بدالزمان همراه شیلا داخل حیاط نشسته بودند که شاهرخ با کیف حامل پول برای رفتن به زمین از کنار آنها عبور کر بدالزمان با صدایی رسا خطاب به او گفت:
_شاهرخ صبر کن کارت دارم .
شاهرخ به سمت او برگشت و گفت:
_متاسفانه امروز کار دارم.باید کارخونه هم سرکشی کنم.
بدالزمان به صندلی مقابلش اشاره کرد و گفت:
_بشین مضوع مهمی است .مهم تر از کارهای تو.
شاهرخ روی صندلی نشست و گفت:
_فقط زودتر.
بدالزمان گفت چون عجله داری یه راست می رم سر موضوع اصلی می توان قرار نامزدی تو سولماز را با فرزاد بگذارم؟
شاهرخ برخاست و گفت:
_باشه برای بعد قصد داشتم در این مورد با شما صحبت کنم.
برالزمان دست شاهرخ گرفت و گفت:
_بعدی وجود نداره همین حالا صحبت بشه بایدم وقت نداشته باشی چون همه وقته را توی دفتر با معشوقه ات می گذارانی.
شیلا با چشمهایی گرد به او نگاه کرد شاهرخ با عصبانیت از جا برخاست و گفت:
_می شه در مورد حسابدار من صادقانه حساب و کتاب امور مالی خونواده رو به عهده گرفته اینقدر بی رحم نباشیدذ بدون تهمت و افتاره شما به اندازه کافی آزارو اذیت خانوده و مردمش قرار گرفته.
بدالزمان گفت:
_یعنی دروغه ؟یعنی شیلا تو رو با یکی دیگه تو دفتر کارت غافلگیر کرده.
شیلا با ناراحتی گفت:
_مادربزرگ!
شارهخ به شیلا نگاه کرد و گفت:
_دوست ندارم به خاطر کارهای که انجام می دم توضیح بدهم اما در این مورد وقتی برگشتم صحبت می کنیم.
بدون معطلی از آنها دور شد.
شیلا هم با دلخهوری او را ترک کرد .
و قصد ترک باغ رو داشت که قاسم را همراه مردی دید و قاسم را صدازد.
قاسم گفت:
_بله خانوم امری داشتید؟
بدالزمان مرد میانسال اشاره کرد و گفت:
_ایشون با کب کار دارند؟
مرد میانسال فورا خودش رو معرفی کرد:
_مهرپور هستم .وکیل امور مالی هستم با خانوم گلدره کار داشتم .نیوشا گلدره .گویا حسابدار شما هستند.
بدالزما گفت
_وکیل امور مالی؟به هر حال همین طور که خودتون هم گفتی خانوم گلدره حسابدار ما هستند.پس لازمه بدونم که به چه دلیل یک وکیل ر. به اینجا دعوت کرده.
مهرپور گفت:
_ایشون از من دعوت نکردند که به اینجا بیام .در حقیقت اصلا از وجود من بی اطلاع هستند .مدتی است که من دنبال ایشون می گردم.
بدالزمان گفت:
_دنبالش می گردید ؟اشکالی نداره اگر بیشتر تو ضیح بدهید؟
مهرپور گفت:
_نخیر خانوم .موضوع سری نیست .در حقیقت من وکیل دایی مرحومشان بودم .اگر اجازه بدهید داخل منزل براتون توضیح می دهم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)