پس تو کی هستی؟چرا میخواي اذیتم کنی؟
من ترو اذیت نمی کنم.
پس بگو که شیرینی.
من شیرین نیستم.ولی براي تو چه فرقی میکنه؟مهم اینه که من اینجام.
» بهش خندیدم «
دیگه یه دفعه مثل توي خوابهام،نمی ذاري بري و من تنها بشم.
نمی دونم.
اگه میخواي بري همین الان برو.
تو می ذاري برم؟
نه.
» دوباره خندید «
چه جوري اومدي اینجا؟
تو صدام کردي!
» بهش خندیدم «
تو خیلی قشنگی شیرین.
ولی من شیرین نیستم.حالا بیااینجا بشین می خوام درست نگاهت کنم.
اینجا رو چمنا؟!
اره بیا.
تازه میخواي نگاهم کنی؟!مگه این چند دفعه منو ندیدي؟
من دفعه دومه که ترو می بینم.
.» دوتایی کنار درخت روي چمن نشستیم «
خیلی غصه خوردم تااومدي.هیچکس حرفامو باور نمیکرد.
تو کجا منو دیدي؟
تو خوابم!
» فقط نگاهم کرد وبعد گفت «
می دونم که دروغ نمیگی.اینو از چشمات میخونم.تمام وجودم باورت میکنه اما برام خیلی عجیبه.
شیرین تو که اینجایی یعنی حالا که از خوابم اومدي بیرون هنوزم مثل قدیمی؟
من نمی فهمم تو چی میگی!
یعنی میخوام بگم تو همونطور که تو خواب بودي هستی؟
من یه خواب یا یه رویا نیستم!بیا دستمو بگیر!ببین من وجود دارم!
من می دونم تووجود داري!اینا باور نمیکردن!
من تو خواب تو چه جوري بودم؟
» سرم رو انداختم پائین و هیچی نگفتم «
من تو خوابهات دختر بدي بودم؟
نه نه!اصلا!
پس بهم بگو.تو خوابت من چی بودم که ناراحتت کرده؟!
» نگاهش کردم و چیزي نگفتم «
بهم بگو.میخوام بدونم.
آروم بهش گفتم «
تو توي خوابم که بودي،شوهر داشتی.
» نگاهم کرد و خندید و گفت «
اما من تو بیداري شوهر ندارم.
.» تا اینو گفت بغضم ترکید .سرمو گذاشتم رو زانوهام که گریه مو نبینه «
چرا گریه میکنی؟!
اگه تو بیداري م می فهمیدم که تو شوهر داري دیگه برام زنده بودن فایده نداشت.
» سرمو از روي زانوهام بلند کردم و تو چشمام نگاه کرد و کمی بعد در حالیکه با دستاش اشکهامو پاك میکرد گفت «
هیچ حقیقتی رو مثل این اشک ها حقیقی ندیدم!
خیلی دوستت دارم شیرین.باور کن.
باور کردم که اومدم اینجا!هیچ عشقی رو مثل عشق تو درك نکردم.اما من شیرین تو نیستم.
دیگه برام فرقی نمیکنه .تو هرکی باشی دوستت دارم.
» بهم خندید و دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت «
حالا برو .بازم می آم پیش ت.
من نمی ذارم تو بري!هرجا بري باهات می آم!
آخه من هنوز هیچی نمی دونم!تو هم نمی دونی!
چرا من می دونم.
تو از من چی می دونی؟!تو حتی اسم منونمی دونی!منم اسم ترو نمی دونم!
میخواي بري؟
باید برم!
پس منم باهات می آم.
کجا می آي؟اونجایی که من می رم جاي تو نیست.
هرجا تو هستی جاي منم همون جاس!
» رفت و دوباره به درخت تکیه داد و چشماشو بست «
منو دوست نداري؟
نمی دونم.
پس برو.دنبالت نمی آم.نمیخوام ناراحت بشی.فقط دعا میکنم که توام یه روز عاشق من بشی و برگردي پیشم.حالا
هر چقدر که طول بکشه.منتظرت می مونم .برو شیرین.
.» اومد جلوم،بقدري قشنگ بود که زبونم بند اومد «
ببین چی کار میخواي برات بکنم؟هرچی میخواي بهم بگو.
فقط ترو میخوام.
من نمی تونم!کاش می فهمیدي!
عاشق نیستی!برو شیرین.
.» تو زانوهام لرزید.بابک اومد و بازوم رو محکم گرفت.برگشتم نگاهش کردم.نگاهش محکم تو چشمام قفل شد «
بابک برید شیرین خانم یا هرچی که اسمتون هس.
شما کی هستین؟
من پسرخاله ي آرمینم.
آرمین!حالا اسمتو می دونم.اسمتم مثل خودت مردونه و قشنگه.
بابک چرااومدین اینجا؟چه جوري اینجارو پیدا کردین؟!اصلا براي چی اومدین؟شما کی هستین؟!
اومدم دنبال آرمین.
بابک براي چی؟!
چون تمام وجودم منو بطرفش می کشید!
بابک پس دوستش دارین!
ببرینش خونه.مواظبش باشین.
» بعد دست شو کشید رو صورت من و گفت «
هنوزم این اشکها حقیقت رو بهم میگه!
» بعد رفت .سوار ماشینش شد ور فت و من نگاهش کردم «
بابک بسه دیگه!عین این بچه هاي ننه مرده داري زرزر گریه میکنی!خجالت بکش نره خر!بیا بریم تو.
زري خانم سربه سرش نذار بابک.من حال اونو می فهمم.
» بعد دوتایی دستامو گرفتن و بردنم تو خونه.وقتی رسیدیم بالا همگی بدون حرف نشستیم.یه خرده بعد بابک گفت «
ایم چه جوري میشه؟!این کی بود؟!چطور اومد اینجا؟!اینا همه ش خواب این آرمینه که اومده تو زندگی ما یا ما رفتیم
تو خواب این؟
زري خانم منم سر در نمی آرم!تو زندگیم همه جور چیزي دیده بودم الا این یکی!
بابک نکنه دعایی شدیم؟!بلندشم یه چایی دم کنم بخوریم شاید بفهمیم تو این خر تو خري چی به چیه!
زري خانم کار از چایی و این حرفا گذشته!اون بطري که تو جیب من بود کجاس؟
شما هیچکدوم حرفاي منو باور نمی کردین.حالا دیدین؟!
بابک شلوغش نکن.توام اگه من می اومدم بهت می گفتم یه دختر خوشگل مال هزار و خرده اي سال پیش اومده تو خواب منو بعدش ساعت 2 بعدازنصفه شب از تو خوابم یه کله می اومد جلو در خونه م باور نمی کردي!
زري خانم راست میگه بابک.منم که تا به این سن و سال هزار تا چیز عجیب و غریب با این چشمام دیدم باور نمی
کنم!
بابک می دونین باید قدم به قدم و گام به گام بریم جلو.باید تمام مسئله رو دوباره با دقت بررسی کنیم به نظر من
براي اینکه همگی فکرمون وازشه.بهتره بلند شیم بریم یکی یه تنقیه ي گل گاوزبون بکنیم تا سردلمون سبک بشه
بعد با فکر باز بشینیم با همدیگه حرف بزنیم!
زري خانم خاك تو گورت نکنن!همون بري چایی دم کنی بهتره.
» بابک رفت چایی دم کرد و اومد و گفت «
بیا آرمین اینجا بشین ببینم.تو خواب از تو چی میخواست؟
.» رفتم رو یه مبل نشستم «
چیزي نمی خواست.گفت کمکم کن.می گفت باید رهاش کنم!
بابک آخه نگفت چه جوري؟نگفت از چی باید رهاش کنی؟
زري خانم نگفت چیکار کنی کجا بري؟
نه هیچی نگفت.
بابک دیدین من گفتم یه خیرو خیراتی براش بکنیم!نکردیم،خودش راه افتاده اومد اینجا!خدا به داد برسه اگه قرار
بشه تمام اموات خودشون راه بیفتن و بیان دنبال خیراتی!میشه سلف سیروس!شهر و مرده ور می داره!
زري خانم پسر بذار ببینم چیکار باید بکنیم.قدر مسلم این دخترك روح و مرده و جن نبوده.خودشم گفت که من
اون شیرین نیستم.
بابک زري خانم شما بلدین حلوا درست کنین؟بدبختی اینه که اینجاها آرد سنگک ندارن که یه حلوا درست کنیم!هرچی از خاصیت این حلوا براتون بگم کم گفتم!باور کنین تا بوش بلند میشه هرکدوم از این اموات یه بومی
کشن و سهم خودشون رو می گیرن و می رن!
بابک دست از شوخی ور نمی داري؟!
بابک آخه بابا چیکار کنم؟!یه سازمانی ،نهادي،ارگانی چیزیم نیس که در رابطه با این ارواح سرگردان باشه تا یه
زنگ بهشون بزنیم و بیان این روح ها رو که اینجا تجمع کردن متفرق کنن!
زري خانم پسر بلندشو برو چند تا چایی بیار بخوریم.انقدر حرف نزن.
بابک چایی دم نکشیده.
زري خانم چرا دم کشیده تو برو حتما دم کشیده.
بابک راستش من جرات نمیکنم از پیش شماها پام رو اونورتر بذارم!می ترسم برم تو آشپزخونه و روح خشایار شاه
بیاد و یقه مو بگیره!می گم ها خوبه منم از امشب که میخوابم هی به سوفیالورن فکر کنم شاید شب خوابش رو ببینم و
صبح خودش بیاد در خونه مون!اون تازه زودتر می آد حداقل هم عصر خودمونه و زبون همدیگرو بهتر می فهمیم!
زري خانم بابا این دخترك که روح نیس!این ماهی یه بار می اومد کاباره ي من!
بابک عجب روح ددري ایه ها!نفهمیدین بیشتر به کدوم خواننده علاقه داشت؟اینطوري شاید بتونیم روحیه ش رو
بهتر درك کنیم!
زري خانم وقتی می اومد کاباره ي شما چیکار میکرد؟
زري خانم هیچی یه میز می گرفت و تنهایی می شست و شامش رو میخورد و چند تا آهنگ گو میکرد و می
رفت.بیشترمیزي رو انتخاب میکرد که جاي تاریک باشه.
بابک ت خب از همینا میشه خیلی چیزا فهمید!
چی میشه فهمید؟
بابک اولا که چون همیشه تنها می اومده میشه گفت که چون حتما اخلاقش خوب نیس بین اموات دوست و آشنا
نداره!دوم چون شام میخورده این روحی یه که خودش می آد دنبال خیر و خیرات!سوم چون تو تاریکی می شسته
احتمالا در زمان حیات چشماش ناراحتی داشته وبه چشم پزشک مراجعه نکرده و حالا در آخرت دچار شب کوري
مزمن شده!ببین اگه با اطلاعات و علمی و بدون در نظر گرفتن خرافات پیش بریم می تونیم به نتایج جالب توجهی
دست پیدا کنیم!
ببین زري خانم!همیشه کارش همینه.همه چیز و به شوخی می گیره!
بابک یعنی چی؟!من دارم علمی با مسئله برخورد میکنم.دارم ردپاي این میت رو خونه به خونه تعقیب میکنم!در
ضمن این روح چون فقط ماهی یه بار به تعطیلات می اومده پس معلوم میشه که شب جمعه ها مرخصی نداره و آزاد
نیس!نکته ي مهم دیگه م اینه که این روح که الهی ناز بشه یک روح خوش ذوق و قرطی یه!
همین مشخصات رو کافیه بدین به ماموراي قبرستون تا اسم و فامیل و آدرس اون دنیاشو از تو کامپیوتر واسه مون در
بیارن!
زري خانم به نظر من ما داریم وقت مون رو تلف می کنیم تا این دختر خودش نیاد و باهاش صحبت نکنیم هیچی
دستگیرمون نمیشه.
بابک یه کار دیگه م میشه کرد!
» نگاهش کردم «
بابک امشب که خوابیدي با اون تیکه چرمه یه تلفن بزن به شیرین و ازش بپرس که این روح خوشگله که اومده این
دنیارو تو فرستادي یا نه!شماره شیرین رو یادداشت کن.
سه صفر بی نهایت ،ابدیت،داخلی برزخ بهشت....اگه اونجا نبود زنگ بزن به موبایل خسروپرویز واسه شیرین پیغام
بذار!چطوره؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)