صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30

موضوع: اشعار هیــوا مسـیح

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کسی نیست ، با خودم حرف می زنم



    کجا می روی ؟
    با تو هستم
    ای رانده حتی از اینه
    ای خسته حتی از خودت
    کجای این همه رفتن
    راهی به آرزوهای آدمی یافتی ؟
    کجای این همه نشستن
    جایی برای ماندن دیدی ؟
    سر به راه
    رو به نمی دانی تا کجا
    چرا اتاقت را با خود می بری ؟
    چرا عکس های چند سالگی را به ماه نشان می دهی ؟
    خلوت کوچه ها را چرا به باد می دهی ؟
    یک لحظه در این تا کجای رفتن بمان
    شاید آن کاغذ مچاله که در باد می دود
    حرفی برای تو دارد
    سطری نشانی راهی
    خیالت من از این همه فریب
    که در کتابخانه های دنیا به حرف می ایند
    و در روزنامه های تا غروب می میرند
    چیزی نفهمیده ام ؟
    خیالت من از پنجره های باز خانه ی سالمندان
    که رو به از صبح توپ بازی
    تا بای بای تیله ها و گلسر های رنگی حسرت می کشند
    چیزی نفهمیده ام ؟
    هنوز راهی از چشم های خیسم
    رو به خاک بازی در باغ و
    پله های شکسته ی روز دبستان
    می رود
    هنوز بغضی ساده
    رو به دفتری از امضای بزرگ و یک بیست
    که جهان را به دل خالی ام می بخشید
    می شکند
    حالا در این بی کجایی پرشتاب
    با که اینقدر بلند حرف می زنی ؟
    تمام چشم های شهری شده نگاهت می کنند
    کسی نیست ، با خودم حرف می زنم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تو ، سایه ، منی



    آسمان سجاده های رو به راه
    و درختان حاشیه ی آب
    اذان گفته بودند
    که به راه افتادی
    سیب های سحرگاهی
    به خواب باغچه افتادند
    که در کوچه می رفتی
    سایه ای از من دور شد
    چه قدر آفتاب های نتابیده در راه است
    چه قدر راه ناتمام در من به راه می افتد
    من چه قدر ستاره از بر بودم و نمی دانستم
    من چه قدر در رأس تماشای ماه بودم و نمی دانستن
    حالا زمین به دورم می گردد
    و چه قدر درخت تماشا می کنم
    سایه ای از تو در راه بود
    چه پنجره هایی که از زن پر بود
    چه کوچه هایی که از سلام خالی
    چه خیابان هایی که از نرفتن پر بود
    و چه راه هایی که خواب کسی می اید ، دیدند
    ولی سایه ای از تو در شهر گم شد
    ولی سایه ای از تو روزی گذشت
    و در آسمان سجاده من شد
    سایه ای از من دور می شود
    چه قدر آبی است
    دهکده هایی ه در مهتاب به خواب می روند
    چه حافظه ای
    هیچ شهری هرگز
    شب ها به خواب نمی رود
    و کسی نمی داند
    بالای این همه شهر بزرگ
    ماه همیشه بیدار است
    چه حافظه ای
    باید تمام جاده های خاکی را حفظ کنم
    باید صدای تمام سیبهای می افتد را بدانم
    باید مدار زمین را خوب بچرخم
    هیچ راهی نباید در شهرها تمام شود
    هیچ خوابی نباید بی ستاره آفتابی شود
    هیچ سیبی نباید بی صدا بیفتد
    می خواهم تمام دنیا را به یاد بیاورم
    چه قدر راه نرفته از من می گذرد
    پشت سرم هستی یا نه ؟
    تو ، سایه ، منی
    من همه ی رفتن را به یاد آورده ام


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دارم به شهر شما دست می کشم



    به من نگاه کن
    درست به چشم هایم
    می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
    می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
    ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
    حالا که آمده ای
    اتاق رو به رفتن است
    ما به میهمانی دورترین کتابهای جهان می رویم
    تو را و مرا
    به قضاوت آسمان می گذارم
    و چترم را به قضاوت برف
    سکوتی اگر بود
    در راه ، تمام حرف های با خودم را
    افشا می کنم
    ابتدا سکوت شد
    به حرف هایم نگاه کن
    می خواهم از دهان اشعیای نبی
    سرود بخوانم
    می خواهم از همچنان ابر بالای سفر بگذرم
    می خواهم بهچترهای خسته دست بکشم
    تا خاموش ترین کلمات پنهان بیایند
    به تمام وقت هایی که نداری
    می خواهم برای تمام نشستن ها
    انگشت ها و سیگارها
    جای دور برای خیره شدن بیاورم
    می خواهم به چشم هایت نگاهکنم
    تکودکی هایت رابه دنیا بیاوری
    برادران بارانی ام
    که زیر چتر
    خواهران برفی ام
    که بی چتر
    دارم به شهر شما دست می کشم
    دارد از وقت هایی که ندارید
    صدای دورترین سرودهای جهان می اید
    من از مرزهایی که هنوز ، می ایم
    دارم اینجا خانه ای می سازم
    همین جای وقت هایی که ندارید
    دارم به شهر شمانگاه می کنم
    دارد از تمام کوچه های مرده
    صدای کودکان و سرودمی اید
    و زنانی که به پنجره می ایند
    و مردانی که به چشم انداز
    دارم به شهر شما دست می کشم
    قسم می خورم به چتر که باز می شود
    قسم می خورم به تماشا که شهر
    پر از حرف های تازه شود
    برادران بارانی ام
    خواهران برفی ام
    از درست به حرف هایم نگاه کن
    راهی به کودکی های جهان می رود
    از درست به چشم هایم نگاه کن
    راهی به سرودهای فراموشی
    می خواهم چشمهایمان را به قضاوت جاده بگذارم
    و شهر شما را به قضاوت آسمان
    حرفی اگربود
    تو از تمام وقت های با خودت
    چیزی بگو
    ابتدا سکوت است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جهان راهمین جا نگه دار


    کمی جلوتر
    من آن طرف امروز پیاده می شوم
    کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
    کسی از سایه های هر چه ناپیدا می اید
    از آن طرف کودکی
    و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
    کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
    تو همان آشناترین صدای این حدودی
    که مرا میان مکث سفر
    به کودک ترین سایه ها می بری
    با دلم که هوای باغ کرده است
    با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
    و مرامی نشیند
    می نشینم و از یادمی روم
    می نشینم و دنیا را فکر می کنم
    آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
    کنار غربت راه و مسافران چشمخیس
    دارم به ابتدای سفر می روم
    به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
    گوش می کنی ؟
    می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
    حالا که دارم از یاد می روم
    دارم سکوت می شوم
    می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
    گوش می کنی؟
    پیش روی سفر
    بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
    پیش روی سفر
    تا نه این همه ناپیدا
    تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
    تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
    حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
    هر چه دریاست ، در من آبی
    حالا هر چه پیری است ، در من کودک
    هر چه ناپیدا ، در من پیدا
    حالا هر چه هر روز و بعد از این
    هر چه پیش رو
    منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
    و پنجشنبه نزدیک من است
    جهان را همین جا نگهدار
    من پیاده می شوم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جایی به من بدهید
    دورترین دلتنگی آدمی با من است
    گفته بودم
    روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
    و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
    و تلخ ترین
    تبخیر
    آسمان را سیاه خواهد کرد
    جایی به من بدهید
    تمام دلتنگی آسمان با من است
    گفته بودم
    شبی ماه آب خواهد شد
    و تمام پنجره ها غریب
    و زمین تنها خواهد مرد
    جایی به من بدهید
    تمام تنهایی زمین با من است
    گفته بودم روزی
    تمام عکس هایمان را از زندگی پس
    می گیریم
    گفته بودم دیگر
    از آسمان هواپیمایی نمی گذرد
    و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
    و ما با چترهای بسته به دنیا می آییم
    و با چترهای باز به خواب می رویم
    جایی به من بدهید
    شاید یکی از میان ما
    شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
    شب کوچکی که زیر
    ماه
    شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
    شب کوچکی میان تمام شب های دنیا
    شبی که ابتدای کلمات بود
    جایی به من بدهید
    جایی برای خندیدن
    جایی برای خیره شدن
    شب کوچکی از تمام دنیا با من است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آسمان سجاده های رو به راه
    و درختان حاشیه ی آب
    اذان گفته بودند
    که به راه افتادی
    سیب های سحرگاهی
    به خواب باغچه
    افتادند
    که در کوچه می رفتی
    سایه ای از من دور شد
    چه قدر آفتاب های نتابیده در راه است
    چه قدر راه ناتمام در من به راه می افتد
    من چه قدر ستاره از بر بودم و نمی دانستم
    من چه قدر در رأس تماشای ماه بودم و نمی دانستم
    حالا زمین به دورم می گردد
    و چه قدر درخت
    تماشا می کنم
    سایه ای از تو در راه بود
    چه پنجره هایی که از زن پر بود
    چه کوچه هایی که از سلام خالی
    چه خیابان هایی که از نرفتن پر بود
    و چه راه هایی که خواب کسی می آید ، دیدند
    ولی سایه ای از تو در شهر گم شد
    ولی سایه ای از تو روزی گذشت
    و در آسمان سجاده
    من شد
    سایه ای از من دور می شود
    چه قدر آبی است
    دهکده هایی كه در مهتاب به خواب می روند
    چه حافظه ای
    هیچ شهری هرگز
    شب ها به خواب نمی رود
    و کسی نمی داند
    بالای این همه شهر بزرگ
    ماه همیشه بیدار است
    چه حافظه ای
    باید تمام جاده های خاکی را حفظ کنم
    باید صدای تمام سیبهای می افتد را بدانم
    باید مدار زمین را خوب بچرخم
    هیچ راهی نباید در شهرها تمام شود
    هیچ خوابی نباید بی ستاره آفتابی شود
    هیچ سیبی نباید بی صدا بیفتد
    می خواهم تمام دنیا را به یاد بیاورم
    چه قدر راه نرفته از من می گذرد
    پشت سرم هستی یا نه ؟
    تو ، سایه ، منی
    من همه ی رفتن را به یاد آورده ام


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جایی به من بدهید
    دورترین دلتنگی آدمی با من است
    گفته بودم
    روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
    و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
    و تلخ ترین
    تبخیر
    آسمان را سیاه خواهد کرد
    جایی به من بدهید
    تمام دلتنگی آسمان با من است
    گفته بودم
    شبی ماه آب خواهد شد
    و تمام پنجره ها غریب
    و زمین تنها خواهد مرد
    جایی به من بدهید
    تمام تنهایی زمین با من است
    گفته بودم روزی
    تمام عکس هایمان را از زندگی پس
    می گیریم
    گفته بودم دیگر
    از آسمان هواپیمایی نمی گذرد
    و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
    و ما با چترهای بسته به دنیا می آییم
    و با چترهای باز به خواب می رویم
    جایی به من بدهید
    شاید یکی از میان ما
    شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
    شب کوچکی که زیر
    ماه
    شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
    شب کوچکی میان تمام شب های دنیا
    شبی که ابتدای کلمات بود
    جایی به من بدهید
    جایی برای خندیدن
    جایی برای خیره شدن
    شب کوچکی از تمام دنیا با من است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از امشب
    خوابهایم برای تو
    ازاین پس
    باچشم های باز می خوابم
    از اینجا به بعد
    چشم هایم از تاغروب
    نگاههای آشنا می آید
    و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
    ازاینجا به بعد
    که تو چترت را نو می کنی
    من از راههای پر از چتر رفته برمیگردم
    ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
    از اینجا به هر کجا
    من بدون ساعت راه می روم
    بدون هر روز که صبح را
    از پنجره به عصر
    می برد
    و پای سکوت ماه
    به خاطره خیره می شود
    از اینجا به بعد
    دنیا زیر قدم هایم تمام میشود
    و تو از دو چشم باز
    که رو به آخر دنیا می خوابد
    رو به چترهای رفته
    تمام خوابهایم را خواهی دید


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    به من نگاه کن
    درست به چشم هایم
    می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
    می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
    ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
    حالا که آمده ای
    اتاق رو به رفتن است
    ما به میهمانی دورترین کتابهای جهان می رویم
    تو را و مرا
    به قضاوت آسمان می گذارم
    و چترم را به قضاوت برف
    سکوتی اگر بود
    در راه ، تمام حرف های با خودم را
    افشا می کنم
    ابتدا سکوت شد
    به حرف هایم نگاه کن
    می خواهم از دهان اشعیای نبی
    سرود بخوانم
    می خواهم از همچنان ابر بالای سفر بگذرم
    می خواهم به چترهاي خسته دست بکشم
    تا خاموش ترین کلمات پنهان بیایند
    به تمام وقت هایی که نداری
    می خواهم برای تمام نشستن ها
    انگشت ها و سیگارها
    جای دور برای خیره شدن بیاورم
    می خواهم به چشم هایت نگاه کنم
    تا کودکی هایت رابه دنیا بیاوری
    برادران بارانی ام
    که زیر چتر
    خواهران برفی ام
    که بی چتر
    دارم به شهر شما دست می کشم
    دارد از وقت هایی که ندارید
    صدای دورترین سرودهای جهان می آید
    من از مرزهایی که هنوز ، می آیم
    دارم اینجا خانه ای می سازم
    همین جای وقت هایی که ندارید
    دارم به شهر شمانگاه می کنم
    دارد از تمام کوچه های مرده
    صدای کودکان و سرودمی آید
    و زنانی که به پنجره می آیند
    و مردانی که به چشم انداز
    دارم به شهر شما دست می کشم
    قسم می خورم به چتر که باز می شود
    قسم می خورم به تماشا که شهر
    پر از حرف های تازه شود
    برادران بارانی ام
    خواهران برفی ام
    از درست به حرف هایم نگاه کن
    راهی به کودکی های جهان می رود
    از درست به چشم هایم نگاه کن
    راهی به
    سرودهای فراموشی
    می خواهم چشمهایمان را به قضاوت جاده بگذارم
    و شهر شما را به قضاوت آسمان
    حرفی اگربود
    تو از تمام وقت های با خودت
    چیزی بگو
    ابتدا سکوت است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آمدند
    دوباره ابرها آمدند

    و چتر
    ، در سیاهی چند ماه فراموشی
    دوباره به من فکر می کند

    به جاده هایی که هنوز به
    دنیا چسبیده اند
    به غربتی که میان کلمات و سفر

    چه قدر سنگین

    مرا به راه می
    برد
    تو رابه خانه می آورد

    در این سفر که ماه سفید است

    و آسمان که همان آبي بود

    وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم

    وقتی از ماه شبانه ی خیس

    که به
    چشم کودکان چسبیده می آیم
    چه قدر کنار پنجره برایت

    می آورم

    چه قدر راه
    نرفته برای سفر
    در این سفر

    میان سنگینی کلمات

    به پروانه ها فکر می
    کردم
    که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند

    در این سفر

    چه
    قدر رها می شوم
    نه اینکه من از غربت کلمات

    که تمام دنیا از من رها می
    شود
    حالا که خوب

    از

    نیمه ی مرطوب ماه

    به دنیا نگاه می کنم

    این همه
    شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند
    این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر می
    گردند
    چه قدر بی پروانه و کودکی

    چه قدر بی زمزمه و چتر

    به راه همین طور ،
    نمی دانی تا کجا افتاده اند
    به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت

    بزرگ می
    روند
    و این دنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است

    نگاه کن

    دوباره ابرها
    آمدند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/