صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41

موضوع: آشنايي با لوركا

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بچه‌ی زیبای جگنی نرم
    فراخ شانه، باریک اندام،
    رنگ و رویش از سیب ِ شبانه
    درشت چشم و گس دهان
    و اعصابش از نقره‌ی سوزان ــ
    از خلوت ِ کوچه می‌گذرد.
    کفش ِ سیاه ِ برقی‌اش
    به آهنگ مضاعفی که
    دردهای موجز ِ بهشتی را می‌سراید
    کوکبی‌های یکدست را می‌شکند.

    بر سرتاسر ِ دریا کنار
    یکی نخل نیست که بدو ماند،
    نه شهریاری بر اورنگ
    نه ستاره‌یی تابان در گذر.
    چندان که سر
    بر سینه‌ی یَشم ِ خویش فروافکند
    شب به جست‌وجوی دشت‌ها برمی‌خیزد
    تا در برابرش به زانو درآید.

    تنها گیتارها به طنین درمی‌آیند
    از برای جبریل، ملک مقرب،
    خصم سوگند خورده‌ی بیدبُنان و
    رام کننده‌ی قُمریکان.

    هان، جبریل قدیس!
    کودک در بطن ِ مادر می‌گرید.
    از یاد مبر که جامه‌ات را
    کولیان به تو بخشیده‌اند.


    ۲

    سروش پادشاهان مجوس
    ماه رخسار و مسکین جامه
    بر ستاره‌یی که از کوچه‌ی تنگ فرا می‌رسد
    در فراز می‌کند.
    جبریل قدیس، مَلِک مقرب،
    که آمیزه‌ی لبخنده و سوسن است
    به دیدارش می‌آید.
    بر جلیقه‌ی گلبوته دوزی‌اش
    زنجره‌های پنهان می‌تپند
    و ستاره‌گان شب
    به خلخال‌ها مبدل می‌شوند.

    ــ جبریل قدیس
    اینک، منم
    زنی به سه میخ شادی
    مجروح!
    بر رخساره‌ی حیرت زده‌ام
    یاسمن‌ها را به تابش درمی‌آوری.

    ــ خدایت نگهدارد ای سروش
    ای زاده‌ی اعجاز!
    تو را پسری خواهم داد
    از ترکه‌های نسیم زیباتر.

    ــ جبریلک ِ عمرم، ای
    جبریل ِ نی‌نی ِ چشم‌های من!
    تا تو را بَرنشانم
    تختی از میخک‌های نو شکفته
    به خواب خواهم دید.

    ــ خدایت نگه‌دارد ای سروش
    ای ماه رخساره و مسکین جامه!
    پسرت را خالی خواهد بود و
    سه زخم بر سینه.

    ــ تو چه تابانی، جبریل!
    جبریلک ِ عمر من!
    در عمق پستان‌هایم
    شیر گرمی را که فواره می‌زند احساس می‌کنم.

    ــ خدات نگهدارد ای سروش
    ای مادر ِ صد سلاله‌ی شاهی!
    در چشم‌های عقیم‌ات
    منظره‌ی سواری
    رنگ می‌گیرد.



    بر سینه‌ی هاتف ِ حیرت‌زده
    آواز می‌خواند کودک
    و در صدای ظریف‌اش
    سه مغز بادام سبز می‌لرزد.

    جبریل قدّیس از نردبانی
    بر آسمان بالا می‌رود
    و ستاره‌گان شب
    به جاودانه‌گان مبدل می‌شوند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پهنه‌ی زیتون‌زار
    همچون بادزنی
    بسته می‌شود و می‌گشاید.
    بر فراز زیتون‌زار
    آسمانی فروریخته،
    و بارانی تیره
    از ستاره‌گان سرد.
    بر لب رود
    جگن و سایه روشن می‌لرزد.
    هوای تیره چنبره می‌شود.
    درختان زیتون
    از فریاد
    سنگین است،
    و گله‌یی از
    پرنده‌گان اسیر
    دُم ِ بسیار بلندشان را
    در ظلمات می‌جنبانند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فریاد
    در باد
    سایه‌ی سروی به جای می‌گذارد. بگذارید در این کشتزار]
    [ گریه کنم.
    در این جهان همه چیزی در هم شکسته
    به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است.
    بگذارید در این کشتزار]
    [ گریه کنم.
    افق بی‌روشنایی را
    جرقه‌ها به دندان گزیده است.
    به شما گفتم، بگذارید]
    [ در این کشتزار گریه کنم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بر کناره‌های رود
    شب را بنگرید که در آب غوطه می‌خورد.
    و بر پستان‌های لولیتا
    دسته‌گل‌ها از عشق می‌میرند.

    دسته گل‌ها از عشق می‌میرند.
    بر فراز پل‌های اسفندماه
    شب عریان به آوازی بم خواناست.
    تن می‌شوید لولیتا
    در آب ِ شور و سنبل ِ رومی.
    دسته‌گل‌ها از عشق می‌میرند.

    شب ِ انیسون و نقره
    بر بام‌های شهر می‌درخشد.
    نقره‌ی آب‌های آینه‌وار و
    انیسون ِ ران‌های سپید تو.

    دسته گل‌ها از عشق می‌میرند.



    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چه دلپذیراست
    اینکه گناهانمان پیدا نیستند
    وگرنه مجبور بودیم
    هر روز خودمان را پاک بشوییم
    شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
    و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
    شکل مان را دگرگون نمی کنند
    چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
    خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس..

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شهر آزاد از هراسی
    درهایش را تکثیر می کرد.
    چهل گارد سیویل
    از پی تاراج بدان در آمدند.
    ساعت ها از حرکت باز ایستاد
    واز بادنماها
    غریوی کشدار بر آمد.
    شمشیر نسیمی را که
    از سمضربه ها سرنگون شده بود
    از هم شکافتند.
    کولیان پیر می گریزند
    از راه های تاریک و روشن
    با اسب های خواب آلوده و
    قلک های سفالین شان


    ترجمه شاملو ( همچون کوچه ئی بی انتها )

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل منو این تلخی بینهایت سرچشمه اش کجاست؟

    _آب دریاها سخت تلخ است آقا
    ...

    دریا خندید در دوردست
    دندانهایش کف و لبهایش آسمان..

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مگذار شکوه چشمان تندیس وارت
    یا عطر گل سرخی که شبانه
    با نفست برگونه ام می نشیند را از دست بدهم!

    می ترسم از یکه بودن بر این ساحل؛
    چونان درختی بی بار
    سوخته در حسرت گل برگ جوانه ای
    که گرمایش بخشد!

    اگر گنج ناپدید منی,
    اگر زخم دریده یا صلیب گور منی,
    اگر من یک سگم و تو تنها صاحبمی,
    مگذار شاخه ای که از رود تو برگفته ام
    و برگ های پاییزی اندوه بر آن نشانده ام را
    از دست بدهم!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از بندرگاه «الویرا»
    برآنم که عبورت را ببینم
    تا به نامت بشناسم
    و به گریه بنشینم.

    کدامین هلال ِ خاکستر ِ ساعت نُه
    رخانت را چنین پریده‌رنگ کرده است؟
    بذر ِ شعله ورت را
    چه کسی از سر برف‌ها برمی‌چیند؟
    کدام دشنه‌ی کوتاه ِ کاکتوس
    بلور تو را به قتل می‌رساند؟

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا نگاهت را بنوشم
    و به گریه بنشینم.
    در بازارگاه، چه گونه آوازی
    به کیفر من سر می‌دهی؟
    چه قرنفل ِ هذیانی
    بر تاپوهای گندم!
    چه دورم ــ آه ــ در کنار تو،
    چه نزدیک، هنگامی که می‌روی!

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا ران‌هایت را بی‌خبر به برکشم
    و به گریه بنشینم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مرثیه‌ای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس»

    زور بازوی حیرت‌آور او
    شط غرنده‌ای ز شیران بود (خون منتشر)
    *
    خنده‌اش سنبل رومی بود
    و نمک بود و فراست بود (همان)
    *
    اینجا خواهان دیدار مردانی هستم که آوازی سخت دارند
    مردانی که هیون را رام می کنند و بر رودخانه ها ظفر می یابند
    مردانی که استخوانهاشان به صدا در می آید
    و با دهانی پُراز خورشید و چخماق می خوانند. (این تخته‌بند تن)
    *
    نمی خواهم چهره‌اش را به دستمالی فرو پوشند
    تا به مرگی که در اوست خو کند (همان)
    *
    پائیز خواهد آمد
    با خوشه های ابر و قله های درهمش
    اما هیچ‌کس را سر آن نخواهد بود که در چشمهای تو بنگرد
    چرا که تو دیگر مرده‌ای


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/