صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 58

موضوع: پابلو نرودا

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دير هنگام كه ستارگان
    بى هيچ پوششى از ابر در هواى خنك
    مى درخشيدند، در خانه ام را باز كردم.
    اقيانوس
    در دلِ شب
    چهار نعل مى تاخت.
    بوى تندِ
    هيزم آماده
    مثل دستى
    از ميان تاريكىِ خانه
    بيرون خزيد.
    بو ديدنى بود
    انگار
    درخت
    زنده بود.
    انگار هنوز قلبش مى تپيد.
    ديدنى
    مثل يك لباس.
    ديدنى
    مثل يك شاخه ى شكسته.
    قدم زنان
    به درونِ خانه
    پاى نهادم
    كه آن
    تاريكىِ معطر.
    در خود احاطه اش كرده بود.
    بيرون
    نقطه هاى آسمان
    مثل سنگ هاى مغناطيسى
    برق مى زدند،
    و بوى هيزم
    قلبم را نوازش كرد
    مثل انگشتانى،
    مثل ياسمن
    مثل بعضى خاطره ها.
    بوى برگ هاىِ نوك نيزِ
    كاج نبود،
    نه،
    پارگى پوستِ
    او كاليپتوس نبود
    و نيز
    عطر
    تاكستانِ سرسبز
    بلكه
    چيزى راز آميزتر بود
    زيرا آن بو
    تنها يك بار،
    تنها يك بار،
    پديد آمد
    و آنجا، از ميان همه ى چيزهايى كه
    روى زمين ديده بودم،
    در خانه ىِ
    خودم، شب هنگام، كنار درياى زمستانى،
    آنجا رايحه ىِ
    زيباترين رُزها
    چشم انتظار من بود،
    قلبِ جريحه دارِ زمين،
    چيزى
    كه مثل موج
    مرا در خود گرفت
    از زمان
    رهايى يافت
    و در درونم گم شد
    به هنگامى كه دروازه ىِ شب را
    گشودم.

    (از ترجمه انگليسى: استفن كسلر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شايد گزافه نباشد اگر پابلو نرودا را پر خواننده ترين شاعر معاصر جهان بدانيم. کمتر کسی را در عرصه شعر معاصر جهان می شود يافت که مانند پابلو نرودا محبوب باشد.

    نرودا در ۱۹۰۴ در پارال يکی از شهرهای کوچک شيلی بدنيا آمد. در دوران مدرسه با گابريلا ميسترال شاعره سرشناس شيلی که اولين نوبل را برای شيلی به ارمغان آورد آشنا شد و اين ميسترال بود که دروازه دنيای ادبيات و شعر را به روی او باز کرد.

    نرودا از ۱۵ سالگی وارد عرصه ادبيات شد و از اين تاريخ به بعد بود که بی وقفه شعر سرود و زندگی پر از حادثه خود را پی گرفت.
    نرودا در پر التهاب ترين دوران تاريخ جهان زيست. او که نا خواسته و تنها به دنبال يافتن شغل با توصيه يکی از آشنايان پر نفوذ به عنوان کنسول به رانگون در برمه اعزام شده بود، از همان دوران جوانی در عرصه ادبيات و سياست، فعاليت پر شوری را پيش گرفت.

    پابلو نرودا بزرگترين شاعر قرن بيستم است. (گابريل گارسيا مارکز)

    نرودا نيز مانند هزاران نيروی روشنفکر دهه ۳۰ ميلادی مجذوب آرمانهای کمونيستی شد و به جبهه چپ پيوست. فعالانه در مبارزه عليه ديکتاتور اسپانيا در جنگهای داخلی شرکت کرد. او در کتاب خود به نام "خاطرات" می نويسد که چگونه در بحبوحه جنگ در مادريد اشعارش با نام "اسپانيا در قلب من" را که کاغذهايش از خمير کردن کاغذهای باطله و حتی پيراهن سربازان تهيه شده بود در تيراژ ۲۰۰ نسخه چاپ شد و دست به دست ميان مبارزان در سنگرها گشت.
    سفرهای متعدد نرودا چه در سالهائی که به طور رسمی نماينده دولت شيلی در سفارتخانه های کشورهای گوناگون بود و چه در سالهای تبعيد از شيلی، او را با چهره های برجسته قرن در ادبيات و سياست آشنا کرد.

    نرودا در کتاب خاطرات خود از آشنائی با نهرو، مائوتسه تونگ، چوئن لای، فيدل کاسترو و تقريبا تمامی غولهای ادبی دهه های ۳۰ تا ۷۰ ميلادی سخن می گويد.
    در دوران جنگ سرد نرودا متهم به طرفداری از استالين شد اما شعر او چنان پر قدرت و ماورای جنجالهای روزمره بود که مخالفانش نتوانستند با اين اتهامات او را از ميدان بدر کنند.
    اشعار تغزلی نرودا از چنان قدرتی برخوردارند که مرزهای جغرافيائی را شکسته و براحتی در دل مردم جهان می نشيند.

    فيلم پستچی به کارگردانی مايکل رادفورد بر اساس زندگی نرودا در تبعيد ساخته شده است
    در ايران تا مدتها نرودا به عنوان شاعری سياسی و مبارز شناخته شده بود. مترجمان اشعار او شايد بيشتر به سبب نياز آن روزها شعرهای سياسی او را ترجمه کرده بودند. اما اگر مجموعه کارهای او را در نظر بگيريم نرودا را می توان به جرئت شاعر عاشقانه ها ناميد. اشعار او در باره عشق بسيار زيبا و گاه از نظر غنای تصويری و ايجاز حيرت انگيز و غير قابل دستيابی هستند.
    مجموعه از شعرهای عاشقانه نرودا به فارسی با نام " هوا را از من بگير، خنده ات را نه " در سال ۱۳۷۴ توسط نشر چشمه به چاپ رسيد که استقبال زيادی از آن شد و اکنون چاپ هشتم اين کتاب در بازار است.

    پس از اين کتاب، مجموعه های ديگری نيز از او چاپ شد و پابلو نرودا امروز چهره ای است شناخته شده برای دوستداران شعر در ايران.

    نرودا پس از روی کار آمدن حکومت سالوادور آلنده در ايسلانگرا اقامت کرد و از سياست بکلی کناره گرفت. ۱۱ روز بعد از کودتای ۱۹۷۳ در شيلی و کشته شدن آلنده، نرودا در اقامتگاه خود در ايسلانگرا چشم از جهان بست.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تن تو را يکسره
    رام و پر
    برای من ساخته اند.
    دستم را که بر آن می سرانم
    در هر گوشه ای کبوتری می بينم
    به جستجوی من
    گوئی عشق من تن تو را از گل ساخته اند
    برای دستان کوزه گر من.
    زانوانت سينه هايت
    کمرت
    گم کرده ای دارند از من
    از زمينی تشنه
    که دست از آن بريده اند
    از يک شکل
    و ما با هميم
    کامليم چون يک رودخانه
    چون تک دانه ای شن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    این همه نام

    دوشنبه
    محصور می کند خویش را
    با سه شنبه
    و هفته با سال .


    نمی شود بگسلد زمان
    با قیچی کسل کننده ات،
    و تمام نامهای روز را
    آب شب می شوید !


    هیچ مردی نمی تواند بنامد خویش را :
    پیتر ؛
    چنانکه هیچ زنی :
    رز یا ماری .
    ما ،همه، ماسه ایم و غبار ؛
    ما ،همه ، بارانیم در باران !


    با من از ونزوئلا ها سخن گفتند ،
    از پاراگوئه ها ،
    شیلی ها ؛
    نمی دانم از چه می گویند .
    من تنها ،
    پوسته زمین را می شناسم
    و می دانم که نامی ندارد !


    وقتی می زیستم در میان ریشه ها
    لذتم می بخشیدند
    بیش از گلها ؛
    و آنگاه که سخن می گفتم
    در میانه صخره ها
    پژواک می شد صدایم
    چون ناقوسی .


    آنک بهاری می آید
    آهسته اهسته
    که درازنای زمستان را تاب آورده است ؛
    زمان
    گم کرده کفشهایش را ؛
    یکسال
    چهار قرن به طول می انجامد !


    هر شب به گاه خفتن ،
    چه نامیده می شوم و
    نمی شوم ؟!
    و به گاه بیداری کی ام ،
    اگر این نیست «من» ای که به خواب رفته بود ؟!
    این می گویدمان
    که پرتاب می شویم در کام زندگی
    از همان بدو تولد
    که نیانباشته دهانهامان
    با این همه نامهای مشکوک
    با این همه برچسبهای غم انگیز
    با این همه حروف بی معنا
    با این همه «مال تو » و « مال من »
    با این همه امضای کاغذها !


    می اندیشم به شوراندن اشیا ،
    در آمیختن شان ،
    دوباره برآوردنشان ،
    ذره ذره برهنه کردنشان ،
    تا آنجا که داشته باشد ، نور زمین
    یگانگی دریا را :
    تمامیتی سخاوتمند و
    خش خش عطری استوار را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    افسانه پری دریایی و مستها

    همه اون مردا
    اونجا کنار رود بودن
    وقتی اومد :
    لخت و عور !


    اونا مست بودن و
    شروع کردن به تف انداختن !


    تازه از رود اومده بود و
    هیچ چی نمی دونست .
    یه پری دریایی بود
    که راهشو گم کرده .


    متلکا سرازیر شد
    رو تن براقش
    بد وبیراه ها غرق کرد
    سینه طلایی شو .
    اشکو نمی شناخت
    به خاطر همین گریه نکرد .
    لباسو نمی شناخت
    به خاطر همین لباس نداشت .


    اونا سیاهش کردن
    با چوب پنبه های سوخته و
    ته سیگار ،
    غلتیدن رو کف میخونه و
    ریسه رفتن !
    هیچی نگفت
    چون زبونی نداشت .


    چشماش
    به رنگ یه عشق دور بود و
    جفت بازواش
    از یاقوت سفید .
    لباش جنبید
    بی صدا
    با یه نور مرجانی ...


    و یه دفه
    از اون در زد بیرون !


    رفت توی رود و
    پاک شد .
    درخشید
    مثه یه سنگ سفید زیر بارون !
    و بی اونکه پشت سرش رو نگاه کنه
    شنا کرد و شنا کرد ...
    شنا کرد به طرف هیچ ،
    شنا کرد به طرف مرگ !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دمدمی مزاج
    پابلو نرودا
    برگردان : سیامک بهرام پرور

    چشمانم
    گریخت از من
    به دنبال دخترکی سبزه
    که می آمد !
    برساخته از صدفهای سیاه بود
    از انگورهای یاقوتی
    و خونم را به شلاق می کشید
    با شراره های آتشش !
    پس از تمامی اینها
    من می روم !
    موطلایی پریده رنگی سر رسید !
    چون گیاهی زرین ،
    موهبتهاش در رقص!
    و چون موجی
    دهانم رفت
    تا بر سینه اش بنشاند
    تیر- آذرخش ِخون را!
    پس از تمامی اینها
    من می روم !
    تنها به سوی تو،
    بی آنکه حرکتی کنم ،
    بی آنکه ببینمت ،
    دور از تو ،
    خون من و بوسه هایم
    روانه می شوند !
    سبزهء من و بور ِمن !
    فربه ِمن و باریک اندام ِمن !
    زشت ام و زیبای ام !
    برساخته از هر آنچه زر و
    هر آنچه نقره !
    برساخته از هرآنچه گندم و
    هر آنچه خاک !
    برساخته از هر آنچه آب و
    امواج دریا !
    برساخته برای بازوان من ،
    برای بوسه هایم ،
    برساخته برای روحم !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چه چیزی لازم است تا در این سیاره

    بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟

    هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد

    هر کسی در عشق تو دخالت می کند

    چیزهای وحشتناکی می گویند

    در باره ی مرد و زنی که

    بعد از آن همه با هم گردیدن

    همه جور عذاب وجدان

    به کاری شگفت دست می زنند

    با هم در تختی دراز می کشند

    از خودم می پرسم

    آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند

    یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند

    آیا در گوش یکدیگر

    در مرداب

    از قورباغه های حرامزاده می گویند

    و یا از شادی زندگی دوزیستی شان

    از خودم می پرسم

    آیا پرندگان

    پرندگان دشمن را

    انگشت نما می کنند؟

    آیا گاو های نر

    پیش از آنکه در دیدرس همه

    با ماده گاوی بیرون روند

    با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟

    جاده ها هم چشم دارند

    پارک ها پلیس

    هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند

    پنجره ها نام ها را نام می برند

    توپ و جوخه ی سربازان در کارند

    با مأموریتی برای پایان دادن به عشق

    گوشها و آرواره ها همه در کارند

    تا آنکه مرد و معشوقش

    ناگزیر بر روی دوچرخه ای

    شتابزده

    به لحظه ی اوج جاری شوند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
    اگر سفر نكني،
    اگر كتابي نخواني،
    اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
    اگر از خودت قدرداني نكني.



    به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
    زماني كه خودباوري را در خودت بكشي،
    وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.



    به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
    اگر برده‏ي عادات خود شوي،
    اگر هميشه از يك راه تكراري بروي …
    اگر روزمرّگي را تغيير ندهي
    اگر رنگ‏هاي متفاوت به تن نكني،
    يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكني.



    تو به آرامي آغاز به مردن مي‏كني
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سركش،
    و از چيزهايي كه چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
    و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
    دوري كني . .. .



    تو به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
    اگر هنگامي كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نكني،
    اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نكني،
    اگر وراي روياها نروي،
    اگر به خودت اجازه ندهي
    كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
    وراي مصلحت‌انديشي بروي . . .
    امروز زندگي را آغاز كن!
    امروز مخاطره كن!
    امروز كاري كن!
    نگذار كه به آرامي بميري!
    شادي را فراموش نكن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    امشب میتوانم غمناک ترین ترانه رو بنویسم!
    مثلا بگویم شب هراسان است
    وستارگان آبی در دور دست می لرزند


    باد شبانه در آسمان می گردد و می خواند


    امشب میتوانم غمناک ترین ترانه رو بنویسم!
    دوستش میداشتم او نیز هر از گاهی دوستم می داشت
    به شب هایی از دست در کنارم بود
    ومن در زیر سقف بی مرزآسمان می بوسیدمش!



    دوستش میداشتم او نیز هر از گاهی دوستم می داشت
    مگر می شود چشمان درشت و ابی او را دوست نداشت


    با این خیال که او دیگر نیست
    با حس از دست دادنش...
    می توانم غمناک ترین ترانه ها رو بنویسم



    شنیدن شب که بی او بزرگ می شود
    و شعری که بر من می چکد
    چون شبنمی بر سبزینه یی



    عشقم یارای نگه داشتن او نبود!
    شب هراسان است و او این جا نیست!


    تنها همین!


    کسی در دور دست دور می خواند!
    دلم به نبودنش رضا نمی دهد!


    نگاهم در تعقیب اوست
    قلیم از پی اش افتان است و او اینجا نیست!


    شب درختان را سپید میکند!
    ما در زمانی دیگر سر گردانیم!


    بی شک از این پس دوستش نخواهم داشت!
    اما از خویش می پرسم
    چگونه دوستش داشتی



    باد صدای مرا به گوشش خواهد رساند!
    از آن دیگری ست



    از ان دیگری خواهد بود
    چون بوسه های من
    صدایش اندام درخشانش و چشمان بی بدلش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سپتامبر از نرودا



    امروز روزي بود چون جامي لبريز
    امروز روزي بود چون موجي سترگ
    امروز روزي بود به پهناي زمين.


    امروز درياي توفاني
    ما را با بوسه اي بلند کرد
    چنان بلند که به آذرخشي لرزيديم
    و گره خورده در هم
    فرودمان آورد
    بي اينکه از هم جدايمان کند.


    امروز تنمان فراخ شد
    تا لبه هاي جهان گسترد
    و ذوب شد
    تک قطره اي شد
    از موم يا شهاب


    ميان تو و من دري تازه گشوده شد
    و کسي هنوز بي چهره
    آنجا در انتظار ما بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/