صفحه 3 از 35 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن

    مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن

    دیبه‌ها بی کارگاه و دوک و جولا بافتن

    گنجها بی پاسبان و بی نگهبان داشتن


    بنده فرمان خود کردن همه آفاق را

    دیو بستن، قدرت دست سلیمان داشتن


    در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن

    در ره سیل قضا، بنیاد و بنیان داشتن


    دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر

    اشک را مانند مروارید غلطان داشتن


    از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن

    ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن


    رنجبر بودن، ولی در کشتزار خویشتن

    وقت حاصل خرمن خود را بدامان داشتن


    روز را با کشت و زرع و شخم آوردن بشب

    شامگاهان در تنور خویشتن نان داشتن


    سربلندی خواستن در عین پستی، ذره‌وار

    آرزوی صحبت خورشید رخشان داشتن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

    روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

    همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

    همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن


    کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

    دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن


    در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

    سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن


    روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

    در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن


    همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

    مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

    تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

    همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

    گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن


    پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین

    خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن


    عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

    نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن


    بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

    بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن


    گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز

    هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن


    عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن

    جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن


    چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

    شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن


    هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

    هر کجا مار است، آنجا حکم افسون دا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن

    نیست گشتن، لیک عمر جاودانی داشتن

    عقل را دیباچه‌ی اوراق هستی ساختن

    علم را سرمایه‌ی بازارگانی داشتن


    کشتن اندر باغ جان هر لحظه‌ای رنگین گلی

    وندران فرخنده گلشن باغبانی داشتن


    دل برای مهربانی پروراندن لاجرم

    جان بتن تنها برای جانفشانی داشتن


    ناتوانی را به لطفی خاطر آوردن بدست

    یاد عجز روزگار ناتوانی داشتن


    در مدائن میهمان جغد گشتن یکشبی

    پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن


    صید بی پر بودن و از روزن بام قفس

    گفتگو با طائران بوستانی داشتن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز

    بجرئت کرد روزی بال و پر باز

    پرید از شاخکی بر شاخساری

    گذشت از بامکی بر جو کناری


    نمودش بسکه دور آن راه نزدیک

    شدش گیتی به پیش چشم تاریک


    ز وحشت سست شد بر جای ناگاه

    ز رنج خستگی درماند در راه


    گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد

    گه از تشویش سر در زیر پر کرد


    نه فکرش با قضا دمساز گشتن

    نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن


    نه گفتی کان حوادث را چه نامست

    نه راه لانه دانستی کدامست


    نه چون هر شب حدیث آب و دانی

    نه از خواب خوشی نام و نشانی


    فتاد از پای و کرد از عجز فریاد

    ز شاخی مادرش آواز در داد


    کزینسان است رسم خودپسندی

    چنین افتند مستان از بلندی


    بدن خردی نیاید از تو کاری

    به پشت عقل باید بردباری


    ترا پرواز بس زودست و دشوار

    ز نو کاران که خواهد کار بسیار


    بیاموزندت این جرئت مه و سال

    همت نیرو فزایند، هم پر و بال


    هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است

    هنوز از چرخ، بیم دستبرد است


    هنوزت نیست پای برزن و بام

    هنوزت نوبت خواب است و آرام


    هنوزت انده بند و قفس نیست

    بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست


    نگردد پخته کس با فکر خامی

    نپوید راه هستی را به گامی


    ترا توش هنر میباید اندوخت

    حدیث زندگی میباید آموخت


    بباید هر دو پا محکم نهادن

    از آن پس، فکر بر پای ایستادن


    پریدن بی پر تدبیر، مستی است

    جهان را گه بلندی، گاه پستی است


    به پستی در، دچار گیر و داریم

    ببالا، چنگ شاهین را شکاریم


    من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج

    ترا آسودگی باید، مرا رنج


    تو هم روزی روی زین خانه بیرون

    ببینی سحربازیهای گردون


    از این آرامگه وقتی کنی یاد

    که آبش برده خاک و باد بنیاد


    نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ

    نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ


    مرا در دامها بسیار بستند

    ز بالم کودکان پرها شکستند


    گه از دیوار سنگ آمد گه از در

    گهم سرپنجه خونین شد گهی سر


    نگشت آسایشم یک لحظه دمساز

    گهی از گربه ترسیدم، گه از باز


    هجوم فتنه‌های آسمانی

    مرا آموخت علم زندگانی


    نگردد شاخک بی بن برومند

    ز تو سعی و عمل باید، ز من پند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ

    دور از تو همرهان تو صد فرسنگ

    در راه راست، کج چه روی چندین

    رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ


    رخسار خویش را نکنی روشن

    ز آئینه‌ی دل ار نزدائی زنگ


    چون گلشنی است دل که در آن روید

    از گلبنی هزار گل خوش رنگ


    در هر رهی فتاده و گمراهی

    تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ


    چشم تو خفته است، از آن هر کس

    زین باغ سیب میبرد و نارنگ


    این روبهک به نیت طاوسی

    افکنده دم خویش به خم رنگ


    بازیچه‌هاست گنبد گردان را

    نامی شنیده‌ای تو ازین شترنگ


    در دام بسته شبرو چرخت سخت

    در بر گرفته اژدر دهرت تنگ


    انجام کار در فکند ما را

    سنگیم ما و چرخ چو غلماسنگ


    خار جهان چه می***ی در چشم

    بر چهره چند میفکنی آژنک


    سالک بهر قدم نفتد از پا

    عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ


    تو آدمی نگر که بدین رتبت

    بیخود ز باده است و خراب از بنگ


    گوهر فروش کان قضا، پروین

    یک ره گهر فروخته، صد ره سنگ

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام

    ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام

    گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی

    ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام


    کس را نماند از تک این خنگ بادپای

    پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام


    در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست

    کالات میبرند و تو خوابیده‌ای مدام


    دزد آنچه برده باز نیاورده هیچگاه

    هرگز به اهرمن مده ایمان خویش وام


    میکاهدت سپهر، چنین بی خبر مخسب

    میسوزدت زمانه، بدینسان مباش خام


    از کار جان چرا زنی ای تیره روز تن

    در راه نان چرا نهی ای بی تمیز نام


    از بهر صید خاطر ناآزمودگان

    صیاد روزگار بهر سو نهاده دام


    بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب

    بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام


    منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است

    جوشیده سالها و نپختست این طعام


    بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم

    بردار گر که کارگری بهر کار گام


    در تیرگی چو شب پره تا چند میپری

    بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام


    ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن

    خونابه میچکد همی از دست انتقام


    فتوی دهی بغصب حق پیرزن ولیک

    بی روزه هیچ روز نباشی مه صیام


    وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است

    شمشیر روز معرکه زشت است در نیام


    درد از طبیب خویش نهفتی، از آن سبب

    این زخم کهنه دیر پذیرفت التیام


    از بهر حفظ گله، شبان چون بخواب رفت

    سگ باید ای فقیه، نه آهوی خوشخرام


    چاهت چراست جای، گرت میل برتریست

    حرصت چراست خواجه، اگر نیستی غلام


    چندی ز بار گاه سلیمان برون مرو

    تا دیو هیچگه نفرستد تو را پیام


    عمریست رهنوردی و چون کودکان هنوز

    آگه نه‌ای که چاه کدام است و ره کدام


    پروین، شراب معرفت از جام علم نوش

    ترسم که دیر گردد و خالی کنند جام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نخواست هیچ خردمند وام از ایام

    که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام

    بچشم عقل درین رهگذر تیره ببین

    که گستراند قضا و قدر براه تو دام


    هزار بار بلغزاندت بهر قدمی

    که سخت خام فریبست روزگار و تو خام


    اگر حکایت بهرام گور می‌پرسی

    شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام


    ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد

    که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام


    ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین

    ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام


    از آن سبب نشدی همعنان هشیاران

    که بیهشانه سپردی بدست نفس زمام


    تو آرمیدی و این زاغ میوه برد همی

    تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام


    چو پای هست، چرا باز مانده‌ای از راه

    چو نور هست، چرا گشته‌ای قرین ضلام


    تو برج و باروی ملک وجود محکم کن

    بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام


    ترا که خانه‌ی دل خلوت خدا بود است

    چرا بمعبد شیطان کنی سجود و قیام


    جفای گیتی و کجگردی سپهر بلند

    اگر چه توسنی، آخر ترا نماید رام


    بحرص و آز مبر فرصت عزیز بسر

    بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام


    زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت

    دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام


    بمقصدی نرسی تا رهی نپیمائی

    مدار بیم ازین اسب بی فسار و لگام


    هر آن فروغ که از جسم تیره میطلبی

    ز جان طلب که بارواح زنده‌اند اجسام


    مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست

    که خاص نیز بسی هست در میان عوام


    به نیک جامه چو بیدانشی مناز که خلق

    ترا، نه جامه‌ی نیک ترا، کنند اکرام


    چو گرگ حیله‌گر اندر لباس چوپان شد

    شبان بگوی که تا چشم پوشد از اغنام


    چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار

    چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام


    ز جام علم می صاف زیرکان خوردند

    هر آنکه خامش بنشست گشت درد آشام


    بشوق گنج یکی تیشه بر زمین نزدیم

    همی بخیره به ویرانه ساختیم مقام


    اگر بلند تباری، چه جوئی از پستی

    اگر خدای پرستی، چه خواهی از اصنام


    کدام تشنه بنوشید از سبوی تو آب

    کدام گرسنه در سفره‌ی تو خورد طعام


    چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه

    چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام


    بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین

    مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تو بلند آوازه بودی، ای روان

    با تن دون یار گشتی دون شدی


    صحبت تن تا توانست از تو کاست

    تو چنان پنداشتی کافزون شدی


    بسکه دیگرگونه گشت آئین تن

    دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی


    جای افسون کردن مار هوی

    زین فسونسازی تو خود افسون شدی


    اندرون دل چو روشن شد ز تو

    شمع خود بگرفتی و بیرون شدی


    آخر کارت بدزدید آسمان

    این کلاغ دزد را صابون شدی


    با همه کار آگهی و زیر کی

    اندرین سوداگری مغبون شدی


    درس آز آموختی و ره زدی

    وام تن پذرفتی و مدیون شدی


    نور نور بودی، نار پندارت بکشت

    پیش از این چون بودی، اکنون چون شدی


    گنج امکانی و دل گنجور تست

    در تن ویرانه زان مدفون شدی


    ملک آزادی چه نقصانت رساند

    کامدی در حصن تن مسجون شدی


    هر چه بود آئینه روی تو بود

    نقش خود را دیدی و مفتون شدی


    زورقی بودی بدریای وجود

    که ز طوفان قضا وارون شدی


    ای دل خرد، از درشتیهای دهر

    بسکه خون خوردی، در آخر خون شدی


    زندگی خواب و خیالی بیش نیست

    بی سبب از اندهش محزون شدی


    کنده شد بنیادها ز امواج تو

    جویباری بودی و جیحون شدی


    بی خریدار است اشک، ای کان چشم

    خیره زین گوهر چرا مشحون شدی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گردون نرهد ز تند رفتاری

    گیتی ننهد ز سر سیه‌کاری


    از گرگ چه آمدست جز گرگی

    وز مار چه خاستست جز ماری


    بس بی بصری، اگر چه بینائی

    بس بیخبری، اگر چه هشیاری


    تو غافلی و سپهر گردان را

    فارغ ز فسون و فتنه پنداری


    تو گندم آسیای گردونی

    گر یکمن و گر هزار خرواری


    معماری عقل چون نپذرفتی

    در ملک تو جهل کرد معماری


    سوداگر در شاهوارستی

    خر مهره چرا کنی خریداری


    زنهار، مخواه از جهان زنهار

    کاین سفله بکس نداد زنهاری


    پرگار زمانه بر تو میگردد

    چون نقطه تو در حصار پرگاری


    یکچند شوی بخواب چون مستان

    ناگه برسد زمان بیداری


    آید گه در گذشتنت ناچار

    خود بگذری، آنچه هست بگذاری


    رفتند بچابکی سبکباران

    زین مرحله، ای خوشا سبکباری


    کردار بد تو گشت ز نگارش

    آیینه دل نبود زنگاری


    از لقمه‌ی تن بکاه تا روزی

    بر آتش آز دیگ مگذاری


    بشناس زیان ز سود، تا وقتی

    سرمایه بدست دزد نسپاری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 35 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/