غزل34
کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت
کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهی نازت
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری
که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت
همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایهی سرو سرافرازت
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر درخانهی جان کرد عشق خانه پردازت
ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی
بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)