نسيم سحري
چون نسيم سحري بوزد
از شدت شادي به خود مي پيچم
و چون باران فرو ريزد
جامم را پر مي كنم
همه ي اينها
گذشته ي مه آلود من است
فراموشي
گذشته ام را محو كرد
و بسان حباب هاي آب
آن را بر باد داد
نسيم سحري
چون نسيم سحري بوزد
از شدت شادي به خود مي پيچم
و چون باران فرو ريزد
جامم را پر مي كنم
همه ي اينها
گذشته ي مه آلود من است
فراموشي
گذشته ام را محو كرد
و بسان حباب هاي آب
آن را بر باد داد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاموش شديم
خاموش شديم و چيزي نگفتيم
مردم سكوت ما را عيب دانستند
سخن گفتيم ليك گفتند:
بسيار سخن مي گوييد
باز خاموش شديم و چيزي نگفتيم
گفتند: با سكوت مي فريبند
سخن گفتيم و پنداشتند
ما نيرنگ داريم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
آرزو بسان زندگي است
گوش فرا ده
به صداي سخن آرزوها
زيرا آرزوها به مانند زندگي به نيكي سخن مي گويند
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
سكوت من سروداست
سكوت من سرود است
و گرسنگي ام نيز
سيري
در تشنگي ام آبي است
و در هوشياري ام
مستي
و در غربتم
لقاء
در باطنم كشفي هست
و در درونم
خفا
تا به كي شكوه كنم از اندوه خويش
و قلبم با اندوه تباهي كند؟
تا به كي بگريم
و دهانم پر لبخند؟
تا به كي تمناي دوست كنم
دوستي كه در كنار من است
تا به كي به دنبال چيزكي باشم
حال آنكه در نزد من است
فراش
شب قيرگون مرا بر پهناي خوابم مي پراكند
اما فجر
آن را جمع مي كند
در آيينه ي خيالم به جسم خود نگاه كردم
روحم را در بند انديشه ام ديدم
آنكه مرا آفريد
و وسعتم داد و بخشيد
در درون من جاي دارد
مرگ و جايگاه ابدي درمن است
بعث و نشر در من است
اگر من زنده نباشم
هرگز نخواهم مرد
وگر نفس را خواهش نباشد
به درون قبر نخواهم خفت
نفس خويش را پرسيدم
روزگار با آرزوهاي بسيار ما چه خواهد كرد
گفت: من همان دهرم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
عكس و نشان من
اين تصوير جواني است كه زندگي را
دوست مي دارد
ليك بدان علاقه اي ندارد
و در هر دو حال ملول است
چون خاموش باشد و چيزي نگويد
نماز عشق را بر او مي خوانم
تامضطرب گردد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
مادر
مادر!
از كوه بالا رفتم
به دنبال پرنده اي گشتم
پرنده ي خود را در قفس ديگري ديدم
سكه هايم را درآوردم
گفتم: پرنده ام
گفتند: زمان تو سپري شد
به دنبال ديگري باش
گفتند: معشوق تو تب آلود است
و فردا خواهد مرد
نزد چوب فروشان رو
سفارش تابوتي كن
قفل زريني را
بر آن نصب كن
با كليدي از ياقوت
و اكنون با شگفتي بنگر
دو جسد و يك تابوت
چه كسي عاشق نشد هرگز؟
چه كسي دوست نداشت هرگز؟
چه كسي از ميان قلبش
پروردگار نرفته هرگز
به انار انارستان بنگر
چگونه پر از دانه است
ستارگان بالا نيز
دوست داشتني هستند
تا قله كوه رفتم
و دشت و دره را ديدم
و گفتم: خوش آوردي
نسيم، باد سرزمينم را
اگر رودخانه طغيان ورزد
اگر وادي غرق گردد
با دست هايم پلي مي سازم
مي گويم: مادر!
ابريشم را پهن كن
و گل ها را روي من انداز
كه من كشته عشقم
در آتش عشق مي سوزم مادر!
معشوقم كوچ كرده است
باشد تا بازگردد
راز ميان ما اكنون
نزد ديگري است اما
اگر برگي نخواهم يافت
بر بال پرندگان خطي مي نويسم
وگر جوهر نخواهم يافت
از اشك ديده بهره مي جويم
اي رونده سوي آن كوه
مرا آبي ده
تشنگي باعث كلامم نيست
به خدا، يك نسيم باد كافي است
تا نقاب از روي افتد
تا با چشم
چهره ي تو را بينم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
اي كه با من دشمني داري
اي كه با من دشمني داري
گناهي با تو جز اين خوابها نخواهيم داشت
شراب ما بي جام است
ملامت گرانمان راسيراب نتوانيم كرد
مدّ اين درياها سكوت ماست
و جزرِ آن نيز جوهر قلم هامان
با ديروز همنشين گشتيد
ليك
ما از روزي كه خود را به پنهاني آراسته بود بيزاريم
شمايان يادبودها را دور افكنديد
و ما به دنبال خواب آرزوها مي كوشيم
در زمين و اطراف آن گشتيد
و ماآسمان ها را در نور ديديم
ملامت كنيد و ناسزا گوييد
لعنت بفرستيد و تمسخر كنيد
با روزهاي ما ستيز كنيد و دشمني ورزيد
ستم كنيد و سنگ اندازيد و بر صليب كشيد
زيرا روح و جان نزد ما گوهري است
كه هرگز ستم پذير نيست
ما همانيم كه هستيم
در نور و تاريكي باز نمي گرديم
اگر مي پنداريد كه ما
بدنام و رسوا در اثير هستيم
سخن ديگر سودي نخواهد داشت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
نور و سكوت
اگر ديده نبود
نور تاريك مي شد
اگر گوش نبود
صدا خاموش مي گشت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
آواز جويبار
در دشت و وادي گذر كردم
و صبح از سرّ زوال ناپذير وجودم آگاهم مي كرد
به ناگاه جويباري ديدم
آواز مي خواند مي سرود:
زندگي كجا و شادي كجا؟
زندگي
اميال و خواهش هاست
مرگ كجا و آواز كجا؟
مرگ
نا اميدي و بيماري است
حكيم كجا و كلام كجا؟
سرّ حكيم
بر زير زبان او مخفي است
عظمت كجا و مقام كجا؟
به راستي كه مجد از آن كسي است
كه از مقام روي گردان باشد
شرافت كجا و نيكبختي كجا؟
چه شرافتمنداني كه در راه نيكبختي جان سپردند
خوار مقيّد و در بند كجا؟
بسا غل و زنجير از طوق برتر باشد
پاداش نعيم كجا؟
به راستي كه بهشت در قلب سليم جاي دارد
عذاب و دوزخ كجا؟
به راستي كه قلب از دوزخ تهي است
مال و جواهر چيست؟
چه تهي دستاني كه ثروتمندترين اغنيا بودند
فقيرِ خوار كيست؟
مگر دارايي دنيا جز تكه نان و لباسي هست؟
زيبايي در وجود چيست؟
به راستي كه زيبايي شعاعي براي دل هاست
كمال پاك دامني كجاست؟
گاه در بعضي از گناهان برتري باشد
جويبار را با سنگ ها چنين سرودي بود
و شايد
سخن او سرّي از اسرار درياها بود
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
اين است قلب من
اين است قلب من
تحت امر
قلب من
اين است سرّ من
باسرّ آشكار من
اين است هوشياري من
از مستي ام آگاهم كند
اين است كه برخي از من
با برخي از من آشكار است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)