صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 241

موضوع: داستان بزرگان

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ابراهيم ادهم از نامورترين عرفان اسلامى است كه در قرن دوم هجرى مى‏زيست؛ درباه او نوشته‏اند كه در جوانى، امير بلخ بود و جاه و جلالى داشت . سپس به راه زهد و عرفان گراييد و همه آنچه را كه داشت، رها كرد. علت تغيير حال و دگرگونى ابراهيم ادهم را به درستى، كسى نمى‏داند . عطار نيشابورى در كتاب تذكرة الاولياء، دو حكايت مى‏آورد و هر يك را جداگانه، علت تغيير حال و تحول شگفت ابراهيم ادهم مى‏شمرد . در اين جا هر دو حكايت را با تغييراتى در عبارات و الفاظ مى‏آوريم .
    حكايت نخست:
    در هنگام پادشاهى، شبى بر تخت خوابيده بود كه صدايى از سقف كاخ شنيد. از جا برخاست و خود بر بام قصر رفت . ديد كه مردى ساده و ميان سال، بر بالاى بام قصر او، در گشت و گذار است، ابراهيم گفت: تو كيستى؟ گفت: شترم را گم كرده‏ام و اين جا، او را مى‏جويم . ابراهيم گفت:اى نادان!شتر بر بام مى‏جويى ؟ آيا شتر، بال دارد كه پرواز كند و به اين جا بيايد!؟ شتر بر بام چه مى‏كند؟!
    مرد عامى گفت: آرى؛ شتر بر بام جستن، عجيب است؛ اما از آن عجيبت‏تر كار تو است كه خدا را بر تخت زرين و جامه اطلس مى‏جويى . اين سخن، چنان در ابراهيم اثر كرد كه يك مرتبه از هر چه داشت، دل كند و سر به بيابان نهاد. در آن جا، يكى از غلامان خود را ديد كه گوسفندان او را چوپانى مى‏كند. همان جا، جامه زيبا و گرانبهاى خود را به او داد، و جامه چوپانى او را گرفت و پوشيد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حكايت دوم:
    روزى ابراهيم ادهم كه پادشاه بلخ بود، بار عام داده، همه را نزد خود مى‏پذيرفت . همه بزرگان كشورى و لشكرى نزد او ايستاده و غلامان صف كشيده بودند . ناگاه مردى با هيبت از در درآمد و هيچ كس را جرأت و ياراى آن نبود كه گويد: (( تو كيستى؟ و به چه كار مى‏آيى؟ )) آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پيش تخت ابراهيم رسيد . ابراهيم بر سر او فرياد كشيد و گفت: (( اين جا به چه كار آمده‏اى؟ )) [مرد گفت: (( اين جا كاروانسرا است و من مسافر . كاروانسرا، جاى مسافران است و من اين جا فرود آمده‏ام تا لختى بياسايم .)) ابراهيم به خشم آمد و گفت: (( اين جا كاروانسرا نيست؛ قصر من است .))[]مرد گفت: (( اين سرا، پيش از تو، خانه كه بود؟ )) ابراهيم گفت: ((فلان كس )) . گفت: (( پيش از او، خانه كدام شخص بود. )) گفت: (( خانه پدر فلان كس .))]گفت: (( آن‏ها كه روزى صاحبان اين خانه بودند، اكنون كجا هستند؟ ))
    گفت: (( همه آن‏ها مردند و اين جا به ما رسيد.))
    مرد گفت: (( خانه‏اى كه هر روز، سراى كسى است و پيش از تو، كسان ديگرى در آن بودند، و پس از تو كسان ديگرى اين جا خواهند زيست، به حقيقت كاروانسرا است؛ زيرا هر روز و هر ساعت، خانه كسى است . )) ابراهيم، از اين سخن، در انديشه فرو رفت و دانست كه خداوند، او را براى اين جا و يا هر خانه ديگرى نيافريده است . بايد كه در انديشه سراى آخرت بود، كه آن جا آرام‏گاه ابدى است و در آن جا، هماره خواهيم بود و ماند .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    [غريبه آشنا:

    گمنام متولد شد و گمنام زيست، تنها درواپسين روزهاي زندگي شناخته شد و مردم متوجه شدند كه اين شخص همان آشناي ديرين آنهاست.آشنايي كه با نام او آشنا بودند و شرح صفات برجسته او را شنيده بودند اما او را نديده بودند،يا ديده و نشناخته بودند.
    او در دوران جواني با شور و حرارتي فراوان اسلام را پذيرفت امّا هرگز پيامبر اسلام(ص) را نديد.تعاليم اسلام را با واسطه مي‌شنيد و آنها را با روح فطرت و سرشت خويش همساز مي‌ديد و از جان و دل مي‌پذيرفت و تحت تأثير آنها قرار مي‌گرفت.
    ايمان،در اعماق جانش ريشه دوانيد و دلش سرشار از محبت رسول گرامي(ص) شد و اشتياق ديدار اين نجات دهنده بزرگ،آتشي در قلب پر احساس او افروخت.
    هر روز آتش اين اشتياق فروزان‌تر مي‌شدو اين اشتياق در عالم خيال او را عازم سفر مدينه مي‌نمود.گر چه فكر و خيالش هميشه همچون پرنده سبك بالي پرواز مي‌كرد و در حضور پيامبر اكرم(ص) مي‌نشست،هر كجا مي رفت و مشغول هر كاري كه بود،قيافه محبوب ناديده را در نظر مجسم مي‌كرد.
    «يمن» تا مدينه فاصله بسيار زيادي نداشت،امّا مانع وي براي پيمودن اين مسافت كوتاه،مادر پيرش بود،مادري كه به وجود فرزند نياز داشت.
    اين جوان جوانمرد،خود را مسئول رسيدگي و تأمين نيازهاي وي مي‌دانست و چون با روح قوانين اسلام آشنايي داشت با خود چنين مي‌انديشيد:من در اين دنيا بيش از هر كسي به دو نفر علاقه دارم پيغمبر(ص) و مادرم،هر دو را دوست دارم،هر دو به گردن من حق دارند،حقوقي بزرگ و جبران ناپذير.در اين ميان حقوق پيامبر اسلام(ص) عظيم‌تر و مهم‌تر است و در دل من هم بيشتر جاي دارد.اما… امّا او به ديدار من نيازي ندارد و اين من هستم كه مي‌خواهم او را ببينم.ولي مادر پيرم به من نيازمند است تاب دوري مرا ندارد و هر لحظه ممكن است براي او كاري پيش آيد و به كمك من محتاج گردد.
    و سپس چنين نتيجه مي‌گرفت:«من بايد،از بين خودم و مادرم يكي را برگزينم يا دنبال خواسته‌هاي خويش بروم و يا در انديشه نيازمندي‌هاي مادرم باشم امّا بدون ترديد خدمت به مادر،ارزنده‌تر است و بيشتر موجب خرسندي خدا و پيغمبر(ص) خواهد شد…»و اين انديشه‌ها او را از شرفيابي حضور پيغمبر محبوب باز مي‌داشت.(سفينه البحار،ج1،ص 53)
    جالب توجه آن كه پيامبر اسلام(ص) نيز اشتياق فراواني داشت كه اين آشناي گمنام و اين دوست نديده را ببيند.
    بارها از او نام برده و درباره‌اش سخن گفته بود،نسبت به ديدار او ابراز علاقه فراوان نموده و چنين توصيه كرده بود:«هر كس از ياران من او را ديد،سلام مرا به وي برساند».(سفينه البحار،ج1،ص 53)

    اين مرد فرشته،خود علاقه و پشتكار كم نظيري به عبادت و نيايش با خدا داشت بدان گونه كه برخي شب‌ها،پس از نماز عشاء كه معمولاً مردمان در بسترهاي خواب بودند و سكوت و خاموشي،با سياهي شب مي‌آميخت،او چون ستارگان آسمان و فرشتگان نيايش‌گر،بيدار مي‌ماند و به راز و نياز با پروردگار مي‌پرداخت و تا هنگامي كه اشعه سيمگون فجر مي‌تابيد،با خداي مهربان خويش،راز و نياز مي‌كرد.يك شب را به ركوع مي‌گذرانيد،شبي را با سجود سپري مي‌كرد و… ديگر شب،عبادت او به صورت ديگري انجام مي‌گرفت.اين شب زنده داري‌ها و نيايش‌هاي تنهايي،سطحي نبود،تا او را از انجام وظيفه و احساس مسئوليت د رمقابل اجتماع باز دارد و سرگرم سازد،بلكه از اعماق جان او سرچشمه مي‌گرفت و مايه روشن بيني وي مي شد و تحمل رنج‌ها را در راه خدمت به هم نوع براو آسان مي‌كرد.وقتي آفتاب غروب مي‌نمود و دامن خود را به سوي باختر مي‌كشاند،هر اندازه خوراك و پوشاك اضافي در خانه داشت بين مستمندان تقسيم مي‌كرد،سپس با گريه و زاري رو به درگاه خدا مي‌آورد و مي‌گفت:«بار خدايا!اگر امشب كسي از گرسنگي و احياناً از برهنگي مرد،از من مؤاخذه مفرما».(قاموس الرجال،ج 2، ص 134)

    او خود را در برابر «انسانيت» مسئول مي‌دانست و چنين مي‌انديشيد كه اگر انسان در شرق يا در غرب در اثر گرسنگي و كمبود لباس يا وسايل بهداشتي يا … بميرد همه انسان‌ها مسئولند،مگر كساني كه به اندازه توان خويش كار و خدمت كرده باشند.و نيز مي‌دانست،عامل گرسنگي نقص در مواهب طبيعي و كمبود مواد غذايي در جهان نيست،بلكه يكي از مهم‌ترين عوامل آن،افراط و ولخرجي‌هاي ثروتمندان از خدا بي‌خبر است كه در مقابل جامعه،خود را موجودي برتر مي‌پندارند و احساس وظيفه‌اي نمي‌كنند.او زندگي ساده خود را از راه شترباني مي‌گذراند و پس انداز و اندوخته‌اي ذخيره نمي‌نمود.اما نه از اين رو كه تنبل و تن پرور بود و درآمد كافي نداشت.زهد و وارستگي،شخصيتي ممتاز و روحي بي‌نياز به او داده بود كه در پرتو آن مي‌توانست از قيد و بندهاي تشريفات زندگي رها گردد و تمام نيروي خويش را در راه پيشبرد اهدف عالي و گسترش تعاليم اسلام و خدمت به همنوع بكار بياندازد.تنها عاملي كه فعاليت‌هاي او را محدود مي‌كرد خدمت به مادر بود.پس از درگذشت او،دامنه فعاليت‌هاي خود را گسترش داد و همراه با سپاهيان مسلمان رهسپار عراق گرديد و در شهر جديد التأسيس «كوفه» رحل اقامت افكند.زيرا آنجا به مرزهاي كشور نزديك بود و مي‌توانست در مواقع جهاد، به آساني در صفوف مقدم سپاه جاي بگيرد.هوا نسبتاً خوب بود،نسيم ملايمي مي‌وزيد،بندهاي چادرها در كنار هم بسته شده بود،زمين«صفين» از بوته‌هاي خار تقريباً پر شده و از فاصله چند متري اردوگاه دشمن ديده مي‌شد.غمي بر چهره لشكريان «علي(ع)» نشسته، گاهي از يكديگر مي‌پرسيدند:«سرانجام چه خواهد شد؟» .معاويه به پيشنهاد صلح و اندرزهاي واقع بينانه،اعتنا نمي‌كرد و با همكاري عمروعاص سياستمدار و نيرنگ باز مشهور،مردم شام را به جنگ تحريك مي‌نمود.سپاهيان عراق ناچار خود را براي يك برخورد نظامي آماده مي‌كردند و در انتظار رسيدن نيروي امدادي از كوفه بودند اميرمؤمنان در ميان جمعي از دوستان فرمود:امروز هزار نفر از كوفه مي‌آيند.درست هزار نفر حتي بدون يك نفر كم يا زياد و با من پيمان وفاداري و فداكاري مي‌بندند».طولي نكشيد آمدن جمعيت آغاز شد،بعضي سواره و گروهي پياده در دسته‌هاي بزرگ و كوچك آمدند و بيعت كردند ابن عباس مي‌گويد:من با دقت كامل آمار مي‌گرفتم،شماره بيعت كنندگان به 999 نفر رسيد ديگر كسي نبود.با خود گفتم شگفتا! اين چه سخني بود كه اميرمؤمنان(ع) فرمود:و چرا اين چنين بي‌احتياطي كرد؟در اين انديشه‌ها بودم كه ديدم مردي با لباس بسيار ساده و ژنده‌اي،مجهز به شمشير،سپر و ديگر ابزار جنگي از راه رسيد و پس از سلام رو به اميرمؤمنان(ع) كرد و گفت:در اين هنگام برق خوشحالي در چشمان حضرت علي(ع) درخشيد و با آهنگي متين فرمود:

    -اجازه دهيد با شما بيعت كنم.

    ـ با چه شرطي بيعت مي‌كني؟ با اين شرط كه گوش به فرمان شما باشم و در پيش رويت پيكار كنم تا بميرم يا خدا درهاي پيروزي را به رويت باز كند.

    ـ اسمت چيست؟ـ «اويس» تو «اويس قرني» هستي؟ ـ آري در اين هنگام برق خوشحالي در چشمان حضرت علي(ع) درخشيد و با آهنگي متين فرمود:«اللّه اكبر» و سپس رو به حاضران كرد و فرمود:«حبيبم رسول خدا(ص) به من خبر داد كه مردي از امت او را ملاقات خواهم كرد بنام «اويس قرني» او از حزب خدا و پيغمبر(ص) است و سرانجام شربت شهادت مي‌نوشد و گروه زيادي با شفاعت او وارد بهشت خواهند شد.(قاموس الرجال،ج 2) حاضران سراپاي اين مرد را برانداز كردند و از خود مي‌پرسيدند:«اين مرد ژنده پوش!؟

    همسايگانش و آنان كه در كوفه،در مسجد، و در كنار رود فرات و در ديگر جاها او را ديده بودند،تأسف مي‌خوردند كه چرا تا كنون چنين شخصي را نشناخته‌اند؟ و چرا توجهي به سخنان نصيحت‌آميز وي نداشته‌اند؟ اويس ديگر از گمنامي بيرون آمد و جزو چهره‌هاي درخشان جنگ صفين گرديد تاريخ نويسان او را يكي از زهّاد چهار گانه نوشتند و امام هفتم(ع) وي را در رديف حوّاريان و رازداران اميرالمؤمنين(ع) نام برد.(قاموس الرجال) و در ديگر روز،هنگامي كه غبار جنگ فرو نشست در ميان كشتگان سپاه علي(ع) جسد خونين يكي از افراد پياده نظام را ديدند كه لباس ژنده‌اي به تن داشت.او كسي جز «اويس» نبود.«انّ اللّه لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم؛تا مردم نفسانيات خود را تغيير ندهند خدا وضعشان را تغيير نمي‌دهد».(سوره رعد،آيه 11
    __________________
    اى اهل ايمان، شما (ايمان) خود را محكم نگاه داريد، كه اگر همه عالم گمراه شوند و شما به راه هدايت باشيد زيانى از آنها به شما نرسد. بازگشت همه شما به سوى خداست و همه شما را به آنچه كرديد آگاه مى‏سازد. 105المائده53

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نزديكي خدا به انسان ابوحنيفه، خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد: فرزندنت موسي را ديدم كه نماز مي خواند، درحالي كه مردم از مقابلش عبور مي كردند و او آنها را منع نمي كرد و اين عمل شايسته نيست.
    امام صادق(ع) فرمود: به موسي بگوييد بيايد.
    وقتي آمد، حضرت فرمود: پسرجان! ابوحنيفه چنين مي گويد. عرض كرد: آري، آنكه من براي او نماز مي گزاردم، به من از عابران نزديك تر بود. خداوند مي فرمايد:«نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (ق-16)
    ما از رگ گردن به او نزديك تريم. حضرت صادق (ع) او را درآغوش كشيد و فرمود: اي گنجينه اسرار! پدر و مادرم به قربانت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سوگند باطل و زوال ايمان

    مردي از اهل حضر موت، خدمت پيامبر اعظم(ص) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! همسايه اي به نام «امروالقيس» دارم كه قسمتي از زمين مرا غصب كرده و مردم گواه صدق من هستند، ولي چون براي او احترام بيشتري قائل هستند، حاضر به حمايت از من نيستند.
    پيامبر اعظم(ص) «امروالقيس» را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد و او همه چيز را انكار كرد. پيامبر گرامي(ص) پيشنهاد كرد سوگند بخورد. مرد شاكي عرض كرد: او آدم بي بندوباري است و براي او سوگند خوردن باطل، هيچ مانعي ندارد. پيامبر خاتم(ص) فرمود: يا بايد شاهد بياوري، يا او تسليم سوگند شود. هنگامي كه امرو القيس خواست سوگند ياد كند، پيامبر(ص) به او مهلت داد و درباره عواقب سوء آن يادآوري كرد.
    آن دو نفر بازگشتند و اين آيات نازل شد:
    «سوگندهايتان را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامي بعد از ثابت گشتن برايمان متزلزل شود، و به خاطر بازداشتن مردم از راه خدا، آثار سوء آن را بچشيد... آن چه نزد شماست، فاني شود و آنچه نزد خداست باقي است(نحل- 94)
    چون پيامبر اعظم(ص) براي آنها، اين آيات را خواند؛ امروالقيس گفت: حق است، آن چه نزد من است فاني است و اين مرد راست مي گويد. من قسمتي از زمين او را غصب كرده ام. ولي نمي دانم چه مقدار بوده است. اكنون هر مقدار مي خواهد و مي داند حق اوست برگيرد و به خاطر استفاده اي كه در اين مدت از زمين او كرده ام، معادل آن را هم بر آن بيفزايد.
    خداوند آيه 97 سوره نحل را نازل كرد و فرمود:
    اگر مومن، عمل صالح انجام دهد، هم حيات طيبه و بهترين پاداش به او خواهيم داد.(1)

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حاج شیخ اسماعیل دولابی « ... در حرم حضرت اباعبدا... (ع) در بالاسر حضرت همه چیز حل شد و هر چه را می خواستم به من عنایت كردند، ... دیگر اتاق ما شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزا خانه ابا عبدا... (ع) بود و اشخاصی كه به آن جا می آمدند، بی آنكه لازم باشد كسی ذكر مصیبت بكند، می گریستند. بر اثر عنایات حضرت اباعبدا... (ع) كار به گونه ای بود كه خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم آیت ا... شیخ محمد تقی بافقی و مرحوم آیت ا... شاه آبادی، بدون این كه من به دنبال آنها بروم و از آن ها التماس و درخواست كنم، با علاقه خودشان به آنجا آمدند. به هر تقدیر همه عنایاتی كه به من شد از بركات امام حسین (ع) بود. از راه سایر ائمه هم می توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین (ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می رساند. چون كشتی امام حسین (ع) در آسمان های غیب خیلی سریع راه می رود، هر كس در سیر معنوی خود حركتش را از آن حضرت آغاز كند، خیلی زود به مقصد می رسد. »
    اینك بنگرید گوشه ای از بیانات قدسی آن رادمرد و الهی را درباره امام زمان (ع) و راهكار عملی ارتباط با آن حضرت:« اگر كامل شود و محبت به حد كمال برسد، طوری می شود كه حضرت در ظاهر ببیند یا نبیند، در یقین او اثر ندارد، بلكه در هر وقت با قلب خود او را مشاهده می كند. مثل پیامبر (ص) و اویس قرنی كه به ظاهر اصلاً‌ یكدیگر را ندیدند، اما هرگز از هم جدا نبودند. كسی كه غیبت و حضور حضرت حجت برایش یكسان باشد، به حضرت راه پیدا می كند .»

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    داستانی شگفت از زنی كه جز قرآن نمی‌گفت! از ابوالقاسم قشیرى نقل شده كه در بادیه زنى را تنها دیدم گفتم كیستى؟ جواب داد:
    « وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ » ( و بگو به سلامت! پس زودا كه بدانند.) (1)
    از قرائت آیه فهمیدم كه مى گوید اوّل سلام كن سپس سؤال كن كه سلام علامت ادب و و ظیفه و ارد بر مورود است.
    به او سلام كردم و گفتم در این بیابان آن هم با تن تنها چه مى كنى؟
    پاسخ داد:
    « مَن یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ » (وهر كه را خدا هدایت كند گمراه كننده ای ندارد.) (2)
    از وضع آن زن، سخت به تعجّب آمده بودم به فرزندانش گفتم این زن با كمال كه نمونه او را ندیده بودم و نشنیده بودم كیست جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضّه، خادمه حضرت زهرا، سلام الله علیهاست كه بیست سال است جز قرآن سخن نگفته است!
    از آیه شریفه دانستم راه را گم كرده ولى براى یافتن مقصد به حضرت حق جلّ و علا امیدوار است.
    گفتم جنّى یا آدم؟ جواب داد:
    « یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِد » ( ای فرزندان آدم! جامه خود را در هر نمازی بر گیرید .) (3)
    از قرائت این آیه درك كردم كه از آدمیان است.
    گفتم از كجا مى آئى؟ پاسخ داد:
    « یُنَادَوْنَ مِن مَكَان بَعِید » ( آنان را از جایی دور ندا می دهند.) (4)
    از خواندن این آیه پى بردم كه از راه دور مى آید.
    گفتم كجا مى روى؟ جواب داد:
    « وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً »
    ( و برای خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ [ البته بر ] كسی ‌كه بتواند به سوی آن راه یابد.) (5)
    فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
    گفتم چند روز است حركت كرده اى؟ پاسخ داد:
    « وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّام »
    آری، قرآن احسن قول، قصص و قانون است و هركه در تمامی ابعاد حیات و حركتش بدان تمسك جوید و از آن نور برگیرد بر مركب سعادت نشسته و در طریق هدایت خواهد راند.
    ( و در حقیقت، آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آندو است در شش هنگام آفریدیم.) (6)
    فهمیدم شش روز است از شهر خود حركت كرده و بسوى مكه معظّمه مى رود.
    پرسیدم غذا خورده اى؟ جواب داد:
    « لاَ یُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا »
    ( خداوند هیچ كس را جز به قدر توانایی‌اش تكلیف نمی‌كند.) (7)
    فهمیدم كه به اندازه من در مسئله حركت و تند روى قدرت ندارد. به او گفتم بر مركب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد برو یم پاسخ داد:
    « لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا »
    ( اگر در آنها [ آسمان و زمین] جز خدا، خدایانی[ دیگر] وجود داشت، قطعا زمین و آسمان تباه می‌شد.) (8)
    معلومم شد كه تماس بدن زن و مرد در یك مركب یا یك خانه یا یك محل موجب فساد است، به همین خاطر از مركب پیاده شدم و به او گفتم شما به تنهائى بر مركب سوار شو، چون بر مركب قرار گرفت گفت:
    گفتم جنّى یا آدم؟ جواب داد:
    « یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِد » ( ای فرزندان آدم! جامه خود را در هر نمازی بر گیرید .) (3) از قرائت این آیه درك كردم كه از آدمیان است.
    « سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ »
    ( پاك است كسی كه این را برای ما رام كرد و [گرنه] ما را یارای [رام ساختن] آنها نبود.) (9)
    چون این آیه را قرائت كرد فهمیدم در مقام شكر حق برآمده و از عنایت خداوند عزیز، سخت خوشحال است.
    وقتى به قافله رسیدیم گفتم در این قافله آشنائى دارى جواب داد:
    « وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ »
    ( و محمد جز فرستاده ای‌كه پیش از او [هم ]‌ پیامبرانی [آمده و] گذشتند نیست.) (10)
    « یَا یَحْیَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة » ( ای یحیی كتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر.) (11)
    « یَامُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ » ( ای موسی! منم، من، خداوند، پروردگار جهانیان.) (12)
    « یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الاَْرْضِ » ( ای داود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گرداندیم. ) (13)
    از قرائت این چهار آیه دانستم چهار آشنا به نامهاى محمد و یحیى و موسى و داود در قافله دارد.
    چون آن چهار نفر نزدیك آمدند، این آیه را خواند:
    « الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» ( مال و پسران زیور زندگی دنیایند. ) (14)
    فهمیدم این چهار نفر پسران اویند، به آنان گفت:
    « یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الاَْمِینُ »
    ( ای پدر! او را استخدام كن چراكه بهترین كسی است كه استخدام می‌كنی. ) (15)
    از قرائت این آیه فهمیدم به فرزندانش مى گوید به این مرد زحمت كشیده امین مزد بدهید ، چون فرزندانش به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حس كرد كم است این آیه را خواند:
    گفتم كجا مى روى؟ جواب داد:
    « وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً »
    ( و برای خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ [ البته بر ] كسی ‌كه بتواند به سوی آن راه یابد.) (5) فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
    « وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ »
    ( وخداوند برای هر كس كه بخواهد [آنرا] چند برابر می‌كند. ) (16)
    یعنى به مزد او اضافه كنید.
    از وضع آن زن، سخت به تعجّب آمده بودم به فرزندانش گفتم این زن با كمال كه نمونه او را ندیده بودم و نشنیده بودم كیست جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضّه، خادمه حضرت زهرا، سلام الله علیهاست كه بیست سال است جز قرآن سخن نگفته است!!
    آری، قرآن احسن قول، قصص و قانون است و هركه در تمامی ابعاد حیات و حركتش بدان تمسك جوید و از آن نور برگیرد بر مركب سعادت نشسته و در طریق هدایت خواهد راند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    - راوي: ياسر، خادم امام رضا عليه السلام است: (6)
    امام رضا عليه السلام به ما فرمود:
    «اگر من بالاي سر شما ايستادم و شما در حال غذا خوردن بوديد، بلند نشويد، تا اين که از غذا خوردن فارغ شويد. گاهي حضرت، يکي از ما را (براي انجام کاري) صدا مي‎کرد. وقتي گفته مي‎شد: مشغول غذا خوردن است، مي‎فرمود: بگذاريد تا غذايش را بخورد، بعد...»(

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    امید شخصي را به جهنم مي بردند . در راه بر مي گشت و به عقب خيره مي شد . ناگهان خدا فرمود : او را به بهشت ببريد . فرشتگان پرسيدند چرا ؟ پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگاه کرد ... او اميد به بخشش داشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سنت ازدواج

    مردي به نام عكاف بن بشير تميمي خدمت رسول خدا(ص) رسيد. پيامبر از او پرسيد: آيا همسر داري؟ مرد گفت: خير.
    پيامبر پرسيد: آيا وضع زندگي ات خوب است؟ مرد پاسخ مثبت داد.
    پيامبر فرمود: «پس تو از برادران شياطين هستي . تو اگر در دين مسيحيت بودي جزو راهبان (عزلت گزيدگان) آنان محسوب مي شدي.
    ازدواج سنت ماست. انسان مجرد و بي همسر، زنده و مرده اش مطرود و بد است. آيا از شيطان پيروي مي كنيد؟ شيطان براي نفوذ در انسان هاي صالح، سلاحي موثرتر از زنان ندارد مگر درباره متأهلان كه آنان پاك گشته اند و از گناه دور هستند.»
    واي بر تو اي عكاف، شياطين ايوب و داود و يوسف و كرسف را نيز همراهي مي كردند و به نزدشان مي آمدند.
    شخصي به نام بشيربن عطيه پرسيد: يا رسول الله كرسف كه بود؟
    حضرت فرمود: او مردي بود كه در ساحل يكي از درياها 300 سال خدا را عبادت كرد. روزها را روزه بود و شب ها را به نماز مي ايستاد. اما او به خاطر عشق به يك زن و ترك عبادت خدا، كافر گشت. ولي خدا به سبب برخي اعمال نيك او، وي را بخشيد.
    اي عكاف! واي بر تو، ازدواج كن كه درغير اينصورت جزو كساني هستي كه در حيرت و دودلي و ترديد و بي هدفي به سرمي برند.(1)
    1-الدرالمنثور، ج1، ص.311

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/