد، نشانه‌های جوانمردی و فتوت و صداقت و ايمان راستين،‌ از همين چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشكار است
    والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين
    (برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغاني، تهران، نشر بين الملل، 1385)؛ به نقل از پايگاه کتابخانه تخصصی تاريخ اسلام




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/