صفحه 4 از 29 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #31
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض لولوي شيشه ها

    در اين اتاق تهي پيكر
    انسان مه آلود!
    نگاهت به حلقه كدام در آويخته ؟
    ***
    درها بسته
    و كليدشان در تاريكي دور شد .
    نسيم از ديوارها مي تراود:
    گل هاي قالي مي لرزد .
    ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند .
    باران ستاره اتاقت را پر كرد
    و تو در تاريكي گم شده اي
    انسان مه آلود !
    ***
    پاها صندلي كهنه ات در پاشويه فرو رفته .
    درخت بيد از خاك بسترت روييده
    و خود را در حوض كاشي مي جويد .
    تصويري به شاخه بيد آويخته:
    كودكي كه چشمانش خاموشي ترا دارد،
    گوي ترا مي نگرد
    و تو از ميان هزاران نقش تهي
    گويي مرا مي نگري
    انسان مه آلود !
    ***
    ترا در همه شبهاي تنهايي
    توي همه شيشه ها ديده ام
    مادر مرا مي ترساند
    لولو پشت شيشه هاست
    و من توي شيشه ها ترا مي ديدم
    لولوي سرگردان !
    پيش آ
    بيا در سايه هامان بخزيم
    درها بسته
    و كليدشان در تاريكي دور شد
    بگذار پنجره را به رويت بگشايم
    ***
    انسان مه آلود از روي حوض كاشي گذشت و گريان سويم پريد
    شب پنجره شكست و فرو ريخت:
    لولوي شيشه ها
    شيشه عمرش شكسته بود .
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #32
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    سهراب سپهری

    با توام ای سهراب ؛ ای به پاکی چون آب ...
    یادته گفتی بهم : " تا شقایق زنده است زندگی باید کرد" ؟
    نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد ؛ دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد؟
    یادته گفتی بهم : " اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا که مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو" !
    اومدم آهسته ، نرمتر از یک پر قو ! خسته از دوری راه ، خسته و چشم به راه !
    یادته گفتی بهم : " عاشقی یعنی دچار" ؟
    فکر کنم شدم دچار !!!
    تو خودت گفتی : " چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه" !
    آره تنها باشه ، یار غمها باشه !
    یادته میگفتی : " گاه گاهی قفسی میسازم ، میفروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست دل تنهایی تان تازه شود "!
    دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه ، سهراب ،سائل یک نفسه
    نیست که تازگی بده این دل تنهایی من !
    پس کجاست اون قفس شقایقت ؟
    منو با خودت ببر به قایقت !
    راست میگفتی ، کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود !!!!!
    آره ، کاش که دلشون شیدا بود !
    من به دنبال یه چیز بهتری ام، سهراب !
    تو خودت گفتی بهم :
    “بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق ، تر است “!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #33
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    گزیده اشعار سهراب سپهری

    روشنی من گل آب

    ابری نیست
    بادی نیست
    می نشینم لب حوض
    گردش ماهی ها روشنی من
    گل
    آب
    پاکی خوشه زیست
    مادرم ریحان می چیند
    نان و ریحان و پنیر
    آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
    رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
    نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
    نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
    پشت لبخندی پنهان هر چیز
    روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
    چیزهایی هست که نمی دانم
    می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
    می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
    راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
    من پر از نورم و شن
    و پر از دار و درخت
    پرم از راه از پل

    از رود از موج
    پرم از سایه برگی در آب
    چه درونم تنهاست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #34
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    رو به غروب

    ريخته سرخ غروب
    جابجا بر سر سنگ.
    كوه خاموش است.
    مي خروشد رود.
    مانده در دامن دشت
    خرمني رنگ كبود.

    سايه آميخته با سايه.
    سنگ با سنگ گرفته پيوند.
    روز فرسوده به ره مي گذرد.
    جلوه گر آمده در چشمانش
    نقش اندوه پي يك لبخند.

    جغد بر كنگره ها مي خواند.
    لاشخورها، سنگين،
    از هوا، تك تك ، آيند فرود:
    لاشه اي مانده به دشت
    كنده منقار ز جا چشمانش،
    زير پيشاني او
    مانده دو گود كبود.

    تيرگي مي آيد.
    دشت مي گيرد آرام.
    قصه رنگي روز
    مي رود رو به تمام.

    شاخه ها پژمرده است.
    سنگ ها افسرده است.
    رود مي نالد.
    جغد مي خواند.
    غم بياويخته با رنگ غروب.
    مي تراود ز لبم قصه سرد:
    دلم افسرده در اين تنگ غروب.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #35
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    غمي غمناك

    شب سردي است ، و من افسرده.
    راه دوري است ، و پايي خسته.
    تيرگي هست و چراغي مرده.

    مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
    دور ماندند ز من آدم ها.
    سايه اي از سر ديوار گذشت ،
    غمي افزود مرا بر غم ها.

    فكر تاريكي و اين ويراني
    بي خبر آمد تا با دل من
    قصه ها ساز كند پنهاني.

    نيست رنگي كه بگويد با من
    اندكي صبر ، سحر نزديك است:
    هردم اين بانگ برآرم از دل :
    واي ، اين شب چقدر تاريك است!

    خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
    قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
    صخره اي كو كه بدان آويزم؟


    مثل اين است كه شب نمناك است.
    ديگران را هم غم هست به دل،
    غم من ، ليك، غمي غمناك است.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #36
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    فانوس خيس

    روي علف ها چكيده ام.
    من شبنم خواب آلود يك ستاره ام
    كه روي علف هاي تاريك چكيده ام.
    جايم اينجا نبود.
    نجواي نمناك علف ها را مي شنوم
    جايم اينجا نبود.
    فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند
    كجا مي رود اين فانوس ،
    اين فانوس دريا پرست پر عطش مست ؟
    بر سكوي كاشي افق دور
    نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد.
    زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد.
    باران پر خزه مستي
    بر ديوار تشنه روحم مي چكد.
    من ستاره چكيده ام.
    از چشم نا پيداي خطا چكيده ام:
    شب پر خواهش
    و پيكر گرم افق عريان بود.
    رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي كرد.
    و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.
    پريان مي رقصيدند.
    و آبي جامه هاشان با رنگ افق پيوسته بود.
    زمزمه هاي شب مستم مي كرد.
    پنجره رويا گشوده بود.
    و او چون نسيمي به درون وزيد.
    اكنون روي علف ها هستم
    و نسيمي از كنارم مي گذرد.
    تپش ها خاكستر شده اند.
    آبي پوشان نمي رقصند.
    فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
    هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
    چشمانش خوابي را گم كرده بود.
    جاده نفس نفس مي زد.
    صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
    فانوس پر شتاب !
    تا كي مي لغزي
    در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
    زمزمه هاي شب پژمرد.
    رقص پريان پايان يافت.
    كاش اينجا نچكيده بودم!
    هنگامي كه نسيم پيكر او در تيرگي شب گم شد
    فانوس از كنار ساحل براه افتاد.
    كاش اينجا- در بستر پر علف تاريكي- نچكيده بودم !
    فانوس از من مي گريزد.
    چگونه برخيزم؟
    به استخوان سرد علف ها چسبيده ام.
    و دور از من ، فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #37
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    يادبود

    سايه دراز لنگر ساعت
    روي بيابان بي‌پايان در نوسان بود:
    مي‌آمد، مي‌رفت.
    مي‌آمد، مي‌رفت.
    و من روي شن‌هاي روشن بيابان
    تصوير خواب كوتاهم را مي‌كشيدم،
    خوابي كه گرمي دوزخ را نوشيده بود
    و در هوايش زندگي‌ام آب شد.
    خوابي كه چون پايان يافت
    من به پايان خودم رسيدم.

    من تصوير خوابم را مي‌كشيدم
    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم كرده بود.
    چه‌گونه مي‌شد در رگ‌هاي بي‌فضاي اين تصوير
    همه گرمي خواب دوشين را ريخت؟
    تصويرم را كشيدم
    چيزي گم شده بود.
    روي خودم خم شد:
    حفره‌يي در هستي من دهان گشود.

    سايه دراز لنگر ساعت
    روي بيابان بي‌پايان در نوسان بود
    و من كنار تصوير زنده خوابم بودم.
    تصويري كه رگ‌هايش در ابديت مي‌تپيد
    و ريشه نگاهم در تار و پودش مي‌سوخت.
    اين‌بار
    هنگامي كه سايه لنگر ساعت
    از روي تصوير جان گرفته من گذشت
    بر شن‌هاي روشن بيابان چيزي نبود.
    فرياد زدم:
    تصوير را باز ده!
    و صدايم چون مشتي غبار فرو نشست.

    سايه دراز لنگر ساعت
    روي بيابان بي‌پايان در نوسان بود:
    مي‌آمد، مي‌رفت.
    مي‌آمد، مي‌رفت.
    و نگاه انساني به دنبالش مي‌دويد.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #38
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    لحظه گمشده

    مرداب اتاقم كدر شده بود
    و من زمزمه خون را در رگ‌هايم مي‌شنيدم.
    زندگي‌ام در تاريكي ژرفي مي‌‌گذشت.
    اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي‌كرد.

    در باز شد
    و او با فانوسش به درون وزيد.
    زيبايي رها شده‌يي بود
    و من ديده به راهش بودم:
    روياي بي‌شكل زندگي‌ام بود.
    عطري در چشمم زمزمه كرد.
    رگ‌هايم از تپش افتاد.
    همه رشته‌هايي كه مرا به من نشان مي‌داد
    در شعله فانوسش سوخت:
    زمان در من نمي‌گذشت.
    شور برهنه‌يي بودم.

    او فانوسش را به فضا آويخت.
    مرا در روشن‌ها مي‌جست.
    تار و پود اتاقم را پيمود
    و به من ره نيافت.
    نسيمي شعله فانوس را نوشيد.

    وزشي مي‌گذشت
    و من در طرحي جا مي‌گرفتم،
    در تاريكي ژرف اتاقم پيدا مي‌شدم.
    پيدا، براي كه؟
    او ديگر نبود.
    آيا با روح تاريك اتاق آميخت؟
    عطري در گرمي رگ‌هايم جابه‌جا مي‌شد.
    حس كردم با هستي گمشده‌اش مرا مي‌نگرد
    و من چه بيهوده مكان را مي‌كاوم:
    آني گم شده بود.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #39
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    همراه

    تنها در بی چراغی شبها می رفتم
    دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
    همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
    مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد
    لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
    تنها می رفتم می شنوی ؟ تنها
    من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده بودم
    ایینه ها انتظار تصوریم را می کشیدند
    درها عبور غمنک مرا می جستند
    و من می رفتم می رفتم تا درپایان خودم فرو افتم
    ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی
    صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت درآمیخت
    همه تپشهایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته همه تپشهایم
    من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام
    تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم
    دستم را به سراسر شب کشیدم
    زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید
    خوشه قضا رافشردم
    قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید
    و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
    میان ما سرگردانی بیابان هاست
    بی چراغی شب ها بستر خکی غربت ها فراموشی آتش هاست
    میان ما هزار و یک شب جست و جو هاست

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #40
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    دلسرد

    قصه ام دیگر زنگار گرفت
    با نفس های شبم پیوندی است
    پرتویی لغزد اگر بر لب او
    گویدم دل : هوس لبخندی است
    خیره چشمانش با من گوید
    کو چراغی که فروزد دل ما ؟
    هر که افسرد به جان با من گفت
    آتشی کو که بسوزد دل ما؟
    خشت می افتد ازاین دیوار
    رنج بیهوده نگهبانش برد
    دست باید نرود سوی کلنگ
    سیل اگر آمد آسانش برد
    باد نمنک زمان می گذرد
    رنگ می ریزد از پیکر ما
    خانه را نقش فساد است به سقف
    سرنگون خواهد شد بر سرما
    گاه می لرزد با روی سکوت
    غولها سر به زمین می سایند
    پای در پیش مبادا بنهید
    چشم ها در ره شب می پایند
    تکیه گاهم اگر امشب لرزید
    بایدم دست به دیوار گرفت
    با نفس های شبم پیوندی است
    قصه ام دیگر زنگار گرفت

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 4 از 29 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/