فصل شانزدهم
وقت ورود قافله امینه به استر اباد یکی از فدائیان فتحعلی خان میزبان انان بود باران یکریز می بارید و امان از مسافران می ربود . در یک هفته ای که منتظر ماندند خدیجه هم بیمار شد . امد و رفت حکیم و زنان شهر به خانه میزبان ان ها کار خود را کرد و پیغام رسید که ان ها به خانه حاکم دعوت شده اند امینه خواست به بهانه بیماری دخترش از رفتن سر باز زند میزبان صلاح ندید . در ان شب پیغام دل از دست رفته سبز علی خان حاکم منصوب نادر به امینه رسید . سبز علی خان به خشونت معروف همه استر اباد بود و دشمن خونی فتحعلی خان و میزبان از این که امینه خواست او را نپذیرد وحشت داشت . امینه همان شبانه فرمان داد تا بار ها را بر بندند . امد و شدها و اجاره ی اسب و استر خبری نبود که به گوش سبز علی خان نرسد . پیغام دیگر او نیز در دل سنگ امینه اثر نکرد . قافله در میان نگرانی میزبان حرکت کرد ولی هنور دو سه منزل دور نشده بودند که ماجرا رخ داد .
امینه و فرزندانش که دمی از ان ها جدا نمی شد و در کلبه ای بستر گشوده بودند و دو قراول دم در که شش سوار در هیات ترکمن ها بر سر قراولان ریختند و ان ها را بی صدا کردند . محمد حسن به شنیدن صداهای بیرون تپانچه برداشت محمد حسین نیز . امینه سر پوش سر مشعل روغنی را انداخت و با پسرانش در سه گوشه کلبه در کمین ماندند تا مهاجمان به درون امدند . از سه نفر اول یکی نصیب تنور شد که در کناری گرم بود دیگری خنجر محمد حسن خان بی نفس شد و سومی را امینه چادر بر سر انداخت . ان ها به راحتی حریف ان سه دیگر هم بودند ولی با بر خاستن صدای تپانچه ده بیست تن دیگر رسیدند . جای جنگ نبود امینه در همان تاریکی محمد حسن خان را امر کرد که با برادر و خواهر بیمارش از مهلکه بگریزد و خود پس از چند شیرین کاری ندا در داد که تسلیم می شود . مهاجمان بر سد امینه ریختند که ارام مانده بود و کیسه ای بر سرش کشیدند . صبحدم فرزندان فتحعلی خان در راه ترکمن صحرا بودند و امینه به اسیری در راه استر اباد .
اما سبز علی خان به ان که در سر داشت نرسید . امینه حیله ای به کار برد که حاکم از کرده پشیمان شد و بی ان که بتواند انگشتی به ان کندو عسل برد وی را رها کرد امینه به سبز علی خان گفت اماده مرگ باشد چون وی در عقد نادر افشار است و اگر این خبر به مشهد برسد هیچ چیز نخواهد توانست سر او را به تنش حفظ کند . سبز علی خان در ان لحظه خبر بد تر از ان نمی توانست شنید . به دست و پا افتاد که عجوزه های استر ابادی مرا فریفته اند . امینه به او قول داد که این ماجرا را به نادر نگوید در مقابل از سبز علی خان قول گرفت که یک سال مالیات از ترکمن ها یموت نخواهد . اما تا امینه خود را به میان یموتیان برساند محمد حسن خان ترکمن ها را با نقل واقعه شورانده و به نمایندگان سبز علی خان که حکم از نادر داشتند تاخته بود . امینه را هم بد نیامد . او در انتظار بود که پسرانش دستی در اورند و لشکری گرد اوردند و کار نیمه تمام پدر را تمام کنند .
اما نخستین درگیری محمد حسن خان با نیروی اعزامی نادر نشان داد که ترکمن ها حریف نادر نیستند . امینه برای ان که ارام بگیرد یک بار دیگر قصد ان داشت که دست به دامان روس ها زند اما پیش از سفر به او خبر رسید که کاترین ملکه روسیه در گذشت . امینه دانست که باید منتظر بماند تا مار ها یکدیگر را ببلعند حادثه ای که به زودی رخ نداد . نادر غرور رفته را به ایران برگردانده می رفت تا کاری بزرگ را به سامان رساند . پس تارو مار کردن گردنکشان محلی که از ضعف و نا بسامانی حکومت مرکزی استفاده کرده هر کدام در گوشه ای علم استقلال بلند کرده بودند . نوبت به اشرف افغان رسید که بعد از یکی دوبار بخت ازمایی چنان شکستی از نادر خورد که نتوانست خود را به قندهار برساند . از ان همه افغان که در ان چهار سال بزرگ ترین فاجعه های بشری را در مرکز ایران به پا کردند کسی نماند . در اخرین ضرب شستی که نادر به افغان ها نشان داد هر کدام از گوشه ای فرا رفتند .
نادر اصفهان را فتح کرد و پس ار هشت سال شر افغان ها را از سر ایرانیان کوتاه کرد اما طهماسب صفوی بود که با دبدبه و کبکبه وارد زادگاه خود شد . مردم رنجدیده اصفهان که تعدادشان به یک از ده رسیده بود با اسفند سوزان مقدم فرزند شاه سلطان حسین را گرامی داشتند و در جستجوی گوری برامدند که تن بی سر شاه سلطان حسین در ان جا دفن شده بود . روزی که شاه طهماسب وارد چهلستون شد در حالی که می پنداشت مادر او چنان که امینه گفت جان داده یا به قندهار فرستاده شده کنیزی را دید که چون دست در گردن او انداخت دانست مادر است که همه این سال ها برای ان که شناخته نشود در هیات کنیزان در امده و زنان افغانی را خدمت کرده است . طهماسب این همه را می دید و باز در صدد بر نمی امد تا یک چند به خود زحمت دهد و ایران را از چند پارچگی برهاند هر گاه نادر قصد جنگ می کرد او بهانه می اورد و عجیب تر ان که از توطئه برای برکندن نادر هم دست بر نمی داشت . ولی نادر تصور نمی کرد که بتواند بع استقلال سلطنت کند باور داشت که باید نامی از یک صفوی در میان باشد چنین بود که انتظار امینه طولانی شد .
پنج سال از قتل فتحعلی خان می گذشت که بالاخره کاسه صبر نادر لبریز شد و ابتدا سران لشکر را به تماشای بی خیالی و میگساری شاه برد پس خود به خرگاه سلطنتی وارد شد و رای بزرگان را به او ابلاغ کرد شاه طهماسب کاری کرد که شش سال پیش پدرش کرده بد تاج را پرت کرد و نادر ان را از زمین بر داشت و بوسید . به دستور نادر کودک یک ساله طهماسب را شاه کردند و نادر افشار شد نایب السلطنه همان لقبی که فتحعلی خان در استر اباد گرفت و جان خود را بر سر ان گذاشت . طهماسب فقط از نادر خواست از خون او بگذرد . نادر قول داد وب هظاهر به قول خود وفادار ماند .
محمد حسن خان در استر اباد بود امینه در بخارا که پسر کوچکش پیام نادر را به او رساند . نادر از امینه دعوت به مشهد می کرد . هنوز امینه به خطه خراسان نرسیده بود که قاصدی دیگر رسید و خبر داد که نادر راهی هند شده و از وی خواسته تا باز گشت او در مشهد باشد . خانه ای قصر مانند با غلام ومحافظ در اختیار او قرار گرفت . در این زمان محمد حسین یارو ندیم رضا قلی میرزا فرزند بزرگ نادر بود و به امر نادر ریاست قراولان شاه مخلوع صفوی هم به او سپرده شده بود . ایا خان افشار به این ترتیب زمینه ای ساخت که شاه طهماسب کشته شود منتها به دست فرزند فتحعلی خان به خونخواهی پدر .
هر چه بود محمد حسین خان دستور از رضا قلی گرفت و به سبزوار رفت جایی که شاه مخلوع در قلعه ای زندانی بود . وقتی محمد حسین خان پیغام فرستاد که طهماسب میرزا از اندرون به در اید شاه صفوی دانست چه سر نوشتی در انتظار دارد با گریه و فغان به التماس افتاد . اصرار داشت تا ان جوان قجر باور کند که قاتل پدرش نادر است محمد حسین خان پیش از ان که خنجر را در گلویش فرو کند اهسته گفت :
مادرم گفت بعد از تو نوبت اوست نگران نباش .
شاه طهماسب بد بخت فقط فرصت یافت بگوید امینه و جان به تیغ او سپرد که تمام کینه مادر را نیز در دست هایش جمع کرده بود . ترکمن کینه جو دو فرزند شاه مخلوع را نیز از دم تیغ گزراند و خود خبر ان را در مشهد به مادر رساند .
امینه در سی امین بهار عمر انتقام را از نخستین عامل قتل فتحعلی خان گرفت و فردای ان روز عازم خواجه ربیع شد در این جا مقبره ای مجلل برای فتحعلی خان ساخته بود و از خود متولی و دربانی بر ان گمارده حالا می توانست شبی را در ان جا سحر کند و با دلداده خود سخن بگوید .
اه خان من ! پسرت انتفام تو را گرفت . من امینه تو او راه دادم . ندیدی چه التماسی می کرد . کاش بودی و می دیدی پسرانت چه دلاورانی شده اند . کاش ده پسر داشتم و هر کدام را در یک سو نام تو را صدا می کردند . اما خان من به تو وعده داده ام سلطنت ایران را در خانواده تو برقرار کنم . این کار را خواهم کرد . خان خان من ! قدرت وشکوه حق تو خاندان توست .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)