صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 49

موضوع: تفسير كاشف

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    فاعفوا و اصفحوا حتى ياءتى الله باءمره . يعنى اكنون از آنان گذشت كنيد و آنها را تنبيه و مجازا نكنيد، تا خداوند در اين باره به شما دستور دهد؛ زيرا هر كارى بايد در زمان خود انجام شود. در بسيارى از تفاسير آمده است : خداوند به مسلمانان دستور داد كه از آنها گذشت كنند تا اين كه آيه و قاتلوا الذين لايؤ منون بالله و لا باليوم الاخر.(255) و نيز ديگر آيات جنگ نازل شد. رازى مى گويد: امام محمد باقر (عليه السلام ) فرمود: خدا به پيامبرش ‍ دستور جنگ نداد تا اين كه جبرئيل اين آيه را آورد: اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير(256) و شمشير را به گردن او آويخت .
    مخالفت با حق
    تمام كارهاى زشت همچون كفر و الحاد، فسق و گناه ، بى حرمتى و تباهى ، سركشى و ستم ، جنگها و دشمنى ها، تهى دستى و سختى و بيماريهايى كه در زندگى وجود دارند، همگى سرانجام يك سبب دارند و آن عبارت است از: مخالفت با حق . اگر عدالت و انصاف در جامعه پياده شود، نه تنها قاضى بلكه تمام مردم راحت و آسوده و خوشبخت مى شوند و آيه فماذا بعد الحق الا الضلال (257) اشاره به همين حقيقت دارد. البته ، حق در هيچ زمانى بدون ياور نيست ؛ ولى ياوران آن اندكند و اگر حق به سان باطل ، ياورانى زياد مى داشت ، جهان پر از آسايش و امنيت مى شد و حتى اگر هر صاحب حقى ، حق خود را مطالبه مى كرد و تكليفش را انجام مى داد، اثرى از باطل وجود نداشت (ولى متاءسفانه چنين نيست .)
    خداوند براى حق دلايلى قرار داده است كه انسان را به سوى آن هدايت مى كنند؛ اين دلايل عبارتند از: فطرت ، كتاب خدا، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندان پاك او كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر طبق فرمان خداوند، آنان را هم طراز قرآن قرار داده است ، چنان كه در حديث ((ثقلين)) آمده و ((مسلم)) اين حديث را در صحيح خود روايت كرده است .
    بر اين اساس ، هر كس آگاهانه با اين دليل به مخافت برخيزد با خدا و پيامبرش دشمنى كرده است ، همان گونه كه يهود و مشركان چنين كردند.
    به پا داشتن نماز و پرداخت زكات
    وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزّكَوةَ وَ مَا تُقَدِّمُوا لأَنفُسِكم مِّنْ خَيرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(110)
    نماز بگزاريد و زكات بدهيد. هر نيكى را كه پيشاپيش براى خود روانه مى داريد نزد خدايش خواهيد يافت . هر آينه خدا به كارهايى كه مى كنيد بيناست (110)
    اعراب
    ((ما)) در جمله ((ما تقدموا)) اسم شرط است كه دو فعل را جزم مى دهد و محل آن رفع است بنابراين كه مبتداست و خبر آن جمله ((تجدوه)) مى باشد. ((تقدموا)) مجزوم به ((ما))، فعل شرط و ((تجدوه)) نيز مجزوم و جواب شرط است . ((بصير)) خبر و ((بما)) متعلق به ((بصير)) است .
    تفسير
    اين آيه متضمن سه نكته است :
    1. امر به برپا داشتن نماز.(258)
    2. امر به دادن زكات .
    3. تشويق به انجام دادن كار نيك به طور كلى .
    در تفسير المنار آمده است : اين آيه در آغاز، حكم خاصى را در بر دارد كه عبارت است از: امر به نماز و زكات . آنگاه حكم كلى و مستقلى را بيان مى كند كه آن حكم خاص پيشين را نيز دربر دارد و اين از شيوه هاى بيانى قرآن است كه نمى توان براى آن در جاى ديگر همانند پيدا كرد. مراد از جمله ((تجدوه عند الله)) آن است كه پاداش عمل نيك را دريافت خواهيد كرد، نه خود عمل را - چنان كه برخى گفته اند - زيرا اعمال باقى نمى ماند.
    سوال : ما در قرآن مى بينيم كه هميشه امر به نماز را با امر به زكات تواءم مى آورد، راز اين كار چيست ؟
    پاسخ : نماز، عبادت روحى و معنوى است و زكات ، عبادت مالى . كسى كه براى خشنودى خداوند زكات بدهد، به آسانى مى تواند جان خود را نيز در راه او ببخشد.
    نماز و نسل جوان
    بسيارى از جوانان نسل حاضر، به دين و پيروان آن اهميت نمى دهند. برخى از آنان آشكارا مى گويند: ماوراى طبيعت ، چيزى وجود ندارد. برخى ديگر مى گويند: ماوراى طبيعت گرداننده حكيمى وجود دارد؛ لكن نه روزه اى از سوى او واجب شده و نه نمازى . اين دو گروه از لحاظ كفر و الحاد در پيشگاه خداوند يكسانند؛ زيرا هر كس نماز را با اين اعتقاد كه از سوى خدا واجب نيست ترك كند، به اجماع علماى مسلمان ، درست همانند كسى است كه وجود خدا را انكار مى كند.
    البته ما علماى دين از كفر جوانان بى توجهى آنان به دين بسيار ناراحت و غمگين هستيم و معتقديم كه آنها بر دين شوريده اند و در اين مورد حكم صادر مى كنيم بدون آن كه هيچ كارى انجام دهيم و يا راه قانع كننده اى پيش ‍ پاى آنها بگذاريم . منظورم اين است كه ما بايد كارهاى گروهى سودمندى براى هدايت جوانان انجام دهيم ؛ كارهايى كه نياز به ديدارها و تشكيل كنفرانسها دارند تا درباره انجام دادن آنها گفتگو و تحقيق شود. آن گاه بايد براى آموزش علوم قرآن و حديث ، فلسفه عقيده اسلامى ، تاريخ اسلام ، روان شناسى و نيز آموزش وعظ و تبليغ و دعوت به دين برتر با روش هاى جديد و سودمند، مدرسه ها و دانشكده هايى تاسيس گردد. شايان ذكر است كه هر چند برخى از علما در اين زمينه فعاليت هايى داشته اند كه قابل تقدير است ؛ ولى مقصود من اين است كه اين گونه تلاش ها و فعاليتها بايد يكسو و هماهنگ شود و همگى از خود، اخلاص و فداكارى نشان دهند. اما با وجود افراد زيادى كه به نام دين كسب ثروت و مقام مى كنند و براى آنان جز همان مقام و ثروتى كه به دست مى آورند، چيزى اهميت ندارد، چه گونه اين لاشها هماهنگ مى گردد؟
    در هر حال ، ما علماى دين در برابر جوانان در پيشگاه خدا مسئول هستيم ، چنان كه آنان نيز بدين سبب كه به دنبال شناخت دين حق نمى روند و سهل انگارى مى كنند و به احكام آن عمل نمى كنند مسئولند.
    ادعاى خود خواهانه يهود
    وَ قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنّةَ إِلا مَن كانَ هُوداً أَوْ نَصرَى تِلْك أَمَانِيّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(111)
    بَلى مَنْ أَسلَمَ وَجْهَهُ للّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(112)
    وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْستِ النّصرَى عَلى شىْ‏ءٍ وَ قَالَتِ النّصرَى لَيْستِ الْيَهُودُ عَلى شىْ‏ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَب كَذَلِك قَالَ الّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(113)
    گفتند: جز يهوديان و ترسايان كسى به بهشت نمى رود. اين آرزوى آنهاست . بگو: اگر راست مى گوييد حجت خويش بياوريد. (111) آرى ، هر كس كه از روى اخلاص رو به خدا كند و نيكو كار بُوَد، پاداشش را از پروردگارش ‍ خواهد گرفت و دستخوش بيم و اندوه نمى شود. (112) با آن كه كتاب خدا را مى خوانند، يهودان گفتند كه ترسايان برهيچند و ترسايان گفتند كه يهودان بر هيچند. همچنين آنها كه ناآگاهند سخنى چون سخن آنان گويند. خدا در روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف مى كنند، ميانشان حكم خواهد كرد. (113)
    واژگان
    هود: جمع و مفرد مذكرش ((هائد)) و مفرد مونث آن ((هائدة)) است . و ((هائد)) به معناى توبه كننده و بازگشت كننده به سوى حق است .
    نصارى : جمع و مفرد آن ((نصران)) است ؛ لكن اين واژه هميشه با ((ياء)) نسبت به كار مى رود و در اين باره ، قبلا در تفسير آيه 62 به تفصيل سخن گفتيم .
    الاءمانى : جمع و مفرد آن ((اءمنية)) مى باشد كه از ريشه ((تمنى)) گرفته شده است .
    اسلام الوجه لله : اخلاص داشتن به خدا در هنگام عمل .
    القيامة : مصدر است ؛ نظير ((قيام)). اين واژه آن قدر به معناى ((روز قيامت)) به كار رفته كه علم (= اسم خاص ) براى آن شده است .
    اعراب
    ((و قالوا)) عطف است بر ((ود كثير من اءهل الكتاب)). ضمير ((قالوا)) به ((كثير)) بر مى گردد. ((جنة)) و ((جهنم))، هر كدام ظرف مكان است . ((من)) اسم موصول و در اين جا به معناى ((الذين)) است . ضمير ((كان)) مفرد آورده شده به اعتبار لفظ ((من)) و نه به اعتبارى معناى آن (و ((عليهم)) با ضمير جمع آمده به لحاظ توجه به معناى ((من)) نه لفظ آن .) ((تلك)) اسم اشاره است كه به وسيله آن به مفرد و مونث و نيز به جمع مكسر اشاره مى شود. ((تلك)) مبتدا و ((اءمانيهم)) خبر آن است و جمله محلى از اعراب ندارد؛ زيرا ميان ((قالوا)) و ((هاتوا)) واقع شده است (جمله معترضه .) ((و هو محسن)) جمله حاليه و همچنين است جمله ((و هم يتلون الكتاب)). ((مثل)) قائم مقام مفعول مطلق ، يعنى ((قالوا قولا مثل قولهم)).
    تفسير
    و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا اءو نصارى . صاحب مجمع البيان مى گويد: ((اين آيه ايجاز دارد. در تقديرش اين اس : يهود گفتند: لن يدخل الجنة الا من كان يهوديا و نصارا گفتند: لن يدخل الجنة الا من كان نصرانيا. اين كه گفتيم تقدير آيه به ترتيب فوق مى باشد، بدان سبب است كه مى دانيم يهود گواهى نمى دهند كه نصارا وارد بهشت مى شوند و نيز نصارا چنين شهادتى را براى يهود نمى دهند. از اين رو، پى مى بريم كه خداوند سخنى را كه درباره يهود و نصاراست به گونه ايجاز آورده است ، بدون آن كه خللى در معنا وارد شود؛ زيرا وضعيت شناخته شده آنها موجب بى نيازى از بيان مفصل مى شود)).
    احتكار بهشت
    از اين آيه مباركه چنين برمى آيد كه يهود و نصارا از همان زمان قديم به احتكار، اعتقاد داشته اند و نيز بنابر عقيده آنها، نظريه احتكار هم نعمتهاى دنيا را در بر مى گيرد و هم نعمتهاى آخرت را. همچنين از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه احتكار بهشت تنها به رهبران دينى آنها اختصاص دارد. بر اين اساس ، كليسا، چكهاى آمرزش را - پس از دريافت قيمت آنها - به گناهكاران مى فروخت و از اين راه پولهاى كلانى به جيب مى زد و بدين ترتيب ، مردم را به ارتكاب جنايتها و انتشار فساد تشويق مى كرد. برخى از عباراتى كه كليسا در چك آمرزش براى گناهكار مى نوشت از اين قرار بود: ((دروازه اى كه گناهكاران از آن وارد عذاب و مجازات مى شوند به روى تو - خطاب به گناهكار - بسته مى گردد و دروازه اى كه تو را به فردوس شادمانى مى رساند باز مى شود. اگر تو سالهايى زياد زندگى كنى ، اين نعمت همچنان بدون تغيير باقى خواهد ماند، تا اين كه (پايان ) عمرت به نام پدر و پسر و روح القدس فرا رسد)).
    (تلك اءمانيهم ). ((امانى)) جمع است (به معناى آرزوها)؛ زيرا آرزوى آنها زياد است . برخى از اين آرزوها عبارتند از: بازگشت مسلمانان به كفر، مجازات دشمنان آنها و اين كه بهشت تنها براى آنها مى باشد.
    قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . هر ادعايى نياز به دليل دارد و نيز هر دليل نظرى نياز به دليل دارد، تا اين كه به اصلى فراگير كه ثبوتش بديهى و عينى است منتهى شود. ثبوت اين اصل به طريق مزبور، بدين معناست كه تمام عقلا بر درستى آن وحدت نظر داشته باشند و حتى دو نفر هم درباره اش اختلاف نداشته باشند؛ نظير اين اصل : ((هر ادعايى نياز به دليل دارد))، مگر اين كه خود ادعا بديهى باشد. گرچه ادعايى كه بديهى باشد، گوينده آن را ((مدعى)) نمى گويند؛ زيرا مفهوم ادعا آن است كه به دليل نياز داشته باشد و اما قضيه اى كه روشن و بديهى است دليلش با خودش ‍ است و در هيچ حالت از آن جدا نمى شود، وگرنه بديهى محسوب نمى شود. و در يك كلام : به كسى كه مى گويد: ((ده بيشتر از يك است))، جايز نيست كه بگويى : به چه دليل ؟
    در تفسير المنار، هنگام تفسير اين آيه ، سخنى آمده است كه خلاصه اش ‍ چنين است : سلف صالح (گذشتگان شايسته ) از مسلمانان بر طبق اين اصل رفتار مى كردند. از اين رو، بر آنچه مى گفتند، دليل اقامه مى كردند و اگر ديگران چيزى ادعا مى كردند، از آنان نيز دليل مى خواستند؛ ولى خلف طالح (آيندگان نااهل ) - به تعبير صاحب اين تفسير - آيه را بر عكس كردند. از اين رو، تقليد را واجب و استدلال را حرام كردند، مگر استدلال بر صحت تقليد را. آنها عمل بر طبق گفته خدا و پيامبرش را ممنوع و عمل به گفته فلان و بهمان را واجب كردند.
    بلى من اءسلم وجهه لله و هو محسن فله اءجره عند ربه . اين آيه ادعاى يهوديان و نصرانيان را مبنى بر اين كه بهشت تنها براى آنهاست و نه براى ديگران ، تكذيب مى كند. مراد از ((وجه)) در آيه ، نفس و ذات است . چنان كه خدا مى فرمايد: كل شى ء هالك الا وجهه ؛(259) هر چيزى از بين مى رود جز ذات او)). معناى آيه اين است : هر كس به خدا ايمان بياورد و در اعمال خود، طورى اخلاص ورزد كه شرك و ريا با آن مخلوط نشود، از آبرومندان در پيشگاه خدا خواهد بود؛ زيرا او مزد كسى را كه كار نيك انجام دهد ضايع نمى كند. جمله ((و هو محسن)) اشاره بدين نكته دارد كه نزديك شدن به خدا تنها از طريق عمل شايسته امكان پذير است نه از طريق كارهاى زشت و زيان آور؛ چرا كه خدا از جايى كه معصيت مى شود، اطاعت نمى شود.
    و قالت اليهود ليست النصارى عى شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء. صاحب مجمع البيان به نقل از ابن عباس مى گويد: نصاراى نجران در نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با يهود به نزاع پرداختند. از اين رو، مردى از يهوديان به نصارا گفت : شما چيزى نيستيد. مردى از نصرانيان نيز جواب داد: يهود چيزى نمى باشند. از اين رو، اين آيه نازل شد كه سخن هر كدام از اين دو گروه را در حق ديگرى ثبت كرده است .
    دين از ديدگاه يهود و نصارا، يعنى تاءمين منافع
    معروف است كه دين مسيحيت آشكارا مى گويند: مسئوليت به دار آويختن ((خدا)) به عهده يهوديان و نسلهاى بعدى آنهاست . با اين وجود، پاپ رم در سال 1965 تلاش سختى انجام داد تا نسل فعلى و نسلهاى گذشته يهود را از پيامد به درا كشيدن مسيح (عليه السلام ) تبرئه كند و بدين منظور چهار كنفرانس تشكيل داد و با كليساى شرق درگير شد. هزينه اين كنفرانس ها به بيست ميليون دلار رسيد. تنها هدف برگزارى اين كنفرانس ها، سياسى يعنى تقويت دولت اسرائيل و پشتيبانى از مركزيت آن در فلسطين و سياستش در جهان بود؛ به بيانى درست تر هدف ، تقويت استعمار و پشتيبانى از پايگاه هاى او در شق به طور كلى و در كشورهاى عربى به طور خاص بود. اين امر، تنها نشان دهنده آن است كه دين از ديدگاه برخى از آنان ، يعنى منافع مادى و بس .(260)
    (و هم يتلون الكتاب .) يعنى يهود تورات دارند كه به آمدن عيسى مژده مى دهد و به نبوت او اعتراف مى كند. همچنين ، نصارا انجيل دارند كه به موسى و تورات او اعتراف دارد. بنابراين ، يهود و نصارا در حكم يك طايفه اند؛ زيرا دينشان يك دين به شمار مى رود و هر يك از تورات و انجيل متمم يكديگر است . با وجود اين ، برخى از آنان برخى ديگر را تكذيب مى كنند.
    برخى از مسلمانان نيز برخى ديگر را تكفير مى كنند
    وقتى يهود و نصارا در حكم يك طايفه باشند، به اين دليل كه تورات به نبوت عيسى اعتراف دارد و انجيل به نبوت موسى ، بنابراين ، شايسته تر است كه سنى و شيعه در حقيقت واقع يك طايفه محسوب شوند؛ زيرا كتابشان يكى است كه عبارت باشد از: قرآن نه دو قرآن و پيامبرشان يكى است كه عبارت باشد از: حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، نه دو محمد. در اين صورت ، چگونه برخى از اين دو فرقه برادران دينى خود را تكفير مى كنند؟
    اگر ما به آيه قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب با همان معنايى كه براى اين آيه بيان كرديم و تمام مفسران نيز بر آن وحدت نظر دارند، نگاه كنيم و آن گاه كسى را كه برادر مسلمانش را به كفر نسبت مى دهد با معيار آن بسنجيم ، اين شخص هزار مرتبه بدتر از يهود و نصارا خواهد بود. يهود، نصرانى ها را تكفير كردند و نصرانى ها يهود را، در حالى كه كتب خدا يعنى تورات و انجيل مى خوانند. بنابراين ، چگونه يك مسلمان در حال يكه قرآن را مى خواند برادر مسلمانش را تكفير مى كند؟! پس بايد آنان كه فقط با گردش ‍ دادن زبان خود كتاب خدا را مى خوانند، در حال يكه معانى و اهداف آن را درك نمى كنند، از خدا بپرهيزند.
    كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم . مراد از ((الذين لا يعلمون)) در اين آيه ، مشركان عرب است ؛ زيرا آنان كاملا همان سخنى را مى گفتند كه يهود و نصارا گفتند و آن اين كه تنها آنها وارد بهشت مى شوند و نه مسلمانان و ديگران .
    قرآن به اين سخن پاسخ مى دهد؛ اولا، همان پاسخى را كه به يهود و نصارا داده بود به مشركان عرب نيز مى دهد، به اين ترتيب كه حق به اشخاص و نامها و شهرت ها بستگى ندارد و وارد شدن در بهشت به ايمان و عمل شايسته مربوط مى شود. ثانيا، خدا طرفدار حق را از طرفدار باطل تشخيص ‍ مى دهد و هر كدام را به سزاى اعمالش خواهد رساند. فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون .
    هر كس دين خود را حق مى داند
    سوال : پيروان هر يك از اديان و گروه ها ادعا مى كنند كه حق با آنهاست و ديگران بر باطلند، چنان كه يهود و نصارا و مشركان عرب چنين ادعا مى كردند. بنابراين ، ما چگونه دروغگو را از راستگو تشخيص دهيم ؟
    پيش از پاسخ دادن ، به عنوان مقدمه بدين حقيقت اشاره مى كنيم كه هر كس ‍ ادعاى حق كند، از دو حال بيرون نيست : يا از همان ابتدا به نظريه اش يقين دارد و بر آن پافشارى مى كند و احتمال خطا در آن نمى دهد و هيچ نوع دليلى را كه بر ضد عقيده اش باشد نمى پذيرد، و يا اين كه صرفا به دنبال حق است و براى يافتن آن جستجو و تلاش مى كند تا دليلى را بيابد و بدان تكيه نمايد و در عين حال ، تصميم دارد كه اگر حق را در طرف مقابل ببيند، از آن تبعيت و از نظريه خود عدول كند؛ چرا كه در پى حكمت است و هر جا آن را بيابد مى گيرد. ما بايد ميان اين دو نفر تفاوت قائل شويم ؛ زيرا اولى را نمى توان با حجت و منطق عقل قانع كرد، بلكه جز روى برتافتن از وى ، چاره اى وجود ندارد و با دومى مى توان به آسانى به تفاهم رسيد. همه ما مى دانيم كه يك سلسله قضايايى وجود دارد كه روشن و بديهى است ، به گونه اى كه حتى دو نفر هم درباره آنها اختلاف ندارند؛ از قبيل آسايش ، سعادت و گواراست ؛ نادارى ، مشكل و سخت است ؛ دوستى ، بهتر از دشمنى است ؛ همكارى ، بهتر از اختلاف است ؛ صلح ، بهتر از جنگ است ؛ دانش ، نور است ؛ نادانى ، تاريكى است ؛ عدالت ، حق است ؛ ستم ، باطل است ؛ يك چيز به دو صفت متناقض متصف نمى شود و امثال اين قضايا، كه حقايق بديهى انسانى هستند.
    پس از ذكر اين مقدمه و آگاهى از آن ، اگر كسى تنها براى خودش ادعاى حقانيت كند، اين سخن او را با حقايقى كه مورد قول همگان مى باشند مى سنجيم و از طريق اين حقايق درباره ادعاى او قضاوت مى كنيم . بنابراين ، اگر ادعاى او با اين حقايق توافق داشت ، پس او حق است و اگر با آنها تضاد داشت و سخن او موجب زيان و بدى شد، وى بر باطل است . با اين بيان روشن مى شود كه سخن كسى كه مى گويد: ((هر كس دين خود را حق مى داند و از كجا بدانيم كه كدام درست است ؟)) بسيار خطرناك است و هدف گوينده آن ، گسترش هرج و مرج و نادانى است . اگر اين سخن درست باشد، بايد درهاى تمام موسسه هاى علمى ، پرستشگاه ها و دادگاه ها را بست ؛ زيرا هيچ ارزش عقلى ، قانونى و اخلاقى وجود نخواهد داشت .
    آنچه مى توان گفت اين است كه سخن كسى كه مى گويد: ((اى كاش ‍ ميدانستم كه كدام دين درست است ؟)) يك سخن شعر گونه است كه از احساسات نشئت گرفته و هيچ منطق و دليلى ندارد. چه راست گفته است خداوند بزرگ كه ((و گمراهان از پى شاعران مى روند آيا نديده اى كه شاعران در هر وادى اى سرگشته اند؟ و چيزها مى گويند كه خود عمل نمى كنند؟)).(261)
    ممانعت از مساجد خدا
    وَ مَنْ أَظلَمُ مِمّن مّنَعَ مَسجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسمُهُ وَ سعَى فى خَرَابِهَا أُولَئك مَا كانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلا خَائفِينَ لَهُمْ فى الدّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(114)
    كيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت كه نام خدا در مسجدهاى خدا برده شود و در ويران ساختن آنها كوشيد؟ آنان در آن مسجدها جز بيمناك و ترسان داخل نخواهند شد و نصيبشان در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است . (114)
    اعراب
    مفسران اتفاق نظر دارند بر اين كه مصدر ريخته شده از ((اءن)) و فعلى كه ((اءن)) بر سر آن در آمده ، در محل نصب است . آن گاه در مورد تركيب نحوى اين مصدر دچار اختلاف شده اند و در اين باره چهار نظريه وجود دارد و اين اقوال را رازى و ابو حيان اندلسى ذكر كرده اند. بهترين آنها به نظر من ، اين است كه اين مصدر منصوب به نزع خافض و تقدير آن : منع من ذكر الله فيها مى باشد، چنان كه مى گويى : منعه من كذا. ((خائفين)) حال از ((واو)) در ((يدخلوها))ست .
    تفسير
    اين آيه از آياتى است كه نظريات متعددى در تفسير آن وجود دارد و ظاهر آن بر تهديد و وعده عذاب براى كسانى دلالت دارد كه براى مساجد، بلكه براى مطلق عبادتگاه ها احترام قائل نيستند و از آباد كردن و يا عبادت نمودن خدا در آنها جلوگيرى مى كنند، يا براى ويران كردن و بلا استفاده قرار دادن اين مساجد و يا براى تعطيل شعاير دينى در آنها فعاليت مى كنند. تكليف الهى و انسانى هر فردى ايجاب مى كند كه عبادتگاه ها را مقدس بشمارد و با كمال احترام و فروتنى در آنها وارد شود، از مجازات خدا بترسد و به پاداش ‍ او اميدوار باشد، نه اين كه آنها را سبك بشمارد؛ چرا كه انسان به همين منظور (پرستش خدا) آفريده شده است . آن گاه خداوند بيان مى دارد كه هر كس به عبادتگاه ها آسيب وارد كند، خدا او را در همين دنيا خوار و ذليل و در قيامت هم عذاب خواهد كرد.
    خلاصه آن كه ظاهر آيه صرفا اين مطلب را بيان مى كند اگر كسى چنين كند، خدا هم با او چنان مى كند. بنابراين ، آيه قضيه اى كلى است كه وجود واقعه خاصى را ايجاب نمى كند؛ واقعه اى كه در گذشته يا در زمان خطاب رخ داده و يا در آينده رخ بدهد؛ ولى مفسران گفته اند: اين آيه به رويداد خاصى اشاره دارد. آن گاه اختلاف كرده اند كه آيا اين حادثه پيش از بعثت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده يا پس از آن ؟ گروهى كه گفته اند: آيه از حادثه اى خبر مى دهد كه پيش از بعثت اتفاق افتاده است ، باز هم در تعيين آن حادثه دچار اختلاف شدند. برخى از آنها مى گويند: آيه به آنچه از سوى ((تيطس)) رومى اتفاق افتاد اشاره دارد. وى در حدود هفتاد سال پس از فوت مسيح (عليه السلام ) وارد بيست المقدس شد و آن را به گونه اى ويران كرد كه حتى سنگى روى سنگى باقى نماند. او هيكل سليمان را خراب كرد و برخى از نسخ تورات را سوزانيد. اين در حالى بود كه حضرت مسيح (عليه السلام ) يهود را به وقوع اين حادثه هشدار داده بود. برخى مى گويند: ((تيطس)) به تشويق مسيحيان و به قصد انتقام از يهوديان ، بيت المقدس را تخريب كرد.
    برخى از كسانى كه اعتقاد دارند آيه از حادثه اى كه اتفاق افتاده است خبر مى دهد، مى گويند: اين آيه از واقعه تخريب بيت المقدس به دستور ((بختنصر)) بابلى خبر مى دهد. در تفسير المنار چنين آمده است :
    ((شگفت آور است كه ابن جرير طبرى در تفسير خود مى گويد: آيه به اتحاد مسيحيان با بختنصر بابلى در تخريب بيت المقدس اشاره دارد، حال آن كه حادثه ((بختنصر)) در حدود 633 سال پيش از وجود مسيح و مسيحيت به وقع پيوست .(262)
    برخى از كسانى كه اعتقاد دارند آيه از حادثه گذشته خبر مى دهد، مى گويند: اين آيه درباره مشركان قريش نازل شده است ؛ زيرا آنان پيامبر و اصحابش را در داستان عمره حديبيه از ورود به مكه منع كردند.
    اما كسانى كه بر اين نظريه اند كه آيه از وقوع حادثه اى در آينده خبر مى دهد، نيز دچار اختلاف شه اند. برخى مى گويند: آيه اشاره دارد به حمله صليبيان به بيت المقدس و ديگر شهرهاى مسلمانان . برخى مى گويند: آيه از خراب شدن كعبه و جلوگيرى مردم از حج توسط قرامطه خبر مى دهد. آن گاه اين دو گروه گفته اند: آيه مورد بحث از معجزات قرآن است ؛ زيرا از غيب خبر داده است .
    اين بود خلاصه آنچه مفسران گفته اند؛ ولى ما بر هيچ كدام از اين گفته ها اعتماد ندايم ؛ زيرا نه دليل عقلى بر اثبات آنها وجود دارد و نه دليل نقلى كه بتوان به آن اطمينان كرد. ما به ظاهر آيه تكيه مى كنيم كه نه با عقل منافات دارد و نه دليل نقلى وجود دارد كه با آن از اين ظاهر دست برداريم . ظاهر آيه عبارت از اين است : احترام عبادتگاه ها واجب و زيان رسانيدن به آنها حرام است و هر كس به آنها قصد بد كند مورد مجازات الهى قرار خواهد گرفت .
    برخى از احكام مساجد
    مستحب است كه به منظور ذكر خداوند، مسجدها تاسيس و آباد گردند و همچنين پاكيزه نگه داشتن و روشن كردن آنها. هتك مساجد و داخل شدن جنب و حايض در آنها حرام است . وقتى كسى داخل مسجد مى شود، مستحب است كه دو ركعت نماز تحيت به جاى آورد. ساختن مسجد در مكان بلند كراهت دارد، زيرا اميرالمومنين على (عليه السلام ) وقتى مسجدى را در مكانى بلند ديد، فرمود: گويى اين مسجد كنيسه يهود است . در حديث آمده است : ((شهرها در مكان بلند و مسجدها در مكان پست بنياد مى شوند)).
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    همچنين ، ساختن محراب در مسجد كراهت دارد، چرا كه وقتى اميرالمومنين (عليه السلام ) محرابها را مى ديد، مى فرمود: گويى اين محرابها قربانگاه هاى يهودند.(263)
    البته مراد از محراب هايى كه ساختن آنها كراهت دارد، محرابهايى هستند كه برجسته ساخته مى شوند به گونه اى كه جايگاه نمازگزاران را تنگ مى كنند و حتى برخى قائل به حرمت چنين محرابهايى شده اند؛ اما محرابهايى كه در داخل ديوار مسجد ساخته مى شود اشكالى ندارد و سيره (مسلمانان ) نيز بر همين جارى شده است .
    مشرق و مغرب از آن خداست
    وَ للّهِ المَْشرِقُ وَ المَْغْرِب فَأَيْنَمَا تُوَلّوا فَثَمّ وَجْهُ اللّهِ إِنّ اللّهَ وَسِعٌ عَلِيمٌ(115)
    وَ قَالُوا اتخَذَ اللّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ كلّ لّهُ قَنِتُونَ(116)
    بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(117)
    مشرق و مغرب از آن خداست . پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست . خدا فراخ رحمت و داناست . (115) گفتند كه خدا فرزندى گرفت . منزه است او، بلكه هر چه در آسمانها و زمين است از آن اوست و همه فرمانبردار اويند. (116) آفريننده آسمانها و زمين است . چون اراده چيزى كند، مى گويد: موجود شو، و آن چيز موجود مى شود. (117)
    واژگان
    المشرق : شرق و مشرق يك معنا دارد و آن عبارت است از: محل طلوع خورشيد و ماه .
    المغرب : غرب ، مغرب و مغيب يك معنا دارد و آن عبارت است از جايگاه غروب . خداوند در آيه تنها شرق و غرب را آورده و جنوب و شمال را نياورده است و اين بدان سبب است كه شرق و غرب همه جا را در بر مى گيرد؛ زيرا هيچ مكانى نيست مگر آن كه خورشيد و ماه در آن پديدار مى شوند و يا از آن ناپديد مى گردند. بر اين اساس است كه كرده زمين به شرق و غرب تقسيم مى شود و نه به اين شرق و غرب و جنوب و شمال .
    ثم : در آيه به معناى ((هناك)) (آن جا)ست .
    القنوت : در اصل به معناى دوام است سپس به معناى اطاعت و فرمانبردارى به كار رفته و همين معناى اخير در اين جا مراد است .
    تفسير
    ولله المشرق والمغرب فاءينما تولوا فصم وجه الله . يعنى زمين ، جهت ها و تمام اشيا از آن خداوند است . بنابراين ، هر جا كه خدا را عبادت كنيد و به سوى هر مكانى كه به قصد عبادت روى آوريد، همان جا خداست و او از شما مى پذيرد. از اين رو، هر كس كه از عبادت خدا در داخل مساجد منع شود، هر جا كه مى خواهد به عبادت بپردازد و به هر سوى كه مى خواهد روى آورد؛ زيرا همه جاى زمين مسجد و همه جهت ها قبله است . برخى از مفسران مى گويند: عموميت در آيه تنها براى جهت است و نه براى مكان ؛ چرا كه خداوند مى گويد: ((لله المشرق و المغرب))؛ ولى اين مفسر از اين جمله غفلت كرده است : (ان الله واسع عليم ). اين جمله علت عموميت جهت را بيان مى كند. روشن است كه عموميت علت حكم ، مستلزم عموميت خود حكم است ؛ زيرا بديهى است كه معلول تابع علت و مسبب تابع سبب مى باشد؛ به بيانى ديگر وقتى كه همه جهات و اماكن از آن خدا باشد، عبادت او در هر مكان و روى آوردن به منظور عبادت به تمام جهات درست خواهد بود.
    سوال : ظاهر اين آيه نشان مى دهد كه فرد مكلف در هنگام نماز مخير است ميان تمام جهت ها (يعنى به هر جهت كه نمازش را به جاى آورد درست است ) و لازم نيست كه حتما رو به كعبه نماز بخواند. با اين كه مى دانيم ، اين معنا خلاف اجماع مسلمانان است ؟
    پاسخ : بله ، ظاهر آيه همين معنا را مى رساند و نمازهاى واجب و مستحب را در تمام حالات در بر مى گيرد؛ وى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او و نيز از طريق اجماع ثابت شده است كه در صورت امكان ، نماز واجب درست نيست ، مگر آن كه به سوى كعبه خوانده شود. اما نماز مستحب در حال سوارى ، يا پياده و نيز به هر سوى كه خوانده شود جايز است . همچنين اگر كسى از پيدا كردن جهت كعبه ناتوان باشد و احتياط هم برايش امكان پذير نباشد، به هر سوى كه نماز بخواند درست است . از اين رو، با اين احاديث و اجماع ، آيه فاءينما تولوا فثم وجه الله را تخصيص مى زنيم و آن را به نماز مستحب در حال راه رفتن و سوارى و به نماز متحير - كسى كه جهت قبله را نمى داند - اختصاص مى دهيم . همچنين به وسيله اين احاديث و اجماع ، آيه 149 سوره بقره را تخصيص مى زنيم : و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و اين آيه را به نماز واجب در حال اختيار و به نماز نافله در حال استقرار اختصاص ‍ مى دهيم .(264)
    با اين بيان ، خطاى نظريه كسى كه مى گويد: آيه فول وجهك شطر المجسد الحرام ناسخ آيه فاءينما تولوا فثم وجه الله است روشن مى شود؛ چرا كه از شرايط نسخ آن است كه ميان ناسخ و منسوخ تنافى و تضاد وجود داشته باشد، به گونه اى كه اثبات و نفى هر دو در يك موضوع وارد شده باشند. در حالى كه شما دانستيد كه موضوع فول وجهك شطر المسجد الحرام خصوص نماز واجب و نماز نافله در حال استقرار است . و موضوع اءينما تولوا فثم وجه الله ديگر نمازهاست .
    و قالوا اتخذ الله ولدا. در تفسير آيه 113 گفتيم كه هر يك از يهود، نصارا و مشركان عرب ادعا مى كردند كه تنها خودشان بر حقند و ديگران چيزى نمى باشند. بنابراين ، ضمير ((قالوا)) به اين طوايف سه گانه بر مى گردد. در قرآن آمده است كه يهود گفتند: عزير پسر خداست . نصارا گفتند: مسيح پسر خداست . مشركان عرب گفتند: فرشتگان دختران خدايند. بنابراين ، اين حكايت از جانب همه آنان درست خواهد آمد.
    (سبحانه )؛ كلمه تنزيه (منزه دانستن ) است . در آيه ديگرى آمده است : ((منزه است او از اين كه برايش فرزندى باشد))؛(265) زيرا وجود فرزند براى خدا چند مانع دارد كه عبارتند از:
    1. كسى كه از خدا زاده مى شود بايد از جنس او باشد، تا زاده شدن امكان پذير گردد، در حالى كه خداوند نه همجنس دارد و نه مثل .
    2. ولادت مستلزم همبستر شدن است و اين مستلزم جسميت است ، در حالى كه خدا جسم نيست .
    3. سبب تولد فرزند، نياز به وجود اوست ، در حالى كه خدا از جهانيان بى نياز است .
    4. كسى كه مى زايد بايد خودش نيز (از كسى ) زاده شده باشد. و حال آن كه فرض بر اين است كه خدا زاده نشده است . اميرالمومنين (عليه السلام ) مى گويد: ((خداى سبحان زاده نشده است تا كسى در عزت با وى شريك باشد - پدرش با وى شريك عزت باشد - و نيز زاينده هم نيست تا موروثى باشد كه از بين مى رود)). منظور اين است كه پدر مى ميرد و پسرش وارث او مى شود و خداوند از چنين چيزى به شدت منزه است .
    5. تمام آنچه در آسمانها و زمين است ، آفريده و ملك خداست . نه آفريده و ملك مى تواند پسر آفريننده و مالك باشد و نه آفريننده مالك مى تواند پدر آفريده و ملك باشد. با بيان فوق ، استدلال به آيه بل له ما فى السموات و الاءرض براى نفى داشتن فرزند از ذات مقدس او روشن گرديد.
    (كل له قانتون )؛ همه چيز مطيع و فرمانبردار اويند.
    سوال : واژه ((ما)) براى غير عاقل به كار مى رود و ((قانتون)) براى عاقل به كار مى رود؛ زيرا جمع به ((واو)) و ((نون)) است ، در حال يكه مصداق ((ما)) عين مصداق ((قانتون)) است . بنابراين ، چگونه مى توان از يك چيز هم به عنوان غير عاقل تعبير كرد و هم به عنوان عاقل ؟
    پاسخ : زمين و آسمان ها هم عاقل را در خود دارند و هم غير عاقل را و آيه متضمن دو جمله است : يكى ، مالكيت خداوند را بر آنچه در آسمان و زمين مى باشد ثابت مى كند و دومى ، فرمانبردارى آنها را از خدا. وقتى خدا خواست ملكيت را بيان كند، غير عاقل را بر عاقل غلبه داد؛ زيرا ملكيت به غير عاقل تعلق مى گيرد و هنگامى كه اطاعت را اراده كرد، عاقل را غلبه داد؛ زيرا اطاعت جز از عقل و اختيار صادر نمى شود.
    بديع السموات والاءرض . مبدع به معناى اختراع كننده است و مبتكر كسى است كه از ديگران تقليد نكند. از اين قبيل است سخن خدا: و رهبانية ابتدعوها.(266) بر اين اساس ، معناى جمله فوق اين است : وقتى كه خداوند ايجاد كننده و ابداع كننده آسمانها و زمين باشد، چگونه مى توان يكى از چيزهايى را كه در اين دو وجود دارد به عنوان پسر به او نسبت داد؟
    و اذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون . اين جمله كنايه از عظمت و قدر خداست و اين كه به صرف اراده او مقصودش تحقق پيدا مى كند، خواه چيزى وجود نداشته باشد و خدا آن را از عدم به وجود آورد و يا چيزى موجود باشد، لكن اراده او به تبديل اين چيز به چيزى ديگر تعلق بگيرد و در نتيجه ، متحول گردد. در تفسير آيات 26 و 27 در بخش ((تكوين و تشريع)) بيان كرديم كه خداوند دو اراده دارد: اراده موارد اراده تكوينى خداوند آيه 59 سوره آل عمران است : ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ؛ مثَل عيسى در نزد خدا، مثَل آدم است كه او را از خاك آفريد و آن گاه به او گفت : موجود شو پس موجود مى شود.
    چرا خدا با ما سخن نمى گويد
    وَ قَالَ الّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا ءَايَةٌ كَذَلِك قَالَ الّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشبَهَت قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيّنّا الاَيَتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ(118)
    إِنّا أَرْسلْنَك بِالْحَقّ‏ِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسئَلُ عَنْ أَصحَبِ الجَْحِيمِ(119)
    وَ لَن تَرْضى عَنك الْيهُودُ وَ لا النّصرَى حَتى تَتّبِعَ مِلّتهُمْ قُلْ إِنّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُْدَى وَ لَئنِ اتّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الّذِى جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللّهِ مِن وَلىّ‏ٍ وَ لا نَصِيرٍ(120)
    نادانان گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ يا معجزه اى بر ما نمى آيد؟ پيشينيانشان نيز چنين سخنانى مى گفتند: دلهاشان همانند يكديگر است . ما براى آنان كه به يقين رسيده اند، آيات را بيان كرده ايم . (118) ما تو را كه سزاوار هستى)) به رسالت فرستاديم ، تا مژده دهى و بيم دهى . تو مسئول دوزخيان نيستى . (119) يهوديان و ترسايان از تو خشنود نمى شوند، تا به آيينشان گردن نهى . بگو: هدايت ، هدايتى است كه از جانب خدا باشد. اگر از آن پس كه خدا تو را آگاه كرده است از خواسته آنها پيروى كنى ، هيچ ياور و مددكارى از جانب او نخواهى داشت . (120)
    واژگان
    الملة : ديانت و به همين معناست ((نحلة)). در حديث آمده است : ((كفر، يك ملت است)). در تفسير روح البيان آمده است : ((راه مشروع را ملت مى نامند، بدين اعتبار كه پيامبرانى كه اين راه را ابراز داشتند، آن را براى امت خود املا كردند (چرا كه واژه هاى املا و ملت هم خانواده اند.) همچنين ، دين ناميده مى شود، به اعتبار اين كه بندگان به وسيله آن جزا داده مى شوند و شريعت ناميده مى شود، به اعتبار اين كه محل ورود كسانى است كه تشنه پاداش آن مى باشند.
    اعراب
    ((لولا)) براى امتناع مى آيد و بر دو جمله داخل مى شود: يكى اسميه و ديگرى فعليه ؛ نظير ((لولا زيد لاءكرمتك))؛ يعنى ((لولا زيد موجود...)) بنابراين ، خبر مبتدا غالبا محذوف است . ابن مالك مى گويد: ((پس از لولا، غالبا خبر حذف مى شود)).
    همچنين ، ((لولا)) براى تحضيض (تشويق ) مى آيد؛ يعنى تشويق به انجام كارى و در اين صورت ، تنها بر فعل مضارع و يا فعلى كه به معناى آن باشد داخل مى شود - چنان كه ابن هشام در مغنى گفته است ؛ همانند: ((لولا تستغفرون)) يعنى ((هلا تستغفرون ؛ چرا طلب آمرزش ‍ نمى كنيد؟))
    تفسير
    و قال الذين لا يعلمون لولا يكلمنا الله اءو تاءتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون . كسانى كه به سركشى و دشمنى ادامه مى دادند، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم ، تا اين كه خدا به ما به طور شفاهى بگويد: تو پيامبر مى باشى ، يا اين كه فرشته اى را بفرستد و او در اين باره به ما خبر دهد و يا معجزاتى را كه به تو پيشنهاد كرديم براى ما بياور، از قبيل آنچه خداوند در سوره اسراء آيه 90 و پس از آن حكايت كرده است : ((گفتند: به تو ايمان نمى آوريم تا براى ما از زمين چشمه اى روان سازى ... يا به آسمان بالا روى و ما به آسمان رفتنت را باور نكنيم مگر اين كه براى ما كتابى كه از آن بخوانيم بياورى)).
    خداوند از اين سخنان به اين آيه پاسخ مى دهد: كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون ؛ يعنى اين اصرار در پيشنهاد كارهاى بيهوده ، تنها به كسانى كه آنها را به پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيشنهاد مى كردند اختصاص ندارد؛ زيرا قوم موسى نيز به وى گفتند: ((آشكارا خدا را به ما نشان بده ))(267) و نيز گفتند: ((براى ما خدايى قرار بده ، چنان كه آنها خدايانى دارند)).(268) وجه شباهت ميان كسانى كه به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيشنهاد مى كردند و كسانى كه به موسى و عيسى عليهما السلام پيشنهاد مى كردند، همان چيزى است كه خداوند بدان اشاره مى كند: ((تشابهت قلوبهم))؛ دلهايشان شبيه هم است . خواسته معقولى كه بايد بدان پاسخ داده شود اين است كه خداوند پيامبرش را با شواهد و دلايل تاييد كند، دلايلى كه در ذهن كسى كه دلش خالى از شبهه ها و كدورت ها باشد و حق را براى حق بخواهد، مجالى براى ترديد باقى نمى گذارد. به راستى ، خداوند هم ، چنين كرد؛ زيرا به قدر كافى بر اثبات نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلايل آشكار آورده است . اما خواستن دليل بيش از اين مقدار، جز لجاجت و زورگويى سبب ديگرى ندارد. بديهى است كه شخص كينه توز و لج باز را نبايد پاسخ داد، بلكه بايد از او روى برتافت و او را به حال خود گذارد. مراد از ((قوم يوقنون)) كسانى هستند كه يقين را از راه درستش مى طلبند؛ راهى كه در شاءن يقين باشد و انسان را بدان برساند.
    مدلول و نوع دليل
    در تفسير آيه 111 قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين قبلا بيان كرديم كه هر ادعايى نياز به دليل دارد و اين دليل نيز به دليل نياز دارد، تا اين كه به يك اصل كلى و بديهى منتهى گردد، به گونه اى كه حتى دو نفر هم درباره اين اصل اختلاف نداشته باشند. در اين بخش درباره نوع دليل سخن مى گوييم .
    دليل با اختلاف ماهيت شى ء مورد نزاع اختلاف پيدا مى كند؛ براى نمونه اگر بخواهيم به موادى شناخت پيدا كنيم كه يكى از اجسام طبيعى از آن تشكيل شده است ، در اين صورت ، از تجربه و آزمايشگاه بهره مى گيريم و اگر بخواهيم وجود يك مدبر حكيم را در وراى اين جهان ماده اثبات كنيم ، به عقل رجوع مى كنيم و اگر بخواهيم به يكى از احكام دين شناخت پيدا كنيم به كتاب و سنت مراجعه مى كنيم و اگر بخواهيم به لغت و معانى الفاظ، شناخت پيدا كنيم بايد به عرف و اصطلاح اعراب نخستين رجوع كنيم و نيز براى شناخت يك مسئله قانونى به قانون و براى شناخت مسئله اى تاريخى به باستان شناسان و راويان موثق بايد رجوع كرد. به اين ترتيب ، نوع دليل به ماهيت و طبيعت حادثه اى كه مورد اثبات قرار مى گيرد بستگى دارد و هيچ كس - هر كه باشد - نمى تواند نوع دليل را از پيش خود تعيين كند و يا بيش از حد لزوم و پس از آن كه دليل ، كامل و در بر گيرنده تمام عناصرى باشد كه موجب يقين و قناعت مى شود، مطالبه دليل كند.
    بر اين اساس ، هرگاه به اندازه آنچه طبيعت مدلول ايجاب مى كند، دليل كافى ارائه شود و آن گاه فردى دليل ديگى و يا دلايلى بيش از حد لازم را درخواست كند، وى انسانى بى منطق و لج باز محسوب مى شود و بايد درخواست و پيشنهاد او را به ديوار زد. حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشكيك گران و دشمنان را از طريق قرآن به مبارزه دعوت كرد و بدين ترتيب ، ناتوان و بيچارگى آنان ثابت و حجت بر آنان تمام شد. با وجود اين ، اگر آنان پس از اين ناتوانى آشكار، دليل بيشترى بخواهند، اين خواسته آنها از باب دشمنى و لج بازى است ؛ زيرا اگر هدف آنان رسيدن به حق بود، به اين دليل بسنده مى كردند و پس از مشاهده كامل ترين و روشن ترين دليل به آن ايمان مى آوردند.
    انا اءرسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و لا تساءل عن اءصحاب الجحيم . اين آيه وظيفه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مشخص مى كند و اين كه او آموزگار است و نه حاكم ، بيانگر حق است و نه اجبار كننده به قبول آن . از اين رو، آيه فوق نظير اين آيه است : ((حق را از سوى پروردگارت بگو. پس ‍ هر كه بخواهد ايمان مى آورد و هر كه بخواهد كفر مى ورزد)).(269) همچنين ، آيه نوعى دلدارى براى پيامبر است ، تا به سبب كفران كافران و دشمنى دشمنان دلگير نشود.
    و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم . صاحب مجمع البيان مى گويد: ((يهود و نصارا از حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تقاضا كردند كه با آنان مدارا كند و نيز اظهار داشتند كه اگر با آنان از روى مدارا و مسامحه رفتار كند، از او پيروى خواهند كرد و به وى ايمان خواهند آورد. از اين رو، خدا او را از آنان و همراهى ايشان نااميد كرد. اين امر نشان مى دهد كه خشنود كردن يهود و نصارا در هيچ حالتى درست نيست ؛ زيرا خدا خشنود كردن آنها را به اين منوط مى كند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، يهود و يا نصرانى شود. وقتى يهودى شدن و يا نصرانى شدن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) محال باشد، خشنود كردن آنها نيز محال خواهد بود)).
    واقعيت آن است كه تمام پيروان اديان و گروه ها چنين گرايشى دارند و اين به يهود و نصارا اختصاص ندارد و حتى برخى از مردم از تو خشنود نمى شوند، مگر آن كه خود را برده آنها قرار دهى . قرآن كريم اين گرايش ‍ نفرت انگيز را به شدت محكوم مى كند و مردم را به زندگى دينى و مسالمت آميز با همه پيروان اديان فرا مى خواند و تمام پيامبران را مقدس ‍ مى شمارد و با تمام نيكى از آنها ياد مى نمايد و بر پيروان خود واجب مى كند كه همه پيامبران را بپذيرند و به آنان ايمان بياورند و اين از نيرومندترين عوامل بردارى و هميارى ميان پيروان اديان و مذاهب است . در هر حال ، خداوند تنها يهود و نصارا را ياد كرده است ، تا - به گفته صاحب مجمع البيان - پيامبر را از پيروى آنان از وى نااميد سازد.
    قل ان هدى الله هو الهدى . در تفسير آيه 26: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا بخش ((هدايت و گمراهى)) گفتيم كه خدايت چند معنا دارد: يكى به معناى بيان حق ، ديگرى توفيق دادن به هدايت و كار نيك و سومى به معناى پاداش و... . مراد از هدايت در اين جا اسلام است كه خدا آن را به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى كرد و سواى آن هواى نفس است نه هدايت . معناى اين جمله اين است : اى محمد، به يهود و نصارا بگو: آنچه من باور دارم حق و آنچه شما مى پنداريد، باطل و گمراهى است . بنابراين ، چگونه حق را رها و گمراهى را پيروى كنم .
    دشمنان دين و مبداء
    خداوند به پيامبر بزرگوارش خبر داده است كه يهود و نصارا هرگز از وى خشنود نمى شوند، مگر اين كه او از دين آنها پيروى كند. به رغم اين كه خدا مى داند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) معصوم است و از خواسته هاى آنان پيروى نمى كند، اين هشدار را به او مى دهد: ((اگر از آن پس كه خدا تو را آگاه كرده است از خواسته آنها پيروى كنى ، هيچ ياور و مددكارى از جانب او نخواهى داشت)).
    مفسران براى درستى اين نهى و هشدار دو دليل بيان كرده اند: نخست اين كه امكان صدور معصيت از پيامبر، ذاتى و امتناع آن عرضى است ، بدين معنا كه او با وجود اين كه توان معصيت را دارد، آن را ترك مى كند، وگرنه ترك معصيت برايش فضيلت محسوب نمى شد. اين نهى و هشدار نيز به اعتبار اين كه صدور معصيت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذاتا ممكن مى باشد آمده است و امكان عرضى آن به سبب عصمت ، مد نظر نبوده است .
    دوم اين كه خطاب در اين جا از باب ((به تو مى گويم ، همسايه بشنود)) است ؛ يعنى خطاب در ظاهر متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و در واقع براى مردم است .
    دليل سومى نيز به نظر اين جانب رسيد و آن اين كه ممكن است در قلب پيامبر خطور كرده باشد كه تا حدودى به يهود نزديك شود تا شايد آنها هدايت گردند يا در انجام دادن كار خيرى كه در نظر دارد، از آنان كمك بگيرد و يا از بديهاى ايشان بكاهد و جلو برخى از شرارتهاى آنان را بگيرد. از اين رو، خدا براى او بيان مى كند كه هيچ كارى از سوى تو باعث خشنودى دشمنان دين و مبداء نمى شود، مگر آن كه دست از حق بردارى و از گمراهى آنان پيروى كنى . آن گاه خداوند پيامبر اكرم را از مدارا كردن و نزديك شدن به آنها منع كرده است ؛ زيرا اين امر به آنان يارى مى رساند و ناخواسته موجب تاييد آنها مى شود و اين تاييد و كمك رسانى بر تو اى محمد و ديگران حرام است ، چنان كه پيروى از دين آنها نيز حرام مى باشد.
    به علاوه ، يهوديان فطرتا شرور و فساد پيشه هستند و يا حق و پيروان آن دشمنى مى ورزند و درباره كسانى كه به آنها احسان كرده اند جنايت مى كنند و هيچ گونه تلاشى به منظور صلح و جلوگيرى از آزار ايشان فايده اى ندارد. البته بهترين پاسخ ‌ها اين است كه خداوند همان گونه كه غير معصوم را امر و نهى مى كند مى تواند با معصوم نيز چنين كند؛ زيرا مقام او از همگان اجل است و اگر تفاوتى ميان معصوم و غير معصوم وجود داشته باشد، اين تفاوت نسبت به بندگان است و نه نسبت به خداوند.
    وانگهى اين نهى و هشدار، كسانى را سركوب مى كند كه در برابر دشمنان دين و ميهن ، چاپلوسى مى كنند، آن هم بدين بهانه كه مى خواهند براى منافع مومنان از آن ها بهره گيرند؛ ولى عكس اين قضيه درست است ؛ زيرا دشمن دين ، خدا و ميهن ، جز بر اساس تجارت و چانه زدن و اين كه هميشه بهره از آن او باشد صلح نمى كند و تنها شعار او اين است : بگير و بخشش ‍ مكن و اگر نتوانستى چنين كنى ، بيش از آنچه مى بخشى بگير. خداوند با روشن ترين و رساترين بيان ، حقيقت اين تاجران را بازگو كرده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((آنان را از مردم ديگر به زندگى اين جهانى حريص تر خواهى يافت ...)).(270)
    كتاب را آن گونه كه شايسته است مى خوانند
    الّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَتْلُونَهُ حَقّ تِلاوَتِهِ أُولَئك يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئك هُمُ الخَْسِرُونَ(121)
    يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَنى فَضلْتُكمْ عَلى الْعَلَمِينَ(122)
    وَ اتّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا تَنفَعُهَا شفَعَةٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(123)
    كسانى كه كتابشان داده ايم و آن چنان كه سزاوار است آن را مى خوانند، مومنان به آن هستند و آنان كه به آن ايمان ندارند، زيانكاران هستند. (121) اى بنى اسرائيل ، از آن نعمتى كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهانيان برترى دادم ، ياد كنيد. (122) و بترسيد از روزى كه هيچ كس ديگرى را به كار نيايد و فديه پذيرفته نشود و شفاعت سودشان نكند و كسى به ياريشان برنخيزد. (123)
    اعراب
    جمله ((يتلونه)) حال از ضمير ((آتيناهم)) است . ((حق)) جانشين مفعول مطلق يعنى ((يتلونه تلاوة حقا)). ((هم)) در ((فاولئك هم الخاسرون)) ضمير فصل است كه از ديدگاه نحويان محلى از اعراب ندارد؛ نظير ((كان زيد هو القائم)).
    تفسير
    الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اءولئك يؤ منون به . خداوند پس ‍ از آن كه براى پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان كرد كه نصارا و يهود هرگز به او ايمان نمى آورند، بلكه هرگز از او خشنود نمى شوند، مگر اين كه وى از آيين آنان پيروى كند، پاكان و منصفان آنها را استثنا مى كند و اينان همان افرادى هستند كه به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند و خدا از آنها به الذين يتلون الكتاب حق تلاوته تعبير كرده است . مراد از كتاب (در آيه ) هر كتابى است كه خدا آن را فرو فرستاده اس ، خواه قرآن باشد و خواه تورات و انجيل ؛ چرا كه خدا كتاب خاصى را تعيين نكرده و عدم تخصيص و تعيين ، نشان دهنده عموم است . معناى جمله ((يتلونه حق تلاوته)) آن است كه درباره معانى كتاب بينديشند و به اوامر و نواهى اش عمل كنند، نه اين كه صرفا آن را بخوانند و كلماتش را از بر كنند و حروف را از مخارج آن ادا نمايند، زيرا اين كار در صورتى كه با انديشه و اندرز گرفتن همراه نباشد، هيچ سودى ندارد. در حديث است : ((كسى كه محرمات قرآن را حلال بداند بدان ايمان نياورده است)).
    خلاصه سخن آن كه هر يك از كتابهاى تورات و انجيل به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده داده است ؛ چنان كه خود قرآن كريم نيز گواه بر صدق خودش مى باشد. گروه زيادى از يهوديان و مسيحيان و مشركان كه درباره آيات قرآن انديشيده و حق را به خاطر حق جستجو كرده اند، در حال حاضر، دين اسلام را برگزيده اند.
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و من يكفر به فاءولئك هم الخاسرون . يعنى هر كس به آنچه خدا نازل كرده است ، كفران بورزد، اين كفر مستلزم كفر به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و او به ناچار از زيانكاران محسوب مى شود؛ زيرا چنين فردى كاملا به سان كسى است كه به خدا كافر شود. بديهى است كه هيچ زيانى بزرگ تر از زيان آخرت نيست ، آخرتى كه تا خداى سبحان باشد، نعمتهايش ‍ نيز باقى است .
    يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم . تفسير اين آيه در هنگام تفسير آيه 40 بيان شد. خداوند در ضمن چندين آيه ، يادآورى نعمت خود به يهود را تكرار كرده است . هدف از اين تكرار، سرزنش آنان است با رساترين و استوارترين روش بيانى . از اين قبيل است آيه واتقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا كه تفسير آن در آيه 48 بيان شد.
    مجتهد و مقلد
    شيخ محمد عبده ، مردم را به اجتهاد (= صاحب نظر شدن ) فرا مى خواند و تقليد كنندگان را سرزنش مى كرد. او در ((الاءزهر)) حلقه درسى داشت كه در آن ، قرآن را تفسير مى كرد. وقتى به آيه ((يتلونه حق تلاوته)) رسيد، گفت :
    ((كسى كه صرفا قرآن را تلاوت مى كند به سان الاغى است كه كتابهايى را حمل مى كند و هيچ بهره اى از ايمان به كتاب ندارد، زيرا او اسرار قرآن را نمى فهمد و به هدايت خدا در اين كتاب پى نمى برد. خواندن الفاظ قرآن انسان را هدايت نمى كند، هر چند خواننده معناى آن را درك كند؛ زيرا اين فهم از قبيل تصور است و تصور، نوعى خيال است كه ظاهر مى شود و سپس ناپديد مى گردد. تنها كسى مى تواند قرآن را درست بفهمد و بدان ايمان بياورد و تصديقش كند كه به قصد هدايت و ارشاد آن را بخواند و توجه داشته باشد كه او مخاطب آيات آن است ، تا به وسيله اين آيات و مفاهيم آنها هدايت گردد)).
    برخى از شيوخ تقليد كننده به او اعتراض كردند و گفتند: علما مى گويند: قرآن از طريق تلاوت پيروى مى شود.
    شيخ عبده در پاسخ آنها گفت : لكن خدا مى گويد: ((كتابى مبارك است كه آن را بر تو نازل كرده ايم تا در آياتش بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند)).(271)
    يكى از نظريات شيخ عبده - چنان كه در تفسير المنار آمده است - اين است : بر هر مسلمانى لازم است كه قرآن را بخواند و يا به تمام آن گوش فرا دهد، هر چند در تمام عمرش يك بار باشد.
    عهد من به ستمكاران نمى رسد
    وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبّهُ بِكلِمَتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنى جَاعِلُك لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيّتى قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِى الظلِمِينَ(124)
    و پروردگار ابراهيم او را به كارى چند بياموزد و ابراهيم آن كارها را به تمامى به انجام رسانيد. خدا گفت : من تو را پيشواى مردم گردانيم . گفت : فرزندانم را هم ؟ گفت : پيمان من ستمكاران را در بر نگيرد. (124)
    واژگان ابتلاء:
    به معناى آزمايش و مراد از آن در اين جا تكليف است . مفرد ((كلمات))، كلمه است و مراد از آن ، اوامر و نواهى خداست و از آن جمله ، تكليف ابراهيم (عليه السلام ) به ذبح فرزندش مى باشد. مقصود از ((اءتمهن)) در اين جا، اطاعت و قبول است .
    از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((خداوند ابراهيم را با ذبح فرزندش اسماعيل آزمايش كرد و او نيز مصمم شد كه اين كار را انجام دهد)).
    اعراب
    ((ابراهيم))، مفعول مقدم و ((ربه))، فاعل موخر است و ضمير آن به ((ابراهيم)) برمى گردد. اين ضمير در لفظ، موخر و در رتبه ، مقدم است ؛ زيرا رتبه فاعل ، مقدم بر رتبه مفعول مى باشد. نحويان مى گويند: مقدم كردن ضمير بر مرجعش ، هم در لفظ و هم در رتبه جايز نيست ؛ چرا كه مرجع آن بايد يا در لفظ مقدم باشد و يا در رتبه و جايز نيست كه مرجع آن ، هم در لفظ موخر باشد و هم در رتبه .
    تفسير
    و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاءتمهن . اديان سه گانه يعنى اسلام ، مسيحيت و يهوديت به نبوت پدر پيامبران ، ابراهيم خليل (عليه السلام ) اعتراف دارند و مشركان عرب نيز براى او احترام قائل بودند؛ زيرا اولا، نسب آنان به فرزند او (اسماعيل ) مى رسد و ثانيا، آنان خدمت گزاران و نگهبانان كعبه بودند، كعبه اى كه ابراهيم و فرزندش اسماعيل آن را بنا كردند.(272)
    خداوند سبحان بيان كرده است كه او ابراهيم (عليه السلام ) را به انجام تكاليفى نظير ذبح فرزندش - به عنوان نمونه - ماءمور ساخت و او را امين و وفادار يافت . بنابراين ، معناى ((اءتمهن)) اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) تكاليف الهى را امتثال و اطاعت كرد. خداوند، ابراهيم (عليه السلام ) را در آيه 37 از سوره نجم به وفادارى توصيف كرده است : ((و ابراهيم الذى و فى ؛ و ابراهيم كه وفا كرد)).
    قال انى جاعلك للناس اماما. خداوند در اين آيه به ابراهيم (عليه السلام ) بشارت مى دهد كه بدون درخواست وى ، مقام امامت را به او مى دهد، تا پاداشى باشد براى اخلاص ، وفادارى و فداكارى او.
    (قال و من ذريتى .) اين جمله ، آرزو و دعاى ابراهيم (عليه السلام ) است كه از خداوند درخواست مى كند تا به برخى - من براى تبعيض است - از كسانى كه از نسل او مى باشند، مقام امامت را عطا كند، چنان كه به خودش ‍ عطا كرده است . در اين جاست كه عاطفه پدر به فرزند تجلى و تبلور مى يابد؛ چرا كه اين سعادت بزرگ را براى برخى از فرزندانش خواستار مى شود، در حال يكه آن را براى خود، درخواست نكرده بود، بلكه خداوند اين سعادت بزرگ (مقام امامت ) را ابتداءا به وى داده بود.
    قال لا ينال عهدى الظالمين . خداوند با اين سخن ، پاسخ ابراهيم (عليه السلام ) را مى دهد و مى گويد: از فرزندانت ، كسانى را امام و پيشوا قرار مى دهم كه همانند تو، وفادار و پرهيزكار باشند، زيرا هدف از نصب امام آن است كه وى از معصيت جلوگيرى كند. بنابراين ، چگونه خود او معصيت كار باشد. من سخنى را درباره عدالت و دلسوزى امام براى امت خود، گوياتر از سخن حضرت على (عليه السلام ) نديدم . او در حال يكه خليفه مسلمانان بود، چنين فرمود: ((ملت ها از ستم زمامدارانشان ، بيم دارند و من از ستم رعيت خود، بيم دارم)) او فرمانروايى است كه از ستم فرمانبرداران خود بيم دارد و نيرومندى است كه از ديكتاتورى زير دستان خود مى ترسد. على (عليه السلام ) يعنى كسى كه باك ندارد، مرگ به سراغ او بيايد و يا او به سراغ مرگ برود، اين على (عليه السلام ) در حال يكه در مركز قدرت و حكومت قرار داشت ، از رعيت خويش مى ترسيد. انتظار مى رفت كه قضيه بر عكس باشد، چنان كه معمولا چنين است ؛ اما اين حالت على (عليه السلام ) بر خلاف معمول بود، چنان كه تمام كارهاى او بر خلاف معمول بود و معجزه به شمار مى آمد.
    امامت و انديشه عصمت
    واژه ((امام)) در لغت به چند معنا به كار مى رود كه برخى از آنها بدين قرارند: يكى راه ، زيرا او، رهرو را به مقصد خود هدايت مى كند. ديگرى به معناى كسى كه مردم به وى اقتدا مى كنند، خواه در هدايت و خواه در گمراهى . خداوند فرموده است : و جعلناهم اءئمة يهدون باءمرنا؛(273) آنان را امامانى قرار داديم كه به دستور ما هدايت مى كنند. در آيه ديگر فرموده است : و جعلناهم اءئمة يدعون الى النار؛(274) آنان را امامانى قرار داديم كه به سوى آتش دعوت مى كنند. انسان گاهى نسبت به چيزى امام و پيشوا و نسبت به چيزى ديگر ماموم و پيرو است . اين معناى لغوى امام است ؛ اما در اصطلاح دينى و شرعى ، امام به كسى گفته مى شود كه مردم در نماز به وى اقتدا كنند (يعنى پيش نماز.) البته ، در اين معنا، همواره تواءم با يك قيد به كار مى رود؛ نظير امام جمعه و امام جماعت و هرگاه به طور مطلق به كار رود، از اين واژه ، دو معنا اراده مى شود: اول ، پيامبر كه مقام او بالاترين مقامهاست . دوم ، وصى پيامبر. امام به معناى نبوت و وصايت در زمان خود در هر چيزى متبوع است ، نه تابع ؛ بدين معنا كه در زمان امامت او بايد ديگران از او پيروى كنند، نه او از ديگران .
    امام به معناى پيامبر، كسى است كه به وسيله روح الامين ، از سوى خدا نصى درباره او آمده باشد. و امام به معناى وصى ، كسى است كه نصى از سوى خدا به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او رسيده باشد. شرط اعتبار اين نص آن است كه نام و مشخصات امام را بيان كند، نه اين كه خصوصيات او در قالب الفاظ عام و به صورت كلى بيان شده باشد، چنان كه در مورد مجتهد و حاكم شرع چنين است . نام امام بايد با صراحت و نصى خاص ثابت شود كه تاءويل و تخصيص را نپذيرد و هيچ گونه مجالى براى اشتباه و احتمال عكس و خلاف در آن وجود نداشته باشد. از اين جا آشكار مى شود كه به كار بردن لفظ امام بدون آوردن قيد در غير پيامبر و وصى او خالى از اشكال نيست ، بلكه استبعادى ندارد كه حرام باشد چنان كه به كار بردن لفظ وصى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در غير امام معصوم حرام است .
    به هر حال ، سخن امامى كه درباره او نصى خاص وارد شده است ، خواه پيامبر باشد و خواه وصى او سخن خدا، هدايت او هدايت خدا و فرمان او فرمان خداست كه احتمال خلاف در آن وجود ندارد. اگر كسى ادعاى نبوت و يا وصايت را بكند و درباره او نص خاص و قطعى وارد نشده باشد، دروغگو خواهد بود. بهترين سخن در مورد ويژگى هاى امام ، سخن امام زين العابدين (عليه السلام ) است كه در صحيفه سجاديه فرموده است : ((خداوندا، در هر زمانى دينت را به وسيله امامى تاييد كردى او را به سان پرچمى در ميان بندگانت و مناره اى در شهرهايت برافراشتى . پس از آن كه ريسمان او را به ريسمان خودت متصل و او را وسيله اى براى رسيدن به بهشت قرار دادى ، فرمانبردارى او را جلب كردى و مخالفت با وى را ممنوع ساختى و به اطاعت از اوامر و نواهى او دستور دادى و اين كه نبايد كسى از امام جلو برود و يا عقب ماند - منظور آن است كه بايد از امام پيروى كرد - چرا كه امام پناهگاه پناه جويان ، محل امنى براى مسلمانان ، ريسمان محكم مومنان و فر و شكوه پروردگار عالميان است)).
    آنچه در ضمن سخنان فوق آمده ، ويژگيهاى كسى است كه خدا او را به عنوان امام براى بندگان خود بر مى گزيند. بديهى است كه امامت به معناى نبوت و وصايت ، اقتضاى عصمت را دارد و در هيچ حالتى از آن جدا نمى شود، بله امامت عين عصمت است ؛ زيرا كور نمى تواند عصاكش كورى ديگر شود و نجاست نمى تواند نجاست را پاك كند و كسى كه بر خودش ‍ بايد حد شرعى جارى شود نمى تواند بر ديگرى حد جارى كند.
    شيعه براى اثبات اين موضوع كه امام را تنها خداوند مى تواند تعيين كند به اين سخن خدا استدلال كرده است : ((جاعلك للناس اماما؛ تو را امام مردم قرار دادم)). و مويد اين دليل ، سخن ابراهيم است كه از خدا تقاضا مى كند تا از نسل او امامانى قرار دهد. وقتى امامت مقامى باشد كه بايد خدا آن را به هر كس كه بخواهد تفويض كند، طبعا ثبوت اين مقام براى شخص ، نياز به نص از سوى خدا دارد.
    همچنين ، شيعه براى اثبات وجوب عصمت براى پيامبر و وصى او، به سخن خداى تعالى : ((لاينال عهدى الظالمين ؛ عهد من به ستمكاران نمى رسد)) استدلال كرده است . چگونگى استدلال ، بدين ترتيب است : خداوند آشكارا گفته است كه ستمكار به مقام امامت نمى رسد و ستمكار كسى است كه در زندگى خود مرتكب معصيت - از هر نوع كه باشد - شود. حتى اگر بعد هم توبه كند، باز هم عنوان ستمكار بر او صدق مى كند، زيرا اين نام ، هر چند براى يك لحظه ، بر او صدق كرده است و كسى كه چنين باشد، هرگز امام نخواهد بود.
    حوادث و شرايط روزگار چنين خواسته بود كه غير از على (عليه السلام )، ديگران (البته به استثناى پيامبر) در دامان شرك ، پليدى و بت پرستى تربيت شوند و تا بناگوش در آلودگى هاى جاهليت فرو روند و به وحدانيت خدا زبان نگشايند، مگر پس از آن كه معصيت كرده و بت ها از آنها و از سجده هايشان سير گرديدند. اما خدا خواست كه على بن ابى طالب در دامان نبوت و طهارت تربيت شود و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را، در حالى كه كودك بود بر طبق اراده خداوند پرورش دهد و او بت ها را از روى تختهايش پايين آورد و در زير قدمهاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيندازد.
    در اين جا پرسشى را مطرح مى كنيم تا هر خردمند با انصافى ، با الهام گرفتن از خرد و وجدان خود بدان پاسخ دهد و آن پرسش اين است :
    شخصى صغير است و مقدار ماى را از پدرش به ارث برده است و بايد براى او سرپرستى تعيين گردد. اگر امر داير شود ميان اين كه مردى را سرپرست او قرار دهيم كه در تمام عمرش ، چه در كودكى و چه در بزرگى ، حتى به اندازه يك به هم زدن چشم معصيت خدا را نكرده و اين كه مردى را سرپرست او قرار دهيم كه مدت زيادى خدا را معصيت كرده ، در حال يكه عاقل و بالغ بوده و آن گاه توبه نموده است ، آيا كدام يك از اين دو نفر را بر گزينيم : اولى را يا دومى را؟
    براى ثبات عصمت اهل بيت عليهم السلام ، همين بس كه خداوند در آيه 33 سوره احزاب به عصمت آنان گواهى مى دهد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا. ما درباره عصمت ، در تفسير آيه 39 تحت عنوان ((عصمت پيامبران)) و نيز عنوان ((هل بيت)) به تفصيل سخن گفتيم ؛ بدان جا رجوع كنيد. و اين عنوان ، تتمه دو عنوان سابق است .
    انديشه عصمت تنها به شيعه اختصاص ندارد؛ چرا كه اهل سنت نيز بدان قائلند؛ اما با اين تفاوت كه آنها عصمت را براى امت قرار داده اند و به حديثى استناد مى كنند كه در نزد شيعه ثابت نشده است و آن اين است : ((امت من بر گمراهى اجتماع نمى كنند)). مسيحيان به عصمت پاپ ، كمونيست ها به عصمت ماركس و لنين ، ملى گرايان سورى به عصمت آنتوان سعاده و اخوان المسلمين به عصمت حسن البنا، اعتقاد دارند. در واقع هر كس به سخن شخصى استدلال كنند و آن را حجت و دليل قرار دهد، چه بخواهد و چه نخواهد، به عصمت او اعتقاد پيدا كرده است .
    امروز - يعنى اكنون كه ما در سال 1967 قرار داريم - ميلونها انسان در چين به عصمت مائو اعتقاد دارند و ديگران را به سوى تعاليم او فرا مى خوانند. اگر كمونيست ها و يا پيروان مكاتب ديگرى كه نام برديم در ميان خود اختلاف نظر دارند، اختلاف آنان در تفسير سخنان رهبران و مقصود آنان است ، نه در وجوب عمل بدين سخنان . چنان كه مسلمانان در تفسير نصوص قرآن و مسيحيان در تفسير انجيل اختلاف نظر دارند. كسى كه اعتقاد به عصمت را به شيعه اختصاص دهد، يا نادان و بى خبر است و يا دروغگو و توطئه گر.
    كعبه ، محل اجتماع مردم
    وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْت مَثَابَةً لِّلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتخِذُوا مِن مّقَامِ إِبْرَهِيمَ مُصلّى وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ أَن طهِّرَا بَيْتىَ لِلطائفِينَ وَ الْعَكِفِينَ وَ الرّكع السجُودِ(125)
    وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَب اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثّمَرَتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُم بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمّ أَضطرّهُ إِلى عَذَابِ النّارِ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(126)
    و كعبه را جايگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختيم . مقام ابراهيم را نمازگاه خويش گيريد. ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم : خانه مرا براى طواف كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد. (125) و ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، اين شهر را جاى امنى گردان و از مردمش آن را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از هر ثمره روزى ساز. گفت : هر كس كه كافر شد او را اندك برخوردارى دهم ، سپس به عذاب آتش دچارش گردانم كه بد سرانجامى است . (126)
    واژگان
    بيت : در صورتى كه قيدى نداشته باشد و به لحاظ وضع خود، هر خانه اى را در بر مى گيرد، لكن اسم خاص براى كعبه مشرفه شده است ؛ زيرا بدون قيد، در اين معنا زياد به كار رفته است .
    ثاب : به معناى ((رجع)) (بازگشت .)
    مثابة : اسم مكان است براى محل بازگشت و ((تاء)) در ((مثابة)) براى مبالغه است ، نه براى تاءنيث .
    طواف : دور زدن .
    عكوف و اعتكاف : اقامت كردن و ملازم بودن با يك چيز.
    اعراب
    ((رب)) مناداى مضاف به سوى ((ياى)) متكلم و به معناى ((يا ربى)) است . حرف ندا و ((ياء)) به سبب تخفيف و روشن بودن معنا، حذف و ((باء)) كسره داده شده است ، تا بر ((ياى)) متكلم محذوف دلالت كند. ((من)) در سخن خداى تعالى : ((من آمن منهم)) بدل بعض از كل ، يعنى بدل از ((اهله)) است . ((من)) در سخن خداوند: ((و من كفر)) ممكن است محل آن نصب باشد، بنابراين كه مفعول براى فعل محذوف است و تقدير آن قال الله و اءرزق اءيضا من كفر مى باشد. ((فاءمتعه)) عطف است بر فعل محذوف و نيز ممكن است ((من)) مرفوع و مبتدا و جمله ((فاءمتعه)) خبر آن باشد و در اين جا داخل شدن ((فاء)) بر خبر جايز است ؛ زيرا اسم موصول (يعنى من ) به اسم شرط شباهت دارد.
    تفسير
    و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا. ((و اذ جعلنا)) عطف است بر اين سخن خدا: ((و اذ ابتلى)). معناى اين آيه آن است كه خداوند سبحان ، خانه اش را آرمانگاه مردم قرار داده است . دسته هايى از مردم به سوى آن روى مى آورند تا اعمال حج را به جاى آورند و پس از آن به سوى شهرهاى خود پراكنده مى شوند. آن گاه دسته هاى ديگر به سوى آن باز مى گردند و به همين ترتيب ، اجتماع مردم در خانه خدا ادامه پيدا مى كند.
    همچنين خداوند، خانه اش را سبب امنيت در آخرت قرار داده است ؛ زيرا انسان وقتى به خانه او رسيد و اعمال حج را انجام داد، به خويشتن باز مى گردد و مخلصانه به خدايش روى مى آورد و از گناهان خود توبه مى كند. بدين ترتيب ، خانه خدا وسيله اى است براى رهايى از عذاب و مجازات . چنان كه خدا اين مكان را در دنيا نيز محل امن قرار داده است ؛ زيرا هر كس ‍ به آن پناه برد، در امان است و هيچ كس حق تعرض و سوء قصد به او را ندارد. از اين رو، اگر مردى قاتل پدرش را در حرم خدا مى ديد، او را ناديده مى گرفت (و متعرض او نمى شد) و اين ، عادتى است كه از زمان اسماعيل (عليه السلام ) تا به امروز به ارث باقى مانده است .
    پناه بردن جنايتكار به حرم
    در كتاب جواهر، كه بزرگ ترين منبع فقه جعفرى به شمار مى رود، آمده است : ((حد، مطالقا بر كسى كه به حرم پناهنده شده است جارى نمى شود؛ زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: ((من دخله كان آمنا؛ كسى كه داخل آن شود در امان است))، بلكه بايد از لحاظ غذا و آب بر چنين خصى سخت گرفت و در اين باره بايد به اندازه اى كه رمق او باقى بماند بسنده كرد تا وى از حرم بيرون آيد و آن گاه بر او حد جارى شود. در روايت صحيح از امام جعفر صادق (عليه السلام ) درباره مردى كه در بيرون حرم جنايت مى كند و سپس ‍ به حرم پناه مى برد، چنين آمده است : ((نه حد بر او جارى مى شود، نه غذا و آب به وى داده مى شود و نه سخن با وى گفته مى شود؛ چرا كه اگر چنين رفتارى با وى شود، او از حرم خارج خواهد شد و آن گاه بر او حد جارى مى شود. و اگر شخصى در داخل حرم مرتكب جنايت شود، در حرم بر او حد جارى خواهد شد؛ زيرا وى حرمت حرم را ناديده گرفته است)).
    ابو حنيفه مى گويد: گشتن كسى كه به حرم پناه برد جايز نيست و استدلال كرده به اين سخن خدا: و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا.
    و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى . ((اتخذوا)) به كسر ((خاء))، صيغه امر است كه به نماز خواندن در مقام ابراهيم دستور مى دهد؛ زيرا معناى مصلى ، مكان نماز است . فقها وحدت نظر دارند كه خواندن دو ركعت نماز طواف ، در صورت امكان ، در مقام ابراهيم (عليه السلام ) مستحب است . مراد از مقام ابراهيم ، همان مقام معروف است كه در حال حاضر در مسجدالحرام موجود است : اما كسى كه مى گويد: مراد از مقام ابراهيم تمام مسجدالحرام مى باشد، نياز به دليل دارد.
    و عهدنا الى ابراهيم واسمعيل اءن طهرا بيتى للطائفين والعاكفين والركع السجود. ((اءن)) و ((اءن طهرا)) به معناى ((اءى)) مى باشد و جمله ((عهدنا)) را تفسير مى كند و محلى از اعراب ندارد. معناى اين آيه آن است كه ما به ابراهيم و اسماعيل سفارش كرديم كه خانه را مورد احترام قرار دهند و تمام چيزهايى را كه شايسته آن نيست از آن دور سازند، مانند بتها، پليدها، آلودگى ها، كارهاى بيهوده ، آميزش با زنان ، كار ناروا، مجادله و امثال آنها. و مردم را نيز به اين كار، دستور دهند. ((الطائفين)) يعنى كسانى كه پيرامون خانه مى چرخند. ((العاكفين)) يعنى كسانى كه در مسجد اقامت مى گزينند و ملازم آن مى شوند. ((الركع السجود)) مقصود نمازگزاران است . جمع راكع و ساجد.
    و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا. اين جمله ، دعا و آرزوى ابراهيم (عليه السلام )است كه از خدا تقاضا مى كند تا مكه مكرمه را از مكانهاى امن قرار دهد؛ بدين معنا كه ساكنان آن را از جنگ ها، ستمكاران ، زلزله ها و طوفانها و امثال آن مصون بدارد. برخى از مفسران گفته اند: خداوند دعاى ابراهيم (عليه السلام ) را اجابت كرد؛ زيرا كسى به مكه سوء قصد نكرد مگر اين كه خداوند او را نابود ساخت و اگر كسى به مكه تجاوز كرد، زمان تجاوزش بسيار اندك بود و ادامه پيدا نكرد.
    و ارزق اءهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر. وقتى ابراهيم خانه كعبه را در سرزمينى بنا كرد كه نه آب داشت و نه گياه ، از خدا تقاضا نمود كه اين سرزمين را، مكانى امن و امان قرار دهد و روزى هاى خود را به سوى آن سرازير كند. البته نوع اين روزيها و سرزمينى را كه روزى از آن جا براى مكه فراهم شود، مشخص نكرد؛ چرا كه مهم ، فراهم شدن روزى است ، حال هر چه باشد و از هر جا فراهم گردد. خداوند نيز دعاى ابراهيم (عليه السلام ) را مستجاب كرد و روزى مردم مكه را از اطراف و اكناف جهان سرازير نمود و مكه ، گذرگاه كاروان ها و محل تجارت قرار گرفت . آيه 57 سوره قصص اشاره به همين موضوع دارد: اءو لم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء؛ آيا آنان را در حرم امن جاى نداده ايم كه همه گونه ثمرات در آن فراهم مى شود؟.
    سبب اين كه ابراهيم (عليه السلام ) تنها براى مومنان درخواست روزى كرد، آن است كه خداوند به وى خبر داده بود: در ميان كسانى كه از نسل او مى باشند، گروهى ستمگر وجود دارد و خدا امامت را به كسى كه ستم كند نخواهد داد.
    قال و من كفر فاءمتعه قليلا؛ يعنى خداوند به ابراهيم گفت : من كافران و فاسقان را نيز روزى مى دهم ، چرا كه روزى يك چيز است و امامت چيزى ديگر؛ زيرا امامت عبارت است از: حكومت دينى در دنيا و اين امر، ايمان و عدالت ، بلكه عصمت را اقتضا دارد، اما روزى همانند آب و هوا، هم براى نيكوكار است و هم براى بدكار و گناه و معصيت اثرى در عمر و روزى ندارد، بلكه اثر آن تنها در روز قيامت آشكار مى شود، چرا كه در اين روز است كه گناهكاران كيفر اعمالشان را مى بينند.
    ابراهيم پايه هاى خانه را بالا برد
    وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسمَعِيلُ رَبّنَا تَقَبّلْ مِنّا إِنّك أَنت السمِيعُ الْعَلِيمُ(127)
    رَبّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَينِ لَك وَ مِن ذُرِّيّتِنَا أُمّةً مّسلِمَةً لّك وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَيْنَا إِنّك أَنت التّوّاب الرّحِيمُ(128)
    رَبّنَا وَ ابْعَث فِيهِمْ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنّك أَنت الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(129)
    و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا بردند، گفتند: اى پروردگار ما، از ما بپذير كه تو شنوا و دانا هستى . (127) اى پروردگار ما، ما را فرمانبردار خويش ساز و نيز فرزندان ما را فرمانبردار خويش گردان و مناسكمان را به ما بياموز و توبه ما بپذير كه تو توبه پذيرنده و مهربان هستى . (128) اى پروردگار ما، از ميانشان پيامبرى بر آنها مبعوث گردان تا آيات تو را برايشان بخواند و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و آنها را پاكيزه سازد و تو پيروزمند و حكيم هستى . (129)
    تاريخ كعبه
    مفسران و مورخان درباره تاريخ كعبه اختلاف نظر دارند كه آيا خانه كعبه پيش از ابراهيم (عليه السلام ) بوده و آن گاه خراب شده و ابراهيم و فرزندش ‍ اسماعيل به فرمان خدا آن را تجديد بنا كرده است و يا اين كه تاريخ تاسيس ‍ و بناى آن ، از خود ابراهيم آغاز مى شود؟
    بيشتر مفسران و مورخان مسلمان بر اين باورند كه تاريخ تاسيس خانه كعبه بسيار زودتر از زمان ابراهيم (عليه السلام ) بوده است . برخى گفته اند: كعبه به دست ابراهيم (عليه السلام ) تاسيس شد و برخى در اين باره اظهار نظرى نكرده و گفته اند: خدا بهتر مى داند. ما نيز همين نظريه اخير را تاييد مى كنيم ؛ چرا كه عقل در اين باره نمى تواند حكم كند، نه به نفى و نه به اثبات . بنابراين ، راه شناخت آن ، تنها به باستان شناسى و كاوش هاى زمينى ، يا آيه قرآنى و يا روايتى صحيح منحصر مى شود.
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #24
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    من در ميان سخنان باستان شناسان ، در اين باره چيزى نيافتم و قرآن نيز به طور آشكار تاريخ تاسيس خانه كعبه را بيان نكرده و تنها به اين مقدار بسنده كرده است كه ابراهيم و اسماعيل به ساختن خانه پرداختند و در اين باره با يكديگر همكارى كردند و اين سخن مشخص نمى كند كه آيا خانه پيش از ابراهيم وجود داشته و لكن خراب شده و آن گاه ، ابراهيم و فرزندش ‍ اسماعيل ، آن را تجديد بنا كرده و با اين كه پيش از ابراهيم ابدا وجود نداشته است . سنت قطعى (يا خبر متواتر) نيز در اين باره وجود ندارد و رواياتى كه در اين موضوع آمده ، همگى خبر واحد مى باشند و خبر واحد تنها در احكام شرعى و يا بنا به قولى در احكام شرعى و موضوع آنها - چنان كه برخى گفته اند - حجت است .(275) اما در عقايد، مسائل تاريخى و موضوعات خارجى محض حجيت ندارد، مگر اين كه قرينه اى وجود داشته باشد كه موجب اطمينان و اعتماد انسان بدان شود و در اين صورت ، خبر واحد به منزله خبر متواتر خواهد بود.
    در هر صورت ، ما درباره شناخت تاريخ كعبه و تاسيس آن ، در پيشگاه خداوند، نه مسئول هستيم و نه مكلف و نيز مامور دانستن اين مطلب نيستيم كه آيا خانه كعبه جز بهشت است و يا قطعه اى از زمين ؟ آيا آدم و پيامبران پس از او در همين كعبه حج گزاردند يا نه ؟ آيا كعبه در هنگام طوفان (نوح ) به سوى آسمان بالا برده شد و پس از طوفان به زمين فرود آمد؟ آيا حجرالاسود را جبرئيل از آسمان آورد، يا آن را آدم با خود از بهشت آورد و يا اين كه از كوه ابو قبيس گرفته شد؟ و آيا اين سنگ بر اثر لمس گناهكاران سياه شده است ؟ و مطالبى از اين قبيل ، كه جز خبر واحد و يا روايت داستان سرايان و خرافه گويان ، مدركى ندارد.
    ما در قبال هيچ يك از مطالب ذكر شده مسئوليت نداريم و شناخت آنها بر ما نه واجب است و نه مستحب ، نه عقلا و نه شرعا. و تحقيق در مورد آنها براى ما نه سود دنيوى دارد و نه سود اخروى . اين گونه بحثها، زمانى به شدت مطرح بود، لكن پس از مدتى باد آنها را برد و اگر كسى بخواهد آنها را بار ديگر زنده كند مانند كسى است كه سعى مى كند عقربه ساعت را به عقب برگرداند.
    آنچه ما درباره كعبه مورد پرسش و بازخواست قرار مى گيريم ، رفتن به سوى آن به منظور انجام دادن حج و عمره - البته مادام كه توان رفتن به كعبه را داشته باشيم - و نيز احترام و تقديس آن و دفاع از آن با جان و مال است و در اين جهت بايد به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، اهل بيت و اصحاب او و نيز تابعان ، علما و تمام مسلمانان اقتدا كنيم ؛ زيرا آنان ايمان كامل دارند كه احترام به بيت خدا، احترام به خدا و حفاظت از آن ، حفاظت از حرم خدا و دفاع از آن ، دفاع از دين خداست . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود:
    ((خدا حج بيت الحرام را بر شما واجب كرد؛ بيتى كه آن را قبله مردم قرار داد. آنان همچون چهارپايان (خاضعانه ) وارد خانه خدا مى شوند و به سان كبوتران بدان پناه مى برند. خدا آن را نشانه فروتنى مردم در برابر عظمت خود و اعتقاد به عزت خود و نيز پرچمى براى اسلام و جايگاه امنى براى پناه جويان قرار داد)).
    (ربنا تقبل منا.) اين بخش از آيه ، تقاضاى حضرت ابراهيم و اسماعيل از خداوند است مبنى بر اين كه آنان را در برابر اين عمل (ساختن خانه خودش ‍ كعبه ) پاداش دهد؛ زيرا معناى قبول در پيشگاه خداوند، همان ثواب دادن بر كارى است كه مورد قبول او قرار گرفته است . همان طور كه ثواب ندادن بر كارى يعنى قبول نكردن و نپذيرفتن آن كار از ناحيه خداوند مى باشد و به لحاظ كرم و بخششى كه خداوند دارد، نمى شود عملى را قبول نمايد و در مقابل پاداش ندهد. و ترديدى نيست كه خداوند دعاى آن دو را قبول كرد و در ازاى فرمانبردارى آنان پاداش فراوانى به آنها عنايت فرمود؛ چرا كه خود در نيايش و خواستن را (به روى بندگانش ) باز نموده است . و چنين نيست كه خداوند در دعا و نيايش را به روى بنده ، به ويژه پرهيزگار باز كند، در اجابت را ببندد. همان طور كه اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده است .
    ربنا و اجعلنا مسلمين لك . مُسِلم ، مُسَلّم و مُسْتَسِلم داراى يك معنا مى باشند و آن عبارت است از: كسى كه به خدا اعتقاد داشته باشد و از او اطاعت كند، و منظور از آن كسى است كه در عقيده و عملش نسبت به خدا اخلاص داشته باشد. ترديدى نيست كه شخص سعادتمند و پسنديده ، كسى است كه تمام امور و كارهايش را به خدا واگذار نمايد.
    و من ذريتنا اءمة مسلمة لك . خداوند دعاى ابراهيم و اسماعيل را مستجاب كرد و در ميان نسل آنها، ميلونها مسلمان قرار داد.
    شيعه و اجداد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
    شيعه نظريه اى دارد كه در اين نظريه تنهاست و طوايف ديگر اسلامى آن را قبول ندارند و آن اين است : پدران و اجداد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نيز مادران و جده هاى او، همگى موحد بودند و هيچ كدام از آنها چيزى را شرك خداى تعالى قرار ندادند و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از همان آغاز آفرينش تا ساعت تولدش از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل مى شد.
    شيخ شيعه ، مشهور به مفيد در شرح عقائد صدوق ، چاپ 1371، ص 67 گفته است : ((پدران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پدرش تا آدم (عليه السلام ) همگى يكتاپرست بودند و به خدا ايمان داشتند و شيعيان بر اين موضوع اجماع دارند)). خدا خطاب به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((و تقلبك فى الساجدين ؛(276) و گرديدنت از حالى به حالى در سجده كنندگان)). رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من همچنان از صلب پاكان به رحم پاكان منتقل مى شدم تا اين كه خدا مرا به جهان شما آورد)). بنابراين ، سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشان دهنده آن است كه تمام پدران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، مومن بوده اند؛ زيرا اگر حتى يكى از آنان كافر بود، شايسته توصيف به پاكى را نداشت ؛ چرا كه خداوند مى فرمايد: ((انما المشركون نجس ؛(277) مشركان آلوده اند)). بر اين اساس ، خدا حكم به نجاست كافران نموده است . لكن وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طهارت و پاكى پدرانش حكم مى كند و آنان را بدين وصف توصيف مى نمايد، ثابت مى شود كه همه آنان مومن بوده اند.
    (و اءرنا مناسكنا؛) يعنى مناسك حج و ديگر عبادتها را به ما بياموز.
    (و تب علينا.) لزومى ندارد كه درخواست آمرزش هميشه با گناه تواءم باشد، به ويژه اگر اين درخواست از سوى پيامبران و اوصياى آنان صورت گيرد، چرا كه اين بزرگان هر اندازه كه در عبادت خدا كوشش كنند و در پيشگاه او اخلاص ورزند، باز هم خود را در حق او مقصر مى دانند؛ زيرا آنان بيش از ديگران عظمت خدا را درك كرده اند و دريافته اند كه انسان هر قدر عبادت كند نمى تواند حق خداوند را ادا كند، خداوندى كه عظمت او آغاز و انجام ندارد.
    ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم . خدا اين دعا را با فرستادن خاتم پيامبران سرور فرستادگان خود حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجابت كرد. در احاديث شيعه و سنى آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من همان كسى هستم كه ابراهيم براى آمدن او دعا كرد و عيسى به آمدن او مژده داد)). در سوره جمعه آمده است : ((اوست خدايى كه در ميان مردم بى سواد، پيامبرى از ميان خودشان مبعوث كرد تا آياتش را بر آنها بخواند و كتاب و حكمتشان بياموزد. اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند)). اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((خداوند در حالى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را فرستاد كه هيچ كس از ميان عرب ها كتابى را نمى خواند و ادعاى وحى و نبوت نداشت )).
    بشارت به مهدى منتظر
    همان گونه كه پيامبران به آمدن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشارت دادند، او نيز به آمدن مهدى منتظر كه از فرزندان وى مى باشد، بشارت داده است . اين جانب در اين باره كتابى نوشته ام به نام المهدى المنتظر و العقل و در آن احاديث زيادى از طريق اهل تسنن و تشيع نقل كرده ام . نسخه هاى كتاب تمام شد و چاپخانه ((دارالعلم للملايين)) آن را بار ديگر به همراه كتابهاى الله و العقل ، الااخرة و العقل و النبوة العقل ، چاپ كرد و در نتيجه چهار كتاب را در يك كتاب ، تحت عنوان الاسلام و العقل گرد آورده است .
    جامع ترين كتابى كه در اين موضوع خواندم كتاب منتخب الاثر فى الامام الاثنى عشر نوشته آقاى لطف الله صافى است كه در قطعى بزرگ چاپ شده و تعداد صفحاتش بيش از پانصد صفحه است . اين كتاب بهترين منبع در اين موضوع است . پس از آن كه كتاب المهدى المنتظر و العقل چاپ شد، به سخنى طولانى از محيى الدين ، مشهور به ابن عربى درباره حضرت مهدى (عليه السلام ) برخوردم كه گوشه اى از آن را در اين جا نقل مى كنم : ابن عربى در جزء سوم از كتاب الفتوحات المكيه ، چاپ دارالكتب العربيه ، صفحه 327 و صفحات پس از آن ، چنين گفته است : ((خداوند را جانشينى است . او زمانى بيرون مى آيد كه زمين پر از ظلم و ستم شده باشد و آن گاه آن را پر از عدل و داد مى كند... اين جانشين ، از عترت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از فرزندان فاطمه است . نام او مطابق با نام جدش رسول خداست . در ميان ركن و مقام با وى بيعت مى كنند. او همانندترين مردم به رسول خداست . او پيشانى فراخ و بينى كشيده دارد... مردم را به سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) راهنمايى مى كند. جدش ، پيامبر خدا درباره او گفت : از آثارم پيروى مى كند و دچار خطا نمى شود و معناى عصمت نيز همين است)).
    چه كسى از كيش ابراهيم روى برمى تابد؟
    وَ مَن يَرْغَب عَن مِّلّةِ إِبْرَهِيمَ إِلا مَن سفِهَ نَفْسهُ وَ لَقَدِ اصطفَيْنَهُ فى الدّنْيَا وَ إِنّهُ فى الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِينَ(130)
    إِذْ قَالَ لَهُ رَبّهُ أَسلِمْ قَالَ أَسلَمْت لِرَب الْعَلَمِينَ(131)
    وَ وَصى بهَا إِبْرَهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوب يَبَنىّ إِنّ اللّهَ اصطفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنّ إِلا وَ أَنتُم مّسلِمُونَ(132)
    أَمْ كُنتُمْ شهَدَاءَ إِذْ حَضرَ يَعْقُوب الْمَوْت إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِى قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَك وَ إِلَهَ ءَابَائك إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ إِلَهاً وَحِداً وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(133)
    تِلْك أُمّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مّا كَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ(134)
    چه كسى از كيش ابراهيم روى بر مى تابد جز آن كه خود را بى خرد ساخته باشد؟ ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت نيز از شايستگان است . (130) و هنگامى كه پروردگارش به او گفت : تسليم شو. گفت : من در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم . (131) ابراهيم به فرزندان خود وصيت كرد كه به كيش او باشند و يعقوب به فرزندان خود گفت : اى فرزندان من ، خدا براى شما اين دين را برگزيده است . مباد، بميريد بى آن كه بدان گردن نهاده باشيد. (132) آيا شما حضار بوديد آن گاه كه مرگ يعقوب فرا رسيد و به فرزندانش گفت : پس از من چه چيز را مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو و خداى نيكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتايى خواهيم پرستيد و در برابر او تسليم مى شويم . (133) آنها امت هايى بوده اند كه اكنون در گذشته اند. آنچه كرده بودند از آن آنهاست و آنچه شما كنيد از آن شماست و شما را از اعمالى كه آنها مى كرده اند نمى پرسند. (134)
    واژگان
    سفه ، به معناى سبك شمردن و پرده درى است . و هر كس كه در جان و مالش تصرف مضر كند به گونه اى كه بر خلاف آنچه در نزد عاقلان است باشد، سفيه و بى خرد محسوب مى شود، لكن ضرر سفيه ، تنها به خودش ‍ متوجه مى گردد.
    اصطفاء: انتخاب و برگزيدن . مراد از حضور مرگ ، آشكار شدن علايم آن است .
    اعراب
    ((من يرغب))، استفهامى است كه متضمن معناى نفى و انكار مى باشد؛ يعنى هيچ كس از كيش ابراهيم اعراض نمى كند. دليل بر اين كه استفهام در اين جمله به معناى نفى است وجود كلمه ((الا)) پس از آن مى باشد. ((من سفه))، ((من)) اسم موصول و در محل رفع و بدل كل از كل از ضميرى است كه در ((يرغب)) مستتر مى باشد و جايز است كه ((من)) منصوب باشد بنابراين كه مستثناست . ((نفسه)) منصوب است و به عنوان تميز، نظير جمله فان طبن لكم عن شى ء نفسا همچنين جايز است كه مفعول براى ((سفه)) - مخفف - باشد كه به معناى ((سفة - مشدد - است ؛ يعنى ((صير نفسه سفيها؛ خود را سفيه گرداند)). ((و اذ حضر)) ((اذ)) ظرف و متعلق به ((شهداء)) است . ((اذ قال))، ((اذ)) متعلق به ((حضر)) است . ((ما تعبدون))، ((ما)) براى استفهام و مفعول براى ((تعبدون)) است . و ((ابراهيم)) و ((اسماعيل)) و ((اسحاق)) بدل هستند از ((آبائك ، به اين نوع بدل ، بدل مفصل از مجمل گفته مى شود.
    تفسير
    و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه . اين آيه سرزنشى است از سوى خداوند براى يهود، نصارا و مشركان عرب كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان نياوردند. سبب سرزنش آن است كه يهود به نسبتشان به اسرائيل يعنى يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ، مباهات مى كردند و نصارا به عيسى افتخار مى كردند و عيسى نيز از جانب مادر با اسرائيل نسبت داشت . اما مشركان عرب ، بسيارى از آنان عدنانى بودند و نسب ايشان به اسماعيل بن ابراهيم باز مى گشت . به علاوه ، آنان به بركت خانه اى كه ابراهيم آن را ساخته بود، در دوران جاهليت به منابع زيادى دست يافته بودند. بنابراين ، همگى به ابراهيم و كيش ابراهيم مباهات مى كردند. روشن است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز از نسل ابراهيم و كيش او كفر ورزيده است . ترديدى نيست كه هر كس به منبع عزت و افتخارش كفر بورزد، سفيه و بى خرد است ؛ نظير شخصى كه بر ضرر خود، كارى انجام مى دهد كه به هلاكتش منجر مى شود.
    و لقد اصطفيناه فى الدنيا؛ او را پاك و خالص از پليديها قرار داديم . اين آيه نظير اين سخن خداى تعالى است كه مى فرمايد: يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا؛(278) خواست و اراده خدا بود كه ساحت شما اهل بيت را از هر گونه پليدى پيراسته گرداند و شما را پاك و مطهر قرار دهد)).
    و انه فى الاخرة لمن الصالحين . بديهى است كه ابراهيم (عليه السلام ) در آخرت از زمره صالحان مى باشد؛ زيرا او در دنيا چنين بود. و اسلام ، آخرت را به اعمال دنيا مرتبط مى سازد و آن دو را از يكديگر جدا نمى داند. بنابراين ، اگر كسى در دنيا بينا و صالح باشد، در آخرت نيز چنين خواهد بود و كسى كه در دنيا نابينا و بدبخت باشد در آخرت نيز چنين خواهد بود.
    اذ قال له ربه اءسلم قال اءسلمت لرب العالمين . ممكن است بپرسيد: خداوند در چه زمانى از ابراهيم خواست كه اسلام بياورد؟ آيا پيش از نبوت از وى خواست و يا پس از آن ؟ فرض اول ناممكن است ، زيرا خداوند از طريق وحى از كسى كه پيامبر نيست ، چيزى را نمى خواهد، اما فرض دوم تحصيل حاصل است ، چرا كه خداوند به هيچ انسانى وحى نمى كند، مگر پس از آن كه وى اسلام بياورد.
    پاسخ : اين سوال خدا: ((اءسلم قال اءسلمت)) كنايه از آن است كه ابراهيم (عليه السلام ) برگزيده برگزيدگان و شايسته نبوت و رسالت است ، زيرا او تمام اوامر و نواهى خدا را اطاعت كرد و مسئوليت نبوت و رسالت را به نحو اءتم و اكمل انجام داد. بنابراين ، آيه صرفا به منظور بيان اخلاص و فرمانبردارى ابراهيم (عليه السلام ) آمده است و در عين حال ، يهود نصارا و مشركان عرب را سرزنش مى كند، مشركانى كه به ابراهيم مباهات مى كردند و با كسى كه براى احياى كيش ابراهيم و نشر روش و عقيده او آمده بود، به مخالفت بر مى خاستند.
    و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب . ضمير در ((بها)) به ملت (دين ) ابراهيم بر مى گردد.
    فلا تموتن الا و اءنتم مسلمون ؛ يعنى تا دم مرگ بر اسلام ثابت قدم بمانيد تا بر همين آيين زنده شويد و با خداى روبه رو گرديد.
    حق فرزند بر پدر
    آيه فوق نشان مى دهد كه پدر نسبت به تربيت فرزند خود و هدايت او به سوى دين حق ، مسئول است . امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: ((اما حق فرزندت آن است كه بدانى او از توست و كارهاى خوب و بد او در همين دنيا به تو نسبت داده مى شود و تو مسئوليت دارى كه او را به خوبى تربيت كنى ، و به سوى پروردگارش ارشاد نمايى و در اطاعت پروردگار، وى را يارى دهى . بنابراين ، درباره فرزندت به سان كسى رفتار كن كه مى دانى ، اگر نسبت به او نيكى كند پاداش داده مى شود و اگر بدى كند مجازات مى گردد.
    اءم كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت . ((حضره الموت)) بدين معناست كه وى در حال احتضار است و نشانه هاى مرگ در او آشكار گشته است . صاحب مجمع البيان گفته است : يهوديان بر اين پندارند كه يعقوب در هنگامى كه از دنيا مى رفت ، به فرزندانش وصيت كرد كه يهودى باشند. خداوند اين پندار را باطل اعلام كرد و گفت : شما در هنگامى كه يعقوب از دنيا رفت حضور نداشتيد، پس چگونه چنين ادعاى دروغ عليه او مى كنيد؟ حقيقت آن است كه يعقوب در لحظه مرگ به فرزندانش چنين گفت : ما تعبدون من بعدى ؛ چه چيزى را پس از من مى پرستيد؟
    سوال : كلمه ((ما)) براى غير عاقل به كار مى رود، پس چگونه در اين جا در معبود به حق به كار رفته است ؟
    پاسخ : مردم در آن زمان ، بتها را مى پرستيدند و پرسش نيز متوجه معبود مردم شده ، نه متوجه معبود به حق ، بنابراين ((ما)) در اين جا بدين معناست : چه چيزى را مى پرستيد؟
    قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم واسمعيل واسحق . ممكن است بپرسيد: يعقوب فرزند اسحاق است و اسماعيل عموى يعقوب و برادر پدر او مى باشد. بنابراين ، چگونه مى توان اسماعيل را در زمره پدران يعقوب داخل كرد؟
    پاسخ : عمو به منزله پدر اس ، زيرا برادر پدر مى باشد و همانند او مورد احترام قرار مى گيرد. در حديث شريف است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((پدرم را به من برگردانيد)) كه مقصود، عمويش ‍ عباس بود.
    تلك اءمة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم . اين آيه به يك اصل كلى اشاره دارد و آن اين كه نتايج و آثار هر كس در فرداى قيامت تنها به خود او باز مى گردد و اگر كار او نيك باشد، كسى ديگر از آن سود نمى برد و اگر كار او بد باشد، كسى ديگر از آن زيان نمى بيند. اسلام اين اصل كلى را با عبارات و شيوه هاى مختلف بيان كرده است ؛ از جمله آيه 164 سوره انعام : و لاتزر و ازرة وزر اءخرى ...؛ هر كس تنها كيفر كار خويش را مى بيند...)) و آيه 39 سوره نجم : و اءن ليس للانسان الا ما سعى ؛ و اين كه براى مردم پاداشى جز آنچه خود كرده اند نيست)). و نيز گفته رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه به تنها دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: ((اى فاطمه ، كار كن و مگو: من دختر محمد هستم ؛ چرا كه باعث بى نيازى تو از خدا نمى شوم)) و سخنان ديگرى از اين قبيل . گستردن سخن در اين باره ، نشان دهنده آن است كه ما تا امروز از موضوعى بى خبر بوده ايم كه از هر چيزى آشكارتر و روشن تر است .
    گفتند يهودى يا نصرانى شويد
    وَ قَالُوا كونُوا هُوداً أَوْ نَصرَى تهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ(135)
    قُولُوا ءَامَنّا بِاللّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الأَسبَاطِ وَ مَا أُوتىَ مُوسى وَ عِيسى وَ مَا أُوتىَ النّبِيّونَ مِن رّبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(136)
    فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَ إِن تَوَلّوْا فَإِنمَا هُمْ فى شِقَاقٍ فَسيَكْفِيكهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(137)
    صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نحْنُ لَهُ عَبِدُونَ(138)
    گفتند: يهودى يا نصرانى شويد تا به راه راست افتيد. بگو: ما كيش ‍ يكتاپرستى ابراهيم را برگزيديم و او مشرك نبود. (135) بگوييد: ما به خدا و آياتى كه بر ما نازل شده و نيز آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها نازل آمده و نيز آنچه بر موسى و عيسى فرستاده شده و آنچه بر پيامبران ديگر از جانب پروردگارشان آمده اس ، ايمان آورده ايم . ميان هيچ يك از پيامبران فرقى نمى نهيم و همه در برابر خدا تسليم هستيم . (136) اگر به آنچه شما ايمان آورده ايد، آنان نيز ايمان بياورند، هدايت يافته اند؛ اما اگر روى بر تافتند، پس با تو سر خلاف دارند و در برابر آنها خدا تو را كافى كه او شنوا و داناست . (137) اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است . ما پرستندگان او هستيم . (138)
    واژگان
    حنيف : كسى كه از اديان باطل به دين حق گرايش پيدا مى كند و در نتيجه ، واژه ((حنيف)) به معناى ((راست)) است ، چنان كه از باب و فال نيك گرفتن به اعرج (لنگ ) مى گويند: احنف ، و به مار گزيده مى گويند: سيم و به بيان هلاك كننده مى گويند: مفازة (يعنى محل رستگارى .(279))
    اسباط: جمع سبط و آن عبارت است از: فرزند فرزند انسان . اسباط بنى اسرائيل عبارت بودند از: دوازده سبط از دوازده پسر يعقوب و اسباط به منزله قبايل عربى از فرزندان اسماعيل مى باشند.
    شقاق : به معناى منازعه و از شق (جانب ) گرفته شده است ، بدين معنا كه هر كس در شقى (جانى ) غير از شق (جانب ) رفيق خود قرار گرفته است .
    صبغة : از صبغ گرفته شده است . صاحب مجمع البحرين گفته است : وقتى براى يكى از نصرانيان فرزندى متولد مى شد، او را در آب زرد رنگ فرو مى بردند (و غسل مى دادند) و وى را معمود (و اين عمل را تعميد) مى ناميدند و آن را نوعى تطهير براى اين مولود مى دانستند. عمل تطهير براى مسيحيان به سان ختنه در نزد مسلمانان است . از اين رو، خداوند فرمود: تطهير رنگ خداست ، بدين معنا پاك كننده حقيقى براى عقلها و دلها، همانا دين حق است .
    اعراب
    ((تهتدوا)) مضارع مجزوم در جواب امر، يعنى ((كونوا)) است ؛ زيرا اين امر متضمن معناى شرط است و تقدير: اءن تكونوا على اليهودية و النصرانية تهتدوا مى باشد. لفظ ((ملة)) منصوب به فعل محذوف و به معناى))+نتبع ملة ابراهيم)) است . ((حنيفا)) حال از ((ابراهيم)) و ((صبغة الله)) منصوب است بنا بر مصدريت (مفعول مطلق ) و تقدير آن : ((صبغنا صبغة الله)) است . ((صبغة)) در جمله و من اءحسن من الله صبغة تميز تبديل شده (محول ) از مبتداست ، زيرا در معنا اين گونه است : و من صبغته اءحسن من صبغة الله .
    تفسير
    و قالوا كونوا هودا اءو نصار تهتدوا. ضمير ((قالوا)) به اهل كتاب بر مى گردد و بدين معناست : يهود گفتند: يهودى شويد تا هدايت شويد، زيرا آنان گمان مى كنند كه راه راست منحصر به يهوديت است و نصارا نيز سخنى همانند سخن يهود گفتند: خدا به پيامبر بزرگش ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: قل بل ملة ابراهيم ، بدين معنا كه ما نه از كيش ‍ يهوديت پيروى مى كنيم و نه از كيش نصرانيت ، بلكه از آيين ابراهيم پيروى مى كنيم . ما در تفسير آيات : 111 - 113 سخنانى در توضيح ادعاهاى يهود و نصارا و امثال آن بيان كرديم .
    منطق جدل
    ممكن است كسى بگويد: يهود گفتند: تنها ما بر حقيم . نصارا گفتند: ما تنها بر حقيم . محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : بلكه ابراهيم بر حق است ، نه يهود و نه نصارا. تمامى اين سخن ها در ظاهر صرفا ادعا هستند. اگر استفاده از چنين منطق باطلى از سوى يهود و نصارا درست باشد، از سوى خدا و پيامبرش درست نخواهد بود، پس چگونه مى توان آن را توجيه كرد؟
    پاسخ : غرض از سخن خداى تعالى : ((بل ملة ابراهيم)) تنها نقض كردن ادعاى يهود و ساكت كردن آنهاست ، نه اثبات حقيقت و براى انسان جايز است كه مدعاى خصم خود را به چيزى نقض كند كه ذاتا حجت نيست ، بلكه تنها از ديدگاه دشمن حجت است .
    همچنين : انسان مى تواند مدعاى خصم را به چيزى نقض كند كه نظير اين چيز در نزد دشمن حجت است ؛ همانند نقض مدعاى نصارا (درباره عيسى ) به آفرينش آدم كه پدر ندارد، چرا كه آنها گفته اند: مسيح خداست ؛ زيرا پدر ندارد. لكن مدعاى آنان به وسيله آدم (عليه السلام ) نقض مى شود، به اين ترتيب كه آدم نيز پدر ندارد، پس بايد او هم خدا باشد. در حال يكه شما آدم را خدا نمى دانيد. اين نوع منطق را منطق جدلى مى نامند؛ اما نقض ‍ مدعاى يهود و نصارا در مسئله مورد بحث از اين قرار است :
    يهود و نصارا از لحاظ دينى و عقيدتى با يكديگر اختلاف دارند و هر كدام ديگرى را تكفير مى كنند و در عين حال ، هر دو طايفه بر صحت دين ابراهيم وحدت نظر دارند. بديهى است كه ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه يكتاپرست بوده و از جمله مشركان نبوده است . ابراهيم يهودى نبود، زيرا نگفت : عزير فرزند خداست و نيز براى خدا همانند، قرار نداد، اما يهوديان براى خدا همانند قرار دادند و گفتند: خدا پير مردى است كه موسى سر و محاسنش سفيد مى باشد. همچنين ، ابراهيم نصرانى نبود، چرا كه نگفت : مسيح فرزند خداست ، زيرا چنين سخنى واقعا شرك است . بر اين اساس ، مادام كه يهود و نصارا دين ابراهيم را قبول دارند، بايد يكتاپرست باشند و حتى بيت الحرام را نيز زيارت كنند، چنان كه ابراهيم چنين كرد و به آن عقيده داشت و همان گونه كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين كرد و بدان معتقد بود. اما يهود و نصارا نه يكتا پرستند و نه بيت الحرام را زيارت مى كنند. بنابراين ، آنها دروغ مى گويند كه دين ابراهيم ، را قبول دارند و اين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه راست مى گويد و بر دين خدا و آيين ابراهيم است .
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #25
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    به بيان ديگر: اعتقاد به دينى كه مورد اتفاق همگان است ؛ يعنى دين توحيد كه ابراهيم پيرو آن بود و اكنون حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن پيروى مى كند، بهتر از دينى است كه محل اختلاف مى باشد و آن عبارت است از: يهوديت كه براى خدا شبيه قرار مى دهد و نصرانيت كه سه گانه پرست مى باشد.
    (قولوا آمنا بالله .) اين خطاب متوجه مسلمانان است .
    (و ما اءنزل الينا.) مراد قرآن است .
    (و ما اءنزل الى ابراهيم .) مراد صحف ابراهيم است كه برخى گفته اند: ده صحيفه بوده است .
    (واسمعيل واسحق .) اى دو فرزندان ابراهيم بودند. اسماعيل بزرگ تر از اسحاق و مادرش هاجر بود و مادر اسحاق ساره بود. يعقوب ، فرزند اسحاق بود. صحف بر هيچ كدام از آنان نازل نشد، بلكه تنها بر ابراهيم (عليه السلام ) نازل شد، لكن قرآن ، نازل شدن صحف را به همه آنان نسبت داد؛ زيرا آنها از اين صحف پيرى مى كردند و ديگران را به سوى آن فرا مى خواندند. چنان كه اگر ما مسلمانان بگوييم : قرآن بر ما نازل شده است ، درست است ، چرا كه ما بدان ايمان داريم ، عمل مى كنيم و ديگران را به سوى آن فرا مى خوانيم .
    (والاءسباط.) اسباط، نوه هاى يعقوب از دوازده پسر او بودند. آنان به منزله قبايل عربى اى هستند كه از نسل اسماعيل مى باشند. در ميان اسباط پيامبران زيادى بودند؛ نظير داوود، سليمان ، يحيى و زكريا. همچنين در ميان آنان مومنانى بودند كه از صحف ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كردند.
    و ما اءوتى موسى و عيسى . مراد از آنچه بر موسى و عيسى داده شد، تورات و انجيل است .
    و ما اءوتى النبيون من ربهم . همانند زبور كه بر داوود نازل شد.
    لا نفرق بين اءحد منهم . يعنى به تمام انبيا ايمان داريم ، خواه پيامبرى كه داراى كتاب است و خواه پيامبرى كه داراى كتاب نيست . ما مسلمانان همانند يهود و نصارا نيستيم كه به برخى از پيامبران ايمان دارند و به برخى ايمان ندارند، بلكه تمام آنان در نزد ما يكسانند، بدين معنا كه ما نبوت همه آنها را قبول داريم . البته ، لازم به يادآورى است كه ايمان به تمام انبيا به طور اجمال بر ما واجب است ، ولى مكلف به جزئيات نيستيم ، مگر اين كه كتاب و يا سنت براى ما بيان كند.
    و نحن له مسلمون ؛ يعنى ما به وحدانيت خدا اعتراف داريم و مخلصانه او را مى پرستيم .
    فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا يعنى اگر آنان (يهود و نصارا) ايمان درست آوردند و به خداى يكتا و بى شريك اعتقاد پيدا كنند و همانند مسلمانان ، به تمام پيامبران و از جمله به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف نمايند، در اين صورت ، هدايت يافته اند. مراد از آيه فوق آن نيست كه آنها به دينى ايمان بياورند كه همانند دين اسلام باشد، زيرا دين اسلام مطلقا مانند ندارد.
    و ان تولوا فانما هم فى شقاق ؛ هر كس با حق دشمنى كند، وحدت را بر هم زده و ايجاد اختلاف كرده است .
    (فسيكفيكهم الله ؛) يعنى در برابر، خدا تو را كافى است ؛ زيرا نيرنگ بدكردار به خود او بر مى گردد.
    خلاصه آنچه گفتيم ، آن است كه اسلام تعصب را نمى پذيرد و مردم را به همكارى در نيكى و عدالت دعوت مى كند و حق را در هر جا كه باشد مى پذيرد و از پيروان خود مى خواهد كه دريچه محبت و اخلاص دلهاى خود را به روى همه مردم بگشايند.
    (صبغة الله .) مقصود از اين كلمه ، دين حق است كه دلها و خردها را از آلودگى ها و كدورتها پاك مى سازد، نه آب زردى كه نصارا خود را بدان مى شويند و نه چيزهاى ديگر. محيى الدين ابن عربى در تفسير خود گفته است : ((باطن هر صاحب عقيده و مذهبى ، به رنگ عقيده ، دين و مذهب او رنگ شده است . بر اين اساس ، پيروان كيش هاى مختلف ، رنگ نيت و امام و رهبر خود را دارند و حكما رنگ انديشه هاى خود را دارند و بدعت گزاران و پيروان هوسها، رنگ هوسهاى خودشان را دارند، اما يكتاپرستان ، تنها رنگ خدا را دارند كه هيچ رنگى از آن برتر نمى باشد)).
    بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟
    قُلْ أَ تُحَاجّونَنَا فى اللّهِ وَ هُوَ رَبّنَا وَ رَبّكمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(139)
    أَمْ تَقُولُونَ إِنّ إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الأَسبَاط كانُوا هُوداً أَوْ نَصرَى قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظلَمُ مِمّن كَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ(140)
    تِلْك أُمّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مّا كَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ(141)
    بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟ او پروردگار ما و شماست . اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست و ما او را به پاكدلى مى پرستيم . (139) آيا مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ ستمكارتر از كسى كه گواهى خود را از خدا پنهان مى كند كيست ؟ و خداوند از كارهايى كه مى كنيد غافل نيست . (140) آنان امتهايى بوده اند كه اكنون در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنهاست و آنچه شما مى كنيد از آن شماست و شما را از اعمال آنها نمى پرسند. (141)
    تفسير
    قل اءتحاجوننا فى الله . در تفسير آيات 92 - 96 تحت عنوان : ((منفعت سبب است ، نه نژاد)) بيان شد كه يهود به سبب عشقى كه به حفظ منافع و ثروت خود داشتند، ثروتى كه آنرا با دادن آبرو و مباح كردن آن و نيز از طريق ربا، تقلب ، شراب ، قمار و چيزهاى ديگر كه اسلام آنها را تحريم كرده است ، به دست آورده بودند. و همچنين به سبب عوامل ديگرى كه به دور از واقعيت بود به مخالفت با پيامبر بخاسته بودند. از جمله اين عوامل ، چيزى است كه مفسران ، آن را در تفسير اين آيه گفته اند و آن اين كه يهود به پيامبر گفتند: تو پيامبر نيستى ، زيرا خدا تنها از ميان يهود پيامبران را مى فرستد و از همين جهت ، آنان تصور مى كنند كه خدا تنها براى آنهاست و او خداى قبيله است ، نه خداى جهان !
    همچنين ، رهبران نصارا و سران قريش به خاطر ترس از مقام و منافع خودشان نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انكار كردند و همانند يهود به دلايل باطل و بى اساس متوسل شدند، چرا كه نصارا - چنان كه در تفاسير آمده است - گفتند: اگر خدا پيامبر مى فرستاد، بايد از ما مى بود، نه از عرب . سران قريش نيز گفتند: اگر خدا پيامبر را از عرب مى فرستاد، بايد اين پيامبر را از ميان ثروتمندان نيرومند بر مى گزيد. همان گونه كه آيه 31 سوره زخرف به اين موضوع اشاره مى كند: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ؛ چرا اين قرآن بر مردى از بزرگ مردان آن دو قريه (280) نازل نشده است ؟)) و نيز در آيه 8 سوره فرقان مى گويد: اءو يلقى اليه كنز، اءو تكون له جنة ياءكل منها؛ چرا از آسمان گنجى برايش افكنده نشود؟ چرا او را باغى نيست كه از آن بخورد.
    هر چيزى ، حتى وجود خداوند قابل دشمنى و مجادله است ، مگر يك چيز كه از ديدگاه معتقدان به وجود الله قابل مناقشه و مجادله نيست و آن اين كه خداوند رحمت و نعتهاى خود را به فردى اختصاص مى دهد، بدون آن كه فردى ديگر را از آن بهره مند سازد: اءهم يقسمون رحمة ربك (281) از اين رو، خدا به پيامبر خود، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد، تا به مرديم كه عطا شدن نعمت نبوت را از سوى خدا به وى انكار مى كنند، بگويد: ((اءتحاجوننا فى الله ؛ آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟)) در حالى كه شما مى دانيد، او از هر كسى بهتر مى داند كه چه شخصى براى پذيرفتن مقام رسالت شايستگى دارد و چه شخصى شايستگى ندارد. بنابراين ، به خداى خود اعتراض نكنيد. ما و شما بايد تسليم فرمان او باشيم ، نه اين كه نسبت به اراده و گزينش او مجادله كنيم و معناى سخن خداى نعالى : (هو ربنا و ربكم ) نيز همين است .
    لنا عمالنا و لكم اءعمالكم . اين آيه كاملا نظير آيه ((لكم دينكم ولى دين)) و معناى آن ، از اين قرار است : اعتراض شما نسبت به گزينش خدا و نعمتى كه به من داده ، تنها بر ضرر خود شماست ، چنان كه ضرر كفر به كافر و منفعت ايمان به مومن باز مى گردد.
    و نحن له مخلصون ؛ ما به خدا اخلاص داريم ، نه شما؛ زيرا شما در برابر خدا سخنانى مى گوييد كه دليل و منطق ندارد و مى خواهيد، او بر طبق ميل شما رفتار كند، لكن ما همه امور را به خدا واگذار مى كنيم و تسليم فرمان او هستيم .
    اءم تقولون ان ابراهيم واسمعيل واسحق و يعقوب والاءسباط كانوا هودا اءو نصارى . اين آيه عطف است بر آيه ((اءتحاجوننا فى الله)) و مقصود اين است كه به كدامين امر تشبث و تمسك مى جوييد؟ آيا به اين سخنتان كه مى گوييد: خدا از عرب پيامبرى نمى فرستد و يا به دين ابراهيم و فرزندان و نوه هاى او؟ اگر به امر اول تشبث كنيد، پس خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد و اگر به امر دوم متوسل شويد كه بايد بدانيد ابراهيم يكتاپرست و مسلمان بود، نه يهودى و نه نصرانى ؛ چرا كه يهوديت و نصرانيت ، پس از او و پس از فرزندان و نوه هايش پديد آمد. بنابراين ، در هر دو صورت ، سخنان شما باطل است و نمى توانيد آن را توجيه كنيد. قرآن در اين مجادله و گفتگو، شيوه اى را به ما نشان مى دهد كه در هنگام جدال با خصم بايد از آن پيروى كنيم . در اين شيوه براى در تنگنا قرار دادن و خاموش كردن خصم ، لازم است به منطق عقل تكيه نماييم كه تمام خردمندان ، آن را قبول دارند و در برابر آنها تسليمند.
    قل اءاءنتم اءعلم اءم الله . پيش تر گفتيم كه هر كدام از يهود و نصارا گفتند: ما براى نبوت سزاوارتريم . از اين رو، خدا به پيامبرش دستور داد كه با اين سخن ، او پاسخ آنان را بدهد: آيا شما بهتر مى دانيد كه رسالت خدا را در چه جايى قرار دهيد يا او؟ با توجه به مسئله رسالت كه براى خدا و از جانب خداست آيا حق تصميم گيرى و انتخاب را به خود مى دهيد؟ آيا شما وصى او هستيد؟
    شاءن خدا بالاتر از چيزى است كه آنان مى گويند: آيا نادان تر و بى خردتر از كسى كه به شما بگويد: من به چيزهايى كه شما را خرسند مى كند و يا به خشم مى آورد از شما داناترم ، پيدا مى شود؟ آيا بى خردتر از يك فرد بى سوادى كه هيچ چيز نمى داند و به كسى كه سفينه فضايى را اختراع كرده ، مى گويد: من نسبت به اين سفينه از تو داناترم ، پيدا مى شود؟ آرى ، سخنى كه نادانى و بى خردى خصم را بيان كند، رساتر و گوياتر از سخن خدا نيست كه مى گويد: ءاءنتم اءعلم اءم الله . از او آمرزش مى خواهيم و به او پناه مى بريم از آنچه باطل گرايان مى گويند و انجام مى دهند.
    من اءظلم ممن كتم شهادة عنده من الله . ((من الله)) متعلق به ((شهادة)) و يا متعلق به محذوف و صفت ((شهادة)) است و در تقدير ((شهادة كائنة من الله)) مى باشد.
    معناى اين جمله آن است كه اى جماعت يهود و نصارا، شما گواهى اى را از سوى خدا در تورات و انجيل خوانديد و آن اين كه خدا پيامبرى را از عرب و از فرزندان اسماعيل مبعوث خواهد كرد، اما با وجود اين ، آن را پنهان كرديد و به سبب تعصبتان نسبت به باطل و دشمنى با حق ، كتاب خدا را تحريف نموديد، در نتيجه مستحق لعنت و عذاب شديد.
    تلك اءمة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم . تفسير اين آيه ، عينا در آيه 134 بيان شد. البته در آن جا براى بيان اين موضوع آمده بود كه اخلاص ‍ و عظمت ابراهيم (عليه السلام ) هيچ سودى براى يهود و نصارا ندارد، اما در اين جا براى اين امر آمده است كه اعمال يهود و نصارا با عقيده ابراهيم و عمل او در تضاد است .
    بنابراين ، ادعاى آنان مبنى بر اين كه پيرو كيش ابراهيم هستند، دروغ محض ‍ اس و ما درباره علت تكرار در قرآن در هنگام تفسير آيه 48 سخن گفتيم .
    گواهى دادن
    بر هر بالغ و عاقلى واجب است كه هرگاه براى گواهى دادن فرا خوانده شود، آن را اجابت كند و بپذيرد و بدون عذر، خوددارى كردن از آن جايز نيست . خداوند در آيه 282 سوره بقره فرموده است : ((... و شاهدان چون به شهادت دعوت شوند، نبايد كه از شهادت خوددارى كنند...)). امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((هرگاه كسى تو را براى گواهى دادن بر ديْن و يا حقى دعوت كند، نبايد از آن خوددارى كنى)).
    وجوب پذيرفتن مسئوليت شهادت ، اقتضا دارد كه اداى آن واجب و پنهان كردن آن حرام باشد. خدا فرموده است : ((شهادت را كتمان مكنيد. هر كس ‍ كه شهادت را كتمان كند، به دل گناهكار است))(282) و نيز فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از كسى كه شهادت را كتمان مى كند)).
    امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه در ذمه اش شهادتى باشد و بدان دعوت شود، مبادا از دادن شهادت خوددارى كند و بايد در اين شهادت (به ديگران ) اندرز دهد و ملامت ملامتگران بر وى اثر نگذارد)).
    شايان يادآورى است كه اگر شاهد، بيم آن داشته باشد كه با اداى شهادت ، ضررى متوجه او و يا افراد بيگناه ديگر مى شود، برايش جايز است كه از شهادت خوددارى كند؛ زيرا در اسلام ضرر زدن جايز نيست ، به علاوه ، اجماع و احاديث خاص نيز در اين باره وارد شده است .
    اخلاصمندان و بس
    اسلام ، باطل گرايان را سرزنش كرده ، با عقل و وجدان با آنان به جدال برخاسته و نيز آنها را به نيكى اندرز و به كارهاى خوب دستور داده است ، لكن به كسى اجازه نداده است كه متعرض آنان شود، بلكه بايد تنها از طريق موعظه و اندرز آنها را هدايت كند، مگر اين كه از حدود الهى تجاوز نمايند و با تبليغات دروغين و تهمت زدن ، بيگناهان و ساده لوحان را از حق منحرف كنند. و اگر چنين كردند، در اين صورت ، ممانعت از آنها و تاءديبشان واجب است . خداوند اين موضوع را در ضمن آيات متعدد بيان كرده است كه برخى از آنها از اين قرارند:
    آيه 193 سوره بقره : ((اگر از آيين خويش دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمكاران جايز نيست)) و آيه 105 سوره مائده :: اى مردم مومن ، خود را حفظ كنيد، هر گاه شما هدايت شويد، گمراهى ديگران براى شما زيانى ندارد. بازگشت همه شما به سوى خداست و شما را به كارهايى كه مى كرديد آگاه خواهد ساخت)) و نيز آيه اى كه هم اكنون در مقام تفسير آن هستيم :
    لنا اءعمالنا و لكم اءعمالكم و نحن له مخلصون . آرى ، تنها اخلاصمندان ، نه كمتر و نه بيشتر. البته اگر تعبير ((بيشتر)) درست باشد.
    چه چيز آنها را از قبله شان برگردانيد
    سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النّاسِ مَا وَلّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الّتى كانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مّستَقِيمٍ(142)
    از مردم ، آنان كه كم خردند، خواهند گفت : چه چيز آنها را از قبله اى كه رو به روى آن مى ايستادند برگردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند. (142)
    واژگان
    درباره معناى سفه : پيش تر در آيه 130 ((الا من سفه نفسه)) سخن گفته شد. ابن عربى در تفسير اين آيه مى گويد: هر كس حقيقت دين اسلام را درك نكند، سفيه است ؛ زيرا او كم عقل است .
    قبلة : از استقبال گرفته شده و به معناى جهتى است كه انسان رو به روى آن بايستد.
    ولاه عنه : برگردانيد او را از آن چيز.
    اعراب
    ((من الناس)) متعلق به محذوفى است كه حال از ((السفهاء)) است ؛ زيرا جار و مجرور پس از معرفه ، به حال متعلق است و پس از نكره به صفت . ((ما)) براى استفهام انكارى و محل آن مرفوع است ؛ زيرا مبتداست و خبر آن جمله ((ولاهم)) مى باشيد. ضمير ((هم)) به پيامبر و مسلمانان بر مى گردد.
    تفسير
    سيقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها. پيامبران سابق به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند. پيامبر اسلام (عليه السلام ) نيز به دستور خدا، مدت زمانى نه چندان اندك به سوى آن نماز گزارد، لكن آرزويش اين بود كه خدا قبله را به سوى كعبه تغيير دهد و خدا آرزوى او را برآورده ساخت ، چنان كه در آينده بيان خواهيم كرد.
    مراد از ((سفهاء)) يهود است ، زيرا آنان بودند كه در نماز گزاردن مسلمانان به سوى كعبه ، اشكال مى گرفتند. واژه ((سيقول)) دلالت بر آن دارد كه خداوند پيش از آن كه كم خردان چنين سخنى را بگويند، پيامبرش را از سخن آنها آگاه ساخت . برخى گفته اند: هر چند ظاهر ((سيقول)) باى آينده است ، لكن مراد از آن ، گذشته مى باشد و خدا پس از آن كه كم خردان به مسلمانان اعتراض كردند، پيامبرش را با اين آيه مخاطب قرار داد، نه پيش از آن . اما اين كه خداوند صيغه مضارع آورده ، نه ماضى براى آن است كه آنچه را آنان گفتند، امرى بود كه انتظارش مى رفت . اما اين نظريه ، تاءويل ظاهر است ، در حال يكه نه دليلى بر اثبات آن وجود دارد و نه ضرورتى احساس ‍ مى شود.
    به هر حال ، خداوند به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه به اين كم خردان چنين پاسخ دهد: لله المشرق والمغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . بدين معنا كه تمام جهات از آن خداست و كعبه و بيت المقدس براى او يكسانند، لكن حكمت و مصلحت اقتضا مى كند كه يك بار بندگانش را به سوى بيت المقدس هدايت كند و بارى ديگر به سوى كعبه .
    چرا نماز به سوى جهتى خاص ؟
    سوال : در اين جا پرسشى مطرح مى شود كه افراد زيادى آن را تكرار مى كنند و آن اين كه چرا نماز به سوى جهتى خاص واجب است و به سوى جهات ديگر باطل مى باشد، با اين كه مى دانيم خدا در هر مكانى وجود دارد و او آشكارا گفته است : ((مشرق و مغرب از آن خداست ، پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست)).(283)
    پاسخ : اولا، خداى سبحان نيز فرموده است : ((... پس روى به جانب مسجدالحرام كن و هر جاى كه باشيد روى بدان جانب كنيد...)).(284) اين آيه ، تفسير و بيانى است براى آيه 115؛ بدين معنا كه مراد از آيه 115 آن است كه شخصى كه نماز مستحبى را در حال راه رفتن و يا سوارى مى خواند و نيز شخصى كه متحير است و قبله را نمى داند، به هر جهتى كه رو كند جايز است .
    اما مراد از آيه 144، نماز واجب است كه شخص نمازگزار بايد رو به كعبه بايستد. اين مطلب در تفسير آيه 115 به تفصيل بيان گرديد.
    ثانيا، صحت نماز، بستگى به آن دارد كه خدا بدان دستور داده باشد. بنابراين ، بايد ديد آيا خدا به نمازى دستور داده است كه به هر سو مى خواهيم آنرا به جاى آوريم و يا به نمازى كه آن را به سوى جهت خاصى بخوانيم ؟ اگر مراد، اولى باشد، به هر سو نماز بخوانيم درست است و اگر مراد دومى باشد، تنها نمازى درست است كه به سوى همان جهت مورد نظر به جاى آورده شود، خواه اين جهت كعبه باشد، يا بيت المقدس و يا جهت ديگر؛ به بيانى ديگر امتثال امر، چيزى است و وجود خدا در هر مكان ، چيزى ديگر؛ زيرا به تعبير فقها: عبادت از امور ((توقيفى)) است ؛ يعنى به دستور خدا كه به وسيله پيامبرش ابلاغ شود بستگى دارد. در امور عبادى ، گمان و احتمال و يا چيزى ديگر جايى ندارد، بلكه بايد نسبت به آن نص صريح و صحيح رسيده باشد. خدا در ابتدا به مسلمانان دستور داد كه به سوى بيت المقدس نماز بخواند. از اين رو، اگر به سوى كعبه نماز مى خواندند، نمازشان باطل بود. آن گاه دستور داد كه به سوى كعبه نماز گزارند و اگر پس از اين ، به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، نماز آنان پذيرفته نمى شد، با اين كه هر دو جهت براى خدا و از آن خدا بود و دليل آن ، اين است كه معيار صحت نماز، مطابقت آن و تمام اجزا و شرايطش با امر خداست ، چنان كه معيار فساد و بطلان آن ، عدم مطابقت با امر خداست .
    شما را بهترين امت ها گردانيديم
    وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلى النّاسِ وَ يَكُونَ الرّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الّتى كُنت عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتّبِعُ الرّسولَ مِمّن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلى الّذِينَ هَدَى اللّهُ وَ مَا كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رّحِيمٌ(143)
    آرى ، چنين است كه شما را بهترين امت ها گردانيديم تا بر مردمان گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و آن قبله اى را كه رو به روى آن مى ايستادى دگرگون نكرديم ، جز بدان سبب كه بدانيم چه كسى از پيامبر پيروى مى كند و چه كسى به خلاف او بر مى خيزد. هر چند كه اين امر جز بر هدايت يافتگان دشوار مى نمود. خدا ايمان شما را تباه مى كند. او بر مردمان مهربان و بخشاينده است . (143)
    واژگان
    وسط: به سكون سين ، ظرف اس ، چنان كه مى گويى : ((جلست وسط القوم))؛ ((وسط)) به فتح سين به معناى ((خير)) است . رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خير الاءمور اءوسطها؛ بهترين كارها حد وسط آن است)) و نيز فرمود: ((بر شما باد به روش وسط)). وسط به معناى عدالت نيز آمده است ، چنان كه مى گويى : فلان وسط اءو متوسط فى اءخلاقه ؛ فلانى در اخلاق خود معتدل است)). عدل و خير قريب المعنى مى باشند. مراد از وسط در اين جا آن است كه خداوند، دين مسلمانان را هم از لحاظ عقيده و هم از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، اما از لحاظ عقيده بدان جهت كه شرك و الحاد در عقيده آنها وجود ندارد، بلكه عقيده آنان توحيد است .
    و اما از لحاظ اخلاق ، بدان سبب كه آنان به ماديت تنها و يا به معنويت تنها توجه ندارند، بلكه به هر دو جنبه به طور متعادل و برابر توجه دارند.
    عقب انسان : در لغت به معناى نسل اوست و نيز به معناى پاشنه پا به كار مى رود و در اين جا به طور استعارى بر كسى اطلاق شده است كه به خدا و پيامبرش كفر مى ورزد؛ زيرا كسى كه به دنباله خود بر مى گردد، پيش رويش ‍ را رها مى سازد و بدان پشت مى كند و از آن جا كه شخص بى ايمان به منزله كسى است كه به عقب خود بازگشته ، خداوند او را با اين صفت ، وصف كرده است .
    اعراب
    ((كذلك)) كاف به معناى ((مثل)) و محل آن نصب اس ؛ زيرا صفت براى مصدرى (مفعول مطلقى ) مى باشد كه از ((جعلنا)) به دست مى آيد و حذف شده و در تقدير: ((جعلناكم جعلا مثل ذلك)) است . ((ذلك)) اشاره به هدايت است و در هنگامى كه به تفسير آيه بپردازيم ، در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد. ((جعلنا)) نياز به دو مفعول دارد. مفعول اول در اين جا ((القبلة)) مى باشد و مفعول دوم كه ((الجهة)) بوده حذف شده است . ((التى)) صفت براى ((الجهة)) و در تقدير: و ما جعلنا القبلة الجهة التى كنت عليها الا لنعلم مى باشد. و ((ان كانت)) (ان ) مخففه از مثقله است و عمل نمى كند. صاحب مغنى درباره آن گفته است : بيشتر اوقات مهمل است و بسيار اندك عمل مى كند. ((كبيرة)) خبر ((كان)) مى باشد و ((لام)) بر ((كبيرة)) داخل شده است تا ((ان)) مخففه مهمله با ((ان)) نافيه اشتباه نشود.
    تفسير
    و كذلك جعلناكم اءمة وسطا. اين جمله بيانى است براى اين سخن خداى تعالى : يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . وجه بيان اين است كه خداوند نعمت هدايت را به پيروان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) داد و بارزترين تجلّيگاه اين هدايت آن است كه آنان را در عقيده شان معتدل قرار داد، بدين معنا كه آنان نه دچار افراط شدند تا به چند خدا اعتقاد پيدا كنند و نه گرفتار تفريط شدند تا نسبت به وجود خدا كافر گردند. همچنين ، خدا آنان را از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، زيرا در تعاليم و دستورهاى خود، هم جنبه روحى را مد نظر قرار داد و هم جنبه جسمى را. بنابراين ، مسلمانان را نه به معنويت تنها گرايش داد و نه به ماديت تنها، بلكه ميان اين دو تعادل و توازن ايجاد كرد.
    برخى به آيه ((جعلناكم اءمة وسطا)) براى اثبات حجيت اجماع استدلال كرده اند. در حالى كه اين استدلال در اين جا بى مورد است ؛ زيرا آيه براى بيان اجماع و اين كه آيا اجماع حجت است و يا حجت نيست ، وارد نشده است .
    برخى گفته اند: آيه فوق ، دليل بر آن است كه هر مسلمانى طبيعتا و ذاتا عادل است . اين نظريه از اساس باطل است ؛ چرا كه عدالت از موضوعاتى است كه جز از طريق حس و شهادت از راه هاى ديگر ثابت نمى شود.
    تكامل و تعادل در اسلام
    از آن جا كه انسان از جسم خاكى و نابود شدنى و از سر جاويد الهى يعنى روح تشكيل شده ،(285) خداوند تعاليم و تكاليف اسلامى را بر پايه اين دو امر و تنظيم آنها، بدون آن كه يكى موجب ستم بر ديگرى شود، قرار داده است ؛ به بيانى ديگر: انسان دو جزء دارد كه بى توجهى نسبت به هر يك ، در واقع بى توجهى نسبت به خود انسان است .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #26
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اسلام ، رهبانيت و ستم كردن بر خود را حرام كرده ، چنان كه كارهاى زشت ، زياده روى در برآوردن تمايلات نفسانى و آسايش طلبى به وسيله مال ديگران را حرام نموده است . اما بهره گيرى از زيبايى ها و متاع هاى زندگى نظير خوراك و پوشاك حلال و چيزهاى ديگر از اين قبيل را حلال دانسته است . كسى كه آيات قرآنى را بررسى كند، در مى يابد كه تمام آنچه در دنيا وجود دارد، براى زندگى تواءم با آسايش و خشنودى همه مردم آفريده شده است و نيز بى توجهى به نعمتهاى دنيا، بى توجهى به دين است . همچنين ، در مى يابد كه حرص و آز نسبت به احتكار متاعهاى دنيوى و محروم كردن ديگران از آن ، فساد در زمين و خطرى براى تمام افراد جامعه مى باشد. بهترين روزى از ديدگاه اسلام ، آن است كه با رنج دست و عرق پيشانى به دست آيد.
    انس مى گويد: در سفرى همراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوديم . برخى از همراهان روزه داشتند و برخى نداشتند. يكى از روزها كه به شدت گرم بود، در منزلى فرود آمديم . روزه داران (از فرط خستگى ) از پاى افتادند و آنان كه روزه نداشتند به خدمت آنها پرداختند. در اين ميان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: امروز، آنان كه روزه نداشتند تمام پاداش را از آن خود كردند.
    آرى ، عدالت و حد ميانه اى كه اسلام بر آن استوار است و مردم را به سوى آن فرا مى خواند همين است ؛ يعنى به اندازه اى بايد خدا را عبادت كنى كه مانع كار و تلاش نشود و به اندازه اى به كارهاى دنيوى بپردازى كه تو را از خدا و عبادت او باز ندارد.
    لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا. معناى يكايك واژه ها و نيز معناى جمله به طور كلى روشن است ، لكن اشكال و ابهام در مشخص كردن چيزى است كه ما مسلمانان ، آن را عليه ديگران شهادت مى دهيم ، كه مراد از آن چيز (مشهود به ) چيست ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز قيامت بر ضد آن عده از مسلمانان كه به اسلام و احكام آن عمل نكرده اند، شهادت مى دهد و آيا ما نيز به غير مسلمانان كه با كتاب و سنت مخالفت كرده اند، در روز قيامت شهادت خواهيم داد؟ نظريات مفسران در اين باره متعدد و گاه متضاد است و من به هيچ يك از اين نظريات اطمينان ندارم .
    به نظر من ، علماى مسلمان ، از لحاظ دينى مكلفند كه رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را، آن گونه كه هست ، به مردم برسانند خواه اين مردم ، مسلمانانى باشند كه نسبت به (اسلام و) رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شناخت ندارند و يا غير مسلمان باشند. بنابراين ، هر عالمى كه اين وظيفه مقدس را انجام دهد، بر كسى كه رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به او رسانده و بدن عمل نكرده است ، شاهد خواهد بود. و اگر عالمى از اين وظيفه اش خوددارى كند و اسلام را تبليغ نكند، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز قيامت و در پيشگاه خدا شهادت خواهد داد كه وى نسبت به اين رسالت ، پس از آن كه آن را شناخته و پذيرفته ، خيانت نكرده است .
    براى توضيح مطلب فوق ، مثالى مى آورم ، فرض كنيد، مردى است كه داراى ثروت مى باشد و نيز فرزندى دارد كه هنوز به سن بلوغ نرسيده است . هنگامى كه اين مرد احساس مى كند اجلش فرا رسيده است ، به همسايه مورد اعتمادش وصيت مى كند كه اين مال را براى آموزش و پرورش فرزند وى خرج كند. اگر اين شخص بر طبق وصيت پدر عمل كند و فرزند او نيز از لحاظ آموزش و پرورش موفق شود، مقصود حاصل شده است و اگر وصى ، وظيفه اش را انجام دهد، لكن فرزند صاحب مال مخالفت كند و درس ‍ نخواند، وصى ، عليه اين فرزند شهادت خواهد داد. و اگر وصى كوتاهى كند و وصيت صاحب مال را به مورد اجرا نگذارد، صاحب مال عليه وصى شهادت خواهد داد و وصى در پيشگاه خدا و صاحب مال مسئول خواهد بود.
    همچنين ، ما عالمان نسبت به انتشار مكتب اسلام در ميان پيروان اديان ديگر از طريق حكمت و اندرز و نيز نسبت به آموزش احكام به مسلمانانى كه آن را نمى دانند در پيشگاه خدا و پيامبرش مسئول هستيم . اگر كسى نسبت به انجام اين وظيفه مهم كوتاهى كند، سرور دو جهان در روز پاداش به طور آشكار در پيشگاه عزيز جبار عليه او گواهى خواهد داد. و واى بر كسى كه رسول خدا عليه او شهادت دهد و خدا نيز بر ضد او حكم صادر كند. البته ، آنچه گفته شد، وضعيت عالمى است كه سهل انگارى كند و به تبليغ احكام دين نپردازد. بنابراين ، چگونه خواهد بود وضعيت آن عالمى كه مرتكب خلاف شود و اين عمل او موجب تشكيك ديگران نسبت به دين و پيروان آن گردد؟!
    و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه .
    پس از آن كه خداوند به پيامبرش دستور داد تا به جاى بيت المقدس به سوى كعبه نماز بخواند، برخى از پيروان آن حضرت دچار ترديد شدند و گفتند: يك بار اين جا و يك بار آن جا. يهود از اين موضع گيرى جاهلان سوء استفاده و نسبت به پيامبر ايجاد ترديد مى كردند، چرا كه يهود در آن زمان و نيز در تمام زمانها و همواره فتنه انگيزى و تبهكارى كرده و خواهند كرد و ابزار نيرنگ و فريب در ذات و طبيعت آنها نهفته است . آنان بر سر راه هر مخلصى مشكل ها مى آفرينند، و موانع ايجاد مى كنند و اگر توان داشته باشند، جوامع را به جهنم تبديل مى كنند. آرى دشمنان حق ، همواره و در هر دوره اى با كم خردان و ساده لوحان ، چنين برخورد مى كنند و آنان را وسيله اى براى توطئه ، تخريب و شورش قرار مى دهند. امام على (عليه السلام ) اين گروه را به رساترين بيان چنين وصف مى كند: ((آنان مگسانى هستند كه از هر صدايى پيروى مى كنند و با وزش هر بادى اين سو و آن سو مى روند. نه از نور دانشى برخوردارند و نه به جايگاه محكمى تكيه دارند)).
    خداوند به پيامبر بزرگ خود خبر داد: كسانى كه شك و ترديد دارند، در واقع مومن نمى باشند، بلكه ايمانشان باطل و دروغين است ما آنان را در معرض آزمايش قرار داديم تا حقيقت آنها براى تو و نيز براى ديگران آشكار گردد. ((هر چند - پذيرش قبله جديد - دشوار است ، مگر براى كسانى كه خدا آنان را هدايت كرده است)) مقصود، كسانى هستند كه داراى ايمان استوار و راستين مى باشند، نه ايمان ناپايدار و دروغين .
    پرسش : خداوند هر چيزى را پيش از وقوع آن مى داند. بنابراين ، چرا مى گويد: ((لنعلم من يتبع الرسول ؛ تا كسانى را كه از پيامبر پيروى مى كنند بشناسيم))؟
    پاسخ : مقصود آن است كه فرمان بردار و گناهكار شناخته شوند و مردم هر كس را آن گونه كه هست بشناسند. بيشتر مفسران گفته اند: علم خدا نسبت به حادثه بر دو قسم است : علم به حادثه ، پيش از وقوع آن و اين علم در عالم غيب است . و علم به حادثه ، پيش از وقوع آن و اين علم در عالم حضور است و مقصود از علم در اين جا، علم دم است ، نه اول ، بدين معنا كه خداوند مى خواهد نسبت به اين حادثه در زمان وجودش علم پيدا كند، همان گونه كه در زمان عدمش نسبت به آن علم داشت . البته ، آنچه گفته شد بازى با الفاظ است ، وگرنه علم خدا يكى است و عالم غيب براى خدا كاملا همانند عالم حضور و شهادت است .
    و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم . اين آيه بشارتى است از سوى خداوند براى كسانى كه بر ايمان خود به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هنگام آسانى و سختى ، استوار باقى ماندند و نسبت به هيچ يك از اوامر و نواهى او ترديد نكردند. عده اى از مفسران و يا بيشتر آنان گفته اند: سبب نزول آيه آن بوده است كه گروهى از اصحاب با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى قبله نخستين نماز گزاردند و آنان پيش از آن كه به سوى قبله دوم روى گردانند از دنيا رفتند. از اين رو، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيده شد: آيا نماز آنان درست است يا نه ؟ خدا فرمود: ((ما كان الله ليضيع ايمانكم ؛ خدا ايمان شما را تباه نمى كند)).
    ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم ، جز به اندكى از آنها كه به حد يقين و اطمينان رسيده اند؛ زيرا علما، اين روايات را مورد بررسى قرار نداده اند و موثق آنها را از غير موثق جدا نكرده اند - چنان كه نسبت به احاديث احكام اين كار را كرده اند -، از اين رو، روايات اسباب نزول ، با ضعفها و معايب خود باقى مانده اند (و در نتيجه نمى توان به آنها اعتماد كرد.)
    نگريستن پيامبر به اطراف آسمان
    قَدْ نَرَى تَقَلّب وَجْهِك فى السمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنّك قِبْلَةً تَرْضاهَا فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلّوا وُجُوهَكُمْ شطرَهُ وَ إِنّ الّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب لَيَعْلَمُونَ أَنّهُ الْحَقّ مِن رّبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ(144)
    وَ لَئنْ أَتَيْت الّذِينَ أُوتُوا الكِتَب بِكلّ‏ِ ءَايَةٍ مّا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنت بِتَابِعٍ قِبْلَتهُمْ وَ مَا بَعْضهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئنِ اتّبَعْت أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنّك إِذاً لّمِنَ الظلِمِينَ(145)
    نگريستنت را به اطراف آسمان مى بينيم . تو را به سوى قبله اى كه مى پسندى مى گردانيم ، پس روى به جانى مسجدالحرام كن . و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است . و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست . (144) و هر آينه اگر براى اهل كتاب هر برهان و نشانه اى بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد، و تو نيز از قبله آنها پيروى نمى كنى ، و آنها هم خود پيرو قبله يكديگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهى پى خواهش هاى ايشان بروى ، از ستمكاران خواهى بود. (145)
    واژگان
    الشطر: واژه ((شطر)) به معناى قسمتى از چيز به كار مى رود. برخى گفته اند: اين واژه هنگامى كه مطلق استعمال شود نصف چيز از آن فهميده مى شود براى نمونه ، وقتى مى گويى : شطرته شطرين ، معنايش اين است كه آن را دو نصف برابر قرار دادى . همچنين ، از ((شطر))، جهت و سمت نيز اراده مى شود و همين معنا در اين جا مراد است .
    اعراب
    واژه ((قد)) هرگاه بر فعل مضارع در آيد، در كلام مخلوق افاده معناى كم بودن را مى كند، اما در كلام خالق ، همواره به معناى تحقق و ثبوت است . ((حيث)) و ((اذ)) تنها در صورتى كه با ((ما)) بيايند جزم مى دهند. بنابراين ، هر گاه ((ما)) با يكى از دو كلمه ((حيث)) و ((اذ)) همراه شود، دو فعل را جزم مى دهد: يكى فعل شرط و ديگرى جزاى شرط. ((كنتم)) در محل جزم و فعل شرط و ((فولوا)) جواب شرط است . لام در ((لئن)) براى قسم و به معناى ((تالله لئن)) است و ((ان)) شرطيه است . لام قسم و ((ان)) شرطيه ، هر كدام نياز به جواب دارد و جمله ((ما تبعوا)) جواب قسم است و از همين جهت ((ما)) بر سر آن در آمده است . اما جواب ((ان)) محذوف مى باشد كه جواب قسم بر آن دلالت دارد. واژه ((شطر)) منصوب است بنا بر ظرفيت .
    تفسير
    صاحب مجمع البيان گفته است : ((از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: پس از آن كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه به مدت سيزده سال به سوى بيت المقدس نماز گزارد و پس از هجرت به مدينه ، مدت هفت ماه به سوى بيت المقدس نماز خواند، قبله از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت . سبب تغيير قبله آن بود كه يهود به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراض مى كردند و به او مى گفتند: تو پيرو ما هستى ، زيرا به سمت قبله ما نماز مى گزارى . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شدت اندوهگين شد و در نيمه شب ، بيرون آمده به اطراف آسمان نگاه مى كرد، و منتظر بود تا درباره قبله از سوى خدا دستورى برسد. وقتى كه صبح شد و هنگام نماز ظهر فرا رسيد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد ((بنى سالم)) بود. دو ركعت از نماز ظهر را به جاى آورده بود كه جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و بازوهايش را گرفت و او را به سوى كعبه برگردانيد و اين آيه را بر او نازل كرد: قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو ركعت را به سوى بيت المقدس و دو ركعت را به سوى كعبه به جاى آورد.
    فول وجهك شطر المسجد الحرام . خداوند اين مسجد را به صفت حرام وصف كرده است ، زيرا تقديس آن واجب و هتك آن حرام است و كعبه جزء مسجدالحرام مى باشد. و مسجدالحرام جزئى از حرم است كه مكه و حومه آن را - كه در كتابهاى فقهى ، باب حج ، مسئله محرمات احرام و صيد در حرم ، مشخص شده - در بر مى گيرد.
    روش معمول قرآن كريم آن است كه هر حكم شرعى كه ظاهرا، خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، تمام مكلفان را در بر مى گيرد؛ همانند و اءقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل .(286) تكليفى كه در قرآن بيان مى شود، تنها به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اختصاص ندارد، مگر اين كه قرينه اى بر اختصاص وجود داشته باشد؛ نظير آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك .(287) كه لفظ ((لك)) دلالت دارد كه اين تكليف به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اختصاص دارد. همچنين روش قرآن اين است كه هر حكمى را كه خطاب به مكلفان بيان مى كند، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در تحت آن داخل است و از اين جهت هيچ تفاوتى ميان او و ديگران وجود ندارد. بر اين اساس ، آيه فول وجهك شطر المسجد الحرام تمام امت را در بر مى گيرد.
    و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره . يعنى هر جا كه باشيد: دريا، يا خشكى ، در دشت يا كوه ، در شرق يا غرب ، بايد در هنگام خواندن نماز رو به روى مسجدالحرام بايستيد و پست كردن به آن در نماز و يا در سمت چپ و راست قرار دادن آن جايز نيست . از اين رو، با اختلاف مناطق ، قبله مسلمانان نيز اختلاف پيدا مى كند؛ براى نمونه ممكن است قبله ساكنان يك منطقه به سمت غرب باشد و قبله ساكنان منطقه ديگر به سمت شرق و از اين جهت است كه مسلمانان نسبت به موضوع قبله اهميت ويژه اى قائلند و در اين باره ، علم خاصى را وضع كرده اند كه از آن به نام ((علم جهت قبله)) ياد مى شود. بر خلاف نصارا كه هميشه در هر جا كه باشند خود را به سمت شرق و يهود به سمت غرب ملتزم مى دانند، حتى اگر اين عمل مستلزم پشت كردنشان به بيت المقدس باشد.
    سوال : اگر همه امت ، مشمول خطاب تكليفى مى باشند كه متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و نيز خطاب تكليفى كه متوجه امت مى باشد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در بر مى گيرد، پس چرا خداوند، دو خطاب را در يك آيه و در يك موضوع جمع كرده است و حتى فاصله اى ميان اين دو خطاب نيز وجود ندارد؛ زيرا خداوند فرموده است : فول يا محمد وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم اءيها المسلمون فولوا وجوهكم شطره ؟
    پاسخ : تغيير قبله از رويدادهاى بزرگ در اسلام بود و نيز اين تغيير بر طبق خواسته پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وقوع پيوست . از اين رو، خداوند خواست كه بدان توجه دهد و از طريق تكرار بر آن تاكيد ورزد.
    به علاوه ، تكليف در اصل براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد، چرا كه بر طبق خواسته او آمده است و بالتبع براى امت وى است .
    چه وقت بايد رو به قبله ايستاد؟
    كعبه قبله كسانى است كه در داخل مسجدالحرام - كه كعبه در آن واقع شده است - باشند. و مسجد الحرام قبله اهل حرم يعنى مكه و حومه آن مى باشد و حرم و يا جهتى كه حرم در آن واقع شده است نيز قبله مردم شرق و غرب است . رو به قبله ايستادن ، در نمازهاى يوميه ، ركعتهاى احتياط، اجزاى فراموش شده نماز، دو سجده سهو و در هر نماز واجب از جمله نماز ميت و دو ركعت نماز طواف واجب است . همچنين ، واجب است كه ميت را در هنگام احتضار و دفن رو به قبله كنند و نيز رو به قبله نمودن حيوان در هنگام ذبح و نحر واجب مى باشد. در نماز مستحب ، تنها در حالت استقرار و آرامش رو به قبله ايستادن واجب است ، اما در حالت راه رفتن و يا سوار بودن واجب نيست .
    اهل قبله
    اهل قبله ، اهل قرآن ، اهل شهادتين و مسلمانان ، واژه هاى مترادفى مى باشند كه يك معنا دارند. اما نام محمديون (محمدى ها) را دشمنان اسلام براى ما ساختند و به كار مى برند. هدف آنان از اين كار آن است كه مى خواهند بگويند: مسلمانان پيرو يك شخص هستند، نه پيرو يك دين آسمانى ، نظير بوداييان كه پيرو ((بودا)) و زردشتيان كه پيرو ((زردشت)) مى باشند.
    در هر صورت ، هدف از نوشتن اين بخش توجه دادن به اين موضوع است كه هر چند مسلمانان از لحاظ كشور، رنگ و زبان با يكديگر اختلاف دارند، ولى يك سلسله اصول وجود دارد كه آنها را گرد هم جمع مى كند و متحد مى سازد. اين اصول حتى از حيات آنان نيز عزيزتر و با ارزش تر است ، زيرا مسلمانان به خاطر حفظ اين اصول از زندگى خود مى گذرند، و به خاطر حفظ حيات خود از اين اصول دست بر نمى دارند. برخى از اين اصول عبارتند از: ايمان به خدا و كتاب او، ايمان به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سنت او و نماز گزاردن به سوى قبله . بنابراين ، كسانى كه افرادى را كه به سوى قبله نماز مى خوانند از زمره مسلمانان خارج كنند، خواسته يا ناخواسته ، قدرت اسلام را تضعيف ، وحدت مسلمانان را پراكنده و دشمنان دين را عليه دين يارى كرده اند.
    و ان الذين اءوتوا الكتاب ليعلمون اءنه الحق من ربهم . مراد از اهل كتاب يهود و نصارا است ، نه خصوص يهود - چنان كه برخى گفته اند - زيرا واژه اهل كتاب عام است و دليلى بر تخصيص وجود ندارد. مفسران در ضمير ((اءنه)) اختلاف نظر دارند كه آيا به ((رسول)) بر مى گردد و يا به ((مسجدالحرام)) - سبب اختلاف آن است كه ((رسول)) در آيه ((قد نرى تقلب وجهك)) و نيز ((مسجدالحرام))، پيش از ضمير آمده است ، لكن به نظر ما ضمير به ((مسجد)) بر مى گردد؛ زيرا نزديك تر به ضمير است و ضمير به مرجعى كه به آن نزديك تر باشد بر مى گردد. بنابراين ، معناى آيه اين مى شود: اهل كتاب مى دانند كه ابراهيم (عليه السلام ) پدر انبيا و بزرگ آنان ، همان كسى است كه پايه هاى خانه كعبه را بالا برد، ولى آن را نكار مى كنند. تنها بدين سبب كه در دست اعراب است و آنان پرده داران و حافظان آن مى باشند و اگر اين خانه در دست اعراب نمى بود، يهود و نصارا جلوتر و بيشتر از ديگران آن را تقديس مى كردند.
    و لئن اءتيت الذين اءوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك . يعنى اهل كتاب حتى از قبله تو پيروى نمى كنند، چه رسد به اين كه از آيين تو پيروى كنند. بنابراين ، از آنان روى برگردان ؛ زيرا پس از آن كه نادانى و تعصب آنان را كور كرده است ، دليل و منطق به حال آنها فايده اى ندارد.
    و ما اءنت بتابع قبلتهم . شايد برخى از اهل كتاب انتظار داشتند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به قبله نخستين خود برگردد. خداوند با اين سخن خود: ((و ما اءنت بتابع قبلتهم))، انتظار و توقع آنها را از بين برد. همچنين ، آرزوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مى خواست اهل كتاب از قبله او پيروى كنند، با اين سخن خود: ((ما تبعوا قبلتك)) از بين برد.
    و ما بعضهم بتابع قبلة بعض . يهود به سمت مغرب و نصارا به سمت مشرق نماز مى گزارند و هيچ كدام از آنها رويه خود را رها نكرده و از ديگرى پيروى نمى كند، پس چگونه اى محمد، از قبله تو پيروى كنند؟ بلكه حتى اختلاف موجود ميان فرقه هاى يهودى با همديگر و اختلاف ميان فرقه هاى نصرانى به مراتب ، شديدتر از اختلاف آنان با مسلمانان است . جنايت ها و كشتارهايى كه ميان فرقه كاتوليك و فرقه پروتستان صورت گرفت ، در تمام دوران ها نظير ندارد.
    و لئن اتبعت اءهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين . محال است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از هوسهاى اهل كتاب پيروى كند، زيرا او معصوم است ؛ اما هدف از اين نهى آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در برخوردش با يهودى جدى باشد و در برابر آنان موضع سرسختانه بگيرد، چرا كه در سازش با آنان هيچ خيرى و در حسن رفتار با آنها هيچ اميدى نيست و هر گونه تلاشى براى باز داشتن آنها از توطئه و فساد بى فايده خواهد بود، زيرا بدى ، دشمنى با حق و جنايت نسبت به كسى كه به آنان نيكى مى كند، با طبيعت آنها سرشته شده است . ما در اين باره ، در تفسير آيه 120 تحت عنوان ((دشمنان دين و خدا)) سخن گفتيم .
    اسلام و پيروان متعصب اديان
    بسيار خردمندانه است كه دانشمندان ، از هر نوع و گروهى كه باشند بر سر يك مسئله غير دينى با يكديگر اختلاف نظر پيدا كنند و پس از بررسى و تبادل نظر درباره موضوع مورد اختلاف وحدت عقيده پيدا كنند - چنان كه اين موضوع عملا به وقوع پيوسته است - اما اگر علمايى كه هر كدام پيرو دين خاصى هستند درباره يك مسئله دينى اختلاف پيدا كنند، محال است كه با يكديگر وحدت نظر پيدا كنند، حتى اگر يكى از آنان هزار و يك دليل اقامه كند. از ديدگاه روانشناسان ثابت شده است كه تغيير دادن طبيعت و اخلاق مردم ، به مراتب ، از تغيير دادن دين آنان آسان تر است . دليل اين امر آن است كه مردم ، دين خود را از پدران و اجدادشان فرا مى گيرند و نسبت به آن تعصب مى ورزند و حتى هيچ دينى نيست كه به تقليد از پدران و نياكان فرا نخواند، جز دين اسلام كه در تثبيت اصول خود تنها به عقل تكيه مى كند. كه كسى آيات قرآنى و احاديث نبوى را مورد بررسى قرار دهد، خواهد ديد كه اين دو منبع اسلامى ، به همان اندازه كه به ايمان به خدا اهميت مى دهند به پيروى از عقل نيز اهميت مى دهند، چرا كه ايمان به خدا هيچ گاه از هدايت عقل سليم جدا شدنى نمى باشد.
    كتاب را به سان فرزندان خود مى شناسند
    الّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(146)
    الْحَقّ مِن رّبِّك فَلا تَكُونَنّ مِنَ الْمُمْترِينَ(147)
    اهل كتاب همچنان كه فرزندان خود را مى شناسند آن را مى شناسند، ولى گروهى از ايشان در عين آگاهى حقيقت را پنهان مى دارند. (146) آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده ، حق همان است ؛ ترديد مكن . (147)
    واژگان
    الامتراء: شك و ترديد.
    اعراب
    ((الحق)) خبر مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((هو الحق)) مى باشد. ((من ربك)) متعلق است به حال محذوف و نون در ((لا تكونن)) نون تاكيداست كه امر و نهى به وسيله آن تاكيد مى شود.
    تفسير
    الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم . بسيارى از علماى يهود و نصارا، همان گونه كه نسبت به فرزندانشان شناخت دارند، كامل و آشكارا به درستى نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شناخت دارند و در اين باره شك و ترديدى ندارند؛ چرا كه تورات و انجيل به آمدن او بشارت داده و خصوصيات وى را ياد كرده اند به گونه اى كه اين خصوصيات جز بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر كسى ديگر تطبيق نمى شود. خداوند در آيه 157 از سوره اعراف گفته است : ((نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مى يابند)). همچنين در آيه ششم سوره صف گفته است : ((عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ، من پيامبر خدا بر شما هستم . توراتى را كه پيش از من بوده است تصديق مى كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است ، بشارتتان مى دهم . چون آن پيامبر با آيا روشن خود آمد، گفتند: اين جادويى است آشكار)). عبدالله بن سلام از بزرگان يهود بود سپس اسلام آورد. از جمله سخنان او اين بود كه شناخت من نسبت به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شناختم نسبت به فرزندم بيشتر است . از وى پرسيدند: چرا؟ او گفت : زيرا من ترديدى ندارم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيامبر من است ؛ اما فرزندم پس ‍ شايد مادرش خيانت كرده باشد.
    و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون . آرى ، حتى اگر آنان نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دو لوح محفوظ بخوانند، به خاطر حفظ رياست دنيوى و منافع شخصى خود، آن را كتمان مى كنند. البته ، دشمنى با حق تنها به يهود نصارا اختصاص ندارد؛ چرا كه سبب كتمان فراگير و انگيزه آن (در همه دشمنان حق ) يكى است . ما برخى از بزرگان را ديده ايم كه صرفا به سبب داشتن حسد و روا داشتن ستم ، فضيلت همكارش را انكار مى كنند.
    الحق من ربك فلا تكونن من الممترين . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز به آنچه از سوى پروردگارش براى او آمده است شك نداشت و اساسا اين شك محال بود و خدا نيز مى دانست كه پيامبرش شك نداشت . بنابراين ، هدف آيه فوق بيان اين نكته است كه آنچه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، مطلقا قابل شك و ترديد نيست . از اين رو، اگر كسى آن را انكار كند، جز تعصب و دشمنى ، انگيزه ديگرى ندارد.
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #27
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ماجراى من و يك مبلغ مسيحى
    در تاريخ 15/7/1963 يك خاور شناس ايتاليايى كه زبان عربى را خوب مى دانست و از مبلغان آيين مسيحيت به شمار مى رفت ، در منزلم به ديدنم آمد و ميان من و او گفتگوهايى كتبى و شفاهى صورت گرفت . وى ، از جمله ، به من گفت : قرآن آشكارا به انجيل اعتراف مى كند، پس چرا مسلمانان آن را انكار مى كنند؟
    من در پاسخ او گفتم : قرآن به انجيلى اعتراف مى كند كه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده داده است . چنان كه آيه ششم سوره صف مى گويد: و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه اءحمد و در آيه 157 سوره اعراف مى گويد: يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل . وانگهى قرآن مى گويد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .(288) اما انجيل شما مى گويد: عيسى خداست . بنابراين ، چگونه از ما مى خواهيد كه به انجيل ايمان بياوريم و در همان حال به قرآن هم ايمان داشته باشيم ؟
    اگر نصارا تناقض و تضاد را تنها در عقل قبول ندارند و آن را در دين و عقيده جايز مى دانند، بايد بگويم كه مسلمانان آن را هم در عقل محال مى دانند و هم در دين و هم در همه چيز؛ چرا كه از نظر آنان اصول دين بر پايه عقل استوار است .
    هر كس رويكردى دارد
    وَ لِكلّ‏ٍ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاستَبِقُوا الْخَيرَتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنّ اللّهَ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(148)
    وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنّهُ لَلْحَقّ مِن رّبِّك وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ(149)
    وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلّوا وُجُوهَكمْ شطرَهُ لِئَلا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجّةٌ إِلا الّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ فَلا تخْشوْهُمْ وَ اخْشوْنى وَ لأُتِمّ نِعْمَتى عَلَيْكمْ وَ لَعَلّكُمْ تَهْتَدُونَ(150)
    كَمَا أَرْسلْنَا فِيكمْ رَسولاً مِّنكمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا وَ يُزَكِّيكمْ وَ يُعَلِّمُكمُ الْكِتَب وَ الحِْكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(151)
    فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ وَ اشكرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ(152)
    هر كسى را رويكردى است كه بدان روى مى آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را گرد مى آورد كه او بر هر كارى تواناست . (148) از هر جاى كه بيرون شوى روى خود به جانب مسجدالحرام كن . حق همان است كه پروردگارت بدان امر فرموده . و خدا از كارهايتان ناآگاه نيست . (149) از هر جاى كه بيرون شوى روى خويش به جانب مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد رو بدان سوى كنيد، تا هيچ كس را جز ستمكاران ، با شما مجادله اى نباشد. از ايشان مترسيد، از من بترسيد تا نعمت هوى بر شما تمام كنم ، باشد كه هدايت شويد. (150) همچنان كه پيامبرى از خود شما را بر شما فرستاديم تا آيات ما را برايتان بخواند و شما را پاكيزه گرداند. كتاب و حكمت آموزد و آنچه را كه نمى دانستيد به شما ياد بدهد. (151) پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم . مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد. (152)
    اعراب
    ((لكل)) متعلق به محذوف و خبر مقدم ، ((وجهة)) مبتداى موخر و مضاف اليه محذوف و تقديرش : ((لكل فريق اءو واحد)) است . هو ((موليها)) مبتدا و خبر. ((الخيرات)) منصوب به نزع خافض و تقدير آن : ((الى الخيرات)) است .
    ((ما)) در ((ما اءرسلنا)) مصدرى و مصدر ريخته شده (مؤ ول ) مجرور به كاف ، متعلق به محذوف و صفت ((رسول)) مى باشد؛ چرا كه پس از نكره واقع شده است . جمله ((يتلو)) صفت ((رسول)) و همانند آن است ((يزكيكم و يعلمكم)).
    تفسير
    و لكل وجهة هو موليها. وقتى خداوند، قبله اى را يادآور شد كه مسلمانان را مامور ساخته تا رو به سوى آن كنند و آن عبارت است از: كعبه و نيز تصميم هر يك از يهود و نصارا بر پيروى كردن از قبله خود و التزام آنان را بدين قبله متذكر گرديد، اينك راز اين تصميم و پافشارى را بيان مى كند و آن اين كه هر يك از اين دو طايفه جهتى را براى خود برگزيده كه به سوى آن روى مى آورد و از آن دست بر نمى دارد، هر چند باطل بودن اين جهت براى آنان همچون خورشيد آشكار است . بنابراين ، آيه ((و لكل وجهة هو موليها)) همانند آيه ((كل حزب بما لديهم فرحون)) است .(289)
    آنچه در بالا گفته شد، چيزى است كه من آن را از ظاهر اين آيه درك كردم ، در حالى كه در تفسير آن نظريات متعددى وجود دارد و صاحب مجمع البيان چهار نظريه را از آنها متذكر شده است .
    فاستبقوا الخيرات اءينما تكونوا ياءت بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير.
    يعنى اهل كتاب ، مشركان معاند و گرايش ها و پافشارى آنان بر گمراهى را رها كنيد و به كارهاى نيك روى آوريد و به جانب آن بشتابيد؛ چرا كه بازگشت شما در فرداى قيامت به سوى خداست و او نيكوكار حق طلب را پاداش و باطل گراى بد سيرت را كيفر خواهد داد. بنا به تعبير مفسران جمله : اءينما تكونا ياءت بكم الله وعده پاداش براى اهل طاعت و وعده مجازات براى اهل معصيت است ؛ اما اين كه خدا پس از اين وعده و وعيد، مى گويد: ان الله على كل شى ء قدير، دليل براى اين مطلب است كه خداوند بر زنده كردن مردم پس از مرگ و آوردن آنان (در صحنه حساب و بازرسى ) تواناست .
    و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام .
    سوال : در اين جا خداوند فرمان رو كردن به سوى مسجدالحرام را سه بار تكرار كرده است و در آيه 145 دو بار و در نتيجه ، در يك فاصله اندك پنج بار اين موضوع را تكرار نموده است . سبب اين تكرار چيست ؟
    پاسخ : صاحب مجمع البيان در اين باره ، سه نظريه و ((رازى)) پنج نظريه را بيان كرده اند. از جمله اين نظريات ، همان پاسخ سنتى و موروثى است و آن اين كه تكرار براى تاكيد و بيان اهميت است . اما دل انسان به هيچ كدام از اين نظريات راضى نمى شود. و به نظر من چيزى نمى رسد مگر اين كه تكرار در اين جا به دليل و مناسبت ويژه اى بوده كه موقعيت آن زمان آن را اقتضا مى كرده است و ما اين مناسبت را نمى دانيم ، چرا كه بسيارى از شرايط و مناسبتهاست كه تحت قاعده مشخصى نمى توان آن را داخل كرد. روشن است كه برخى از موارد و انگيزه هاى آيات قرآن خاص و برخى عام مى باشند و كسى نمى تواند آنها را بر اساس حدس و گمان تاءويل و توجيه كند.
    لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم . بسيارى از مفسران گفته اند: زمانى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى بيت المقدس ‍ نماز مى خواند، مشركان عرب مى گفتند: چگونه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند كه پيرو دين ابراهيم است ، اما به سوى كعبه اى كه ابراهيم و اسماعيل به سوى آن نماز مى خواندند، نماز نمى خواند؟ همچنين اهل كتاب مى گفتند: در كتابهاى ما نوشته شده است كه پيامبرى كه مبعوث مى شود از فرزندان اسماعيل است و به سوى كعبه نماز مى گزارد، نه به سوى بيت المقدس . بنابراين ، ما چگونه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف كنيم ؟ بدين ترتيب ، گويى هر يك از مشركان و اهل كتاب به گمان خود، عذر و بهانه اى داشتند كه به سبب آن از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيروى نكنند. از اين جهت خداوند صورت پيامبرش را به سوى كعبه برگردانيد و آن را قبله هميشگى پيامبر و مسلمانان قرار داد تا هيچ يك از اين گروه ها عذرى نداشته باشند. ظاهر آيه ، بيانگر آن است كه نماز گزاردن به سوى كعبه موجب دفع اعتراض معترضان گرديد، اما اين كه اين اعتراض كنندگان چه كسانى بودند، در آيه بيان نشده است ... ممكن است ، علت قطع اعتراض معترضان اين باشد كه كعبه را حضرت ابراهيم (عليه السلام ) بنا كرد و به سوى آن نماز خواند و او كسى است كه مورد قبول همگان مى باشد و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز از روش او پيروى مى كرد.
    الا الذين ظلموا منهم . يعنى هر گاه به سوى كعبه نماز بخوانى ، هيچ كس ‍ نمى تواند عليه تو دليلى داشته باشد و به تو اعتراض كند، مگر آن فرد باطل گرايى كه در اعتراض و اشكال خود، نه بر دليل عقلى اتكا دارد و نه بر هدايت آسمانى بلكه صرفا به سبب داشتن تعصب و خيره سرى دست به چنين كارى مى زند.
    فلا تخشوهم و اخشونى . يعنى در پيروى از حق ، از سرزنش سرزنش ‍ كنندگان مترسيد؛ زيرا من به تنهايى مالك سود و زيان شما هستم . ابن عربى در تفسير خود گفته است : ((معناى اخشونى آن است كه عظمت مرا بشناسيد تا كافر در نزد شما عظمت نداشته باشد. اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرمود: عظمت خالق در دلهاى آنان جاى گرفته است . از اين رو، ماسواى او در نظر آنان كوچك شده است)).
    ولاءتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون . يعنى نعمت اسلام را به شما دادم و براى تكميل اين نعمت ، قبله اى مستقل براى شما قرار دادم تا شما را متحد سازد و پراكندگى هاى شما را جمع كند و ملت هاى جهان با هر رنگ و زبانى كه دارند از گوشه و كنار زمين ، رو به سوى آن كنند.
    پيوندهاى امت اسلامى
    يك دانشمند محقق مى گويد: امت اسلامى را سه پيوند مشترك با يكديگر مرتبط مى سازد كه عبارتند از: خداى واحد، كتاب واحد و قبله واحد كه مسلمانان ، هر سال از نقاط مختلف زمين به آن جا مى روند تا خداى واحد را با عقيده واحد و در سرزمين واحد نيايش كنند و اين سرزمين ، ميهن معنوى براى مسلمانان به شمار مى رود. آرى ، وحدت عقيده ، وحدت شريعت و وحدت وطن بزرگ ، اين چنين تجسم پيدا مى كند تا مسلمانان به ياد بياورند كه هر چند كشورهايشان دور از يكديگرند و رنگها و زبانها و نژادهايشان مختلفند، اما دين واحد، خداى واحد و وطن واحد آنان را متحد مى سازد و چنانچه شرايط ايجاب كند، بر تمام گروه هاى مسلمانان واجب است كه منافع مشخص خود را فداى اين منفعت عمومى كنند.
    كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم آياتنا ويزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمة . علما سخنانى فراوانى درباره معناى حكمت دارند. آنچه ما مى فهميم اين است كه هر چيزى خواه عمل باشد خواه سخن ، اگر در جاى مناسب خود گذارده شود، از مصاديق حكمت به شمار مى رود. در هر حال ، معناى كلى آيه آن است كه خداوند نعمت قبله را به عرب داد، چنان كه پيش از آن نعمتى چون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را داده بود، چرا كه او از آنان و در ميان آنان بود. او خلق و خوى عرب ها را دگرگون كرد و آنها را از پليديهاى شرك و رفتارهاى زشت پاكيزه نمود. مردم عرب به سبب نعمت وجود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، صاحب دين آسمانى و آيين الهى شدند كه اساس آن ، عدالت و سماوات است . همچنين ، آنان داراى حكومتى گرديدند كه بر نيمى از كره زمين سلطه داشت و حتى زبان آنها به سبب قرآن و بلاغت آن عظمت پيدا كرد و بلند آوازه گرديد.
    هيچ ترديد وجود ندارد كه اگر محمد و آل محمد عليهم السلام نبود، عرب نه تاريخى داشت و نه ميراثى و چيزى جز دوگانه پرستى و آلودگى آن و جاهليت و تعصب و زنده به گور كردن دختران به خاطر رهايى از نفقه آنها نداشت . بلكه محمد عربى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى براى تمام بشريت نعمت بزرگى محسوب مى شود؛ زيرا به بركت وجود او، بشريت در عرصه دانش و تمدن پيشرفت هاى زيادى كرد و دانشمندان با انصاف غرب نيز به اين حقيقت اعتراف كرده اند و ما گوشه اى از اين اعترافات را در كتاب الاسلام و العقل نقل كرده ايم .
    خداوند به سبب دادن اين نعمت آشكار به عرب ، آنان را به ياد و سپاس ‍ خود فرا خوانده و از كفران نعمت و احسان بر حذر داشته و فرموده است : فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون . يعنى مرا به وسيله طاعت ياد كنيد تا شما را با پاداش و ثواب ياد كنم . مرا سپاس گوييد كه نعمت اسلام را به شما دادم و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه از شما و در ميان شماست مبعوث كردم و با مخالفت خدا و رسولش ، اين نعمتها را كفران مكنيد. و در آيه هفتم سوره ابراهيم گفته است : لئن شكرتم لاءزيدنكم و لئدن كفرتم ان عذابى لشديد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((چنين نيست كه خداوند در شكر را به رى شما باز كند و در فزونى نعمت را ببندد)). و نيز فرمود: خدا را بسيار ياد كنيد كه آن ، بهترين ياد است و در پى آنچه خدا به پرهيزگاران وعده داده برويد كه وعده او راست ترين وعده هاست)).
    سپاس از نعمت دهنده
    از اين بديهيات اوليه عقل است كه شكر و سپاس خداوند بر هر خردمندى واجب است ، حتى اگر در اين باره ، آيه و يا روايتى وارد نمى شد؛ زيرا او آفريننده و روزى دهنده است . پس از آن كه اعتقاد پيدا كرديم كه خداوند آفريننده ماست و نيز اوست كه ما را دوباره زنده خواهد كرد، و او را بر هر كارى توانا يافتيم ، شكر او بدين معناست كه امر و نهى او را اطاعت كنيم و تمام كارها را تنها به او واگذار نماييم .
    آنچه گفته شد نسبت به خداوند بود. اما اگر انسانى به انسان ديگر احسان كند، خواه مادى و خواه معنوى ، آيا بر شخصى كه به او احسان شده واجب است كه احسان را سپاس بگويد يا نه ، به گونه اى كه اگر به نحوى از انحا از او تشكر نكند گناهكار و مستحق مجازات باشد؟
    ترديدى نيست كه سپاسگزارى از كسى كه احسان نموده ، به خاطر احسانى كه انجام داده ، ذاتا كار خوبى است ، بلكه شعار پاكان و صالحان به شمار مى رود. اما دليلى بر وجوب اين سپاس وجود ندارد و آنچه درباره شكر منعم - غير از خدا، پيامبر و اهل بيت او - آمده است ، بر استحباب حمل مى شود؛ نظير اين سخن اميرالمومنين (عليه السلام ) كه فرمود: ((هرگاه بر دشمنت قدرت پيدا كردى ، به پاس اين قدرت ، او را مورد عفو قرار بده)). زيرا عفو كسى كه نسبت به انسان بدى كرده ، يقينا واجب نيست ، و به اجماع امت ، مستحب است ؛ اما اين جمله كه فراوان بر زبانها جارى مى شود: من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق يك دستور اخلاقى است ، نه الزامى . وگرنه ، چه ملازمه اى ميان شكر خالق و شكر مخلوق مى تواند وجود داشته باشد؟
    البته شايسته يادآورى است كه منكر شدن نعمت و نيز گفتن اين سخن : ((تو، به من نيكى نكردى)) به كسى كه به تو نيكى كرده ، حرام است ، زيرا چنين سخنى دروغ است .
    همچنين ، بدى كردن نسبت به كسى كه به تو احسان كرده ، به طريق اولى حرام است ، چرا كه بدى كردن ذاتا حرام مى باشد، حتى نسبت به كسى كه به انسان نيكى هم نكرده باشد. لكن وجوب شكر، يك چيز است و حرمت بدى كردن و دروغ گفتن ، چيزى ديگر.
    مدد گرفتن از صبر و نماز
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ إِنّ اللّهَ مَعَ الصبرِينَ(153)
    وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فى سبِيلِ اللّهِ أَمْوَت بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لا تَشعُرُونَ(154)
    وَ لَنَبْلُوَنّكُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِينَ(155)
    الّذِينَ إِذَا أَصبَتْهُم مّصِيبَةٌ قَالُوا إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَجِعُونَ(156)
    أُولَئك عَلَيهِمْ صلَوَتٌ مِّن رّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئك هُمُ الْمُهْتَدُونَ(157)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از شكيبايى و نماز مدد جوييد كه خدا با شكيبايان است . (153) آنان را كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده مخوانيد. آنها زنده اند و شما در نمى يابيد. (154) البته ، شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينايى و بيمارى نقصان در محصول مى آزماييم . و شكيبايان را بشارت ده . (155) كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد، گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مى گرديم . (156) صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنان باد كه هدايت يافتگانند. (157)
    اعراب
    ((يا اءيها)) ((اءى)) منادا و ((هاء)) براى تنبيه . ((الذين)) عطف بيان براى ((اءى))، زيرا از اسم هاى مبهمى است كه نياز به بيان دارد. اسمى كه ((اءى)) را بيان مى كند يا مضاف اليه آن است نظير ((اءى الرجلين)) و يا صفت و بدل آن . ((اءموات)) خبر مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((هم اءموات)) است . ((و لنبلونكم)) لام در جواب قسم محذوف واقع شده و نون براى تاكيد است . ((من الخوف)) متعلق به محذوف و صفت براى ((شى ء)) مى باشد.
    صبر
    يا اءيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين . در تفسير المنار آمده است : ((صبر هفتاد بار در قرآن ذكر شده است . و اين امر، بر عظمت آن دلالت دارد. خداوند در سوره والعصر، سفارش به صبر را تواءم با سفارش به حق قرار داده است ، زيرا كسى كه ديگران را به حق فرا مى خواند بايد خود، صبر و شكيبايى داشته باشد)).
    صاحب البحر المحيط در اين باره افراط كرده ؛ زيرا گفته است : شكيبايى و نماز دو ركن اسلامند. اما وى از حديث : ((بنى الاسلام على خمس)) غفلت كرده است ؛(290) چرا كه شكيبايى جزء اين پنج مورد نيست . همچنين ، وى از اين موضوع غفلت نموده است كه برخى از تكاليف اسلامى ، مولوى و الزام آورند و چنين تكاليفى بايد از مقام بالاتر به مقام پايين تر صادر شود و چنانچه مكلف آنها را ترك كرده باشد مورد مجازات قرار مى گيرد؛ همانند امر به نماز و پرداخت بدهكارى و مانند اينها و برخى از تكاليف ارشادى اند و صرفا جنبه اندرز را دارند و نظير فرمانى مى باشند كه از يك مقام همسان براى مقام ديگر صادر شود كه در اين صورت ، اگر مكلف آن را ترك كند، مورد مجازات واقع نمى شود؛ همانند امر به پاكيزگى و شستن دست پيش از غذا خوردن و نهى از خوردن غذا در حال سيرى و امثال آن . امر به صبر نيز اى همين قبيل است و صرفا جنبه ارشاد و اندرز دارد. بنابراين ، چگونه مى توان صبر را از اركان دين كه ترك آنها موجب خروج از دين مى شود قرار داد؟
    وانگهى صبر ذاتا يك امر پسنديده نيست ، بلكه در صورتى پسنديده و نيكوست كه وسيله اى باشد براى يك هدف بزرگ و با ارزش نظير صبر در جهاد مقدس ، صبر بر تهى دستى و فقر به خاطر علم و تحصيل آن ، صبر در تحمل مشكلات ، تامين مخارج عايله و تربيت كودكان و يا كمك به شخص ‍ مصيبت ديده ، صبر در برابر سخن يك نادان به خاطر دفع شر او و يا صبر در فقدان عزيزى كه ناله و فرياد نمى تواند او را برگرداند، بلكه بر حجم مصيبت مى افزايد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((هر كس مصيبت هاى كوچك را بزرگ بشمارد خداوند او را به مصيبت هاى بزرگ مبتلا مى كند)) بدين معنا كه اگر شخص مصيبت زده ناله و بى تابى اش را زياد كند به مصيبت سخت تر و بزرگ تر گرفتار خواهد شد.
    به بزرگمهر گفتند: اى حكيم ، چرا به خاطر آنچه از دستت رفته است ، غمگين و به سبب آنچه نصيب مى گردد خوشحال نمى شوى ؟ وى در پاسخ گفت : آنچه از دست رفته ، با اشك تلافى نمى شود و آنچه آمده ، با خوشحالى دوام نمى يابد. حكيمى ديگر مى گويد: من به چيزى كه وجود پيدا كرده ، نمى گويم : اى كاش نبود. و به چيزى كه وجود ندارد، نمى گويم : اى كاش بود.
    گاهى صبر زشت و نكوهيده است ؛ نظير صبر انسان بر گرسنگى در حالى كه توان كار كردن را دارد و صبر و تحمل رنج و ستم در حالى كه توان مبارزه را دارد. در چنين حالتى بهتر است كه شخص در مبارزه و ستيز عليه ستمگر صبر كند (نه در تحمل ستمگر.)
    سوال : چه مناسبتى ميان صبر و نماز وجود دارد كه هر دو با هم در يك آيه آمده اند؟
    پاسخ : معناى صبر آن است كه انسان خود را به تحمل مشكلات عادت دهد و اين كار به اعتماد و ايمان به خدا و اين كه او با صابران است نياز دارد و ترديدى نيست كه نماز اين اعتماد و ايمان را تحكيم مى بخشد و استوار مى سازد. به علاوه ، مناجات با خدا باعث تخفيف ناراحتى هاى مصيبت زده مى شود.
    ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اءمواب بل اءحياء ولكن لا تشعرون . نظير اين آيه است آيه ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون .(291) روشن است كه هر كس از اين دنيا برود به نزد پروردگارش بر مى گردد، خواه صالح باشد خواه غير صالح ، شهيد باشد يا غير شهيد. البته ، با اين تفاوت كه شخص صالح از حيات پست تر به حيات برتر منتقل مى شود و شخص غير صالح به عكس آن . اما اين كه خداوند تنها شهيد را در آيه ذكر نموده ، يا بدان جهت است كه مى خواهد مقام شهيد را در نزد خدا بيان كند تا مردم به شهادت علاقمند گردند و يا به خاطر آن چيزى است كه ابن عباس آن را نقل كرده است مبنى بر اين كه آيه در شاءن كسانى نازل شد كه در جنگ بدر كشته شدند و آنان چهارده تن از مهاجران و هشت تن از انصار بودند. مسلمانان در باره آنان مى گفتند: فلانى و فلانى مرد. از اين رو، آيه نازل شد كه : مى گوييد: آنان مرده اند بلكه آنان زنده اند... صحت اين نظريه ، بعيد نيست ؛ زيرا جمله ((لا تقولوا اءموات))، بر آن دلالت دارد.
    در هر صورت ، آنچه بايد ما بدان ايمان داشته باشيم آن است كه هر كس ‍ براى دفاع از اسلام و يا دفاع از هر چيزى كه حق و عدالت و انسانيت بر آن منطبق شود شهيد گردد، از عالم شهادت به عالم غيب منتقل مى شود و در آن جا زندگى خوشى را آغاز مى كند و نيز كسى كه شهيد مى شود نسبت به كسى كه به مرگ طبيعى از دنيا مى رود، در پيشگاه خدا از مقام ممتازى برخوردار است . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((سوگند به آن كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست . هزار ضربه شمشير بر من از مردن در رختخواب آسان تر است)). اما اين كه حقيقت زندگى شهيد پس از مرگ و نيز روزى اى كه وى از آن بهره مند مى شود چيست ، امرى است كه ما آن را نمى دانيم و در پى شناخت آن نيز نيستيم ؛ زيرا تكليفى در اين مورد نداريم .
    بهاى بهشت
    و لنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاءموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرين . هيچ كس از حق پيرى نكرد مگر اين كه قيمت آن را از جان ، يا خانواده و يا از مال خود پرداخت . هر اندازه كه حق بزرگ باشد، قيمت آن نيز بزرگ و تلخ خواهد بود و اگر چنين نبود، ياران حق ، فضيلتى نداشتند و تمام مردم از حق پيروى مى كردند. بدين ترتيب ، معناى اين حديث شريف براى ما روشن مى شود كه البلاء موكل بالمومن ... و ان اءشد الناس بلاء الاءنبياء ثم الذين يلونهم الاءمثل فالاءمثل ؛ گرفتارى به مومن واگذار شده است ؛... و گرفتارى پيامبران از همه مردم سخت تر است ؛ سپس ‍ كسانى كه به آنها نزديك ترند)). همچنين ، گرفتارى انبيا به مقام آنان بستگى دارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((هيچ پيامبرى همانند من اذيت نشد)).
    اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((حق ، سنگين و تلخ است و باطل ، سبك و دلكش است)). شاهد اين موضوع ، سخن خداوند تعالى است : ((مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت ؟ آيا هنوز سرگذشت كسانى را كه پيش از شما بوده اند نشنيده ايد؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آن جا كه پيامبر و مومنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارى خدا كسى خواهد رسيد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است)).(292)
    اين آيه دلالت دارد كه بهشت جز بر كسانى كه در راه خدا فداكارى مى كنند حرام است و فداكارى نيز تنها در ميدان نبرد و جهاد با مشركان و كافران منحصر نمى شود، بلكه انسان هر مشكلى را كه به خاطر دفاع از حق و عدالت تحمل كند، فداكارى در راه خدا و بهاى بهشت محسوب مى شود، حتى اگر اين مشكل سخنى باشد كه به وسيله آن ، طرفدار باطلى را محكم و صاحب حقى را يارى كند.
    من پس از آن كه به نوشتن اين تفسير پرداختم ، يقين پيدا كردم كه بهشت جز بر كسى كه مورد اذيت و آزار قرار گيرد و با شكيبايى آن را تحمل كند حرام است ، هر چند اين آزارى را كه وى به خاطر حق و عدالت تحمل مى كند اندك باشد، براى نمونه ، كمترين آزارى را كه تحمل مى كند اين باشد كه از محرمات دورى كند و يا نفس خود را وادارد تا چيزى را بخشش كند كه از روى ميل آن را نمى بخشد و يا اين كه خود را به خاطر فرد ديگرى به زحمت بيندازد، هر چند اين فرد، پدر و يا فرزند او باشد. در هر حال ميزان آن است كه انسان به خاطر خدا سختى و مشكلى را تحمل كند. اما اين كه انسان با دادن يك (نوشابه سرد) به ديگران - چنان كه مرد جبل عامل مى گويند - وارد بهشت شود، بسيار بعيد است .
    الذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون . معناى ((انا لله)) آن است كه ما قرار داريم كه از آن خدا و بنده او هستيم و معناى ((انا اليه راجعون)) آن است كه به زنده شدن پس از مرگ اقرار داريم .
    مبتلا شدن به بلا، محكى است كه حقيقت انسان را آشكار مى سازد؛ براى نمونه ، انسان با ايمان و با خرد در هنگام مصيبت از دين خود خارج نمى شود و سخنى را كه نشان دهنده كفر و سفاهت و نادانى باشد به زبان نمى آورد، بلكه صبر مى كند و گرفتارى ، عقل و ايمان او را از بين نمى برد. اما انسانى كه خرد و ايمانش ضعيف باشد شيطان بر او مسلط مى شود و روش ‍ كفر و دشنام و پستى را در پيش مى گيرد و در چاه رذالت و سفاهت سقوط مى كند. بهترين سخن در اين باره ، سخن سيدالشهدا حسين بن على عليهما السلام در روز عاشوراست كه فرمود: ((مردم بندگان دنيا هستند و دين تنها لق لقه زبان آنان است . آنان تا زمانى پيرامون دين مى گردند كه زندگيشان بچرخد و هرگاه به بلا و سختى گرفتار شوند، تعداد دين داران اندك خواهد شد)).
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #28
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اءولئك عيهم صلوات من ربهم و رحمة . ((صلاة)) از جانب خداوند به معناى بزرگ داشتن و بالا بردن مقام بندگان است ، و رحمت او به بندگان به معناى مدارا كردن خدا با آنان و هدايت آنان به سوى چيزى است كه به نفع آنهاست و نيز به معناى نعمت دادن به آنها مى باشد.
    در حديث آمده است : ((هر مسلمانى كه مصيبتى به او برسيد و به سوى خدا انابه كند و آيه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى نمايد و بگويد: خدايا، مصيبتم را به حساب تو مى گذارم . پس مرا در اين مصيبت ، پاداش و بهتر از آن را برايم عوض بده ، خداوند او را پاداش و عوض برتر خواهد داد)).
    انواع پاداش صابران
    برخى از مفسران گفته اند كه خدا هشت نوع پاداش و كرامت به صابران عطا مى كند:
    1. محبت : خداى تعالى فرموده است : والله يحب الصابرين .(293)
    2. يارى كردن : خداى سبحان فرموده است : ان الله مع الصابرين .(294)
    3. غرفه هاى بهشت : اءولئك يجزون الغرفة بما صبروا.(295)
    4. پاداش زياد: انما يوفى الصابرون اءجرهم بغير حساب .(296)
    5. بشارت : ((و بشر الصابرين)).(297)
    6 و 7. صلوات و رحمت : اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة .(298)
    8. هدايت : و اءولئك هم المهتدون .(299)
    صفا و مروه
    إِنّ الصفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شعَائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجّ الْبَيْت أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطوّف بِهِمَا وَ مَن تَطوّعَ خَيراً فَإِنّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ(158)
    صفا و مروه از شعاير خداست . پس كسانى كه حج خانه را به جاى مى آورند يا عمره مى گزارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهى نشده اند. پس هر كه كار نيكى را به رغبت انجام دهد بداند كه خدا شكر پذيرنده اى داناست . (158)
    واژگان
    الصفا و المروة : دو كوه كوچك . درست تر آن است كه دو تپه اند در مكه كه در نزديكى كعبه واقع شده اند و كسى كه حج مى كند و نيز كسى كه عمره مى گزارد، ميان آن دو تپه (هفت بار) سعى مى كند.
    شعائر: مفرد آن ((شعيرة)) است به معناى علامت و نشانى و از ((اشعار)) گرفته شده كه به معناى اعلام كردن است .
    الجناح : به ضم جيم به معناى ميل ، چنان كه مى گويى : ((جنح اليه ؛ ميل كرد به سوى او)). مقصود از اين واژه ، در اين جا گناه است .
    التطوع : كارى كه انسان ، آن را داوطلبانه انجام دهد، بدون آن كه بر وى واجب باشد.
    اعراب
    ((جناح)) اسم لاى نفى جنس . مصدر ريخته شده از ((اءن يطوف)) مجرور به ((فى)) محذوف و مجرور متعلق به محذوفى است كه خبر ((لا)) مى باشد. ((خيرا)) صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير آن ((تطوعا خيرا)) مى باشد و يا اين كه منصوب به نزع خافض و تقدير آن : ((تطوع بخير)) است .
    تفسير
    ان الصفا والمروة من شعائر الله . عبادت از لحاظ شكل و وقت بر چند قسم است . اما از لحاظ وقت ، برخى از عبادات در هر روز واجب است ؛ نظير نماز. برخى از آنها در هر سال يك بار واجب است ، همانند روزه . برخى از آنها در تمام عمر، يك بار واجب است و آن حج است كه بر شخص مستطيع ، واجب مى باشد. حج يكى از اركان پنجگانه اى است كه اسلام بر آن استوار شده است . اين پنج ركن عبارتند از: گواهى دادن به وحدانيت خدا و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، به جا آوردن نماز، دادن زكات ، روزه رمضان و حج خانه خدا.
    عمره معمولا همانند حج است ، ولى با اين تفاوت كه نه وقوف در ((عرفه)) در آن است ، نه بيتوته كردن در مزدلفه (مشعر) و نه جمره (پرتاب سنگ ) در منا. جزئيات مربوط به عمره در تفسير آيه 196 و آياتى ديگر از همين سوره و سوره هايى كه به اين موضوع اشاره مى كند خواهد آمد. شايسته است بدين نكته اشاره كنم كه در هيچ يك از اقسام عبادت و از آن جمله ، در اعمال حج ، مجالى براى اجتهاد و فلسفه بافى وجود ندارد و تنها به نص كتاب و سنت بسنده مى شود و فراتر از آن را خداوند اجازه نداده است .
    نكته اى را كه آيه فوق بيان كرده و ظاهرش بر آن دلالت دارد اين است كه صفا و مروه از مكانهايى مى باشند كه انسان از طريق طواف كردن اين دو مكان به عبادت خدا مى پردازد. خداوند در سخن خود: فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما بدين طواف اشاره كرده است و همين طواف به نام سعى ميان صفا و مروه مشهور شده است ؛ اما چگونگى سعى و تعداد شوطهاى آن و اين كه بايد از ((صفا)) آغاز شود، در جاى خود بيان خواهد شد، ان شاء الله .
    سوال : سعى ميان صفا و مروة در حجة الاسلام (حج تمتع )، به اجماع ، واجب است ، در حالى كه تعبير به ((لا جناح)) در آيه تنها جواز فعل و نبودن گناه در انجام آن را نشان مى دهد و اين موضوع اعم از وجوب و استحباب و اباحه است و عام بر خاص دلالت ندارد؟
    پاسخ : جمله ((فلا جناح عليه)) براى بيان حكم سعى و اين كه واجب است و يا واجب نيست وارد نشده ، بلكه براى مشروعيت سعى و اين كه اسلام آن را قبول دارد، وارد شده است ، اما حكم سعى و وجوب يا استحباب آن از دليلى ديگر استفاده مى شود. سنت متواتر نبوى و نيز اجماع مسلمانان بر وجوب سعى در حجة الاسلام دلالت دارد.
    در مجمع البيان آمده است : ((امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مسلمانان خيال مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه از آثار دوران جاهليت است ، از اين رو، خداوند اين آيه را نازل كرد))؛ يعنى خدا توهم مزبور را نفى و بيان كرد كه سعى ميان صفا و مروه عميقا از اسلام است . البته ، با اين تفاوت كه مشركان ، صفا و مروه را طواف مى كردند تا به بت هاى خود تقرب بجويند و مسلمانان ميان صفا و مروه سعى مى كنند تا از خدا اطاعت و فرمان او را امتثال كنند.
    و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم . كسى كه پس از اداى تكليف خود، به صورت داوطلبانه به سعى ميان صفا و مروه بپردازد، خداوند نيز به خاطر اين عمل نيك به وى پاداش خواهد داد. ((شاكر)) از صفات خداست و شكر خدا بدين معناست كه او از بنده خود خشنود است و به خاطر سپاس ‍ و اطاعت اين بنده ، به وى پاداش مى دهد.
    كسانى كه دلايل روشن الهى را انكار مى كنند
    إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيّنّهُ لِلنّاسِ فى الْكِتَبِ أُولَئك يَلْعَنهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللّعِنُونَ(159)
    إِلا الّذِينَ تَابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَيّنُوا فَأُولَئك أَتُوب عَلَيهِمْ وَ أَنَا التّوّاب الرّحِيمُ(160)
    إِنّ الّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ(161)
    خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(162)
    كسانى كه دلايل روشن و هدايت كننده ما را، پس از آن كه در كتاب براى مردم بيانشان كرده ايم ، كتمان مى كنند، هم خدا لعنت شان مى كند و هم ديگر لعنت كنندگان . (159) مگر آنها كه توبه كردند و به صلاح آمدند و آنچه پنهان داشته بودند آشكار ساختند و پس آنها توبه شان را مى پذيريم و من توبه پذير و مهربانم . (160) بر آنان كه كافر بودند و در كافرى مردند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد. (161) جاودانه در آتشند و در عذابشان تخفيف داده نشود و لحظه اى مهلتشان ندهند. (162)
    تفسير
    ان الذين يكتمون ما اءنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اءولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون . ظاهر آيه نشان مى دهد كه جمله مستاءنفه است و ارتباطى به ما قبل ندارد و خلاصه مقصود آن ، اين است كه هر كس به يكى از احكام خدا كه در كتاب خدا، يا در سنت رسول خدا و يا در حكم عقل بيان شده ، آگاهى پيدا كند و آن را كتمان نمايد، در پيشگاه خدا و اهل آسمان و زمين ملعون است . خداوند با واژه ((الهى)) (در آيه فوق ) به حكم عقل اشاره كرده است . صاحب مجمع البيان گفته است : مراد از ((البينات)) دلايل شرعى و مراد از ((الهدى)) دلايل عقلى است .
    لعنت تنها به اهل كتاب كه حق را كتمان مى كنند اختصاص ندارد، بلكه همه كتمان كنندگان حق را در بر مى گيرد، به چند دليل :
    اول ، واژه ((كتمان)) بدون قيد در آيه آمده است .
    دوم ، بر فرض اين كه آيه در مورد كارهايى كه اهل كتاب انجام دادند نظير تحريف تورات و انجيل نازل شده باشد، ولى به بيان فقها، مورد، باعث تخصيص وارد نمى شود و حادثه خاصى سبب تخصيص واژه عام نمى گردد.
    سوم ، در علم اصول ثابت شده است كه مترتب شدن حكم بر صفت نشان دهنده آن است كه اين صفت علت آن حكم مى باشد. در اين جا نيز لعنت بر كتمان مترتب شده است . بنابراين ، هر كتمانى را شامل مى شود.
    در حديث آمده است : اگر از كسى درباره علمى پرسيده شود و او آن علم را كتمان كند و پاسخ ندهد، در روز قيامت ، لجامى از آتش بر دهان وى زده خواهد شد. فقها وحدت نظر دارند كه آموزش احكام ضرورى دين ، به كسى كه آنها را نمى داند بر تمام كسانى كه آن را مى دانند، واجب كفايى است ؛ بدين معنا كه اگر يكى از آنان ، اين عمل را انجام دهد، از ديگران ساقط مى شود، اما اگر همگى آن را ترك كنند، همه مستحق مجازات خواهند شد.
    لعنت خدا بدان معناست كه فرد ملعون را از رحمت خود دور مى سازد و معناى لعنت فرشتگان و مردم اين است كه عليه او نفرين مى كنند تا از رحمت خدا دور شود.
    مجازات ، بدون ابلاغ ، زشت است
    شخص عاقل و بالغ در صورتى در پيشگاه خدا مسئول است كه تكليف الهى به وى ابلاغ شود و او نسبت بدان شناخت و آگاهى يابد. اما اگر تكليف وجود داشته باشد و بيان نيز بشود، ولى به شخص مكلف ابلاغ نشود، وى مسئول نمى باشد؛ چرا كه نرسيدن بيان ، همانند آن است كه اصلا تكليفى وجود نداشته باشد. البته ، بر مكلف واجب است كه بيان و دليل حكم را در هر جا كه احتمال مى دهد كاوش و جستجو كند و نيز از كارشناسان احكام دين و شريعت بپرسد و اهمال و سهل انگارى در اين باره براى او جايز نمى باشد. همچنين ، وى در صورت كوتاهى نمى تواند نادانى اش را بهانه قرار دهد، زيرا فردى كه در شناخت حكم الهى كوتاهى مى كند به سان كسى است كه عمدا آن را ترك مى كند و حتى مقصر، عين متعمد است ؛ چرا كه وى عمدا به جستجوى احكام الهى نمى پردازد؛ اما اگر مكلف با جديت تفحص و جستجو كند و دليل حكم خدا را پيدا نكند، مسئول نخواهد بود، هر چند دليل حكم در واقع موجود باشد.
    حقيقت گفته شده از بديهيات عقلى به شمار مى رود. آخر، كدامين انسان خردمند است كه ديگرى را به خاطر كارى سرزنش كند كه وى آن را نمى داند و در اين باره هيچ گونه كوتاهى هم نكرده است . همه فقها درباره حقيقت مزبور وحدت نظر دارند و شريعت مقدس نيز در ضمن آيات و روايات متعدد آن را مورد تاييد قرار داده است ؛ از جمله اين آيات ، آيه مورد بحث است : من بعد ما بيناه للناس و نيز آيه پانزدهم سوره اسراء: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا. و از جمله رواياتى كه بر موضوع فوق دلالت دارد، روايتى است از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: رفع عن اءمتى ما لا يعلمون ؛ از امت من آنچه را كه نمى دانند برداشته شده است . و ما هر گاه به آيه اى برسيم كه بر حقيقت نام برده دلالت داشته باشد، بار ديگر در اين باره سخن خواهيم گفت .
    الا الذين تابوا و اءصلحوا و بينوا. يعنى كسانى كه حق را پنهان كنند ملعونند، جز كسى كه توبه كند و از آنچه انجام داده است پشيمان گردد و نيت خود را اصلاح كند، بدين ترتيب كه خالصانه توبه نمايد و تصميم بگيرد كه ديگر گناه نكند و نيز حقى را كه قبلا پنهان نموده است ، آشكارا بيان كند، چرا كه به عنوان مثال ، مادام كه دزد، اموال دزديده را به صاحبانش ‍ باز نگرداند، پشيمانى و توبه او فايده اى ندارد.
    فاءولئك اءتوب عليهم و اءنا التواب الرحيم . ((تواب)) از صفات خداوند و بدين معناست كه او توبه هر كس را كه توبه كند مى پذيرد. ((تواب)) صيغه مبالغه است ، يعنى بسيار توبه را مى پذيرد. اين كه واژه ((تواب)) تواءم با واژه ((رحيم)) آمده ، بدان سبب است كه خداوند مى خواهد بفهماند كه پذيرفتن توبه گناهكار به خاطر رحمت او به بندگانش ‍ مى باشد.
    ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اءولئك عليهم لعنة الله و الملائكة والناس ‍ اءجمعين . خداوند حتى توبه كسى را كه به او كافر شده و او را انكار كرده است مى پذيرد. هرگاه چنين شخصى توبه كند و از كرده اش پشيمان گردد، خدا وى را مى بخشد و مشمول رحمت خود قرار مى دهد. او تنها كسانى را عذاب مى كند كه تا هنگام مرگ بر كفر و معصيت خود پافشارى كنند؛ زيرا در اين صورت ، آنان مستحق لعنت اهل آسمان و زمين خواهند بود.
    سوال : چگونه خداوند فرموده است : ((و الناس اجمعيت))، با اين كه مى دانيم در ميان مردم كسانى هستند كه كافر را لعن نمى كنند، به ويژه آنان كه از كيش همان كافر پيروى مى كنند و همانند او هستند؟
    پاسخ : مقصود از و الملائكة و الناس اجمعين آن است كه هر كس در حال كفر از دنيا برود، شايسته لعنت اهل آسمان و زمين است ، خواه آنان وى را عملا لعنت كنند و يا نكنند و حتى اگر آنان همانند او كافر باشند، باز هم وى مستحق لعنت آنها خواهد بود. در قرآن آمده است كه در روز قيامت ، برخى از كفار برخى ديگر را لعنت مى كنند: ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا.(300) جاودانه بودن در لعنت به معناى جاودانه بودن در آتش است . ((رازى)) گفته است : ((معناى ((لا ينظرون)) آن است كه هر گاه كافران مهلت بخواهند، به آنها مهلت داده نمى شود و هرگاه طلب كمك كنند به آنها كمك نمى شود و به آنان گفته مى شود: اخساءوا فيها و لا تكلمون ؛ گم شويد و با من صحبت نكنيد)). پناه مى بريم به خدا.
    حكم لعن كردن در شريعت
    لعن كردن فردى ديگر، حرام و از جمله گناهان كبيره است ، زيرا اين كار، همانند تجاوز به اموال ، نوعى گناه و تجاوز محسوب مى شود. در حديث آمده اس : ((هرگاه ((لعنت)) از دهان كسى خارج شود، همچنان معلق مى ماند تا اين كه محلى را كه شايسته آن است پيدا كند و اگر پيدا نكرد به صاحب خود بر مى گردد)). البته ، گروه هايى از شمول اين حكم خارجند كه شريعت اسلام لعن بر آنها را جايز دانسته است و آنان عبارتند از:
    1. كافر؛ آيات زيادى در اين باره وجود دارد كه يكى از آنها، آيه مورد بحث است . اما احاديثى كه در اين باره وارد شده ، از حد تواتر نيز گذشته اند. از جمله آنها حديثى است كه در كتاب احكام القرآن تاءليف قاضى ابوبكر معافرى آمده است . وى در تفسير آيه 161 سوره بقره گفته است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خدايا، عمرو بن عاص ، اشعارى در مذمت من سروده است ، در حال يكه مى داند من شاعر نيستم . آن گاه او را لعنت كرد)).
    2. ستمگر، مسلمان باشد يا غير مسلمان ؛ چرا كه خداوند تعالى مى فرمايد: ((لعنت خدا بر ستمگران باد)).(301)
    3. كسى كه به خدا و فرستاده او دروغ ببندد؛ خداى تعالى فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه به خدا دروغ مى بندد؟ اينان را به پروردگارشان عرضه خواهند داشت و شاهدان گواهى خواهند داد كه اينانند كه بر پروردگارشان دروغ مى بسته اند. هان ، لعنت خدا بر ستمكاران باد)).(302) يكى از مصاديق دروغ بستن به خدا، حكم به غير ما انزل الله است .
    4. كسى كه سعى مى كند تا در زمين ايجاد فساد و تباهى نمايد.
    5. كسى كه در ميان مردم فتنه و آشوب به پا مى كند و موجب آشفتگى ها و اضطرابات مى شود.
    به جز گروه هاى نام برده شده در بالا، لعن كردن به افرادى ديگر محل اشكال و تامل است . لازم به يادآورى است ، كسى كه گناهى را آشكارا مرتكب مى شود و هيچ باكى از آن ندارد، غيبت او در خصوص همان گناه جايز است . روشن است كه جواز غيبت چيزى است و لعن كردن چيزى ديگر. اما اين كه برخى از عوام ، حيوانات را لعن مى كنند، اين موضوع ، جزو سخنان بيهوده و ياوه به شمار مى رود كه بهتر است از گفتن آن خوددارى شود.
    خداى يكتا
    وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرّحْمَنُ الرّحِيمُ(163)
    إِنّ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَفِ الّيْلِ وَ النّهَارِ وَ الْفُلْكِ الّتى تجْرِى فى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النّاس وَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السمَاءِ مِن مّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ بَث فِيهَا مِن كلّ‏ِ دَابّةٍ وَ تَصرِيفِ الرِّيَح وَ السحَابِ الْمُسخّرِ بَيْنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(164)
    خداى شما خدايى است يكتا. خدايى جز او نيست بخشاينده و مهربان . (163) در آفرينش آسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز و در كشتيهايى كه در دريا مى روند و مايه سود مردمند و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخر ميان زمين و آسمان ؛ براى خردمندانى كه در مى يابند عبرتهاست . (164)
    اعراب
    ((الهكم)) مبتدا و خبر آن ((اله)) و ((واحد)) صفت براى ((اله)) است . ((اله)) مبنى بر فتح و اسم لاى نفى جنس و خبر آن محذوف است كه در تقدير: ((لا اله موجود الا هو)) مى باشد. اين جمله خبر دوم (براى الهكم ) است . ((هو)) بدل از اسم ((لا)) و در محل رفع است . برخى گفته اند: ((هو)) بدل از ضمير مستتر در خبر محذوف يعنى ((موجود)) مى باشد. ((رحمن )) و ((رحيم)) خبر سوم براى ((الهكم)) و يا براى مبتداى محذوف است و تقدير آن : ((هو الرحمن الرحيم)) مى باشد.
    تفسير
    و الهكم اله واحد لا اله الا هو. اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود: ((بدان اى فرزندم ، اگر پروردگارت را شريكى بود، هر آينه پيامبران او به سوى تو مى آمدند و نشانه هاى قدرت و حكومت او را مى ديدى و نيز افعال و صفات او را مى شناختى)). درباره نبودن شريك براى خدا در تفسير آيه قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لا بتغوا الى ذى العرش سبيلا(303) در تفسير آيه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(304) و نيز در تفسير آيه و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض (305) سخن خواهيم گفت .
    آسمان
    ان فى خلق السموات والاءرض . عدد ستاران در آسمان ، بيش از عدد ريگ ها (در زمين ) است . كوچك ترين ستاره ، از لحاظ حجم ، يك ميليون بار بزرگ تر از زمين است . هر مجموعه اى از ستارگان ، شهر بزرگى را تشكيل مى دهند كه آن را كهكشان مى نامند و بيش از صد ميليون ستاره را در خود جاى داده است .
    تعداد اين شهرها به بيش از دو ميليون شهر بالغ مى شود و فاصله هر يك از اين شهرها از ديگرى به اندازه اى است كه اگر به وسيله بى سيم از يك شهر به شهرى ديگر پيام فرستاده شود، پس از سه ميليون سال مى رسد. تازه حجم مجموع اين شهرها در مقايسه با فضاى خالى و لايتناهى ، همانند حجم يك مگس كوچك است در مقايسه با كره زمين . تمام اين ستارگان و كهكشان ها با تعادل و نظم خاصى در حال گردش و حركتند. اين ، يك نمونه از ميليونها ميليون نمونه قدرت و عظمت خداوند است كه دانش جديد آن را كشف كرده است . آيه شريف ، هنوز هم دانشمندان مكتشف را مخاطب قرار داده و به آنان مى گويد: و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛(306) و از دانش مگر بمقدار كمى داده نشده ايد)).
    زمين
    زمين ، كرده اى است معلق در هوا كه در هر 24 ساعت يك بار پيرامون محور خود مى چرخد و در نتيجه ، شب و روز به وجود مى آيد و نيز در هر سال يك بار پيرامون خورشيد مى چرخد و در نتيجه ، فصول چهارگانه تشكيل مى شوند. محيط زمين را يك لايه گازى احاطه كرده است كه گازهاى لازم براى ادامه حيات را در بر دارد. اين لايه گازى درجه گرماى مناسب براى زندگى را كنترل مى كند و بخار آب را از اقيانوسها مى گيرد و به مسافت هاى دور دست قاره هاى جهان منتقل مى سازد، تا در آن جا باران ببارد.
    اگر قطر زمين از آنچه در حال حاضر است ، كوچك تر مى بود، نمى توانست تعادل خود را حفظ كند و درجه گرماى آن به حد كشنده مى رسيد و اگر قطر آن بزرگ تر از آنچه هم اكنون است مى بود، نيروى جاذبه اش نسبت به اجسام افزايش پيدا مى كرد و اين افزايش تا حد زيادى بر زنگى در سطح زمين اثر مى گذاشت . اگر فاصله زمين از خورشيد بيش از مسافت كنونى مى بود، از درجه گرما كه آن را از خورشيد مى گيرد كاسته مى شد و اگر اين فاصل كمتر از حد كنونى مى بود، گرماى زمين افزايش مى يافت و در هر دو حالت ، زندگى بر روى زمين امكان پذير نبود.
    بنابراين ، كروى بودن زمين ، فضايى كه آن را احاطه كرده است ، چرخيدن آن پيرامون خورشيد، كشيده شدن لايه گازى پيرامون آن ، قرار گرفتن آن در جايى خاص از فضا و اندازه قطر آن ، همگى عوامل زندگى در زمين را براى انسان مهيا مى سازند و اگر يكى از خصوصيات نام برده در زمين نمى بود، چنان كه مثلا به شكل مسطح ، يا كوچك تر از اندازه كنونى و يا بزرگ تر از آن ، يا دورتر از فاصله كنونى از خورشيد و يا نزديك تر مى بود و يا لايه گاز اطراف آن وجود نمى داشت ، به گواهى دانشمندان ، انسان نمى توانست در زمين زندگى كند. خردمندانه نيست كه بگوييم اين نظام عجيب صرفا يك تصادف است ، بلكه از حكمت يك حكيم و از تدبير يك مدبر سرچشمه گرفته است .
    وجود خدا
    در هنگام تفسير آيات 21 و 22 از همين سوره ، دلايل وجود مدبر حكيم را بيان كرديم . از جمله اين دلايل ، دليلى است كه ((دليل غايى)) ناميده مى شود و آن اين كه نظام دقيق و استوارى كه ميان اجسام آسمانى و زمين وجود دارد، امكان ندارد كه زاييده تصادف باشد و جز اين كه بگوييم آن را وجود توانمند و حكيمى آفريده است ، توجيهى ديگر نمى توان براى آن يافت . قرآن به اين دليل تكيه كرده و در چند آيه بدان اشاره نموده است ؛ از آن جمله ، همين آيه مورد بحث است . بدين مناسبت ما به استدلال براى اثبات وجود خدا بر مى گرديم ، اما با شيوه اى غير از آن شيوه اى كه در تفسير آيه 21 آن را به كار برديم . پيش از هر چيز، مقدمه زير را بيان مى داريم :
    ماده گرايان و ماترياليستها وسيله علم و شناخت را به حس و تجربه منحصر مى كنند. بنابراين ، به هر چيزى كه انسان از راه تجربه ايمان پيدا كند، علم مى گويند و به هر چيزى كه از راه ديگر اعتقاد پيدا كند علم نمى گويند، بلكه صرفا عقيده مى نامند. بر اين اساس ، از نظر ماديون ، منبع علم ، چيزى و منبع عقيده ، چيزى ديگر است . اگر انسان براى اثبات درستى اعتقاد خود از انديشه و تجربه كمك بگيرد، در اين صورت ، عقيده او به علم تبديل مى شود.
    بر اساس نظريه آنها، ايمان به وجود خدا عقيده است ، نه علم . چنين كه ايمان به عدم وجود خدا نيز عقيده است ، نه علم ؛ زيرا هيچ كدام به تجربه و آزمايش مستند نمى باشد و مقايسه ميان آنها مقايسه ميان دو عقيده است . به سخنى ديگر: هرچه به خداى تعالى مربوط مى شود، خواه اعتراف به وجود او، يا انكار او، از امور غيبى محسوب مى شود؛ براى نمونه ، كسى كه به خدا ايمان دارد، به غيب ايمان دارد؛ چرا كه ايمان او به تجربه اتكا ندارد؛ همچنين ، كسى كه خدا را انكار مى كند، نيز ايمان به غيب دارد؛ زيرا ايمانش ‍ بر تجربه متكى نيست . پس از اين لحاظ، هر دو يكسان خواهند بود.
    پس از اين مقدمه ، نظريه ماده گرايان و منكران وجود خدا و نيز نظريه مومنان به خدا را بيان مى كنيم و قضاوت را به عهده خواننده مى گذاريم :
    منكران خدا مى گويند: جهان هستى و نظم و هماهنگى كه دارد و نيز انسان و شعور و عقلى كه دارد، تابع منطق و قانونى نمى باشند، بلكه به طور ناگهانى و تصادف به وجود آمده اند. بر اين اساس ، جهان ناگهانى به وجود آمده و آن گاه ترتيب در آن پديدار شده است . همچنين ، نظم جهان تصادفى به وجود آمده و هر چيزى به طور تصادفى در محل مناسب خود قرار گرفته است . ((ماده)) همان چيزى است كه زندگى ، عقل و نيروى شنوايى و بينايى به انسان بخشيده است . به بيان ديگر: ماده كور، همان خدايى است كه بر هر چيزى توانايى دارد، لكن اين قدرت و حكمت و تدبر به طور تصادف براى آن پيدا شده است .
    اما مومنان به وجود خدا مى گويند: جهان هستى و نظام آن از اراده و تصميم و حكمت و تدبير خداوندى توانا و حكيم سرچشمه گرفته است .
    اكنون ، اى خواننده گرامى ، اين سوال را از خودت بپرس : منشاء جهان هستى و نظام و تدبير حاكم بر آن ، چيست ؟ آيا تصادف است ، آن گونه كه منكران خدا مى گويند و يا اراده و تدبير الهى است ، چنان كه مومنان مى گويند؟ اى خواننده عزيز، اين سوال را از خودت بپرس و آن گاه با الهام گرفتن از عقل خود بدان پاسخ ده . اما ولتر، دانشمند مشهور، به اين پرسش چنين پاسخ داده است : ((انديشه وجود خدا يك امر بديهى است ، زيرا انديشه متضاد آن ، حماقت و نادانى مى باشد)).
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #29
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    شب جلوتر است يا روز؟
    دانشمندان اختلاف نظر دارند كه آيا از لحاظ وجود، روشنايى بر تاريكى مقدم است و يا تاريكى بر روشنايى . بنابراين نظريه اول ، روز مقدم بر شب است و شب هر روز، همان شبى است كه پس از آن روز، مى آيد. و بر اساس ‍ نظريه دوم ، شب جلوتر از روز است و شب هر روز همان شبى است كه پيش از آن روز، مى آيد. پيشينيان همين نظريه را برگزيده اند. از اين رو، از ديدگاه آنان ، شب جمعه - براى مثال - شبى است كه پيش از طلوع فجر روز جمعه داخل مى شود و به همين ترتيب ساير شبهاى روزها. از جمله دلايلى كه آنها بدان استدلال كرده اند، اين آيه است : و آية لهم الليل نسلخ منه النهار.(307)
    برگزيدن خدايانى غير از خدا
    وَ مِنَ النّاسِ مَن يَتّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يحِبّونهُمْ كَحُب اللّهِ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا أَشدّ حُبّا لِّلّهِ وَ لَوْ يَرَى الّذِينَ ظلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَاب أَنّ الْقُوّةَ للّهِ جَمِيعاً وَ أَنّ اللّهَ شدِيدُ الْعَذَابِ(165)
    إِذْ تَبَرّأَ الّذِينَ اتّبِعُوا مِنَ الّذِينَ اتّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَاب وَ تَقَطعَت بِهِمُ الأَسبَاب(166)
    وَ قَالَ الّذِينَ اتّبَعُوا لَوْ أَنّ لَنَا كَرّةً فَنَتَبَرّأَ مِنهُمْ كَمَا تَبَرّءُوا مِنّا كَذَلِك يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَلَهُمْ حَسرَتٍ عَلَيهِمْ وَ مَا هُم بِخَرِجِينَ مِنَ النّارِ(167)
    بعضى از مردم ، همتايانى غير از خدا اختيار مى كنند و آنان را چنان دوست مى دارند كه خدا را، ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند. و آن گاه كه اين ستم پيشگان عذاب را مى بينند دريابند كه همه قدرت از آن خداست . اين كه هر آينه خدا به سختى عقوبت مى كند. (165) آن گاه كه پيشوايان ، عذاب را بنگرند و از فرمان بران خويش بيزارى جويند و پيوند ميان ايشان گسسته گردد. (166) و آن پيروان گويند: كاش بار ديگر باز مى گشتيم ، تا آن چنان كه از ما بيزارى جسته اند از آنها بيزارى مى جستيم . خداوند كردارهايشان را اين چنين مايه حسرتشان سازد و آنان از آتش ‍ رهايى نيابند. (167)
    واژگان
    دون : ظرف مكان است ، چنان كه مى گويى : ((قعد فلان دون زيد؛ فلانى در مكانى كه پايين تر از مكان زيد بود نشست)). همچنين ، ((واژه دون )) به معناى پست و نيز به معناى ((غير)) مجازا به كار مى رود. مقصود از سخن خداى تعالى : ((من دون الله)) همين معناى اخير است ، يعنى غير از خدا. اءنداد: جمع ((ند)) است به معناى نظير و همتا. چنان كه مى گويى : عامله معاملة الند للند؛ با او معامله به مثل كرد)). مراد از ((اءنداد)) در اين جا برخى از آفريده هايى است كه گروهى از مردم ويژگى هاى خدايى را به آنها نسبت مى دهند. مثلا مى پندارند آنها همانند خدا سود و ضرر مى رسانند، قدرت خارق العاده دارند و غيب مى دانند و...
    اعراب
    ((كحب الله)) ((كاف)) به معناى مثل و صفت براى مفعول مطلقى محذوف و تقدير آن : يحبونهم حبا مثل حب الله مى باشد. ((اءشد)) خبر ((الذين آمنوا)) و ((حبا)) تميز است . ((اءن القوة لله)) به فتح همزه ((اءن)). مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعدش تاءويل مى شود مفعول است براى ((يرى)). ((جميعا)) حال و اءن الله شديد العذاب عطف است بر ((اءن القوة لله)) و تقدير آن از اين قرار است : لو يرى الذين ظلموا قوة الله و شدة عذابه . جواب ((لو يرى)) محذوف است كه سياق كلام بر آن دلالت دارد و تقدير آن : لعلموا اءن الله لا شريك له و لاند است .
    تفسير
    و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله . برخى از مردم به خدا شرك مى آورند؛ زيرا در برخى از ويژگيهاى خدا از قبيل سود و ضرر رسانيدن ، براى او همتايانى قرار مى دهند از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((مراد از همتايانى كه مردم براى خدا قرار دادند و آنها را چون او دوست داشتند، رهبران ستمگر و پيروانشان بودند)).
    برخى گفته اند: دوست داشتن خدا به معناى دوست داشتن كمال است ، زيرا او كمال مطلق است . برخى گفته اند: مراد از حب خدا، شناخت عظمت ، قدرت و حكمت او مى باشد. برخى گفته اند: مراد، ايمان به اين موضوع است كه خدا پديد آورنده و بار ديگر زنده كننده است و نيز هر چيزى در دست قدرت او مى باشد؛ ولى ما بر اساس همان شيوه اى كه داريم ؛ يعنى هميشه معناى روشن ، مناسب و نزديك به فهم را انتخاب مى كنيم ، مى گوييم : كسى كه خدا را دوست مى دارد، همان كسى است كه با هواى نفس خود به مخالفت بر مى خيزد و امر مولايش را اطاعت مى كند، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) در تعريف كسى كه دين از او اخذ مى شود، فرموده است .
    به بيان ديگر: معناى دوست داشتن خدا اين است كه تو به خاطر آنچه خدا مى خواهد از آنچه كه خود مى خواهى دست بردارى ، چنان كه محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به معناى پيروى كردن از سنت اوست ؛ اما معناى حب خدا نسبت به بنده اش آن است كه به وى پاداش ‍ بزرگ عطا مى كند. در حديث نبوى آمده است : ساءعطى الراية غدا الى رجل - و هو على ابن اءبى طالب - يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ؛ فردا پرچم را به مردى - منظور على ابن ابى طالب است - خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند،؛ يعنى على (عليه السلام ) خدا را اطاعت مى كند و خدا به او پاداش مى دهد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز او را گرامى و بر ديگران مقدم مى دارد.
    وانگهى هر كس كه طاعت مخلوق را بر طاعت خالق ترجيح دهد، خواسته و يا ناخواسته ، همتايانى براى خدا قرار داده است .
    و الذين آمنوا اءشد حبا لله . آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست دارند؛ زيرا هيچ كس را در اطاعت و اعتماد و توكل بر او، شريكش ‍ نمى كنند. اما كافران به خدايان متعدد اعتماد مى كنند و آنان را در اطاعت و نيز در طلب خير و دفع شر با خدا شريك مى سازند.
    ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة لله جميعا. يعنى اگر مشركانى كه بر خود ستم كرده اند، مى دانستند كه در روز قيامت و روز جدايى حق از باطل ، هيچ كس غير از خداوند سلطه اى ندارد و تنها خداوند است كه گناهكاران را عذاب مى كند و فرمان برداران را پاداش مى دهد، يقين پيدا مى كردند كه تنها خداوند به امور آخرت مى پردازد و آن جهان را اداره مى كند. بنابراين ، جواب ((لو)) محذوف است و سياق كلام بر آن دلالت دارد.
    اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا ورااءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب . سخن همچنان درباره كسانى است كه براى خدا شريكان و همتايانى قرار مى دهند. آنان عبارتند از: مرئوسان و پيروان ، و همتايان عبارتند از: سران و پيروى شدگان . فرداى قيامت ، هنگامى كه پرده كنار رود (و حقايق آشكار شود) رئيس از مرئوس و پيروى شده از پيرو بيزارى مى جويد؛ زيرا عذاب ، شديد است و ارتباطها و پيوندهاى ميان افراد گسسته مى گردد. صاحب مجمع البيان گفته است : ((تمام عوامل ارتباط ميان افراد از قبيل دوستى ، خويشاوندى ، مقام و عهد و پيمان و ديگر عواملى كه مردم در دنيا به سود خود از آن بهره مى جستند، از بين مى روند و اين ، آخرين درجه نااميدى است)). اين آيه ، نظير آيه 37 سوره اعراف است كه مى گويد: ((هر امتى كه به آتش داخل شود، امت همكيش خود را لعنت كند. تا چون همگى در آن جا گرد آيند، گروه هايى كه پيرو بوده اند، درباره گروه هايى كه پيشوا بوده اند گويند: پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، دو چندان در آشت عذابشان كن . گويد: عذاب همه دو چندان است ، ولى شما نمى دانيد)).
    و قال الذين ابتعوا لو اءن لنا كرة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا. در قيامت هر گناهكارى آرزو مى كند كه به دنيا برگردد و كارهاى بدى را كه انجام داده است جبران كند، به ويژه پيروان ستمكاران و گمراه كنندگان كه مى خواهند برگردند تا از آنان بيزارى جويند، در حال يكه اين آرزو بسيار بعيد و حسرتى است كه جان را مى سوزاند چنان كه آتش بدن را مى سوزاند. آرى ، پيروى از هواهاى نفسانى و كوتاهى در انجام وظيفه موجب چنين حسرتهايى مى شود.
    ظاهر آيه نشان دهنده آن است كه اين آيه به كفار اختصاص دارد، ولى سببى كه موجب صدور حكم شده است ، تمام كسانى را كه از ستم پيشگان و تبهكاران پيروى مى كنند و آنها را يارى مى رسانند در بر مى گيرد. اين آيه تمام كسانى را شامل مى شود كه دين خود را از نادانان و ستمكاران مى گيرند و همچنين كسانى كه اعتقاد دارند غير از خدا افراد ديگرى نيز مى توانستند سود يا زيان برسانند، حتى اگر اين افراد كلمه توحيد را بر زبان جارى كنند و نماز هم بخوانند و زكات هم بدهند. البته ، جاهلى كه قاصر است و توان شناخت حقيقت و درك آنچه را كه عقول سالم درك مى كنند ندارد، مستثناست .
    تقليد و پيشوايان چهارگانه
    در تفسير المنار به نقل از شيخ محمد عبده آمده است كه پيشوايان چهارگانه : ابو حنيفه ، مالك ، شافعى و ابن حنبل ، از اين كه مردم از آنان تقليد كنند نهى كرده اند. آنان به ترك تقليد از خود، به خاطر قرآن و سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده اند. صاحب المنار، پس از نقل سخن هر يك از اين چهار پيشوا گفته اس : لكن كرخى - يكى از فقهاى حنفى - آشكارا گفته است : اصل ، نظريه ابو حنيفه است . بنابر اين ، اگر كتاب و سنت با نظريه او موافق باشد كه مقصود همان است و اگر موافق نباشد، بايد نصوص قرآن و سنت را بر طبق نظريه ابو حنيفه تاءويل كرد.
    معناى سخن فوق آن است كه نظريه ابو حنيفه حاكم و مقدم بر قرآن و سنت است و آن دو، محكومند. اين سخن ، عين كفر است و كدامين كفر بالاتر از اين كه گفته شود: سخن خدا و پيامبر را بايد به خاطر سخن ابو حنيفه و اصحابش رها كرد. چه فرق است ميان اين سخن و سخن كسى كه خداوند بدان اشاره كرده است : و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا.(308) ما در هنگام تفسير آيه 170 از همين سوره درباره تقليد، تحت عنوان ((تقليد و اصول عقيده)) به صورت گسترده تر سخن گفتيم . به علاوه ، عمل به نظريات پيشوايان چهارگانه ، عملى مى باشد كه نه از روى اجتهاد است و نه از روى تقليد، زيرا آنان خود، از تقليد و عمل بر طبق نظرياتشان نهى كرده اند.
    خوراكى هاى حلال و پاكيزه
    يَأَيّهَا النّاس كلُوا مِمّا فى الأَرْضِ حَلَلاً طيِّباً وَ لا تَتّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مّبِينٌ(168)
    إِنّمَا يَأْمُرُكُم بِالسوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللّهِ مَإ؛ّّ لا تَعْلَمُونَ(169)
    وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170)
    اى مردم ، از آنان چيزهاى حلال و پاكيزه كه در زمين است بخوريد و پاى به جاى پاى شيطان مگذاريد كه دشمن آشكار شماست . (168) او شما را به بدى و زشتى فرمان مى دهد و مى خواهد كه درباره خدا چيزهايى بگوييد كه بدان آگاه نيستيد. (169) چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده اس پيروى كنيد، گويند: نه ، ما به همان راهى مى رويم كه پدرانمان مى رفتند. حتى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند. (170)
    واژگان
    حلال : هر چيزى است كه در شريعت از آن نهى نشده و حرام چيزى است كه از آن نهى شده باشد.
    طيب : نيكو، چمان كه مى گويى : ((حياة طيبة و كلمة طيبة ؛ زندگى و سخن نيكو)). ((ماءكول طيب ؛ خوراك دلپذير)). مراد از ((طيب)) در اين جا، چيزى است كه دل ، هوس آن را بكند و انسان از آن لذت ببرد. البته ، مشروط به اين كه از آن نهى نشده نباشد.
    سوء: هر چيزى كه پايانش بد باشد.
    فحشاء: از فحش گرفته شده و آن به معناى زشتى منظر است و آن گاه به معناى هر سخن و كارى كه زشت باشد به كار رفته است .
    اعراب
    ((حلالا)) حال از موصول مجرور به ((من)) است و آن ((ما فى الاءرض)) مى باشد. ((طيبا)) صفت است براى ((حلالا)). ((اءلفينا)) در اين جا به دو مفعول متعدى نشده است ؛ زيرا به معناى ((وجدنا)) مى باشد.
    تفسير
    يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض حلالا طيبا. اين خطاب ، تمام مردم را در بر مى گيرد، چه آنان كه برخى از خوراكى ها را بر خود حرام كرده اند و چه آنان كه حرام نكرده اند و نيز هم مومنان و هم كافران را؛ چرا كه كافر تنها از نعمت هاى آخرت محروم است نه از متاع دنيا. در حديث قدسى آمده است : ((من مى آفرينم و ديگرى پرستش مى شود. من روزى مى دهم و ديگى سپاسگزارى مى شود)). از آن جا كه برخى از خوراكى ها حلال و برخى حرامند، خداوند تنها نوع اول را مباح كرده است و هر چيزى كه شريعت آشكار از آن نهى نكرده باشد حلال است . در حديث آمده است : ((خدا در مورد چيزهايى سكوت اختيار كرده است . اين سكوت او به سبب فراموشى نبوده است . بنابر اين ، خود را درباره آنها به زحمت نيندازيد كه رحمتى است از سوى پروردگار براى شما)). البته ، گاهى حرمت بر چيزى كه در اصل حلال است ، عارض مى شود؛ نظير مالى كه از طريق ربا، غش ، رشوه و دزدى به دست مى آيد.
    و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين . خداوند پس از آن كه حلال را براى مردم مباح كرد، به آنان هشدار داد كه مبادا مرتكب حرام شوند. و اين هشدار را با اين عبارت بيان كرد: از شيطان و وسوسه هاى او كه حرام را در نظرتان زيبا جلوه مى دهد، پيروى مكنيد. هر خطور قلبى كه حرامهايى از قبيل : شراب ، زنا، دروغ و ريا را در نظر انسان زيبا جلوه مى دهد، يا از كار واجب مى ترساند، همانند ترس از نادارى در صورتى كه حقى را كه بر عهده اوست ادا كند يا ترس از ضرر و زيان در صورتى كه بخواهد جهاد كند و يا حق بگويد، همگى از وسوسه هاى شيطان است . خدا سخن شيطان را نقل مى كند كه مى گويد: ((لاءضلنهم و لاءمنينهم ؛ هر آينه آنها را گمراه مى كنم و هر آينه دلخوششان به آرزو مى نمايم)) .و نيز سخن او را بدين ترتيب حكايت مى كند: لاءقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين اءيديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اءكثرهم شاكرين ؛(309) هر آينه در سر راه راست تو براى گمراهى آنان مى نشينم . سپس از مقابل آنها و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بسيارى از آنها را سپاسگزار نيابى)).
    انما ياءمركم بالسوء والفحشاء و اءن تقولوا على الله ما لا تعلمون . اين آيه ، آثار و نتايجى را كه بر پيروى از وسوسه هاى شيطان مترتب مى شود بيان مى كند اين آثار عبارتند از سه چيز:
    1. سوء، يعنى هر عملى كه پايان بد داشته باشد.
    2. فحشا، و آن عابرت است از: زشت ترين نوع گناه .
    3. سخن گفتن درباره خدا از روى نادانى ، نظير اين كه خدا همتايان و فرزندانى دارد و يا اين كه حلال او را حرام و حرام او را حلال كند و از اين قبيل است عمل كردن به راءى و قياس و استحسان به منظور احكام شرعى .
    و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا. مرجع ضمير ((لهم)) تمامى كسانى است كه بدن دليل و حجت از ديگران تقليد مى كنند و به خاطر آنچه پدرانشان گفته اند، سخن خدا و رسول او را رها مى نمايند. مراد از ((ما اءنزل الله)) هر چيزى است كه دليل و برهان بر اثبات آن وجود داشته باشد و عقول سالم بدان ايمان بياورند.
    اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون . همزه براى سرزنش است و واو براى حال . معناى آيه اين است : آيا آنان از پدرانشان پيروى مى كنند، در حالى كه آنان از امور دين ، چيزى نمى دانند. بنابراين ، مراد از ((لا يعقلون شيئا)) آن نيست كه آنان نسبت به هيچ چيزى درك و فهم ندارند - هر چند ظاهر، همين را مى فهماند - بلكه مراد تنها نفى تعقل در امور دين است ، چرا كه سخن درباره امور دينى است . ما، در بخش بعدى اشاره خواهيم كرد كه اين آيه بر قبح تقليد در گمراهى دلالت دارد، اما تقليد در هدايت و بصيرت ، امرى است پسنديده و نيكو.
    تقليد و اصول عقايد
    تقليد به سان يك انديشه ، به خودى خود، نه نكوهش مى شود و نه ستايش ‍ و به طور كلى نه مى توان به نيكى آن حكم كرد و نه به زشتى آن ، بلكه تقليد انواعى دارد بدين ترتيب :
    1. تقليدى كه به غريزه و طبيعت بر مى گردد و در انسان و حيوان به طور يكسان مشاهده مى شود. از اين قبيل است بانگ خروس ها هنگامى كه صداى خروسى را مى شنوند و نيز آواز الاغ ها، هنگامى كه آواز الاغ ديگر را مى شنوند. همين حالت را در انسان نيز مى تواند ديد؛ براى نمونه ، شخصى براى يك خطيب و گوينده دست مى زند و ديگران نيز ناخود آگاه از او تقليد مى كنند، حتى اگر مقصود او را هم درك نكنند. و يا شخصى به سمت خاصى نگاه مى كند، هر كس كه او را ببيند بدون قصد و اراده به همان جهت نگاه مى كند. اين نوع تقليد نه ستايش دارد و نه نكوهش ، چرا كه خارج از دايره شعور و اراده است .
    2. تقليدى كه در شيوه گفتگوها و تعارف ها و در چگونگى لباس پوشيدن و ديگر چيزهايى كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و كوچك و بزرگ ، دانا و نادان در آن شريكند، به صورت عادت در آمده است . نيكويى و زشتى اين نوع از تقليد بستگى به نظريه مردم دارد.
    3. تقليد نادان از دانشمند در مسائل دنيوى نظير پزشكى ، هندسه ، كشاورزى ، صنعت و چيزهايى از اين قبيل كه انسان به كارشناسان و متخصصان رجوع مى كند. اين نوع تقليد نه تنها نيكوست ، بلكه يك نوع ضرورت است كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و اگر چنين تقليدى نباشد نظام اجتماعى مختل و همه كارها تعطيل مى شود؛ چرا كه يك شخص نمى تواند همه چيز را بداند و تمام آنچه را كه نياز دارد تامين كند. انسان همواره نيازمند همكارى و تبادل خدمات بوده و هست .
    4. تقليد مجتهد از مجتهدى ديگر در مسائل دينى . اين تقليد از لحاظ عقلى و عرفى مذموم و از لحاظ شرعى حرام است ، زيرا آنچه را يك مجتهد مى داند، در حق او حكم خداست . بنابراين ، براى او جايز نيست كه به خاطر نظريه فردى ديگر، نظريه خود را رها كند. كدامين خردمند است كه خود دليل داشته باشد، اما آن را به سبب دليل شخصى ديگر انكار كند؟ كدامين دانشمند است كه به سبب نظريه فردى كه دچار خطا و صواب مى شود از سخن خدا و رسول او كه معصوم مى باشد اعراض كند؟
    5. تقليد نادان از مجتهد عادل در مسائل فرعى دينى ؛ نظير احكام عبادات ، حلال و حرام ، طهارت و نجاست ، درستى معاملات و امورى از اين قبيل ، اين نوع تقليد، هم از لحاظ عقلى و هم از لحاظ شرعى واجب است ؛ زيرا اين گونه تقليد، تقليد از كسى است كه علم خود را از دليل و حجت گرفته است ، همانند بيمارى كه نه درد خود را مى داند و نه دواى آن را مى شناسد و به كسى مراجعه مى كند كه آنها را مى داند. شخص جاهل موظف است كه احكام دينى را به مورد اجرا بگذارد و امتثال كند، لكن اين كار جز از طريق مراجعه به كسى كه آنها را مى داند، براى او ميسور نمى باشد: فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .(310)
    لازم به يادآورى است كه اگر شخص جاهل به خاطر تبعيت از پدران خود نماز بخواند و روزه بگيرد، نه به سبب تقليد از يك مجتهد عادل و عبادت او نيز مطابق با واقع باشد، اين عبادت وى درست خواهد بود و از او پذيرفته خواهد شد، چرا كه تقليد نه شرط ماءمور به است و نه جزء آن ، بلكه صرفا وسيله اى است براى انجام آن . همچنين ، اگر فرد جاهل معامله اى را بدون تقليد انجام دهد و اين معامله اش مطابق با واقع باشد به طريق اولى درست خواهد بود.
    اما سخن كسى كه مى گويد: عبادت نياز به قصد قربت دارد و قصد قربت جز از مجتهد و يا مقلد او حاصل نمى شود، اين سخن ، صرفا يك ادعا به شمار مى رود؛ زيرا معناى قصد قربت آن است كه مكلف با انگيزه امرى كه بدان تعلق گرفته است و به دور از هر گونه شايبه دنيوى ، ماموربه را انجام دهد و ترديدى نيست كه اين موضع مى تواند از كسى كه از مجتهد نيز تقليد نمى كند، تحقق يابد. آيه اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دلالت دارد كه اگر پدر هدايت يافته (و دانشمند) باشد و پسر از وى تقليد كند، عمل اين پسر صحيح خواهد بود. بنابراين ، ميزان آن است كه عمل مكلف مطابق با واقع باشد.
    6. تقليد در اصول دين و عقيده نظير شناخت خدا و صفات او، نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عصمت او و زنده و محشور شدن در روز قيامت و... بيشتر علماى سنى و شيعه ، اين نوع تقليد را جايز ندانسته اند؛ زيرا تقليد عبارت است از: پذيرفتن چيزى بدون دليل و اين ، عين نادانى است . به بيان روشن تر: كسى كه از روى تقليد به وجود خدا اعتقاد پيدا كند، همانند كسى است كه نسبت به وجود ذات مقدس از اساس جاهل باشد. اين گروه از علما گفته اند: ما نقليد را تنها در فروع دين و مسائل علمى جايز مى دانيم ، نه در اصول عقايد، چرا كه در فروع دين مقصود تنها، به مورد اجرا گذاردن آنها بر طبق فتواى مجتهد است و اين امر ذاتا امكان پذير است بر خلاف اصول عقايد كه هدف ، علم و اعتقاد به آنهاست و علم با تقليد جمع نمى شود، چرا كه تقليد جهل محض است . به علاوه ، اعتقاد يك امر خارج از اراده و اختيار است و تكليف بدان تعلق نمى گيرد.
    محققان سنى و شيعه گفته اند: اگر تقليد، تصديق قطعى و مطابق با واقع را در پى داشته باشد، صحيح خواهد بود؛ زيرا هدف همين است و اجتهاد (در اصول دين ) نه شرط ايمان و تصديق است و نه جزء آن ، بلكه تنها وسيله است ، نه هدف .
    اين نظريه حق است ، چرا كه معيار در اصول عقايد، ايمان درست و مطابق با واقع است . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان هر كس را كه به او ايمان مى آورد و به صداقت و نبوت او اطمينان پيدا مى كرد، مى پذيرفت ، هر چند وى به مرحله اجتهاد (در اصول عقايد) و به كار بردن نظريه نرسيده بود. اما آياتى كه در مورد نكوهش پيروى از پدران آمده اند، سياق اين آيات دلالت دارد كه مقصود از آنها تقليد از پدران در گمراهى و امور باطل است ، نه در حق و هدايت . اين حقيقت براى هر كس كه درباره آيه اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه آباءكم (311) و آيه و اذا قيل لهم تعالوا الى ما اءنزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا(312) و نيز آيه اءولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دقت كند، روشن خواهد شد؛ چرا كه از اين آيات چنين فهميده مى شود كه اگر پدران آنها به وسيله آنچه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نال شده ، هدايت يافته باشند، پيروى از آنان جايز است ، زيرا هدف ، پيروى از چيزى است كه از سوى خدا نازل شده است . وقتى آنان از آن پيروى كنند، خدا را اطاعت كرده اند و پس از اطاعت مورد سوال قرار نخواهند گرفت .
    خلاصه سخن آن كه ، هر كس از سخن خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطاعت كند، از حقى اطاعت كرده كه با دليل ثابت شده است ، خواه از آن دليل آگاه باشد يا نباشد، تنها كافى است اجمالا بداند كه دليل صحيحى وجود دارد كه مجتهدان و كارشناسان آن را مى شناسند. حتى اگر كسى از حق پيروى كند بدون آن كه علم به حق بودن آن داشته باشد، به سبب اين كه آن را نياموخته است مجازات نمى شود. البته مستحق ستايش و پاداش نيز نخواهد بود. آيه پانزدهم سوره لقمان بر اين موضوع دلالت دارد: و ان جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛ چرا كه مفهوم مخالف اين آيه اين است كه اگر آن دو به كوشش از تو بخواهند كه به خدا ايمان بياورى و تو بدون شناخت و آگاهى اطاعت كردى ، هيچ گونه ايرادى بر تو نيست . ما قبلا در تفسير آيه 167 همين سوره در بخش ((تقليد از پيشوايان چهارگانه)) در باره تقليد از پيشوايان چهارگانه سخن گفتيم ؛ به آن جا رجوع كنيد.
    مثل كافران
    وَ مَثَلُ الّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءً صمّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ(171)
    مَثَل كافران مثل حيوانى است كه كسى در گوش او آواز كند و او جز بانگى و آوازى نشنود. اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمى يابند. (171)
    واژگان
    نعق : فرياد كرد.
    الدعاء و النداء: هر دو يك معنا دارند. برخى گفته اند: تفاوت آن دو در اين است كه دعا براى نزديك و ندا براى دور به كار مى رود.
    اعراب
    دعاء: مفعول ((يسمع)) و ((صم)) خبر مبتداى محذوف است .
    تفسير
    خداوند در اين آيه به كافرانى مثل زده است كه نسبت به دين پدرانشان تعصب مى ورزند. از اين رو، آنها را به چهارپايان و كسى كه آنان را به سوى حق فرا مى خواند به شبان تشبيه كرده است ؛ براى نمونه ، همان گونه كه چهار پايان چيزى از سخن شبان را نمى فهمند و تنها صدايى را مى شنوند كه پس از تمرين و عادت ، در هنگام شنيدن آن جلو يا عقب مى روند، همچنين كافران حقى را كه دعوت كننده ، آنها را به سوى آن فرا مى خواند، درك نمى كنند. كافران در اين جهت ، كاملا همانند كرانند، هرچند مى شنوند و مانند لالانند، هر چند سخن مى گويند و مانند كورانند، هر چند مى بينند.
    در قرآن آيات زيادى وجود دارند كه ميان كسى كه مطلقا چيزى را نمى شنود و كسى كه حق را مى شنود و بدان عمل نمى كند، تفاوتى نمى گذارند؛ از جمله آنها همين آيه است : لا يسمع الا دعاء و ندا.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #30
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    از جمله اخلاق پسنديده اى كه از اركان بِر (نيكى )به شمار مى رود، صبر بر مشكلاتى است كه خداوند در ضمن سخن خود بدان اشاره كرده است : و الصابرين فى الباءساء والضراء و حين الباءس . ((الباءساء)) يعنى تنگدستى . ((الضراء)) به معناى بيمارى و امثال آن و ((حين الباءس)) به معناى شدت جنگ است . مقصود از صبر و شكيبايى در تنگدستى و بيمارى ، آن نيست كه انسان به آن دو خشنود باشد، هرگز چنين نيست ؛ زيرا اسلام بر هر مسلمان واجب كرده كه در حد توان خود براى رهايى از تنگدستى ، بيمارى ، بيسوادى و هر چيزى كه مانع پيشرفت در زندگى مى شود تلاش ‍ كند. مقصود از شكيبايى آن است كه انسان خود را در برابر مشكلات نبازد، بلكه خود را نگه دارد و كنترل كند و براى رهايى از حوادثى كه موجب اندوه و رنج او شده است ، شيوه صبر و پايدارى را در پيش گيرد. برخى از مفسران گفته اند: اين كه خداوند تنها سخن از شكيبايى در برابر سه مشكل فوق به ميان آورده ، على رغم اين كه شكيبايى در تمام حالات پسنديده است ، بدان جهت مى باشد كه اين سه مشكل از همه مشكلات ديگر سخت ترند و اگر كسى در برابر مشكلات مزبور شكيبايى كند، در برابر مشكلات ديگر شكيباتر خواهد بود.
    اءولئك الذين صدقوا و اءولئك هم المتقون . ((اءولئك)) اشاره است به تمام كسانى كه اين خصلت ها يعنى اصول عقيده ، بخشش مال ، عبادت خدا و اخلاق پسنديده را دارا هستند. اينان در ايمان خود راستگو هستند و با اعمال خود، از خشم و عذاب خدا پرهيز مى كنند. اما كسانى كه تنها به زبانشان مى گويند ايمان آورديم ، نه از چيزهايى كه دوست دارند انفاق مى كنند، نه به پيمانهاى خود وفادارند و نه در مشكلات و گرفتاريها شكيبايى در پيش مى گيرند، اين گروه از نيكى و نيكوكاران بسيار دور خواهند بود.
    نيكوكار از ديدگاه قرآن
    آيه اى كه پيش تر ذكر شد، پنج امر را بيان كرد: اصول عقيده ، تكاليف مالى ، عبادت ، وفاى به عهد و شكيبايى در مشكلات . دو امر اخير از شئون اخلاقى به شمار مى روند.
    بديهى است كه عبادت نظير نماز و روزه از آثار و نشانه هاى ايمان به خداست و هرگز از آن جدا نمى شود؛ زيرا اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد، او را عبادت نيز نخواهد كرد؛ اما بخشش مال ، وفاى به عهد و شكيبايى در سختى ها، امورى هستند كه هم از مومن صادر مى شوند و هم از كافر؛ براى نمونه ، بسيارى از مومنان به خدا چيزى را مى گويند، اما بدان عمل نمى كنند و از انفاق كم هم حتى نسبت به خودشان بخل مى ورزند (و مال خود را خرج نمى كنند) و در برابر هر حادثه و گرفتارى اى خود را مى بازند؛ ولى گاهى در ميان كافران فردى ديده مى شود كه در راه عدالت و انسانيت چيزهاى ارزشمندى را فدا مى كند و در برابر مشكلات پايدارى مى نمايد و درست كردار و راست گفتار است . بنابراين ، نه ميان ايمان و اخلاق پسنديده ملازمت است و نه ميان كف رو اخلاق نكوهيده ؛ اما در واقع ايمان بدون تقوا وجود ندارد.
    ولى آيه ((ليس البر...)) ايمان و اخلاق پسنديده را به سان يك كل تفكيك ناپذير به شمار آورده و به سان (عنصر) واحدى دانسته كه از نيكى جدا نمى گردد. بنابراين ، نه ايمان به خدا به تنهايى مى تواند انسان را از جمله پاكان قرار دهد و نه اخلاق بدون ايمان ، بلكه بر يك انسان نيكوكار لازم است كه هم ايمان به خدا داشته باشد، هم از اخلاق نيكو برخوردار باشد و هم خدا را عبادت كند. بر اين اساس ، از ديدگاه قرآن ، يك انسان نيكوكار كسى است كه مومن ، متعبد، وفادار، كريم و شكيبا باشد.
    فرمان قصاص
    يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكُمُ الْقِصاص فى الْقَتْلى الحُْرّ بِالحُْرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنثى بِالأُنثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شىْ‏ءٌ فَاتِّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسنٍ ذَلِك تخْفِيفٌ مِّن رّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(178)
    وَ لَكُمْ فى الْقِصاصِ حَيَوةٌ يَأُولى الأَلْبَبِ لَعَلّكمْ تَتّقُونَ(179)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، درباره كشتگان بر شما قصاص مقرر شد: آزاد در برابر آزاد و بنده در برابر بسنده و زن در برابر زن . پس هر كس كه از جانب برادر خود عفو گردد بايد با خشنودى از پس اداى خون بها رود و آن را به وجه نيكو بدو بپردازد. اين حكم ، تخفيف و رحمتى است از جانب پروردگارتان و هر كه از آن سر باز زند، بهره او عذابى است دردآور. (178) اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگى است . باشد كه پروا كنيد. (179)
    تفسير
    فقهاى اسلامى مجازات را به سه دسته تقسيم كرده اند:
    1. حدود؛ همانند بريدن دست دزد، سنگسار كردن زناكارى كه داراى همسر باشد و شلاق زدن شرابخوار. تفصيل اين مسائل در جاى خود خواهد آمد.
    2. ديات ؛ يعنى مجازاتهاى مالى
    3. قصاص ؛ يعنى كسى كه جنايت بر او واقع شده و يا ولى او، همان جنايتى را كه جانى بر او وارد كرده است ، بر جانى وارد مى كند. اين جنايت ممكن است قتل باشد، يا قطع عضو و يا ايراد جرح ؛ اما زدن ، قصاص ندارد. فقها به هر يك از اين اقسام ، باب جداگانه اى اختصاص داده اند. آيه فوق در باب قصاص است .
    يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى . در دوران جاهليت ، قانون جنگ و هرج و مرج بر اعراب حاكم بود. آنها با كوچك ترين بهانه اى و از روى ستم و تجاوز، فردى را مى كشتند و اولياى مقتول ، كسانى را كه هيچ گونه دخالتى در قتل نداشتند - نه خود جانى را - قصاص مى كردند. براى نمونه ، اگر يك مرد معمولى ، مرد ديگرى را كه همانند او بود مى كشت ، اولياى مقتول تعداد زيادى از بستگان قاتل را مى كشتند. اگر زنى ، يك زن همانند خودش را مى كشت ، اولياى مقتول به جاى او، مردى را از خانواده و يا قبيله قاتل مى گرفتند. و چه بسا ده نفر را به جاى يك نفر مى كشتند. اين ستم ها به جنگ هاى ويرانگر ميان قبايل منجر مى شد و بسيارى از آنها نابود مى گرديدند و كينه توزى و دشمنى ميان فرزندان و نوه هاى آنان به ارث مى ماند. از اين رو، خداوند قصاص را تشريع كرد تا در ميان آنان مساوات برقرار شود و نيز اين حكم ، بدون كم و زياد، تنها درباره قاتل به مورد اجرا گذاشته شود، نه درباره ديگران . همچنين ، قصاص در صورتى اجرا مى شود كه قتل عمدى باشد و در قتل خطايى و شبه عمد، قصاص وجود ندارد.(320)
    آيات زير بر معناى فوق الذكر دلالت دارند: ((النفس بالنفس)).(321) ((فلا يسرف فى القتل)).(322) ((و جزاء سيئة سيئة مثلها)).(323) ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم)).(324)
    الحر بالحر والعبد بالعبد والاءنثى بالاءنثى . معناى اين جمله روشن است و نياز به شرح و تفسير ندارد و آن اين كه بايد در قصاص ، برابرى ميان قاتل و مقتول از لحاظ آزاد بودن ، برده بودن و زن بودن ، مراعات شود.
    سوال : از سياق آيه چنين استفاده مى شود كه اگر آزاد، برده اى را بكشد و يا مرد، زنى را بكشد نبايد خودش كشته شود. آيا اين نظريه مورد اجماع فقهاست ؟
    پاسخ : آيه تنها سه صورت را بيان كرده است : آزاد، آزاد ديگر را بكشد، برده ، برده اى را و زن ، زنى را. و چهار صورت ديگر را متذكر نشده است و آنها عبارتند از اين كه : آزاد، برده اى را بكشد، برده ، آزادى را بكشد، مرد، زنى را بكشد و زن ، مردى را بكشد. نص صريح آيه دلالت دارد كه قصاص ‍ در سه صورت نخست تشريع شده است و تمام فقها نسبت به آن وحدت نظر دارند، چرا كه با صريح قرآن هيچ كس نمى تواند مخالفت كند.
    اما آيه ، چه از لحاظ منطوق و چه از لحاظ مفهوم ، قصاص را درباره ديگر صورت ها نه نفى مى كند و نه اثبات . بنابراين ، بايد به دليل ديگرى از قبيل سنت و اجماع مراجعه كنيم .
    در اين باره ، فقها اختلاف نظر دارند. مالك و شافعى و ابن حنبل گفته اند: آزاد به خاطر برده كشته نمى شود. ابو حنيفه گفته است : آزاد به سبب كشتن برده كسى ديگر، كشته مى شود، لكن به سبب كشتن برده خودش ، كشته نمى شود. اين چهار تن اتفاق نظر دارند كه مرد با كشتن زن و به عكس كشته مى شود.
    اماميه گفته است : اگر آزاد، برده اى را بكشد، كشته نمى شود، بلكه به سختى كتك زده مى شود و ديه برده را نيز بايد بپردازد. اگر زن ، مردى را عمدا بكشد، ولى مقتول اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا قاتل را بكشد. در صورتى كه ولى مقتول قتل را اختيار كند، خويشاوندان زن (قاتل ) نبايد غرامت بپردازند. اگر مرد، زنى را بكشد، ولى زن اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا اين كه قاتل را بكشد، اما در اين صورت بايد نصف ديه مرد يعنى پانصد دينار به وارثان قاتل بپردازد.
    فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتباع بالمعروف واءداء اليه باحسان . ضمير در ((له)) و ((اءخيه)) به قاتل بر مى گردد. لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر ولى دم (خون ) از چيزى كه به قاتل تعلق دارد در گذشت نظير اين كه از كشتن او درگذرد و به گرفتن ديه راضى شود، شايسته است كه قاتل نيز در برابر اين گذشت ، از خود نيكى نشان دهد. برخى گفته اند: لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر وارثان ، متعدد باشند و يكى از آنان ، قاتل را عفو كند، قصاص ساقط مى شود، حتى اگر بقيه وارثان مقتول بر قتل پافشارى كنند. در هر حال ، خداوند حق قصاص را از قاتل عمدى براى ولى مقتول قرار داده است . ولى مقتول ، در صورتى كه قاتل خود را براى كشته شدن عرضه كند، نمى تواند او را به پرداخت ديه مجبور كند و نيز قاتل نمى تواند ولى مقتول را وا دارد كه از وى ديه بگيرد، در صورتى كه وى اصرار بر قصاص داشته باشد. همچنين ولى مقتول و قاتل مى تواند بر مقدار كل ديه و يا بر مقدار كمتر و يا زيادتر از آن به جاى قصاص توافق نمايند. در صورتى كه هر دو به توافق برسند، اين توافق الزامى خواهد بود و عدول از آن جايز نمى باشد. بر ولى مقتول است كه براى دستيابى به صلح با قاتل برخورد نيكو داشته باشد و بر او سخت نگيرد و بيش از حق خود مطالبه نكند و نيز بر قاتل است كه مال را با كمال خوش رويى و بدون معطلى و خست و اذيت بپردازد.
    ذلك تخفيف من ربكم و رحمة . يعنى فلسفه تشريع ديه به جاى قصاص اين است كه خدا مى خواهد اين كار، تخفيف و رحمتى باشد براى شما.
    فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اءليم . برخى از مردم دوران جاهليت ، وقتى قاتل را مورد عفو قرار مى دادند و از او ديه مى گرفتند، آنگاه اگر به وى دسترسى پيدا مى كردند او را مى شكستند و در نتيجه ، هم قاتل را مى كشتند و هم از او ديه مى گرفتند. از اين رو، خداوند مردم را از چنين تجاوزى نهى كرد و تجاوزگر را وعده عذاب دردناك داد. گروهى از مفسران گفته اند: اگر كسى پس از عفو، قاتل را بكشد بر حاكم واجب است كه او را به قتل برساند، حتى اگر وى ديه بپردازد و ولى مقتول نيز بدان راضى گردد. البته ، اين قول صرفا استحسان است و آيه به هيچ روى بدان دلالت ندارد.
    ولكم فى القصاص حيوة يا اءولى الاءلباب . در آيات گذشته سخن از تشريع قصاص بود، در اين آيه علت تشريع و حكمت آن بيان مى شود، بدين معنا كه قصاص مايه امنيت مردم از تجاوز به يكديگر است ؛ زيرا هر كس بداند اگر فردى را بكشد (از روى عمد) كشته مى شود، به خاطر ترس از هلاكت خويش از اين كار صرف نظر مى كند.
    ولى پرداخت مال ، بازدارنده كافى براى جلوگيرى از قتل نيست ؛ زيرا بسيارى از مردم حاضرند اموال زيادى را بپردازند، تا از دشمنان خود انتقام بگيرند.
    مفسران درباره دلايل بلاغت در اين آيه و نيز مقايسه آن با ضرب المثل معروف ((القتل اءنفى للقتل ؛ كشتن ، بيشتر، كشتن را نفى مى كند))، به تفصيل سخن گفته اند. برخى از آنان ، شش دليل بر برترى آيه از لحاظ بلاغت بيان كرده اند. آلوسى در تفسير خود سيزده دليل بيان كرده و كسان يكه پس از وى آمده اند، دلايل ديگرى را نيز بر آن افزوده اند. تمام اين دلايل و يا بيشتر آنها به مباحث لفظى بر مى گردد.
    وصيت براى پدر و مادر
    كُتِب عَلَيْكُمْ إِذَا حَضرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت إِن تَرَك خَيراً الْوَصِيّةُ لِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى الْمُتّقِينَ(180)
    فَمَن بَدّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنّمَا إِثْمُهُ عَلى الّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(181)
    فَمَنْ خَاف مِن مّوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصلَحَ بَيْنهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(182)
    هرگاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى گذارد، مقرر شد كه درباره پدر و مادر و خويشاوندان نزديك ، از روى انصاف وصيت كند و اين شايسته پرهيزگاران (180) پس هر كس كه آن وصيت را بشنود و آن گاه دگرگونش ‍ سازد، گناهش بر آن كسى است كه آن را دگرگون ساخته است . خدا شنوا و داناست . (181) هرگاه بيم آن رود كه وصيت كننده اى در وصيت خود دستخوش ستم يا گناهى شده باشد، اگر كسى به اصلاح ميان آنان پردازد، مرتكب گناهى نشده است كه خدا آمرزنده و مهربان است . (182)
    واژگان
    الخير: ضد شر است و مراد از آن در اين جا مال است . برخى گفته اند: هر آيه اى در قرآن كه در آن لفظ ((خير)) باشد، مقصود از اين لفظ مال است .(325) برخى از اين آيات عبارتند از: ((و انه لحب الخير لشديد)).(326) ((فكاتبوهم اءن علمتم فيهم خيرا)).(327) ((اءنى اءراكم بخير)).(328)
    معروف : همان چيزى است كه اهل عرف آن را نيكو مى دانند.
    جنف : خطاء.
    اعراب
    ((الوصية)) نايب فاعل براى ((كتب)). ((حقا)) منصوب است بنا بر مصدريت (مفعول مطلق ) و در تقدير ((اءحق حقا)) مى باشد. ((من موص)) متعلق به محذوف كه حال از ((جنفا)) است . در صورتى كه حال مقدم بر صاحب حال شود، صاحب حال مى تواند نكره باشد. ضمير ((بدله)) و ((سمعه)) و ((يبدلونه)) به ((ايصاء)) يعنى وصيت كردن بر مى گردد. اما ضمير ((اثمه)) به ((تبديل)) كه از ((بدله)) به دست مى آيد بر مى گردد.
    تفسير
    كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاءقربين بالمعروف حقا على المتقين . اين آيه از آيات احكام و در باب وصيت آمده است . فقها و مفسران درباره آن اختلاف زيادى دارند.
    از جمله اين نظريات آن است كه اگر شخصى مالى دارد، وقتى آثار و نشانه هاى مرگ بر او آشكار شود، واجب است مقدارى از مالش را براى پدر و مادر و خويشاوند خود، حتى اگر آنان وارث هم باشند، وصيت كند. بنابراين ، نسبت به خويشان ، ميان ارث و وصيت جمع مى شود. يكى از نظريات اين است كه وصيت براى خويشاوند در صورتى واجب است كه وى وارث نباشد. برخى مى گويند: وصيت براى خويشاوندان مستحب است ، نه واجب . برخى مى گويند: بايد شخص ، وصيت كند كه حقوق و سهام وارثان وى از ميراث چه قدر است . بنابراين ، آيه فوق نظير آيه يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين (329) است . يكى از نظريات اين است كه وصيت بر اين افراد در صورتى كه مال زياد باشد واجب است . يكى از اقوال اين است كه اين آيه به وسيله آيه ارث نسخ شده است ؛ و نظريات ديگرى از اين قبيل كه نمى توان به آنها اعتماد كرد.
    وصيت براى وارث
    سنى و شيعه در مورد درستى وصيت براى وارث اختلاف نظر دارند. فقهاى مذاهب چهارگانه بر درست نبودن اين وصيت اتفاق نظر دارند و دليل آنان حديثى است كه مى گويد: ((وصيت براى وارث نيست)).
    اما فقهاى شيعه بر درستى وصيت براى وارث و غير وارث وحدت نظر دارند؛ چرا كه حديث مذكور از نظر آنان ثابت نشده است و ديگر آن كه عموم دلايلى كه بر صحت و جواز وصيت دلالت دارند، وصيت براى وارث را در بر مى گيرد. به علاوه روايات خاصى نيز از اهل بيت عليهم السلام در اين باره رسيده است . قوى ترين دليل بر درستى وصيت براى وارث ، همين آيه مورد بحث است . علامه رحمة الله در كتاب تذكره گفته است :
    ((وصيت براى وارث از ديدگاه همه علماى ما درست است ، خواه وارث اجازه بدهد و خواه ندهد، زيرا خداوند مى گويد: كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصيد للوالدين و الاءقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم . بنابراين ، خداوند وصيت را براى پدر و مادر كه از همه مردم به ميت نزديك ترند واجب قرار داده و آن گاه به منظور تاكيد بر اين وجوب فرموده است : ((حقا على المتقين)). اين جمله نشان دهنده بى تقوايى كسى است كه به درستى اين وصيت اعتقاد ندارد. سپس خداوند بار ديگر بر اين وصيت تاكيد مى كند و مى فرمايد: فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه . آن گاه براى بار سوم تاكيد مى كند: ((ان الله سميع عليم)). بنابراين ، آيه نص در اين باب (وصيت براى وارث ) است .
    سوال : شيعه به جواز وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان قائل است ، نه به وجوب آن ، با اين كه آيه آشكارا بر وجوب دلالت دارد؛ زيرا ((كتب)) به معناى ((فرض)) (واجب شده ) است . بنابراين ، شيعه با ظاهر آيه مخالفت كرده است ، همان گونه كه اهل سنت نيز كه به درست نبودن وصيت براى وارث قائلند با ظاهر آيه مخالفت كرده اند.
    پاسخ : به اجماع تمام مسلمانان ، استخراج حكم شرعى از قرآن ، تنها پس از جستجو در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نيز جستجوى اجماع جايز است . بنابراين ، اگر روايت و يا اجماع در موضوع آيه وجود نمى داشت بايد به ظاهر آيه تكيه مى كرديم ، لكن هم در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ثابت شده و هم اجماع وجود دارد كه وصيت براى خويشاوندان واجب نيست . بنابراين ، بايد آيه را بر استحباب وصيت حمل كنيم ، نه بر وجوب آن . معناى ((حقا على المتقين)) آن است كه اين استحباب حقيقتا ثابت شده است ؛ زيرا واژه ((حق)) به معناى ثبوت مى باشد.
    مراد از واژه ((معروف)) در آيه آن است كه شى ء مورد وصيت ، با وضعيت وصيت كننده و موصى له (شخصى كه به نفع او وصيت شده ) متناسب باشد؛ براى نمونه ، نه آن قدر كم باشد كه مورد تحقير واقع گردد و پذيرفته نشود و نه آن قدر زياد باشد كه به وارثان ضرر وارد كند نظير اين كه از يك سوم اموال باقى مانده ميت بيشتر باشد، چرا كه در حديث آمده است : ((خداوند در هنگام وفات شما يك سوم اموالتان را به شما بخشيده است)).
    فمن بدله بعد ما سمعه يعنى كسى كه وصيت و عبارت آن را، با اين كه بدان آگاهى دارد تغيير دهد.
    فانما اثمه على الذين يبدلونه . يعنى گناه تغيير و تحريف به عهده كسى است كه اين وصيت را تغيير داده و تحريف كرده است ، خواه وارث باشد، يا ولى ، يا حاكم ، يا وصى و يا شاهد. اين جمله دليل بر آن است كه هر كس ‍ گناه كند، مسئوليت آن بر عهده خود وى است نه بر ذمه كسى ديگر. بنابراين ، اگر ميت وصيت كند كه حق خدا و يا حق مردم بر ذمه او هست و نيز به شخصى كه به امانت و صداقت او ايمان دارد، وصيت كند كه اين حق را پرداخت نمايد، آن گاه ، وصى كوتاهى و يا خيانت كند؛ ميت گناهكار نمى باشد بلكه تنها وصى گناهكار و مسئول است . رازى گفته است : علما به اين آيه استدلال كرده اند كه كودك به خاطر كافر بودن پدرش عذاب نمى شود. اين موضوع از بديهيات عقل است كه قرآن با شيوه هاى گوناگون آن را ثابت كرده است ؛ از جمله آنها اين آيه است : و لا تزر وازرة وزر اخرى .(330)
    فمن خاف من موص جنفا اءو اثما فاءصلح بينهم فلا اثم عليه . ((جنف)) به معناى خطا و ((اثم)) به معناى ستم عمدى است . اين آيه ، نوعى استثنا از حكم سابق است ، بدين معنا كه تغيير دهنده وصيت ، گناهكار مى باشد، مگر اين كه وصيت كننده در وصيت خود دچار خطا شده باشد كه در اين صورت براى وصى ، يا ولى ، و يا حاكم جايز است كه وصيت را از باطل به حق تغيير دهد، زيرا آنچه حرام مى باشد تبديل حق به باطل است ، نه تبديل باطل به حق .
    آنچه در بالا گفته شد، همان چيزى است كه مفسران درباره معناى آيه بيان كرده اند. البته ، گفته مفسران به خودى خود درست است ، ولى آنچه ما از سياق آيه مى فهميم و صاحب مجمع البيان نيز آن را نزديك به صواب دانسته اين است : هرگاه نشانه هاى مرگ بر انسان آشكار شود و بخواهد درباره چيزهايى وصيت كند و در اين وصيت ستمى مشاهده شود، نظير اين كه به برخى از وارثان چيزى بدهد و برخى را محروم سازد و در هنگام اين وصيت ، عده اى از عاقلان و مومنان حضور داشته باشند، در اين جا، بر حاضران هيچ گناهى نيست كه به وصيت كننده سفارش كنند تا به حق وصيت كند و او را به راه صواب بر گرداند و ميان وى و وارثان آشتى و صلح برقرار نمايند تا همه وارثان رضايت دهند و توافق كنند و پس از مرگ وصيت كنند، نزاع و درگيرى در ميان آنها رخ ندهد.
    واجب شدن روزه
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكمُ الصيَامُ كَمَا كُتِب عَلى الّذِينَ مِن قَبْلِكمْ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ(183)
    أَيّاماً مّعْدُودَتٍ فَمَن كانَ مِنكُم مّرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلى الّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طعَامُ مِسكِينٍ فَمَن تَطوّعَ خَيراً فَهُوَ خَيرٌ لّهُ وَ أَن تَصومُوا خَيرٌ لّكمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(184)
    شهْرُ رَمَضانَ الّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِّلنّاسِ وَ بَيِّنَتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ فَمَن شهِدَ مِنكُمُ الشهْرَ فَلْيَصمْهُ وَ مَن كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكمُ الْيُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكمُ الْعُسرَ وَ لِتُكمِلُوا الْعِدّةَ وَ لِتُكبرُوا اللّهَ عَلى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلّكمْ تَشكُرُونَ(185)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنان كه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند مقرر شده بود تا پرهيزگار شويد. (183) روزهاى معدود، هر كس كه از شما بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر روزه بدارد. و آنان كه توانايى آن ندارند، هر روز را به اطعام مسكينى باز خرند. و هر كه به رغبت در آن بيفزايد، برايش بهتر است و اگر مى خواهيد بدانيد، بهتر آن است كه خود روزه بداريد. (184) ماه رمضان كه در آن براى راهنمايى مردم و بيان راه روشن هدايت و جدا ساختن حق از باطل ، قرآن نازل شده است . پس هر كس كه اين ماه را دريابد، بايد كه در آن روزه بدارد. و هر كس كه بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر. خدا براى شما خواستار آسايش است نه سختى ، و بايد كه آن شمار را كامل سازيد. و خدا را بدان سبب كه راهنمايى تان كرده است به بزرگى ياد كنيد و سپاس گوييد. (185)
    اعراب
    رازى درباره تركيب ((اءياما معدودات)) چهار قول بيان كرده است . و صاحب مجمع البيان نيز در اين مورد، سخنانى مفصل و طولانى دارد؛ اما سرانجام اين قول را برگزيده است كه ((اءياما)) ظرف و متعلق است به ((الصيام)) بنابر اين كه ((كاف)) در كما كتب على الذين من قبلكم به معناى ((مثل)) صفت براى حال محذوف باشد و در اين صورت عبارت چنين است : كتب عليكم الصيام مفروضا مثل ما فرض على من كان قبلكم . ((عدة)) مبتدا و خبرش محذوف و در تقدير:((فعليه عدة)) است . ((طعام)) بدل از ((فدية)) و مصدر ((اءن تصوموا)) در محل رفع به ابتداييت و خبر آن ((خير لكم)) مى باشد. ((شهر رمضان))، ((شهر)) خبرى مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((ذلكم شهر رمضان)) است . ((رمضان)) غير منصرف ، زيرا علميّت و الف و نون زايدتان (يعنى دو سبب از اسباب منع صرف را) دارد. ((شهد منكم الشهر))، ((الشهر)) مفعول فيه و به معناى ((فى الشهر)) است . ((فليصمه))، حرف جر ((فى)) محذوف است ، يعنى روزه بگيرد در آن .
    تفسير
    يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من روزه از مهم ترين عبادات و همانند نماز و زكات از ضروريات دين است . در حديث آمده است :
    ((اسلام بر پنج پايه ، بنا شده است : گواهى دادن به يگانگى خداوند، بر پايه داشتن نماز، دادن زكات ، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا براى كسى كه استطاعت دارد)).
    فقها فتوا داده اند كه اگر كسى وجوب روزه را انكار كند، مرتد است و كشتنش ‍ واجب مى باشد. و اگر كسى به وجوب روزه ايمان داشته باشد، لكن از روى بى توجهى و اهانت آن را ترك كند بر طبق نظريه حاكم شرع تعزير مى شود. اگر بار دوم روزه نگيرد باز هم تعزير مى شود و اگر بار سوم روزه نگيرد كشته مى شود. برخى گفته اند: اگر بار چهارم روزه نگيرد كشته مى شود.
    روزه يكى از عبادات كهن است كه خداوند آن را بر امت هاى گذشته نيز واجب قرار داده بود، اما به گونه اى كه با روزه ما مسلمانان از لحاظ مقدار و چگونگى و نيز از لحاظ زمان اختلاف داشته است . بنابراين ، تشبيه در اين جا از لحاظ واجب بودن است ، نه از جهت خصوصيت و تعداد روزها و زمان آن ، چرا كه تشبيه كردن يك چيز به چيزى ديگر ايجاب نمى كند كه آن دو از تمام جهات همانند يكديگر باشند.
    (لعلكم تتقون .) بيشتر مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به حكمت و فلسفه وجوب روزه دارد و آن اين كه روزه دار مى تواند با روزه گرفتن ، خود را به كنترل نفس و ترك تمايلات حرام و شكيبايى در برابر آنها، عادت دهد، چرا كه در حديث آمده است : ((روزه گرفتن نيمى از صبر است)). اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((هر چيز زكاتى دارد و زكات بدن روزه گرفتن است)). و نيز فرمود: ((خداوند روزه را واجب كرد تا اخلاص مردم را آزمايش كند)). بديهى است كه تمام اوامر و نواهى خداوند، آزمايشى است براى آشكار ساختن اخلاص مردم ، لكن روزه گرفتن از دشوارترين تكاليف است ؛ زيرا در آن ، غلبه يافتن بر نفس و مبارزه با آن است و نيز روزه مانع از خواسته هاى نفسانى از قبيل خوردن و آشاميدن و اشباع غريزه جنسى مى شود.
    (اءياما معدودات .) مراد روزهاى ماه مبارك رمضان است ، زيرا خداوند روزه روزهاى ديگر را بر ما واجب نكرده است .
    فمن كان منكم مريضا اءو على سفر فعدة من اءيام اءخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين . خداوند در اين آيه ، سه مورد از مفطرات در ماه رمضان را بيان كرده كه عبارتند از: بيمارى ، سفر و پيرى .
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/