صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 50

موضوع: عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

  1. #31
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    دنيا خوبست ولى .....!!
    اين كه بزرگان عالم آن همه مذمت از دنيا كرده اند نه آن كه نظر ايشان اينست كه دنيا خود فى نفسه بد باشد چون خداى تعالى چيزى را كه اساس خلقت بر آن استوار است بدخلق نمى كند و اصلا هيچ چيزى را در عالم بيهوده ايجاد نكرده است قوله تعالى : ربنا ما خلقت هذا باطلا پس آن چه را كه درباره مذمت دنيا گفته شده است از حقيقت دنيا نبوده بلكه از علاقه و دلبستگى مردم است نسبت به متاع و التذاذ مجاز و ظاهر فريبنده آن و الا در حقيقت ، دنيا و تشكيلات آن خوب و بسيار نيكو مى باشد كه مى توان از آن تمتع كامل گرفت بلكه به اعتبارى دنيا بهترين وسيله و جايگاهيست كه هر كس مى تواند در ايام معدود زندگانى خود استفاده كامل از آن كرده و تاءمين آتيه نمايد، يعنى در مقابل آن دوران زندگى كوتاه در دنيا مى تواند مقام شامخى در يك حيات جاودانى براى خود كسب كرده و خود را براى هميشه به سعادت سرمدى برساند؛ منتهى بايد توجه كرد كه آيا چگونه بايد در اين دنياى خوب ! زيست كرد و تا چه حد مى توان علاقه به آن و متاع آن پيدا كرد تا نتيجه مطلوب حاصل شود البته در اين باب كتاب هاى بسيارى نوشته شده و دستورات جامع براى زندگانى دنيا را به طور شايسته داده اند و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، ولى همينقدر متذكر مى شويم كه هر علاقه و محبتى كه از راه التذاذ يا غير آن در دنيا حاصل شود اگر به كار آخرت بيايد ممدوح و مستحسن است و در غير اين صورت هر تمتعى كه از پى اصلاح امر آخرت نباشد و در تهيه سفر عالم قدس به آن احتياجى نبوده باشد و با هر دلبستگى به دنيا كه از روى هوى و هوس نفس باشد مذموم و ناپسنديده بوده و اين همان محبتى است كه بايد از خداى تعالى تقاضاى خروج آن را از دل كرد.
    دنيا و زندگانى در آن از نظر قرآن
    آن چه در قرآن مجيد در باب دنيا آمده است بيشتر در مورد زندگانى و متاع آنست و اشارات آن بر اينست كه هر كس براى آراستگى خود بايد فريب دنيا را نخورده و به اسباب و تجملات و متاع آن دلبستگى پيدا نكند و آيات بسيارى با بيانات مختلف در اين زمينه تكرار شده كه شايد جامع ترين آنها اين آيه شريفه باشد سوره الحديد آيه 20 اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيب اعجب الكفار نباته ... الى آخر آيه
    بدانيد اى طالبان دنيا جز اين نيست كه زندگانى اين سراى بازيچه است ؛ و تعب و رنج در طلب متاع آن بى فايده ؛ ماننده ملاعت و متاعب اطفال كه فايده بر آن مترتب نمى شود، و مشغولياتى است كه به سبب اشتغال شما به آن باز مى مانيد از مراتب عظيمه اخرويه ، و آرايشى است در مطاعتم خوشگوار و ملابس نيكو و منازل دلكش و مراكب زيبا و غير آن ؛ و مفاخرت كردنست در ميان يكديگر به سبب نسب عالى و جاه و منازل ؛ و مباهات نمودن در كثرت مالها و شمارش آن و بسيارى فرزندان .
    سپس حق تعالى در دنبال آيه شريفه بى اعتبارى دنيا و سرعت زوال آن را تمثيل فرموده ؛ به اين مثل : كه دنيا مانند بارانست كه بر زمين كشته ببارد و تخم ها كه در او است زود برويد و راست بايستد و به جهت طراوت بشگفت آورد، كافران را از روئيده شدن آن يعنى متعجب سازد آن گياهان ناگرويدگان را كه اعجاب ايشان به زينت دنيا بيشتر است بر خلاف اهل ايمان زيرا كه مؤ من چون امرى معجب مشاهده مى نمايد فكر او منتقل مى شود به قدرت صانع آن پس سبب تعجب او در آن نبات قدرت الهى مى شود نه طراوت و قضاوت آن و كافر فكر او در نمى گذرد از آن چه احساس آن نموده ، بلكه مستغرق امر محسوس شده فكر خود را مقصور مى دارد بر تعجب نمودن در آن و اصلا در خالق آن تفكر نمى نمايد؛ حاصل آن كه دنيا چون نباتيست كه از باران روئيده شده باشد با كمال ترى و تازگى پس خشك گردد به يكى از آفات آسمانى يا ارضى پس بينى آن را زرد بعد از سبزى و خرمى سپس بعد از زردى درهم شكسته و كوفته و ريزه ريزه شده ، يعنى مآل دنيا نيز چنين است كه چند روزى سبز و خرم بوده و بعد از آن ، آن سبزى و خرمى خشك شده و به باد حوادث متلاشى گردد ((يا آن كه دوران حيات زندگى تشبيه بر آن است كه چند صباحى به جوانى و شادابى گذرد و بعد ضعف پيرى در رسد و آخر با وزش باد مرگ تمام تازگى ها و طراوت را از بين ببرد، و خلاصه نتيجه چنين است كه و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور)) و نيست زندگانى دنيا مگر متاع و مايه فريب و يا به عبارت ديگر در آيه 32 از سوره الانعام : و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و نيست زندگانى دنيا مگر بازى كودكان و مشغولى بى خردان يا به معناى ديگر: نيست زندگانى دنيا مگر مشغولى به امر باطل لاطائل و بازى به چيز و شى ء بى حاصل ، خلاصه آن كه حقيقت دنيا و آن چه كه مردم را از طريق حق بازدارد خداى تعالى در آيه اى آورده و از دلبستگى به آنها مردم را برحذر داشته است و چنين مى فرمايد: س 3ى 14 زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة .... الخ يعنى زينت داده شده است براى مردم دوستى آروزهاى نفس از زنان و پسران و زر و سيم و جواهرات و مراكب زيبا و دلبستگى به انعام ((چهارپايان )) و كشت و زراعت كه اينها همه متاع زندگانى دنيا است ولى متاع آخرت كه نزد خداوند است به مراتب از اينها نيكوتر است يعنى اى مردم روى از حطام فانى دنيا برگردانيد و متوجه ثواب جاودانى باشيد؛ و در آيات ديگر خداى تعالى حقيقت دنيا و مثل زندگانى در آن را بر وجه ديگر آورده از جمله در آيه 24 از سوره يونس و همچنين آيات ديگرى در باب غرور و فريب دنيا آورده كه ذكر هر يك به طول مى انجامد؛ ولى همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در آيه اى چنين اشاره مى فرمايد: آنها كه دوست مى دارند زندگانى دنيا را و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و باز مى دارند مردم را از راه حق ، يعنى مردم را متوجه دوستى دنيا كرده و به راه كج وامى دارند آنها در گمراهى آشكار و ضلالت بعيدند، قوله تعالى : س 14ى 3 الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد، و از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار خروج حب دنيا از قلب خود شده ، و عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى .
    دنيا از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
    در خبر است كه روزى رسول صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از صحابه بر بزغاله مرده اى مى گذشت ديد كه متورم و متعفن شده و در كنار راه افتاده ، فرمود: كه كيست اين را به درمى خريد كند، گفتند: يا رسول الله او در زندگى به يك درم نمى ارزيد اكنون كه مرده است و گنديده و آماسيده شده چه كس او را به درمى مى خرد؟
    فرمود: كه بخدا قسم كه دنيا نزد حق تعالى حقيرتر از اين بزغاله است .
    دنيا از نظر اميرالمؤ منين عليه السلام
    اخبار و آثارى كه در مذمت دنيا و محبت و بى وفايى و كمى منزلت آن وارد شده بسيار است و در كلمات ائمه معصومين مخصوصا اميرالمؤ منين عليه السلام به قدرى آمده است كه تاءمل در آنها دل را از دنيا سير و آدمى را از تربيت آن دلگير مى كند و هر كس به خطب و مواعظ آن بزرگوار كه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است توجه نمايد پستى مرتبه دنيا و ردائت آن را خواهد دريافت و گمان نمى رود كسى بهتر از آن بزرگوار دنيا را آن طور كه هست معرفى كرده باشد.
    از تفسير منهج الصادقين در لذت دنيا
    اميرالمؤ منين عليه السلام عمار ياسر را گفت : اى عمار؛ براى دنيا غم مخور كه جمله لذت دنيا شش است : مطعوم و مشروب و ملبوس و منكوح و مركوب و مشموم .
    شريف ترين مطعومات عسل است كه آن لعاب مكس است و بهترين مشروبات آب است كه جمله حيوانات در آن مساوى است و نيكوترين مشمومات مشك است و آن خون آهو است و زيباترين مركوبات اسب است كه راكب آن در مظنه هلاكت است و نفيس ترين ملبوسات ديبا است و آن تننده كرم است و معظم فوائد منكوحات مواقعه است و آن ادخال مجراى بول است در مجراى بول ديگر و چون معظم لذات دنيا مبتنى بر اين امور خسيسه دنيه است پس معلوم است كه قدر و خطر او تا كى باشد.
    و نيز در آن تفسير آورده : كه اميرالمؤ منين عليه السلام را گفتند: كه ما را صفت دنيا كن فرمود: الدنيا اوله بكاء و اوسطه عناء و آخره فناء اولش گريه است و ميانش غم و اندوه و آخرش نيستى است .
    از نهج البلاغه ((دنيا از نظر اميرالمؤ منين ))
    ترجمه - ((اى مردم !)) شما را از دنيا برحذر مى دارم ، زيرا دنيا جاى پايدارى نيست و فرودگاهى كه در آن آب و گياه طلبيد نمى باشد، به چيزهاى فريبنده خود را آراسته ، و به آرايش خويش مردم را فريب داده است ، و سرائيست نزد پروردگارش خوار و پست ، پس حلال آن را به حرام و نيكوييش را به بدى و زندگانيش را به مرگ و شيرينيش را به تلخى آميخت ، خداى تعالى براى دوستانش آن را صاف و گوارا نگردانيده ، و به دشمنانش از دادن آن بخل نورزيده ((بلكه گشايش و نعمت هاى بسيار به آنها بخشيده )) خير و نيكوييش اندك است ، و شر و بديش آماده ، و گردآمده هايش فانى و نابود، و دولتش از دست رفته و آباديش خراب مى گردد.
    و در خطبه ديگر مى فرمايد: شما را ((از دل بستن به دنيا)) بر حذر مى دارم زيرا دنيا ((به كام دنياپرستان )) شيرين ((و در نظر آنان )) سبز و خرم است ، به خواهش هاى بيهوده پيچيده شده است و به زيورهاى اندك مردم را به شگفت آورده شاد مى نمايد و براى آرزوها و فريب ، خويش را آرايش نموده ؛ شادى آن پايدار نيست بسيار فريبنده و زيان رساننده است ، بسيار فريبنده ايست كه هر چه در آنست مى فريبد، و فانى شدنى است كه هر كه در آنست نابود مى شود خير و نيكويى در هيچيك از توشه هاى آن نيست مگر در تقوى و پرهيزگارى ؛ چه بسيار است كسى كه به دنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد؛ و چه بسيار است كسى كه به دنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد و چه بسيار است كسى كه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند؛ و چه بسيار است كسى كه داراى افتخار و خودخواهى است دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد.
    و نيز در خطبه ديگر مى فرمايد: و از دنيا دورى نماييد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد، و پست نداريد كسى را كه تقوى بلند كرده ((پرهيزگاران را خوار مشماريد)) و بلند ندانيد كسى را كه دنيا بلند كرده .
    آگاه باشيد دنيا به زن فاجره اى ماند كه خود را به مردان نشان داده روى بگرداند و به اسب سركشى ماند كه هنگام حركت توقف نموده و فرمان نبرد.
    و از كلمات قصار آن حضرت است درباره دنيا
    دنيا بازار زيانكاريست ، دنياطلبى ذليل و خوار مى كند شخص را، دنيا به منزله سايه ايست كه زايل مى شود؛ دنيا محل عبور است براى آخرت ، رغبت در دنيا سبب بغض و دشمنى است ؛ دنيا محل آفات است ، بيرون كنيد دل را از دلهاى خود پيش از خارج شدن جان از بدنهاى شما، پس در دنيا امتحان مى شويد و براى غير دنيا كه عالم آخرت باشد خلق شده ايد؛ بپرهيزيد از حب دنيا به درستى كه اصل هر خطا و گناهى و معدن هر بليه حب دنياست ؛ دنيا خانه ايست به بلا معروف و به بى وفائى ها موصوف ؛ و اگر در كلمات قصار آن حضرت توجه شود در ذيل عبارت ان الدنيا يعنى مترادف به اين عبارت كه مى فرمايد: ان الدنيا دار محن و محل فتن ؛ مطالبى بسيار آورده كه همه حاكى از مذمت دنيا و در واقع تنبهى براى اهل ايمان است .
    با اين حال كه مذمت دنيا را از نظر قرآن و گفتار بزرگان دانستيد، معلوم گرديد كه چه تقاضاى بزرگى حضرت سجاد عليه السلام بعد از ايراد صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام از خداى تعالى كرده كه عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى و از آن جا كه اين موضوع نزد آن بزرگوار اهميت شايانى داشته در خلال بعضى ديگر از گفتارهاى خود متذكر شده و از جمله در پايان مناجات پانزدهم خود به لسان ديگرى عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلوبنا كما فعلت بالصالحين من صفوتك و الابرار من خاصتك يعنى و بيرون كن محبت دنيا را از دل ما همچنان كه درباره بندگان برگزيده صالح و نيكان خاصت كرده اى .
    در بيان فقرات مورد شرح اى درود و رحمتت بر مصطفى آن پيمبر مظهر لطف و وفا
    از تو خواهم حاجتم سازى روا چون به هر دردى تو را باشد دوا
    اول آن حاجت كه آيد در قبول اين درودم را رسانى بر رسول
    بعد از آن دارم تقاضايى فزون حب دنيا از دلم سازى برون
    ديگرم سازى به مه رويان انيس تا شوم در نزد محبوبان جليس ‍
    آرزو باشد مرا در هر جهان كه بپيوندم به جمع گلرخان
    باشم اندر خدمت ختم رسل آن كه هادى شد خلائق را سبل
    پس به سوى ((توبه )) سازم منتقل تا در ايمان درجه گيرم مستقل
    ياريم در گريه كن بر نفس خويش چون كه دارم سختى دوران به پيش ‍
    بارها گفتم كه دنيا بى وفاست هر دلى خالى ز حبش با صفاست
    كس اگر بندد بر او دل ، مرده است گر رها كردش يقين دان زنده است
    پس اگر خواهى حيات جاودان حب او از دل برون كن هر زمان

    فقد افنيت بالتسويف و الامال عمرى و قد(75) نزلت منزلة الايسين من خيرى فمن يكون اسوء حالا منى ان انا نقلت على مثل حالى الى قبر لم (76) امهده و لرقدتى و لم افرشه بالعمل الصالح لضجعتى .
    پس به تحقيق كه نيست و نابود كردم عمر خود را به آرزوهاى بيهوده ؛ و تباه كردم روزگار خود را به بازيچه هاى كودكانه ، ((يعنى چقدر امروز و فردا كردم و اصلاح امر خود را به تاءخير افكندم غافل از اين كه ناگاه امر خدا در رسد و آواز الرحيل به گوش آيد كه من هنوز بر بستر غفلت آرميده و ديگر كار از كار گذشته است .))
    و همانا كه فرود آمدم در مقام و منزل آنان كه از خير و خوبى خود نوميد شده اند؛ ((يعنى كارم به جايى رسيده كه ديگر از خير خود ماءيوس ‍ شده ام )) پس كيست بدحال تر از من ؟ اگر مرا منتقل كنند به مثل اين حالت سويى كه اكنون بدان اندرم ((به اين حالت و وضع فعليم )) به سوى قبرى كه آماده نكرده ام آن را براى خوابگاه خود، و آراسته نكرده ام آن را به كارهاى نيكو و شايسته براى آرامگاه ابدى خود، يا بر اين معنا، كيست كه حالش خراب تر از حال من باشد اگر با اين حال او را به سوى قبرى برند كه جهت آرامش خويش فرشى از عمل صالح بر آن نگسترانيده است .
    فراش مى كند؛ با اشاره به بيان امام عليه السلام يعنى كسى كه كار شايسته كرد؛ براى خود و مضجع خود در پناهگاه گور بسترى نرم مى سازد و آن را با اعمال صالح مزين و آراسته مى نمايد و لذا عرض مى كند: و لم افرشه بالعمل الصالح الضجعتى .
    عمل صالح چيست ؟
    به طور كلى اعمال صالح به جا آوردن واجبات و خوددارى از محرمات در احكام دين است ، بر وجهى كه عمل خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن صالحتر و نيكوتر، آن عملى است كه از حدود وجوب تجاوز كرده و در مقام استحباب در آيد، چون در مرحله اول از نظر دين امرى در اداى وظيفه است و در مرحله دوم امرى از روى شوق و علاقه ؛ و البته قبولى در هر دو منوط به تقوى و پرهيزگارى است كه فرمود: انما يتقبل الله من المتقين ، و اين نكته را بايد توجه داشت كه عمل نيكو بر دو قسم است : يكى آن كه آدمى تنها خود را از آن بهره مند مى نمايد مانند نماز و روزه در واجبات و خواندن نافله در مستحبات ؛ و ديگر آن كه در ظاهر مردم از آن بهره مند باشد چون خمس و زكات دادن در واجبات و مسجد ساختن و آبيارى و پل سازى و ساير كارهاى عام المنفعه در مستحبات ، و بلاشك مى توان گفت هر عبادت يا هر عملى كه ديگران از آن منتفع مى شوند ارجح و اولى بوده و عامل آن ذينفع تر است ، چون به طور كلى بازگشت تمام اعمال چه از حسنات و چه در سيئات به نفس خود آدمى است و اين خود بحثى جداگانه دارد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در قرآن مجيد متذكر شده و صريحترين آنها عبارتى است كه در دو مورد مى فرمايد:
    س 41ى 46 و س 45ى 15؛ من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها و بايد دانست كه در پاداش اعملا به مصداق ان الله لا يضيع اجر المحسنين خداى تعالى كوچكترين اجرى را از نيكوكاران ضايع نخواهد كرد و لو اين كه آن پاداش در امور مادى و يا شهرت و كسب مقام در دنيا بوده باشد و از اينجاست كه هر عملى كه مستلزم اجر نيكو از طرف خداى تعالى باشد نمى توان آن را در رديف اعمال صالح آورد و اعمال صالح بايد شايستگى آن مقامى را داشته باشد كه خداى تعالى در قرآن مجيد به عاملين آن وعده كرده است كه فرمود: س ‍ 2ى 25 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار.... و بشارت ده آن كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند به آن كه از براى ايشان است در آخرت بوستان هاى متعدده كه از غايت اشجار روى زمين آن پوشيده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و طعام هاى مختلفه بوده باشد.
    پس هر عملى كه عامل آن را در آخرت مستحق بهشت كند آن عمل صالح است ، الا عملى كه در دنيا اجر آن به عامل داده مى شود جزء حسناتى است كه اغلب از مردمان بى ايمان هم در مقابل ، اجر خود را در اين دنيا گرفته و در آخرت بى بهره اند.
    نظر قرآن مجيد در باب صالحين و پاداش نيكوكاران
    تمام گفتگوهاى انبيا و تمام تلاشى كه پيغمبران در امر خداشناسى به كار برده اند فقط بر سر اين موضوع است كه مردم را به اصل وظيفه خود كه انجام كردار نيك و عمل صالح است آشنا نمايند و اگر به ديده تعمق به مطالب قرآنى نظر افكنيم خواهيم ديد در بيشتر موارد كه سخن از ايمان به خدا در ميان آمده است عمل صالح را يادآور شده و ايمان به خدا را تواءم به انجام كردار شايسته كرده است و به طورى كه نگارنده در اين موضوع در بيانات قرآنى دقت كرده است شايد 71 مورد باشد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در بيشتر موارد كه من آمن آورده و عمل صالحا را در عقب آن متذكر شده و يا اكثر جايى كه والذين آمنوا را آورده و عملوا الصالحات را يادآور شده است .
    و اين امر نشان مى دهد كه چگونه امام عليه السلام در اين بيان كوتاه باب بزرگى را از اوراق قرآنى گشوده و تعليم مى دهد كه تمام گفتگوها در كتب آسمانى از خداپرستى و ارسال رسل و تشكيلات امر آخرت از بهشت و دوزخ بر سر همين يك موضوع است كه ايمان به خدا بايد تواءم به انجام عمل صالح باشد تا منظور خلقت تاءمين شده و آنها كه شايسته اند در رحمت واسعه الهى قرار گيرند و الا ايمان به خدا بدون توجه به انجام كردار نيك و عمل صالح هيچگونه نتيجه بر آن مترتب نخواهد بود.
    حال با وجودى كه اين بحث خود شرحى بسيط دارد نگارنده از تفصيل آن خوددارى كرده و براى روشن شدن موضوع و اهميت بيان امام عليه السلام اكتفا به اصل و ترجمه چند عبارت از آيات كريم را مى نماييم .
    ايمان بايد توام با عمل صالح باشد
    ببينيد چگونه خداى تعالى پاداش نيكوكاران را بر وجوه مختلف بيان داشته و مى رساند كه ايمان بدون عمل صالح بى نتيجه است .
    سوره البقره آيه 82: والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون و آنان كه گرويدند به خدا و اعمال نيكو و پسنديده به جاى آوردند آن گروه اهل بهشت و در آن جاودانند.
    سوره الكهف آيه 88: و اما كسى كه ايمان آورد و عمل شايسته بر مقتضاى ايمان به جا آورد: فله جزاء الحسنى پس از براى اوست پاداشى نيكو.
    سوره طه آيه 82: به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام براى آن كه توبه كرد و گرويد و كردار نيكو به جاى آورد و ثم اهتدى پس هدايت يافت يعنى دريافت راه راست را.
    سوره القصص آيه 67: اما آنكه توبه كرد و گرويد به خدا و عمل صالح انجام داد فعسى ان يكون من المفلحين پس اميد است كه از رستگاران باشد ((در اين آيه شريفه مطلبى است كه طالبين بايد مراجعه به تفسير نمايند.))
    سوره التغابن آيه 9: و هر كه بگرود به خدا و كارهاى شايسته كند يكفر عنه سيئاته بپوشد خدا بدى هاى او را و در آورد او را در بوستان هاى بهشت كه آن يك رستگارى بزرگ است .
    سوره مريم آيه 96: آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كردار شايسته به جاى آوردند سيجعل لهم الرحمن ودا زود باشد كه خدا محبت آنها را در دل مردمان قرار دهند.
    سوره الحج آيه 49: آنان كه گرويدند و كردار شايسته كردند لهم مغفرة و رزق كريم از براى آنهاست آمرزش و روزى نيكو.
    سوره العنكبوت آيه 8: آنان كه گرويدند و كردار نيكو كردند لندخلنهم فى الصالحين هر آينه در آوريم آنها را در زمره شايستگان .
    سوره العنكبوت آيه 58: آنان كه ايمان آرند و كار شايسته كنند لنبوئنهم من الجنة غرفا.... هر آينه فرود آوريم آنها را در جنت به منزل هاى بلند و غرفه هاى ارجمند.
    سوره الروم آيه 15: پس آنان كه گرويدند و عمل صالح كردند فهم فى روضة يحبرون پس ايشانند در چمنزارى شادمان .
    سوره لقمان آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم جنات النعيم از براى آنها باغستان پرنعمت است .
    سوره السجده آيه 19: اما آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند فلهم جنات الماءوى پس براى ايشان است جناتى پيشكش .
    سوره الكهف آيه 107: آنان كه گرويدند به خدا و عملهاى پسنديده كردند كانت لهم جنات الفردوس نزلا از براى آنهاست بهشت هاى فردوس .
    سوره فاطر آيه 7: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم مغفرة و اجر كبير از براى ايشان است آمرزش و مزدى بزرگ .
    سوره فصلت آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم اجر غيرممنون از براى ايشان است مزدى بى منت ((يا بى پايان .))
    سوره الجاثيه آيه 50: و اما آنان كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند فيوفيهم اجورهم پس تمام داده شود اجر ايشان .
    سوره الاعراف آيه 42: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لا نكلف نفسا الا وسعها اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون تكليف نكنيم كس را جز به اندازه تواناييش آنانند ياران بهشت كه در آن جاودانند.
    سوره الرعد آيه 29 آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند طوبى لهم و حسن مآب خوش باد بر آنها و نيكى بازگشت .
    سوره الكهف آيه 30: همانا آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح به جاى آوردند انا لا نضيع اجر من احسن عملا ما تباه نسازيم اجر آنها را كه كارشان نيك بوده است و اين بود بيان بعضى از آيات كه حاكى از پاداش صالحين اهل ايمان است و آيات بسيارى ديگر كه در اين باب مى باشد كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى شده است .
    اى برادر عزيز!!
    حقا ديدى كه خداى تعالى درباره صالحين اهل ايمان چه گفته است ؟ ديدى جزاى اين گروه را چگونه با لسانهاى مختلف به قالب الفاظ ريخته است .
    اى برادر عزيز!
    دانستى كه امام عليه السلام چگونه ما را به انجام كردار نيك و شايسته در اين دعا ترغيب كرده و ما را به خداپرستى و انجام كارهاى نيكو تشويق كرده است ، به خدا قسم !! جا دارد همانطور كه قبلا امام عليه السلام اشاره فرمود: حب دنيا را از دل خارج كرده و آن چه را كه از عمر خود در پيروى آمال و آرزوى بيهوده فنا كرديم پشت سر گذارده ، در اين چند روز بكوشيم و خدا را فرمان بريم ، اطاعت امر او كرده و از نهيش سر باز زنيم و از اعمال صالح و كردار نيكو فرشى زيبا تهيه كرده و به آرامگاه خود فرستيم و بدين وسيله خود را به مقام هايى رسانيم كه خداى تعالى در انتظار ما گذاشته است .
    در بيان عبارت مورد شرحعمر خود كردم تبه در روزگار چون كه نفسم شد به خواهش سازگار
    برفكند از ريشه عمرم را مآل تا كه آوردم به سر خاك ملال
    زين سبب كارم به اينجا در كشيد كه شدم از خير خود من نااميد
    در مقام آيسين كردم نزول از نكو گشتن شدم چندان ملول
    واى اگر بر اين روش گيرم قرار تا كه عمرم سر رسد در روزگار
    با چنين حالى برندم سوى گور كه ندارم توشه بر اين راه دور
    نه مرا يار و نه اعمال نكوست لاجرم كردار زشتم روبروست
    نكته اى گويم كه گيرد دل خراش از نكوكارى نشد قبرم فراش ‍
    پس نشد زينت مرا آن جايگاه كه مرا باشد هميشه پايگاه
    گر مرا بودى عمل نيكو يقين مى گرفتم حشر خود بر صالحين
    همچنين خائف نبودم از عقاب لا اخاف منك من سوء العذاب
    چون بشارت داده اى بر صالحين فيه من جنات عدن خالدين

    و مالى لا ابكى و لا ادرى الى ما يكون مصيرى و ارى نفسى تخادعنى و ايامى تخاتلنى و قد حفقت عند(77) راءسى اجنحة الموت .
    و چيست مرا كه گريه نمى كنم !! و چگونه است كه نمى دانم پايان كار و بازگشت به كجا خواهد بود!! يعنى چرا گريه نكنم و ننالم از اين كه متوجه عاقبت امر خود نيستم ؛ در حاليكه فريب مى دهد مرا نفس من ((يعنى مخفى و پنهان مى دارد نفسم خواهش هاى خود را و از محبت دنيا باز نمى ايستد؛ و اين مكر و خدعه پنهانى مرا غافل كرده و از به خود آمدن باز داشته است .))
    و نيز چه شده است مرا كه روزگار هم با من خدعه كرده ؛ فريبم مى دهد؛ در حالى كه شاهين مرگ بر بالاى سرم بال و پر گسترده ((و آن مرغ بد هيولا در صدد است كه دانه عمرم را بر چيند.))

  2. #32
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    سبب گريه امام عليه السلام
    از آن جا كه امام عليه السلام تمام رموز استجابت دعا را در اين دعاى شريف به كار برده و از هر جهت دستورات عاليه خود را به داعى تعليم داده است ؛ در اين قسمت از دعاى شريف كه موضوع حساسى را يادآور شده آخرين سلاح خود را به كار برده و از مفاد عبارت چنين بر مى آيد كه بلاشك امام عليه السلام خود گريان بوده است .
    چون از اين جا شروع مى كند به افشاى بيان حقايقى كه بسيار واجد اهميت بوده ؛ و در واقع نتيجه نهايى جهان آفرينش و پايان اين عالم خلقت را مى رساند، يعنى در اين سلسله از بيانات خود كه شرح آن بيايد پايان مراحل دنياى انسانى و مواقع دردناك خروج جان از بدن و ورود به عالم برزخ و همچنين خروج از آن مرحله و ورود به عالم رستاخيز را آشكار كرده و اين معنا را رسانيده است كه س 45ى 25 قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيامة لا ريب فيه و لكن اكثر الناس لا يعلمون
    و بدين وسيله صحنه هاى بزرگى را در گفتار خود مجسم مى نمايد كه حقيقتا توجه به آن عالم گريه آور و جاى خون باريدن است به خصوص كه اگر عمل ناشايسته باشد و توجه به اين حاصل شود كه روزى مى آيد كه كوچكتريم كردار نيك يا بد در معرض ديدار قرار گرفته و مصداق اين آيه شريفه ظاهر مى شود كه فرمود: سوره آل عمران آيه 28 يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا....
    نكته قابل توجه اينست كه امام عليه السلام عبارت مناجات را طورى بيان داشته كه مصداق زبان حال ما باشد يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه : چگونه است كه گريه نمى كنم و چگونه است كه نمى دانم بازگشتم به كجاست !!
    و ايراد اين بيان بر اين وجه كه عرض كرده است و لا ادرى الى ما يكون مصيرى اين معنى را مى بخشد: كه اى مردم آگاه باشيد؛ و الى الله المصير به سوى جزا يا حكم خداوند است بازگشت همه و جميع بندگان را بر وفق اعمال جزا خواهد داد؛ و يا به عبارت ديگر كه مى فرمايد: الا الى الله تصير الامور آگاه باشيد؛ و بدانيد تمام كارهاى خلائق در آخرت به سوى پروردگار است .
    حقا چقدر قرآن مجيد اين بيان را بر وجوه گوناگون تكرار كرده است بسيار موارد است كه مى فرمايد: و الى الله ترجع الامور يا به عبارت ديگر الى الله مرجعكم جميعا و اكنون اين بحث را در اينجا مجال ادامه نيست و قلم براى گسترش آن شكسته است چون به قدرى دامنه اين گفتار وسيع است كه بايد تفاسيرى از قرآن بيرون كشيد تا داد سخن در اين بيان داده شود و همينقدر اشاره مى شود كه براى روشن شدن اين امر؛ به كتاب شريف ((سرنوشت انسان )) مراجعه شود كه نگارنده به قدر توانايى خود حق اين مطلب را در آن كتاب داده است .
    توصيه امام عليه السلام بر گريه كردن
    از بعضى اخبار چنين بر مى آيد كه نزديكترين حالات بنده به پروردگار موقعى است كه بنده از ترس يا شوق او گريان باشد؛ و از نفيس ترين ساعات عمر است كه انسان با چشم گريان مشغول راز و نياز با پروردگار خود بوده و از آب چشم شعله آتش دل را فرونشاند؛ چون گريه تنها وسيله ايست كه قلب آدمى را صفا بخشيده و محبت را خالص مى نمايد.
    يكى از بزرگان گفت : هر گاه ديدى كه در مناجات با خدا گريه ات جارى شد بدان كه اجازه ورود در دعا را به تو داده اند؛ آنها كه از خوف خدا گريه مى كنند؛ آنها كه از اعمال خود خائفند؛ آنها كه از مراحل حساب و كتاب و از بيم گناهان خود و از روز قيامت و مواقف مختلفى كه به آن مواجه اند گريانند؛ آنها اولياء خدا هستند؛ آنها مى دانند كه روزى بيايد كه زبان را ياراى معذرت نيست و گريه و خشوع در آن روز بى حاصل است .
    چرا على عليه السلام آن همه گريه مى كرده ؟ چرا آنقدر از خوف خدا در سجده و نماز غش مى كرده است ؟ چرا شبها آرام نداشته و زياد بى التهابى مى كرده است ؟
    شايد يك اشاره كوچك از قرآن مجيد جواب اين چراها را داده باشد، كه فرمود: س 31ى 32 يا ايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى و الدعن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
    ببينيد چگونه اين خطاب جنبه عمومى دارد كه حق اينست تمام مردم خائف و گريان باشند؛ چون مى فرمايد: اى آدميان بترسيد از عقوبت پروردگار خود و بترسيد از روزى كه بى نياز نكند پدرى از فرزند خويش ‍ و نه فرزندى از پدر خويش چيزى را يعنى كفايت نكند يكديگر را و نفعى به هم نرسانند و رفع عذاب نتواند كرد، همانا كه وعده خدا راست است پس بايد كه فريب ندهد زندگانى دنيا شما را به متاع هاى دل فريب و زينت هاى خود همچنين كه بايد كه مغرور نشويد شما به عفو و كرم خدا (( كه از شما بازخواست مى شود چه چيز شما را غره كرد است به پروردگار خود))
    و اگر حقا بخواهيم مراحلى را كه از نظر قرآن جاى گريستن و خضوع و خشوع است بررسى كنيم جا دارد كه ما هم با على عليه السلام هم آواز شده و اگر او گريه مى كند ما خون بباريم !!
    مگر حضرت سجاد عليه السلام در همين عبارت مورد شرح اشاره نكرد كه اكنون موقعى رسيده كه مرگ بر بالاى سرم سايه افكنده است و بر اين حال جاى بسى گريستن است ؟
    شايد در اين بيان توجه او به فرمايش جد بزرگوارش بوده كه فرمود: ((مرگها را سختيها است كه دشوارتر است از آن كه همه آنها بيان شود يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرند پس جاى خود را براى اين سختى ها آماده كنيد.))
    حال اين يكى از موارديست كه امام متذكر شده و چه بسا سخنى اين مرحله را ما خود بر بالين بسيارى از محتضرها ديده ايم ، كه با چه سخنى و مشقت جان خود را تسليم به جان آفرين مى نمايند يعنى آن زمان كه عقوبت مرگ بر بالاى سر محتضر سايه افكنده و به چنگال خود بستر او را احاطه كرده است ؛ آن زمان كه پرستارها او را فراموش كرده و از بهبوديش ‍ ماءيوس شده اند؛ آن زمان كه فرزندان و اقرباء و كسان بيمار خسته شده و در پاسخ پرسش كنندگان از حالات وى گنگ شده اند و حقيقت چه منظره هولناك و دشواريست كه شايد خود محتضر هم اين حالات را درك كرده و در آن هنگام زبانش ياراى گفتن كلمه اى را ندارد.
    پس جا دارد كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: چگونه است كه از اين حالات غافل بوده و بر سختى اين موارد گريه نمى كنم و شكى نيست آن كس را كه اعمال نيكو است اين مراحل براى او سهل و آسانتر است از آن كه دنياى خود را به ماجراها گذرانيده و بر نافرمانى ها كوشيده است .
    عقيده بعضى از دانشمندان امروز ((در گريستن ))
    گر چه جهان امروز بر اين عقيده است كه برنامه امور اجتماعى را از نظر تربيت روحى و جسمى بايد طورى تنظيم كرد كه روح مسرت و شادمانى در افراد قوت گرفته و كوچكترين تاثر را از آنها دور دارند؛ و نيز كارگردانان امور بهداشت روانى هم معتقدند كه حزن و اندوه براى دنياى آدمى زيان آور و مضرت بخش است و از همين جهت است كه تمام وسائل تفريحات و سرگرمى ها را بر همين اساس پايه گذارى كرده و آن چه را كه مايه حزن و اندوه و گريه است از برنامه خود حذف كرده اند و اين نظريه را براى پيشرفت ترقى اجتماعى ضرورى دانسته اند.
    البته اين موضوع براى نيل به مقاصد دنيادارى و امور مادى بى اثر نيست ، ولى بايد دانست كه آن همه وسائلى كه امروز براى سرگرمى و سرور و شادمانى افراد ترتيب داده اند از قبيل نواختن موسيقى ها و نشان دادن پرده هاى هيجان انگيز و ساير تحريكات غرائز جسمانى آيا حقيقتا اين وسائل ؛ روح مسرت و شادمانى واقعى مى بخشد؟ آيا حقا اين وسائل آرامش روحى ايجاد مى كند؟ آيا ديگر شنونده يا بيننده را از هرگونه فشار زندگى مصون مى دارد؟ يا بگوييم جواب اين پرسشها همه منفى است ؛ بلكه هر قدر صحنه هاى لذت بخش و تحريك آميز مشاهده كنند يا هر اندازه گوش خود را به طنين موسيقى ها و اصوات دلنواز فرا دهند درد آنها تسكين نيافته و لذت واقعى نيافته و هنوز گم كرده اى دارند.
    چه بسا ديده مى شود كه همين مشغوليات و تفريحات ظاهرى سبب ناراحتى هاى روانى شده و عقده هايى ايجاد مى كند كه غير از گريه علاجى براى رهايى از آن نيست ، همچنان كه بعضى از دانشمندان امروز بر اين عقيده اند كه آخرين مرحله مسرت و شادمانى و گشوده شدن عقده هاى درونى گريستن است و ايشان در بحث هاى مفصلى اشاره كرده اند كه در استماع موسيقى هاى هيجان انگيز مضراتى موجود است كه ناراحتى هاى مخفى در اعصاب ايجاد مى كند؛ و مردم جهان را متوجه اثر سوء آن كرده و در پايان به اين نتيجه رسيده اند كه اين قبيل تفريحات سبب افسردگى و كوتاهى عمر بوده و در مقابل ؛ گريه به جا، سبب پايدارى و مسرت مى باشد.
    تعجب نكنيد! لذتى بالاتر از لذت گريستن نيست
    اينكه امام عليه السلام در اين فقره از دعا ترغيب براى گريستن كرده است ، گذشته از اين كه حقا گريه حالتى در معنويت ايجاد مى كند كه باطن آدمى را صفا بخشيده و دردهاى درونى را تسكين مى دهد؛ آتش قهر و غضب الهى را هم فرونشانيده و مسئله انتقام را در پاداش كردار آسانتر مى نمايد.
    نكته قابل توجه آنست كه بعضى گفته اند گريه خود لذتى دارد كه تمام لذائذ را تحت الشعاع قرار داده و مسرت ايجاد مى كند؛ شايد اين موضوع براى بعضى غير قابل قبول باشد، كه چگونه گريه كردن لذت دارد، و حال آن كه گريه در اثر عارضه اندوه بسيار ايجاد مى شود؛ و البته درك اين معنا بسيار مشكل و كسانى مى توانند معنى را در يابند كه خود به عوالم مخصوصى برخورد كرده و گريه آنها را شاداب كرده است و چون اثبات پاره اى از مطالب عينا به مرحله عمل و به برخورد آنست لذا در اين جا به طور اشاره گفته مى شود: آنها كه شيفته و شيداى محبوبى شده اند، آنها كه از درياى محبت قطره اى چشيده اند! آنها كه ارتباط نزديك بين دل و چشم برقرار كرده اند! آنها كه شوق لقاى ناديده اى را در ديده خود پرورانيده اند!! آنها كه آرزوى قرب و مقام همجوارى را در سر داشته اند آنها كه نمى خواستند جز آن چه را كه مى خواستند!! و خلاصه آنهايى كه قرار ندارند و از خود بى خودند تا از اين عالم خود را رهانيده ؛ و به ديار وصل رسانند؛ اينها همه كسانى هستند كه گريه را وسيله موفقيت خود قرار داده و از آن لذت مى برند؛ چگونه است كه درباره بعضى از اولياء گفته اند عمر خود را در گريه گذرانيده و لذتى از آن بهتر درنيافته اند؛ اگر داستان يعقوب عليه السلام و يوسف عليه السلام را هم شنيده باشيد تازه همان گريه هاى يعقوب كه او را نابينا كرد لذتى هايى در بر داشته كه حداقل اندوه و الم را از او دور مى كرده و اگر بگوييم چنان هم نباشد باز گريه او وسيله اى شد كه به شادمانى نهايى رسيده ، به وصل يوسف باز گرديد، پس ‍ اگر اين موضوع را دليل بگيريم مى توان گفت اصل و پايه شادمانى گريه است كه خواه و ناخواه نتيجه خود را به مرحله ثمربخش لذت مى رساند.
    و اين كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 83 ليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون شايد اشاره بر اين باشد كه خنده كم كنيد چون مايه حزن و اندوه و گريه زياد كنيد چون سبب شادى و شادمانى است و يا بر اين تعبير كه پاداش گريه كردن جز شادى و مسرت نيست !!
    و در باب فضيلت گريه كردن از خوف خدا روايات بسيارى وارد شده كه در كتب مربوطه درج است و خلاصه چنين است كه چشمى كه از خوف خداى تعالى گريه كرده باشد در قيامت گريان نيست و قطره اى از اشك چشم خائفان دريايى از آتش دوزخ را خاموش مى كند. اينست كه امام عليه السلام از خداى تعالى مى خواهد تا او را يارى كند به گريه كردن چون از نام شريف اوست يا من اضحك و ابكى .
    در بيان عبارات مورد شرحاز چه رو بر اين دو چشمم گريه نيست كه مصير(78) خود ندانم سوى كيست
    از چه نشنيدم پيام از آن سفير قوله الحق قد الى الله المصير
    پس چه شد من را كه غافل از خطر ماندم از پيشآمد خود بى خبر
    انتظار از خود ندارم اين عجيب كه خورم از دست نفسم خود فريب
    همچنين بر خدعه هاى روزگار مانده ام پا بر گل و دل بى قرار
    ترسم از خود زين روش باشم چنان تا رسد عمرم به آخر در جهان
    گر بود من را چنين حالت وبال چهره گيرد وقت نزعم بر ملال
    آن زمان كه گستراند بال و پر مرغ مرگم از كف پا تا به سر
    گريه بايد گريه بر اين حال و زار گر بر اين حالت برندم سوى يار

    فما لى لا ابكى ابكى لخروج نفسى (79) ابكى لظلمة قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروج من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى انظر مرة عن يمينى و اخرى (80) عن شمالى ، اذ الخلائق فى شاءن غير شاءنى لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غيرة ترهقها فترة و ذلة .
    پس چيست مرا كه گريه نمى كنم !! يعنى چرا گريه نكند كسى كه شاهين مرگ بر بالاى سر او بال و پر گسترده است ؛ يا آن كه چه كنم كه گريه نكنم ! ((و بايد كه گريه كنم و بى تاب باشم )) از سكرات جانگداز مرگ و بيرون شدن جانم از بدن :
    گريه كنم براى تاريكى وحشت زاى گور!! گريه كنم ؛ براى تنگى طاقت فرساى لحد ((جايى كه بايد در آن آرام گيرم )).
    گريه كنم ، از پرسش هاى پى در پى و باز خواستهايى كه نكير و منكر از من مى كنند.
    گريه كنم ، براى آن موقعى كه از قبر بيرون مى آيم ، برهنه و خوار؛ در حالى كه بار سنگين گناهان خود را به دوش گرفته ؛ گاهى نگاه به طرف راست خود كرده و گاهى به جانب چپ مى نگرم ؛ در آن هنگام كه جمله آفريدگان هر كس در كارى بيرون از كار من و در شاءنى بيرون از شاءن من هستند؛ يعنى نه من را با كسى كارى و نه كسى را با من كاريست ؛ هر كس و همه كس در آن روز مشغول به خود بوده و التهاب و اضطراب آنها مانع است كه به يكديگر بپردازند ((پس در آن روز چنين مشاهده مى شود)) كه چهره هاى گروهى گشاده و شادان و خندان است و در رخسارشان آثار نورانيت پيدا و هويدا؛ و گروه ديگر غمزده و پريشان كه غبار مذلت رخسارشان را فروپشانيده ؛ و گره ماتم بر روى آنها سايه افكنده و سراپاى آنها را نكبت فرا گرفته است .
    ابكى لخروج نفسى
    بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضا كرد: كه اى پروردگار؛ يارى كن مرا به گريستن بر خودم ! و اشاره فرمود: كه مراحلى در پيش است كه براى رفع مشكلات و تسهيلات گذشت از آنها جاى گريه كردن است ((كه شرح چند فقره از آن گذشت )) اينك در پيرو آن فقرات در يك سلسله ديگر از بيانات خود حقايقى را از اصول عقايد مطرح مى فرمايد و چگونگى مراحلى را كه بعد از گذشت از اين عالم آدمى با آنها مواجه مى شود يكايك مجسم مى نمايد، يعنى پس از ذكر حالات غمگسار احتضار چنين اشاره مى فرمايد: كه چرا گريه نمى كنم به حالت آن موقع كه زمان مفارقت روح از بدن است ؛ كه اين حالت سخت ترين حالات و هنگام تحويل و تحول حيات به ممات يا به اعتبار ديگر ارتحال از اين حيات به حيات ديگر ((يا از اين عالم به عالم )) ديگر است .
    و اين خود امرى واضح و روشن است كه گذشته از اين كه آدمى در ظاهر؛ سختى سكرات موت را در بعضى عينا مشاهده مى كند؛ اخبار و روايات بسيارى رسيده كه تسليم كردن جان ؛ تلخى و مرارت بسيار دارد؛ و در اينجا از نظر اختصار اكتفا مى كنيم به خبرى كه در تحفة الاعزة مذكور است ، و چنين نقل مى كند:
    در شرح فقيه فارسى ؛ حديثى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آورده ، كه حضرت عيسى بن مريم به نزد قبر يحيى بن زكريا آمد و دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى او را زنده گرداند، پس زنده شد و از قبر بيرون آمد، حضرت يحيى گفت : از من چه مى خواهى ؟ عيسى گفت : مى خواهم كه مونس من باشى همچنان كه سابقا بودى ! يحيى گفت : اى عيسى هنوز سختى مرگ از من ساكن نشده است ؛ مى خواهى كه بار مرا به دنيا آورى و مرتبه ديگر سختى مرگ را به چشم ؛ پس او باز به قبر خود رفته و آرميد.
    اينك با وجود اين كه اين بيان از قول پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد و او از سكرات موت وحشت داشته ، جا دارد كه حضرت سجاد بگويد ابكى لخروج نفسى و تفسير اين بيان در فقره وارحم عند الموت كربتى از نظر قرآن بيابد.
    ابكى لضيق لحدى !
    هر قدر كه گور را گشاده گيرند! هر قدر كه آن آرامگاه را به سنگهاى مرمر مزين و آراسته گردانند! و هر اندازه كه اين خانه نو را مرصع و زيبا سازند، اگر تازه وارد به اين خانه قبلا فرش نيكو از اعمال صالح براى آرامش خود نفرستاده باشد، اگر خوابگاه خود را به زيور اعتقاد نياراسته باشد، و اگر آن جايگاه را براى گنجايش وسعت رحمت پى ريزى نكرده باشد، كجا مى تواند از فشار و ضغطه آن در امان باشد، هيهات كه بتواند در آن تنگناى ظلمانى روشنايى يابد.
    بايد دانست كه هيچگاه امام عليه السلام در گفتار خود بيان غير واقع نمى آورد و گفتار او براى اهل ايمان حجت است ، چون تعليمات امام عليه السلام تعليمات رسول است و تعليمات رسول وحى از جانب خدا، پس اخبار صادره از رسول و از معصومين عين وحى از جانب خداى تعالى است كه و ما ينطق عن الهوى .
    بنابراين آن چه را كه امام اشاره فرموده از صعوبت خروج نفس و ظلمت و فشار قبر و سوال نكيرين و تمام حالات اتفاقى مراحل برزخ همه صحيح و بجا بوده و منكرش كافر است .
    و در اين باب اخبار بسيارى وارد شده است ، و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه فشار قبر در بدن اصلى است و عموميت ندارد، بلكه آنهايى را شامل است كه خطاكار بوده ، و چه بسا اين فشار در عالم برزخ مكافات بعضى از اعمال باشد كه مقدمات امكان ورود به بهشت را در رستاخيز براى بعضى از گناهكاران فراهم ساخته و سهولتى در امر حساب پديد آورد كه بار خطاكار را سبك كرده و او را مستحق شفاعت نمايد، همچنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم كه نمى ترسم بر شما مرگ برزخ را، اما در وقتى كه قيامت با ما باشيد ما اولائيم به شفاعت شما.
    نگارنده ((در كتاب سرنوشت انسان )) مطالبى در باب عالم برزخ از نظر قرآن آورده ، طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
    ابكى لسوال منكر و نكير اياى
    امام عليه السلام در اين عبارت اهل ايمان را متوجه يكى از عقايد حقه كرده است ، و اين اجماعى مسلمانان است كه در قبر سوال مى باشد و روح را براى سوال به بدن بر مى گردانند، بلكه اين عقيده از ضروريات دين اسلام و منكرش كافر است ، و آن چه را كه از اخبار بر ميآيد آن است كه اين سوال توسط دو ملك صورت گرفته و پس از مرگ در اولين مرحله قبر روح را فقط براى سوال به بدن بازگردانيده و از عقايد او سوال خواهند كرد بر اين وجه كه ، پروردگار تو، پيغمبر تو، امام تو، كتاب تو، و آئين تو كيست و چيست ؟ چنانكه از عهده جواب برآمد و پاسخ موافق داد جسدش در قبر آرام گرفته و روح او از جسد مفارقت كرده به صحنه اى پهناور كه به دارالسلام موسوم است رهسپار شده و به گروه ارواح سعدا مى پيوندد و در آن عالم متنعم و مرزوق است تا الى يوم القيامة ؛ و اما اگر در پاسخ سوال هاى حقه فروماند و جواب به صواب ندهد و نتواند عقايدى را كه در دنيا داشته اظهار نمايد يا زبانش ياراى آن نداشته باشد كه آن چه را كه منكر بوده يا پشت پا زده افشا نمايد پس جسد او در فشار و روحش از جسد مفارقت كرده به عالم برهوت كه مقام اشقياء است رهسپار و تا قيامت معذب خواهد بود.
    و البته اين نكته را بايد توجه داشت كه اعتقاد به جزئيات و كيفيت و نحوه سوال و جواب قبر ضرورى نيست فقط بايد معتقد بود كه به طور اجمال در قبر از عقايد آدمى به وسيله ماءموران الهى سوال كرده خواهد شد و پس ‍ از سوال ، يا روح مسئول ، متنعم است و يا معذب تا زمانى كه قيامت قائم شده و مرحله حساب و كتاب پيش آيد و هر كس به جايگاه ابدى خود كه بهشت يا دوزخ است رهسپار شود.
    و اين موضوع خود بحثى مفصل دارد و شمه اى از آن به طور اختصار در دنبال مطالب بعد بيايد.
    اشاره قرآن مجيد در باب سوال قبر
    سوره البقره آيه 27: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون چگونه كافر مى شويد به خدا و حال آن كه مردگانى بوديد كه زنده كرد شما را پس مى ميراند و سپس زنده كند شما را پس به سوى او باز گردانيده شويد.
    در اين آيه شريفه مفسرين را اقوالى چند است :
    از تفسير گازر: ابوصالح مى گويد: شما در گور مرده بوديد پس زنده كرد شما را در گور براى سوال پس بميرانيد شما را در گور پس از آن زنده كرد شما را در قيامت .
    از تفسير منهج : بايد دانست كه اخبار در قبر براى سوال نكير و منكر مجمع عليه است و هيچ كس از اهل ملت اسلام در آن نزاع ندارند و سوال در وقتى است كه ميت را در قبر نهند و او را بپوشانند؛ و چنين گفته اند آنهايى را كه هنگام دفن تلقين مى گويند سوال ندارند.
    از تفسير گازر: در سوال قبر خلاف كرده اند بعضى گفته اند در آخر كار خواهد بود و ديگران گفتند آن ساعت بود كه مرده را در گور نهند و گور بر وى راست كنند.
    ابن عباس گفته : كه مراد به اموات معدومات اند، يعنى بوديد شما معدوم صرف پس زنده گردانيد شما را به آوردن روح در بدن هاى شما؛ بعد از آن مى رانيد شما را نزد اجل ، پس از آن در قبر به جهت سوال زنده گردانيده است يا در وقت حشر و نشر، پس بعد از آن به سوى او باز گردانيده شويد.
    و ديگر از آياتى كه بعضى از مفسرين دليل بر سوال قبر گرفته اند آيه 11 از سوره غافر است كه بيان قول معاندين و منكران در روز قيامت است كه پس از آن كه به آنها ندا مى رسد كه به دوزخ در آئيد آنها چنين گفتند:
    قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل .
    گفتند: اى پروردگار بميراندى ما را دو بار و زنده ساختى ما را دو بار پس ‍ اعتراف كرديم به گناهان خويش آيا راهى به سوى بازگشت هست ؟
    بعضى از مفسرين بر آنند: كه نوبت اول نزد انقضاى آجال و نوبت دوم در قبر بعد از زنده گردانيدن براى سوال ، و زنده گردانيدن نوبت اول در قبور و دوم در وقت بعث و نشور.
    ابن عباس و قتاده و ضحاك برآنند كه اماتت اولى در اصلاب آباء است وقتى كه نطفه بودند و اماتت دوم در دنيا و احياى اول در دنيا براى تكليف و احياى دوم در قيامت براى ثواب .
    جبائى گفته است : كه مراد احياى بعث است بلكه احياء و اماته اولين در دنياست و دوى ديگر در قبر.
    در تبيان آورده : كه اماته اولى در وقتى بود كه ذريت آدم را از ظهر او بيرون آورده و ميثاق را از ايشان فراگرفت و بميراند؛ و اماته ثانى در دنيا و احياى اول وقتى كه در رحم نطفه بودند و احياى دوم در بعث ؛ در تفسير منهج الصادقين چنين نظريه داده است كه اصح اقوال قول سدى و جمعى از مفسران ديگر از جمله مختار بلخى است و آن منقول از اهل بيت است كه اين آيه دالست بر سوال قبر و اخبارى كه در اين باب از موافق و مخالف ماءثور است مؤ يد اين قولست .
    صاحب تفسير الميزان در تفسير خود آورده كه : اين دو آيه ((آيه 27 از البقره و آيه 11 از غافر)) قريب الافق است و از جمله آياتى است كه براى اثبات و جود ((عالم برزخ )) در ميان دنيا و آخرت به آن استدلال نموده اند زيرا در اين آيه دو مرگ براى انسان ذكر شده است و چنانچه در ميان عالم دنيا و آخرت حياتى براى انسان حاصل نشود مرگ دوم معنى نخواهد داشت ، اين استدلال صحيحى است كه در بعضى از اخبار هم به آن اشاره شده است .
    مجلسى رحمة الله عليه ، در حق اليقين خود آورده ، كه آمدن دو ملك از براى سوال در قبر متواتر و ضرورى است و در اكثر اخبار وارد است كه يكى منكر و ديگرى نكير و در بعضى روايات وارد شده كه نسبت به مؤ منان مبشر و بشيرند و نسبت به مخالفان منكر و نكير؛ و نزد مؤ منان با سيمايى نيكو آمده و بشارت مى دهند آنها را به ثواب هاى نعيم و بى انتها و نزد كافران و مخالفان به صورت مهيب وارد شده و ايشان را وعيد به عذاب مى كنند و اخبارى بسيار در اين باب آورده است كه اينك فقط اكتفا به خبرى موثق از آن كتاب مى نماييم .
    ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه سه چيز را انكار كند شيعه ما نيست معراج ، سوال قبر، شفاعت .

  3. #33
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    نتيجه از بياناتى كه گذشت
    در هر حال چنين نتيجه گرفته مى شود كه عالم برزخ بعد از موت مرحله ايست كه حيات انسانى در آن مرحله نحوه خاصى دارد و اين مسيريست كه از نظر سير تكامل خواه و ناخواه آدمى در آن عالم قرار خواهد گرفت و بنابر آيات مربوطه كه در كتاب سرنوشت انسان سمت تحرير پذيرفت ، بقاء روح در آن عالم امرى حتمى و ضرورى است كه بنابر اقوالى چند؛ روح تعلق مى گيرد به بدن مثالى لطيفى مانند ملائكه و جن شبيه به اجساد اصليه در صورت ، و تنعم و عذاب در آن بدن مى باشد و ممكن است كه ارواح را المى حاصل شود به سبب بعضى از امور كه نسبت به بدن اصلى واقع مى شود يا به اعتبار تعلقى كه سابق بر آن داشته و مى داند كه به آن عود خواهد كرد و چنين گفته اند كه گروه سعيدان در آن عالم متنعم و مرزوق هستند كه : و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و گروهى ديگر هم از مشاهده آن اهوال و فشار و عذاب قبر ماءيوس مى شوند كه فرمود: كما يئس الكفار من اصحاب القبور و گروهى هم كه جزء مستضعفين هستند در آن عالم ثواب و عقابى نمى يابند و امر آنها موقوفست تا قيامت كه حق تعالى به عدل يا به فضل خود به ايشان سلوك كند، و خلاصه مى توان گفت كه به هيچ وجه انكار عالم برزخ را نمى توان كرد و به طور اجمال آن چه را در اين مرحله كه فاصله موت و قيامت است از ثواب يا عقاب به آدمى مى رسد بايستى به آن اعتقاد حاصل كرد و يقين دانست كه بعد از عالم مرگ عالمى است كه اثراتى در آن مشهود و نمايان است تا قيامت قائم شود كه : و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون .
    اين است كه حضرت سجاد عليه السلام از ماجراى آن عالم خبر مى دهد و تعليم مى فرمايد آنهايى را كه از پرستش اعتقادات خود بى خبرند تا بلكه به هوش آيند و در پاسخ بتوانند بگويند الله ، پروردگار من است و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، نبى من است و على و يازده فرزندش عليهم السلام امام من است ؛ قرآن كتاب من ؛ و اسلام دين من است ، پس جاى گريستن است اگر كسى نتواند به اين سوال ها پاسخ دهد ابكى لسوال منكر و نكير اياى .
    ابكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى
    در آن هنگام كه دميده شود در صور ((يعنى نفخه بعث دميده شود)) سپس مردگان از قبرها سراسيمه بيرون آمده و به سوى پروردگار خود شتابانند كه فرمود: س 36ى 50 و نفخ فى الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون پس همه از قبرهاى خود خارج شده و در حيات تازه اى قرار گيرند و به موضعى كه حكم الهى صادر شده باشد يعنى صحراى وسيع قيامت به سرعت مجتمع شده و چون اهوال آن روز را مشاهده نمايند گروهى از روى حسرت گويند: قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون كه اى واى بر ما چه كسى برانگيخت ما را و بيدار كرد از خوابگاهى كه جاى گرفته بوديم ؟ اينست آن چه خداى وعده كرده بود از بعث و نشور و آن چه پيغمبران از اين واقعه خبر دادند صدق و راست بود.
    چگونه ممكن است كه انكار كرد عالم بعث و نشور را؛ و حال آن كه خداى تعالى اغلب آيات خود را در قرآن مجيد اختصاص به اين امر داده است جايى مى فرمايد: س 100ى 9 افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور آيا نمى دانند كه برانگيخته و زنده گردانيده مى شوند از گورها و ظاهر مى سازند آنچه در سينه هاى آن هاست و آشكار خواهد شد آن چه را پنهان داشته اند از خير و نيكويى در حالى كه پروردگار آنها آگاه است از كردار آنها در روز رستاخيز يعنى آگاه است به آن چه مستوجب پاداش يا سزاى اعمالند.
    و در جاى ديگر مى فرمايد: س 22ى 7 و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور نتيجه امر آفرينش در آن است كه ، شكى نيست كه قيامت آينده است ، و بدانيد كه خداى برانگيزاند كسانى را كه اندر گورها آرميده اند براى جزاى كردار به مقتضاى وعده اى كه داده است ، كه س 58ى 6 يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه .... يعنى روزى كه برانگيزاند همه ايشان را خدا پس خبر دهد آنها را به آن چه مى كردند كه ضبط نموده آن را خدا و فراموش كردند آن را.
    و نيز در تحول عظيم حادثه رستاخيز مى فرمايد: س 82ى 4 و اذا القبور بعثرت و اين آيه شريفه در يك سلسله از آياتى قرار گرفته كه مرحله اول رستاخيز را مجسم مى نمايد و اين قسمت از آن مربوط به خروج مردم است از قبور، يعنى مى فرمايد: آنگاه كه گورها زير و زبر كرده شود خاكه اى آن را منقلب سازند و باطن آن را ظاهر گردانند تا آن چه در او مدفون است ظاهر گردد؛ پس همه مردگان زنده شوند و هر نفسى بداند آن چه را كه از پيش فرستاده است از طاعت و معصيت و آن چه را كه تاءخير انداخته و به جاى نياورده است .
    پس بنابراين اقول ؛ اين امر، امرى حتمى الوقوع است و خواه و ناخواه اين تحول عظيم وحشت و هراسى دارد به خصوص اگر كسى از اعمال خود خائف باشد؛ پس جا دارد كه امام عليه السلام تعليم دهد ابكى لخروجى من قبرى ....
    حاملا ثقلى على ظهرى
    چگونه امام عليه السلام بيان حال ما را در مقام دعا در آورده و صحنه خروج ما را از عالم قبر مجسم مى سازد؛ در حالى كه توصيه مى فرمايد: براى آن هنگام بايد گريست كه سراسيمه از قبر بيرون آمده به حالت ضعف و ذلت و ناتوانى ، و از همه بالاتر بار سنگينى به دوش كشيده به سوى سرنوشت نامعلومى رهسپاريم .
    و خود آن بزرگوار در صحيفه سجاديه تشريح كرده است كه اين بار سنگين چه مى باشد و مى فرمايد: و هذا ظهرى قد اثقلته الخطايا، و اين پشت من است كه بار خطايا آن را سنگين ساخته است و در ادعيه ديگر از ائمه اطهار است كه عرض مى كند:
    هربت اليك بنفسى باثقال ذنوبى احملها الى ظهرى گريزانم به سوى تو از خود از سنگينى بار گناهى كه بر پشت خود حمل كرده ام .
    و در روايتى هم آمده است كه حق تعالى گناهان را مصور سازد به صورت جسمى ثقيل و آن را تحميل كند بر پشت گناهكاران و شايد بيان امام عليه السلام اشاره به قول حق تعالى باشد كه در شاءن گروهى از خطاكاران فرمود: س 6ى 31 و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساء ما يزرون كه پس از اعلام رستاخيز كه مردمان از قبور خود خارج شده گروهى بار گناهان خود را به دوش كشيده و به سوى اجتماع خود شتابانند؛ هم اكنون آگاه باشيد كه بد بار سنگين كمرشكنى است كه آنها حمل مى كنند، كه اگر هر نفس گرانبارى بخواهد بار خود را به دوش ‍ ديگرى گذارد نتواند، چون در جاى ديگر فرمود: س 35ى 18 و لا تزروا وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى .... بر ندارد نفس گناه كننده بار گناه نفس ديگر را، بلكه هر كس حامل گناه خود باشد، و اگر حامل گناه ، كسى را بخواند كه بار او را سبك كند و از روى دوش او بردارد، پس مقدور نباشد و نتواند هر چند هم كه با هم آشنا و صاحب قرابت باشند؛ بلكه شايد در آن روز براى بعضى عكس العملى بوجود آيد كه با وجود خويشاوندى ، از يكديگر گريزان باشند، كه فرمود: س 80ى 36 يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه ؛ در روزى كه فرار كند مرد از برادر خود با اين كه يكديگر را بسيار دوست مى داشتند و از مادر خود با كثرت حقوقى كه مادر را بر او بوده و مرحمت و شفقتى كه از او صادر شده است ، و از پدر خود با وجود عاطفه پدرى كه از او ديده ، و از زن خود با آن كه مونس ‍ روزگار او بوده ، و از فرزندان خود با وجود دلبستگى ايشان به او.
    پس شايد؛ بلكه به طور مسلم مطالبى را كه امام عليه السلام در نبال عبارت حاملا ثقلى على ظهرى آورده با اين آيه شريفه يوم يفر المرء.... مرتبط بوده از آن جهت كه عين مطالبى را كه امام عليه السلام دنبال كرده است صريحا اقتباس از آياتى است كه در دنبال اين آيه شريفه آمده و در مقام دعا درآورده شده است و آن چنين است :
    در اولين مرحله رستاخيز مردم به دو دسته تقسيم مى شوند
    سوره عبس آيه 37 لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه 38 وجوه يومئذ مصفرة 39 ضاحكة مستبشرة 40 و وجوه يومئذ عليها غبرة ؛ ترهقها قترة
    امام عليه السلام اين آيات شريفه را عينا اقتباس كرده و پس از ذكر بيان خروج از قبر اين منظره را مجسم مى فرمايد كه هر كس در حالت و وضعى ديده مى شود كه به خود مشغول و نمى تواند كه با ديگرى پردازد ((و لو اين كه آشنا و اقرباء او باشد)) و در آن حال مشاهده مى شود كه خلائق بر دو دسته اند. بعضى با روى سفيد و درخشان شادان و خندان هستند؛ و بعضى با روى سياه غمگين و گريان هستند، صاحبان وجوه نورانى آنهايند كه اعمال شايسته دارا بوده و ايمان به خدا و روز باز پسين داشته اند، و دسته ديگر كه غبار تيرگى بر صورتشان نشسته گروه ناگرويدگان و گنه كاران هستند كه در اثر عناد و لجاج روى هاى آنها تيره شده است .
    و گويا مشاهده اين اهوال اولين صحنه ايست كه پس از ظهور قيامت ايجاد شده و يا اولين موقف است چون در جاى ديگر و شايد اشاره به موقف ديگر مى فرمايد و كنتم ازواجا ثلثة كه اشاره به گروه سه گانه فرموده ، يكى گروه سابقين و ديگر اصحاب يمين و ديگر اصحاب شمال كه آن بحثى مفصل و جداگانه دارد.
    و در اينجا به نظر نگارنده رسيد كه اين آيات شريفى را كه امام عليه السلام به قالب دعا ريخته است از نظر اهميتى است كه مطالب آنها شايد پايه و شالوده بياناتى باشد كه مناظر مختلف قيامت را از هر جهت مجسم سازد؛ يعنى آيات بسيارى متمم اين آيات شريفه است كه به طور كلى حالات مختلف رستاخيز را روشن مى نمايد.
    به طور مثال در آيه 106 از آل عمران مى فرمايد: يوم تبيض وجوه و تسود وجوه .... و در دنبال آيه شريفه چنين اضافه مى كند كه سرانجام اين دو دسته يكى به دخول در جنت و ديگرى به دوزخ منتهى خواهد شد، و نيز در آن جا كه خداى تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از بليه قيامت خبر مى دهد س 88ى 1 هل اتيك حديث الغاشية ، وجوه يومئذ خاشعة ....8 وجوه يومئذ ناعمة .... و از اين بيانات هم باز معلوم مى شود كه وجود دو دسته ، يك دسته خوشحال و يك دسته بد حال در آن عالم مسلم بوده و شكى نيست كه اهل كفر و عصيان سياه روى و ذليل و خوار و غمناك بوده كه فرمود: س 39ى 60 و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة و پايان كارشان به دوزخ كشانيده خواهد شد و اهل ايمان سفيدروى و خندان و شادان خواهند بود و آثار نعمت در چهره آنها نمايان باشد كه فرمود: و لا يرحق وجوههم قتر و لا ذلة و اين گروه به انواع كرامت رسيده و به بهشت عالى مقدار و بلندمرتبه برسند و چنان آثار نشاط و شادى در سيماى آنها هويدا باشد كه معلوم است به نعيم جاودانى خواهند رسيد كه تعرف فى وجوههم نضرة النعيم و خلاصه دامنه گفتار در اين باب به قدرى وسيع است كه در اين جا مجالى براى آن باقى نيست ، فقط بايد اين توجه را حاصل كرد كه اين تذكر از طرف امام عليه السلام شايد از اين نظر باشد؛ كه هم اكنون در اين دنيا هر كس پيش بينى كار خود را كرده ؛ و بداند كه آيا به كداميك از اين دو گروه در قيامت بايد بپيوندد.
    روى سخن به جوانان است
    اين بحث براى نسل جوان ضرورى و محتاج به تمهيد مقدمه است . گرچه نويسنده نمى خواست در بيان عبارات اخير ((فقرات مورد شرح )) اين مطلب هراس انگيز را كه مربوط به عالم قبر و برزخ و قيامت است تا اين حد متذكر شود؛ ولى چه بايد كرد؛ كه امام عليه السلام در همين چند فقره مطالب صدها از آيات قرآنى را فشرده و به طور كلى عوالم عظيمى را از جهان ديگر تشريح كرده است كه ما نتوانستيم به واسطه كثرت مطالب يكى از هزار را شرح داده باشيم ؛ ليكن بايد گفت كه تا همين اندازه كافى است !! از آن جهت كه بعضى از خوانندگان عزيز كراهت دارند مطالبى را كه با روح شادمانى سازگار نيست بشنوند، گو اين كه در مقابل در همين كتاب شريف آياتى بسيار آمده است كه موجبات مسرت خاطر خواننده را فراهم سازد و اميدوارى حاصل كند و بداند كه اصلا اساس خلقت در اين جهان آفرينش براى افاضه رحمت است ولى اگر تمام جهات در نظر گرفته شود، مطالعه اين مطالب و خواندن آيات الهى در هر مورد اعم از رحمت يا غضب براى اهل ايمان يك روح شادى و فرح ايجاد مى كند كه معرفت را به مرحله يقين رسانيده و بر ((ايمان )) مى افزايد كه فرمود: و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا.
    از اين جهت ما در اينجا آيات مربوطه به اين بيان را به طور اختصار متذكر شده تا شايد از نتيجه اصلى باز نماييم ولى همينقدر براى تائيد موضوع اشاره مى شود؛ كه اى خواننده عزيز! به خدا قسم ، آن چه را كه امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود ما را متذكر ساخته و به ما آموخته است همه درست و صحيح و پابر جا مى باشد و براى آن كس كه امام عليه السلام را شناخته است هيچگونه شك و ترديدى باقى نمى ماند.
    اما نمى دانم كه چگونه است ! در اين عصر دانش ؛ جمعى از جوانان ما غافل و بى خبر تحت تاءثير نوشته هاى پوچ و بى مغز بعضى از ماديون قرار گرفته و اغلب در اثر مطالعه كتب آنها؛ از راه راست منحرف شده و خداشناسى و اعتقاد به روز باز پسين را از دست داده اند.
    آيا بهتر نيست اين برادران عزيز در اول علم رجال را بخوانند تا شخصيت هاى بزرگ جهانى را بهتر بشناسند و از گفته هاى آنها استفاده نمايند؛ اگر نمى خواهند باور داشته باشند كه كتاب هاى آسمانى تمام مسائل و اشكالات بشرى را از نظر عقايد و غيره حل كرده است ، اگر نمى خواهند از فرستاده هاى الهى پيروى كنند؛ اگر نمى خواهند بدانند كه تا اين جهان برقرار است تشكيلات اين عالم خالى از حجة نيست ، اگر نمى خواهند گفته هاى حجت را حجت قرار دهند لا اقل توجهى به گفتار بزرگانى كنند كه دنيا به وجود آنها افتخار دارد، آنهايى كه مورد احترام عموم مردم جهان هستند، آخر مگر قحط الرجال است ؟ مگر ما خود دانشمندانى از علما و حكما و فلاسفه و عرفا و ادبا نداشته ايم ؛ صرف نظر از انبيا و اوصيا ببينيد چه مردانى وجود داشته اند و چه كتاب هايى نوشته اند كه مورد نظر دانشمندان بزرگ جهانى بوده و تمام علوم عقلى و معارف الهى را سرلوحه نوشته هاى خود قرار داده اند.
    چگونه است كه بيچاره جوان تازه كار و غافل از هر چيز هنوز رجال بزرگ جهانى را نشناخته و از گفته هاى شيخ الرئيسها، فارابى ها، شيخ طوسى ها، ميردامادها، مجلسى ها بى خبر است كه اگر بخواهيم نام اين بزرگان را ذكر كنيم زياده از يك كتاب مى شود و جوان مبتدى به تحقيق ؛ لا اقل يك جلد كتاب يكى از اين بزرگان را هم نديده و بدون اطلاع در اثر سوء تبليغات به داروين ها و مترلينگ ها و رساله آنها آشنا شده و در اثر مطالعه يك جانبه پايه و اساس عقايد خود را روى گفته هاى پوچ آنها قرار داده و به همه چيز پشت پا مى زند و به پيروى از اين رويه خود را به مرحله هلاكت نزديك مى نمايد.
    و چون بحث ما در اين جا در امر معاد است و بسيارند گروهى كه در اثر نوشته هاى گمراه كننده اين دسته از نويسندگان قرن اخير منحرف شده اند لذا لازم دانستيم كه مختصرى از بيانات آنها كه در انكار معاد و در رد اصول عقايد آورده اند متذكر شده و بطلان آن را از كتاب خودشان ثابت نماييم تا خواننده عزيز كه نوشته اين گروه غير از قلم فرسايى بيهوده و لاطائلات چيز ديگرى نيست .
    انتقاد از نوشته هاى مترلينگ در نفى معاد
    موريس مترلينگ ، نويسنده مشهور بلژيكى كه آثار زيادى دارد و اخيرا از نظر تضعيف عقايد و جهات ديگر كتاب هاى او را ترجمه كرده و منتشر ساخته اند؛ در بيشتر از كتاب هاى خود مكرر انكار توحيد و امر معاد را كرده است و با استدلال پوچ و بى مغز خواسته است عقيده خود را به پيروان خود تحميل كرده و به ذهن آنها قالب نمايد مهمتر آن كه ناشرين اين كتب و كارگردانان تبليغات انحرافى نوشته هاى
    او را به نام ((انديشه هاى يك مغز بزرگ )) معرفى كرده و جنجالى براى هيچ راه انداخته اند، اينك لازم آمد كه در اينجا قسمتى از نوشته هاى او را كه عينا از كتاب وى اقتباس شده متذكر شويم و نقض گفتار او را با مختصر بيانى از كتاب خود او اثبات نموده و اصلا خواننده عزيز را متوجه كنيم كه بداند ((تراوش انديشه هاى يك مغز بزرگ چيست !!!))
    اين مرد در كتاب خود به نام ((دروازه بزرگ )) پس از شرحى اشاره بر انكار معاد مى نويسد ((از روزى كه بشر بوجود آمده و از اين دنيا رفته است كسى هنوز برنگشته است كه بگويد اوضاع چگونه است (81) و چون از آن سراى كسى بر نگشته ما براى فهم آن كه بدانيم بعد از عبور از اين مرحله دنيا چه خواهد شد غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى نداريم ، و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه غير از ما اطلاعاتى ندارد؛ ((و مهمتر اين كه مى نويسد)) در كتاب هاى آسمانى هم در خصوص عبور از اين مرحله صراحت نكرده اند!!!! و آيا سكوت كتاب هاى آسمانى در اين مور دليل بر اين نيست كه اصل مسئله غيرقابل توضيح مى باشد، چون پيامبران بزرگ صداى خداوند را مى شنيدند نتوانستند از اين راز برخوردار شوند و چون در كتب خود سكوت كرده اند معلوم مى شود با اصل موضوع غير قابل توضيح بوده يا آن كه ما را مستعد توضيحات خداوند ندانسته اند ((اين بود نوشته مترلينگ .))
    شما را به خدا اى خواننده عزيز ببينيد اين مرد كه امروز عده اى غافل و بى خبر را مجذوب و فريفته گفتارهاى بى مغز خود كرده و آنها را به روش ‍ ماديت سوق ميدهد با چه بيانات افتضاح آميزى استدلال كرده است ؛ مى گويد ما غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى براى درك موضوع نداريم و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه اطلاعاتى غير از ما ندارد! ((حقيقتا گلى به جمالت آقاى مترلينگ )) الحال ما كارى به اين ادعا نداريم و قضاوت آن را به خواننده عزيز واگذار مى كنيم ؛ ولى آن چه كه قابل اهميت است آن است كه يكى به اين آقا بگويد شما كه در بيشتر از كتب خود نوشته ايد صاحب اديان و كتاب هاى آسمانى هم درباره عالم پس از مرگ نتوانسته اند مطالب قانع كننده اى ايراد نمايند و بلكه اصلا در اين باره سكوت كرده اند.
    آيا صاحب اديان پيمبران نيستند؟ آيا صاحب اديان از نظر خود شما همان ارباب كليساهاى فعلى نيستند؟ اينها كه همه قائل به اين امر بوده و هيچگونه انكارى ندارند، و آيا كتاب هاى آسمانى شما كه خود را تا حدى پيرو مسيحيت مى دانيد؛ اناجيل نيست ؟ حتى ما كارى به كتاب هاى آسمانى ديگر نداريم ؛ معلوم مى شود شما همان انجيل خودتان را هم نخوانده ايد و تمام ادعاهاى شما اگر چنين باشد پوچ و بى مغز است !!
    نگارنده اناجيل را مطالعه كرده و ادعاى اين مرد را محكوم كرده است .
    باب دوازدهم عبارت شماره 44 انجيل يوحنا چنين مى گويد:
    آنگاه عيسى ندا كرده گفت : آن كه به من ايمان آورد نه به من بلكه به آن كه مرا فرستاده است ايمان آورده است ، سپس در عبارت 48 اضافه مى كند: هر كه مرا حقير شمارد و كلام مرا قبول نكند؛ كسى هست كه در حق و؛ داورى كند؛ همان كلامى كه گفتم در روز باز پسين ((قيامت )) بر او داورى خواهد كرد.
    و نيز در عبارت 27 از باب پنجم همان انجيل مى گويد ساعتى مى آيد كه در آن جميع كسانى كه در قبور مى باشند آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد هر كه اعمال نيكو كرد براى قيامت حيات ، و هر كه اعمال بد كرد به جهت قيامت داورى .
    حال معلوم گرديد كه اين مرد حتى از كتاب ظاهرا آسمانى خود هم هيچگونه اطلاعى ندارد، و ديگر چه خواسته اين كه به او گفته شود شما كه به طور جمع اشاره به كتب آسمانى كرده ايد آيا جلد يا ورق پشت قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين را هم ديده ايد؟ آيا دانسته ايد كه يك كتاب آسمانى واقعى بدون تحريف تمام اوضاع و احوال عالم پس از مرگ را مو به مو شرح داده و تمام جزئيات و حالات رستاخيز را مجسم ساخته و نكته اى را فروگذار نكرده است .
    پس معلوم شد كه آن چه اين مرد نوشته همه پوچ و بر هم تافته است و اگر كسى طالب حقيقت باشد به بهترين كتاب آسمانى مراجعه كرده تا حقايق را كاملا دريابد و نگارنده از نظر اين كه به منكرين اين امر پاسخ دندان شكنى داده باشد قسمت اعظم از آيات قرآنى را كه مربوط به آن عالم است گرد هم قرار داده و در كتابى به نام ((سرنوشت انسان )) منتشر كرده است طالبين به آن شريف مراجعه نمايند.
    در بيان عبارات مورد شرح فما لى لا ابكى
    چيست من را كه نمى گريم به خويش از بلاهايى كه دارم رو به پيش ‍
    چون كه هستم بربارى رهسپار كه ندارم يار و ياور آن ديار
    گريه دارد گريه اى پر ساز و سوز چون رسيد آخر مرا پايان روز
    گريه دارد چون كنم جان را فدا آن زمان كز تن شود روحم جدا
    گريه دارد چون برندم سوى گور اين من و اين پاى لنگ و راه دور
    گريه دارد گر گذارم سر به سنگ گريه دارد در لحد بر جاى تنگ
    گريه دارد ظلمت قبر و فشار گريه دارد چون كه رفت از دست كار
    گريه دارد چون ز قبر آيم برون گريه اى دارد گريه اى از حد فزون
    گريه دارد گريه بر اين ره دليل چون ز قبر آيم برون خوار و ذليل
    همچنان عريان و از وحشت خموش هم گرفته بار عصيان را به دوش
    افكنم هر سو نظر بر حاضرين گه كنم رو بر يسار و گه يمين
    خلق عالم را ببينم در دو حال دسته اى شادان و جمعى در ملال
    رو سفيدان مجمتع در يك سپاه يك سپاه ديگر از روى سياه
    خود ندانم در كدامين دسته ام بر سيه رو يا نكو پيوسته ام

    سيدى عليك معولى و معتمدى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى
    اى مولاى من ؛ بازگشت و تكيه گاه و اعتماد و اميد و توكل من بر تو و علاقه خاطرم به سوى رحمت تو است ((يعنى با اطمينان كامل علاقه مند به رحمت واسعه تو هستم .))

  4. #34
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    خداى تعالى بهترين كارگزار است
    امام عليه السلام پس از بيانى از حقايق رستاخيز و پس از تجسم صحنه هاى هول و هراس انگيز، مقام وثوق و اعتماد و توكل خود را آشكار كرده و در اين بيان بابى از تعليمات عاليه خود را براى داعى گشاده است ، يعنى بهترين صفتى را كه شخص موحد بايد داشته باشد يادآور شده و راه وصول به مقصد را به سالكين كوى سعادت نشان داده است .
    خوب توجه فرمائيد: كه در اين جمله كوتاه چگونه حقايق دقيق را امام عليه السلام از آيات الهى مطرح كرده و چگونه خواسته است اهل ايمان را به واقعيت ايمان آشنا سازد؛ آخر چه كسى بهتر و داناتر از پروردگار عالم است كه آدمى كار خود را تفويض و برگزار به او نمايد؛ چه بسا كارهايى كه انسان به گمان خود و براى خير و سعادت خود انجام مى دهد و همان باعث شر و شقاوت او خواهد شد؛ چه بسيار سعى و كوشش ها كه بر گمان نيك در انجام كارها مبذول شده و به اخسرين اعمال تبديل مى گردد، پس ‍ اوست كه داناى كل حال و بيناى هر خير و نيكويى و هر شر و بدخوئيست !! اينست كه حقا بايد گفت سيدى عليك توكلى ؛ و پيروى كرد اين دستور را كه : و توكل على الله و كفى بالله وكيلا چه كسى شايسته تر از عالم السر و الخفيات است كه او را وكيل خود قرار داده بگوئيم : و افوّض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد تا آن كه نگاه دارد ما را از بدى هاى دنيا و آخرت و او بهترين وكيل و كارگزار است و هيچگاه اشتباه نمى كند!! و موكل خود را محكوم نمى گرداند بلكه از تمام مراحل هلاكت او را نجات خواهد بخشيد!
    توكل چيست ؟
    هرگاه اين اطمينان براى انسان حاصل شود كه بداند هيچكس جز خداى تعالى قادر بر هيچ امرى نيست و هر كارى كه در كارخانه هستى روى مى دهد و يا كوچكترين تحويل و تحولى كه در عالم خلقت اتفاق مى افتد؛ به اراده و مشيت او صورت گرفته و همه در يد قدرت اوست ، و اين اعتقاد حاصل شود كه قدرتى بالاتر از قدرت او سبحانه نمى باشد؛ پس با اين حال تكيه بر حول و قوه او نمودن و تمام كار خود را به او سپردن و ديگرى را در امور مؤ ثر ندانستن ، همان مقام توكل است البته اين اعتقاد بايد در دل حاصل شود و چنان اعتماد بر خدا كند كه ديگر به غيرى التفات نداشته باشد و كسى كه اين حالت را در خود يابد به مقام توكل رسيده و اگر به سبب غلبه اوهام در امورات خود مضطرب و لرزان باشد و ضعف نفس بر او مستولى باشد و در يقين او قصورى حاصل شود كه ديگرى را در امور مؤ ثر بداند به حقيقت مقام توكل نرسيده است .
    و آن كس كه امور خود را به خداى تعالى واگذارد و بر او توكل كند و در حقيقت تسليم اراده او باشد، پس خداى تعالى كفايت امر او را خواهد كرد و آن چه صلاح او باشد در كارش خواهد آورد.
    و بايد دانست كه توكل يكى از مقامات اهل توحيد و افضل درجات اهل ايمان است و از جمله منازلى است كه راهروان سعادت را به سرمنزل مقصود مى رساند چون خداى تعالى دوست مى دارد صاحبان توكل را كه فرمود: ان الله يحبّ المتوكّلين و اين نكته را بايد توجه داشت كه سعى در تحصيل اسباب و وسائطى كه از آنها مظنه وصول به مطلوب است توكل را باطل نمى كند و از آن جهت كه خداى تعالى مسبّبات را به اسباب بسته و امور را به وسائل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده ؛ با وجود قدرت او بر اين كه آدمى را بدون اسباب به مطلوب مى رساند.
    مگر داستان شخص اعرابى را نشنيديد كه در بيابان مى خواست در پى كارى روان شود و شتر خود را رها كرده و گفت : توكلت على الله ؛ آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او رسيد و فرمود آن را ببند سپس توكل به خدا كن ، پس بايد اول در امورات سعى كرد و در هر كارى وسيله را به كار برد، در كسب معاش بايد عقب روزى رفت و در عبادت بايد اعمال به جا آورد بعد تكيه بر فضل و رحمت الهى نمود و شايد معنى : فاذا عزمت فتوكل على الله همين باشد كه پس از اراده و قصد در عمل يعنى فراهم آوردن مقدمات مقصود آن وقت بايد توكل بر خدا كرده و با دل گرمى به سوى مقصد پيشروى كرد.
    حقيقت توكل
    محققان گفته اند: كه حقيقت توكل اسقاط خوف و رجاء است از ماسوى الله ، يعنى از غير حق نترسد و جز بدو اميدوار نباشد؛ و گفته اند كه توكل دانست به محبت خالص بقا در مطلق و نسيان از غير او، و خود و غير خود را قوت تاءثيرى در امور نماند بلكه منقاد باشد در تحت حكم ازلى بمثابه ميت در نزد غاسل :
    حاتم اصم را گفتند حد توكل چيست ؟ گفت بناى آن بر چهار چيز است يكى آن كه بشناسى و اعتقاد كنى كه كسى روزى غير مقدور نخورد، دوم آن كه پيوسته به عمل خير مشغول باشى ، سيم آن كه انتظار مرگ كسى كه هر آن تو را در مى يابد و در صدد استعداد آن باشى ، چهارم آن كه خدا را ناظر خود بينى و كارى نكنى كه نزد او شرمسارى باشى .
    انبياء و پيغمبران در كليه امور توكل بر خدا مى كردند
    در داستان يوسف عليه السلام است كه حضرت يعقوب به فرزندان خود دستور داد از يك دروازه شهر مصر داخل نشويد و از دروازه هاى متفرقه داخل شويد؛ تا مبادا چشم بدى به شما رسد؛ با وجودى كه در اول اين دستور را از نظر مهر پدرى بجاى آورد؛ ولى در آخر عجز بندگى را آشكار كرده و گفت : و ما اغنى عنكم من الله من شى ء اين نصيحت كه من به شما كردم دفع نمى كنم از شما چيزى را از حكم و مشيت خداى تعالى ؛ چه هر كار اراده او به وقوع آن تعلق گيرد لا محاله به فعل آيد، ان الحكم الا لله امر او اجرا خواهد شد، سپس مى گويد: عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون بر او توكل كردم نه بر غير او چه او قادر است كه حفظ كند شما را از بلايا و شما را ايمن و به سلامت برساند؛ و بايد بر او توكل كنند توكل كنندگان و اعتماد بر غير او نكنند چه كفايت مهام و حصول مقاصد و مرام نتيجه توكل است كه فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس توكل كند بر خداى تعالى و كار خود را به او باز گذارد كفايت مهم توكل كننده را خواهد كرد.
    و نيز در داستان حضرت نوح عليه السلام است ، كه پس از آن همه آزار و اذيت كه از قوم خود ديد و جفاى آنها به حد غايت رسيد كه در صدد قتل وى برآمدند، به ايشان گفت : اگر بر شما گران آمده اقامت من در دنيا و قيام من بر دعوت شما در اين مدت متمادى در امر خداشناسى ؛ من از كيد و فتنه و آزار شما هيچ انديشه ندارم و توكل بر خداوند خود كرده و اعتماد بر او نموده ام فعلى الله توكلت و اگر همه مجتمع شويد و اتفاق بر قصد هلاكت من نمائيد، من كار خود را به خدا باز گذاشته ام و او كفايت كننده است متوكلين را.
    و همچنين در سوره مباركه هود است كه او عليه السلام وثوق و اعتماد خود را نسبت به پروردگار بر قوم خود ثابت كرد و گفت : انى توكلت على الله ربى و ربكم بدرستى كه من توكل كردم بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شما است و مهم خود را به او باز گذاشتم .
    و در همين سوره است داستان شعيب ؛ كه در نصيحت قوم خود و صلاح آوردن كار ايشان چنين اشاره مى كند: كه اين توفيق از جانب پروردگار من است و بر او توكل مى كنم كه قادر است بر همه چيز و به سوى او باز مى گردم كه : و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
    و همچنين در آيه 84 از سوره يونس است كه حضرت موسى عليه السلام بر قوم خود گفت : ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا اگر ايمان به خدا آورديد پس بر او توكل كنيد و كار خود را به او واگذاريد و ايشان قبول كرده و در جواب گفتند: فقالوا على الله توكلنا بر خدا توكل كرديم ؛ و از اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه لازمه ايمان توكل بر خدا است .
    و اما در چند مورد است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توكل خود را بر خداى تعالى ابراز داشته و اهل ايمان را از حقيقت ايمان آگاه ساخته است ، و شكى نيست ارتباط بيان امام عليه السلام هم اشاره به بيانات آن جناب بوده و خواسته است درجات و مقام توكل را از نظر قرآن آشكار سازد.
    در آيه 30 از سوره الرعد است كه خداى تعالى به سبب خود امر مى كند: كه اى محمد قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب : به كفار مكه بگوى ؛ يعنى به آنها كه عناد و لجاج كرده مى گويند ما خداى تو را كه رحمن معرفى مى كنى ندانيم كيست به آنها بگو: كه رحمن آفريدگار منست كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست جز او، بر او نه بر غير او توكل كردم در يارى كردن و مرا بر شما غالب ساختن و به سوى اوست بازگشت من و شما.
    و در مورد ديگر باز به رسول خود دستور مى دهد س 67ى 29 قل هو الرحمن آمنا به و عليه توكلنا يعنى بگوى اى محمد، كفار را از روى توبيخ و تعرض ، آن كه من شما را به سوى او دعوت مى كنم كه بزرگ بخشش است و نعيم جزيل او به همه رسيده گرويده ايم به او به جهت آن كه علم به وحدانيت او داريم ؛ و بر او نه غير او اعتماد و توكل كرده و همه كار خود را به او گذاشته ايم .
    و در جاى ديگر خداى تعالى بر وجهى اين دستور را به حبيب خود مى دهد كه گويا مى خواهد يكى از صفات موحدان را متذكر شده و قوت يقين اهل ايمان را برساند؛ و آن چنين است كه فرمود: س 25ى 61 و توكل على الحى الذى لا يموت توكل كن بر زنده اى كه هرگز نميرد؛ چه متوكل بر زندگان ديگر؛ به موت ايشان ؛ توكل ضايع و بى بهره مى ماند؛ و اين بيان معانى بسيارى از آيات را در خود نهفته و جهت توكل به حضرت حق را خوب واضح نموده است ، يعنى اين معانى را مى رساند س 26ى 217 و توكل على العزيز الرحيم و توكل كن در كفايت مهم خود بر خداوند غالب بالذات كه عزتمند و مهربان است ، چون و كفى بالله وكيلا كافى است كه خداى تعالى كارگزار امور باشد، و همچنين حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون كفايت مى كند كارگردانى او سبحانه و تعالى و بر اوست توكل ، توكل كنندگان .
    و اصلا آن چه كه از آيات شريفه مستفاد مى شود اينست كه راه ديگرى هم براى توكل به غير يافت نخواهد شد، چون خود صراحتا مى فرمايد س ‍ 39ى 62 الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل خداست آفريدگار هر چيزى و اوست بر همه چيز كارگزار؛ پس موضوع نه به بن بست رسيده و هيچ چاره اى نيست جز آن كه عليه يتوكل المتوكلون .
    مرويست كه چون ابراهيم خليل را در آتش انداختند آخر سخنش اين بود كه حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى بس است خدا ما را به يارى دادن و كفايت كردن و نيكو كارگزاريست .
    متوكل از شر شيطان هم محفوظ است
    نكته اى كه در اين بحث به خاطر نگارنده رسيد آن است كه آنها كه حقيقتا در امور خود توكل بر خدا كرده و امر خود را به او تفويض مى كنند به مصداق آيه شريفه از شر ابليس در امان هستند در سوره النحل آيه 101 مى فرمايد: انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ؛ يعنى نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه گرويده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و بر پروردگار خود توكل مى نمايند ((و چون خداى را وكيل خود كردند كسى جراءت بر جسارت به آنها ندارد.))
    قلب خود را با سيم هاى نامرئى توكل به مخزن نيرو و قدرت الهى متصل كنيد
    در تفسير الميزان تحت عنوان ((گفتارى در توكل )) آورده : بشر براى موفقيت زندگى مادى احتياج به دو گونه اسباب دارد، يكى اسباب طبيعى و ديگر اسباب روحى ، انسان براى رسيدن به هدف و مقصود خود پس از آن كه علل و اسباب طبيعى آن را مهيا كرد؛ ديگر مانعى در راه وصول او به هدف جز مهيا نمودن عوامل روحى از قبيل ؛ سستى اراده ، ترس ، اندوه ، بى خردى ، غضب ، سفاهت ، بدبينى ؛ و غير اينها، نيست و آن گاه كه قلب خود را با سيمهاى نامرئى اتكاء و توكل به درياى قدرت و عظمت الهى متصل كرد، اراده و همچنين سائر صفات روحى او آن چنان قوى و نيرومند مى شود كه مغلوب هيچ عامل ديگرى نشده در نتيجه به موفقيت قطعى و سعادت واقعى نائل مى گردد.
    در پايان اين بحث متذكر مى شويم ؛ كه خلاصه آن چه را كه خداى تعالى از ثواب آخرت و نعيم جنت آماده كرده است از براى آنهايى است كه گرويده اند به پروردگار خود و امور خود را به او تفويض نموده اند كه فرمود س 42ى 36: و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .
    على عليه السلام هم در باب توكل گذشته از بياناتى به تفصيل ؛ در كلماتى قصار آورد كه : التوكل من قوة اليقين توكل كردن بر خدا از نيروى يقين است ؛ و التوكل خير عماد توكل بهترين تكيه گاه است و التوكل افضل عمل توكل بهترين اعمال است ؛ و عبارات ديگر كه هر يك معانى آيات الهى را مى رساند.
    اين بود مختصرى از آن چه نگارنده به قدر توانايى خود، از نظر قرآن مجيد اين بحث را ((توكل )) مورد بررسى قرار داده است و اينست كه امام عليه السلام اين موضوع بزرگ را در يك جمله كوتاه يادآور شده و به داعى تعليم مى دهد، كه عرض كند سيدى عليك معولى و معتمدى و رجائى و توكلى كه در واقع هر چهار كلمه معانى تفويض را داده و حقيقت توكل را مى رساند.
    در بيان توكل
    كرده ام بر آن خدايى اعتماد كه مرا يار است و ياور در وداد
    كار خود بر او گذارم بعد از اين با توكل رو كنم بر او يقين
    آن چنان بندم دل خود بر اميد تا فراغت يابم از گفت و شنيد
    اندرين ره گر نيابم من دليل حسبى الله گويم و نعم الوكيل
    خود دهد توفيق بر من از كرم تا نهم تاج توكل بر سرم
    حالتى خواهم شوم شيداى دوست چون كه هر حالت مرا بس ياور اوست
    همچنان تسليم امرش در وجود تا شوم فارغ ز هر بود و نبود
    حالتى باشد چنان مستانه وار كه مرا سازد به جان تسليم يار
    گر كسى از خود به خود آيد چنين سر سپارد نزد رب العالمين
    بى گمان اين بهترين آميزش است آن كه بر اين رشته در آويزش است

    تصيب برحمتك من تشآء و تهدى بكرامتك من تحب .
    به هر كس كه خواهى رحمت خود را مى رسانى ؛ و هر كس را كه دوست دارى به كرامت خود راهنمايى فرمايى ؛ يعنى آن كس را كه خواهى مشمول لطف و عنايت قرار دهى و در رحمت واسعه خود داخل نمايى و بر هدايت خود او را به طريق بهشت راهنمايى فرمايى .
    افاضه رحمت و ارائه طريق بر خداى تعالى است
    در اين بيان امام عليه السلام دو موضوع مهم و مشابه را متذكر شده ، كه يكى اراده حق تعالى در افاضه رحمت و ديگرى ارائه طريق هدايت است ، و بهره مندى از اين دو فيض عظمى را به خواست و مشيت بارى تعالى اختصاص داده كه آن خود اشاره به آياتى چند از قرآن مجيد است .
    در جمله اول كه عرض مى كند تصيب برحمتك من تشاء اين جمله در معنى اقتباس از قسمتى از اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س ‍ 12ى 56 نصيب برحمتنا من نشاء هر كه را خواهيم به رحمت خود رسانيم ، و در اينجا بايد توجه داشت كه ظاهر اين آيه شريفه و آيات ديگر قريب به اين مضمون مانند يختص برحمته من يشاء چنين معنى مى دهد، كه خداى تعالى به هر كس كه خواهد افاضه رحمت مى كند و كسى را كه در اكتساب آن اختيارى نيست و اغلب اهل جبر هم متمسك به اين آيات مى شوند ولى بايد دانست كه اين آيات شريفه مكمل و متممى دارند كه معناى كامل از آنها حاصل شده و معلوم مى دارد كه اختيار وصول به رحمت به عهده بندگان و مقدمه ايصال در دست خود ايشان است يعنى نه اينطور است كه اگر كسى تلاش براى دخول در رحمت كند موفق نخواهد شد، بلكه اگر موجبات آن را فراهم سازد لامحاله مشمول لطف و رحمت خداوندى خواهد شد؛ و شايد آيه 175 از سوره النساء مويد اين بيان باشد كه مى فرمايد:
    فامّا الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما بر اين تفسير كه آنان كه ايمان به خدا آورده و چنگ به كتاب او زده و متمسك به طريق هدايت شدند، زود باشد كه در رحمت خداى تعالى داخل شده و مشمول الطاف و فضل الهى گردند، و راهنمايى كند خدا ايشان را به راهى راست ؛ پس از همين يك عبارت معلوم مى شود كه تحصيل دخول در رحمت و قبول هدايت موقوف بر ايمان آوردن به خدا و امرى اختيارى است چون در آيات ديگر است كه مى فرمايد:
    هدى و رحمة للمؤ منين و يا هدى و رحمة للمحسنين و همچنين هدى و رحمة لقوم يوقنون و اين كه مى فرمايد س ‍ 17ى 54 ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم ....
    از اين نظر است كه او سبحانه و تعالى عالم است به اين كه كدام يك از بندگان شايستگى و استحقاق رحمت را دارند، يعنى او داناست كه چه كس ايمان آورده و عمل صالح و نيكو انجام مى دهد؛ و از اينجاست كه اشاره به ان يشاء يرحمكم فرموده و در آيه 56 از سوره اعراف مى فرمايد: ان رحمة الله قريب من المحسنين و نفرمود، قريب من المحسنين ! پس آن كسى كه ايمان آورد و نيكوكار شد بلاشك در رحمت واسعه او داخل خواهد شد.
    و اما جمله دوم هم از بيان مورد شرح مترادف با همين معنا مى باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند و تهدى بكرامتك من تحب و اگر در اين فقره دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه امام عليه السلام اين بيان را متمم آياتى قرار داده كه خداى تعالى مكرر بر وجوه مختلف فرموده يهدى من يشاء هر كس را كه بخواهد هدايت مى فرمايد ولى امام عليه السلام در اينجا تمسك اهل جبر را شكسته و عرض مى كند راهنمايى مى كنى به بزرگى خود آن كس را كه دوست بدارى ، پس حالا بايد دانست كه خداى تعالى چه گروهى را دوست مى دارد و اين دانايى حاصل نمى شود مگر از قرآن كه فرمود: ان الله يحب المحسنين ، يحب المتقين ، يحب الصابرين ، يحب المتوكّلين ، يحب التوابين ، و هكذا.
    بسيارى از گروه ديگر را كه واجد شرايط ايمان هستند، پس هيچگاه خداى تعالى هدايت نمى كند گروه فاسقين و مفسدين و كاذبين را كه خود هم فرموده : لا يهدى القوم الفاسقين ، لا يهدى القوم الظالمين ، لا يهدى كيد الخائنين . و گروههاى ديگر كه استحقاق ندارند.
    بنابراين از بيانات امام و آيات الهى معلوم شد كه چه اشخاصى در مسير هدايت و رحمت الهى قرار گرفته و خداى تعالى چه گروهى را از اين دو فيض بزرگ محروم مى دارد.
    در بيان هدايت آن قدر با نفس خود كوشم به جنگ تا كه آرم رشته رحمت به چنگ
    چون كه خود گفتى به نيكانم حبيب هر كه را خواهم كنم رحمت نصيب
    پس بود سعيم كه سازم خود نكو تا شوم بر رحمت تو روبرو
    همچنان گفتار تو ديگر نكوست كه هدايت كرده اى مختص دوست
    باز گفتى هر كه از ايمان فرار گو ندارد رحمت از حق انتظار
    خوش بگفتا نكته اى بر آن رسول كه مشو از رهنمايى ها ملول
    تو نباشى بر محبان رهنما ره نمايد خالق ارض و سما
    چون كسى دانا نباشد جز اله ((ربكم اعلم )) بود بر اين گواه
    هر كه را خواهد برد سوى بهشت وان ديگر سازد رها ره بر كنشت

    فلك الحمد على ما نقيت من الشرك قلبى .
    پس حمد و سپاس از براى تو است كه دل مرا از آلايش شرك پاك ساختى .
    ((يعنى در مقابل اين احسان بزرگ كه رهايى من از پليدى شرك و نجات از اين مهلكه پرخطر است ؛ تو را شاكر و سپاسگزارم .))
    غرض اصلى از خلقت مخلوقات
    امام عليه السلام در اين عبارت اشاره به توحيد فرموده ، و در يك جمله منظور از خلقت و هدف اساسى ايجاد عالم را آشكار كرده است ، چون مبناى آفرينش و تمام اين تشكيلات بر اساس خداشناسى و نفى شرك از او سبحانه است ، و حتى تشكيلات مراحل بعد از اين عالم هم كه ظهور قيامت و حيات جاودانى مخلوق و خلود آنها در بهشت يا دوزخ است پيوستگى به اعتقادات افراد در اين جهان داشته و مقدرات و سرنوشت هر كس بستگى كامل به اين موضوع دارد؛ و چون در اين باب مطالب به قدرى زياد است كه در اينجا مجالى براى بسط آن نيست لذا همينقدر متذكر مى شويم كه براى تحصيل سعادت و تاءمين رستگارى قلبا بايد اين اعتقاد را حاصل كرد كه : س 9ى 31 و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون .
    هيچكس قابل پرستش نيست مگر خداى يكتا كه مثل و همانندى ندارد و منزه است از اين كه براى او شريكى قائل باشند.
    ولى نكته قابل توجه اينست كه ؛ چون غرض اصلى از خلقت مخلوقات شناسايى پروردگار عالم است يعنى حصول اعتقاد بر اين كه اين انتظامات دقيق عالم و تشكيلات منظم افلاك را يك قدرت عظيم واحده اى مى چرخاند كه احتياج به هيچ كمك و شريكى ندارد و هيچ چيز و هيچ كس غير از او در تدبير امور مؤ ثر نيست ؛ پس اگر كسى را غير از اين عقيده باشد و نقض غرض اصلى را از خلقت نمايد و امور آفرينش را به عهده و اختيار طبيعت بى شعور بداند يا بر خداى شريكى قائل شود كه : و لم يكن له شريك فى الملك پس او در واقع مخالفت شخصى و خصوصى به پروردگار عالم نموده و خود را مستوجب عكس العمل شديدى كرده است .
    اينست كه خداى تعالى براى اين گروه كه در واقع مخالفت و عناد را به حد اعلاى ستيزه رسانيده و خالق خود را انكار كرده اند مجازاتى شديد آورده و آنها را به عقوبتى سخت محكوم كرده است .
    نديدى در قرآن تمام معاصى را كه مادون شرك است در تحت مشيت غفران قرار داده و اين گناه بزرگ را كه تنها مخالفت خصوصى به ساحت اقدس خود او سبحانه است غير قابل آمرزش قرار داده است .
    در دو آيه از سوره النساء مى فرمايد: آيه 48ى 116 ان الله لا يغفران يشكر به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما.
    ببينيد كه چگونه اشاره فرموده كه جرم و گناهان بندگان را نسبت به مراتب عقوبت و عذاب تخفيف مى دهد و حتى انواع گناهان را بارى هر كس كه بخواهد در معرض عفو قرار مى دهد غير از گناه شرك را كه از آن در نخواهد گذشت و صراحتا در اين آيه شريفه مى فرمايد خدا نمى آمرزد آنان را كه به او شرك آوردند و بيامرزد آن گناهى را كه غير از شرك باشد از براى هر كس كه بخواهد و هر كس شرك آورد به خدا بدرستى كه بربافته است بر او دروغى بزرگ كه مستحق عذاب گردد، و اين گناه را گناه عظيم ذكر فرموده كه عقوبت و شدت سزاى آن را بر وجهى غير قابل عفو قرار داده و به اشد مجازات اهل شرك را معاقب ساخته و آياتى كه در شاءن مشركين نازل شده بسيار و ذكر آنها به طول مى انجامد ولى همينقدر اشاره مى شود كه خداى تعالى حرام كرده است دخول در جنت را براى اين گروه و جايگاه آنها را دوزخ قرار داده است كه فرمود: س 5ى 76 انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماءويه النار و اگر بخواهيد بدانيد پليدى اين گروه نزد خداى تعالى تا چه حد است ، به اين آيه توجد نمائيد كه در شاءن آنها خطاب به اهل ايمان فرمود: س 9ى 28 يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس .... اى گروه گرويدگان جز اين نيست كه مشركان پليد و نجس اند، به سبب خبث باطن و ناپاكى عقيده اى كه دارند.
    و خلاصه داستان مشركين يكى از پرماجراترين صحنه هايى است كه در روز رستاخيز در هر موقف به نحوى آشكار خواهد شد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) شرح حالات مشركين را در قيامت به تفصيل از نظر قرآن آورده و اصلا فصلى جداگانه در آن كتاب به آن اختصاص داده است ؛ كه آن چه اتمام حجت به اين گروه در دنيا شده و آن چه را كه آنها متعذر شده اند و همچنين گفتگوهايى كه در باب گستاخى آنها در همان عالم به عمل مى آيد و حتى مشاجره هايى كه تابعين و پيشوايان آنها در همان صحنه راه مى اندازى همه و همه را در صحنه هاى مختلف مجسم ساخته ؛ كه حاصل معلوم مى دارد اين گروه از تمام دسته هاى ديگر در قيامت حال آنها بدتر و اوضاع آنها وخيمتر و اميدى بر خلاصى آنها نيست .
    اينست كه امام عليه السلام در اين فقره از دعاى شريف اميدوارى خود را آشكار كرده و سپاس مى كند خداى را بر آن كه دل او را از شرك پاك كرده است ؛ و اين بيان در واقع اقرار به وحدانيت او بوده و اطمينانى است كه در آخرت در دسته موحدين قرار خواهد گرفت .

  5. #35
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در بيان شرك
    مى گذارم سر بر آن ساحت به خاك كه گناه شركم از دل كرد پاك
    بس ستايش بر خداوند غفور كه مرا از اين پليدى كرده دور
    گر چه در عصيان بر او گيرم پناه نيست پروا جز مرا بر يك نگاه
    چون خطاكاران همه بخشد وليك غير آن كس كو بر او گيرد شريك
    ترسم از آن شرك خفيه در نهان بر هلاكت در كشد من را عيان
    گر رسد بر خاطرم زينسان خطور عاملى جز او مؤ ثر در امور
    خود بود اين راه و رسم مشركين شرك مخفى در نهان هالكين
    پس كنم او را ستايش آن چنان كه بود در شاءن خلاق جهان
    چون كه او يكتا بود فى كل حال من نگيرم غير او صاحب جلال

    و لك الحمد على بسط لسانى افبلسانى هذا الكال اشكرك ام بغاية جهدى فى عملى ارضيك و ما قدر لسانى يا رب فى جنب شكرك و ما قدر عملى فى جنب نعمك و احسانك الى الا ان (82) جودك بسط املى و شكرك قبل عملى .
    و سپاس تو را سزاست ، بر آن چه گشايش دادى زبان مرا ((در شكرگزارى )) آيا با اين زبان لال و لسان الكن و بيان نارساى خود تو را شكر گويم و سپاسگزارى نمايم ؟ يا با نهايت سعى و كوشش در كردار خود تو را راضى و خشنود سازم ؟ كه : و ان تشكروا يرضه لكم
    و چه لياقتى دارد زبان من ((چگونه امكان پذير است )) كه از عهده شكر تو بيرون آيد؛ و چه قابليتى دارد كردار من در مقابل نعيم و احسان هاى تو؛ يعنى چيست قدر و ارزش زبان من در برابر شكر تو اى پروردگار!! و چيست قدر و قيمت عمل من در مقابل احسان و نعمت هاى بى حد و حساب تو، مگر اين كه جود و كرم تو گسترانيده آرزوى مرا؛ يعنى بخشش هاى پى در پى تو مرا به آمال و آرزوهاى وسيعى اميدوار ساخته و شكر تو پذيرفته است عمل ناچيز مرا ((چون تو خود بهترين شكركنندگانى ؛ كه : فان الله شاكر عليم ، و الله شكور حليم .))
    شكر از نظر قرآن مجيد
    بعد از آن كه امام عليه السلام حمد مى كند خداى تعالى را بر اين كه نهاد او را از شرك پاك كرده ؛ سپس حمد مى گويد از اين كه زبان او را هم به بيان توحيد و شكرگزارى گشاده است و در اين سلسله از فقرات مورد شرح در سه مورد با بيان مختلف مقام شكر را متذكر شده و گويا اشاره كرده است به تمام آياتى كه درباره شكر وارد شده است .
    قبلا بايد دانست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد بندگان را امر به شكر و سپاسدارى و نهى از كفران نعمت كرده است و آياتى قريب به اين مضمون بسيار آورده كه مى فرمايد: و اشكروا لى و لا تكفرون يعنى شكر كنيد مرا بر آن چه انعام كرده ام بر شما از نعم دينيه و دنيويه و ناسپاسى نكنيد مرا به انكار نعم و عصيان ؛ و باز در بسيار موارد است كه خداى تعالى بعد از ذكر انواع و اقسام نعمت هاى خود بر سبيل آگاهى بندگان و تذكر به سپاسدارى مى فرمايد: لعلكم تشكرون شايد شما سپاسگزار باشيد؛ و اين پيرو بيانات مختلفى است كه تمام نعم الهى بر بندگان در آن نمودار شده است .
    جايى مى فرمايد: قرار داديم براى شما گوش و چشم و زبان شايد شما شكرگزار باشيد؛ جاى ديگر مى فرمايد: در گذشتيم از شما شايد سپاسدار باشيد؛ همچنين مى فرمايد: نعمت را بر شما تمام كرديم و آيات خود را بر شما بيان داشتيم ؛ و يارى شما كرديم ، و بر شما ارزاق پاكيزه بخشيديم . و منافع بسيار بر شما رسانيديم و هكذا؛ ذكر انواع نعم خود فرموده و سپس ‍ به اين جمله پايان مى دهد كه ((شايد شكرگزار باشيد)) و از اين جا معلوم مى شود كه در مقابل هر نعمت شكرى واجب است .
    و از طرف ديگر خداى تعالى در بسيارى آيات آورده كه بيشتر مردم حق نعمت را به جاى نياورده سپاسدارى نمى كنند در حالى كه خداى صاحب فضل و رحمت بر ايشان است كه فرمود: ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ و از آن جا كه ناسپاسى بندگان عموميت دارد و فقط عده اى محدود و قليل هستند ((از خواص )) كه سپاس حقيقى را به جاى آرند، لذا خداى تعالى در اين مورد بيانات گوناگونى به كار برده و اين موضوع را مكرر تائيد مى كند؛ مى فرمايد: قليلا ما تشكرون ، و نيز؛ اكثرهم لا يشكرون و نيز قليل من عبادى الشكور، پس قليل و اندك هستند بندگانى كه شاكر باشند، و اين دليل است بر آن كه اكثر مردم نتوانند حق شكر را به جاى آورند.
    شكر سبب مزيد نعمت است
    سوره ابراهيم آيه 7 و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد و ياد كنيد كه اعلام كرد بر شما پروردگار شما اگر شكر كنيد بر نعمتهاى من هر آينه افزونى دهم بر شما نعمت را؛ و اگر ناسپاسى كنيد بر آن به درستى كه عذاب من سخت است بر ناسپاسان ((و اين بيان شدت عذاب ، سلب نعمت در دنيا و وقوع عقوبت در عقبا باشد.))
    در بعضى از احاديث قدسيه مرويست كه اگر شكر كنيد بر نعمت زياد كنم آن را به ايمان ؛ و اگر سپاسدارى كنيد به ايمان افزون كنم به احسان و اگر بر آن شكر گوئيد زياد سازم آن را به معرفت و اگر بدان شاكر باشيد برسانم به مقام وصلت و اگر آن را شكر كنيد شما را به درجه قربت برسانم و به شكر آن نعمت در آرم به خلوتگاه انس و غايت مرتبت ((و از اين حديث معلوم مى شود كه شكر نردبان ترقى و معراج تصاعد بر درجاتست .))
    و از اين جاست كه زبان حال انبيا و آنان كه به دولت كمال ايمان رسيدند چنين است كه : س 46ى 14 قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ.... اى پروردگار الهام كن مرا به آن كه شكر گويم تو را بر نعمت هاى عظيم كه به كرم عميم خود انعام كرده اى بر من و پدر و مادرم و ديگر ملهم ساز مرا كه به جا آورم كردار نيك و ستوده اى كه پسندى آن را و خشنود گردى ((و شايد يك قسمت از فقرات مورد شرح در دعا اشاره به همين آيه شريفه باشد)) و اين عبارت مى رساند كه توفيق شكر و سپاسدارى را هم از خود او سبحانه و تعالى بايد تقاضا نمود.
    شكر لازمه ايمان است
    سوره البقره آيه 167 يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون . اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بخوريد از پاكيزه ها از آن چه روزى داديم شما را ((كه رزق حلال باشد)) و سپاس گوئيد خداى را بر آن چه روزى شما كرده ايم اگر در واقع او را مى پرستيد؛ ((و از اين جا معلوم مى شود كه معلق به فعل عبادت امر است به شكر به جهت اتمام آن و عدم آن نزد عدم اينست .))
    در كنز العرفان آورده : كه ذكر امر به شكر دليل است بر اين كه طيب اينجا منتفع به است و يا صفت حسن ، و اگر نه در مقابله آن شكر واجب نمى شود؛ زيرا كه وجوب شكر نمى باشد مگر در مقابله نعمت و در اين اشارتست به آن كه عبادت گاه هست كه شكر واقع مى شود.
    شكر بر خدا شكر بر نفس خود است
    سوره النمل آيه 40 و من شكر فانما يشكر لنفسه . و هر كس ‍ سپاسدارى كند نعمت خداى را پس جز اين نيست كه سپاسدارى مى نمايد براى نفس خود؛ چه شكر موجب دوام نعمت و سبب مزيد آنست ((و اگر كسى شكر نعمت به جاى نياورد هيچ گردى به دامن كبريايى او ننشيند)) كه در دنبال آيه فرمود: و من كفر فان ربى غنى كريم و هر كس كفران آورد و شكر خداى را به جاى نياورد پس به درستى كه پروردگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان و اكرام كننده است به انعام و افضال بر آنان ، يعنى با وجود كفران نعمت به محض فضل و كرم ؛ نعيم خود را حتى از كافر هم باز نمى دارد و در آيه 12 از سوره لقمان است كه اين عبارت بر وجه ديگر تكرار شده و مى فرمايد:
    و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد.
    يعنى : ما لقمان را حكمت داديم و گفتيم او را شكر گوى خدا را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموديم ؛ و هر كه شكر كند خداى را پس جز اين نيست كه شكر مى كند براى خود و هر كس ناسپاسى كند بر نعمت بدرستى كه خداى بى نياز است از شكر كسى ؛ و اوست سزاوار حمد و سپاس .
    شكر يكى از صفات خداوندى و ((شاكر و مشكور)) از اسماى حسنى الهى است
    خداى تعالى جزادهنده سپاسداران است كه هر كس در شكر او مبالغه مى نمايد و جد و جهد مرعى دارد او سبحانه و تعالى در مقابل آن مثوبات بالغه و مكافات كافيه بوى كرامت مى فرمايد و در فضيلت شكر همين كافى است كه در دعاى جوشن كبير مى خوانيد يا خير شاكر و مشكور كه اين خود يكى از صفات خداونديست و قرآن مجيد در اين امر در بسيارى از موارد بر بيان مختلف تصريح كرده است : ان ربنا لغفور شكور، ان الله غفور شكور؛ فان الله شاكر عليم و عبارات بسيار ديگر كه در هر يك خداى تعالى خود را شاكر معرفى كرده است .
    در عدة الداعى آورده : كه خداى شكور است به اين معنى كه يسير را مى پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا مى نمايد، و اعطاء نعمت جزيل مى كند و به شكر يسير راضى مى شود.
    و چون شكر در لغت به معنى اعتراف است به احسان و حق تعالى محسن است به عباد خود و منعم بر ايشان پس اطلاق شكور بر خدا به معنى مجازى مطيع و شاكر است بر طاعت ، و شكر او به ثواب جزيل بر سبيل مجاز باشد، مانند تسميه مكافات به شكر؛ يعنى تسميه مجازى به شكور بر سبيل مجاز است كه حق سبحانه معامله مى كند با بندگان در جزاى اعمال همچنان كه معامله شكر شاكر در حق مطيع و محسن خود.
    صاحب منهج گفته : اين كمال تلطف به عباد است كه خداى تعالى خود را شاكر خوانده است و اين كه حق تعالى با بنده معامله شاكر مى كند از حيثيت آن است كه ثنا و ثواب را براى او واجب مى گرداند و از اين جهت خود را شاكر گفته است .
    مراتب شكر
    تنها گفتن الحمدلله و شكرا لله كافى نيست بلكه شكر هر نعمتى را بايد به طريقى به جاى آورد كه شايستگى همان نعمت را داشته باشد كسى را كه مال و ثروت زياد دارند، انفاق زياد شكر آن است كه كسى را كه قدرت و توانايى كافى بخشيدند، دستگيرى ناتوانان شكر آنست ، كسى را كه رياست و مقام واگذار كردند، حمايت بر ضعيفان و تواضع بر مسكينان شكر آنست ؛ و هكذا تمام نعمت هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى ارزانى داشته است شكرش آنست كه براى همان منظور كه رضاى او در آنست به كار برده شود؛ دست را براى دستگيرى بينوايان و چشم را براى بينايى راه راست و گوش را براى شنوايى كلام حق و زبان را براى اقرار به توحيد و بيگانگى او بكار اندازند و اساسا حق شكر آنست كه تمام نعم را در طاعت و عبادت او تا حد امكان مورد استفاده قرار دهند تا معنى شكر از آنها حاصل شود؛ و بايد دانست كه در مقابل اعطاء هر يك از نعم الهى مسئوليتى به عهده بندگان گذاشته شده است مگر نشنيدى كه فرمود: س ‍ 17ى 39 ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا نه تنها از اين نعم سوال كرده مى شود بلكه از كوچكترين نعم اعطايى سوال خواهد شد كه آيا در چه مورد آن را به كار برده و در چه راه آن را مصرف كرده است و اگر حق آن را به جاى آورده شكار، و اگر نه كفران ورزيده و مستوجب است آن چه را كه در انتظار او آماده شده است :
    و بايد دانست كه شكر مراتبى دارد كه در هر مرتبه حقى از آن به جاى آورده مى شود، همان اندازه كه دانسته شود تمام نعمت هاى از طرف آفريدگار و منعم و ولى حقيقى است ، اين اعتقاد به نوبه خود مرتبه اول شكر است ؛ اگر دانسته شود كه نعمت هاى واصله از طرف مردم هم از طرف بارى تعالى است كه در واقع او دل آنها را مسخر كرده كه به نيكى ها و بذل و بخشش ها قيام كردند اين اعتقاد هم باز يكى از اركان شكر قلبى و مرتبه ديگرى از آن است .
    و ديگر از مراتب شكر آن است كه شاكر بايد در تمام نعمت هايى كه به او اعطا شده شاد و خرم باشد در حالى كه قصد او چنين باشد كه به واسطه آنها مى تواند تحصيل رضاى منعم خود را كرده باشد، و هكذا در شكر مراتب بسيارى است كه بعضى از عرفا را گفتگوهايى زياد است و همين اندازه كافى است كه گفته شود كه حد اعلاى مرتبه آن بر دل و زبان حمد و ثناى او را به جاى آوردن است و آنى از شكرش غافل ننشستن .
    رواياتى چند از شكر از اصول كافى
    رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خورنده شكرگزار اجر روزه دار خداجو دارد؛ و تندرست شكرگزار اجر گرفتار دردمند صابر دارد، و عطابخش شكرگزار اجر محروم قناعت كار دارد.
    امام صادق عليه السلام فرمود: در تورات نوشته است : شكرگزار، از هر كه به تو نعمت داد و نعمت بخش بر هر كه تو را شكر گزارد: زيرا با شكرگزارى نعمت نابود نگردد و با كفران نعمتى نيابد، شكرگزارى افزايش نعمت است و امان از ديگرگونى .
    امام صادق عليه السلام فرمود: شكر نعمت ، كناره گيرى از حرام ها است ؛ و نهايت شكر گفتن الحمدلله رب العالمين است .
    از امام محمدباقر عليه السلام است كه فرمود: چون نگاه تو به گرفتارى افتاد چنانچه به او نشنوانى سه بار بگو حمد خدا را كه مرا عافيت داد از آن چه تو را بدان گرفتار كرد و اگر مى خواست مى كرد؛ هر كه چنين گويد خدا او را هرگز گرفتار بدان بلا نكند.
    در بيان شكر
    شكر گويم بر خداوند شكور كه مرا از ناسپاسى كرده دور
    بر گشود از حمد خود من را زبان تا ثنايش بر لسانم شد روان
    ليك با اين لكنت و طرز بيان حق شكرش كى در آيد بر لسان
    خوب گفت آن زاهد پشمينه پوش كه مباش از شكر او آنى خموش ‍
    چون به هر شكرش بود شكرى وجوب پس نباشد ترك واجب هيچ خوب
    عارفى صاحب مقام و ارجمند گفت اين معنا به نظم و نثر چند
    كه نعيم حق بود از حد فزون كس نيايد عهده شكرش برون
    پس چه باشد ارزش من در زبان حق حمدش از كجا سازم عيان
    همچنين ناقابل اين كردار من كى شود قابل به نزد يار من
    گسترش داد آرزويم را نعيم چون كه بيحد بخششم شد از كريم
    مى رساند لطف خود بر من مدام شكر من بگرفته بر شكرش دوام
    گرچه از كردار خود باشم ملول شكر ناچيزم كند شكرش قبول

    سيدى اليك رغبتى و منك رهبتى و اليك تاميلى و قد ساقنى اليك املى و عليك يا واحدى (83) عكفت همتى و فيما عندك انبسطت رغبتى و لك خالص رجائى و خوفى و بك انست محبتى و اليك القيت بيدى و بحبل طاعتك مددت رهبتى .
    اى آقاى من ؛ ميل و رغبت و شوقم به سوى تو، و خوف و ترسم از تو است ؛ يعنى هم اميدوارم بر تو و هم خائفم از تو.
    و به سوى تو است آرزومندى من ، همانا كه اين اميد مرا به جانب تو كشانيده و اين آرزومندى مرا به تو رهنمون گشته است .
    و بر تو است ، اى خداى يكتا ((و اى دريابنده من )) ايستادگى همت من ((آرزوى من همت مرا مصروف تقرب به حضور تو نموده )) و شوق و رغبت مرا بدانچه نزد تو است متوجه ساخته ؛ يا بر اين معنى كه در آن چه نزد تو از عفو و كرم و رحمت و بخشش سراغ كرده ام ، ميل و آرزوى من بر آنها گسترده شده است .
    و از براى تو است اميد خالص و خوف و بى شائبه من ، يعنى اميد و بيم واقعى من بر تو است . و انس گرفته است محبت من با تو؛ يعنى عشق و علاقه و اشتياق و دلبستگى من به درگاه تو؛ و به تو خو گرفته است دوستى من ، و دست نياز به درگاه تو دراز كرده ام و براى رهايى از بيم به رشته بندگى تو توسل جسته ام ، يعنى دست به دامان تو شده خود را به سوى تو مى كشانم و براى خلاصى از ترس به رشته دوستى و اطاعت تو چنگ مى زنم .
    در بيان خوف و رجاء
    قبلا در صفحات 120 و 123 همين كتاب در باب خوف و رجاء در شرح فقره ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا مطالبى گذشت ؛ و اينك در اين فقرات امام عليه السلام باز بيانات خود را به اين موضوع كشانيده و عبارات را بر وجه ديگر تكرار كرده است و شايد اين بيان متمم مطالب قبل باشد از آن نظر كه در اين فقرا آن بزرگوار بيشتر متوجه مقام خوف شده و اشاراتى به كار برده تا اين حالت را به نحو كامل و شايسته اى تعليم داده باشد.
    پس با در نظر گرفتن ارتباط اين فقرات به آيات الهى لازم مى آيد كه اين موضوع را از نظر قرآن مورد توجه قرار داده و آن حالت واقعى را كه آدمى براى حفظ ايمان خود بايد داشته باشد متذكر شويم .
    نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه قبلا بايد دانسته شود كه : خوف چيست ؟ و سبب آن چه مى باشد و از چه چيزها بايد ترسيد و مرتبه آن تا چه حد است ، لذا در اين جا اين مطالب را در چند قسمت يادآور مى شويم :
    اول - اولين چيزى كه آدمى بايد از آن خائف باشد ((مكر الهى است )) و اين مكر نه بر معناى حيله و تزويريست كه در ميان بندگان است بلكه مهلت و استدراج است كه خداى تعالى براى مجازات نافرمان برداران به كار مى برد كه فرمود: و املى لهم ان كيدى متين اشاره بر اين كه مهلت مى دهيم خطاكاران را به درستى كه مكر و كيد ما محكم و متين است ؛ و از طرف ديگر، اگر در بعضى از آيات قرآنى توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه تمام انبيا و اولياء و گروه فرشتگان از مكر الهى خائف و ترسان بوده و در جايى صراحت دارد كه مى فرمايد از مكر خدا ايمن نمى گردند مگر جماعت زيانكاران كه : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ، و در باب مكر خداى تعالى در اول همين دعاى شريف در فقره و لا تمكر بى فى حيلتك در صفحه 23 مطالبى به تفصيل گذشت .
    دوم - از امتحان و آزمايش خداى تعالى بندگان بايد خائف باشند، همچنان كه بر طريق مختلف مبتلا مى گرداند، چه آنهايى را كه در مقام قرب و چه آنهايى را كه در فواصل بعد به سر مى برند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از ابتلا و آزمايش خداى تعالى نبايد ايمن بود. چنان كه مرويست حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل امين عليه السلام از خوف خدا گريستند، پس خدا به ايشان وحى فرستاد كه چرا مى گرييد و حال آن كه من شما را ايمن گردانيدم ، عرض كردند: كيست كه از آزمايش تو ايمن باشد؟ و داستان انبيا و پيمبران همه بر اين امر گواه است .
    سوم - خوف بندگان بايد از عظمت و جلال كبريايى خداوند متعال باشد؛ چه اگر كسى به ديده تعمق بتواند به قدرت كامله او نظر افكند، تار و پود هستى و وجودش از هم گسيخته خواهد شد، و اين نوع خوف را ارباب قلوب ، خشيت يا رهبت ناميده اند و همان خوفى است كه در اول همين فقرات مورد شرح امام عليه السلام عرض مى كند و منك رهبتى .
    و از همين جهت است كه اولياء خدا آنهايى كه مقام قرب و منزلتشان بيشتر و معرفتشان افزون تر است خوف و دهشتشان زيادتر است و مصداق همين است كه پروردگار عالم مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء يعنى جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم و دانا هستند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا اخوفكم من الله يعنى ترس من از خدا از همه بيشتر است و داستان هاى انبيا و اولياء را شنيده ايد كه در مقام عبادت از خوف بارى تعالى مكرر بى هوش مى شدند و سبب اين حالات و توجهات كمال معرفت ايشان به عظمت و جلال خداى تعالى بوده است .
    چهارم - خوف بندگان بايد از گناهان و خطاهايى باشد كه مرتكب مى شوند، چون كسى كه مرتكب گناه شود و از عبادت پروردگار خود سر باز زند جايگاه او دوزخ و به عقاب و عذاب مواجه است ، و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف خدا خالى و هيچ مرتبه اى از خوف براى او حاصل نيست ؛ همچنان كه گفته اند: كه بنده هنگامى از خدا مى ترسد كه از گناه پرهيز كند.
    پنجم - خوف بندگان بايد از دورى و مهجورى از بسط قرب و حجاب از لذت لقاى بارى تعالى باشد، و اين بالاترين و بهترين مراتب خوف است كه مخصوص مقربين و صديقين است همچنان كه اميرالمؤ منين به اين مرتبه اشاره فرموده و در دعاى كميل عرض مى كند: صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ، كه اگر بر فرض صبر بر عذاب تو كنم پس چگونه بر فراق و دورى تو شكيبا باشم .
    ششم - خوف بندگان بايد از مراحلى باشد كه در پيش دارند؛ و شرح اين مراحل قبلا گذشت يعنى همان مراحلى كه امام عليه السلام تعليم داد كه بر هر يك گريه ها كنند، مرحله خروج نفس ، مرحله سكرات موت ، مرحله سوال نكيرين ، مراحل قبر و برزخ و خلاصه عالم وحشت زاى عرصه قيامت و مواقف مختلف حساب و كتاب و ميزان و آن چه را كه شرح آنها گذشت و كسى كه از اين مراحل در دنيا خائف بود بلاشك در آخرت هيچ بيم و خوفى بر او نخواهد بود، و در زمره محبان قرار خواهد گرفت كه فرمود: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون و بر وجوه مختلف بسيار در قرآن مجيد اشاره شده است بر اين كه آنان كه از جهات شش گانه اى كه گذشت در اين دنيا خائف بودند در آخرت ايمن و از ترس و خوف مصون و محفوظند جايى مى فرمايد: س 5 ى 69 من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم .... هر كس ‍ ايمان آورد به خدا و روز جزا و كردار شايسته كند نيست بر او هيچ بيم و اندوهى ؛ و جاى ديگر مى فرمايد: س 6ى 48 فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و همچنين در آيه 38 از سوره البقره مى فرمايد: فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون كه خلاصه هر كس ‍ متابعت و پيروى از امر پروردگار خود كرد و بر دستورات او سر تسليم فرود آورد در آخرت هيچ ترس و بيمى بر او مستولى نخواهد شد، و اين كه حضرت سجاد عليه السلام در ذكر نعم الهى در همين دعاى شريف عرض كرد: و انا الخائف الذى امنته شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام در دنيا خود را از شر ناامنى و شرور ديگر زندگى ايمن ديده ، و از نظر آخرت هم چون ايمان خود را در مرتبه عالى يافته ؛ دانسته است كه هيچ خوف و بيمى براى او نيست و خداوند او را ايمن ساخته است .
    در بيان صفت خوف از خداى تعالى
    صاحب معراج السعادة ، گفته است : صفت خوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است زيرا كه فضيلت هر صفتى به قدر اعانت كردن آنست بر سعادت و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ((وصول به درجات عالى پاداش )) و رسيدن به مرتبه قرب او نيست و آن حاصل نمى شود مگر به تحصيل محبت و انس با خدا ((و از همين جهت است كه امام عليه السلام در همين فقرات مورد شرح در خلال بيان اقرار به خوف عرض مى كند: و بك انست محبتى .
    و آيات و اخبار بسيارى در فضيلت اين صفت رسيده كه اصلا خداى تعالى از براى اهل خوف ، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و جايى مى فرمايد: س 7ى 154 هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون يعنى هدايت و رحمت از براى كسانيست كه از پروردگار خود خائف و ترسانند، و جاى ديگر مى فرمايد: س 98ى 8 رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه يعنى خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خوشنودند؛ و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود ترسيده و متواضع باشد.
    و از بسيارى از آيات مستفاد مى شود كه خوف از خدا از لوازم ايمانست همچنان كه گاهى بر سبيل تنبيه مى فرمايد: س 9ى 13 فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين يعنى پس خدا سزاوارتر است كه بترسيد از او اگر شما مؤ من هستيد، و جاى ديگر س 3 ى 175 مى فرمايد: و خافون ان كنتم مؤ منين يعنى از من بترسيد اگر از اهل ايمان هستيد و همچنين از علائم ايمان است كه هر گاه نزد مؤ من نام خداى تعالى برده شود قلبش خاشع و خوفناك گردد.

  6. #36
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    عمل كردن به همين يك آيه براى رستگارى كافى است !!
    در كشاف آورده : كه يكى از ملوك از علماى زمان خود طلب آتى كرد كه عمل به آن كافى باشد و محتاج به آيات ديگر نشود آن عالم اين آيه را تعليم فرمود: س 24ى 52 و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون يعنى و كسى كه فرمان برد خدا و پيمبرش را و بترسد از خدا و پرهيز كند از خشم او و معصيت نكند پس او فائز و رستگار خواهد بود، حقيقتا كه تعليمى بسيار به جا بوده چون حصول فوز و فلاح جز به فرمانبردارى و خشيت و تقوى مقدور نيست و اين آيه شرفه دستور جامعى براى امر عبادت و بندگى به اهل ايمان داده است .
    بهشت براى خائفين است
    سوره النازعات آيه 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و اما هر كس كه ترسيده باشد از ايستادن نزد پروردگار خود در آن موقف عتاب كه يوم يقوم الناس ‍ لرب العالمين و باز داشته باشد نفس خود را از آرزوها يعنى از تمناى حرام و ناشايست ((نهى كرده باشد نفس خود را از هوى و هوس )) پس بدرستى كه آرامگاه او بهشت است .
    و در سوره الرحمن آيه 46 مى فرمايد و لمن خاف مقام ربه جنتان ، حقيقتا چه مژده بسيار خوبى است كسى كه از خدا بترسد از براى او دو بهشت است ، يعنى از براى كسى كه بترسد در نزد پروردگار خود و مرتكب اعمال ناشايسته اى نشود، يا بترسد از موقف حساب ، دو بهشت آماده شده است ، يكى جنت عدن است و ديگرى جنت نعيم .
    در خبر قدسى وارد شده است : كه به عزت خودم قسم كه هيچ بنده دو ترس را جمع نمى كنم و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمى دهم ، پس هر كه در دنيا ايمن باشد از من در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و هر كه در دنيا از من مى ترسد در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت .
    از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او مى ترساند و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى ترساند.
    از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مرويست كه : مؤ من هميشه ميان دو ترس است يكى ترس از گناهى كه كرده و گذشته است و نمى داند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد و يكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده و نمى داند كه خود در آن چه خواهد كرد، پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر كه خائف و ترسان باشد.
    حالت خوف و رجاء بايد متعادل باشد
    اين نكته را هم بايد توجه داشت كه مقام خوف بندگان نسبت به خداى تعالى بايد به حدى باشد كه مقام رجاء ايشان است و اگر شنيده باشيد كه انبياء و اولياء در عبادات خود از خوف خدا آرام نداشته اند آنها به همان نسبت كه خائف بوده اند اميدوار به عفو و رحمت پروردگارى بوده و هيچگاه از رحمت و كرم خدا ماءيوس نبوده اند و بيانات حضرت سجاد عليه السلام هم در فقرات همين دعاى شريف مصداق اين معنى را كاملا مى رساند بلكه او عليه السلام در باب سعه رحمت بيانات خود را بيشتر گسترده است و بايد دانست كه اگر حالت خوف آدمى زياده از حالت رجاء باشد در زمره گروه گمراهان قرار خواهد گرفت و شايد مشمول اين عبارت شود، كه : و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون آيه 56 از سوره 15
    كيست كه نااميد شود از رحمت خدا مگر گمراهان كه طريق معرفت را نشناخته و وسعت رحمت و كمال علم و قدرت او را سبحانه ندانسته اند.
    و شكى نيست كه اگر خوف به حدى رسد كه ايجاد ياءس نمايد آدمى را از عمل باز داشته و سلب طاعت مى نمايد، چون نااميد نباشد خاطر را نشاطى و دل را شوقى نيست و چون نشاط و شوق برطرف شد كسالت روى مى دهد و آدمى را از عمل باز مى دارد، و چنين خوفى سبب فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است ، و عكس اين حالت يعنى در مقابل شدت خوف حالت اطمينان كامل و خاطرجمعى به رحمت پروردگارى و بى خبرى از عظمت و جلال پروردگارى و فراموشى از مؤ اخذه و حساب و كتاب و عقاب روز جزا مى باشد، كه اين هم سبب هلاكت و دورى از رحمت خداى تعالى است ، پس هر كس به قدر معرفت خود بايد در حفظ تعادل مقام خوف و رجاء كوشش نمايد يعنى كسى كه صفت خوف بر او زياده غالب باشد بايد تحصيل صفت رجاء و اميدوارى كند و بالعكس آن كس را كه اميدوارى به رحمت خدا او را از طاعت و عبادت باز دارد تحصيل صفت خوف براى او اصلح است .
    و اگر كسى بيان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را سرمشق خود قرار دهد مى تواند حالت خوف و رجاء را در خود حفظ نمايد؛ و او عليه السلام به يكى از فرزندان خود فرمود: اى فرزند؛ چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را داشته باشى از تو قبول نخواهد كرد و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد.
    و حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف همين رويه را معمول داشته و گاهى مقام خوف را به مرتبه اى نزديك ياءس رسانيده و گاهى مقام اميدوارى را به نهايتى بالاتر كشانيده كه خوف را منتفى كرده است و اين رويه از حالات واقعى اهل ايمان است كه هم خائف و هم اميدوار باشند.
    در بيان خوف و رجاء
    خائفم من از خداى لا يزال خائفم من خائفم فى كل حال
    گر بود خوف من از آقاى من از چه باشد بعد از اين پرواى من
    سوى او دارم بسى من اشتياق گر مرا خواند به وصل و يا فراق
    هم به عفو و رحمتش دارم اميد چون كه بر لا تقنطوا دادم نويد
    اين كه بينى حال و زارم را پريش بيم و ترسم باشد از اعمال خويش ‍
    ورنه اين معنا بود بر من عيان كه مرا باشد خدايى مهربان
    حق بود ترسد گنهكار و اثيم چون بود امرش به جبارى عظيم
    آن كه از قهرش ندارد كس امان بايدش ترسيدن از او هر زمان
    ليك گفتا عارفى در اين مقام كه مرا در خاطر آمد اين پيام
    خالق عالم رحيم است و غفور ياءس و نوميدى ز خود افكن به دور
    زين سبب آمد مرا همت بلند كه شدم بر رحمت او آزمند
    خوف خود را خالص آوردم به كار در رجا كوشيده ام در وصل يار
    هم گرفتم انس خود را با حبيب ليس لى خوف على يوم الحسيب
    عاشقم من واله و شيداى دوست هر كسى يارش چنين باشد نكوست
    رو كنم بر درگهش با صد نياز دست حاجت را كنم سويش دراز
    مى زنم رنگى كه بالاتر ز رنگ در محبت دامنش آرم به چنگ
    تا شود ترسم مبدل بر اميد اى خوش آن كس دل ز غير او بريد

    يا مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك برّدت الم الخوف عنى ؛ فيا مولاى و يا مؤ ملى و يا منتهى سؤ لى (84) فرّق بينى و بين ذنبى المانع لى من لزوم طاعتك ؛ فانما اسئلك (85) لقديم الرجاء فيك (86) و عظيم الطمع منك (87) الذى اوجبته على نفسك من الرافة والرحمة فالامر لك وحدك لا شريك لك و الخَلق كلهم عيالك و فى قبضتك و كل شى ء خاضع لك تباركت يا رب العالمين .
    اى آقاى من ؛ به ياد تو دل من زنده است ؛ يعنى به ذكر نام تو و با توجه به مقام ربوبيت ، روح شادى و فرح در قلبم دميده شده ، زنده دل مى شوم .
    و به راز گفتن با تو ترس و بيم را از خود دور كرده ام ، يعنى با مناجات و راز و نياز گفتن با تو آتش خوف خود را فرونشانيده ام .
    پس اى آقاى من ، و اى اميد و آرزوى من ، و اى نهايت خواهش و منتهاى مسئلت من ، جدايى انداز ميان من و گناهانم ((آن گناهى )) كه مرا زا ملازمت به عبادت و اطاعت تو باز مى دارد.
    همانا از تو مسئلت و خواهش مى كنم ، با اميد و آرزوى ديرينه اى كه بر تو دارم و با آن سوابق خوف و رجاء و طمع بزرگى كه به عنايت تو دارم ، از تو خواهانم آن چه را كه از رحمت و راءفت بر ذات پاك خود واجب فرمودى مرا بهره مند سازى ، قوله تعالى : كتب على نفسه الرحمة از اين رحمت كه بر خود لازم گردانيده اى مرا مستفيض فرما.
    پس امر؛ امر تو است قل ان الامر كله لله تويى يگانه و بى انباز و آفريدگان همه عائله تو و تحت سرپرستى تواند ((خلق عالم جيره خوار احسان تو هستند)) و جمله در قبضه اختيار و اقتدار تو و همه چيز در پيشگاه عظمت تو سر تسليم داشته و فروتن است .
    چه بزرگوار و پاك و منزهى اى پروردگار عالميان !
    و اين جمله آخر اشاره به اين آيه شريفه است س 8ى 54 الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين يعنى آگاه باشيد كه خلق و امر و فرمان از براى خداست كه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور است .
    بزرگ است خداى به وحدانيت ؛ در الوهيت و فردانيت و ربوبيت ، پروردگار و آفريدگار عالميان است !!
    تسلى در خوف براى حصول رجاء
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام خوف مطالبى ايراد فرمود ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در اين جا تقويت مقام رجا كرده و خوف خود را تسلى مى دهد، يعنى با لسان محبت آميزى عرض مى كند: كه اى خداى من ، آتش خوف خود را به راز و نياز با تو سرد مى كنم و از تو مسئلت دارم كه ميان من و گناهانم جدايى اندازى ((كه اين در واقع سبب اصلى خوف و مانع لزوم طاعت است )) سپس براى رهايى از خوف اشاره به حالت ديرينه خود كرده و طمع و آرزوى خود را كه در بهره گيرى از رحمت خداونديست ابراز مى دارد و با ايراد جملات بعد مقام خوف را تسكين داده و رجاء را تعديل مى نمايد.
    در فقرات مورد شرح در موضوعات قابل اهميت است ، يكى بيان ذكر ((يا مولاى )) است كه آيا از چه نظر امام عليه السلام اين نام شريف را مكرر آورده ، و ديگر روابط ذكر خداى تعالى با قلب است كه نام خدا چه اثرى در قلب باقى مى گذارد و اين هر دو موضوع از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و بى ارتباط به آيات الهى نيست .
    در بيان ذكر ((يا مولاى ))
    در موضوع اول ، بايد گفت : كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف در بعضى از فقرات با لحن ملاطفت آميزى كه حاكى از محبت خالص است پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) مى خواند؛ هنگامى كه عرض ‍ مى كند معرفتى يا مولاى .... و جاى ديگر اذا راءيت مولاى .... و جاى ديگر: فحقق رجائنا يا مولانا و هكذا در فقرات مورد شرح در دو نوبت با لسان مختلف تكرار مى كند و اگر با دقت در بيان امام عليه السلام توجه شود خواهيم دريافت كه در بعضى از كلمات و عبارات كوتاهى كه ايراد فرموده معانى بزرگى نهفته شده كه خواننده را به اسرارى آشنا مى سازد، ببينيد در همين يك كلام كه پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) خوانده است چه رموزى را آشكار كرده و چه بابى را در مقام توحيد گشاده است . يعنى اگر دانسته شود كه اصل عنى ((مولى )) چه هست اهميت اين نام ظاهر شده و سر تكرار آن در اين دعاى شريف به خوبى معلوم مى گردد.
    اهل لغت بر آنند: كه مولى به معنى اولى مى باشد كه اصل و مرجع ذكر اقسام معانى ديگر است و معناى حاصله از اين اصل عبارت است از سيد ((آقا)) مالك ، سرور، مهتر، دوست ، سرپرست ، دوستدار، آزادكننده ، ناصر، ياور، مطاع ، رئيس ، امام ، و خلاصه آن چه كه در اين سلك معنى رود تمام راجع به ((اولى )) مى شود، و او سبحانه و تعالى از هر چيز بر بندگان اولى و سزاوارتر است .
    و در معانى اين كلمه در قرآن مجيد مشقاتى آورده كه مفهوم واقعى از آن حاصل و معلوم مى دارد كه چرا و چگونه خداى تعالى خود را بر وجوه مختلف به اين نام معرفى كرده است .
    هنگامى مى فرمايد: فالله اولى بهما، يعنى خدا اولى بر آنها و يا به اعتبار ديگر يعنى خدا مولى و كارگزار ايشان است .
    و در سوره الانفال آيه 40 مى فرمايد: فاعلموا ان الله موليكم نعم المولى و نعم النصير يعنى پس بدانيد كه خدا سرپرست ((يار و مددكار و حافظ)) شما است چه نيكوسرپرست و يار و ياورى است . و باز قريب به همين عبارت در آخر سوره الحج است كه فرمود: هو موليكم فنعم المولى و نعم النصير، و نيز جايى خطاب به اهل ايمان فرموده : در آيه 150 از آل عمران مى فرمايد: بل الله موليكم و هو خير الناصرين بلكه خدا يار و مددكار شما است و اولى به تصرف در امور شما و او بهترين يارى كنندگان است ، و همچنين خداى تعالى در بعضى موارد خود را بر اين وجوه معرفى مى كند، جايى مى فرمايد: و الله ولى المؤ منين ، و جايى : و هو الولى الحميد، و جايى : و الله ولى المتقين ، و جايى : و هو يتولى الصالحين و خلاصه جايى مطلب را به اين عبارت تمام مى كند كه : و كفى بالله وليا كفى بالله نصيرا و بس است دوستى خدا ((در توليت امور شما)) و بس است نصرت او بر شما.
    و در آخر سوره البقره كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى كه با الهام الهى به زبان امت ادا فرمود، عرض كرد: انت مولانا تو كارساز و يارى دهنده مائى .
    و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه خداى تعالى ((مولى و ولى و ياور و ناصر)) كسانى است كه ايمان آورده باشند به وحدانيت وى ، و تصديق كرده باشند به جميع اوامر و نواهى او همچنان كه مطالبى كه گذشت حاكى از همين معنى بوده و گاهى هم صراحتا مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا.... و اصلا از جمله نامى هاى الهى كه در دعاى جوشن كبير مذكور است يكى : يا ولى المؤ منين و ديگرى يا ولى من استولاه و همچنين ((يا ولى ، و يا نعم المولى از اسامى خداى تعالى شمرده شده است .
    از اين جهت است ، كه امام عليه السلام مكرر بر مكرر در اين دعاى شريف و ادعيه ديگر عرض مى كند: اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف هم آتش خوف خود را فرونشانيده و هم حقايقى را در مقام توحيد آشكار كرده است .
    همچنان كه در شرح فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه در صفحه 374 مطالبى بر وجه ديگر گذشت .
    ارتباط قلب با ذكر خداى تعالى
    موضوع ديگرى كه در شرح اين فقرات ، مورد بحث است ارتباط ذكر خداى تعالى با دل است تا دانسته شود كه از چه نظر امام عليه السلام عرض كرده است يا مولاى بذكر عاش قلبى و چه تاءثيرى ذكر در قلب دارد و چگونه دل را زنده مى نمايد.
    قبلا در صفحه 243 در شرح فقره اللهم اشغلنا بذكرك در باب ذكر بيانى به تفصيل گذشت و همچنين در صفحه 116 در شرح فقره و بقلب قد اوبقه جرمه مطالبى در باب قلب گذشت كه اگر به طور كلى در اين سه مورد مطالعه شود خواننده مطالبى جامع دريافته است و لكن در شرح اين فقره چون قرآن مجيد اشاراتى دارد، بى مورد نيست كه اين بحث را از اين نظر مورد بررسى قرار داده تا اهميت بيان امام عليه السلام بخوبى ظاهر گردد.
    در اول بايد متذكر شد كه قلب آدمى مركز بسيار حساسى است كه علماء علم اخلاق و روانشناسان كتابهايى در آن باب نوشته و حتى اكثر از عرفا بر آنند كه حصول مقام اشرفيت از خلق در آدمى بسته و ارتباط به وضع حالى قلب داشته و به طور كلى طريق ساعدت يا شقاوت را پيوسته به آن دانسته اند، و چون اين بحثى عظيم است كه در اينجا مجال گنجايشى بر آن نيست ؛ لذا با توجه به بيان امام عليه السلام متذكر مى شويم ، كه چه عواملى قلب را مى ميراند، يعنى چه چيز باعث مى شود كه حالت معنويت قلب را از بين مى برد و چه عواملى به حالت معنويت قلب حيات بخشيده آن را زنده مى دارد.
    در اين موضوع آن چه را كه به طور قطع و مسلم مى توان بيان داشت ، سبب تيرگى و قطع حيات دل همانا گناه و نافرمانبردارى است كه بنا گفته قرآن مجيد گناه كار را به جايى مى رساند كه دل آدمى را از سنگ سخت تر كرده كه هيچ چيز در آن نفوذپذير نيست و هيچ دوايى در آن تاءثير نخواهد كرد و خداى تعالى درباره چنين دلهايى مى فرمايد: س 39ى 22 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله پس واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان از جهت ياد كردن و ذكر خداى تعالى ، يعنى واى بر آنها كه در اثر گناهكارى هرگاه نزد ايشان ياد خدا مى كنند قساوت دلهاى آنها زيادتر مى شود كه فزادتهم رجسا الى رجسهم .
    و همچنين عكس اين حالت گاهست كه قلوب به طورى حالت معنويت به خود گرفته و به ماوراء عالم احاطه مى نمايد كه ارتباط مستقيم و غيرمستقيم به مبداء پيدا كرده و مورد الهام قرار مى گيرد ((و حتى گاهى به مقام نزديكتر رسيده در مقابل وحى و تكلم وحى قرار مى گيرد)) و از اينجاست كه در شاءن اين قلوب فرمود: س 13ى 28 الذين آمنوا و تطمئن القلوب بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند انس و آرام گيرند، بدانيد كه به ذكر خدا آرام مى گيرد دلها.
    و از اين بيانات بلاشك معلوم مى شود كه حيات و زندگى دل بستگى به ذكر خداى تعالى دارد ((و در اين مورد هم در بيان ذكر مطالبى گذشت )).
    و اگر خواسته باشيم آياتى را كه در قرآن مجيد در اين باب آورده متذكر شويم به طول انجاميده و از مقصد باز مى مانيم فقط در پايان اين بحث متذكر شده كه اصولا خداى تعالى در حالات قلب تشبيهات و اشاراتى به كار برده كه اگر به دقت توجه به آنها حاصل شود مفهوم ((مرگ و زندگى قلب )) كاملا روشن مى گردد همچنان كه گاهى بر سبيل معرفى در شاءن گروه دل مردگان بر وجوه مختلف مى فرمايد: فى قلوبهم مرض ، فى قلوبهم زيغ ، قلوبهم قاسية و هكذا عبارات ديگر و به طور كلى بايد گفت كه تمام اوصاف حميده و يا صفات رذيله ظهور آن از قلب و منشاء بروز آنها از دل است حتى دخول در شاهراه هدايت و ورود در وادى ضلالت ارتباط مستقيم با قلب دارد؛ و آن چه از عوالم و صفات ممدوح و مذموم كه آدمى متصف به آنها مى شود اثر اوليه آن در قلب به وجود آمده و تحول و تغيير آن هم به وسيله قلب انجام پذير است .
    و پوشيده نماند كه هيچ كس عامل ايجاد تحول در قلب نيست مگر خداى تعالى و اين مصداق يكى از نامهاى شريف او سبحانه است كه عرض ‍ مى شود: يا من لا يقلب القلوب الا هو و اين كه امام عليه السلام زنده بودن دل را به ذكر او سبحانه پيوست مى دهد از اين نظر است كه چون خداى تعالى مقلب القلوب است بلكه به مصداق ديگرى از نام هاى او، انيس القلوب است به مجرد اين كه او را در دل ياد كنند او ياد مى كند يادكننده را و از اين جهت است كه ((مرگ و زندگى قلب )) و يا روشنى و تيرگى قلوب و تحولات ديگرى كه در قلب ايجاد مى شود مقدمه آن به اختيار خود آدمى گذاشته شده ، يعنى تا او را ياد نكنند و يا ساده تر گفته شود تا او را صدا نزنند جوابى نمى شنوند مگر نشنيده ايد كه يكى ديگر از نامهاى الهى يا طبيب القلوب است پس اگر مريض درد را به طبيب نگويد كه او علاج نمى شود خوب گفت شاعر بزرگ شيراز:دردمندى كه كند درد نهان پيش طبيب درد او بى سببى قابل درمان نشود

    پس زمانى مقلب القلوب قلب را منقلب سازد كه اقلا ذكر او را جارى كرده و درد را آشكار سازند، تنها محيط تنگ و تاريك دل به ذكر خداى تعالى نورانى و روشن مى شود و معناى بذكرك عاش قلبى همين است كه پس از ياد كردن خداى تعالى مصداق يا منور القلوب كه يكى ديگر از نامهاى الهيست در قلب ظاهر شده و همان نور است كه قلب را زنده و روشن مى نمايد.
    و خلاصه از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود، كه حيات دل بستگى به ذكر و طاعت و عبادت داشته و به نظر نگارنده بهترين ذكرى كه در اين مورد مؤ ثر است (88) همين اذكارى است كه خدا را براى همين منظور ياد مى كنند، يعنى بايد پيوسته با قلب و بر زبان جارى كرد يا منور القلوب ، يا طبيب القلوب ، يا مقلب القلوب ، يا انيس القلوب ، يا من يحول بين المرء و قلبه ، يا من لا يقلب القلوب الا هو، و به ذكر اين اذكار هر قدر كه دل زدودگى داشته باشد آن را صفا بخشيده و شفاف مى كند، چون جلاى هر شى ء به وسيله عامل مؤ ثرى در آن شى ء است و بهترين عامل در اين كار ياد خداوند جهان است .
    در بيان فقرات مورد شرح اى مرا بر ياد تو دل زنده است سايه مهرت به سر افكنده است
    آشناى كويت از جان بى خبر هر زمان ذكر تو مى خواند ز بر
    همچنان گويد كه اى آقاى من اى ولى و والى و مولاى من
    راز خود با تو گذارم در ميان خوف خود سازم ز مهجورى عيان
    با نياز و راز و آواز و خروش آتش هجران كنم بر جان خموش ‍
    ذكر تو دايم مرا آيد به ياد چون كند قلب مرا ياد تو شاد
    پس مرا باشد همين بس يك اميد كه گناهم را كنى از من بعيد
    چون گناهم مانع آيد از صواب مى كشد آخر مرا سوى عقاب
    اين كه من بر رحمتت دل بسته ام آيتى اندر كتابت جسته ام
    گفته اى واجب كنم بر نفس خويش تا بگيرد رحمتم سبقت به پيش ‍
    غير از اين هم چاره اى در كار نيست چون كه بر خلقت كسى را يار نيست
    خلق عالم را تو جمله سرپرست كى بود دستى ز تو بالاى دست
    در جهانت آن چه باشد در مدار جمله ات در قبضه آن اقتدار
    هر چه بينم اندرين عالم به پاست ((كل شى ء خاضع لك )) را رواست
    پس تبارك بر تو اى جان آفرين كه تويى مولا به خلق عالمين

    الهى ارحمنى اذا انقطعت حجتى و كل عن جوابك لسانى و طاش عند سؤ لك اياى لبى فيا عظيم رجايى (89) لا تخيبنى اذا اشتدت فاقتى اليك (90) و لا تردنى لجهلى (91) و لا تمنعنى لقلة صبرى اعطنى لفقرى و ارحمنى لضعفى .
    خدايا رحم كن بر من ، در آن هنگام كه قطع شود حجت من ، يعنى رحم كن بر من زمانى كه ديگر دليل و برهانى بر عذر آوردن به گناه خود ندارم .
    و رحم كن بر من در آن هنگام كه زبانم بر اداى جوابت كند و عاجز ماند، يعنى رحم كن بر من زمانى كه نتوانم پاسخ گويم تو را آن چه كه از من سوال كرده مى شود.
    و رحم كن بر من در آن هنگام ((كه از هيبت بازخواست تو)) مدهوش ‍ مانده عقل از سرم به در رود، يعنى رحم كن بر من زمانى كه سوال فرمايى از كردار من يا سوال كرده شوم از نعمت هايى كه در دنيا به من عطا فرمودى و يا سوال فرمايى آن چه را كه بايد سوال فرمايى ؛ و من از اين كه جواب شايسته اى ندارم از شدت هول و هراس يا در اثر شرمندگى و خجلت عقل و فكر و هوش خود را از دست داده نتوانم تو را پاسخ گويم .
    پس اى اميدگاه بزرگ من ((اى كسى كه اميد بزرگ من اوست )) محروم مگردان مرا در آن زمان كه فقر و فاقه من به نهايت سختى رسيده باشد؛ يعنى در آن روز كه نياز و احتياج شدت پيدا كرده و جز تو كسى به دادم نمى رسد، نااميدم مفرما!!
    و به سبب جهل و نادانيم مرا از درگاه خود مران ؛ و به علت كم صبرى و ناشكيباييم لطف خود را از من باز مدار؛ و رحم كن بر ناتوانيم ، و عطا كن بر من نياز و احتياجم را يعنى ببخش بر فقر و فاقت من و رحم كن بر ناتوانيم .

  7. #37
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    از مراحلى كه در پيش است بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
    امام عليه السلام در اين فقرات باز رشته كلام را به ماجراى قيامت كشانيده و صحنه هاى ديگر از رستاخيز را مجسم مى نمايد و از خداى تعالى مى خواهد كه در چند مورد بر او رحمت آورده و مورد بخشايش و لطف خود قرار دهد؛ يكى هنگامى كه حجت و برهان بر او قطع مى شود، كه اشاره به موقفى از مواقف قيامت است كه فرمود: س 44ى 41 يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون 42 الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم و بيان امام عليه السلام با توجه به اين آيه شريفه شايد بر اين معنى باشد: كه خدايا رحم كن بر من در آن روزى كه دفع نكند هيچ دوست و خويشاوندى از دوست و خويش خود هيچ چيزى را مگر كسى كه خداى بر او رحم كرده باشد به عفو و كرم خود.
    و ديگر عرض مى كند: رحم كن بر من هنگام سوال و جواب ؛ و اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحث مفصلى دارد و آيات بسيارى در اين خصوص وارد شده كه رموزى از حقايق قيامت را آشكار مى دارد و از آن جا كه ارتباط بيان امام عليه السلام و اهميت آن بايد در اين فقرات روشن شود به چند مورد آن اشاره خواهيم كرد.
    سوال و محاكمه در رستاخيز
    قبلا بايد دانست كه آيا در مراحل رستاخيز كسى مى تواند پيش خود سخن بگويد، يا آن كه براى گفتار كسب اجازه لازم است ؟
    قرآن مجيد مى گويد: س 11ى 105 يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه .... روزى بيايد كه سخن نمى گويد هيچكس مگر به اذن خدا. يعنى تا از كسى سوال نشود؛ كسى را ياراى تكلم نيست و البته انتظامات آن عالم هم چنين ايجاب مى كند كه بدون كسب اجازه نمى توان سر و صدايى راه انداخت .
    اما در مواردى كه آدمى چگونه و از چه چيزهايى سوال كرده خواهد شد قرآن مجيد بيانات گوناگونى آورده كه به طور كلى معلوم مى دارد كه در محاكمات رستاخيز از كليات و جزئيات كردار آدمى از زندگانى دنيا سوال كرده خواهد شد.
    هنگامى مى فرمايد: س 16ى 93 و لتسئلن عما كنتم تعلمون يعنى هر آينه سوال كرده خواهيد شد ((در محشر)) از اعمالى كه در دنيا به جا آورديد.
    و جاى ديگر مى فرمايد: س 29ى 13 و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون و اين در شاءن گروهى است كه خلق را اضلال مى كنند و به خدا و رسول دروغ مى بندند كه آن گروه پرسيده خواهند شد از آن چه دروغ به هم مى بافند.
    و نيز در جاى ديگر از نعمت هاى اعطايى سوال كرده مى شود بر اين وجه كه مى فرمايد: س 106ى 8 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ، يعنى هر آينه پرسيده شود در آن روز ((روز رستاخيز در موقف حساب )) از نعمت هايى كه به شما اعطا شده بوده است ((كه آيا شكر نعمت را به جاى آورديد؟ و آيا در چه موارد نعمت هاى الهى را به كار برديد.))
    اين نكته را بايد توجه داشت كه چون موضوع محاكمات و پرسش در رستاخيز اهميت بسزايى دارد خداى تعالى آن را بر سبيل سوگند تاييد كرده ؛ و مى فرمايد: س 16ى 56 تالله لتسئلن عما كنتم تفترون يعنى به خدا قسم پرسيده خواهيد شد ((در روز قيامت )) از آن چيزى كه افترا مى زنيد ((البته اين آيه در شاءن گروهى از بت پرستان است )).
    و در جاى ديگر نيز بر وجه ديگرى سوگند ياد مى كنيد و مى فرمايد: س ‍ 15ى 92 فو ربك النسئلنهم اجمعين 93 عما كانوا يعملون .
    يعنى پس به حق پروردگار تو كه هر آينه همه ايشان را سوال خواهيم كرد از آن چه مى كردند. و از آيات شريفه چنين مستفاد مى شود كه اين سوال ها در موقف حساب و يا در هنگام مرحله به مرحله شدن از موقفى به موقف ديگر به عمل خواهد آمد همچنان كه در سوره الصافات آيه 24 فرمود:
    وقفوهم انهم مسئولون يعنى باز داريد ايشان را ((بر موقف صراط)) به درستى كه بايد پرسيده شوند از عقايد خود.
    و موضوع قابل تذكر در اين بحث آنست كه : اين كه خداى تعالى در جايى مى فرمايد: س 55ى 39 فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعنى در آن روز پرسش از گناه آدمى و پرى نشود، اين آيه شريفه منافى آيات مذكوره نباشد، از آن جهت كه در بعضى از مواقف است كه لزومى براى سوال و اقرار گرفتن به زبان نيست و اعضاء و جوارح آدمى به خودى خود شهادت كردار و رفتار او را خواهند داد قوله تعالى س 24ى 24 يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم ... و يا آن كه آثار جرم و گناه از تيرگى سيما و كبودى چشم و علائم ايمان از نورانيت صورت ها نمايان و هويدا خواهد بود و ديگر براى تشخيص و تميز لزومى براى سوال نباشد.
    يك روايت جامع در باب سوال در رستاخيز
    در بعضى از تفاسير مذكور است ؛ كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست : كه روز قيامت ((در موقفى )) نگذارند هيچكس را كه قدم از قدم برندارد تا پنج چيز از او سوال كنند؛ از جوانى او تا چگونه به پيرى رسانيده ؛ از زندگانى او تا در چه به اتمام رسانيده ؛ از مال او تا از كجا كسب كرده و به چه صرف نموده ؛ و از علم او تا بر آن چه دانسته به آن عمل كرده يا نه ؛ و از دوستى مقام ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
    اين بود مختصرى از جريان وقايع رستاخيز كه حضرت سجاد عليه السلام در فقرات مورد شرح صحنه هاى بازپرسى آن را مجسم ساخته و عرض ‍ مى كند: خدايا رحم كن بر من هنگامى كه سوال كرده مى شوم و زبانم در جواب كند و عاجز است .
    در مواردى كه بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
    بار الها رحم كن بر من مدام گر چه باشد حجتت بر من تمام
    يك سفر در پيش دارم پر خطر كه مرا ناچار بايد زين سفر
    چند مورد رحمتت بر من رواست چون كه رحمت مرهمى بر دردهاست
    رحم كن بر من هنگام سوال كه بود آندم زبانم گنگ و لال
    رحم كن آن دم كه خوارم يا ذليل هم ندارم حجتى هم بى دليل
    رحم كن رحمى در آن روز خطاب كه فرو ماند لسانم از جواب
    من ندارم عذر ثابت بر گناه غير از اين گويم كه عمر شد تباه
    گر مرا از زندگى كرى سوال گويمت بگذشت عمرم بر ملال
    يا كه پرسى بر عطاى نعمتت گويمت بودم غريق رحمتت
    گر مرا از اين سخن پرسى نكوست كه چه كس بگزيده اى بر خويش ‍ دوست
    گويم آن كس كو مرا باشد نصير آن كه دل در دام عشقش شد اسير
    پس اميدم بر همين يك گفتگوست كه مرا شاهد در اين جا روبروست
    چون مرا شدت رسد در هر نياز چاره مى سازد به كارم چاره ساز
    هم ببخشد جهل من را در خطا هم كند بر فقر من خيرى عطا
    من نباشم جز ضعيفى ناتوان كه شكيبايى ندارم در امان
    پس مرا در سختيم رحمت رسان چون تويى يار و انيس بى كسان

    سيدى عليك معتمدى و عولى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى و بفنائك احط رحلى و بجودك اقصد(92) طلبتى و بكرمك اى رب استفتح دعايى و لديك ارجوا(93) فاقتى و بفناك اجبر عيلتى و تحت ظل عفوك قيامى و اى جودك و كرمك ارفع بصرى و الى معروفك اديم نظرى .
    اى آقاى من ؛ بر تو است اعتماد و اطمينان و اميد و توكل من ((تو اى تكيه گاه و محل اعتماد و اتكال من )) و علاقه و دلبستگى من به رحمت تو است ؛ يعنى تعلق خاطر و دست آويزم به رحمت واسعه تو است ؛ و بار سفر خود را به درگاه تو فرود مى آورم ! و به جود و بخشش تو آهنگ به مطلوب خود مى كنم ، يعنى انجام حوائجم را از آستان عنايت تو خواسته به سوى سخاوت تو اراده مقصد مى كنم .
    و اى پروردگار؛ باب دعاى خود را به كرم تو مى گشايم ، يعنى سرآغاز گفتار و راز و نياز با تو از كرم تو دم مى زنم و بدين وسيله در حاجت و دعا را مى كوبم .
    و از نزد تو اميد مى دارم كه تنگدستى و نياز خود را به توانگرى تو جبران كنم ((و رفع بيچارگى و نادارى خود نمايم )) و بر بى نيازى تو نياز و پريشانى خاطر خود را برطرف نمايم .
    و به ظل عنايت و عفو تو پناه مى برم ؛ يعنى ايستادگى و قيام من در سايه عفو و بخشش تو است و به سوى بخشش و كرم تو ديدگان خود را باز كرده به جود و سخاوت تو مى نگرم .
    و بر نيكى و احسان تو نظر خود را ادامه مى دهم ؛ يعنى بر اين معروفيت تو ((به فضل ، و احسان و كرمت )) نظر خود را باز نمى گيرم ((چون شناختم تو را به وسعت رحمت معرفتى بسعة رحمتك و از اين اعتقاد هيچگاه برنخواهم گشت .))
    وجه تكرار در جمله اول
    اين كه جمله اول در فقرات مورد ترجمه در اين دعاى شريف تكرار شده ؛ سر تكرار از نظر اهميت مقام اعتماد و توكل بر او سبحانه و تعالى عرضه كرده باشد، يعنى بعد از آن كه عرض كرد: كه اى خدا اميد و اعتماد و توكل من بر تو است ، چنين اشاره مى كند كه با همين حالت اعتماد و توكل هم علاقه و دلبستگى به رحمت تو دارم ، با همين حالت ؛ فرودگاه آمال خود را به درگاه تو قرار دادم ؛ با همين حالت به سوى تو قصد حاجت مى كنم و با همين حالت اعتماد و توكل ، در زير سايه عفو و بخشش تو ايستادگى مى كنم و همچنين با اعتماد به كرم تو باب دعا را به سوى تو مى گشايم و روى خود را به سوى آسمان بلند كرده و چشم را به جانب جود و بخششت باز مينمايم و خلاصه با اين حالت نظر خود را از لطف و احسان تو باز نمى گيرم .
    و اسرارى كه در اين بيانات نهفته شده همانا اشاراتى است كه در مقام توحيد به كار رفته ، يعنى امام عليه السلام در اين بيانات و در اين تعليمات عاليه رسانيده است كه تنها مرجع اميد و محل اتكاء پيشگاه پروردگار عالمست .
    يكى از آداب دعا روى را به جانب آسمان بلند كردن است
    اغلب از عرفا برآنند كه در دعا كردن و راز و نياز با خداى تعالى توجه به دل كافيست از آن جهت كه خداى تعالى در مسافتى نيست كه بخواند به او اشاره كرده تا او را متوجه نمايند، و او سبحانه و تعالى از هر چيز به آدمى نزديكتر بوده و كريمه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد را شاهد گرفته اند؛ و اين قول به جاى خود صحيح است ، اما موضوعى كه در فقرات مورد شرح قابل بحث است آن است كه امام عليه السلام تعليماتى داده است كه در موقع مناجات با حضرت احديت بايد روى و نظر خود را به طرف بالا بلند كرده و به سوى جود و بخشش خداى تعالى چشم را گشاده گردانند و بلكه در اغلب تعليمات ديگر است كه هنگام دعا دستها را هم به سوى آسمان بايد بلند گردانند و اين تعليمات نه از نظر آنست كه براى خداى تعالى مكانى قائل شده و به طرف آن مكان توجه پيدا كنند بلكه امام عليه السلام صراحتا عرض مى كند و الى جودك و كرمك ارفع بصرى يعنى به سوى جود و كرم تو چشم خود را به بالا رفعت مى دهم و از آن طرف اگر به فقره قبل از اين جمله توجه شود از بيان امام نمودار است كه خداى تعالى را ناظر و حاضر و نزديك دانسته و با بيانى اشاره به نزديك عرض مى كند و بكرمك اى رب استفتح دعايى و كلمه ((اى )) در عربيت اشاره به نزديك است ، و از اين جهت است كه در موقع دعا كردن دست و روى را به جانب آسمان بلند كردن از تعليمات عاليه ائمه اطهار عليهم السلام است كه داعى را متوجه به عفو و لطف و كرم خداوندگارى مى نمايد.
    در بيان عبارات مورد شرحآن كه او بنيان اين عالم نهاد باشدم بر لطف و عفوش اعتماد
    با توكل سوى او دارم اميد چون كه بر من وعده ها داد و نويد
    هر كجا باشم بر او گيرم پناه چون ندارم غير او من تكيه گاه
    عهد خود هرگز نيارم در شكست چون به رحمت شد مرا آويز دست
    آورم بر درگهش بارم فرود چون نباشد غير او صاحب وجود
    قصد حاجت مى كنم سويش مدام چون رساند رحمتش بر خاص و عام
    خوانم اول در دعا نامش كريم چون كند شامل مرا لطف عميم
    بى نيازم گر چه باشم من فقير چون غنايش باشد از فقرم كبير
    پرده بردارم ز فقر خود به راز چون كه بخشد بر نيازم بى نياز
    خوش دلم گر باشدم چندين گناه چون كه گيرم سايه عفوش پناه
    اين كه رو بر آسمان بالا كنم رو به جود حضرت والا كنم
    اين كه دوزم چشم خود بر ساق عرش صحنه دل را كنم از عرش ‍ فرش
    يعنى اندر دل كنم غوغا چنان تا كه وصل آيد زمين بر آسمان
    پس كنم خود را به يار خود قرين تا كه دايم مرتبط باشم چنين

    فلا تحرقنى بالنار و انت موضعى املى و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، يا سيدى لا تكذب ظنى باحسانك و معروفك فانك ثقتى (94) و لا تحرمنى ثوابك فانك العارف بفقرى .
    پس مسوزان مرا به آتش ، و حال آن كه تو محل اميد و آرزوى من هستى .
    و ساكن مگردان مرا در دوزخ ، پس بدرستى كه تويى روشنى چشم و سرور ديده من .
    اى آقاى من ؛ دروغ مگردان گمان مرا به آن حسن ظن كه بر نيكويى و احسان تو دارم ، چون به تحقيق تويى تكيه گاه و محل اعتماد و اميد من .
    و محروم مگردان مرا از پاداش نيكويت ، چون تويى واقف و آگاه بر نياز و احتياج من يعنى ((تو دانايى بر فقر و بى نوايى من چون خود فرمودى : س 35ى 15 يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله .... كه اى مردم شما به خدا نيازمنديد)) پس محروم مكن مرا از ثوابت و از لطف و عنايت خود بى نصيبم مگذار.
    بيانى لطيف و دقيق
    بعد از آن كه امام عليه السلام عرض كرد كه : پروردگارا! من با اعتماد و توكل به عفو و رحمت و كرم تو دلبستگى دارم و تو را محسن و منعم و مكرم و مفضل شناختم ، چنين اشاره مى فرمايد كه : پس با اين اعتقادات كه دارم مرا به آتش مسوزان ، چون تو موضع امل و آرزوى من هستى ؛ يعنى سراسر وجود من محو در آمال و آرزوى لقاء تو است .
    و اين معنى چنين مى رساند: كه آيا چگونه ممكن است اين اعضاء و جوارح من كه تواءم و آميخته با اين حالات و با اين اميد و آرزوهاست در آتش گداخته شود؟!!
    سپس موضوع را دقيق تر و لطيف تر دنبال كرده و با لسان ديگر عرض ‍ مى كند: و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، مرا در آتش جاى مده ، براى اين كه تو نور ديده من هستى .
    در اين عبارت بحثى بسيار جالب است كه نگارنده با ساده ترين وجهى اهميت آن را در دو موضوع آشكار مى دارد، يكى از نظر ارتباط كلام به آيات الهى و ديگر از نظر اسرار و رموزى كه در خود بيان نهفته شده و شايستگى گفتار مقام ولايت را در حالت مناجات با حضرت احديت مى رساند.
    و اما در موضوع اول بايد گفت : كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 101ى 9 و اما من خفت موازينه فاما هاويه يعنى آن كس كه ميزان اعمال او سبك باشد پس جايگاه و ماءوى او هاويه است ((كه آن دركه ايست از دركات دوزخ و شايد ارتباط بيان امام عليه السلام به اين آيه شريفه بر اين وجه باشد: كه اى خدا مرا با آن كس كه ميزان عمل او خفيف باشد محشور مگردان از آن جهت كه تو نور و سرور ديده من هستى ، و كسى را كه نور تو قلب و ديدگانش را فراگرفته باشد، چگونه شايسته است كه به دوزخ رهسپار گردد!!
    و موضوع دوم رمزيست كه امام عليه السلام در اين فقره به كار برده كه علت تقاضاى خود را با بيان بسيار شيوايى عرضه داشته و براى داخل نشدن در دوزخ به عذرى جالب متشبث مى شود، يعنى بعد از آن كه گفت : اى خدا مرا در دوزخ ساكن مفرما با تاييد و تاكيد عرض مى كند: چون تو البته و يا به تحقيق نور چشم من هستى ؛ و اگر در اين بيان دقتى به عمل آيد شاهكارى كه در آن به كار رفته است خوب آشكار مى شود.
    از آن جهت كه امام عليه السلام بهترين عضو خود را كه چشم است و عالى ترين حالت آن را كه افشاندن نور است تعلق به خدا داده و يا به اعتبار ديگر در مقام تشبيه مظاهرى از وجود عالم هستى را كه لطيف ترين حالت خلقت است در نورد ديده خود نمايان داشته است .
    و اين معنى به قدرى دقيق است كه براى نويسنده از جهاتى مقدور نيست كه آن را به قالب الفاظ در آورد همينقدر آن چه را كه مى توان بدان اشاره نمود آن است كه چون خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و به مصداق آيه شريفه س 24ى 34 الله نور السماوات و الارض .... الخ (95 ) و همچنين به مقتضاى نامهاى شريف او سبحانه كه يكى از آنها ((يا نور النور است )) هر نورى تعلق به او داشته و هر پرتوى از نور او ساطع است ، امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا تو نور چشم من هستى و تعلق اين نور به تو است و اين معنى چنين مى رساند: كه اى خدا چگونه ممكن است من در آتش داخل شوم و حال آن كه چشم و نور چشم خود را همراه داشته باشم ؛ و به اين طريق امام عليه السلام براى رهايى از دخول در آتش عذر موجه خود را به كار برده است .
    و نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه هر كس شايستگى ندارد كه ادعا كند ((اى خدا تو نور چشم منى .))
    از آن جهت كه خود امام عليه السلام در فقره اى از همين دعاى شريف كه شرح آن قبلا گذشت عرض مى كند: و يا قرة عين من لا ذبك اى نور چشم كسى كه پناه به تو آورده و شايد منظور از جمله ((من لا ذبك )) اهل ايمان باشند چون خداى تعالى پناهگاه اهل ايمان است و يا آنهايى باشند كه به نور الهى هدايت يافته اند كه فرمود: س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء رهبرى كند خداى تعالى به نور خود هر كه را خواهد؛ پس آن كس را كه خداى تعالى به نور ايمان هدايت فرمود و آن كس كه به نور او معرفت به نور او حاصل كرد مى تواند بگويد فانك قرة عينى و الا چگونه ممكن است كه خداى تعالى نور ديدگان كسانى باشد كه خود فرموده است س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور و آن كس كه ننهاده است خدا براى او نورى پس ‍ نباشد براى او نور.
    اينست كه اهل ايمان مى توانند بگويند كه خدايا تويى نور چشم ما و از اين جهت ما را در آتش داخل مفرما.
    در بيان فقرات مورد شرحچون شد اول عشق تو بر من نصيب پس بگويم ((ليس لى الا حبيب ))
    چون به حبت شد مرا دل استوار پس مرا داخل مكن در سوز نار
    چون مرا پرورده كردى بر نعيم پس مران از نزد خود سوى جحيم
    چون همه اميد و آمالم به توست پس مكن تكذيبم از قول درست
    چون تويى نور دو چشم و ديده ام پس تو را آقاى خود بگزيده ام
    چون به نور تو به هر جا ره برم پس چسان با چشم خود دوزخ روم
    چون سپردم حب تو با قلب خويش پس نباشد دوزخم راهى به پيش ‍
    چون به تو دارم اميد و اعتقاد پس مگردان مقصدم را از مراد
    چون كه دارم بر تو حسن ظن چنان پس ز دوزخ بايدم باشد امام
    چون مرا باشد به سويت احتياج پس تويى بر درد فقر من علاج
    چون تويى دانا مرا بر هر نياز پس مرا شايسته گفتن ، بر تو راز
    چون نبايد دم زنم از ماجرا پس ببندم لب بر اين چون و چرا

    الهى ان كان قد دنا اجلى و لم يقربنى منك عملى فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى و سآئل عللى .
    اى خداى من ، اگر نزديك شده باشد اجل من و نزديك نگردانيده باشد مرا كردار من به تو، پس اقرار به گناه خود را وسيله تقرب به سوى تو قرار مى دهم .
    يا بر اين معنى : كه اى خدا؛ اگر هنگام مرگ من رسيده باشد و عيوب و نواقصى كه ناشى از گناه و عمل من است مرتفع نشده باشد، كه بتوان به تو نزديك باشم ، پس اعتراف به گناه خود را وسيله تقرب و عذرخواهى به سوى تو قرار داده و آمرزش مى طلبم .
    يكى از شرايط استجابت دعا اقرار به گناه است
    در اين گفتار امام عليه السلام يكى ديگر از آداب دعا و شرايط استجابت آن را بيان داشته و در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا؛ اگر زندگانى من به آخر رسيده و خروج من از اين عالم به سوى تو نزديك شده است و هنوز آن آراستگى براى ورود به مرحله ديگر در من به وجود نيامده و آمادگى تقرب را به سوى تو ندارم ، و اگر تا به حال اعمال صالح من جاى سيئات را نگرفته و آنها را محو ننموده است ؛ اگر تا بحال موفقيتى در امر توبه نصيبم نگرديده و خلاصه اگر هنوز مراتب قرب برايم حاصل نشده است پس به تحقيق اقرار به گناهان خود كرده و اين اعتراف را وسيله تقرب و سبب عذرخواهى و واسطه آمرزش به سوى تو قرار مى دهم .
    و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه اقرار به گناه و تواضع و فروتنى در مقابل عظمت پروردگارى خود وسيله عفو و آمرزش است و اين سنتى است كه تمام انبيا و اوليا با وجود مقام عصمتى كه داشتند در عين حال از نظر ياد دادن و يا از نظر ترك مندوب در پيشگاه با عظمت الهى اظهار عجز و انكسار و فروتنى و اقرار به گناه مى نمودند.
    مگر نشنيدى كه على عليه السلام به كميل تعليم داد كه بگويد: و قد اتيتك ياالهى بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذرا نادما منكسرا مستقيلا مستغفرا منيبا مقرا مذعنا معترفا لا اجد مفرا مما كان منى ، يعنى به تحقيق اى پروردگار آمدم به سوى تو بعد از اين همه تقصير و اسراف كه بر نفس خود كردم در حالى كه معذرت مى خواهم و پشيمانم با دل شكسته در حالت عجز خواهان عفو و آمرزش بوده و بازگشت به سوى تو مى نمايم و به گناهان خود اذعان و اقرار و اعتراف دارم و جز به سوى تو پناهگاهى ندارم .
    اقرار به گناه فقط در اين عالم مؤ ثر است
    از بيانات امام عليه السلام و شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد چنين آشكار است ؛ كه اقرار به گناه فقط در اين دنيا ممكن است مؤ ثر و سبب آمرزش شود و در جهان ديگر كوچكترين اثرى بر آن مترتب نيست و هيچگونه اقرار و اعتراف و عذر بر گناه پذيرفته نخواهد شد.
    قرآن مجيد در چند مورد اشاره به اين امر كرده است و بيان قول گروهى را كه در جهان آخرت اقرار به گناه مى كنند و براى فرار از عذاب تلاش ‍ مى كنند فاش مى نمايد، در يكجا مى فرمايد: س 40ى 11 فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل يعنى پس اعتراف كرديم به گناهان خود، پس آيا براى بيرون آمدن از دوزخ راهى است ؟
    و در جاى ديگر در آيه 11 از سوره الملك بر وجه ديگر مى فرمايد: فاعترفوا بذنوبهم فسحقا لاصحاب السعير پس در آن گير و دار آخرت و مهلكه عذاب گروهى از كفار اقرار كنند به گناهان خود، پس دور گرداند خدا رحمت خود را از ايشان كه اهل دوزخند، و آن اعتراف در آن وقت هيچگونه فايده به آنها نرساند.
    پس اقرار و اعتراف به گناه زمانى ثمربخش است كه تكليف ساقط نشده باشد يعنى در اين دنيا تا نفس آخر باقى است مى توان از روى خلوص و عجز و ندامت اقرار به گناه نمود و از خداى تعالى طلب آمرزش كرد تا همانطور كه خود دستور فرموده به اجابت مقرون گردد، و الا در دار آخرت كه تكليف ساقط است هيچگونه عذر و اعترافى مفيد واقع نخواهد شد همچنان كه فرمود س 40ى 52 يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم .
    اقرار به گناه از نظر روايات
    از كتاب كافى - از على احمسى : امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا از گناه رها نشود جز كسى كه بدان اعتراف كند.
    و فرمود: كه خداوند تعالى از مردم نخواسته است جز دو خصلت : اعتراف به نعمتها براى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد و اعتراف به گناهان خود تا آنها را برايشان بيامرزد.
    معاوية بن عمار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: راستش ‍ اينست كه هيچ بنده اى به اصرار؛ از گناه بيرون نيايد و هيچ بنده از گناه به در نيايد جز به اقرار و اعتراف .
    از كتاب عدة الداعى : حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: كه در دعا اول ستايش كردن حق سبحانه است و بعد از آن ثناء بر او و بعد از آن اقرار به گناه و بعد از آن طلب حاجت ؛ به خدا قسم كه بيرون نمى آيد بنده از گناه الا به اقرار به آن .
    و در آن كتاب شريف مى نويسد: كه در اقرار به گناه پنج فايده است اول بريدن از خلق و پيوستن به حق تعالى دوم شكست دل ، سيم رقت قلب كه آن دليل بر اخلاص است ((و با اخلاص دعا مستجاب مى شود)) چهارم ((چه بسا)) كه سبب گريه مى شود، پنجم موافقت با امر ائمه اطهار عليهم السلام و پيروى منويات ايشان .
    اينست كه حضرت سجاد عليه السلام تعليم مى دهد كه داعى اقرار به گناه خود نمايد؛ و عرض مى كند: فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى .

  8. #38
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در بيان اقرار به گناه
    بار الها عمر من پايان رسيد شد اثر از رحلتم هر دم پديد
    ليك باشد خاطرم آزرده حال كه ندارم يك نشانى بر وصال
    نه مرا شايسته كردارى نكوست نه شدم لايق رسم بر وصل دوست
    پس مرا بر جهل خود آمد خلاف كه كنم بر هر خطايم اعتراف
    بر شمارم آن چه كردم اشتباه در معاصى از خطا و از گناه
    تا توانم فايق آيم در شكست آورم قرب تو را يكسر به دست
    باشم از كردار خود بس عذرخواه زين سبب شويم ز دل زنگ گناه
    در وسيله آورم رمزى به كار تا كنم خود عيب خود را آشكار
    پس از اين اقرار خود دارم اميد كه مرا بخشى رهايى از وعيد

    الهى ان عفوت فمن اولى منك بالعفو و ان عذبت فمن اعدل منك فى الحكم .
    خدايا اگر عفو فرمايى پس كيست سزاوارتر از تو در بخشايش ؟ يعنى اگر بنا بر عفو و گذشت است ، كيست اولى از تو در عفو و گذشت كردن ؟
    و اگر كيفر دهى و عذاب كنى ، كيست عادل تر از تو در حكم كردن ؛ يا بر اين معنى كه اگر بنا بر عذاب كردن باشد كيست كه عدالتش در دادگرى مثل تو باشد؟
    كسى سزاوارتر از خداى تعالى در عفو و عدالت نيست
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقابل تعليم ، اقرار به گناه را وسيله عفو و آمرزش قرار داد، چنين اشاره مى فرمايد: كه حال اگر بر جرم و خطاهايى كه بر آنها اعتراف كردم در گذرى و عفو فرمايى به شيوه بزرگوارى خود بر من رفتار نموده اى ، يعنى كسى اولى و سزاوارتر از تو در عفو و بخشش ‍ نيست و در اين بيان شايد دليل آن بزرگوار چنين باشد:
    كه اى خدا از آن جهت تو اولى بر عفو و بخشايش هستى كه خود بندگان را امر به عفو و گذشت فرمودى ، جايى بر اين وجه كه : فمن عفا و اصلح فاجره على الله .... س 42ى 40 و جاى ديگر: و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بينكم ....
    و عبارات بسيار ديگر ((كه شرح آن در بيان عفو صفحه 238 گذشت )) و خلاصه از معانى آنها چنين مستفاد مى شود كه هر كس در گذرد از ستمكار خود يا از كسى كه بر او مخالفت كرده باشد و ترك انتقام نمايد و به اصلاح آورد ميان خود و عدوى خود فرداى قيامت پاداش او بر خداوند است ؛و گذشت نزديكتر است به تقوى و پرهيزگارى .
    و همچنين شايد دليل ديگر آن بزرگوار كه عرض مى كند خدايا كسى عادل تر از تو در حكم كردن نيست چنين باشد، كه اى خدا چون تو خود بندگان را امر به عدل و احسان فرمودى ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و بر وجه ديگر، س 4ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل كه خلاصه معنى آن است كه : اى مردم اگر خواهيد حكم كنيد در ميان خود به عدل و راستى و انصاف با يكديگر رفتار كنيد.
    و تفسير اين بيان را خود امام عليه السلام در صحيفه سجاديه به وجه رساترى آورده و در دعاى دهم عرض مى كند: ترجمه : ((از شرح صحيفه فيض الاسلام )) بار خدايا اگر بخواهى از ما بگذرى از فضل و احسان تو است ((نه شايستگى ما)) و اگر بخواهى ما را به كيفر رسانى از عدل و دادگرى تو است ((نه ستم بر ما)) پس به نعمت ((بى پايان )) خود بخششت را بر ما آسان فرما ((بى رسيدگى به حساب ما انعام كن )) و به گذشتت ((از گناهان )) ما را از كيفرت رهايى ده زيرا((در بازپرسى از كردار و گفتار)) ما را توانايى دادگرى تو نيست و بى عفو و بخششت هيچيك از ما را رهانى از عذاب نه .
    و حقيقت امر آن است كه ؛ اگر خداى تعالى به عدل خود بر بندگان رفتار كند، پس كسى استحقاق ثواب پيدا نكند چون يك گناه كافى است كه آدمى را مستوجب عذاب كند و اولياء خدا را هميشه دعا بر اين است كه ((خداوندا به فضل خود بر ما رفتار فرما چه اگر به عدل رفتار فرمايى استحقاق رحمت پيدا نخواهيم كرد.))
    اينست كه امام عليه السلام اشاره فرمود: كه اى خدا اگر عفو فرمايى شايسته تر از تو كسى در عفو كردن نيست و اگر عذاب كنى كسى عادل تر از تو در حكم نباشد.
    در بيان عبارت مورد شرحگر مرا بخشد خداوند غفور يا كند از آتش خشمش به دور
    كس نباشد غير او بر اين گواه كه تواند بگذرد از هر گناه
    همچنان باشد سزاوار اين چنين چون كه او تنهاست رب العالمين
    گر شوم محكوم حكمش بر عذاب كى ستم باشد چنين حكم صواب
    گر به عدلش گيردم گردم هلاك در مثل گويم حسابم گشته پاك
    جز كه او يارى كند بر فضل خويش ور نه راه دوزخم باشد به پيش ‍

    ارحم فى هذه الدنيا غربتى و عند الموت كربتى و فى القبر وحدتى و فى اللحد وحشتى و اذا نشرت للحسات بين يديك ذُل موقفى و اغفر لى ما خفى على الادميين من عملى و اَدم لى ما به سترتنى (96) وارحمنى صريعا على الفراش تُقَلّبنى ايدى احبتى و تفضل علىّ ممدودا على المغتسل يغسّلنى (97) صالح جيرتى و تحنَّن علىّ محمولا قد تناول الاقربآء اطراف جنازتى و جُد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى و ارحم فى ذلك البيت الجديد غربتى حتى لا استانس بغيرك يا سيدى فانك (98) ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
    ((خدايا)) رحم كن در اين دنيا بر غربت و بى كسى من ، و رحم فرما؛ در هنگام مرگ بر حزن و اندوه و حسرت من و رحم كن در قبر ((در خانه تنگ گور)) بر وحدت و تنهايى من و رحم كن در لحد بر ترس و وحشت من ؛ و در آن هنگام كه ((سر از خاك برداشته )) زنده شوم و در پيشگاه عظمت و جلال تو براى حساب ايستاده باشم بر ذلت و خوارى در آن موقفم رحم فرما.
    و بيامرز براى من گناهانى را كه از ديگران و از آدميان پنهان داشته ام ((و كسى را بر آن اطلاعى نيست )) و اين پرده پوشى را كه در دنيا بر من روا مى داشتى هميشگى و بردوام دار ((يعنى ادامه ده ستر خود را بر كردار من و هميشه پنهان دار تا مبادا كسى در دار آخرت هم از كردارهاى ناشايسته من مطلع گردد.))
    و رحم بر من ، هنگامى كه در بستر بيمارى ((رنجور و بيجان افتاده و توانايى ندارم كه در فراش خود از اين دست به آن دست شوم )) و دوستانم مرا پهلو به پهلو كرده با دست خود كالبدم را از اين سوى به آن سوى حركت د مى دهند.
    و تفضل نما بر من در آن هنگام كه در جايگاه غسل دراز كشيده شده باشم و نيكوترين همسايگان من ((مقدمات غسل مرا فراهم كرده )) و مرا در مغتسل از آن دست به دست ديگر كرده شستشو مى دهند.
    و مهربانى فرماى بر من در آن زمان كه حمل كرده مى شوم در حالى كه خويشان و دوستانم اطراف جنازه مرا گرفته و به مدفن مى برند، يعنى رحم فرما بر من در آن دم كه مرا بر تابوتى نهاده و كسان نزديكم دور هم جمع شده و مرا به دوش خود گرفته به گورستان مى برند.
    و ببخشاى بر من در آن هنگام كه ((منتقل مى شوم از اين عالم به سوى تو)) در حالى كه تنها در دخمه قبر فرود آمده و بر تو وارد مى شوم .
    و رحم كن بر بى كسى من در اين خانه تازه ساز تا آن كه انس نگيرم به غير از تو يعنى در آن خانه نو كه بر تو وارد شده ام رحمتت را از من دريغ مدار كه اگر اى آقاى من آنى لطفت را از من باز دارى و مرا در اين موارد صعب و دشوار به خود واگذارى هلاك مى شوم .
    خداى تعالى بهترين ميزبانست
    در اين فقرات دو موضوع بسيار مهم قابل بحث است ؛ يكى آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى در موارد مختلف طلب رحم مى كند ((كه قبلا مطالبى در اين باب گذشت و متم آن در شرح همين فقرات بيايد)) و ديگر اين كه حقايقى از عالم پس از مرگ را مجسم ساخته و بر وجه جالبى رجوع و بازگشت خلايق را به سوى حق تعالى اعلام مى دارد، و اينك قبل از شرح موارد استرحام در اين باره مطالبى يادآور مى شويم .
    از اساتيد محترم خبرى به خاطر دارم و اكنون ماءخذ آن را نمى دانم از كجاست ؛ كه بعد از وفات وقتى كه اهل ايمان را به محل دفن برده و به خاك مى سپارند زمانى كه مشايعين از تشييع برگشته و متوفى را به آرامگاه مى سپارند، ندايى به ميهمان تازه وارد در قبر مى رسد كه عبدى اوحدوك اى بنده من تو را تنها گذاشتند!! چقدر اين بيان ملاطفت آميز است كه بر شخص تازه وارد آن هم در جاى وحشتناكى گفته شود و خاطر او را تسلى دهد.
    آخر چنين است كسى كه از اين عالم رحلت مى كند فقط و فقط بازگشت او به سوى حق تعالى بوده و اين مرحله برزخ و عالم قبر اولين مرحله رجوع است ؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند: وجد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى اشاره بر همين است ، يعنى ببخشاى بر آن بازگشت كننده اى كه وارد شده است بر تو در حالى كه يكه و تنهاست ، و اين امر عموميت دارد كه هر كس در هر حالت كه باشد چه اهل كفر و عصيان و چه اهل تقوى و ايمان از اين عالم كه گذشت در اولين مرحله بازگشت قرار گرفته و بر پروردگار خود وارد مى شود؛ مگر نشنيديد كه در تكبير پنجم از نماز ميت گفته مى شود نزل بك و انت خير منزول به ، يعنى بنده تو به تو نازل و وارد شد و اكنون تو براى او بهترين ميزبانى ؛ ميزبانى كه قادر است بهترين وسيله آسايش را براى او فراهم آورد، ميزبانى كه كريم ، رحيم ، عطوف و مهربان است .
    در اين بيان نگارنده را به خاطر افتاد كه چگونه اميرالمؤ منين عليه السلام توجه به بزرگوارى خداى تعالى داشته و اميدوارى كامل خود را ابراز نموده است ؛ بر روى كفن سلمان نوشت :و فدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم
    و حمل الزاد اقبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم

    ببينيد چقدر مضامين اين دو بيت عالى و اميدبخش است ، عرض مى كند: وارد شدم بر كريم در حالى كه زاد و توشه از اعمال صالح با خود نياوردم ، سپس در بيت دوم ، مثل اين كه با نفس خود خطاب كرده و ميگويد: اين قبيح ترين چيز است كسى كه مى خواهد بر كريمى وارد شود زاد و راحله همراه خود بياورد، حقا چه بيانى نيكو آورده !! مثل اين كه ما را به دربار بزرگى دعوت كنند آن وقت ما سفره نان و پنير خود را به همراه برداريم و بر او وارد شويم چقدر ناشايسته و نازيباست .
    پس حقا خداى تعالى بهترين ميزبان است و هر كس به اين اعتقاد به سوى او وارد شود از پذيرايى شايان او برخوردار خواهد شد.
    ((موضوع ديگر))
    استرحام از خداى تعالى در موارد صعب و دشوار زندگانى دنيا و آخرت
    خوب توجه فرماييد كه چگونه امام عليه السلام در اين دعاى شريف مطالب را به تعبيرات مختلف بيان فرموده و با پروردگار خود راز و نياز مى كند، گاهى بر سبيل تواضع و فروتنى ، گاهى در مقام رشادت و دادخواهى ، گاهى در اظهار محبت و دوستى ، گاهى در خوف و ترس و شكنجه ، گاهى در شوق و شعف و مستغرق در بحر رحمت ، گاهى التماس ‍ گاهى التجا، گاهى زارى ، گاهى در عجز و ناتوانى ، گاهى در وادى ياءس ، گاهى در مقام اميد و خلاصه تمام رموز و نكات استادى را براى تقرب به درگاه ربوبيت به كار برده و در اين جا با لسان ملاطفت آميز ديگرى استرحام مى كند و در يك سلسله از بيانات خود در موارد سخت زندگانى دنيا و آخرت از خداى تعالى طلب رحم و عطوفت مى نمايد، و در فقره اول عرض مى كند ارحم فى هذه الدنيا غربتى و در اين بيان كه امام عليه السلام اظهار غربت در دنيا فرموده ، شايد اشاره بر اين باشد: كه چون هر كس در هر ديارى كه موقت به سر برد و يا در هر مكان كه عاريت زيست كند و يا در غير وطن اصلى خود زندگى كند و به آن محل دلبستگى نداشته باشد آن را غريب گويند و امام عليه السلام حالت خود را در اين دار دنيا چنين دانسته و يا خواسته است اهل دنيا را آگاه سازد كه همگى در اين دنيا غريب بوده و موطن اصلى و جاى اقامت آنها در ديار ديگر است !!
    سپس باز در مقام استرحام اشاره به پايان زندگى غربت وار اين جهان كرده و عرض مى كند: رحم كن بر من در آن موقع كه حزن و اندوه سراسر وجودم را فراگرفته و آماده فراق از اين ديار غربت هستم و عند الموت كربتى و از اين بيان معلوم مى شود، كه در هنگام مرگ حالتى بسيار سخت عارض مى شود كه امام عليه السلام اشاره بدان فرموده و از خداى تعالى طلب رحم مى نمايد؛ و البته اين حالت براى اهل ايمان و غير اهل ايمان ضعف و شدتى بسزا دارد كه صعوبت آن براى اهل سعادت چندان ناگوار نيست ، بلكه ترس آنها به منزله وحشت غريقى است كه در درياى متلاطم پرخوف و خطر دنيا غرق شده و براى تلاش خود دست و پا مى زند و به مجرد رهايى از آن مرحله پرآشوب راحت شده و در آسايش ‍ دائمى قرار خواهد گرفت .
    و لذا بيان امام عليه السلام در اين مقام از نظر تعليمات بوده و متوجه آنهايى است كه علاقه شديد به دنيا داشته و خود را آماده كوچ كردن نكرده اند، يعنى آنهايى كه فاقد ايمان هستند و علاقه خود را به زندگانى دنيا محكم گرفته اند و قرآن مجيد در شاءن گروهى كه مشمول شدت اين اندوه در هنگام موت بوده و بيانات مختلفى آورده به خصوص درباره ستمكارانى كه فاقد ايمان و آلوده به شرك بوده و اعتقاد به روز باز پسين نداشته اند؛ جايى مى فرمايد: س 6ى 93 و لوترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون كه خلاصه تفسير بر اينست كه : اگر بينى ستمكاران را در سكرات و شدائد مرگ در حالى كه فرشتگان عذاب دست هاى خود را براى قبض روح ايشان گسترانيده ((آماده براى قبض روح ايشان هستند)) و گويند بيرون آريد روح هاى خود را از جسدها ((يا خارج كنيد نفس هاى خود را از عذاب و خود را از دست ما برهانيد اگر مى توانيد)) امروز كه هنگام مرگ شما است جزا داده خواهيد شد به عذاب خوارى كه متضمن شدت و اهانت است به جهت آن كه به حق نمى گفتيد و از فرمان الهى سركشى مى كرديد.
    و همچنين خداى تعالى در سختى و مشقت و اندوه زمان مرگ در شاءن گروهى ديگر مى فرمايد: س 50ى 19 و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد، اشاره بر اين كه : آمد بيهوشى مرگ به راستى و حق يا مى رسد شدت اندوه از آن مرگى كه از او مى گريختيد و مى ترسيديد.
    و همچنين در آيه 26 از سوره القيامة مى فرمايد: كلا اذا بلغت التراقى .... كه حاصل معنى آنست كه چنين نيست كه منكران رستاخيز مى پندارند؛ باشد تا جان آنها به گلو رسد و كسان آنها گويند كه كيست رهاننده آنها از مرگ و علاج كننده آنها در حالى كه محتضر خود يقين به مفارقت از اين دنيا كند و ساق هاى پاى او از شدت سكرات به هم پيچد.
    پس جا دارد كه از خداى تعالى در اين مورد طلب رحم نماييم .
    و بسيار شواهد ديگر است كه موقع ارتحال از اين عالم به عالم ديگر حزن و اندوه عظيم بر آدمى مستولى شده و چون در آن هنگام پرده مجهولات تا حدى برداشته مى شود گذشته از اندوه عظيمى كه ستمكاران را در مى يابد، هر كس در هر مقام و مرتبه اى هم كه از ايمان باشد باز از زندگى چند روزه خود ندامت داشته و حزن و حسرت سر تا پاى وجود او را فرامى گيرد و تاءسف دارد از اين كه چگونه عمر عزيز خود را به پايان رسانيده و آن طور كه شايد و بايد تهيه زاد و راحله نكرده است .
    استرحام امام عليه السلام از خداى تعالى از مراحل بعد از موت
    سپس امام عليه السلام استرحام از مراحل بعد از موت و از تنهايى و وحشت در قبر كرده و بيان خود را به موضوع بسيار حساس كه اصل و نتيجه تمام گفتارهاى او عليه السلام است مى كشاند و در آن حقايقى را از امر حشر و نشر آشكار مى دارد، يعنى در اين گفتار مرحله اى از امر معاد را مجسم ساخته و براى ورود به موقفى از مواقف قيامت از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد، بر اين وجه كه عطف به عبارات قبل عرض ‍ مى كند: و اذا نشرت للحساب بين يديك ذل موقفى ((ترجمه آن گذشت )) و در اين جا بايد گفت كه اگر حقا هيچ دليل نقلى براى اثبات مرحله حشر و نشر و حساب و كتاب در دست نبود همين يك فقره از بيان امام عليه السلام براى اثبات اين مرحله كافى بود، از آن جهت كه اگر در فرموده او عليه السلام دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه آن چه را از خداى تعالى در اين مورد بيان داشته امام عليه السلام در اين عبارت كوتاه فشرده است ، آنها كه آشنايى كامل به قرآن مجيد دارند خواهند دريافت كه اين بيان به بسيارى از آيات مربوطه بستگى داشته و معانى آنها را در بر گرفته است يعنى اين كه عرض مى كند: رحم كن بر من زمانى كه زنده مى شوم براى حساب ؛ اشاره بر اينست كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه مصداق فرموده تو ظاهر شود ((س 81ى 10 و اذا الصحف نشرت )) يعنى ((رحم كن بر من )) آن گاه كه نامه هاى اعمال گشاده گرديده و براى حساب و سزا و جزا آماده شده است .
    و نيز اشاره اين بيان بر اينست : كه اى خدا رحم كن بر من در آن روز كه ظاهر مى شود صدق گفتار تو: س 17ى 13 و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا؛ اقراء كتابك ((باز مدار لطف و رحمت خود را از من در آن روز كه فرمودى )) بيرون آورديم براى هر آدمى در روز رستاخيز نوشته اى كه صحيفه عمل او است ببيند آن كتاب را باز و گشاده و به او گفته شود بخوان نامه اعمال خود را كه بس است اين نامه براى تو امروز حساب كننده .
    و اصلا هر كلمه اى كه امام عليه السلام در اين جمله به كار برده اشاره به يكى از آيات الهى بوده همچنان كه در پايان اين عبارت مذلت و خوارى موقف حساب را يادآور شده و از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد.
    بر اين اشاره كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه اهل عالم به سوى تو حشر كرده مى شوند بعضى در كمال شادابى و مسرت و بعضى در حالت خوارى و مذلت كه ((س 70ى 44 خاشعة ابصارهم ترحقهم ذلة .))
    تقاضايى جامع ((استرحام امام عليه السلام بر وجه ديگر))
    بعد از ايراد اين بيان سپس امام عليه السلام اشاره به اوضاع كلى موقف حساب كرده و تقاضايى مى كند كه اگر حقا همين يك مورد پذيرفته شود كافى است كه آدمى به رحمت نزديك شده و از بليات و هلاكت اخروى رهايى يابد، و آن چنين است كه عرض مى كند:
    واغفرلى ما خفى على الآدميين من عملى و ادم لى ما به سترتنى ، و ارتباط نزديك اين بيان به يك سلسله از آيات مربوطه به قيامت در سوره الحاقه است كه خداى تعالى پس از شرحى به تفصيل از وقوع مرحله اولين حادثه رستاخيز و بوجود آمدن صحنه هاى مختلف مى فرمايد: يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه و سپس در آيات بعد حالات مردمان را در امور حساب و كتاب توضيح مى دهد كه شاهد در اينجا اين عبارات است كه فرمود: در آن روز كه عرض كرده شويد بر خداى تعالى پنهان نماند از كردار و رفتار شما هيچ پوشيده اى ؛ همچنان كه در جاى ديگر هم فرمود: يوم تبلى السرائر و شايد بيان امام عليه السلام بر اين اشاره باشد كه اى خدا، در آن روز كه تمام پنهانى ها آشكار مى شود آن چه از كردارم از مردم پنهان است بيامرز و ستر فرما و اين مستورى را هميشه بر دوام دار.
    و اين تقاضاى بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام تعليم فرموده از آن جهت كه هيچ بلايى بدتر از شرمسارى از افشاى حال زار آدمى نيست كه مردمان او را خوب دانسته و اسرار و كردار بد او نزد ايشان فاش گردد و بعضى گفته اند كه بلاى خجلت و شرمسارى كم از حرارت آتش دوزخ نيست خوب گفت آن شاعر عزيز كه ((آتش به گرمى عرق انفعال نيست .))
    و از همين جهت است كه على عليه السلام هم عرض مى كند: و لا تفضحنى بخفى مااطلعت عليه من سرى ، يعنى خدايا مرا به كرده هاى پنهانم كه تو مى دانى رسوا مگردان و سر مرا فاش ‍ مكن .
    خلاصه اين كه امام عليه السلام در اين فقرات مورد شرح كه هر كدام بحثى عظيم دارد از خداى تعالى طلب رحم فرموده و در پايان چنين اشاره مى فرمايد كه اى مولاى من ؛ اى آقاى من ؛ اگر در اين مراحل و مواقف سخت ، مشمول لطف و عنايت و احسان و مرحمت تو نشوم و مرا به خود واگذارى به هلاكت ابد گرفتار خواهم شد.
    قوله : يا سيدى فانك ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
    استرحام از خداى تعالى در موارد مختلف
    اى در آغاز سخن نامت رحيم رحم كن در چند مورد بر اثيم
    رحم كن در اين جهان بر غربتم رحم كن در هر زمان بر كربتم
    رحم كن بر من به هنگام ممات تا برم ره سوى جاويدان حيات
    رحم كن بى هوشيم را در فراش چون مرا آن دم بود دل در خراش ‍
    رحم كن در بسترم زار و عليل كه ندا آرد منادى الرحيل
    رحم كن آن دم كه فرياد و خروش آيد از ياران برون من خود خوش ‍
    جاى ديگر رحم خود آور به كار چون به نزد مغتسل گيرم قرار
    باز بر من رحمت آور سوى قبر چون شوم وارد در اين منزل به جبر
    اى مبارك خانه نو ساخته فرش نازيبا به كف انداخته
    يكه و تنها در آن منزل غريب سوى تو وارد شوم انت الحبيب
    رحم كن بر من در آن جا بى كسم جز تويى يار و انيس و مونسم
    رحم كن در خانه تاريك گور رحم كن بر وحشت من اى غفور
    رحم كن چون آيم از قبرم برون قولك كل الينا راجعون
    رحم كن آن دم كه آيد اين خطاب ايها الناس اجمعوا عند الحساب
    رحم كن بر خواريم در آن مقام بر گناهم پرده پوشان بر دوام
    گر كنى رحمم به هر مورد رواست چون كه رحمت را به هر دردى رواست
    ور مرا بر خود گزارى كار خويش بر هلاكت رو كنم زار و پريش ‍
    پس به رحمت آورم چندان قرين تا به خود كارم نيافتد بعد از اين

    سيدى فمن استغيث ان لم تقلنى عثرتى و الى من افزع ان فقدت عنايتك فى ضجعتى و الى من التجى ء ان لم تنفس كربتى ، سيدى من لى و من يرحمنى ان لم ترحمنى و فضل من اؤ مل ان عدمت فضلك يوم فاقتى و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى ، سيدى لا تعذبنى و اءنا ارجوك .
    اى آقاى من ، پس به سوى كى استغاثه كنم ؟ و به كدام درگاه پناهنده شوم ؟ اگر تو لغزش و گناهانم را نيامرزى و از پيشگاه خود برانى .
    و به سوى چه كسى فزع و جزع و فريادرسى نمايم ؟ اگر لطف و عنايت تو را در خوابگاه خود نيابم ؛ يعنى به نزد چه كس زارى كنم اگر رحمت تو را در قبر از خود سلب بينم .
    و به سوى چه كس پناهنده شوم ((و به كجا روى آورم ؟)) اگر تو غم و اندوه مرا برطرف نسازى .
    اى آقاى من ؛ كيست از براى من ؟! ((يعنى من كسى را غير از تو ندارم )) و چه كسى بر من رحم مى كند اگر تو بر من رحم نكنى ؟
    ((و اى آقاى من )) اميدم به فضل چه كسى باشد اگر در روز سختى و بى نوايى فضل و كرم تو مرا درنيابد و از رحمت تو بى بهره باشم ؟
    ((و اى آقاى من )) از ((شر)) گناهان خود به جانب چه كس فرار كنم در آن هنگام كه اجلم فرا رسد، يعنى به كجا رو آورم و بر چه گريزگاهى از معاصى خود پناه برم در آن موقع كه مدت عمرم به پايان رسيده و مرگ بر من دست به گريبان شده باشد.
    اى آقاى من ، عذاب و شكنجه مكن مرا، كه با تو اميدوارى دارم ((يعنى چگونه مرا عذاب خواهى كرد و حال آن كه چشم داشت و اميد و انتظار من همه به رحمت و عنايت تو است .))

  9. #39
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    امام عليه السلام براى ايصال به رحمت به نام ((سيدى )) متوسل و ملتمس شده است
    پس از آن كه امام عليه السلام در موارد مختلف از خداى تعالى طلب رحمت نمود، در اين بيانات هم باز لحن استرحام آميزى را دنبال كرده و با تكرار نام ((سيدى )) براى ايصال به رحمت حالت التماس را به خود گرفته است ؛ و اين بهترين شاهكاريست كه براى موفقيت در امر تقرب به كار برده و مكرر عرض مى كند: سيدى !! اى آقاى من ، اى آقاى من ، اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف مراتب فروتنى خود را نمودار كرده و عظمت و قدرت پروردگارى را در احاطه به كليه امور رسانيده و غير او را مؤ ثر ندانسته ؛ بلكه رفع تمام مشكلات را به قبضه اقتدار او سبحانه اختصاص و انحصار داده است ؛ همچنان كه در اين سلسله عبارات عرض ‍ مى كند: اى آقاى من ؛ اگر تو به دادم نرسى پس كجا پناهنده شوم ، اگر تو رحم نكنى پس چه كس بر من رحم كند، اگر تو پناه ندهى پس چه كس مرا پناه دهد، و هكذا عبارات ديگر كه خلاصه معنى آن است كه ، اى خدا تنها تو دافع كل بليات و رافع همه مشكلات هستى و اجراى كليه امور منحصر به تو است .
    بعضى از گفتارهاى امام عليه السلام مفسر و متمم بعضى ديگر است
    اگر در بيانات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين دقتى به عمل آيد معلوم مى دارد كه آنها چه احاطه كاملى به سخنرانى هاى خود داشته و گاهى از جايى به جاى ديگر گفتارهاى خود را تفسير مى نمايند و قبلا هم مثال هايى در اين مورد گذشت و اما در اينجا در فقره اول عبارات مورد شرح كه كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: سيدى فبمن استغيث ... يعنى اى آقاى من به چه كس استغاثه كنم خود آن بزرگوار در دعاى شانزدهم از صحيفه سجاديه اشاره به جواب اين سوال عرض ‍ مى كند: اللهم يا من برحمته يستغيث المذنبون يعنى اى خدا اى كسى كه گناهكاران به رحمت تو استغاثه مى كنند؛ كه شايد معنى چنين باشد ((كه اى مردم به سوى رحمت پروردگار استغاثه كنيد.))
    و همچنين در معناى فقره دوم عبارت مورد شرح كه عرض مى كند: و الى من افزع .... باز در فقره دوم همين دعاى صحيفه اشاره بر آن فرموده و عرض مى كند: و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرون يعنى و اى كسى كه بيچارگان به ذكر احسان تو پناه برده و متوسل مى شوند؛ اشاره بر اين كه اى مردم ؛ به جانب لطف و احسان پروردگار فزع و زارى نماييد.
    و بسيار ديده مى شود كه در كلام ائمه اطهار عليهم السلام گفتار بعضى با گفتارهاى بعض ديگر مرتبط بوده ؛ بلكه گاهى بر سبيل تاييد و گاهى بر وجه تفسير اشاره به بيانات يكديگر نموده اند و اغلب با وجودى كه بحث آنها در يك موضوع است ولى مطالب را با لحن ديگرى ايراد مى فرمايند كه در واقع اصل معنى يكى بوده و به اصطلاح يكى متمم ديگرى است مثلا در اينجا كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و الى من التجى ء... و يا عبارت ديگر كه عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب ..... اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره به اين دو عبارت در دعاى صباح عرض كرده : الهى كيف تطرد مسكينا التجاء اليك من الذنوب هاربا، يعنى خدايا چگونه رد فرمايى و دور گردانى مسكين و گدايى را كه پناه آورده باشد به جانب تو در حالى كه گريزان از گناهان خود بوده باشد.
    پس از بيانات اين دو بزرگوار معلوم مى شود كسى كه از گناهان خود گريزان باشد ملجاء و پناهگاه او به سوى پروردگار است و كسى كه در امر عصيان بى پروا باشد براى او هيچ گريزگاه و پناهى نيست .
    چگونه مى توان نزد خداى تعالى پناهگاهى ايجاد نمود
    خداى تعالى در باب پناهندگى به خود فرمانى صادر فرموده كه معلوم مى دارد اگر كسى در اين دنيا در پناه و حمايت او نباشد يعنى اطاعت امر و فرمان او را نكند، در جهان ديگر هيچ ملجاء و پناهى نخواهد يافت ، قوله تعالى : س 42ى 47 استجيبوا لربكم من قبل ان ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجاء يومئذ و ما لكم من نكير
    يعنى استجابت كنيد امر پروردگار خود را پيش از آن كه روزى بيايد كه آن روز را نمى توان باز گردانيد از نزد خداى ((يعنى البته آن روز بيايد)) روزى كه نيست شما را هيچ پناه و گريزگاهى كه در آن روز ملتجى به آن شويد و از عذاب برهيد و نيست شما را هيچ انكارى در آن روز در آن چه كرده باشيد و منكر احوال خود نتوانيد شد.
    پس از بيان الهى معلوم است كه در اين جهان مى توان از طريق اطاعت امر او و گريز از معاصى ؛ پناهگاهى براى صحنه هاى وحشت انگيز پرماجراى آخرت ايجاد نمود و الا ديگر در پايان عمر و هنگام مرگ كسى كه از گناهان خود توبه نكرده و آماده آن نشده باشد كه در پناه الهى جاى گيرد هيچ پناهگاهى در قيامت نخواهد يافت ، اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در مقام تعليم عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى .
    در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر عالم هستى مدار جمله فرمان باشدت در اقتدار
    گر به داد من نباشى دادرس پس برم فرياد خود را بر چه كس ‍
    گر نبخشى لغزشم را در گناه پس به نزد كى بود من را پناه
    گر نباشد لطف تو شامل مرا پس چه باشد از خطر حايل مرا
    گر نباشد رحم تو بر من قرين پس كجا يابد فرح قلب حزين
    گر نيابم بر گنه راه فرار پس به عصيان بر كجا گيرم قرار
    گر مرا از دل نسازى غم برون پس شود اندوه من از حد برون
    گر نيامرزى گناهم نزد مرگ از كجا آماده سازم ساز و برگ
    گر ميابم مهر تو در خوابگاه خانه قبرم شود يكسر سياه
    گر مرا فضلت نگيرد هر دو دست شيشه آمال من خواهد شكست
    پس مرا تنها به تو باشد اميد چون تويى فاعل ، لما شى ء تريد

    الهى (99) حقق رجائى و آمن خوفى فان كثرة ذنوبى لا ارجو فيها الا عفوك ، سيدى انا اسئلك ما لا استحق و انت اهل التقوى و اهل المغفرة فاغفرلى و البسنى من نظرك ثوبا يغطّى علىّ الذنوب (100) و التبعات و تغفرها لى و لا اطالب بها انك ذومنّ قديم و صفح عظيم و تجاوز كريم .
    خدايا اميدم را برآور، و ايمن گردان مرا از خوف ، يعنى به اميد و آرزوهايى كه در عفو و مغفرت تو دارم صورت تحقق بخش و ثابت بدار، تا خوف و بيم و ترس من زايل گردد، چون گناه بسيار مرا جز عفو تو از بين نبرد و انبوه و تراكم معاصيم را غير از گذشت و آمرزش تو از هم نپاشد، بر اين معنى كه از پيشگاه عنايت تو انتظار و اميدم جز به عفو و بخشش تو نيست .
    اى آقاى من ، از تو در خواست مى كنم آن چه را كه سزاوار آن نيستم ، ((يعنى خود، مى دانم كه از كثرت گناه شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و بخشايش تو قرار گيرم )) اما چون تو اهل عفو و گذشت و مغفرت و آمرزش هستى پس بيامرز مرا و به رحمت خود بپوشان مرا جامه اى كه فرا گيرد تمام گناهانم را و مستور دار خطاهايى را كه از من سر زده است و بيامرز همه را كه با آنها بازخواست نشوم ، و مورد مؤ اخذه قرار نگيرم چون تويى صاحب عطاى ديرينه و عنايت قديم و گذشت بزرگ و كرم فراوان ((و كرامت از حد گذشته )).
    ما مستحق عفو و مستوجب آمرزش الهى نيستيم ولى ....
    امام عليه السلام بعد از آن كه در موارد مختلف طلب رحمت از خداى تعالى نمود، سپس باز رشته كلام را به مقام خوف و رجاء كشانيده و يا اقرار به كثرت گناه مرحله بيم و خوف خود را به مرتبه اميد به عفو و بخشش او سبحانه مى رساند.
    و در باب خوف و رجاء قبلا مطالبى به تفصيل در صفحات 120 و 445 گذشت ولى در اين گفتار موضوع قابل بحث آنست كه : امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه من شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و رحمت تو قرار گيرم ولى از آن جا كه تو خود اهل تقوى و مغفرت هستى اميدم را تقويت كرده و از تو طلب عفو و آمرزش را دارم .
    و اين معنى را در دعاى بيستم از صحيفه سجاديه با لسان ديگرى بيان داشته و عرض مى كند: و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك ، يعنى نيست در نزد من چيزى كه موجب آمرزشم گردد و نه در كردارم ارزشى است كه به سبب آن عفو تو را سزاوار شوم .
    و لكن در عبارات مورد شرح امام عليه السلام در اميدوارى خود متكى به قول حق تعالى شده و با ايراد قسمتى از آيه شريفه كه عينا اقتباس فرموده مقام رجاء خود را تقويت مى نمايد و عرض مى كند: انت اهل التقوى و اهل المغفرة ، همچنان كه خداى تعالى در صفت خود در آيه 54 از سوره المدثر فرموده : هو اهل التقوى و اهل المغفرة يعنى اوست سزاوار آن كه از او بترسند و خوف او را نصب العين خود سازند و اوست سزاوار آمرزيدن ، گناهكاران را.
    و از آن گذشته خداى تعالى خود را آمرزنده و عفوكننده خوانده است و در بسيارى از موارد است كه فرموده : ان الله لعفو غفور و نيز جايى با بيان ديگر مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم يعنى بدرستى كه پروردگار تو هر آينه خداوند آمرزش است بر مردمان بر ستم هايى كه بر نفس خود روا داشته ((و از آن ندامت يافته اند)) و همچنين گاهى بشارت مى دهد اهل تقوى را بر مغفرت قوله : فبشره بمغفرة و اجر كريم و از اينها بالاتر فرموده است : ان ربك واسع المغفرة ، يعنى همانا پروردگار تو بسيار آمرزنده است . پس خداى تعالى خود اهل عفو و مغفرت بوده و لذا ما اهليت پيدا خواهيم كرد كه مشمول عنايات و رحمت واسعه او شويم ، اگر چه مستحق نباشيم .
    داستانى از تفاسير
    بى مورد نيست اين كه داستانى را كه در منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه و ان ربك واسع المغفرة ذكر شده يادآور شديم تا دانسته شود چگونه خداى تعالى بندگان خود را مستحق رحمت و آمرزش قرار داده و با چه وسائل كوچك راضى شده آنها را مشمول عنايت خود مى گرداند.
    در آن تفسير آورده : حسن هانى ابونواس شاعر را در واقعه ديد از او پرسيد: كه ما فعل ربك بك ، خداى با تو چه كرد؟ گفت : غفرلى ببيتين قلتها، مرا بيامرزيد به دو بيتى كه گفته بودم ، و آن دو بيت اينست :من انا عند الله حتى اذا اتيته لا تغفرلى ذنبى
    العفو يرجى من بنى آدم فكيف لا ارجوه من ربى

    يعنى چه كسى باشم من نزد خدا كه اگر گناه كرده باشم مرا نيامرزد و مرا بر آن مؤ اخذه فرمايد و خطاب و عتاب نمايد يعنى حقارت من به درگاه او سبحانه بيش از آن است كه مرا به گناه مؤ اخذه كند؛ و معنى بيت دوم اينست كه : عفو مرجو است از آدميان پس چگونه من اميدوار نباشم به رحمت و مغفرت پروردگار خود.
    پس بنابراين هر قدر كه ما استحقاق عفو و آمرزش نداشته باشيم خداى تعالى خود اهل مغفرت بوده و به كوچكترين بهانه اى بندگان را مورد عفو و گذشت قرار مى دهد؛ و از اين جهت است كه امام عليه السلام اشاره مى كند: در عين حال كه سزاوار عفو نيستم پس بيامرز همه گناهان مرا و بپوشان آنها را به لباسى كه مستور دارد همه را، و در اين جا چه بيان لطيفى به كار برده كه اشاره به گفتاريست كه خود آن بزرگوار در مناجات پانزده گانه خود در مناجات اول عرض مى كند: الهى البستنى الخطايا ثوب مذلتى ، يعنى خدايا گناهانم لباس مذلت بر تنم پوشانيده و در اين جا در مقابل اين گفتار عرض مى كند: و البسنى من نظرك ثوبا يعظى على الذنوب و التبعات ، يعنى از عطف توجه خود لباسى بر من بپوشان كه گناهان و خطاهايم را فرو پوشد تا بدان ها مؤ اخذه نشوم .
    خداى تعالى خود اهل تقوى و مغفرت است
    بار الها بر تو دارم اين اميد كه مرا ايمن نمايى از وعيد
    بسكه باشم غرق عصيان و گناه چاره جز نبود به تو گيرم پناه
    بر اميد خود كنم دايم سوال از تو خواهم مسئلت امرى محال
    كه گناهم را بپوشانى تمام ستر خودگيرى به كردارم مدام
    نكته اى گويم ز اسرار يقين كه نباشم مستحق بر اين چنين
    من سزاوار عطايت نيستم چون كه عمرى بر خطا من زيستم
    گر كنى عفوم تو خود اهلى از آن ورنه من اهلش نباشم بى گمان
    گر بپوشانى خطايم وه چه خوب كس نباشد جز تو ستار العيوب
    پس لباس مغفرت پوشان مرا از شراف عفو خود نوشان مرا
    يك اميد ديگرى دارم بجاست از گناهانم مكن تو باز خواست
    چون تو صاحب منت ديرينه اى نزد پاداش عمل بى كينه اى
    پس كرامت باشدت از حد فزون چون كنى اندوه و غم از دل برون

    الهى انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاحدين بربوبيتك فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك تباركت و تعاليت يا رب العالمين .
    خداى من ؛ تو آن خدايى هستى كه مى رسانى انعام و احسان خود را به آن هايى كه از تو سوال و درخواست نمى كنند؛ و افاضه مى فرمايى عطاى خود را بر كسانى كه منكر پروردگار تو هستند و به خداوندى تو اقرار ندارند.
    پس چگونه ممكن است ؟!! اى آقاى من ؛ سلب احسان فرمايى و عطاى خود را باز دارى از كسى كه از تو سوال مى كند؛ و ايمان به ربوبيت و پروردگارى تو داشته و يقين دارد كه خلق ، و امر، و فرمان همه از آن تو است ، و جهان و جهانيان همه در يد قدرت تو!! تويى برتر و بلندمرتبه و بزرگوار؛ اى پروردگار عالميان .
    عطاى خداى تعالى در اين دنيا بستگى به شناسايى او ندارد
    بسيارى از مطالب در اين دعاى شريف است كه پرده ها را عقب زده و حقايقى بزرگ را آشكار مى نمايد، از جمله نكاتى كه در اين فقرات مورد شرح به كار رفته آنست كه با وجودى كه لطف و عنايات پروردگارى بر بندگان به طور كلى عام است لكن اين بيانات تائيد مى كند كه خداى تعالى هر كه را خواهد در اين جهان مورد رحمت قرار داده ، و لو اين كه وى را نشناسد و او را به پروردگارى قبول نداشته باشد و يا منكر ربوبيت او باشد و اعطاى كرامات و افاضه مقام درجات در اين دنيا بر بندگان يا از نظر اتمام حجت است و يا از نظر امتحان و آزمايش و يا از نظر سزا و پاداش .
    و مسئله اعتقاد داشتن به خدا يا نداشتن در اعطاى خواسته ها بخصوص ‍ خواسته هاى دنيوى هيچ موردى نداشته و بسته به مشيت خود او سبحانه و تعالى مى باشد، بلى چه بسا ممكن است خداى تعالى دلخواه كسانى را كه به او ايمان و اعتقاد ندارند فراهم سازد، ولى معلوم نيست كه اين امر خير و صلاح آنها باشد و البته سر آن را خداى تعالى خود بهتر مى داند و شايد آيه شريفه س 43ى 20 و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ماله فى الاخرة من نصيب جواب اين مسئله را خوب داده باشد كه اشاره مى فرمايد آنهايى كه گرايش به لذات و به متاع دنيا پيدا مى كنند به آنها داده مى شود ولى در آخرت ايشان بى بهره هستند.
    و اين كه ديده مى شود بسيارى از مردم كه فاقد ايمان و خداشناسى هستند در اين دنيا اموال زيادى به اختيار آنها گذاشته شده و حتى تمام خواسته هاى آنها برآورده شده است ؛ نبايد سبب تعجب اهل ايمان باشد، و چه بسا از اشخاص بى باك و ستمكار جبار كه تمام وسائل امور دنيوى آنها مهيا و آراسته شده و با وجود اين كه در اثر نخوت گاهى هم دست و رويى به آسمان بلند نكرده كه از خداى تعالى چيزى طلب نمايند، ولى كوچكترين نقصى در زندگانى آنها در دنيا وجود نداشته و خداى تعالى از هر جهت نعمت و حجت را به آنها تمام كرده است و اين مشيت از طرف پروردگار عالم جارى شده ، و شكى نيست كه معنى اين آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى از نظر اهميت موضوع در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 55 و 87 فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ؛ كه اين خطاب به حضرت ختمى مرتبت فرموده و روى سخن به شنونده است ، يعنى به شگفت نياورد شما را بسيارى ثروت و اولاد آنها ((اهل كفر و نفاق را)) جز اين نيست كه خدا مى خواهد عذاب كند ايشان را بدان ها در همين دنيا كه بيرون رود جانهاى ايشان از بدن به سختى و صعوبت ((در حالى كه از مفارقت مال و اولاد سخت در عذاب بوده و به صدهزار حسرت و ندامت آنها را گذاشته و وبال را بر خود گرفته از اين عالم خارج مى شوند))
    پس در اين جمله از بيان امام عليه السلام حقيقتى بزرگ آشكار گرديد تا دانسته شود اگر خداناشناسى ظاهرا در اين دنيا از رفاه و آسايش ‍ برخوردار است ، معلوم نيست هنگام از دست دادن آن و خروج از اين عالم چه حالت مشقت بارى داشته باشد كه ارزش صدها برابر آن آسايش ‍ را نداشته باشد و ديگر حال او را هم در سراى جاودان خدا مى داند!!
    نتيجه از اين بحث و شاهد گفتار
    از مقصد خود دور نشويم ، كه امام عليه السلام عرض كرد: انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاهدين بربوبيتك و اين مطلب با تعبير ديگر در دعاى ماه رجب تعلم شده است بر اين وجه كه خوانده مى شود: يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة ، يعنى اى آن كه عطا مى كند بر كسى كه سئوال نمى كند از او و او را نمى شناسد؛ و شاهد گفتار ما در اين مطلب آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين فقره عرض مى كند: فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك ، اگر در اين عبارت دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه امام عليه السلام چه رشادتى به كار برده و يك حالت بى پروايى و در عين حال ملاطفت آميز به خود گرفته ، و حاصل معنا را چنين مى نماياند: كه اى خدا، آنهايى كه از تو درخواست نمى كنند، آنهايى كه منكر پروردگار تو هستند، آنهايى كه تو را نمى شناسند، آنهايى كه دشمن تو هستند، آنها را مشمول عنايت و عطاى خود مى گردانى ، چگونه ممكن است ؟!! آنهايى كه از تو سوال مى كنند و اقرار و ايمان و يقين به پروردگارى تو دارند آنها را محروم گردانى ؟! ((و حال آن كه خود هم فرمودى ادعونى استجب لكم !! و حال آن كه خود هم فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان )) پس چطور ممكن است كه خواسته هاى داعى خود را بى اثر گذاشته و حوائج آنها برآورده نشود!!
    ببينيد چگونه امام عليه السلام از طريق منطق و فلسفه در پيشگاه ربوبيت عرض حاجت كرده است .
    خدا مى داند كسى نمى تواند در مقام حقيقت و سخن پروى حق مطلب را بهتر ادا نمايد، سپس در پايان تقاضاى خود باز اشاره به قول حق تعالى فرموده و با اقتباس از آيه شريفه كه فرموده است : س 7ى 53 الا له الخلق و له الامر تبارك الله رب العالمين بيان خود را در اين موضوع خاتمه مى دهد، و چنين مى رساند: كه اى خدا؛ آفرينش جهان و فرمان آن در يد قدرت تو است و تو برتر و بالاتر از آنى كه خواننده خود را محروم گردانى .
    خداى تعالى با دشمنان خود هم در افاضه رحمت و نعمت نظر دارد
    اى كه دارى خلق عالم را زمام مى رسانى لطف خود را بر خاص و عام
    گر شناسد كس تو را يا ناشناس خوش گزارى كار او را بر اساس ‍
    گر تو را خواند و گر ناخوانده است از در درگاه تو كى رانده است
    شاعرى گفتا كه اى رب كريم دشمنان خود رسانى بر نعيم
    تو كه بر اعدا نظر دارى چنين كى كنى محروم ياران حزين
    من كه ايمان با شدم بر تو يقين كه تويى پروردگار عالمين
    من كه از تو مى كنم هر دم سوال من كه مى خوانم تو را در هر مآل
    پس چسان از درگهت رانى به دور يا شوى مانع مرا از فيض نور
    گفته اى خود در دعا باشم مجيب كس نباشد بر شما جز من قريب
    تو به من نزديك و من اندر سوال از تو خواهم آن چه باشد وصف حال
    دور باشد از مقام رحمتت كه ز سائل باز دارى نعمتت
    باز گويم اين مكرر را تمام كه تو لطفت مى رسد بر خاص و عام
    دشمنت مشمول الطاف عميم دوستت فايض به انواع نعيم

    (101) سيدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك يقرع باب احسانك بدعآئه و يستعطف جميل نظرك بمكنون رجائه فلا تعرض ‍ بوجهك الكريم عنى و اقبل منى ما اقول فقد دعوتك (102) بهذا الدعاء و انا ارجو ان لا تردّنى معرفة منى براءفتك و رحمتك .
    اى آقاى من ، بنده ات به درگاه تو آمده در حالى كه به پا داشته او را سختى فقر در برابر تو، يعنى ، اى مولاى من ، بنده تو است كه اضطرار و احتياج و بيچارگى در حضرت كريم تو مقيمش ساخته و به آستان تو روى آور شده است در حالى كه مى گويد باب لطف و احسان تو را به وسيله دعاى خود و نظر عنايت تو را به اميد نهانى خود جلب مى نمايد، يعنى اميدوارى او به عطف توجه تو به افاضه رحمت بر اوست .
    پس مگردان روى كرم خود را از من ((شايد اين عبارت حالت سوگند داشته باشد)) يعنى خدايا به بزرگواريت قسم از من روى برمگردان و بپذير از من آن چه را كه مى گويم ((برآور حاجت مرا))
    همانا خواندم تو را به اين دعا و اميدوارم كه برنگردانى مرا و نااميدم نفرمايى چون من به رحمت و راءفت تو شناسايى دارم و به مهربانى تو معرفت حاصل نمودم .
    باب خانه خدا دعا مى باشد
    بعد از آن كه امام عليه السلام مرتبه يقين خود را در امر آفرينش و فرمان اظهار داشت سپس با بيان ديگر مطلب خود را دنبال كرده و چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا بنده تو با تمام خصوصياتى كه دارد، از فقر و احتياج و درماندگى و اضطرار به در خانه تو آمده ، در حالى كه يقرع باب احسانك بدعائه مى كوبد باب رحمت و احسان تو را بدعاء؛ و اين معنى بسيار عالى و دقيق است از آن نظر كه هر مطلبى كه در درجه اول اهميت قرار دارد ائمه هداى سلام الله عليهم اجمعين هر يك با لسانى در مقام مناجات عرضه مى دارند، اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى صباح قريب به اين مضمون عبارتى آورده كه عرض مى كند: الهى قرعت باب رحمتك بيد رجايى ، يعنى اى خدا كوبيده ام
    در رحمت سراى تو را به دست اميد خود ((يا آن كه به در خانه تو دست اميد خود را به دعا بلند كرده ام )) و اهل لغت كلمه قرع را ((قرعة )) سخت كوبيدن معنى كرده اند؛ و اين استعاره ايست كه شايد معنى چنين باشد كه بهترين وسيله اخطار و ارتباط بندگان به سوى حق تعالى همانا دعا كردن و خواندن او سبحانه است كه به اصطلاح اين وسيله ، در كوبى است كه صاحب خانه را از وجود خواننده اى در عقب باب خانه مطلع مى سازد، و حقا هم بايد گفت تا كسى خانه اى را دق الباب نكند ((در)) آن سراى بر او گشوده نخواهد شد.
    پس با اين حالت حضرت سجاد عليه السلام چنين اشاره مى فرمايد، كه اى خدا از روى حقيقت به وسيله اين دعا ((دعاى جامع ابوحمزه ثمالى )) تو را مى خوانم ((و در)) درگاه و آستان تو را بدينوسيله با زبان هاى مختلف ، با اميدهاى فراوان با عجز و زارى و انكسار سخت مى كوبم ، و در اينجا امام عليه السلام رشادتى در كلام بكار برده و عرض ‍ مى كند: و اقبل منى ما اقول يعنى بپذير آن چه را كه مى گويم و از تو مى خواهم و اين بيان مقدمه گفتار يك سلسله از خواسته هايى است كه او عليه السلام از خداى تعالى تقاضا مى كند و در دنبال همين فقرات بيايد.
    سپس عرض مى كند: و اميدوارم كه روى خود را از من برنگردانى ((همچنان كه بندگان تو از سائل روى خود را بر مى گردانند)) و اميدوارم كه مرا از در خانه خود نرانى و باب رحمت خود را بر من گشاده فرمايى .
    در بيان فقرات مورد شرحاى خدا تو خالق و من بنده ام روى خود بر درگهت آورده ام
    آمدم با درد و فقر و احتياج آمدم زينسان كنم دردم علاج
    باب احسان تو را كوبم چنان تا تحقق بخشد اميدم به آن
    مى زنم در بر درت مستانه وار بر دعا و زارى و بر انكسار
    اين اميدم باشد از تو در نهان كه شود شامل مرا لطف عيان
    آن چه را در اين دعا كردم سوال آن چه گفتم نزد تو در هر مقال
    در پذيرش آورى اندر قبول تا برات رحمتم گردد وصول
    پس مگردان روى خود را از كرم چون ندارم روى ديگر لاجرم
    خوش دلم از آنم كه تو بر مردمان جملگى باشى عطوف و مهربان

    الهى انت الذى لا يحفيك سائل و لا ينقصك نائل انت كما تقول و فوق ما تقول .
    اى خداى من ، تويى آن بخشنده مهربان كه از اصرار و الحاح درخواست كننده رنجيده نشوى !! و هرچند بر سائل عطا فرمايى ، نقصان نپذيرد تو را و بر خزائن كرم تو كم و كسرى روى نخواهد داد.
    تو چنان هستى كه خود فرمايى !! و برترى از آن چه كه ما بگوييم .

  10. #40
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در معنى ((الحفى )) و شرح فقه اول
    دو موضوع در اين فقرات قابل بحث است ، يكى در جمله اول كه عرض ‍ مى كند: انت الذى لا يحفيك سائل و ديگرى در جمله آخر انت كما تقول .
    و در شرح فقره اول بايد گفت كه در آن جمله چند معنا اعتبار دارد كه قبلا بايد دانست ، براى كلمه يحفيك چه معانى ذكر شده است ، آن چه را كه در معانى لغت الحفى آورده اند عبارت از اين معانى است ، كسى كه از چيزى كاملا با خبر باشد، بسيار نوازش كننده ، بستوه آورنده در اصرار، كسى كه در پرسش از حال كسى اصرار كند، الحاح كننده در سوال ، در خواست كردن چيزى به اصرار و پافشارى .
    و اما در صحيفه ثانيه مذكور است كه ((احفى )) در سوال كنايه است از سرعت بخشش از شدت كرم كه احتياج پيدا نمى كند سوال كننده را به اصرار بلكه عطا مى كند مسوول در اولين وهله و لزومى براى الحاح نيست و اين معنى در شرع و شرايط دعا منافات ندارد كه امر به الحال شده است چون روايات بسيارى در اين باب وارد است كه در اين جا گنجايش ذكر آنها نيست و خلاصه آن چه را كه مى توان به اعتبار مختلف در اين فقره معنى كرد احتمالا بر اين چند وجه است و اگر نظر مبارك امام عليه السلام غير از اين باشد از آن بزرگوار معذرت مى طلبيم .
    يكى آن كه در عين ترجمه ذكر شد و ديگر شايد منظور چنين باشد كه سائل در درگاه الهى احتياج به اصرار ندارد و خداى تعالى خود بر او عطا فرمايد؛ همچنانكه در فقره انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك بيانى گذشت ولى البته اصرار و الحاح در دعا يكى از شرايط استجابت است و خداى تعالى دوست دارد كسى را كه در سوال حقه پافشارى و اصرار كند.
    و معناى سوم ، اشاره بر اين است كه تكرار عطا از جانب الهى از بين نمى برد و كم نگرداند آن چه را كه نزد او سبحانه است .
    و تعبير ديگر اينست كه اين جمله اشاره به يكى از نامهاى الهى است كه در فقره 99 از جوشن كبير مذكور شده : يا من لا يبرمه الحاح الملحين ، يعنى اى آن كه به ستوه نمى آورد او را اصرار الحاح كنندگان يا بر اين معنى كه اى كسى كه به تنگ نمى آورد او را اصرار مبرمان و در صحيفه علويه دعايى در تعقيب هر فريضه آورده كه عين اين جمله را مى فرمايد.
    در هر حال معناى جمله اول از اين چند وجه مذكور بيرون نخواهد بود و در كتاب الجوهرة العزيزه عالم جليل و فاضل نبيل سيد ابوالفضل حسينى در شرح جمله لا ينقصك نائل آورده : كه مقصود از اين جمله ((يعنى بخشش و عطا نقص بر تو وارد نمى سازد)) معلوم است زيرا كه قدرت خداى تعالى محدود نبوده و لطف و كرم او انتها ندارد و در قرآن مجيد در سوره الحجر آيه 21 مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم يعنى هيچ چيز در عالم نيست مگر اين كه منبع و خزينه او در نزد ما است و آن را نازل نمى كنيم مگر به اندازه معلوم و معين ، ((هنگامى كه مصلحت ايجاد كند)).
    نكته اى بسيار مهم در شرح جمله دوم
    و اما در شرح موضوع دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند: انت كما تقول و فوق ما نقول ، نكته بسيار مهمى به كار رفته كه با دقت خواهيم دريافت كه قرآنى در اين جمله كوتاه گنجانيده شده است يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا: آن چه كه از اول اين دعا درباره تو گفتيم ، آن چه كه اوصاف تو را ستوديم ، آن چه كه تو را ستايش كرديم ، آن چه كه تو را به بزرگى ياد كرديم ، آن چه را كه گفتيم و آن چه را كه مى گوييم گفته هاى تو خود بالاتر از آنهاست ، يعنى تو خود مافوق گفته هاى مايى ؛ تو را جز تو كسى توصيف نتواند كرد؛ تو آن طور هستى كه خود گفته اى و بالاتر هستى از آن چه كه ما بگوييم ، بالاتر و برترى از وصف گفتار و انديشه ما.
    اى دوستان خدا: بخدا قسم امام عليه السلام خوب گفته است !! آخر ما درباره خدا چه بگوييم ؟ اگر خود براى ما چيزى نگفته بود چگونه او را توصيف مى كرديم !! اكنون هم كه از گفتارهاى خود او اوصافى ذكر مى كنيم تازه خود نمى دانيم و نمى فهميم كه چه مى گوييم ، آن چه را كه براى فهم ما لازم بوده است درباره خود ذكر فرموده ما چگونه مى توانيم معرف كسى باشيم كه او را به طور شايسته نمى شناسيم مگر نه مى گويند معرف بايد اعرف از معرف باشد؛ آخر وقتى كه او در معرفى خود مى فرمايد: س ‍ 57ى 3 هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ؛ ما ديگر چه بگوييم !! مگر در همين يك عبارت مطلب تمام نيست ؟! حق اينست كه هر چه ما بگوييم ، اين كلام بالاتر از آنست ، اگر توجهى به آيات قرآنى حاصل شود كه چگونه خداى تعالى بر وجوه گوناگون خود را معرفى و اوصاف خود را ذكر فرموده آن وقت اهميت بيان امام عليه السلام كاملا روشن مى گردد، كه عرض مى كند: انت كمال تقول و فوق ما نقول .
    گفتار خداى تعالى مافوق همه گفتارهاست
    نگارنده را حيف آمد كه اين بحث را ناقص گذارد از آن چه كه در اين باره به خاطر سپرده است .
    و با وجود اين كه كثرت مطالب در اين موضوع صفحات بسيارى از كتاب را زير مى گيرد معذلك اختار را از دست نداده و همينقدر خوانندگان عزيز را به رؤ س مطالب در اين باره آشنا كرده و از تفسير خوددارى مى كند.
    ببينيد آيا حقا كسى مى تواند درباره خداى تعالى در صفات و يا در معرفى او غير از آن چه خود او سبحانه بيان داشته بياورد؟ تمام انبيا و رؤ ساى اديان هم آنچه گفته اند از قول خود او بوده است ، ديدى كه امام عليه السلام هم هر چه در اين دعاى شريف بيان كرده باز ارتباط به كلام الهى داشته است ؟
    مطلب اينجاست : همين كه اعتقاد حاصل شود كه خدايى هست و كتابى دارد ديگر تمام مسائل حل شده است ، چرا: چون آن خدا مى گويد: والله يقول الحق يعنى هر چه خدا بگويد حق و پابرجا و راست و ثابت است ، آن وقت آيا حقا ديگر خداى تعالى درباره خود مطلبى را فرو گذار كرده است كه مجهولى باقى بماند؛ اين كه امام عليه السلام عرض ‍ مى كند: اى خدا گفته تو مافوق همه گفته هاست توجه كنيد ببينيد چگونه موافقت اين بيان از گفتار حق تعالى ظاهر است در آياتى خود را چنين معرفى مى كند:
    الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ، الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ، الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ، الله لا اله الا هو الحى القيوم ، الله نور السموات و الارض ....
    و در آياتى ديگر با تعبيراتى ديگر مى فرمايد:
    و كان الله على كل شى ء مقتدرا، و كان الله عزيزا حكيما و كان الله سميعا عليما.
    و نيز با بيان ديگر مى فرمايد:
    هو الله الخالق البارى ء المصور، هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الله الواحد القهار، و همچنين بر وجه ديگر:
    ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء ان الله لا يظلم مثقال ذرة ، ان الله غفور رحيم ، ان الله عليم حليم ، ان الله قد احاط بكل شى ء علما، ان الله بالغ امره و خلاصه با اين جملات كوتاه مى فرمايد:
    و الله ذوالفضل العظيم ، و الله يحيى و يميت ، و الله عليم حليم ، و الله غفور رحيم و اينها نمونه اى از صدها عبارات قرآنيست كه خداى تعالى از جهت شناسايى خود براى مردم جهان بيان داشته ، و انصاف اينست كه هر كس هر چه ديگر بگويد نتواند حق معنا را ادا كند و گفته هاى او سبحانه و تعالى مافوق و برتر از تمام گفته ها باشد.
    پس ؛ از گفتار امام عليه السلام چنين نمودار است كه آن چه را از اول اين دعاى شريف در مدح و ثناى الهى بيان داشته و او را ستايش كرده است و آن چه را كه در مقام تعريف و توصيف در آورده ؛ هنوز حق مطلب را ادا نكرده و اقرار به عجز نموده است از آن جهت كه معانى گفته هاى حق تعالى خود بالاتر و مافوق گفته هاى او عليه السلام است كما انت تقول و فوق ما نقول .
    در بيان فقرات مورد شرحاى تو صاحب نعمت و بخشنده اى سائلين را از درت كى رانده اى
    نه ز سائل رنجش آرى نه ملال گر كند بر تو سماجت در سوال
    نه تو را مخزن شود كم از نعيم گر كنى خلق جهان در آن سهيم
    گر ببخشى خلق خود يك يك بهشت كم نسازد قصر رحمت نيمه خشت
    گر به رحمت جمله را سازى قرين نقصى از وسعت نيايد در زمين
    گر دهى هر يك يكى ملك جهان كم نيايد كوكبى در آسمان
    من دهان بندم ز اوصاف و كمال چون تو خود بهتر بگويى در مقال
    من نگويم كه تو چونى در صفات خود بگفتى آن چه را لايق به ذات
    من نگويم در كرم باشى چنان خود بگفتى اكرمم از اكرمان
    آن چه من گويم تو بهتر گفته اى گوهر خود را نكوتر سفته اى
    گفته ات بالاتر از گفتار ماست چونكه هر جا كلمه اى گويى بجاست
    گر كنم من وصف اوصافت چنان گو مرا اى خاك عالم بر دهان
    من ندانم كه شناساى تو كيست چون معرف اعرف از معروف نيست

    اللهم انى اسئلك صبرا جميلا و فرجا قريبا و قولا صادقا و اجرا عظيما.
    خدايا، همانا از تو درخواست مى كنم صبر و شكيبايى نيكو، و گشايشى نزديك ، و گفتارى راست و پاداشى بزرگ ؛ يعنى خدايا صبر و تحمل و بردبارى بر من عطا فرما و در روزيم گشايشى نزديك قرار ده و راستى گفتار را پيشه ام ساز و اجرى عظيم بر آنها مترتب فرما.
    اصل تقاضا و در خواست پس از طلب عفو و رحمت
    تا اين قسمت از دعاى شريف امام عليه السلام حمد و سپاس و ثناى خداى تعالى را به جاى آورده و با تعبيرات مختلف عذرخواهى كرده و طلب عفو و رحمت و آمرزش نموده است ، و آن چه را كه لازمه داعى و شرايط استجابت دعا بوده به كار برده و مقدمه دعا كردن و طلب حاجات را فراهم كرده است .
    و از اين جا در مقام تعليم ، شروع مى كند به ايراد يك سلسله از خواسته هايى كه متضمن خير دنيا و آخرت است ، و گمان نمى رود در اين خواسته ها چيزى فروگذار شده باشد؛ و مهم اينست كه اولين خواسته خود را در اين سلسله از فقرات دعا، صبر جميل ((و يا شكيبايى نيكو)) قرار داده و از اين تقاضا معلوم مى شود كه مقام صبر اهميت بسزايى داشته همچنان كه خداى تعالى در اين مورد در قرآن مجيد آيات بسيارى آورده و فضيلت صبر و صابرين را بر وجوه مختلف بيان داشته است و اكنون بايد دانست كه معنى صبر چيست ؟
    صبر چيست ؟ و صابر كيست ؟
    چنين گفته اند: كه صبر حبس نفس است بر مكروه ؛ كه اين خود يكى از فضائل حسنه و از اخلاق پسنديده است و اگر از نظر لغت بخواهيم صبر را معنى كنيم ؛ صبر عبارت است : از حلم و بردبارى و شكيبايى و صابر كسى است كه شكيبا باشد در راه خدا و از براى خدا و در برابر حوادث و بليات و مشقات اظهار عجز و شكوه ننمايد و اين معنى در خلال آيات مربوطه به تفصيل بيايد.
    صبر در هر مورد به طريق خاصى نتيجه بخش است و در تمام موارد مجاهده و مبارزه آن با نفس ضروريست مگر مواردى كه شرع استثنا كرده است و مى توان گفت كه چون اصل و ريشه هر عبادت و طاعتى پيوند و تواءم با صبر است پس زمانى پاداش نيكو بر عبادت مترتب است كه مراتب شكيبايى در هر يك به طور شايسته اى رعايت گردد.
    اگر به تمام عبادت ها نظر توجهى افكنده شود شك و ترديدى باقى نمى ماند از اين كه صبر و شكيبابب به جا لازمه هر يك بوده و به قول عوام ((خمير بى مايه فطير است .))
    از همان دستور اوليه در احكام توجه كنيد: اگر طهارت است كه چقدر رعايت و حوصله لازم است تا كسى بتواند خود را هميشه طاهر نگاه داشته و اصول تقوى را حفظ كرده و پايه طاعات ديگر را محكم نمايد.
    اگر فرائض يوميه است كه اداء آن مستلزم صبر و شكيباييست و شكى نيست كه هر چه در آن دقت و تاءمل بيشتر به كار رود نتيجه مطلوب بهتر حاصل مى گردد.
    اگر روزه است كه حلم و بردبارى و شكيبايى و تحمل از هر جهت لازمه آن است ، و اصلا خداى تعالى در چند مورد در قرآن مجيد آن را تعبير به صبر فرموده ؛ همچنان كه مى فرمايد: س 2ى 153 يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين كه گفته اند مراد از صبر در اين جا صوم است و صائم بايد شكيبا باشد از تحمل و رنج گرسنگى و تشنگى و غيره .
    و هكذا؛ اگر اجمالا به تمام طاعات نظر افكنده شود از حج و جهاد و امر و نهى چه از فرائض و چه از مستحبات رعايت صبر و شكيبايى در آنها كاملا نمودار است .
    و از همين نظر است كه خداى تعالى مى فرمايد: ان الله مع الصابرين و بالاتر از اين : ان الله يحب الصابرين خدا با صابرين است و دوست مى دارد آنهايى را كه بردبار و شكيبا هستند و حقا؛ سر اين محبت از طرف خداى تعالى بسيار روشن است ، چون اساس و پايه آزمايش حق تعالى بر بندگان بر اين امر دشوار استوار شده و آن را هم براى بندگان حربه ملايمى قرار داده كه به وسيله آن ((صبر)) مبارزه و مجاهده با نفس خويش نمايند.
    آيا مى دانيد كه چقدر آدمى در محاصره نيروى شهوانى قرار دارد؟ و چاره اى جز حلم و صبر و شكيبايى در برابر آن نيست ، آيا مى دانيد دوران كوتاه زندگى جز مشقت و سختى و درد و رنج و ناراحتى چيز ديگرى ندارد؟ و علاجى جز بردبارى و صبر بر آنها نيست ، پس صبر را فضيلتى بسيار و جا دارد كه خداى تعالى صابرين را دوست دارد.
    و از اين جهت است كه صبر در نزد علماى اسلام و عرفا مقام و منزلت خاصى داشته و در مراتب و فضائل آن بيانات بسيارى آورده اند و چون در اين جا اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحد توانايى مورد بحث قرار مى گيرد لذا مجالى ديگر براى بسط اين كلام از نظر عرفا نيست ؛ همينقدر متذكر مى شويم كه مراتب قرب هر كس نسبت به مقام صبر و شكيبايى او مى باشد؛ شايد داستان اولياء خدا را شنيده باشيد كه چگونه ايشان در تمام مصائب و بليات شكيبا و صبور بودند، و بياييد مطالبى از نظر قرآن كه چگونه خداى تعالى پاداشى عظيم و اجرى بى حساب براى آنها مقرر فرموده و جايگاه ايشان در روز بازپسين به اعلى عليين قرار داده است .
    عموم اهل ايمان بايد از فضيلت صبر برخوردار باشند
    خداى تعالى در آيه اى خطاب به اهل ايمان كرده و آنها را امر به شكيبايى مى دهد؛ س 3ى 200 يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا... اى گروه مؤ منان بردبار باشيد و شكيبايى ورزيد بر مشاق طاعات و بر آن چه به شما رسد از شدائد و بليات به جهت ثبات و دوام شما بر ايمان و عبادات ((يا صبر كنيد بر اداء فرائض و يا بر امتثال جميع احكام شرعيه )) و آماده باشيد براى مبارزه با دشمنان خدا در جهاد.
    در ذيل اين آيه شريفه در تفسير منهج آورده : كه محققان گفته اند، كه صبر كنيد بر مجاهده نفوس به نهى از هوى و امر به طاعت مولى و مصابره فرماييد و مراقبت قلوب مع الله به تسليم بر بلا و رضا به جريان قضا، و اقدام نماييد بر مرابطه ارواح به وصول حق و انقطاع از ما سوى .
    اين نكته را بايد دوجه داشت كه حقيقت ((امر صبر بر مكلفان )) امر به طاعتى بزرگ است و خداى تعالى در بعضى اوامر لطايفى به كار برده كه معلوم مى دارد حقايقى بزرگ را پى ريزى كرده است .
    در اين جا مطلبى به خاطر نگارنده رسيد كه نمى داند اهل فضل تا چه حد ارتباط آن را بر بيان مورد بحث تاييد مى كنند اگر خوب توجه حاصل شود تا بدانيم ريشه بى تابى و پايه بى صبرى آدمى از كجا شروع مى شود؛ و اگر مواردى را كه شكيبايى و بردبارى در آن ضرورت دارد تشخيص دهيم خواهيم دريافت كه مشكلترين عبادت و اطاعت همانا تحمل و بردبارى و صبر و شكيبايى است .
    خوب توجه كنيد در اولين مرحله كه آدمى به حد رشد و بلوغ مى رسد و مكلف و مختار مى شود اگر بخواهد خود را براى خداشناسى و دين دارى آماده كند و يا در واقع پا به مرحله ايمان بگذارد تازه در اين موقعيت مواجه به قواى سرسخت و عظيم تمايلات و غرائز فطرى مى گردد كه اين قوا عينا عامل بزرگى براى بازداشت و ورود او به اين مرحله است و از همان اول بايد با حربه صبر و شكيبايى با اين قوا مبارزه كرده و بدنى وسيله خود را فاتح سازد؛ نه اين كه خواننده عزيز فكر كند كه : پس چرا اين قوا به آدمى داده شده كه جلوگيرى از آن اينقدر مشكل است ؛ اين خود بحثى جداگانه دارد: كه اشرفيت آدمى از مخلوقات در مبارزه با همين قواى متضاده است .
    حال ببينيد جوانى كه تازه از دوران كودكى به صحنه رشد و بلوغ پا گذاشته و عوالم كودكانه را از خود دور كرده و عالى ترين افكار خود را به كار انداخته و مى خواهد بداند براى چه به اين جهان آمده است در اولين مرحله از نظر آزمايش به چه بلايى مواجه است و چگونه بايد از همان سرزمين اول از طريق صبر و شكيبايى مشغول مبارزه با هواى نفسانى باشد؛ تا بتواند منظور خود را دريابد؛ چون اين غريزه مانع است و نمى گذارد كه آدمى آنى به خود آيد و خداى خود را بشناسد و خود را پاى بنده به اصول و عقايدى نمايد، و اگر كسى از همان اولين مرحله از عهده اين آزمايش برآمد به مقام و مرتبه اى خواهد رسيد كه خداى تعالى در انتظار او گذاشته است ((و شرح آن در پاداش و جزاى صابرين بيايد.))
    اى جوانان و اى دانشجويان و اى كسانى كه تازه مكلف شده ايد توجه نماييد
    نه اين كه تصور رود كه خداى تعالى واقف به حال بندگان نيست بلكه او دانا به كوچكترين تحريكاتيست كه از طرف هواى نفسانى بر آدمى مسلط است و همانطور كه اشاره شد در مبارزه با اين قواى نفسانى امر به شكيبايى فرموده است و براى علاج و رهايى از آن ، و يا براى سكون و آرامش و خاموشى اين شعله سوزان و يا براى نتيجه نهايى از آن ، امر به نكاح فرموده و آن را مستلزم شكيبايى كرده است و لكن متاسفانه و يا بنا بر مقدرات صد در صد از جوانهاى امروز به جهات مختلف تا دورانى موفق به اين امر نشده و مرتب تحريكات نفسانى آنها را از راه و روش دين و خداشناسى باز مى دارد، و تا دورانى كه اين موفقيت براى آنها حاصل نشود هميشه در جدال با قواى نفسانى بوده اگر صابر شدند و تحمل كردند كه گوى سبقت را ربوده اند و اگر نه ، سررشته امور ديندارى از دست آنها خارج شده و از راه مستقيم بيرون مى روند.
    شايد آنها كه دوران جوانى خود را طى كرده باشند اين بحث بر آنها روشن باشد، ولى منظور نويسنده در اين جا باز همان شرح مقام صبر است و مى خواهد بگويد تمام جوان هايى كه مى خواهند به آئين اسلام تربيت شوند و آنهايى كه دچار بلاى شهوانى و هواى نفسانى هستند و هنوز به چاره آن نرسيده اند: كه اى جوانان عزيز خداى تعالى شما را در اين مبارزه بزرگ تسلى مى دهد و امر به شكيبايى مى فرمايد و شما بردبار باشيد تا خدا وسيله رفع ناراحتى شما را فراهم سازد.
    و اين معنا را خداى تعالى در قرآن مجيد بر وجه بسيار لطيفى آورده : كه حاكى از آن است كه اى مردم در مجاهده با نفس و مبارزه با قواى شهوانى و صبر و شكيبايى را رعايت كنيد و تحمل ورزيد، قوله تعالى س 24 ى 33 و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ، يعنى كه بايد جد و جهد نمايند و عفت گزينند و مبارزه با هواى نفس خود نمايند، آن كسانى كه وسيله ازدواج آنها فراهم نشده تا آن كه خداى تعالى وسائل و اسباب آن را مهيا ساخته و ايشان را از فضل و كرم خود توانگر سازد.
    حال معلوم شد كه در اين آيه شريفه خداى تعالى چگونه و با چه لطفى اهل ايمان را در مقابل اين قواى عظيم آزمايشى بر تحمل و بردبارى دعوت كرده است در حالى كه اين امر در رديف اولين دستورى قرار گرفته كه براى مكلفان صادر شده است .
    خداى تعالى در چند مورد به رسول اكرم امر به صبر و شكيبايى فرموده است
    در سوره المعارج آيه 5 مى فرمايد: فاصبر صبرا جميلا، پس ‍ شكيبا باش شكيبايى نيكو. و اين جمله ايست كه حضرت سجاد عليه السلام در همين فقرات مورد شرح اقتباس از آن فرموده و عرض ‍ مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا، اشاره بر اين كه : خدايا مرا مشمول همان صبر جميل فرما كه بر حبيب خود توصيه فرمودى .
    و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه صبر جميل آن است كه در حين نزول بليت به خلق شكوه نكنند.
    و جاى ديگر بر سبيل لطف ، حبيب خود را بر اين وجه امر به صبر مى فرمايد: س 74ى 7 و لربك فاصبر يعنى از براى رضاى پروردگار خود يا به جهت موافقت امر او؛ پس شكيبايى كن ((يا بر اين معنى كه شكيبايى كن بر مشاق تكاليف ماءموره از تبليغ رسالت و تعليم شريعت و اداى فريضه و سنت .))
    جاى ديگر در سوره يونس آيه 101 مى فرمايد: واتبع ما يوحى اليك واصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين پيروى كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن چيزى را كه وحى كرده مى شود به سوى تو به امتثال و تبليغ ؛ و صبر كن بر دعوت ؛ و ايذايى كه به تو رسد و شكيبايى ورز تا حكم كند خدا و او بهترين حكم كنندگان است .
    و در جاى ديگر امر به صبر و اشاره به پاداش آن فرموده : س 11ى 115 واصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين صبر كن بر تبليغ دعوت كه متضمن اذيت است از كفار و يا بر امتثال اوامر و اجتناب از نواهى بدرستى كه خداى تعالى ضايع نمى گرداند پاداش نيكوكاران را ((و اين عبارت اشاره بر اينست كه شكيبايى از جمله حسنات است .))
    و نيز در آيه ديگرى با اهميت خاصى مى فرمايد: س 46ى 34 فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ... يعنى پس صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جفاى كفار همچنان كه صبر كردند دارندگان عزم از پيمبران ... .
    بعضى از ارباب تفاسير بر آنند كه الولواالعزم پنج پيغمبرند كه ناسخ شريعت غير خوداند و اين قول از امام محمدباقر و امام جعفر صادق صلوات الله عليهما منقولست كه ايشان عبارتند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه ايشان را سادة النبيين نيز مى گويند و موارد صبر هر يك را خداى تعالى بيان داشته و در تفسير منهج در ذيل اين آيت پس از شرحى آورده كه چون ((من )) در ((من الرسل )) از براى تبيين است پس مراد جميع پيغمبران باشند چه جميع ايشان عازم بودند بر اداى رسالت و تحمل اعباى ابلاغ و دعوت .
    نگارنده گويد: با وجودى كه صبر و شكيبايى لازمه مقام نبوت است معذلك بعضى از پيغمبران را در اين فضيلت خصوصياتى است همچنان كه خداى تعالى در سوره انبيا آيه 85 مى فرمايد: و اسماعيل و ادريس ‍ و ذاالكفل كل من الصابرين شايد اشاره بر اين باشد كه اسماعيل بر اقامت به مكه كه وادى غير ذى ذرع بوده و همچنين هنگام ذبح صبر و شكيبايى بسيار نموده ، و ادريس در مدت متمادى بر اذيت و بلاى قوم تحمل نموده ، و ذاالكفل شكيبايى نموده نزد آن چه متكفل آن شده بوده و البته صراحت آيه شريفه ، و اصبر كما صبر اولوا العزم ، بيشتر است و اگر منظور از اولواالعزم همان اسامى مذكور باشد بسيار روشن است كه اين بزرگواران متحمل چه مشقاتى در امر رسالت خود شدند و اگر حقا به حالات پيمبران يك يك توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه هر يك از فضيلت صبر به حد منصب نبوت خود بهره مند بودند؛ شايد داستان يعقوب را شنيده باشيد كه بر فقدان ولد تا چه حد صابر بود و همچنين فرزندش يوسف چگونه در بليه چاه و زندان و تعدى برادران در شكيبايى سلوك كرد؛ و نيز ايوب كه صبر او معروف ؛ و چگونه بيمارى خود را متحمل شد و هكذا پيمبران ديگر كه شرح صبر و تحمل هر يك به طول مى انجامد.

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/