در رگ های تطاول
نه جای ماندن است و
نه راه رفتن
خزان ِ بی مهابا
پهنای سوخته ی هزار رنگ بی جرعه است
با عطشی آماسیده
و پیشه وران جغرافیای نزدیک برف
هر واژه قاره ای است
به وسعت رگ های جمعه ی انسان
در این سیاره ی پر تطاول خالی
استنشاق سکوتی که در آن سوی دره ها آرمیده است
کیلاد گسسته ی نت ها و
مرثیه
آی !
بسته است
در .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)