هوا را از من بگير خنده ات را نه !
نان را از من بگير ، اگر ميخواهي
هوا را از من بگير ، اما
خنده ات را نه
گل سرخ را از من مگير
سوسني را كه ميكاري
آبي را كه به ناگاه
در شادي تو سر ريز ميكند
موجي ناگهاني از نقره را
كه در تو ميزايد
از پس نبردي سخت باز ميگردم
با چشماني خسته
كه دنيا را ديده است
بي هيچ دگرگوني
اما خنده ات كه رها ميشود
و پرواز كنان در آسمان مرا مي جويد
تمامي درهاي زندگي را
به رويم ميگشايد
عشق من ، خنده ي تو
در تاريكترين لحظه ها مي شكٿد
و اگر ديدي ، به ناگاه
خون من بر سنگٿرش خيابان جاري است
بخند ، زيرا خنده ي تو
براي دستان من
شمشيري است آخته
خنده ي تو ، در پاييز
در كناره ي دريا
موج كف آلوده اش را
بايد برافروزد،
و در بهاران ، عشق من
خنده ات را ميخواهم
چون گلي كه در انتظارش بودم
بخند بر شب
بر روز ، بر ماه ،
بخند بر پيچاپيچ خيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه ي كمرو
كه دوستت دارد
اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم،
آنگاه كه پاهايم ميروند ، و باز ميگردند
نان را ، هوا را ،
روشني را ، بهار را ،
از من بگير
اما خنده ات را هرگز !
تا چشم از دنيا نبندم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)