صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 49

موضوع: تفسير كاشف

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    به بيان ديگر: اعتقاد به دينى كه مورد اتفاق همگان است ؛ يعنى دين توحيد كه ابراهيم پيرو آن بود و اكنون حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن پيروى مى كند، بهتر از دينى است كه محل اختلاف مى باشد و آن عبارت است از: يهوديت كه براى خدا شبيه قرار مى دهد و نصرانيت كه سه گانه پرست مى باشد.
    (قولوا آمنا بالله .) اين خطاب متوجه مسلمانان است .
    (و ما اءنزل الينا.) مراد قرآن است .
    (و ما اءنزل الى ابراهيم .) مراد صحف ابراهيم است كه برخى گفته اند: ده صحيفه بوده است .
    (واسمعيل واسحق .) اى دو فرزندان ابراهيم بودند. اسماعيل بزرگ تر از اسحاق و مادرش هاجر بود و مادر اسحاق ساره بود. يعقوب ، فرزند اسحاق بود. صحف بر هيچ كدام از آنان نازل نشد، بلكه تنها بر ابراهيم (عليه السلام ) نازل شد، لكن قرآن ، نازل شدن صحف را به همه آنان نسبت داد؛ زيرا آنها از اين صحف پيرى مى كردند و ديگران را به سوى آن فرا مى خواندند. چنان كه اگر ما مسلمانان بگوييم : قرآن بر ما نازل شده است ، درست است ، چرا كه ما بدان ايمان داريم ، عمل مى كنيم و ديگران را به سوى آن فرا مى خوانيم .
    (والاءسباط.) اسباط، نوه هاى يعقوب از دوازده پسر او بودند. آنان به منزله قبايل عربى اى هستند كه از نسل اسماعيل مى باشند. در ميان اسباط پيامبران زيادى بودند؛ نظير داوود، سليمان ، يحيى و زكريا. همچنين در ميان آنان مومنانى بودند كه از صحف ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كردند.
    و ما اءوتى موسى و عيسى . مراد از آنچه بر موسى و عيسى داده شد، تورات و انجيل است .
    و ما اءوتى النبيون من ربهم . همانند زبور كه بر داوود نازل شد.
    لا نفرق بين اءحد منهم . يعنى به تمام انبيا ايمان داريم ، خواه پيامبرى كه داراى كتاب است و خواه پيامبرى كه داراى كتاب نيست . ما مسلمانان همانند يهود و نصارا نيستيم كه به برخى از پيامبران ايمان دارند و به برخى ايمان ندارند، بلكه تمام آنان در نزد ما يكسانند، بدين معنا كه ما نبوت همه آنها را قبول داريم . البته ، لازم به يادآورى است كه ايمان به تمام انبيا به طور اجمال بر ما واجب است ، ولى مكلف به جزئيات نيستيم ، مگر اين كه كتاب و يا سنت براى ما بيان كند.
    و نحن له مسلمون ؛ يعنى ما به وحدانيت خدا اعتراف داريم و مخلصانه او را مى پرستيم .
    فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا يعنى اگر آنان (يهود و نصارا) ايمان درست آوردند و به خداى يكتا و بى شريك اعتقاد پيدا كنند و همانند مسلمانان ، به تمام پيامبران و از جمله به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف نمايند، در اين صورت ، هدايت يافته اند. مراد از آيه فوق آن نيست كه آنها به دينى ايمان بياورند كه همانند دين اسلام باشد، زيرا دين اسلام مطلقا مانند ندارد.
    و ان تولوا فانما هم فى شقاق ؛ هر كس با حق دشمنى كند، وحدت را بر هم زده و ايجاد اختلاف كرده است .
    (فسيكفيكهم الله ؛) يعنى در برابر، خدا تو را كافى است ؛ زيرا نيرنگ بدكردار به خود او بر مى گردد.
    خلاصه آنچه گفتيم ، آن است كه اسلام تعصب را نمى پذيرد و مردم را به همكارى در نيكى و عدالت دعوت مى كند و حق را در هر جا كه باشد مى پذيرد و از پيروان خود مى خواهد كه دريچه محبت و اخلاص دلهاى خود را به روى همه مردم بگشايند.
    (صبغة الله .) مقصود از اين كلمه ، دين حق است كه دلها و خردها را از آلودگى ها و كدورتها پاك مى سازد، نه آب زردى كه نصارا خود را بدان مى شويند و نه چيزهاى ديگر. محيى الدين ابن عربى در تفسير خود گفته است : ((باطن هر صاحب عقيده و مذهبى ، به رنگ عقيده ، دين و مذهب او رنگ شده است . بر اين اساس ، پيروان كيش هاى مختلف ، رنگ نيت و امام و رهبر خود را دارند و حكما رنگ انديشه هاى خود را دارند و بدعت گزاران و پيروان هوسها، رنگ هوسهاى خودشان را دارند، اما يكتاپرستان ، تنها رنگ خدا را دارند كه هيچ رنگى از آن برتر نمى باشد)).
    بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟
    قُلْ أَ تُحَاجّونَنَا فى اللّهِ وَ هُوَ رَبّنَا وَ رَبّكمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(139)
    أَمْ تَقُولُونَ إِنّ إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الأَسبَاط كانُوا هُوداً أَوْ نَصرَى قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظلَمُ مِمّن كَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ(140)
    تِلْك أُمّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مّا كَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ(141)
    بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟ او پروردگار ما و شماست . اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست و ما او را به پاكدلى مى پرستيم . (139) آيا مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ ستمكارتر از كسى كه گواهى خود را از خدا پنهان مى كند كيست ؟ و خداوند از كارهايى كه مى كنيد غافل نيست . (140) آنان امتهايى بوده اند كه اكنون در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنهاست و آنچه شما مى كنيد از آن شماست و شما را از اعمال آنها نمى پرسند. (141)
    تفسير
    قل اءتحاجوننا فى الله . در تفسير آيات 92 - 96 تحت عنوان : ((منفعت سبب است ، نه نژاد)) بيان شد كه يهود به سبب عشقى كه به حفظ منافع و ثروت خود داشتند، ثروتى كه آنرا با دادن آبرو و مباح كردن آن و نيز از طريق ربا، تقلب ، شراب ، قمار و چيزهاى ديگر كه اسلام آنها را تحريم كرده است ، به دست آورده بودند. و همچنين به سبب عوامل ديگرى كه به دور از واقعيت بود به مخالفت با پيامبر بخاسته بودند. از جمله اين عوامل ، چيزى است كه مفسران ، آن را در تفسير اين آيه گفته اند و آن اين كه يهود به پيامبر گفتند: تو پيامبر نيستى ، زيرا خدا تنها از ميان يهود پيامبران را مى فرستد و از همين جهت ، آنان تصور مى كنند كه خدا تنها براى آنهاست و او خداى قبيله است ، نه خداى جهان !
    همچنين ، رهبران نصارا و سران قريش به خاطر ترس از مقام و منافع خودشان نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انكار كردند و همانند يهود به دلايل باطل و بى اساس متوسل شدند، چرا كه نصارا - چنان كه در تفاسير آمده است - گفتند: اگر خدا پيامبر مى فرستاد، بايد از ما مى بود، نه از عرب . سران قريش نيز گفتند: اگر خدا پيامبر را از عرب مى فرستاد، بايد اين پيامبر را از ميان ثروتمندان نيرومند بر مى گزيد. همان گونه كه آيه 31 سوره زخرف به اين موضوع اشاره مى كند: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ؛ چرا اين قرآن بر مردى از بزرگ مردان آن دو قريه (280) نازل نشده است ؟)) و نيز در آيه 8 سوره فرقان مى گويد: اءو يلقى اليه كنز، اءو تكون له جنة ياءكل منها؛ چرا از آسمان گنجى برايش افكنده نشود؟ چرا او را باغى نيست كه از آن بخورد.
    هر چيزى ، حتى وجود خداوند قابل دشمنى و مجادله است ، مگر يك چيز كه از ديدگاه معتقدان به وجود الله قابل مناقشه و مجادله نيست و آن اين كه خداوند رحمت و نعتهاى خود را به فردى اختصاص مى دهد، بدون آن كه فردى ديگر را از آن بهره مند سازد: اءهم يقسمون رحمة ربك (281) از اين رو، خدا به پيامبر خود، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد، تا به مرديم كه عطا شدن نعمت نبوت را از سوى خدا به وى انكار مى كنند، بگويد: ((اءتحاجوننا فى الله ؛ آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟)) در حالى كه شما مى دانيد، او از هر كسى بهتر مى داند كه چه شخصى براى پذيرفتن مقام رسالت شايستگى دارد و چه شخصى شايستگى ندارد. بنابراين ، به خداى خود اعتراض نكنيد. ما و شما بايد تسليم فرمان او باشيم ، نه اين كه نسبت به اراده و گزينش او مجادله كنيم و معناى سخن خداى نعالى : (هو ربنا و ربكم ) نيز همين است .
    لنا عمالنا و لكم اءعمالكم . اين آيه كاملا نظير آيه ((لكم دينكم ولى دين)) و معناى آن ، از اين قرار است : اعتراض شما نسبت به گزينش خدا و نعمتى كه به من داده ، تنها بر ضرر خود شماست ، چنان كه ضرر كفر به كافر و منفعت ايمان به مومن باز مى گردد.
    و نحن له مخلصون ؛ ما به خدا اخلاص داريم ، نه شما؛ زيرا شما در برابر خدا سخنانى مى گوييد كه دليل و منطق ندارد و مى خواهيد، او بر طبق ميل شما رفتار كند، لكن ما همه امور را به خدا واگذار مى كنيم و تسليم فرمان او هستيم .
    اءم تقولون ان ابراهيم واسمعيل واسحق و يعقوب والاءسباط كانوا هودا اءو نصارى . اين آيه عطف است بر آيه ((اءتحاجوننا فى الله)) و مقصود اين است كه به كدامين امر تشبث و تمسك مى جوييد؟ آيا به اين سخنتان كه مى گوييد: خدا از عرب پيامبرى نمى فرستد و يا به دين ابراهيم و فرزندان و نوه هاى او؟ اگر به امر اول تشبث كنيد، پس خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد و اگر به امر دوم متوسل شويد كه بايد بدانيد ابراهيم يكتاپرست و مسلمان بود، نه يهودى و نه نصرانى ؛ چرا كه يهوديت و نصرانيت ، پس از او و پس از فرزندان و نوه هايش پديد آمد. بنابراين ، در هر دو صورت ، سخنان شما باطل است و نمى توانيد آن را توجيه كنيد. قرآن در اين مجادله و گفتگو، شيوه اى را به ما نشان مى دهد كه در هنگام جدال با خصم بايد از آن پيروى كنيم . در اين شيوه براى در تنگنا قرار دادن و خاموش كردن خصم ، لازم است به منطق عقل تكيه نماييم كه تمام خردمندان ، آن را قبول دارند و در برابر آنها تسليمند.
    قل اءاءنتم اءعلم اءم الله . پيش تر گفتيم كه هر كدام از يهود و نصارا گفتند: ما براى نبوت سزاوارتريم . از اين رو، خدا به پيامبرش دستور داد كه با اين سخن ، او پاسخ آنان را بدهد: آيا شما بهتر مى دانيد كه رسالت خدا را در چه جايى قرار دهيد يا او؟ با توجه به مسئله رسالت كه براى خدا و از جانب خداست آيا حق تصميم گيرى و انتخاب را به خود مى دهيد؟ آيا شما وصى او هستيد؟
    شاءن خدا بالاتر از چيزى است كه آنان مى گويند: آيا نادان تر و بى خردتر از كسى كه به شما بگويد: من به چيزهايى كه شما را خرسند مى كند و يا به خشم مى آورد از شما داناترم ، پيدا مى شود؟ آيا بى خردتر از يك فرد بى سوادى كه هيچ چيز نمى داند و به كسى كه سفينه فضايى را اختراع كرده ، مى گويد: من نسبت به اين سفينه از تو داناترم ، پيدا مى شود؟ آرى ، سخنى كه نادانى و بى خردى خصم را بيان كند، رساتر و گوياتر از سخن خدا نيست كه مى گويد: ءاءنتم اءعلم اءم الله . از او آمرزش مى خواهيم و به او پناه مى بريم از آنچه باطل گرايان مى گويند و انجام مى دهند.
    من اءظلم ممن كتم شهادة عنده من الله . ((من الله)) متعلق به ((شهادة)) و يا متعلق به محذوف و صفت ((شهادة)) است و در تقدير ((شهادة كائنة من الله)) مى باشد.
    معناى اين جمله آن است كه اى جماعت يهود و نصارا، شما گواهى اى را از سوى خدا در تورات و انجيل خوانديد و آن اين كه خدا پيامبرى را از عرب و از فرزندان اسماعيل مبعوث خواهد كرد، اما با وجود اين ، آن را پنهان كرديد و به سبب تعصبتان نسبت به باطل و دشمنى با حق ، كتاب خدا را تحريف نموديد، در نتيجه مستحق لعنت و عذاب شديد.
    تلك اءمة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم . تفسير اين آيه ، عينا در آيه 134 بيان شد. البته در آن جا براى بيان اين موضوع آمده بود كه اخلاص ‍ و عظمت ابراهيم (عليه السلام ) هيچ سودى براى يهود و نصارا ندارد، اما در اين جا براى اين امر آمده است كه اعمال يهود و نصارا با عقيده ابراهيم و عمل او در تضاد است .
    بنابراين ، ادعاى آنان مبنى بر اين كه پيرو كيش ابراهيم هستند، دروغ محض ‍ اس و ما درباره علت تكرار در قرآن در هنگام تفسير آيه 48 سخن گفتيم .
    گواهى دادن
    بر هر بالغ و عاقلى واجب است كه هرگاه براى گواهى دادن فرا خوانده شود، آن را اجابت كند و بپذيرد و بدون عذر، خوددارى كردن از آن جايز نيست . خداوند در آيه 282 سوره بقره فرموده است : ((... و شاهدان چون به شهادت دعوت شوند، نبايد كه از شهادت خوددارى كنند...)). امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((هرگاه كسى تو را براى گواهى دادن بر ديْن و يا حقى دعوت كند، نبايد از آن خوددارى كنى)).
    وجوب پذيرفتن مسئوليت شهادت ، اقتضا دارد كه اداى آن واجب و پنهان كردن آن حرام باشد. خدا فرموده است : ((شهادت را كتمان مكنيد. هر كس ‍ كه شهادت را كتمان كند، به دل گناهكار است))(282) و نيز فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از كسى كه شهادت را كتمان مى كند)).
    امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه در ذمه اش شهادتى باشد و بدان دعوت شود، مبادا از دادن شهادت خوددارى كند و بايد در اين شهادت (به ديگران ) اندرز دهد و ملامت ملامتگران بر وى اثر نگذارد)).
    شايان يادآورى است كه اگر شاهد، بيم آن داشته باشد كه با اداى شهادت ، ضررى متوجه او و يا افراد بيگناه ديگر مى شود، برايش جايز است كه از شهادت خوددارى كند؛ زيرا در اسلام ضرر زدن جايز نيست ، به علاوه ، اجماع و احاديث خاص نيز در اين باره وارد شده است .
    اخلاصمندان و بس
    اسلام ، باطل گرايان را سرزنش كرده ، با عقل و وجدان با آنان به جدال برخاسته و نيز آنها را به نيكى اندرز و به كارهاى خوب دستور داده است ، لكن به كسى اجازه نداده است كه متعرض آنان شود، بلكه بايد تنها از طريق موعظه و اندرز آنها را هدايت كند، مگر اين كه از حدود الهى تجاوز نمايند و با تبليغات دروغين و تهمت زدن ، بيگناهان و ساده لوحان را از حق منحرف كنند. و اگر چنين كردند، در اين صورت ، ممانعت از آنها و تاءديبشان واجب است . خداوند اين موضوع را در ضمن آيات متعدد بيان كرده است كه برخى از آنها از اين قرارند:
    آيه 193 سوره بقره : ((اگر از آيين خويش دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمكاران جايز نيست)) و آيه 105 سوره مائده :: اى مردم مومن ، خود را حفظ كنيد، هر گاه شما هدايت شويد، گمراهى ديگران براى شما زيانى ندارد. بازگشت همه شما به سوى خداست و شما را به كارهايى كه مى كرديد آگاه خواهد ساخت)) و نيز آيه اى كه هم اكنون در مقام تفسير آن هستيم :
    لنا اءعمالنا و لكم اءعمالكم و نحن له مخلصون . آرى ، تنها اخلاصمندان ، نه كمتر و نه بيشتر. البته اگر تعبير ((بيشتر)) درست باشد.
    چه چيز آنها را از قبله شان برگردانيد
    سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النّاسِ مَا وَلّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الّتى كانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مّستَقِيمٍ(142)
    از مردم ، آنان كه كم خردند، خواهند گفت : چه چيز آنها را از قبله اى كه رو به روى آن مى ايستادند برگردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند. (142)
    واژگان
    درباره معناى سفه : پيش تر در آيه 130 ((الا من سفه نفسه)) سخن گفته شد. ابن عربى در تفسير اين آيه مى گويد: هر كس حقيقت دين اسلام را درك نكند، سفيه است ؛ زيرا او كم عقل است .
    قبلة : از استقبال گرفته شده و به معناى جهتى است كه انسان رو به روى آن بايستد.
    ولاه عنه : برگردانيد او را از آن چيز.
    اعراب
    ((من الناس)) متعلق به محذوفى است كه حال از ((السفهاء)) است ؛ زيرا جار و مجرور پس از معرفه ، به حال متعلق است و پس از نكره به صفت . ((ما)) براى استفهام انكارى و محل آن مرفوع است ؛ زيرا مبتداست و خبر آن جمله ((ولاهم)) مى باشيد. ضمير ((هم)) به پيامبر و مسلمانان بر مى گردد.
    تفسير
    سيقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها. پيامبران سابق به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند. پيامبر اسلام (عليه السلام ) نيز به دستور خدا، مدت زمانى نه چندان اندك به سوى آن نماز گزارد، لكن آرزويش اين بود كه خدا قبله را به سوى كعبه تغيير دهد و خدا آرزوى او را برآورده ساخت ، چنان كه در آينده بيان خواهيم كرد.
    مراد از ((سفهاء)) يهود است ، زيرا آنان بودند كه در نماز گزاردن مسلمانان به سوى كعبه ، اشكال مى گرفتند. واژه ((سيقول)) دلالت بر آن دارد كه خداوند پيش از آن كه كم خردان چنين سخنى را بگويند، پيامبرش را از سخن آنها آگاه ساخت . برخى گفته اند: هر چند ظاهر ((سيقول)) باى آينده است ، لكن مراد از آن ، گذشته مى باشد و خدا پس از آن كه كم خردان به مسلمانان اعتراض كردند، پيامبرش را با اين آيه مخاطب قرار داد، نه پيش از آن . اما اين كه خداوند صيغه مضارع آورده ، نه ماضى براى آن است كه آنچه را آنان گفتند، امرى بود كه انتظارش مى رفت . اما اين نظريه ، تاءويل ظاهر است ، در حال يكه نه دليلى بر اثبات آن وجود دارد و نه ضرورتى احساس ‍ مى شود.
    به هر حال ، خداوند به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه به اين كم خردان چنين پاسخ دهد: لله المشرق والمغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . بدين معنا كه تمام جهات از آن خداست و كعبه و بيت المقدس براى او يكسانند، لكن حكمت و مصلحت اقتضا مى كند كه يك بار بندگانش را به سوى بيت المقدس هدايت كند و بارى ديگر به سوى كعبه .
    چرا نماز به سوى جهتى خاص ؟
    سوال : در اين جا پرسشى مطرح مى شود كه افراد زيادى آن را تكرار مى كنند و آن اين كه چرا نماز به سوى جهتى خاص واجب است و به سوى جهات ديگر باطل مى باشد، با اين كه مى دانيم خدا در هر مكانى وجود دارد و او آشكارا گفته است : ((مشرق و مغرب از آن خداست ، پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست)).(283)
    پاسخ : اولا، خداى سبحان نيز فرموده است : ((... پس روى به جانب مسجدالحرام كن و هر جاى كه باشيد روى بدان جانب كنيد...)).(284) اين آيه ، تفسير و بيانى است براى آيه 115؛ بدين معنا كه مراد از آيه 115 آن است كه شخصى كه نماز مستحبى را در حال راه رفتن و يا سوارى مى خواند و نيز شخصى كه متحير است و قبله را نمى داند، به هر جهتى كه رو كند جايز است .
    اما مراد از آيه 144، نماز واجب است كه شخص نمازگزار بايد رو به كعبه بايستد. اين مطلب در تفسير آيه 115 به تفصيل بيان گرديد.
    ثانيا، صحت نماز، بستگى به آن دارد كه خدا بدان دستور داده باشد. بنابراين ، بايد ديد آيا خدا به نمازى دستور داده است كه به هر سو مى خواهيم آنرا به جاى آوريم و يا به نمازى كه آن را به سوى جهت خاصى بخوانيم ؟ اگر مراد، اولى باشد، به هر سو نماز بخوانيم درست است و اگر مراد دومى باشد، تنها نمازى درست است كه به سوى همان جهت مورد نظر به جاى آورده شود، خواه اين جهت كعبه باشد، يا بيت المقدس و يا جهت ديگر؛ به بيانى ديگر امتثال امر، چيزى است و وجود خدا در هر مكان ، چيزى ديگر؛ زيرا به تعبير فقها: عبادت از امور ((توقيفى)) است ؛ يعنى به دستور خدا كه به وسيله پيامبرش ابلاغ شود بستگى دارد. در امور عبادى ، گمان و احتمال و يا چيزى ديگر جايى ندارد، بلكه بايد نسبت به آن نص صريح و صحيح رسيده باشد. خدا در ابتدا به مسلمانان دستور داد كه به سوى بيت المقدس نماز بخواند. از اين رو، اگر به سوى كعبه نماز مى خواندند، نمازشان باطل بود. آن گاه دستور داد كه به سوى كعبه نماز گزارند و اگر پس از اين ، به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، نماز آنان پذيرفته نمى شد، با اين كه هر دو جهت براى خدا و از آن خدا بود و دليل آن ، اين است كه معيار صحت نماز، مطابقت آن و تمام اجزا و شرايطش با امر خداست ، چنان كه معيار فساد و بطلان آن ، عدم مطابقت با امر خداست .
    شما را بهترين امت ها گردانيديم
    وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلى النّاسِ وَ يَكُونَ الرّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الّتى كُنت عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتّبِعُ الرّسولَ مِمّن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلى الّذِينَ هَدَى اللّهُ وَ مَا كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رّحِيمٌ(143)
    آرى ، چنين است كه شما را بهترين امت ها گردانيديم تا بر مردمان گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و آن قبله اى را كه رو به روى آن مى ايستادى دگرگون نكرديم ، جز بدان سبب كه بدانيم چه كسى از پيامبر پيروى مى كند و چه كسى به خلاف او بر مى خيزد. هر چند كه اين امر جز بر هدايت يافتگان دشوار مى نمود. خدا ايمان شما را تباه مى كند. او بر مردمان مهربان و بخشاينده است . (143)
    واژگان
    وسط: به سكون سين ، ظرف اس ، چنان كه مى گويى : ((جلست وسط القوم))؛ ((وسط)) به فتح سين به معناى ((خير)) است . رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خير الاءمور اءوسطها؛ بهترين كارها حد وسط آن است)) و نيز فرمود: ((بر شما باد به روش وسط)). وسط به معناى عدالت نيز آمده است ، چنان كه مى گويى : فلان وسط اءو متوسط فى اءخلاقه ؛ فلانى در اخلاق خود معتدل است)). عدل و خير قريب المعنى مى باشند. مراد از وسط در اين جا آن است كه خداوند، دين مسلمانان را هم از لحاظ عقيده و هم از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، اما از لحاظ عقيده بدان جهت كه شرك و الحاد در عقيده آنها وجود ندارد، بلكه عقيده آنان توحيد است .
    و اما از لحاظ اخلاق ، بدان سبب كه آنان به ماديت تنها و يا به معنويت تنها توجه ندارند، بلكه به هر دو جنبه به طور متعادل و برابر توجه دارند.
    عقب انسان : در لغت به معناى نسل اوست و نيز به معناى پاشنه پا به كار مى رود و در اين جا به طور استعارى بر كسى اطلاق شده است كه به خدا و پيامبرش كفر مى ورزد؛ زيرا كسى كه به دنباله خود بر مى گردد، پيش رويش ‍ را رها مى سازد و بدان پشت مى كند و از آن جا كه شخص بى ايمان به منزله كسى است كه به عقب خود بازگشته ، خداوند او را با اين صفت ، وصف كرده است .
    اعراب
    ((كذلك)) كاف به معناى ((مثل)) و محل آن نصب اس ؛ زيرا صفت براى مصدرى (مفعول مطلقى ) مى باشد كه از ((جعلنا)) به دست مى آيد و حذف شده و در تقدير: ((جعلناكم جعلا مثل ذلك)) است . ((ذلك)) اشاره به هدايت است و در هنگامى كه به تفسير آيه بپردازيم ، در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد. ((جعلنا)) نياز به دو مفعول دارد. مفعول اول در اين جا ((القبلة)) مى باشد و مفعول دوم كه ((الجهة)) بوده حذف شده است . ((التى)) صفت براى ((الجهة)) و در تقدير: و ما جعلنا القبلة الجهة التى كنت عليها الا لنعلم مى باشد. و ((ان كانت)) (ان ) مخففه از مثقله است و عمل نمى كند. صاحب مغنى درباره آن گفته است : بيشتر اوقات مهمل است و بسيار اندك عمل مى كند. ((كبيرة)) خبر ((كان)) مى باشد و ((لام)) بر ((كبيرة)) داخل شده است تا ((ان)) مخففه مهمله با ((ان)) نافيه اشتباه نشود.
    تفسير
    و كذلك جعلناكم اءمة وسطا. اين جمله بيانى است براى اين سخن خداى تعالى : يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . وجه بيان اين است كه خداوند نعمت هدايت را به پيروان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) داد و بارزترين تجلّيگاه اين هدايت آن است كه آنان را در عقيده شان معتدل قرار داد، بدين معنا كه آنان نه دچار افراط شدند تا به چند خدا اعتقاد پيدا كنند و نه گرفتار تفريط شدند تا نسبت به وجود خدا كافر گردند. همچنين ، خدا آنان را از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، زيرا در تعاليم و دستورهاى خود، هم جنبه روحى را مد نظر قرار داد و هم جنبه جسمى را. بنابراين ، مسلمانان را نه به معنويت تنها گرايش داد و نه به ماديت تنها، بلكه ميان اين دو تعادل و توازن ايجاد كرد.
    برخى به آيه ((جعلناكم اءمة وسطا)) براى اثبات حجيت اجماع استدلال كرده اند. در حالى كه اين استدلال در اين جا بى مورد است ؛ زيرا آيه براى بيان اجماع و اين كه آيا اجماع حجت است و يا حجت نيست ، وارد نشده است .
    برخى گفته اند: آيه فوق ، دليل بر آن است كه هر مسلمانى طبيعتا و ذاتا عادل است . اين نظريه از اساس باطل است ؛ چرا كه عدالت از موضوعاتى است كه جز از طريق حس و شهادت از راه هاى ديگر ثابت نمى شود.
    تكامل و تعادل در اسلام
    از آن جا كه انسان از جسم خاكى و نابود شدنى و از سر جاويد الهى يعنى روح تشكيل شده ،(285) خداوند تعاليم و تكاليف اسلامى را بر پايه اين دو امر و تنظيم آنها، بدون آن كه يكى موجب ستم بر ديگرى شود، قرار داده است ؛ به بيانى ديگر: انسان دو جزء دارد كه بى توجهى نسبت به هر يك ، در واقع بى توجهى نسبت به خود انسان است .
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اسلام ، رهبانيت و ستم كردن بر خود را حرام كرده ، چنان كه كارهاى زشت ، زياده روى در برآوردن تمايلات نفسانى و آسايش طلبى به وسيله مال ديگران را حرام نموده است . اما بهره گيرى از زيبايى ها و متاع هاى زندگى نظير خوراك و پوشاك حلال و چيزهاى ديگر از اين قبيل را حلال دانسته است . كسى كه آيات قرآنى را بررسى كند، در مى يابد كه تمام آنچه در دنيا وجود دارد، براى زندگى تواءم با آسايش و خشنودى همه مردم آفريده شده است و نيز بى توجهى به نعمتهاى دنيا، بى توجهى به دين است . همچنين ، در مى يابد كه حرص و آز نسبت به احتكار متاعهاى دنيوى و محروم كردن ديگران از آن ، فساد در زمين و خطرى براى تمام افراد جامعه مى باشد. بهترين روزى از ديدگاه اسلام ، آن است كه با رنج دست و عرق پيشانى به دست آيد.
    انس مى گويد: در سفرى همراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوديم . برخى از همراهان روزه داشتند و برخى نداشتند. يكى از روزها كه به شدت گرم بود، در منزلى فرود آمديم . روزه داران (از فرط خستگى ) از پاى افتادند و آنان كه روزه نداشتند به خدمت آنها پرداختند. در اين ميان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: امروز، آنان كه روزه نداشتند تمام پاداش را از آن خود كردند.
    آرى ، عدالت و حد ميانه اى كه اسلام بر آن استوار است و مردم را به سوى آن فرا مى خواند همين است ؛ يعنى به اندازه اى بايد خدا را عبادت كنى كه مانع كار و تلاش نشود و به اندازه اى به كارهاى دنيوى بپردازى كه تو را از خدا و عبادت او باز ندارد.
    لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا. معناى يكايك واژه ها و نيز معناى جمله به طور كلى روشن است ، لكن اشكال و ابهام در مشخص كردن چيزى است كه ما مسلمانان ، آن را عليه ديگران شهادت مى دهيم ، كه مراد از آن چيز (مشهود به ) چيست ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز قيامت بر ضد آن عده از مسلمانان كه به اسلام و احكام آن عمل نكرده اند، شهادت مى دهد و آيا ما نيز به غير مسلمانان كه با كتاب و سنت مخالفت كرده اند، در روز قيامت شهادت خواهيم داد؟ نظريات مفسران در اين باره متعدد و گاه متضاد است و من به هيچ يك از اين نظريات اطمينان ندارم .
    به نظر من ، علماى مسلمان ، از لحاظ دينى مكلفند كه رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را، آن گونه كه هست ، به مردم برسانند خواه اين مردم ، مسلمانانى باشند كه نسبت به (اسلام و) رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شناخت ندارند و يا غير مسلمان باشند. بنابراين ، هر عالمى كه اين وظيفه مقدس را انجام دهد، بر كسى كه رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به او رسانده و بدن عمل نكرده است ، شاهد خواهد بود. و اگر عالمى از اين وظيفه اش خوددارى كند و اسلام را تبليغ نكند، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز قيامت و در پيشگاه خدا شهادت خواهد داد كه وى نسبت به اين رسالت ، پس از آن كه آن را شناخته و پذيرفته ، خيانت نكرده است .
    براى توضيح مطلب فوق ، مثالى مى آورم ، فرض كنيد، مردى است كه داراى ثروت مى باشد و نيز فرزندى دارد كه هنوز به سن بلوغ نرسيده است . هنگامى كه اين مرد احساس مى كند اجلش فرا رسيده است ، به همسايه مورد اعتمادش وصيت مى كند كه اين مال را براى آموزش و پرورش فرزند وى خرج كند. اگر اين شخص بر طبق وصيت پدر عمل كند و فرزند او نيز از لحاظ آموزش و پرورش موفق شود، مقصود حاصل شده است و اگر وصى ، وظيفه اش را انجام دهد، لكن فرزند صاحب مال مخالفت كند و درس ‍ نخواند، وصى ، عليه اين فرزند شهادت خواهد داد. و اگر وصى كوتاهى كند و وصيت صاحب مال را به مورد اجرا نگذارد، صاحب مال عليه وصى شهادت خواهد داد و وصى در پيشگاه خدا و صاحب مال مسئول خواهد بود.
    همچنين ، ما عالمان نسبت به انتشار مكتب اسلام در ميان پيروان اديان ديگر از طريق حكمت و اندرز و نيز نسبت به آموزش احكام به مسلمانانى كه آن را نمى دانند در پيشگاه خدا و پيامبرش مسئول هستيم . اگر كسى نسبت به انجام اين وظيفه مهم كوتاهى كند، سرور دو جهان در روز پاداش به طور آشكار در پيشگاه عزيز جبار عليه او گواهى خواهد داد. و واى بر كسى كه رسول خدا عليه او شهادت دهد و خدا نيز بر ضد او حكم صادر كند. البته ، آنچه گفته شد، وضعيت عالمى است كه سهل انگارى كند و به تبليغ احكام دين نپردازد. بنابراين ، چگونه خواهد بود وضعيت آن عالمى كه مرتكب خلاف شود و اين عمل او موجب تشكيك ديگران نسبت به دين و پيروان آن گردد؟!
    و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه .
    پس از آن كه خداوند به پيامبرش دستور داد تا به جاى بيت المقدس به سوى كعبه نماز بخواند، برخى از پيروان آن حضرت دچار ترديد شدند و گفتند: يك بار اين جا و يك بار آن جا. يهود از اين موضع گيرى جاهلان سوء استفاده و نسبت به پيامبر ايجاد ترديد مى كردند، چرا كه يهود در آن زمان و نيز در تمام زمانها و همواره فتنه انگيزى و تبهكارى كرده و خواهند كرد و ابزار نيرنگ و فريب در ذات و طبيعت آنها نهفته است . آنان بر سر راه هر مخلصى مشكل ها مى آفرينند، و موانع ايجاد مى كنند و اگر توان داشته باشند، جوامع را به جهنم تبديل مى كنند. آرى دشمنان حق ، همواره و در هر دوره اى با كم خردان و ساده لوحان ، چنين برخورد مى كنند و آنان را وسيله اى براى توطئه ، تخريب و شورش قرار مى دهند. امام على (عليه السلام ) اين گروه را به رساترين بيان چنين وصف مى كند: ((آنان مگسانى هستند كه از هر صدايى پيروى مى كنند و با وزش هر بادى اين سو و آن سو مى روند. نه از نور دانشى برخوردارند و نه به جايگاه محكمى تكيه دارند)).
    خداوند به پيامبر بزرگ خود خبر داد: كسانى كه شك و ترديد دارند، در واقع مومن نمى باشند، بلكه ايمانشان باطل و دروغين است ما آنان را در معرض آزمايش قرار داديم تا حقيقت آنها براى تو و نيز براى ديگران آشكار گردد. ((هر چند - پذيرش قبله جديد - دشوار است ، مگر براى كسانى كه خدا آنان را هدايت كرده است)) مقصود، كسانى هستند كه داراى ايمان استوار و راستين مى باشند، نه ايمان ناپايدار و دروغين .
    پرسش : خداوند هر چيزى را پيش از وقوع آن مى داند. بنابراين ، چرا مى گويد: ((لنعلم من يتبع الرسول ؛ تا كسانى را كه از پيامبر پيروى مى كنند بشناسيم))؟
    پاسخ : مقصود آن است كه فرمان بردار و گناهكار شناخته شوند و مردم هر كس را آن گونه كه هست بشناسند. بيشتر مفسران گفته اند: علم خدا نسبت به حادثه بر دو قسم است : علم به حادثه ، پيش از وقوع آن و اين علم در عالم غيب است . و علم به حادثه ، پيش از وقوع آن و اين علم در عالم حضور است و مقصود از علم در اين جا، علم دم است ، نه اول ، بدين معنا كه خداوند مى خواهد نسبت به اين حادثه در زمان وجودش علم پيدا كند، همان گونه كه در زمان عدمش نسبت به آن علم داشت . البته ، آنچه گفته شد بازى با الفاظ است ، وگرنه علم خدا يكى است و عالم غيب براى خدا كاملا همانند عالم حضور و شهادت است .
    و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم . اين آيه بشارتى است از سوى خداوند براى كسانى كه بر ايمان خود به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هنگام آسانى و سختى ، استوار باقى ماندند و نسبت به هيچ يك از اوامر و نواهى او ترديد نكردند. عده اى از مفسران و يا بيشتر آنان گفته اند: سبب نزول آيه آن بوده است كه گروهى از اصحاب با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى قبله نخستين نماز گزاردند و آنان پيش از آن كه به سوى قبله دوم روى گردانند از دنيا رفتند. از اين رو، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيده شد: آيا نماز آنان درست است يا نه ؟ خدا فرمود: ((ما كان الله ليضيع ايمانكم ؛ خدا ايمان شما را تباه نمى كند)).
    ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم ، جز به اندكى از آنها كه به حد يقين و اطمينان رسيده اند؛ زيرا علما، اين روايات را مورد بررسى قرار نداده اند و موثق آنها را از غير موثق جدا نكرده اند - چنان كه نسبت به احاديث احكام اين كار را كرده اند -، از اين رو، روايات اسباب نزول ، با ضعفها و معايب خود باقى مانده اند (و در نتيجه نمى توان به آنها اعتماد كرد.)
    نگريستن پيامبر به اطراف آسمان
    قَدْ نَرَى تَقَلّب وَجْهِك فى السمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنّك قِبْلَةً تَرْضاهَا فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلّوا وُجُوهَكُمْ شطرَهُ وَ إِنّ الّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب لَيَعْلَمُونَ أَنّهُ الْحَقّ مِن رّبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ(144)
    وَ لَئنْ أَتَيْت الّذِينَ أُوتُوا الكِتَب بِكلّ‏ِ ءَايَةٍ مّا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنت بِتَابِعٍ قِبْلَتهُمْ وَ مَا بَعْضهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئنِ اتّبَعْت أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنّك إِذاً لّمِنَ الظلِمِينَ(145)
    نگريستنت را به اطراف آسمان مى بينيم . تو را به سوى قبله اى كه مى پسندى مى گردانيم ، پس روى به جانى مسجدالحرام كن . و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است . و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست . (144) و هر آينه اگر براى اهل كتاب هر برهان و نشانه اى بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد، و تو نيز از قبله آنها پيروى نمى كنى ، و آنها هم خود پيرو قبله يكديگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهى پى خواهش هاى ايشان بروى ، از ستمكاران خواهى بود. (145)
    واژگان
    الشطر: واژه ((شطر)) به معناى قسمتى از چيز به كار مى رود. برخى گفته اند: اين واژه هنگامى كه مطلق استعمال شود نصف چيز از آن فهميده مى شود براى نمونه ، وقتى مى گويى : شطرته شطرين ، معنايش اين است كه آن را دو نصف برابر قرار دادى . همچنين ، از ((شطر))، جهت و سمت نيز اراده مى شود و همين معنا در اين جا مراد است .
    اعراب
    واژه ((قد)) هرگاه بر فعل مضارع در آيد، در كلام مخلوق افاده معناى كم بودن را مى كند، اما در كلام خالق ، همواره به معناى تحقق و ثبوت است . ((حيث)) و ((اذ)) تنها در صورتى كه با ((ما)) بيايند جزم مى دهند. بنابراين ، هر گاه ((ما)) با يكى از دو كلمه ((حيث)) و ((اذ)) همراه شود، دو فعل را جزم مى دهد: يكى فعل شرط و ديگرى جزاى شرط. ((كنتم)) در محل جزم و فعل شرط و ((فولوا)) جواب شرط است . لام در ((لئن)) براى قسم و به معناى ((تالله لئن)) است و ((ان)) شرطيه است . لام قسم و ((ان)) شرطيه ، هر كدام نياز به جواب دارد و جمله ((ما تبعوا)) جواب قسم است و از همين جهت ((ما)) بر سر آن در آمده است . اما جواب ((ان)) محذوف مى باشد كه جواب قسم بر آن دلالت دارد. واژه ((شطر)) منصوب است بنا بر ظرفيت .
    تفسير
    صاحب مجمع البيان گفته است : ((از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: پس از آن كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه به مدت سيزده سال به سوى بيت المقدس نماز گزارد و پس از هجرت به مدينه ، مدت هفت ماه به سوى بيت المقدس نماز خواند، قبله از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت . سبب تغيير قبله آن بود كه يهود به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراض مى كردند و به او مى گفتند: تو پيرو ما هستى ، زيرا به سمت قبله ما نماز مى گزارى . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شدت اندوهگين شد و در نيمه شب ، بيرون آمده به اطراف آسمان نگاه مى كرد، و منتظر بود تا درباره قبله از سوى خدا دستورى برسد. وقتى كه صبح شد و هنگام نماز ظهر فرا رسيد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد ((بنى سالم)) بود. دو ركعت از نماز ظهر را به جاى آورده بود كه جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و بازوهايش را گرفت و او را به سوى كعبه برگردانيد و اين آيه را بر او نازل كرد: قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو ركعت را به سوى بيت المقدس و دو ركعت را به سوى كعبه به جاى آورد.
    فول وجهك شطر المسجد الحرام . خداوند اين مسجد را به صفت حرام وصف كرده است ، زيرا تقديس آن واجب و هتك آن حرام است و كعبه جزء مسجدالحرام مى باشد. و مسجدالحرام جزئى از حرم است كه مكه و حومه آن را - كه در كتابهاى فقهى ، باب حج ، مسئله محرمات احرام و صيد در حرم ، مشخص شده - در بر مى گيرد.
    روش معمول قرآن كريم آن است كه هر حكم شرعى كه ظاهرا، خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، تمام مكلفان را در بر مى گيرد؛ همانند و اءقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل .(286) تكليفى كه در قرآن بيان مى شود، تنها به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اختصاص ندارد، مگر اين كه قرينه اى بر اختصاص وجود داشته باشد؛ نظير آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك .(287) كه لفظ ((لك)) دلالت دارد كه اين تكليف به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اختصاص دارد. همچنين روش قرآن اين است كه هر حكمى را كه خطاب به مكلفان بيان مى كند، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در تحت آن داخل است و از اين جهت هيچ تفاوتى ميان او و ديگران وجود ندارد. بر اين اساس ، آيه فول وجهك شطر المسجد الحرام تمام امت را در بر مى گيرد.
    و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره . يعنى هر جا كه باشيد: دريا، يا خشكى ، در دشت يا كوه ، در شرق يا غرب ، بايد در هنگام خواندن نماز رو به روى مسجدالحرام بايستيد و پست كردن به آن در نماز و يا در سمت چپ و راست قرار دادن آن جايز نيست . از اين رو، با اختلاف مناطق ، قبله مسلمانان نيز اختلاف پيدا مى كند؛ براى نمونه ممكن است قبله ساكنان يك منطقه به سمت غرب باشد و قبله ساكنان منطقه ديگر به سمت شرق و از اين جهت است كه مسلمانان نسبت به موضوع قبله اهميت ويژه اى قائلند و در اين باره ، علم خاصى را وضع كرده اند كه از آن به نام ((علم جهت قبله)) ياد مى شود. بر خلاف نصارا كه هميشه در هر جا كه باشند خود را به سمت شرق و يهود به سمت غرب ملتزم مى دانند، حتى اگر اين عمل مستلزم پشت كردنشان به بيت المقدس باشد.
    سوال : اگر همه امت ، مشمول خطاب تكليفى مى باشند كه متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و نيز خطاب تكليفى كه متوجه امت مى باشد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در بر مى گيرد، پس چرا خداوند، دو خطاب را در يك آيه و در يك موضوع جمع كرده است و حتى فاصله اى ميان اين دو خطاب نيز وجود ندارد؛ زيرا خداوند فرموده است : فول يا محمد وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم اءيها المسلمون فولوا وجوهكم شطره ؟
    پاسخ : تغيير قبله از رويدادهاى بزرگ در اسلام بود و نيز اين تغيير بر طبق خواسته پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وقوع پيوست . از اين رو، خداوند خواست كه بدان توجه دهد و از طريق تكرار بر آن تاكيد ورزد.
    به علاوه ، تكليف در اصل براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد، چرا كه بر طبق خواسته او آمده است و بالتبع براى امت وى است .
    چه وقت بايد رو به قبله ايستاد؟
    كعبه قبله كسانى است كه در داخل مسجدالحرام - كه كعبه در آن واقع شده است - باشند. و مسجد الحرام قبله اهل حرم يعنى مكه و حومه آن مى باشد و حرم و يا جهتى كه حرم در آن واقع شده است نيز قبله مردم شرق و غرب است . رو به قبله ايستادن ، در نمازهاى يوميه ، ركعتهاى احتياط، اجزاى فراموش شده نماز، دو سجده سهو و در هر نماز واجب از جمله نماز ميت و دو ركعت نماز طواف واجب است . همچنين ، واجب است كه ميت را در هنگام احتضار و دفن رو به قبله كنند و نيز رو به قبله نمودن حيوان در هنگام ذبح و نحر واجب مى باشد. در نماز مستحب ، تنها در حالت استقرار و آرامش رو به قبله ايستادن واجب است ، اما در حالت راه رفتن و يا سوار بودن واجب نيست .
    اهل قبله
    اهل قبله ، اهل قرآن ، اهل شهادتين و مسلمانان ، واژه هاى مترادفى مى باشند كه يك معنا دارند. اما نام محمديون (محمدى ها) را دشمنان اسلام براى ما ساختند و به كار مى برند. هدف آنان از اين كار آن است كه مى خواهند بگويند: مسلمانان پيرو يك شخص هستند، نه پيرو يك دين آسمانى ، نظير بوداييان كه پيرو ((بودا)) و زردشتيان كه پيرو ((زردشت)) مى باشند.
    در هر صورت ، هدف از نوشتن اين بخش توجه دادن به اين موضوع است كه هر چند مسلمانان از لحاظ كشور، رنگ و زبان با يكديگر اختلاف دارند، ولى يك سلسله اصول وجود دارد كه آنها را گرد هم جمع مى كند و متحد مى سازد. اين اصول حتى از حيات آنان نيز عزيزتر و با ارزش تر است ، زيرا مسلمانان به خاطر حفظ اين اصول از زندگى خود مى گذرند، و به خاطر حفظ حيات خود از اين اصول دست بر نمى دارند. برخى از اين اصول عبارتند از: ايمان به خدا و كتاب او، ايمان به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سنت او و نماز گزاردن به سوى قبله . بنابراين ، كسانى كه افرادى را كه به سوى قبله نماز مى خوانند از زمره مسلمانان خارج كنند، خواسته يا ناخواسته ، قدرت اسلام را تضعيف ، وحدت مسلمانان را پراكنده و دشمنان دين را عليه دين يارى كرده اند.
    و ان الذين اءوتوا الكتاب ليعلمون اءنه الحق من ربهم . مراد از اهل كتاب يهود و نصارا است ، نه خصوص يهود - چنان كه برخى گفته اند - زيرا واژه اهل كتاب عام است و دليلى بر تخصيص وجود ندارد. مفسران در ضمير ((اءنه)) اختلاف نظر دارند كه آيا به ((رسول)) بر مى گردد و يا به ((مسجدالحرام)) - سبب اختلاف آن است كه ((رسول)) در آيه ((قد نرى تقلب وجهك)) و نيز ((مسجدالحرام))، پيش از ضمير آمده است ، لكن به نظر ما ضمير به ((مسجد)) بر مى گردد؛ زيرا نزديك تر به ضمير است و ضمير به مرجعى كه به آن نزديك تر باشد بر مى گردد. بنابراين ، معناى آيه اين مى شود: اهل كتاب مى دانند كه ابراهيم (عليه السلام ) پدر انبيا و بزرگ آنان ، همان كسى است كه پايه هاى خانه كعبه را بالا برد، ولى آن را نكار مى كنند. تنها بدين سبب كه در دست اعراب است و آنان پرده داران و حافظان آن مى باشند و اگر اين خانه در دست اعراب نمى بود، يهود و نصارا جلوتر و بيشتر از ديگران آن را تقديس مى كردند.
    و لئن اءتيت الذين اءوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك . يعنى اهل كتاب حتى از قبله تو پيروى نمى كنند، چه رسد به اين كه از آيين تو پيروى كنند. بنابراين ، از آنان روى برگردان ؛ زيرا پس از آن كه نادانى و تعصب آنان را كور كرده است ، دليل و منطق به حال آنها فايده اى ندارد.
    و ما اءنت بتابع قبلتهم . شايد برخى از اهل كتاب انتظار داشتند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به قبله نخستين خود برگردد. خداوند با اين سخن خود: ((و ما اءنت بتابع قبلتهم))، انتظار و توقع آنها را از بين برد. همچنين ، آرزوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مى خواست اهل كتاب از قبله او پيروى كنند، با اين سخن خود: ((ما تبعوا قبلتك)) از بين برد.
    و ما بعضهم بتابع قبلة بعض . يهود به سمت مغرب و نصارا به سمت مشرق نماز مى گزارند و هيچ كدام از آنها رويه خود را رها نكرده و از ديگرى پيروى نمى كند، پس چگونه اى محمد، از قبله تو پيروى كنند؟ بلكه حتى اختلاف موجود ميان فرقه هاى يهودى با همديگر و اختلاف ميان فرقه هاى نصرانى به مراتب ، شديدتر از اختلاف آنان با مسلمانان است . جنايت ها و كشتارهايى كه ميان فرقه كاتوليك و فرقه پروتستان صورت گرفت ، در تمام دوران ها نظير ندارد.
    و لئن اتبعت اءهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين . محال است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از هوسهاى اهل كتاب پيروى كند، زيرا او معصوم است ؛ اما هدف از اين نهى آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در برخوردش با يهودى جدى باشد و در برابر آنان موضع سرسختانه بگيرد، چرا كه در سازش با آنان هيچ خيرى و در حسن رفتار با آنها هيچ اميدى نيست و هر گونه تلاشى براى باز داشتن آنها از توطئه و فساد بى فايده خواهد بود، زيرا بدى ، دشمنى با حق و جنايت نسبت به كسى كه به آنان نيكى مى كند، با طبيعت آنها سرشته شده است . ما در اين باره ، در تفسير آيه 120 تحت عنوان ((دشمنان دين و خدا)) سخن گفتيم .
    اسلام و پيروان متعصب اديان
    بسيار خردمندانه است كه دانشمندان ، از هر نوع و گروهى كه باشند بر سر يك مسئله غير دينى با يكديگر اختلاف نظر پيدا كنند و پس از بررسى و تبادل نظر درباره موضوع مورد اختلاف وحدت عقيده پيدا كنند - چنان كه اين موضوع عملا به وقوع پيوسته است - اما اگر علمايى كه هر كدام پيرو دين خاصى هستند درباره يك مسئله دينى اختلاف پيدا كنند، محال است كه با يكديگر وحدت نظر پيدا كنند، حتى اگر يكى از آنان هزار و يك دليل اقامه كند. از ديدگاه روانشناسان ثابت شده است كه تغيير دادن طبيعت و اخلاق مردم ، به مراتب ، از تغيير دادن دين آنان آسان تر است . دليل اين امر آن است كه مردم ، دين خود را از پدران و اجدادشان فرا مى گيرند و نسبت به آن تعصب مى ورزند و حتى هيچ دينى نيست كه به تقليد از پدران و نياكان فرا نخواند، جز دين اسلام كه در تثبيت اصول خود تنها به عقل تكيه مى كند. كه كسى آيات قرآنى و احاديث نبوى را مورد بررسى قرار دهد، خواهد ديد كه اين دو منبع اسلامى ، به همان اندازه كه به ايمان به خدا اهميت مى دهند به پيروى از عقل نيز اهميت مى دهند، چرا كه ايمان به خدا هيچ گاه از هدايت عقل سليم جدا شدنى نمى باشد.
    كتاب را به سان فرزندان خود مى شناسند
    الّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(146)
    الْحَقّ مِن رّبِّك فَلا تَكُونَنّ مِنَ الْمُمْترِينَ(147)
    اهل كتاب همچنان كه فرزندان خود را مى شناسند آن را مى شناسند، ولى گروهى از ايشان در عين آگاهى حقيقت را پنهان مى دارند. (146) آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده ، حق همان است ؛ ترديد مكن . (147)
    واژگان
    الامتراء: شك و ترديد.
    اعراب
    ((الحق)) خبر مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((هو الحق)) مى باشد. ((من ربك)) متعلق است به حال محذوف و نون در ((لا تكونن)) نون تاكيداست كه امر و نهى به وسيله آن تاكيد مى شود.
    تفسير
    الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم . بسيارى از علماى يهود و نصارا، همان گونه كه نسبت به فرزندانشان شناخت دارند، كامل و آشكارا به درستى نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شناخت دارند و در اين باره شك و ترديدى ندارند؛ چرا كه تورات و انجيل به آمدن او بشارت داده و خصوصيات وى را ياد كرده اند به گونه اى كه اين خصوصيات جز بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر كسى ديگر تطبيق نمى شود. خداوند در آيه 157 از سوره اعراف گفته است : ((نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مى يابند)). همچنين در آيه ششم سوره صف گفته است : ((عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ، من پيامبر خدا بر شما هستم . توراتى را كه پيش از من بوده است تصديق مى كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است ، بشارتتان مى دهم . چون آن پيامبر با آيا روشن خود آمد، گفتند: اين جادويى است آشكار)). عبدالله بن سلام از بزرگان يهود بود سپس اسلام آورد. از جمله سخنان او اين بود كه شناخت من نسبت به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شناختم نسبت به فرزندم بيشتر است . از وى پرسيدند: چرا؟ او گفت : زيرا من ترديدى ندارم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيامبر من است ؛ اما فرزندم پس ‍ شايد مادرش خيانت كرده باشد.
    و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون . آرى ، حتى اگر آنان نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دو لوح محفوظ بخوانند، به خاطر حفظ رياست دنيوى و منافع شخصى خود، آن را كتمان مى كنند. البته ، دشمنى با حق تنها به يهود نصارا اختصاص ندارد؛ چرا كه سبب كتمان فراگير و انگيزه آن (در همه دشمنان حق ) يكى است . ما برخى از بزرگان را ديده ايم كه صرفا به سبب داشتن حسد و روا داشتن ستم ، فضيلت همكارش را انكار مى كنند.
    الحق من ربك فلا تكونن من الممترين . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز به آنچه از سوى پروردگارش براى او آمده است شك نداشت و اساسا اين شك محال بود و خدا نيز مى دانست كه پيامبرش شك نداشت . بنابراين ، هدف آيه فوق بيان اين نكته است كه آنچه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، مطلقا قابل شك و ترديد نيست . از اين رو، اگر كسى آن را انكار كند، جز تعصب و دشمنى ، انگيزه ديگرى ندارد.
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ماجراى من و يك مبلغ مسيحى
    در تاريخ 15/7/1963 يك خاور شناس ايتاليايى كه زبان عربى را خوب مى دانست و از مبلغان آيين مسيحيت به شمار مى رفت ، در منزلم به ديدنم آمد و ميان من و او گفتگوهايى كتبى و شفاهى صورت گرفت . وى ، از جمله ، به من گفت : قرآن آشكارا به انجيل اعتراف مى كند، پس چرا مسلمانان آن را انكار مى كنند؟
    من در پاسخ او گفتم : قرآن به انجيلى اعتراف مى كند كه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده داده است . چنان كه آيه ششم سوره صف مى گويد: و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه اءحمد و در آيه 157 سوره اعراف مى گويد: يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل . وانگهى قرآن مى گويد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .(288) اما انجيل شما مى گويد: عيسى خداست . بنابراين ، چگونه از ما مى خواهيد كه به انجيل ايمان بياوريم و در همان حال به قرآن هم ايمان داشته باشيم ؟
    اگر نصارا تناقض و تضاد را تنها در عقل قبول ندارند و آن را در دين و عقيده جايز مى دانند، بايد بگويم كه مسلمانان آن را هم در عقل محال مى دانند و هم در دين و هم در همه چيز؛ چرا كه از نظر آنان اصول دين بر پايه عقل استوار است .
    هر كس رويكردى دارد
    وَ لِكلّ‏ٍ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاستَبِقُوا الْخَيرَتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنّ اللّهَ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(148)
    وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنّهُ لَلْحَقّ مِن رّبِّك وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ(149)
    وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلّوا وُجُوهَكمْ شطرَهُ لِئَلا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجّةٌ إِلا الّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ فَلا تخْشوْهُمْ وَ اخْشوْنى وَ لأُتِمّ نِعْمَتى عَلَيْكمْ وَ لَعَلّكُمْ تَهْتَدُونَ(150)
    كَمَا أَرْسلْنَا فِيكمْ رَسولاً مِّنكمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا وَ يُزَكِّيكمْ وَ يُعَلِّمُكمُ الْكِتَب وَ الحِْكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(151)
    فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ وَ اشكرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ(152)
    هر كسى را رويكردى است كه بدان روى مى آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را گرد مى آورد كه او بر هر كارى تواناست . (148) از هر جاى كه بيرون شوى روى خود به جانب مسجدالحرام كن . حق همان است كه پروردگارت بدان امر فرموده . و خدا از كارهايتان ناآگاه نيست . (149) از هر جاى كه بيرون شوى روى خويش به جانب مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد رو بدان سوى كنيد، تا هيچ كس را جز ستمكاران ، با شما مجادله اى نباشد. از ايشان مترسيد، از من بترسيد تا نعمت هوى بر شما تمام كنم ، باشد كه هدايت شويد. (150) همچنان كه پيامبرى از خود شما را بر شما فرستاديم تا آيات ما را برايتان بخواند و شما را پاكيزه گرداند. كتاب و حكمت آموزد و آنچه را كه نمى دانستيد به شما ياد بدهد. (151) پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم . مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد. (152)
    اعراب
    ((لكل)) متعلق به محذوف و خبر مقدم ، ((وجهة)) مبتداى موخر و مضاف اليه محذوف و تقديرش : ((لكل فريق اءو واحد)) است . هو ((موليها)) مبتدا و خبر. ((الخيرات)) منصوب به نزع خافض و تقدير آن : ((الى الخيرات)) است .
    ((ما)) در ((ما اءرسلنا)) مصدرى و مصدر ريخته شده (مؤ ول ) مجرور به كاف ، متعلق به محذوف و صفت ((رسول)) مى باشد؛ چرا كه پس از نكره واقع شده است . جمله ((يتلو)) صفت ((رسول)) و همانند آن است ((يزكيكم و يعلمكم)).
    تفسير
    و لكل وجهة هو موليها. وقتى خداوند، قبله اى را يادآور شد كه مسلمانان را مامور ساخته تا رو به سوى آن كنند و آن عبارت است از: كعبه و نيز تصميم هر يك از يهود و نصارا بر پيروى كردن از قبله خود و التزام آنان را بدين قبله متذكر گرديد، اينك راز اين تصميم و پافشارى را بيان مى كند و آن اين كه هر يك از اين دو طايفه جهتى را براى خود برگزيده كه به سوى آن روى مى آورد و از آن دست بر نمى دارد، هر چند باطل بودن اين جهت براى آنان همچون خورشيد آشكار است . بنابراين ، آيه ((و لكل وجهة هو موليها)) همانند آيه ((كل حزب بما لديهم فرحون)) است .(289)
    آنچه در بالا گفته شد، چيزى است كه من آن را از ظاهر اين آيه درك كردم ، در حالى كه در تفسير آن نظريات متعددى وجود دارد و صاحب مجمع البيان چهار نظريه را از آنها متذكر شده است .
    فاستبقوا الخيرات اءينما تكونوا ياءت بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير.
    يعنى اهل كتاب ، مشركان معاند و گرايش ها و پافشارى آنان بر گمراهى را رها كنيد و به كارهاى نيك روى آوريد و به جانب آن بشتابيد؛ چرا كه بازگشت شما در فرداى قيامت به سوى خداست و او نيكوكار حق طلب را پاداش و باطل گراى بد سيرت را كيفر خواهد داد. بنا به تعبير مفسران جمله : اءينما تكونا ياءت بكم الله وعده پاداش براى اهل طاعت و وعده مجازات براى اهل معصيت است ؛ اما اين كه خدا پس از اين وعده و وعيد، مى گويد: ان الله على كل شى ء قدير، دليل براى اين مطلب است كه خداوند بر زنده كردن مردم پس از مرگ و آوردن آنان (در صحنه حساب و بازرسى ) تواناست .
    و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام .
    سوال : در اين جا خداوند فرمان رو كردن به سوى مسجدالحرام را سه بار تكرار كرده است و در آيه 145 دو بار و در نتيجه ، در يك فاصله اندك پنج بار اين موضوع را تكرار نموده است . سبب اين تكرار چيست ؟
    پاسخ : صاحب مجمع البيان در اين باره ، سه نظريه و ((رازى)) پنج نظريه را بيان كرده اند. از جمله اين نظريات ، همان پاسخ سنتى و موروثى است و آن اين كه تكرار براى تاكيد و بيان اهميت است . اما دل انسان به هيچ كدام از اين نظريات راضى نمى شود. و به نظر من چيزى نمى رسد مگر اين كه تكرار در اين جا به دليل و مناسبت ويژه اى بوده كه موقعيت آن زمان آن را اقتضا مى كرده است و ما اين مناسبت را نمى دانيم ، چرا كه بسيارى از شرايط و مناسبتهاست كه تحت قاعده مشخصى نمى توان آن را داخل كرد. روشن است كه برخى از موارد و انگيزه هاى آيات قرآن خاص و برخى عام مى باشند و كسى نمى تواند آنها را بر اساس حدس و گمان تاءويل و توجيه كند.
    لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم . بسيارى از مفسران گفته اند: زمانى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى بيت المقدس ‍ نماز مى خواند، مشركان عرب مى گفتند: چگونه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند كه پيرو دين ابراهيم است ، اما به سوى كعبه اى كه ابراهيم و اسماعيل به سوى آن نماز مى خواندند، نماز نمى خواند؟ همچنين اهل كتاب مى گفتند: در كتابهاى ما نوشته شده است كه پيامبرى كه مبعوث مى شود از فرزندان اسماعيل است و به سوى كعبه نماز مى گزارد، نه به سوى بيت المقدس . بنابراين ، ما چگونه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف كنيم ؟ بدين ترتيب ، گويى هر يك از مشركان و اهل كتاب به گمان خود، عذر و بهانه اى داشتند كه به سبب آن از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيروى نكنند. از اين جهت خداوند صورت پيامبرش را به سوى كعبه برگردانيد و آن را قبله هميشگى پيامبر و مسلمانان قرار داد تا هيچ يك از اين گروه ها عذرى نداشته باشند. ظاهر آيه ، بيانگر آن است كه نماز گزاردن به سوى كعبه موجب دفع اعتراض معترضان گرديد، اما اين كه اين اعتراض كنندگان چه كسانى بودند، در آيه بيان نشده است ... ممكن است ، علت قطع اعتراض معترضان اين باشد كه كعبه را حضرت ابراهيم (عليه السلام ) بنا كرد و به سوى آن نماز خواند و او كسى است كه مورد قبول همگان مى باشد و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز از روش او پيروى مى كرد.
    الا الذين ظلموا منهم . يعنى هر گاه به سوى كعبه نماز بخوانى ، هيچ كس ‍ نمى تواند عليه تو دليلى داشته باشد و به تو اعتراض كند، مگر آن فرد باطل گرايى كه در اعتراض و اشكال خود، نه بر دليل عقلى اتكا دارد و نه بر هدايت آسمانى بلكه صرفا به سبب داشتن تعصب و خيره سرى دست به چنين كارى مى زند.
    فلا تخشوهم و اخشونى . يعنى در پيروى از حق ، از سرزنش سرزنش ‍ كنندگان مترسيد؛ زيرا من به تنهايى مالك سود و زيان شما هستم . ابن عربى در تفسير خود گفته است : ((معناى اخشونى آن است كه عظمت مرا بشناسيد تا كافر در نزد شما عظمت نداشته باشد. اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرمود: عظمت خالق در دلهاى آنان جاى گرفته است . از اين رو، ماسواى او در نظر آنان كوچك شده است)).
    ولاءتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون . يعنى نعمت اسلام را به شما دادم و براى تكميل اين نعمت ، قبله اى مستقل براى شما قرار دادم تا شما را متحد سازد و پراكندگى هاى شما را جمع كند و ملت هاى جهان با هر رنگ و زبانى كه دارند از گوشه و كنار زمين ، رو به سوى آن كنند.
    پيوندهاى امت اسلامى
    يك دانشمند محقق مى گويد: امت اسلامى را سه پيوند مشترك با يكديگر مرتبط مى سازد كه عبارتند از: خداى واحد، كتاب واحد و قبله واحد كه مسلمانان ، هر سال از نقاط مختلف زمين به آن جا مى روند تا خداى واحد را با عقيده واحد و در سرزمين واحد نيايش كنند و اين سرزمين ، ميهن معنوى براى مسلمانان به شمار مى رود. آرى ، وحدت عقيده ، وحدت شريعت و وحدت وطن بزرگ ، اين چنين تجسم پيدا مى كند تا مسلمانان به ياد بياورند كه هر چند كشورهايشان دور از يكديگرند و رنگها و زبانها و نژادهايشان مختلفند، اما دين واحد، خداى واحد و وطن واحد آنان را متحد مى سازد و چنانچه شرايط ايجاب كند، بر تمام گروه هاى مسلمانان واجب است كه منافع مشخص خود را فداى اين منفعت عمومى كنند.
    كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم آياتنا ويزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمة . علما سخنانى فراوانى درباره معناى حكمت دارند. آنچه ما مى فهميم اين است كه هر چيزى خواه عمل باشد خواه سخن ، اگر در جاى مناسب خود گذارده شود، از مصاديق حكمت به شمار مى رود. در هر حال ، معناى كلى آيه آن است كه خداوند نعمت قبله را به عرب داد، چنان كه پيش از آن نعمتى چون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را داده بود، چرا كه او از آنان و در ميان آنان بود. او خلق و خوى عرب ها را دگرگون كرد و آنها را از پليديهاى شرك و رفتارهاى زشت پاكيزه نمود. مردم عرب به سبب نعمت وجود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، صاحب دين آسمانى و آيين الهى شدند كه اساس آن ، عدالت و سماوات است . همچنين ، آنان داراى حكومتى گرديدند كه بر نيمى از كره زمين سلطه داشت و حتى زبان آنها به سبب قرآن و بلاغت آن عظمت پيدا كرد و بلند آوازه گرديد.
    هيچ ترديد وجود ندارد كه اگر محمد و آل محمد عليهم السلام نبود، عرب نه تاريخى داشت و نه ميراثى و چيزى جز دوگانه پرستى و آلودگى آن و جاهليت و تعصب و زنده به گور كردن دختران به خاطر رهايى از نفقه آنها نداشت . بلكه محمد عربى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى براى تمام بشريت نعمت بزرگى محسوب مى شود؛ زيرا به بركت وجود او، بشريت در عرصه دانش و تمدن پيشرفت هاى زيادى كرد و دانشمندان با انصاف غرب نيز به اين حقيقت اعتراف كرده اند و ما گوشه اى از اين اعترافات را در كتاب الاسلام و العقل نقل كرده ايم .
    خداوند به سبب دادن اين نعمت آشكار به عرب ، آنان را به ياد و سپاس ‍ خود فرا خوانده و از كفران نعمت و احسان بر حذر داشته و فرموده است : فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون . يعنى مرا به وسيله طاعت ياد كنيد تا شما را با پاداش و ثواب ياد كنم . مرا سپاس گوييد كه نعمت اسلام را به شما دادم و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه از شما و در ميان شماست مبعوث كردم و با مخالفت خدا و رسولش ، اين نعمتها را كفران مكنيد. و در آيه هفتم سوره ابراهيم گفته است : لئن شكرتم لاءزيدنكم و لئدن كفرتم ان عذابى لشديد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((چنين نيست كه خداوند در شكر را به رى شما باز كند و در فزونى نعمت را ببندد)). و نيز فرمود: خدا را بسيار ياد كنيد كه آن ، بهترين ياد است و در پى آنچه خدا به پرهيزگاران وعده داده برويد كه وعده او راست ترين وعده هاست)).
    سپاس از نعمت دهنده
    از اين بديهيات اوليه عقل است كه شكر و سپاس خداوند بر هر خردمندى واجب است ، حتى اگر در اين باره ، آيه و يا روايتى وارد نمى شد؛ زيرا او آفريننده و روزى دهنده است . پس از آن كه اعتقاد پيدا كرديم كه خداوند آفريننده ماست و نيز اوست كه ما را دوباره زنده خواهد كرد، و او را بر هر كارى توانا يافتيم ، شكر او بدين معناست كه امر و نهى او را اطاعت كنيم و تمام كارها را تنها به او واگذار نماييم .
    آنچه گفته شد نسبت به خداوند بود. اما اگر انسانى به انسان ديگر احسان كند، خواه مادى و خواه معنوى ، آيا بر شخصى كه به او احسان شده واجب است كه احسان را سپاس بگويد يا نه ، به گونه اى كه اگر به نحوى از انحا از او تشكر نكند گناهكار و مستحق مجازات باشد؟
    ترديدى نيست كه سپاسگزارى از كسى كه احسان نموده ، به خاطر احسانى كه انجام داده ، ذاتا كار خوبى است ، بلكه شعار پاكان و صالحان به شمار مى رود. اما دليلى بر وجوب اين سپاس وجود ندارد و آنچه درباره شكر منعم - غير از خدا، پيامبر و اهل بيت او - آمده است ، بر استحباب حمل مى شود؛ نظير اين سخن اميرالمومنين (عليه السلام ) كه فرمود: ((هرگاه بر دشمنت قدرت پيدا كردى ، به پاس اين قدرت ، او را مورد عفو قرار بده)). زيرا عفو كسى كه نسبت به انسان بدى كرده ، يقينا واجب نيست ، و به اجماع امت ، مستحب است ؛ اما اين جمله كه فراوان بر زبانها جارى مى شود: من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق يك دستور اخلاقى است ، نه الزامى . وگرنه ، چه ملازمه اى ميان شكر خالق و شكر مخلوق مى تواند وجود داشته باشد؟
    البته شايسته يادآورى است كه منكر شدن نعمت و نيز گفتن اين سخن : ((تو، به من نيكى نكردى)) به كسى كه به تو نيكى كرده ، حرام است ، زيرا چنين سخنى دروغ است .
    همچنين ، بدى كردن نسبت به كسى كه به تو احسان كرده ، به طريق اولى حرام است ، چرا كه بدى كردن ذاتا حرام مى باشد، حتى نسبت به كسى كه به انسان نيكى هم نكرده باشد. لكن وجوب شكر، يك چيز است و حرمت بدى كردن و دروغ گفتن ، چيزى ديگر.
    مدد گرفتن از صبر و نماز
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ إِنّ اللّهَ مَعَ الصبرِينَ(153)
    وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فى سبِيلِ اللّهِ أَمْوَت بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لا تَشعُرُونَ(154)
    وَ لَنَبْلُوَنّكُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِينَ(155)
    الّذِينَ إِذَا أَصبَتْهُم مّصِيبَةٌ قَالُوا إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَجِعُونَ(156)
    أُولَئك عَلَيهِمْ صلَوَتٌ مِّن رّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئك هُمُ الْمُهْتَدُونَ(157)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از شكيبايى و نماز مدد جوييد كه خدا با شكيبايان است . (153) آنان را كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده مخوانيد. آنها زنده اند و شما در نمى يابيد. (154) البته ، شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينايى و بيمارى نقصان در محصول مى آزماييم . و شكيبايان را بشارت ده . (155) كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد، گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مى گرديم . (156) صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنان باد كه هدايت يافتگانند. (157)
    اعراب
    ((يا اءيها)) ((اءى)) منادا و ((هاء)) براى تنبيه . ((الذين)) عطف بيان براى ((اءى))، زيرا از اسم هاى مبهمى است كه نياز به بيان دارد. اسمى كه ((اءى)) را بيان مى كند يا مضاف اليه آن است نظير ((اءى الرجلين)) و يا صفت و بدل آن . ((اءموات)) خبر مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((هم اءموات)) است . ((و لنبلونكم)) لام در جواب قسم محذوف واقع شده و نون براى تاكيد است . ((من الخوف)) متعلق به محذوف و صفت براى ((شى ء)) مى باشد.
    صبر
    يا اءيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين . در تفسير المنار آمده است : ((صبر هفتاد بار در قرآن ذكر شده است . و اين امر، بر عظمت آن دلالت دارد. خداوند در سوره والعصر، سفارش به صبر را تواءم با سفارش به حق قرار داده است ، زيرا كسى كه ديگران را به حق فرا مى خواند بايد خود، صبر و شكيبايى داشته باشد)).
    صاحب البحر المحيط در اين باره افراط كرده ؛ زيرا گفته است : شكيبايى و نماز دو ركن اسلامند. اما وى از حديث : ((بنى الاسلام على خمس)) غفلت كرده است ؛(290) چرا كه شكيبايى جزء اين پنج مورد نيست . همچنين ، وى از اين موضوع غفلت نموده است كه برخى از تكاليف اسلامى ، مولوى و الزام آورند و چنين تكاليفى بايد از مقام بالاتر به مقام پايين تر صادر شود و چنانچه مكلف آنها را ترك كرده باشد مورد مجازات قرار مى گيرد؛ همانند امر به نماز و پرداخت بدهكارى و مانند اينها و برخى از تكاليف ارشادى اند و صرفا جنبه اندرز را دارند و نظير فرمانى مى باشند كه از يك مقام همسان براى مقام ديگر صادر شود كه در اين صورت ، اگر مكلف آن را ترك كند، مورد مجازات واقع نمى شود؛ همانند امر به پاكيزگى و شستن دست پيش از غذا خوردن و نهى از خوردن غذا در حال سيرى و امثال آن . امر به صبر نيز اى همين قبيل است و صرفا جنبه ارشاد و اندرز دارد. بنابراين ، چگونه مى توان صبر را از اركان دين كه ترك آنها موجب خروج از دين مى شود قرار داد؟
    وانگهى صبر ذاتا يك امر پسنديده نيست ، بلكه در صورتى پسنديده و نيكوست كه وسيله اى باشد براى يك هدف بزرگ و با ارزش نظير صبر در جهاد مقدس ، صبر بر تهى دستى و فقر به خاطر علم و تحصيل آن ، صبر در تحمل مشكلات ، تامين مخارج عايله و تربيت كودكان و يا كمك به شخص ‍ مصيبت ديده ، صبر در برابر سخن يك نادان به خاطر دفع شر او و يا صبر در فقدان عزيزى كه ناله و فرياد نمى تواند او را برگرداند، بلكه بر حجم مصيبت مى افزايد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((هر كس مصيبت هاى كوچك را بزرگ بشمارد خداوند او را به مصيبت هاى بزرگ مبتلا مى كند)) بدين معنا كه اگر شخص مصيبت زده ناله و بى تابى اش را زياد كند به مصيبت سخت تر و بزرگ تر گرفتار خواهد شد.
    به بزرگمهر گفتند: اى حكيم ، چرا به خاطر آنچه از دستت رفته است ، غمگين و به سبب آنچه نصيب مى گردد خوشحال نمى شوى ؟ وى در پاسخ گفت : آنچه از دست رفته ، با اشك تلافى نمى شود و آنچه آمده ، با خوشحالى دوام نمى يابد. حكيمى ديگر مى گويد: من به چيزى كه وجود پيدا كرده ، نمى گويم : اى كاش نبود. و به چيزى كه وجود ندارد، نمى گويم : اى كاش بود.
    گاهى صبر زشت و نكوهيده است ؛ نظير صبر انسان بر گرسنگى در حالى كه توان كار كردن را دارد و صبر و تحمل رنج و ستم در حالى كه توان مبارزه را دارد. در چنين حالتى بهتر است كه شخص در مبارزه و ستيز عليه ستمگر صبر كند (نه در تحمل ستمگر.)
    سوال : چه مناسبتى ميان صبر و نماز وجود دارد كه هر دو با هم در يك آيه آمده اند؟
    پاسخ : معناى صبر آن است كه انسان خود را به تحمل مشكلات عادت دهد و اين كار به اعتماد و ايمان به خدا و اين كه او با صابران است نياز دارد و ترديدى نيست كه نماز اين اعتماد و ايمان را تحكيم مى بخشد و استوار مى سازد. به علاوه ، مناجات با خدا باعث تخفيف ناراحتى هاى مصيبت زده مى شود.
    ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اءمواب بل اءحياء ولكن لا تشعرون . نظير اين آيه است آيه ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون .(291) روشن است كه هر كس از اين دنيا برود به نزد پروردگارش بر مى گردد، خواه صالح باشد خواه غير صالح ، شهيد باشد يا غير شهيد. البته ، با اين تفاوت كه شخص صالح از حيات پست تر به حيات برتر منتقل مى شود و شخص غير صالح به عكس آن . اما اين كه خداوند تنها شهيد را در آيه ذكر نموده ، يا بدان جهت است كه مى خواهد مقام شهيد را در نزد خدا بيان كند تا مردم به شهادت علاقمند گردند و يا به خاطر آن چيزى است كه ابن عباس آن را نقل كرده است مبنى بر اين كه آيه در شاءن كسانى نازل شد كه در جنگ بدر كشته شدند و آنان چهارده تن از مهاجران و هشت تن از انصار بودند. مسلمانان در باره آنان مى گفتند: فلانى و فلانى مرد. از اين رو، آيه نازل شد كه : مى گوييد: آنان مرده اند بلكه آنان زنده اند... صحت اين نظريه ، بعيد نيست ؛ زيرا جمله ((لا تقولوا اءموات))، بر آن دلالت دارد.
    در هر صورت ، آنچه بايد ما بدان ايمان داشته باشيم آن است كه هر كس ‍ براى دفاع از اسلام و يا دفاع از هر چيزى كه حق و عدالت و انسانيت بر آن منطبق شود شهيد گردد، از عالم شهادت به عالم غيب منتقل مى شود و در آن جا زندگى خوشى را آغاز مى كند و نيز كسى كه شهيد مى شود نسبت به كسى كه به مرگ طبيعى از دنيا مى رود، در پيشگاه خدا از مقام ممتازى برخوردار است . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((سوگند به آن كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست . هزار ضربه شمشير بر من از مردن در رختخواب آسان تر است)). اما اين كه حقيقت زندگى شهيد پس از مرگ و نيز روزى اى كه وى از آن بهره مند مى شود چيست ، امرى است كه ما آن را نمى دانيم و در پى شناخت آن نيز نيستيم ؛ زيرا تكليفى در اين مورد نداريم .
    بهاى بهشت
    و لنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاءموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرين . هيچ كس از حق پيرى نكرد مگر اين كه قيمت آن را از جان ، يا خانواده و يا از مال خود پرداخت . هر اندازه كه حق بزرگ باشد، قيمت آن نيز بزرگ و تلخ خواهد بود و اگر چنين نبود، ياران حق ، فضيلتى نداشتند و تمام مردم از حق پيروى مى كردند. بدين ترتيب ، معناى اين حديث شريف براى ما روشن مى شود كه البلاء موكل بالمومن ... و ان اءشد الناس بلاء الاءنبياء ثم الذين يلونهم الاءمثل فالاءمثل ؛ گرفتارى به مومن واگذار شده است ؛... و گرفتارى پيامبران از همه مردم سخت تر است ؛ سپس ‍ كسانى كه به آنها نزديك ترند)). همچنين ، گرفتارى انبيا به مقام آنان بستگى دارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((هيچ پيامبرى همانند من اذيت نشد)).
    اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((حق ، سنگين و تلخ است و باطل ، سبك و دلكش است)). شاهد اين موضوع ، سخن خداوند تعالى است : ((مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت ؟ آيا هنوز سرگذشت كسانى را كه پيش از شما بوده اند نشنيده ايد؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آن جا كه پيامبر و مومنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارى خدا كسى خواهد رسيد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است)).(292)
    اين آيه دلالت دارد كه بهشت جز بر كسانى كه در راه خدا فداكارى مى كنند حرام است و فداكارى نيز تنها در ميدان نبرد و جهاد با مشركان و كافران منحصر نمى شود، بلكه انسان هر مشكلى را كه به خاطر دفاع از حق و عدالت تحمل كند، فداكارى در راه خدا و بهاى بهشت محسوب مى شود، حتى اگر اين مشكل سخنى باشد كه به وسيله آن ، طرفدار باطلى را محكم و صاحب حقى را يارى كند.
    من پس از آن كه به نوشتن اين تفسير پرداختم ، يقين پيدا كردم كه بهشت جز بر كسى كه مورد اذيت و آزار قرار گيرد و با شكيبايى آن را تحمل كند حرام است ، هر چند اين آزارى را كه وى به خاطر حق و عدالت تحمل مى كند اندك باشد، براى نمونه ، كمترين آزارى را كه تحمل مى كند اين باشد كه از محرمات دورى كند و يا نفس خود را وادارد تا چيزى را بخشش كند كه از روى ميل آن را نمى بخشد و يا اين كه خود را به خاطر فرد ديگرى به زحمت بيندازد، هر چند اين فرد، پدر و يا فرزند او باشد. در هر حال ميزان آن است كه انسان به خاطر خدا سختى و مشكلى را تحمل كند. اما اين كه انسان با دادن يك (نوشابه سرد) به ديگران - چنان كه مرد جبل عامل مى گويند - وارد بهشت شود، بسيار بعيد است .
    الذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون . معناى ((انا لله)) آن است كه ما قرار داريم كه از آن خدا و بنده او هستيم و معناى ((انا اليه راجعون)) آن است كه به زنده شدن پس از مرگ اقرار داريم .
    مبتلا شدن به بلا، محكى است كه حقيقت انسان را آشكار مى سازد؛ براى نمونه ، انسان با ايمان و با خرد در هنگام مصيبت از دين خود خارج نمى شود و سخنى را كه نشان دهنده كفر و سفاهت و نادانى باشد به زبان نمى آورد، بلكه صبر مى كند و گرفتارى ، عقل و ايمان او را از بين نمى برد. اما انسانى كه خرد و ايمانش ضعيف باشد شيطان بر او مسلط مى شود و روش ‍ كفر و دشنام و پستى را در پيش مى گيرد و در چاه رذالت و سفاهت سقوط مى كند. بهترين سخن در اين باره ، سخن سيدالشهدا حسين بن على عليهما السلام در روز عاشوراست كه فرمود: ((مردم بندگان دنيا هستند و دين تنها لق لقه زبان آنان است . آنان تا زمانى پيرامون دين مى گردند كه زندگيشان بچرخد و هرگاه به بلا و سختى گرفتار شوند، تعداد دين داران اندك خواهد شد)).
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اءولئك عيهم صلوات من ربهم و رحمة . ((صلاة)) از جانب خداوند به معناى بزرگ داشتن و بالا بردن مقام بندگان است ، و رحمت او به بندگان به معناى مدارا كردن خدا با آنان و هدايت آنان به سوى چيزى است كه به نفع آنهاست و نيز به معناى نعمت دادن به آنها مى باشد.
    در حديث آمده است : ((هر مسلمانى كه مصيبتى به او برسيد و به سوى خدا انابه كند و آيه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى نمايد و بگويد: خدايا، مصيبتم را به حساب تو مى گذارم . پس مرا در اين مصيبت ، پاداش و بهتر از آن را برايم عوض بده ، خداوند او را پاداش و عوض برتر خواهد داد)).
    انواع پاداش صابران
    برخى از مفسران گفته اند كه خدا هشت نوع پاداش و كرامت به صابران عطا مى كند:
    1. محبت : خداى تعالى فرموده است : والله يحب الصابرين .(293)
    2. يارى كردن : خداى سبحان فرموده است : ان الله مع الصابرين .(294)
    3. غرفه هاى بهشت : اءولئك يجزون الغرفة بما صبروا.(295)
    4. پاداش زياد: انما يوفى الصابرون اءجرهم بغير حساب .(296)
    5. بشارت : ((و بشر الصابرين)).(297)
    6 و 7. صلوات و رحمت : اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة .(298)
    8. هدايت : و اءولئك هم المهتدون .(299)
    صفا و مروه
    إِنّ الصفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شعَائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجّ الْبَيْت أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطوّف بِهِمَا وَ مَن تَطوّعَ خَيراً فَإِنّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ(158)
    صفا و مروه از شعاير خداست . پس كسانى كه حج خانه را به جاى مى آورند يا عمره مى گزارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهى نشده اند. پس هر كه كار نيكى را به رغبت انجام دهد بداند كه خدا شكر پذيرنده اى داناست . (158)
    واژگان
    الصفا و المروة : دو كوه كوچك . درست تر آن است كه دو تپه اند در مكه كه در نزديكى كعبه واقع شده اند و كسى كه حج مى كند و نيز كسى كه عمره مى گزارد، ميان آن دو تپه (هفت بار) سعى مى كند.
    شعائر: مفرد آن ((شعيرة)) است به معناى علامت و نشانى و از ((اشعار)) گرفته شده كه به معناى اعلام كردن است .
    الجناح : به ضم جيم به معناى ميل ، چنان كه مى گويى : ((جنح اليه ؛ ميل كرد به سوى او)). مقصود از اين واژه ، در اين جا گناه است .
    التطوع : كارى كه انسان ، آن را داوطلبانه انجام دهد، بدون آن كه بر وى واجب باشد.
    اعراب
    ((جناح)) اسم لاى نفى جنس . مصدر ريخته شده از ((اءن يطوف)) مجرور به ((فى)) محذوف و مجرور متعلق به محذوفى است كه خبر ((لا)) مى باشد. ((خيرا)) صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير آن ((تطوعا خيرا)) مى باشد و يا اين كه منصوب به نزع خافض و تقدير آن : ((تطوع بخير)) است .
    تفسير
    ان الصفا والمروة من شعائر الله . عبادت از لحاظ شكل و وقت بر چند قسم است . اما از لحاظ وقت ، برخى از عبادات در هر روز واجب است ؛ نظير نماز. برخى از آنها در هر سال يك بار واجب است ، همانند روزه . برخى از آنها در تمام عمر، يك بار واجب است و آن حج است كه بر شخص مستطيع ، واجب مى باشد. حج يكى از اركان پنجگانه اى است كه اسلام بر آن استوار شده است . اين پنج ركن عبارتند از: گواهى دادن به وحدانيت خدا و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، به جا آوردن نماز، دادن زكات ، روزه رمضان و حج خانه خدا.
    عمره معمولا همانند حج است ، ولى با اين تفاوت كه نه وقوف در ((عرفه)) در آن است ، نه بيتوته كردن در مزدلفه (مشعر) و نه جمره (پرتاب سنگ ) در منا. جزئيات مربوط به عمره در تفسير آيه 196 و آياتى ديگر از همين سوره و سوره هايى كه به اين موضوع اشاره مى كند خواهد آمد. شايسته است بدين نكته اشاره كنم كه در هيچ يك از اقسام عبادت و از آن جمله ، در اعمال حج ، مجالى براى اجتهاد و فلسفه بافى وجود ندارد و تنها به نص كتاب و سنت بسنده مى شود و فراتر از آن را خداوند اجازه نداده است .
    نكته اى را كه آيه فوق بيان كرده و ظاهرش بر آن دلالت دارد اين است كه صفا و مروه از مكانهايى مى باشند كه انسان از طريق طواف كردن اين دو مكان به عبادت خدا مى پردازد. خداوند در سخن خود: فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما بدين طواف اشاره كرده است و همين طواف به نام سعى ميان صفا و مروه مشهور شده است ؛ اما چگونگى سعى و تعداد شوطهاى آن و اين كه بايد از ((صفا)) آغاز شود، در جاى خود بيان خواهد شد، ان شاء الله .
    سوال : سعى ميان صفا و مروة در حجة الاسلام (حج تمتع )، به اجماع ، واجب است ، در حالى كه تعبير به ((لا جناح)) در آيه تنها جواز فعل و نبودن گناه در انجام آن را نشان مى دهد و اين موضوع اعم از وجوب و استحباب و اباحه است و عام بر خاص دلالت ندارد؟
    پاسخ : جمله ((فلا جناح عليه)) براى بيان حكم سعى و اين كه واجب است و يا واجب نيست وارد نشده ، بلكه براى مشروعيت سعى و اين كه اسلام آن را قبول دارد، وارد شده است ، اما حكم سعى و وجوب يا استحباب آن از دليلى ديگر استفاده مى شود. سنت متواتر نبوى و نيز اجماع مسلمانان بر وجوب سعى در حجة الاسلام دلالت دارد.
    در مجمع البيان آمده است : ((امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مسلمانان خيال مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه از آثار دوران جاهليت است ، از اين رو، خداوند اين آيه را نازل كرد))؛ يعنى خدا توهم مزبور را نفى و بيان كرد كه سعى ميان صفا و مروه عميقا از اسلام است . البته ، با اين تفاوت كه مشركان ، صفا و مروه را طواف مى كردند تا به بت هاى خود تقرب بجويند و مسلمانان ميان صفا و مروه سعى مى كنند تا از خدا اطاعت و فرمان او را امتثال كنند.
    و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم . كسى كه پس از اداى تكليف خود، به صورت داوطلبانه به سعى ميان صفا و مروه بپردازد، خداوند نيز به خاطر اين عمل نيك به وى پاداش خواهد داد. ((شاكر)) از صفات خداست و شكر خدا بدين معناست كه او از بنده خود خشنود است و به خاطر سپاس ‍ و اطاعت اين بنده ، به وى پاداش مى دهد.
    كسانى كه دلايل روشن الهى را انكار مى كنند
    إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيّنّهُ لِلنّاسِ فى الْكِتَبِ أُولَئك يَلْعَنهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللّعِنُونَ(159)
    إِلا الّذِينَ تَابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَيّنُوا فَأُولَئك أَتُوب عَلَيهِمْ وَ أَنَا التّوّاب الرّحِيمُ(160)
    إِنّ الّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ(161)
    خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(162)
    كسانى كه دلايل روشن و هدايت كننده ما را، پس از آن كه در كتاب براى مردم بيانشان كرده ايم ، كتمان مى كنند، هم خدا لعنت شان مى كند و هم ديگر لعنت كنندگان . (159) مگر آنها كه توبه كردند و به صلاح آمدند و آنچه پنهان داشته بودند آشكار ساختند و پس آنها توبه شان را مى پذيريم و من توبه پذير و مهربانم . (160) بر آنان كه كافر بودند و در كافرى مردند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد. (161) جاودانه در آتشند و در عذابشان تخفيف داده نشود و لحظه اى مهلتشان ندهند. (162)
    تفسير
    ان الذين يكتمون ما اءنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اءولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون . ظاهر آيه نشان مى دهد كه جمله مستاءنفه است و ارتباطى به ما قبل ندارد و خلاصه مقصود آن ، اين است كه هر كس به يكى از احكام خدا كه در كتاب خدا، يا در سنت رسول خدا و يا در حكم عقل بيان شده ، آگاهى پيدا كند و آن را كتمان نمايد، در پيشگاه خدا و اهل آسمان و زمين ملعون است . خداوند با واژه ((الهى)) (در آيه فوق ) به حكم عقل اشاره كرده است . صاحب مجمع البيان گفته است : مراد از ((البينات)) دلايل شرعى و مراد از ((الهدى)) دلايل عقلى است .
    لعنت تنها به اهل كتاب كه حق را كتمان مى كنند اختصاص ندارد، بلكه همه كتمان كنندگان حق را در بر مى گيرد، به چند دليل :
    اول ، واژه ((كتمان)) بدون قيد در آيه آمده است .
    دوم ، بر فرض اين كه آيه در مورد كارهايى كه اهل كتاب انجام دادند نظير تحريف تورات و انجيل نازل شده باشد، ولى به بيان فقها، مورد، باعث تخصيص وارد نمى شود و حادثه خاصى سبب تخصيص واژه عام نمى گردد.
    سوم ، در علم اصول ثابت شده است كه مترتب شدن حكم بر صفت نشان دهنده آن است كه اين صفت علت آن حكم مى باشد. در اين جا نيز لعنت بر كتمان مترتب شده است . بنابراين ، هر كتمانى را شامل مى شود.
    در حديث آمده است : اگر از كسى درباره علمى پرسيده شود و او آن علم را كتمان كند و پاسخ ندهد، در روز قيامت ، لجامى از آتش بر دهان وى زده خواهد شد. فقها وحدت نظر دارند كه آموزش احكام ضرورى دين ، به كسى كه آنها را نمى داند بر تمام كسانى كه آن را مى دانند، واجب كفايى است ؛ بدين معنا كه اگر يكى از آنان ، اين عمل را انجام دهد، از ديگران ساقط مى شود، اما اگر همگى آن را ترك كنند، همه مستحق مجازات خواهند شد.
    لعنت خدا بدان معناست كه فرد ملعون را از رحمت خود دور مى سازد و معناى لعنت فرشتگان و مردم اين است كه عليه او نفرين مى كنند تا از رحمت خدا دور شود.
    مجازات ، بدون ابلاغ ، زشت است
    شخص عاقل و بالغ در صورتى در پيشگاه خدا مسئول است كه تكليف الهى به وى ابلاغ شود و او نسبت بدان شناخت و آگاهى يابد. اما اگر تكليف وجود داشته باشد و بيان نيز بشود، ولى به شخص مكلف ابلاغ نشود، وى مسئول نمى باشد؛ چرا كه نرسيدن بيان ، همانند آن است كه اصلا تكليفى وجود نداشته باشد. البته ، بر مكلف واجب است كه بيان و دليل حكم را در هر جا كه احتمال مى دهد كاوش و جستجو كند و نيز از كارشناسان احكام دين و شريعت بپرسد و اهمال و سهل انگارى در اين باره براى او جايز نمى باشد. همچنين ، وى در صورت كوتاهى نمى تواند نادانى اش را بهانه قرار دهد، زيرا فردى كه در شناخت حكم الهى كوتاهى مى كند به سان كسى است كه عمدا آن را ترك مى كند و حتى مقصر، عين متعمد است ؛ چرا كه وى عمدا به جستجوى احكام الهى نمى پردازد؛ اما اگر مكلف با جديت تفحص و جستجو كند و دليل حكم خدا را پيدا نكند، مسئول نخواهد بود، هر چند دليل حكم در واقع موجود باشد.
    حقيقت گفته شده از بديهيات عقلى به شمار مى رود. آخر، كدامين انسان خردمند است كه ديگرى را به خاطر كارى سرزنش كند كه وى آن را نمى داند و در اين باره هيچ گونه كوتاهى هم نكرده است . همه فقها درباره حقيقت مزبور وحدت نظر دارند و شريعت مقدس نيز در ضمن آيات و روايات متعدد آن را مورد تاييد قرار داده است ؛ از جمله اين آيات ، آيه مورد بحث است : من بعد ما بيناه للناس و نيز آيه پانزدهم سوره اسراء: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا. و از جمله رواياتى كه بر موضوع فوق دلالت دارد، روايتى است از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: رفع عن اءمتى ما لا يعلمون ؛ از امت من آنچه را كه نمى دانند برداشته شده است . و ما هر گاه به آيه اى برسيم كه بر حقيقت نام برده دلالت داشته باشد، بار ديگر در اين باره سخن خواهيم گفت .
    الا الذين تابوا و اءصلحوا و بينوا. يعنى كسانى كه حق را پنهان كنند ملعونند، جز كسى كه توبه كند و از آنچه انجام داده است پشيمان گردد و نيت خود را اصلاح كند، بدين ترتيب كه خالصانه توبه نمايد و تصميم بگيرد كه ديگر گناه نكند و نيز حقى را كه قبلا پنهان نموده است ، آشكارا بيان كند، چرا كه به عنوان مثال ، مادام كه دزد، اموال دزديده را به صاحبانش ‍ باز نگرداند، پشيمانى و توبه او فايده اى ندارد.
    فاءولئك اءتوب عليهم و اءنا التواب الرحيم . ((تواب)) از صفات خداوند و بدين معناست كه او توبه هر كس را كه توبه كند مى پذيرد. ((تواب)) صيغه مبالغه است ، يعنى بسيار توبه را مى پذيرد. اين كه واژه ((تواب)) تواءم با واژه ((رحيم)) آمده ، بدان سبب است كه خداوند مى خواهد بفهماند كه پذيرفتن توبه گناهكار به خاطر رحمت او به بندگانش ‍ مى باشد.
    ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اءولئك عليهم لعنة الله و الملائكة والناس ‍ اءجمعين . خداوند حتى توبه كسى را كه به او كافر شده و او را انكار كرده است مى پذيرد. هرگاه چنين شخصى توبه كند و از كرده اش پشيمان گردد، خدا وى را مى بخشد و مشمول رحمت خود قرار مى دهد. او تنها كسانى را عذاب مى كند كه تا هنگام مرگ بر كفر و معصيت خود پافشارى كنند؛ زيرا در اين صورت ، آنان مستحق لعنت اهل آسمان و زمين خواهند بود.
    سوال : چگونه خداوند فرموده است : ((و الناس اجمعيت))، با اين كه مى دانيم در ميان مردم كسانى هستند كه كافر را لعن نمى كنند، به ويژه آنان كه از كيش همان كافر پيروى مى كنند و همانند او هستند؟
    پاسخ : مقصود از و الملائكة و الناس اجمعين آن است كه هر كس در حال كفر از دنيا برود، شايسته لعنت اهل آسمان و زمين است ، خواه آنان وى را عملا لعنت كنند و يا نكنند و حتى اگر آنان همانند او كافر باشند، باز هم وى مستحق لعنت آنها خواهد بود. در قرآن آمده است كه در روز قيامت ، برخى از كفار برخى ديگر را لعنت مى كنند: ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا.(300) جاودانه بودن در لعنت به معناى جاودانه بودن در آتش است . ((رازى)) گفته است : ((معناى ((لا ينظرون)) آن است كه هر گاه كافران مهلت بخواهند، به آنها مهلت داده نمى شود و هرگاه طلب كمك كنند به آنها كمك نمى شود و به آنان گفته مى شود: اخساءوا فيها و لا تكلمون ؛ گم شويد و با من صحبت نكنيد)). پناه مى بريم به خدا.
    حكم لعن كردن در شريعت
    لعن كردن فردى ديگر، حرام و از جمله گناهان كبيره است ، زيرا اين كار، همانند تجاوز به اموال ، نوعى گناه و تجاوز محسوب مى شود. در حديث آمده اس : ((هرگاه ((لعنت)) از دهان كسى خارج شود، همچنان معلق مى ماند تا اين كه محلى را كه شايسته آن است پيدا كند و اگر پيدا نكرد به صاحب خود بر مى گردد)). البته ، گروه هايى از شمول اين حكم خارجند كه شريعت اسلام لعن بر آنها را جايز دانسته است و آنان عبارتند از:
    1. كافر؛ آيات زيادى در اين باره وجود دارد كه يكى از آنها، آيه مورد بحث است . اما احاديثى كه در اين باره وارد شده ، از حد تواتر نيز گذشته اند. از جمله آنها حديثى است كه در كتاب احكام القرآن تاءليف قاضى ابوبكر معافرى آمده است . وى در تفسير آيه 161 سوره بقره گفته است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خدايا، عمرو بن عاص ، اشعارى در مذمت من سروده است ، در حال يكه مى داند من شاعر نيستم . آن گاه او را لعنت كرد)).
    2. ستمگر، مسلمان باشد يا غير مسلمان ؛ چرا كه خداوند تعالى مى فرمايد: ((لعنت خدا بر ستمگران باد)).(301)
    3. كسى كه به خدا و فرستاده او دروغ ببندد؛ خداى تعالى فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه به خدا دروغ مى بندد؟ اينان را به پروردگارشان عرضه خواهند داشت و شاهدان گواهى خواهند داد كه اينانند كه بر پروردگارشان دروغ مى بسته اند. هان ، لعنت خدا بر ستمكاران باد)).(302) يكى از مصاديق دروغ بستن به خدا، حكم به غير ما انزل الله است .
    4. كسى كه سعى مى كند تا در زمين ايجاد فساد و تباهى نمايد.
    5. كسى كه در ميان مردم فتنه و آشوب به پا مى كند و موجب آشفتگى ها و اضطرابات مى شود.
    به جز گروه هاى نام برده شده در بالا، لعن كردن به افرادى ديگر محل اشكال و تامل است . لازم به يادآورى است ، كسى كه گناهى را آشكارا مرتكب مى شود و هيچ باكى از آن ندارد، غيبت او در خصوص همان گناه جايز است . روشن است كه جواز غيبت چيزى است و لعن كردن چيزى ديگر. اما اين كه برخى از عوام ، حيوانات را لعن مى كنند، اين موضوع ، جزو سخنان بيهوده و ياوه به شمار مى رود كه بهتر است از گفتن آن خوددارى شود.
    خداى يكتا
    وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرّحْمَنُ الرّحِيمُ(163)
    إِنّ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَفِ الّيْلِ وَ النّهَارِ وَ الْفُلْكِ الّتى تجْرِى فى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النّاس وَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السمَاءِ مِن مّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ بَث فِيهَا مِن كلّ‏ِ دَابّةٍ وَ تَصرِيفِ الرِّيَح وَ السحَابِ الْمُسخّرِ بَيْنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(164)
    خداى شما خدايى است يكتا. خدايى جز او نيست بخشاينده و مهربان . (163) در آفرينش آسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز و در كشتيهايى كه در دريا مى روند و مايه سود مردمند و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخر ميان زمين و آسمان ؛ براى خردمندانى كه در مى يابند عبرتهاست . (164)
    اعراب
    ((الهكم)) مبتدا و خبر آن ((اله)) و ((واحد)) صفت براى ((اله)) است . ((اله)) مبنى بر فتح و اسم لاى نفى جنس و خبر آن محذوف است كه در تقدير: ((لا اله موجود الا هو)) مى باشد. اين جمله خبر دوم (براى الهكم ) است . ((هو)) بدل از اسم ((لا)) و در محل رفع است . برخى گفته اند: ((هو)) بدل از ضمير مستتر در خبر محذوف يعنى ((موجود)) مى باشد. ((رحمن )) و ((رحيم)) خبر سوم براى ((الهكم)) و يا براى مبتداى محذوف است و تقدير آن : ((هو الرحمن الرحيم)) مى باشد.
    تفسير
    و الهكم اله واحد لا اله الا هو. اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود: ((بدان اى فرزندم ، اگر پروردگارت را شريكى بود، هر آينه پيامبران او به سوى تو مى آمدند و نشانه هاى قدرت و حكومت او را مى ديدى و نيز افعال و صفات او را مى شناختى)). درباره نبودن شريك براى خدا در تفسير آيه قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لا بتغوا الى ذى العرش سبيلا(303) در تفسير آيه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(304) و نيز در تفسير آيه و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض (305) سخن خواهيم گفت .
    آسمان
    ان فى خلق السموات والاءرض . عدد ستاران در آسمان ، بيش از عدد ريگ ها (در زمين ) است . كوچك ترين ستاره ، از لحاظ حجم ، يك ميليون بار بزرگ تر از زمين است . هر مجموعه اى از ستارگان ، شهر بزرگى را تشكيل مى دهند كه آن را كهكشان مى نامند و بيش از صد ميليون ستاره را در خود جاى داده است .
    تعداد اين شهرها به بيش از دو ميليون شهر بالغ مى شود و فاصله هر يك از اين شهرها از ديگرى به اندازه اى است كه اگر به وسيله بى سيم از يك شهر به شهرى ديگر پيام فرستاده شود، پس از سه ميليون سال مى رسد. تازه حجم مجموع اين شهرها در مقايسه با فضاى خالى و لايتناهى ، همانند حجم يك مگس كوچك است در مقايسه با كره زمين . تمام اين ستارگان و كهكشان ها با تعادل و نظم خاصى در حال گردش و حركتند. اين ، يك نمونه از ميليونها ميليون نمونه قدرت و عظمت خداوند است كه دانش جديد آن را كشف كرده است . آيه شريف ، هنوز هم دانشمندان مكتشف را مخاطب قرار داده و به آنان مى گويد: و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛(306) و از دانش مگر بمقدار كمى داده نشده ايد)).
    زمين
    زمين ، كرده اى است معلق در هوا كه در هر 24 ساعت يك بار پيرامون محور خود مى چرخد و در نتيجه ، شب و روز به وجود مى آيد و نيز در هر سال يك بار پيرامون خورشيد مى چرخد و در نتيجه ، فصول چهارگانه تشكيل مى شوند. محيط زمين را يك لايه گازى احاطه كرده است كه گازهاى لازم براى ادامه حيات را در بر دارد. اين لايه گازى درجه گرماى مناسب براى زندگى را كنترل مى كند و بخار آب را از اقيانوسها مى گيرد و به مسافت هاى دور دست قاره هاى جهان منتقل مى سازد، تا در آن جا باران ببارد.
    اگر قطر زمين از آنچه در حال حاضر است ، كوچك تر مى بود، نمى توانست تعادل خود را حفظ كند و درجه گرماى آن به حد كشنده مى رسيد و اگر قطر آن بزرگ تر از آنچه هم اكنون است مى بود، نيروى جاذبه اش نسبت به اجسام افزايش پيدا مى كرد و اين افزايش تا حد زيادى بر زنگى در سطح زمين اثر مى گذاشت . اگر فاصله زمين از خورشيد بيش از مسافت كنونى مى بود، از درجه گرما كه آن را از خورشيد مى گيرد كاسته مى شد و اگر اين فاصل كمتر از حد كنونى مى بود، گرماى زمين افزايش مى يافت و در هر دو حالت ، زندگى بر روى زمين امكان پذير نبود.
    بنابراين ، كروى بودن زمين ، فضايى كه آن را احاطه كرده است ، چرخيدن آن پيرامون خورشيد، كشيده شدن لايه گازى پيرامون آن ، قرار گرفتن آن در جايى خاص از فضا و اندازه قطر آن ، همگى عوامل زندگى در زمين را براى انسان مهيا مى سازند و اگر يكى از خصوصيات نام برده در زمين نمى بود، چنان كه مثلا به شكل مسطح ، يا كوچك تر از اندازه كنونى و يا بزرگ تر از آن ، يا دورتر از فاصله كنونى از خورشيد و يا نزديك تر مى بود و يا لايه گاز اطراف آن وجود نمى داشت ، به گواهى دانشمندان ، انسان نمى توانست در زمين زندگى كند. خردمندانه نيست كه بگوييم اين نظام عجيب صرفا يك تصادف است ، بلكه از حكمت يك حكيم و از تدبير يك مدبر سرچشمه گرفته است .
    وجود خدا
    در هنگام تفسير آيات 21 و 22 از همين سوره ، دلايل وجود مدبر حكيم را بيان كرديم . از جمله اين دلايل ، دليلى است كه ((دليل غايى)) ناميده مى شود و آن اين كه نظام دقيق و استوارى كه ميان اجسام آسمانى و زمين وجود دارد، امكان ندارد كه زاييده تصادف باشد و جز اين كه بگوييم آن را وجود توانمند و حكيمى آفريده است ، توجيهى ديگر نمى توان براى آن يافت . قرآن به اين دليل تكيه كرده و در چند آيه بدان اشاره نموده است ؛ از آن جمله ، همين آيه مورد بحث است . بدين مناسبت ما به استدلال براى اثبات وجود خدا بر مى گرديم ، اما با شيوه اى غير از آن شيوه اى كه در تفسير آيه 21 آن را به كار برديم . پيش از هر چيز، مقدمه زير را بيان مى داريم :
    ماده گرايان و ماترياليستها وسيله علم و شناخت را به حس و تجربه منحصر مى كنند. بنابراين ، به هر چيزى كه انسان از راه تجربه ايمان پيدا كند، علم مى گويند و به هر چيزى كه از راه ديگر اعتقاد پيدا كند علم نمى گويند، بلكه صرفا عقيده مى نامند. بر اين اساس ، از نظر ماديون ، منبع علم ، چيزى و منبع عقيده ، چيزى ديگر است . اگر انسان براى اثبات درستى اعتقاد خود از انديشه و تجربه كمك بگيرد، در اين صورت ، عقيده او به علم تبديل مى شود.
    بر اساس نظريه آنها، ايمان به وجود خدا عقيده است ، نه علم . چنين كه ايمان به عدم وجود خدا نيز عقيده است ، نه علم ؛ زيرا هيچ كدام به تجربه و آزمايش مستند نمى باشد و مقايسه ميان آنها مقايسه ميان دو عقيده است . به سخنى ديگر: هرچه به خداى تعالى مربوط مى شود، خواه اعتراف به وجود او، يا انكار او، از امور غيبى محسوب مى شود؛ براى نمونه ، كسى كه به خدا ايمان دارد، به غيب ايمان دارد؛ چرا كه ايمان او به تجربه اتكا ندارد؛ همچنين ، كسى كه خدا را انكار مى كند، نيز ايمان به غيب دارد؛ زيرا ايمانش ‍ بر تجربه متكى نيست . پس از اين لحاظ، هر دو يكسان خواهند بود.
    پس از اين مقدمه ، نظريه ماده گرايان و منكران وجود خدا و نيز نظريه مومنان به خدا را بيان مى كنيم و قضاوت را به عهده خواننده مى گذاريم :
    منكران خدا مى گويند: جهان هستى و نظم و هماهنگى كه دارد و نيز انسان و شعور و عقلى كه دارد، تابع منطق و قانونى نمى باشند، بلكه به طور ناگهانى و تصادف به وجود آمده اند. بر اين اساس ، جهان ناگهانى به وجود آمده و آن گاه ترتيب در آن پديدار شده است . همچنين ، نظم جهان تصادفى به وجود آمده و هر چيزى به طور تصادفى در محل مناسب خود قرار گرفته است . ((ماده)) همان چيزى است كه زندگى ، عقل و نيروى شنوايى و بينايى به انسان بخشيده است . به بيان ديگر: ماده كور، همان خدايى است كه بر هر چيزى توانايى دارد، لكن اين قدرت و حكمت و تدبر به طور تصادف براى آن پيدا شده است .
    اما مومنان به وجود خدا مى گويند: جهان هستى و نظام آن از اراده و تصميم و حكمت و تدبير خداوندى توانا و حكيم سرچشمه گرفته است .
    اكنون ، اى خواننده گرامى ، اين سوال را از خودت بپرس : منشاء جهان هستى و نظام و تدبير حاكم بر آن ، چيست ؟ آيا تصادف است ، آن گونه كه منكران خدا مى گويند و يا اراده و تدبير الهى است ، چنان كه مومنان مى گويند؟ اى خواننده عزيز، اين سوال را از خودت بپرس و آن گاه با الهام گرفتن از عقل خود بدان پاسخ ده . اما ولتر، دانشمند مشهور، به اين پرسش چنين پاسخ داده است : ((انديشه وجود خدا يك امر بديهى است ، زيرا انديشه متضاد آن ، حماقت و نادانى مى باشد)).
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    شب جلوتر است يا روز؟
    دانشمندان اختلاف نظر دارند كه آيا از لحاظ وجود، روشنايى بر تاريكى مقدم است و يا تاريكى بر روشنايى . بنابراين نظريه اول ، روز مقدم بر شب است و شب هر روز، همان شبى است كه پس از آن روز، مى آيد. و بر اساس ‍ نظريه دوم ، شب جلوتر از روز است و شب هر روز همان شبى است كه پيش از آن روز، مى آيد. پيشينيان همين نظريه را برگزيده اند. از اين رو، از ديدگاه آنان ، شب جمعه - براى مثال - شبى است كه پيش از طلوع فجر روز جمعه داخل مى شود و به همين ترتيب ساير شبهاى روزها. از جمله دلايلى كه آنها بدان استدلال كرده اند، اين آيه است : و آية لهم الليل نسلخ منه النهار.(307)
    برگزيدن خدايانى غير از خدا
    وَ مِنَ النّاسِ مَن يَتّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يحِبّونهُمْ كَحُب اللّهِ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا أَشدّ حُبّا لِّلّهِ وَ لَوْ يَرَى الّذِينَ ظلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَاب أَنّ الْقُوّةَ للّهِ جَمِيعاً وَ أَنّ اللّهَ شدِيدُ الْعَذَابِ(165)
    إِذْ تَبَرّأَ الّذِينَ اتّبِعُوا مِنَ الّذِينَ اتّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَاب وَ تَقَطعَت بِهِمُ الأَسبَاب(166)
    وَ قَالَ الّذِينَ اتّبَعُوا لَوْ أَنّ لَنَا كَرّةً فَنَتَبَرّأَ مِنهُمْ كَمَا تَبَرّءُوا مِنّا كَذَلِك يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَلَهُمْ حَسرَتٍ عَلَيهِمْ وَ مَا هُم بِخَرِجِينَ مِنَ النّارِ(167)
    بعضى از مردم ، همتايانى غير از خدا اختيار مى كنند و آنان را چنان دوست مى دارند كه خدا را، ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند. و آن گاه كه اين ستم پيشگان عذاب را مى بينند دريابند كه همه قدرت از آن خداست . اين كه هر آينه خدا به سختى عقوبت مى كند. (165) آن گاه كه پيشوايان ، عذاب را بنگرند و از فرمان بران خويش بيزارى جويند و پيوند ميان ايشان گسسته گردد. (166) و آن پيروان گويند: كاش بار ديگر باز مى گشتيم ، تا آن چنان كه از ما بيزارى جسته اند از آنها بيزارى مى جستيم . خداوند كردارهايشان را اين چنين مايه حسرتشان سازد و آنان از آتش ‍ رهايى نيابند. (167)
    واژگان
    دون : ظرف مكان است ، چنان كه مى گويى : ((قعد فلان دون زيد؛ فلانى در مكانى كه پايين تر از مكان زيد بود نشست)). همچنين ، ((واژه دون )) به معناى پست و نيز به معناى ((غير)) مجازا به كار مى رود. مقصود از سخن خداى تعالى : ((من دون الله)) همين معناى اخير است ، يعنى غير از خدا. اءنداد: جمع ((ند)) است به معناى نظير و همتا. چنان كه مى گويى : عامله معاملة الند للند؛ با او معامله به مثل كرد)). مراد از ((اءنداد)) در اين جا برخى از آفريده هايى است كه گروهى از مردم ويژگى هاى خدايى را به آنها نسبت مى دهند. مثلا مى پندارند آنها همانند خدا سود و ضرر مى رسانند، قدرت خارق العاده دارند و غيب مى دانند و...
    اعراب
    ((كحب الله)) ((كاف)) به معناى مثل و صفت براى مفعول مطلقى محذوف و تقدير آن : يحبونهم حبا مثل حب الله مى باشد. ((اءشد)) خبر ((الذين آمنوا)) و ((حبا)) تميز است . ((اءن القوة لله)) به فتح همزه ((اءن)). مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعدش تاءويل مى شود مفعول است براى ((يرى)). ((جميعا)) حال و اءن الله شديد العذاب عطف است بر ((اءن القوة لله)) و تقدير آن از اين قرار است : لو يرى الذين ظلموا قوة الله و شدة عذابه . جواب ((لو يرى)) محذوف است كه سياق كلام بر آن دلالت دارد و تقدير آن : لعلموا اءن الله لا شريك له و لاند است .
    تفسير
    و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله . برخى از مردم به خدا شرك مى آورند؛ زيرا در برخى از ويژگيهاى خدا از قبيل سود و ضرر رسانيدن ، براى او همتايانى قرار مى دهند از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((مراد از همتايانى كه مردم براى خدا قرار دادند و آنها را چون او دوست داشتند، رهبران ستمگر و پيروانشان بودند)).
    برخى گفته اند: دوست داشتن خدا به معناى دوست داشتن كمال است ، زيرا او كمال مطلق است . برخى گفته اند: مراد از حب خدا، شناخت عظمت ، قدرت و حكمت او مى باشد. برخى گفته اند: مراد، ايمان به اين موضوع است كه خدا پديد آورنده و بار ديگر زنده كننده است و نيز هر چيزى در دست قدرت او مى باشد؛ ولى ما بر اساس همان شيوه اى كه داريم ؛ يعنى هميشه معناى روشن ، مناسب و نزديك به فهم را انتخاب مى كنيم ، مى گوييم : كسى كه خدا را دوست مى دارد، همان كسى است كه با هواى نفس خود به مخالفت بر مى خيزد و امر مولايش را اطاعت مى كند، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) در تعريف كسى كه دين از او اخذ مى شود، فرموده است .
    به بيان ديگر: معناى دوست داشتن خدا اين است كه تو به خاطر آنچه خدا مى خواهد از آنچه كه خود مى خواهى دست بردارى ، چنان كه محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به معناى پيروى كردن از سنت اوست ؛ اما معناى حب خدا نسبت به بنده اش آن است كه به وى پاداش ‍ بزرگ عطا مى كند. در حديث نبوى آمده است : ساءعطى الراية غدا الى رجل - و هو على ابن اءبى طالب - يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ؛ فردا پرچم را به مردى - منظور على ابن ابى طالب است - خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند،؛ يعنى على (عليه السلام ) خدا را اطاعت مى كند و خدا به او پاداش مى دهد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز او را گرامى و بر ديگران مقدم مى دارد.
    وانگهى هر كس كه طاعت مخلوق را بر طاعت خالق ترجيح دهد، خواسته و يا ناخواسته ، همتايانى براى خدا قرار داده است .
    و الذين آمنوا اءشد حبا لله . آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست دارند؛ زيرا هيچ كس را در اطاعت و اعتماد و توكل بر او، شريكش ‍ نمى كنند. اما كافران به خدايان متعدد اعتماد مى كنند و آنان را در اطاعت و نيز در طلب خير و دفع شر با خدا شريك مى سازند.
    ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة لله جميعا. يعنى اگر مشركانى كه بر خود ستم كرده اند، مى دانستند كه در روز قيامت و روز جدايى حق از باطل ، هيچ كس غير از خداوند سلطه اى ندارد و تنها خداوند است كه گناهكاران را عذاب مى كند و فرمان برداران را پاداش مى دهد، يقين پيدا مى كردند كه تنها خداوند به امور آخرت مى پردازد و آن جهان را اداره مى كند. بنابراين ، جواب ((لو)) محذوف است و سياق كلام بر آن دلالت دارد.
    اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا ورااءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب . سخن همچنان درباره كسانى است كه براى خدا شريكان و همتايانى قرار مى دهند. آنان عبارتند از: مرئوسان و پيروان ، و همتايان عبارتند از: سران و پيروى شدگان . فرداى قيامت ، هنگامى كه پرده كنار رود (و حقايق آشكار شود) رئيس از مرئوس و پيروى شده از پيرو بيزارى مى جويد؛ زيرا عذاب ، شديد است و ارتباطها و پيوندهاى ميان افراد گسسته مى گردد. صاحب مجمع البيان گفته است : ((تمام عوامل ارتباط ميان افراد از قبيل دوستى ، خويشاوندى ، مقام و عهد و پيمان و ديگر عواملى كه مردم در دنيا به سود خود از آن بهره مى جستند، از بين مى روند و اين ، آخرين درجه نااميدى است)). اين آيه ، نظير آيه 37 سوره اعراف است كه مى گويد: ((هر امتى كه به آتش داخل شود، امت همكيش خود را لعنت كند. تا چون همگى در آن جا گرد آيند، گروه هايى كه پيرو بوده اند، درباره گروه هايى كه پيشوا بوده اند گويند: پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، دو چندان در آشت عذابشان كن . گويد: عذاب همه دو چندان است ، ولى شما نمى دانيد)).
    و قال الذين ابتعوا لو اءن لنا كرة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا. در قيامت هر گناهكارى آرزو مى كند كه به دنيا برگردد و كارهاى بدى را كه انجام داده است جبران كند، به ويژه پيروان ستمكاران و گمراه كنندگان كه مى خواهند برگردند تا از آنان بيزارى جويند، در حال يكه اين آرزو بسيار بعيد و حسرتى است كه جان را مى سوزاند چنان كه آتش بدن را مى سوزاند. آرى ، پيروى از هواهاى نفسانى و كوتاهى در انجام وظيفه موجب چنين حسرتهايى مى شود.
    ظاهر آيه نشان دهنده آن است كه اين آيه به كفار اختصاص دارد، ولى سببى كه موجب صدور حكم شده است ، تمام كسانى را كه از ستم پيشگان و تبهكاران پيروى مى كنند و آنها را يارى مى رسانند در بر مى گيرد. اين آيه تمام كسانى را شامل مى شود كه دين خود را از نادانان و ستمكاران مى گيرند و همچنين كسانى كه اعتقاد دارند غير از خدا افراد ديگرى نيز مى توانستند سود يا زيان برسانند، حتى اگر اين افراد كلمه توحيد را بر زبان جارى كنند و نماز هم بخوانند و زكات هم بدهند. البته ، جاهلى كه قاصر است و توان شناخت حقيقت و درك آنچه را كه عقول سالم درك مى كنند ندارد، مستثناست .
    تقليد و پيشوايان چهارگانه
    در تفسير المنار به نقل از شيخ محمد عبده آمده است كه پيشوايان چهارگانه : ابو حنيفه ، مالك ، شافعى و ابن حنبل ، از اين كه مردم از آنان تقليد كنند نهى كرده اند. آنان به ترك تقليد از خود، به خاطر قرآن و سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده اند. صاحب المنار، پس از نقل سخن هر يك از اين چهار پيشوا گفته اس : لكن كرخى - يكى از فقهاى حنفى - آشكارا گفته است : اصل ، نظريه ابو حنيفه است . بنابر اين ، اگر كتاب و سنت با نظريه او موافق باشد كه مقصود همان است و اگر موافق نباشد، بايد نصوص قرآن و سنت را بر طبق نظريه ابو حنيفه تاءويل كرد.
    معناى سخن فوق آن است كه نظريه ابو حنيفه حاكم و مقدم بر قرآن و سنت است و آن دو، محكومند. اين سخن ، عين كفر است و كدامين كفر بالاتر از اين كه گفته شود: سخن خدا و پيامبر را بايد به خاطر سخن ابو حنيفه و اصحابش رها كرد. چه فرق است ميان اين سخن و سخن كسى كه خداوند بدان اشاره كرده است : و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا.(308) ما در هنگام تفسير آيه 170 از همين سوره درباره تقليد، تحت عنوان ((تقليد و اصول عقيده)) به صورت گسترده تر سخن گفتيم . به علاوه ، عمل به نظريات پيشوايان چهارگانه ، عملى مى باشد كه نه از روى اجتهاد است و نه از روى تقليد، زيرا آنان خود، از تقليد و عمل بر طبق نظرياتشان نهى كرده اند.
    خوراكى هاى حلال و پاكيزه
    يَأَيّهَا النّاس كلُوا مِمّا فى الأَرْضِ حَلَلاً طيِّباً وَ لا تَتّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مّبِينٌ(168)
    إِنّمَا يَأْمُرُكُم بِالسوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللّهِ مَإ؛ّّ لا تَعْلَمُونَ(169)
    وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170)
    اى مردم ، از آنان چيزهاى حلال و پاكيزه كه در زمين است بخوريد و پاى به جاى پاى شيطان مگذاريد كه دشمن آشكار شماست . (168) او شما را به بدى و زشتى فرمان مى دهد و مى خواهد كه درباره خدا چيزهايى بگوييد كه بدان آگاه نيستيد. (169) چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده اس پيروى كنيد، گويند: نه ، ما به همان راهى مى رويم كه پدرانمان مى رفتند. حتى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند. (170)
    واژگان
    حلال : هر چيزى است كه در شريعت از آن نهى نشده و حرام چيزى است كه از آن نهى شده باشد.
    طيب : نيكو، چمان كه مى گويى : ((حياة طيبة و كلمة طيبة ؛ زندگى و سخن نيكو)). ((ماءكول طيب ؛ خوراك دلپذير)). مراد از ((طيب)) در اين جا، چيزى است كه دل ، هوس آن را بكند و انسان از آن لذت ببرد. البته ، مشروط به اين كه از آن نهى نشده نباشد.
    سوء: هر چيزى كه پايانش بد باشد.
    فحشاء: از فحش گرفته شده و آن به معناى زشتى منظر است و آن گاه به معناى هر سخن و كارى كه زشت باشد به كار رفته است .
    اعراب
    ((حلالا)) حال از موصول مجرور به ((من)) است و آن ((ما فى الاءرض)) مى باشد. ((طيبا)) صفت است براى ((حلالا)). ((اءلفينا)) در اين جا به دو مفعول متعدى نشده است ؛ زيرا به معناى ((وجدنا)) مى باشد.
    تفسير
    يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض حلالا طيبا. اين خطاب ، تمام مردم را در بر مى گيرد، چه آنان كه برخى از خوراكى ها را بر خود حرام كرده اند و چه آنان كه حرام نكرده اند و نيز هم مومنان و هم كافران را؛ چرا كه كافر تنها از نعمت هاى آخرت محروم است نه از متاع دنيا. در حديث قدسى آمده است : ((من مى آفرينم و ديگرى پرستش مى شود. من روزى مى دهم و ديگى سپاسگزارى مى شود)). از آن جا كه برخى از خوراكى ها حلال و برخى حرامند، خداوند تنها نوع اول را مباح كرده است و هر چيزى كه شريعت آشكار از آن نهى نكرده باشد حلال است . در حديث آمده است : ((خدا در مورد چيزهايى سكوت اختيار كرده است . اين سكوت او به سبب فراموشى نبوده است . بنابر اين ، خود را درباره آنها به زحمت نيندازيد كه رحمتى است از سوى پروردگار براى شما)). البته ، گاهى حرمت بر چيزى كه در اصل حلال است ، عارض مى شود؛ نظير مالى كه از طريق ربا، غش ، رشوه و دزدى به دست مى آيد.
    و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين . خداوند پس از آن كه حلال را براى مردم مباح كرد، به آنان هشدار داد كه مبادا مرتكب حرام شوند. و اين هشدار را با اين عبارت بيان كرد: از شيطان و وسوسه هاى او كه حرام را در نظرتان زيبا جلوه مى دهد، پيروى مكنيد. هر خطور قلبى كه حرامهايى از قبيل : شراب ، زنا، دروغ و ريا را در نظر انسان زيبا جلوه مى دهد، يا از كار واجب مى ترساند، همانند ترس از نادارى در صورتى كه حقى را كه بر عهده اوست ادا كند يا ترس از ضرر و زيان در صورتى كه بخواهد جهاد كند و يا حق بگويد، همگى از وسوسه هاى شيطان است . خدا سخن شيطان را نقل مى كند كه مى گويد: ((لاءضلنهم و لاءمنينهم ؛ هر آينه آنها را گمراه مى كنم و هر آينه دلخوششان به آرزو مى نمايم)) .و نيز سخن او را بدين ترتيب حكايت مى كند: لاءقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين اءيديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اءكثرهم شاكرين ؛(309) هر آينه در سر راه راست تو براى گمراهى آنان مى نشينم . سپس از مقابل آنها و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بسيارى از آنها را سپاسگزار نيابى)).
    انما ياءمركم بالسوء والفحشاء و اءن تقولوا على الله ما لا تعلمون . اين آيه ، آثار و نتايجى را كه بر پيروى از وسوسه هاى شيطان مترتب مى شود بيان مى كند اين آثار عبارتند از سه چيز:
    1. سوء، يعنى هر عملى كه پايان بد داشته باشد.
    2. فحشا، و آن عابرت است از: زشت ترين نوع گناه .
    3. سخن گفتن درباره خدا از روى نادانى ، نظير اين كه خدا همتايان و فرزندانى دارد و يا اين كه حلال او را حرام و حرام او را حلال كند و از اين قبيل است عمل كردن به راءى و قياس و استحسان به منظور احكام شرعى .
    و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا. مرجع ضمير ((لهم)) تمامى كسانى است كه بدن دليل و حجت از ديگران تقليد مى كنند و به خاطر آنچه پدرانشان گفته اند، سخن خدا و رسول او را رها مى نمايند. مراد از ((ما اءنزل الله)) هر چيزى است كه دليل و برهان بر اثبات آن وجود داشته باشد و عقول سالم بدان ايمان بياورند.
    اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون . همزه براى سرزنش است و واو براى حال . معناى آيه اين است : آيا آنان از پدرانشان پيروى مى كنند، در حالى كه آنان از امور دين ، چيزى نمى دانند. بنابراين ، مراد از ((لا يعقلون شيئا)) آن نيست كه آنان نسبت به هيچ چيزى درك و فهم ندارند - هر چند ظاهر، همين را مى فهماند - بلكه مراد تنها نفى تعقل در امور دين است ، چرا كه سخن درباره امور دينى است . ما، در بخش بعدى اشاره خواهيم كرد كه اين آيه بر قبح تقليد در گمراهى دلالت دارد، اما تقليد در هدايت و بصيرت ، امرى است پسنديده و نيكو.
    تقليد و اصول عقايد
    تقليد به سان يك انديشه ، به خودى خود، نه نكوهش مى شود و نه ستايش ‍ و به طور كلى نه مى توان به نيكى آن حكم كرد و نه به زشتى آن ، بلكه تقليد انواعى دارد بدين ترتيب :
    1. تقليدى كه به غريزه و طبيعت بر مى گردد و در انسان و حيوان به طور يكسان مشاهده مى شود. از اين قبيل است بانگ خروس ها هنگامى كه صداى خروسى را مى شنوند و نيز آواز الاغ ها، هنگامى كه آواز الاغ ديگر را مى شنوند. همين حالت را در انسان نيز مى تواند ديد؛ براى نمونه ، شخصى براى يك خطيب و گوينده دست مى زند و ديگران نيز ناخود آگاه از او تقليد مى كنند، حتى اگر مقصود او را هم درك نكنند. و يا شخصى به سمت خاصى نگاه مى كند، هر كس كه او را ببيند بدون قصد و اراده به همان جهت نگاه مى كند. اين نوع تقليد نه ستايش دارد و نه نكوهش ، چرا كه خارج از دايره شعور و اراده است .
    2. تقليدى كه در شيوه گفتگوها و تعارف ها و در چگونگى لباس پوشيدن و ديگر چيزهايى كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و كوچك و بزرگ ، دانا و نادان در آن شريكند، به صورت عادت در آمده است . نيكويى و زشتى اين نوع از تقليد بستگى به نظريه مردم دارد.
    3. تقليد نادان از دانشمند در مسائل دنيوى نظير پزشكى ، هندسه ، كشاورزى ، صنعت و چيزهايى از اين قبيل كه انسان به كارشناسان و متخصصان رجوع مى كند. اين نوع تقليد نه تنها نيكوست ، بلكه يك نوع ضرورت است كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و اگر چنين تقليدى نباشد نظام اجتماعى مختل و همه كارها تعطيل مى شود؛ چرا كه يك شخص نمى تواند همه چيز را بداند و تمام آنچه را كه نياز دارد تامين كند. انسان همواره نيازمند همكارى و تبادل خدمات بوده و هست .
    4. تقليد مجتهد از مجتهدى ديگر در مسائل دينى . اين تقليد از لحاظ عقلى و عرفى مذموم و از لحاظ شرعى حرام است ، زيرا آنچه را يك مجتهد مى داند، در حق او حكم خداست . بنابراين ، براى او جايز نيست كه به خاطر نظريه فردى ديگر، نظريه خود را رها كند. كدامين خردمند است كه خود دليل داشته باشد، اما آن را به سبب دليل شخصى ديگر انكار كند؟ كدامين دانشمند است كه به سبب نظريه فردى كه دچار خطا و صواب مى شود از سخن خدا و رسول او كه معصوم مى باشد اعراض كند؟
    5. تقليد نادان از مجتهد عادل در مسائل فرعى دينى ؛ نظير احكام عبادات ، حلال و حرام ، طهارت و نجاست ، درستى معاملات و امورى از اين قبيل ، اين نوع تقليد، هم از لحاظ عقلى و هم از لحاظ شرعى واجب است ؛ زيرا اين گونه تقليد، تقليد از كسى است كه علم خود را از دليل و حجت گرفته است ، همانند بيمارى كه نه درد خود را مى داند و نه دواى آن را مى شناسد و به كسى مراجعه مى كند كه آنها را مى داند. شخص جاهل موظف است كه احكام دينى را به مورد اجرا بگذارد و امتثال كند، لكن اين كار جز از طريق مراجعه به كسى كه آنها را مى داند، براى او ميسور نمى باشد: فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .(310)
    لازم به يادآورى است كه اگر شخص جاهل به خاطر تبعيت از پدران خود نماز بخواند و روزه بگيرد، نه به سبب تقليد از يك مجتهد عادل و عبادت او نيز مطابق با واقع باشد، اين عبادت وى درست خواهد بود و از او پذيرفته خواهد شد، چرا كه تقليد نه شرط ماءمور به است و نه جزء آن ، بلكه صرفا وسيله اى است براى انجام آن . همچنين ، اگر فرد جاهل معامله اى را بدون تقليد انجام دهد و اين معامله اش مطابق با واقع باشد به طريق اولى درست خواهد بود.
    اما سخن كسى كه مى گويد: عبادت نياز به قصد قربت دارد و قصد قربت جز از مجتهد و يا مقلد او حاصل نمى شود، اين سخن ، صرفا يك ادعا به شمار مى رود؛ زيرا معناى قصد قربت آن است كه مكلف با انگيزه امرى كه بدان تعلق گرفته است و به دور از هر گونه شايبه دنيوى ، ماموربه را انجام دهد و ترديدى نيست كه اين موضع مى تواند از كسى كه از مجتهد نيز تقليد نمى كند، تحقق يابد. آيه اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دلالت دارد كه اگر پدر هدايت يافته (و دانشمند) باشد و پسر از وى تقليد كند، عمل اين پسر صحيح خواهد بود. بنابراين ، ميزان آن است كه عمل مكلف مطابق با واقع باشد.
    6. تقليد در اصول دين و عقيده نظير شناخت خدا و صفات او، نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عصمت او و زنده و محشور شدن در روز قيامت و... بيشتر علماى سنى و شيعه ، اين نوع تقليد را جايز ندانسته اند؛ زيرا تقليد عبارت است از: پذيرفتن چيزى بدون دليل و اين ، عين نادانى است . به بيان روشن تر: كسى كه از روى تقليد به وجود خدا اعتقاد پيدا كند، همانند كسى است كه نسبت به وجود ذات مقدس از اساس جاهل باشد. اين گروه از علما گفته اند: ما نقليد را تنها در فروع دين و مسائل علمى جايز مى دانيم ، نه در اصول عقايد، چرا كه در فروع دين مقصود تنها، به مورد اجرا گذاردن آنها بر طبق فتواى مجتهد است و اين امر ذاتا امكان پذير است بر خلاف اصول عقايد كه هدف ، علم و اعتقاد به آنهاست و علم با تقليد جمع نمى شود، چرا كه تقليد جهل محض است . به علاوه ، اعتقاد يك امر خارج از اراده و اختيار است و تكليف بدان تعلق نمى گيرد.
    محققان سنى و شيعه گفته اند: اگر تقليد، تصديق قطعى و مطابق با واقع را در پى داشته باشد، صحيح خواهد بود؛ زيرا هدف همين است و اجتهاد (در اصول دين ) نه شرط ايمان و تصديق است و نه جزء آن ، بلكه تنها وسيله است ، نه هدف .
    اين نظريه حق است ، چرا كه معيار در اصول عقايد، ايمان درست و مطابق با واقع است . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان هر كس را كه به او ايمان مى آورد و به صداقت و نبوت او اطمينان پيدا مى كرد، مى پذيرفت ، هر چند وى به مرحله اجتهاد (در اصول عقايد) و به كار بردن نظريه نرسيده بود. اما آياتى كه در مورد نكوهش پيروى از پدران آمده اند، سياق اين آيات دلالت دارد كه مقصود از آنها تقليد از پدران در گمراهى و امور باطل است ، نه در حق و هدايت . اين حقيقت براى هر كس كه درباره آيه اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه آباءكم (311) و آيه و اذا قيل لهم تعالوا الى ما اءنزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا(312) و نيز آيه اءولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دقت كند، روشن خواهد شد؛ چرا كه از اين آيات چنين فهميده مى شود كه اگر پدران آنها به وسيله آنچه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نال شده ، هدايت يافته باشند، پيروى از آنان جايز است ، زيرا هدف ، پيروى از چيزى است كه از سوى خدا نازل شده است . وقتى آنان از آن پيروى كنند، خدا را اطاعت كرده اند و پس از اطاعت مورد سوال قرار نخواهند گرفت .
    خلاصه سخن آن كه ، هر كس از سخن خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطاعت كند، از حقى اطاعت كرده كه با دليل ثابت شده است ، خواه از آن دليل آگاه باشد يا نباشد، تنها كافى است اجمالا بداند كه دليل صحيحى وجود دارد كه مجتهدان و كارشناسان آن را مى شناسند. حتى اگر كسى از حق پيروى كند بدون آن كه علم به حق بودن آن داشته باشد، به سبب اين كه آن را نياموخته است مجازات نمى شود. البته مستحق ستايش و پاداش نيز نخواهد بود. آيه پانزدهم سوره لقمان بر اين موضوع دلالت دارد: و ان جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛ چرا كه مفهوم مخالف اين آيه اين است كه اگر آن دو به كوشش از تو بخواهند كه به خدا ايمان بياورى و تو بدون شناخت و آگاهى اطاعت كردى ، هيچ گونه ايرادى بر تو نيست . ما قبلا در تفسير آيه 167 همين سوره در بخش ((تقليد از پيشوايان چهارگانه)) در باره تقليد از پيشوايان چهارگانه سخن گفتيم ؛ به آن جا رجوع كنيد.
    مثل كافران
    وَ مَثَلُ الّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءً صمّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ(171)
    مَثَل كافران مثل حيوانى است كه كسى در گوش او آواز كند و او جز بانگى و آوازى نشنود. اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمى يابند. (171)
    واژگان
    نعق : فرياد كرد.
    الدعاء و النداء: هر دو يك معنا دارند. برخى گفته اند: تفاوت آن دو در اين است كه دعا براى نزديك و ندا براى دور به كار مى رود.
    اعراب
    دعاء: مفعول ((يسمع)) و ((صم)) خبر مبتداى محذوف است .
    تفسير
    خداوند در اين آيه به كافرانى مثل زده است كه نسبت به دين پدرانشان تعصب مى ورزند. از اين رو، آنها را به چهارپايان و كسى كه آنان را به سوى حق فرا مى خواند به شبان تشبيه كرده است ؛ براى نمونه ، همان گونه كه چهار پايان چيزى از سخن شبان را نمى فهمند و تنها صدايى را مى شنوند كه پس از تمرين و عادت ، در هنگام شنيدن آن جلو يا عقب مى روند، همچنين كافران حقى را كه دعوت كننده ، آنها را به سوى آن فرا مى خواند، درك نمى كنند. كافران در اين جهت ، كاملا همانند كرانند، هرچند مى شنوند و مانند لالانند، هر چند سخن مى گويند و مانند كورانند، هر چند مى بينند.
    در قرآن آيات زيادى وجود دارند كه ميان كسى كه مطلقا چيزى را نمى شنود و كسى كه حق را مى شنود و بدان عمل نمى كند، تفاوتى نمى گذارند؛ از جمله آنها همين آيه است : لا يسمع الا دعاء و ندا.
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    از جمله اخلاق پسنديده اى كه از اركان بِر (نيكى )به شمار مى رود، صبر بر مشكلاتى است كه خداوند در ضمن سخن خود بدان اشاره كرده است : و الصابرين فى الباءساء والضراء و حين الباءس . ((الباءساء)) يعنى تنگدستى . ((الضراء)) به معناى بيمارى و امثال آن و ((حين الباءس)) به معناى شدت جنگ است . مقصود از صبر و شكيبايى در تنگدستى و بيمارى ، آن نيست كه انسان به آن دو خشنود باشد، هرگز چنين نيست ؛ زيرا اسلام بر هر مسلمان واجب كرده كه در حد توان خود براى رهايى از تنگدستى ، بيمارى ، بيسوادى و هر چيزى كه مانع پيشرفت در زندگى مى شود تلاش ‍ كند. مقصود از شكيبايى آن است كه انسان خود را در برابر مشكلات نبازد، بلكه خود را نگه دارد و كنترل كند و براى رهايى از حوادثى كه موجب اندوه و رنج او شده است ، شيوه صبر و پايدارى را در پيش گيرد. برخى از مفسران گفته اند: اين كه خداوند تنها سخن از شكيبايى در برابر سه مشكل فوق به ميان آورده ، على رغم اين كه شكيبايى در تمام حالات پسنديده است ، بدان جهت مى باشد كه اين سه مشكل از همه مشكلات ديگر سخت ترند و اگر كسى در برابر مشكلات مزبور شكيبايى كند، در برابر مشكلات ديگر شكيباتر خواهد بود.
    اءولئك الذين صدقوا و اءولئك هم المتقون . ((اءولئك)) اشاره است به تمام كسانى كه اين خصلت ها يعنى اصول عقيده ، بخشش مال ، عبادت خدا و اخلاق پسنديده را دارا هستند. اينان در ايمان خود راستگو هستند و با اعمال خود، از خشم و عذاب خدا پرهيز مى كنند. اما كسانى كه تنها به زبانشان مى گويند ايمان آورديم ، نه از چيزهايى كه دوست دارند انفاق مى كنند، نه به پيمانهاى خود وفادارند و نه در مشكلات و گرفتاريها شكيبايى در پيش مى گيرند، اين گروه از نيكى و نيكوكاران بسيار دور خواهند بود.
    نيكوكار از ديدگاه قرآن
    آيه اى كه پيش تر ذكر شد، پنج امر را بيان كرد: اصول عقيده ، تكاليف مالى ، عبادت ، وفاى به عهد و شكيبايى در مشكلات . دو امر اخير از شئون اخلاقى به شمار مى روند.
    بديهى است كه عبادت نظير نماز و روزه از آثار و نشانه هاى ايمان به خداست و هرگز از آن جدا نمى شود؛ زيرا اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد، او را عبادت نيز نخواهد كرد؛ اما بخشش مال ، وفاى به عهد و شكيبايى در سختى ها، امورى هستند كه هم از مومن صادر مى شوند و هم از كافر؛ براى نمونه ، بسيارى از مومنان به خدا چيزى را مى گويند، اما بدان عمل نمى كنند و از انفاق كم هم حتى نسبت به خودشان بخل مى ورزند (و مال خود را خرج نمى كنند) و در برابر هر حادثه و گرفتارى اى خود را مى بازند؛ ولى گاهى در ميان كافران فردى ديده مى شود كه در راه عدالت و انسانيت چيزهاى ارزشمندى را فدا مى كند و در برابر مشكلات پايدارى مى نمايد و درست كردار و راست گفتار است . بنابراين ، نه ميان ايمان و اخلاق پسنديده ملازمت است و نه ميان كف رو اخلاق نكوهيده ؛ اما در واقع ايمان بدون تقوا وجود ندارد.
    ولى آيه ((ليس البر...)) ايمان و اخلاق پسنديده را به سان يك كل تفكيك ناپذير به شمار آورده و به سان (عنصر) واحدى دانسته كه از نيكى جدا نمى گردد. بنابراين ، نه ايمان به خدا به تنهايى مى تواند انسان را از جمله پاكان قرار دهد و نه اخلاق بدون ايمان ، بلكه بر يك انسان نيكوكار لازم است كه هم ايمان به خدا داشته باشد، هم از اخلاق نيكو برخوردار باشد و هم خدا را عبادت كند. بر اين اساس ، از ديدگاه قرآن ، يك انسان نيكوكار كسى است كه مومن ، متعبد، وفادار، كريم و شكيبا باشد.
    فرمان قصاص
    يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكُمُ الْقِصاص فى الْقَتْلى الحُْرّ بِالحُْرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنثى بِالأُنثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شىْ‏ءٌ فَاتِّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسنٍ ذَلِك تخْفِيفٌ مِّن رّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(178)
    وَ لَكُمْ فى الْقِصاصِ حَيَوةٌ يَأُولى الأَلْبَبِ لَعَلّكمْ تَتّقُونَ(179)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، درباره كشتگان بر شما قصاص مقرر شد: آزاد در برابر آزاد و بنده در برابر بسنده و زن در برابر زن . پس هر كس كه از جانب برادر خود عفو گردد بايد با خشنودى از پس اداى خون بها رود و آن را به وجه نيكو بدو بپردازد. اين حكم ، تخفيف و رحمتى است از جانب پروردگارتان و هر كه از آن سر باز زند، بهره او عذابى است دردآور. (178) اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگى است . باشد كه پروا كنيد. (179)
    تفسير
    فقهاى اسلامى مجازات را به سه دسته تقسيم كرده اند:
    1. حدود؛ همانند بريدن دست دزد، سنگسار كردن زناكارى كه داراى همسر باشد و شلاق زدن شرابخوار. تفصيل اين مسائل در جاى خود خواهد آمد.
    2. ديات ؛ يعنى مجازاتهاى مالى
    3. قصاص ؛ يعنى كسى كه جنايت بر او واقع شده و يا ولى او، همان جنايتى را كه جانى بر او وارد كرده است ، بر جانى وارد مى كند. اين جنايت ممكن است قتل باشد، يا قطع عضو و يا ايراد جرح ؛ اما زدن ، قصاص ندارد. فقها به هر يك از اين اقسام ، باب جداگانه اى اختصاص داده اند. آيه فوق در باب قصاص است .
    يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى . در دوران جاهليت ، قانون جنگ و هرج و مرج بر اعراب حاكم بود. آنها با كوچك ترين بهانه اى و از روى ستم و تجاوز، فردى را مى كشتند و اولياى مقتول ، كسانى را كه هيچ گونه دخالتى در قتل نداشتند - نه خود جانى را - قصاص مى كردند. براى نمونه ، اگر يك مرد معمولى ، مرد ديگرى را كه همانند او بود مى كشت ، اولياى مقتول تعداد زيادى از بستگان قاتل را مى كشتند. اگر زنى ، يك زن همانند خودش را مى كشت ، اولياى مقتول به جاى او، مردى را از خانواده و يا قبيله قاتل مى گرفتند. و چه بسا ده نفر را به جاى يك نفر مى كشتند. اين ستم ها به جنگ هاى ويرانگر ميان قبايل منجر مى شد و بسيارى از آنها نابود مى گرديدند و كينه توزى و دشمنى ميان فرزندان و نوه هاى آنان به ارث مى ماند. از اين رو، خداوند قصاص را تشريع كرد تا در ميان آنان مساوات برقرار شود و نيز اين حكم ، بدون كم و زياد، تنها درباره قاتل به مورد اجرا گذاشته شود، نه درباره ديگران . همچنين ، قصاص در صورتى اجرا مى شود كه قتل عمدى باشد و در قتل خطايى و شبه عمد، قصاص وجود ندارد.(320)
    آيات زير بر معناى فوق الذكر دلالت دارند: ((النفس بالنفس)).(321) ((فلا يسرف فى القتل)).(322) ((و جزاء سيئة سيئة مثلها)).(323) ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم)).(324)
    الحر بالحر والعبد بالعبد والاءنثى بالاءنثى . معناى اين جمله روشن است و نياز به شرح و تفسير ندارد و آن اين كه بايد در قصاص ، برابرى ميان قاتل و مقتول از لحاظ آزاد بودن ، برده بودن و زن بودن ، مراعات شود.
    سوال : از سياق آيه چنين استفاده مى شود كه اگر آزاد، برده اى را بكشد و يا مرد، زنى را بكشد نبايد خودش كشته شود. آيا اين نظريه مورد اجماع فقهاست ؟
    پاسخ : آيه تنها سه صورت را بيان كرده است : آزاد، آزاد ديگر را بكشد، برده ، برده اى را و زن ، زنى را. و چهار صورت ديگر را متذكر نشده است و آنها عبارتند از اين كه : آزاد، برده اى را بكشد، برده ، آزادى را بكشد، مرد، زنى را بكشد و زن ، مردى را بكشد. نص صريح آيه دلالت دارد كه قصاص ‍ در سه صورت نخست تشريع شده است و تمام فقها نسبت به آن وحدت نظر دارند، چرا كه با صريح قرآن هيچ كس نمى تواند مخالفت كند.
    اما آيه ، چه از لحاظ منطوق و چه از لحاظ مفهوم ، قصاص را درباره ديگر صورت ها نه نفى مى كند و نه اثبات . بنابراين ، بايد به دليل ديگرى از قبيل سنت و اجماع مراجعه كنيم .
    در اين باره ، فقها اختلاف نظر دارند. مالك و شافعى و ابن حنبل گفته اند: آزاد به خاطر برده كشته نمى شود. ابو حنيفه گفته است : آزاد به سبب كشتن برده كسى ديگر، كشته مى شود، لكن به سبب كشتن برده خودش ، كشته نمى شود. اين چهار تن اتفاق نظر دارند كه مرد با كشتن زن و به عكس كشته مى شود.
    اماميه گفته است : اگر آزاد، برده اى را بكشد، كشته نمى شود، بلكه به سختى كتك زده مى شود و ديه برده را نيز بايد بپردازد. اگر زن ، مردى را عمدا بكشد، ولى مقتول اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا قاتل را بكشد. در صورتى كه ولى مقتول قتل را اختيار كند، خويشاوندان زن (قاتل ) نبايد غرامت بپردازند. اگر مرد، زنى را بكشد، ولى زن اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا اين كه قاتل را بكشد، اما در اين صورت بايد نصف ديه مرد يعنى پانصد دينار به وارثان قاتل بپردازد.
    فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتباع بالمعروف واءداء اليه باحسان . ضمير در ((له)) و ((اءخيه)) به قاتل بر مى گردد. لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر ولى دم (خون ) از چيزى كه به قاتل تعلق دارد در گذشت نظير اين كه از كشتن او درگذرد و به گرفتن ديه راضى شود، شايسته است كه قاتل نيز در برابر اين گذشت ، از خود نيكى نشان دهد. برخى گفته اند: لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر وارثان ، متعدد باشند و يكى از آنان ، قاتل را عفو كند، قصاص ساقط مى شود، حتى اگر بقيه وارثان مقتول بر قتل پافشارى كنند. در هر حال ، خداوند حق قصاص را از قاتل عمدى براى ولى مقتول قرار داده است . ولى مقتول ، در صورتى كه قاتل خود را براى كشته شدن عرضه كند، نمى تواند او را به پرداخت ديه مجبور كند و نيز قاتل نمى تواند ولى مقتول را وا دارد كه از وى ديه بگيرد، در صورتى كه وى اصرار بر قصاص داشته باشد. همچنين ولى مقتول و قاتل مى تواند بر مقدار كل ديه و يا بر مقدار كمتر و يا زيادتر از آن به جاى قصاص توافق نمايند. در صورتى كه هر دو به توافق برسند، اين توافق الزامى خواهد بود و عدول از آن جايز نمى باشد. بر ولى مقتول است كه براى دستيابى به صلح با قاتل برخورد نيكو داشته باشد و بر او سخت نگيرد و بيش از حق خود مطالبه نكند و نيز بر قاتل است كه مال را با كمال خوش رويى و بدون معطلى و خست و اذيت بپردازد.
    ذلك تخفيف من ربكم و رحمة . يعنى فلسفه تشريع ديه به جاى قصاص اين است كه خدا مى خواهد اين كار، تخفيف و رحمتى باشد براى شما.
    فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اءليم . برخى از مردم دوران جاهليت ، وقتى قاتل را مورد عفو قرار مى دادند و از او ديه مى گرفتند، آنگاه اگر به وى دسترسى پيدا مى كردند او را مى شكستند و در نتيجه ، هم قاتل را مى كشتند و هم از او ديه مى گرفتند. از اين رو، خداوند مردم را از چنين تجاوزى نهى كرد و تجاوزگر را وعده عذاب دردناك داد. گروهى از مفسران گفته اند: اگر كسى پس از عفو، قاتل را بكشد بر حاكم واجب است كه او را به قتل برساند، حتى اگر وى ديه بپردازد و ولى مقتول نيز بدان راضى گردد. البته ، اين قول صرفا استحسان است و آيه به هيچ روى بدان دلالت ندارد.
    ولكم فى القصاص حيوة يا اءولى الاءلباب . در آيات گذشته سخن از تشريع قصاص بود، در اين آيه علت تشريع و حكمت آن بيان مى شود، بدين معنا كه قصاص مايه امنيت مردم از تجاوز به يكديگر است ؛ زيرا هر كس بداند اگر فردى را بكشد (از روى عمد) كشته مى شود، به خاطر ترس از هلاكت خويش از اين كار صرف نظر مى كند.
    ولى پرداخت مال ، بازدارنده كافى براى جلوگيرى از قتل نيست ؛ زيرا بسيارى از مردم حاضرند اموال زيادى را بپردازند، تا از دشمنان خود انتقام بگيرند.
    مفسران درباره دلايل بلاغت در اين آيه و نيز مقايسه آن با ضرب المثل معروف ((القتل اءنفى للقتل ؛ كشتن ، بيشتر، كشتن را نفى مى كند))، به تفصيل سخن گفته اند. برخى از آنان ، شش دليل بر برترى آيه از لحاظ بلاغت بيان كرده اند. آلوسى در تفسير خود سيزده دليل بيان كرده و كسان يكه پس از وى آمده اند، دلايل ديگرى را نيز بر آن افزوده اند. تمام اين دلايل و يا بيشتر آنها به مباحث لفظى بر مى گردد.
    وصيت براى پدر و مادر
    كُتِب عَلَيْكُمْ إِذَا حَضرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت إِن تَرَك خَيراً الْوَصِيّةُ لِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى الْمُتّقِينَ(180)
    فَمَن بَدّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنّمَا إِثْمُهُ عَلى الّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(181)
    فَمَنْ خَاف مِن مّوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصلَحَ بَيْنهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(182)
    هرگاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى گذارد، مقرر شد كه درباره پدر و مادر و خويشاوندان نزديك ، از روى انصاف وصيت كند و اين شايسته پرهيزگاران (180) پس هر كس كه آن وصيت را بشنود و آن گاه دگرگونش ‍ سازد، گناهش بر آن كسى است كه آن را دگرگون ساخته است . خدا شنوا و داناست . (181) هرگاه بيم آن رود كه وصيت كننده اى در وصيت خود دستخوش ستم يا گناهى شده باشد، اگر كسى به اصلاح ميان آنان پردازد، مرتكب گناهى نشده است كه خدا آمرزنده و مهربان است . (182)
    واژگان
    الخير: ضد شر است و مراد از آن در اين جا مال است . برخى گفته اند: هر آيه اى در قرآن كه در آن لفظ ((خير)) باشد، مقصود از اين لفظ مال است .(325) برخى از اين آيات عبارتند از: ((و انه لحب الخير لشديد)).(326) ((فكاتبوهم اءن علمتم فيهم خيرا)).(327) ((اءنى اءراكم بخير)).(328)
    معروف : همان چيزى است كه اهل عرف آن را نيكو مى دانند.
    جنف : خطاء.
    اعراب
    ((الوصية)) نايب فاعل براى ((كتب)). ((حقا)) منصوب است بنا بر مصدريت (مفعول مطلق ) و در تقدير ((اءحق حقا)) مى باشد. ((من موص)) متعلق به محذوف كه حال از ((جنفا)) است . در صورتى كه حال مقدم بر صاحب حال شود، صاحب حال مى تواند نكره باشد. ضمير ((بدله)) و ((سمعه)) و ((يبدلونه)) به ((ايصاء)) يعنى وصيت كردن بر مى گردد. اما ضمير ((اثمه)) به ((تبديل)) كه از ((بدله)) به دست مى آيد بر مى گردد.
    تفسير
    كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاءقربين بالمعروف حقا على المتقين . اين آيه از آيات احكام و در باب وصيت آمده است . فقها و مفسران درباره آن اختلاف زيادى دارند.
    از جمله اين نظريات آن است كه اگر شخصى مالى دارد، وقتى آثار و نشانه هاى مرگ بر او آشكار شود، واجب است مقدارى از مالش را براى پدر و مادر و خويشاوند خود، حتى اگر آنان وارث هم باشند، وصيت كند. بنابراين ، نسبت به خويشان ، ميان ارث و وصيت جمع مى شود. يكى از نظريات اين است كه وصيت براى خويشاوند در صورتى واجب است كه وى وارث نباشد. برخى مى گويند: وصيت براى خويشاوندان مستحب است ، نه واجب . برخى مى گويند: بايد شخص ، وصيت كند كه حقوق و سهام وارثان وى از ميراث چه قدر است . بنابراين ، آيه فوق نظير آيه يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين (329) است . يكى از نظريات اين است كه وصيت بر اين افراد در صورتى كه مال زياد باشد واجب است . يكى از اقوال اين است كه اين آيه به وسيله آيه ارث نسخ شده است ؛ و نظريات ديگرى از اين قبيل كه نمى توان به آنها اعتماد كرد.
    وصيت براى وارث
    سنى و شيعه در مورد درستى وصيت براى وارث اختلاف نظر دارند. فقهاى مذاهب چهارگانه بر درست نبودن اين وصيت اتفاق نظر دارند و دليل آنان حديثى است كه مى گويد: ((وصيت براى وارث نيست)).
    اما فقهاى شيعه بر درستى وصيت براى وارث و غير وارث وحدت نظر دارند؛ چرا كه حديث مذكور از نظر آنان ثابت نشده است و ديگر آن كه عموم دلايلى كه بر صحت و جواز وصيت دلالت دارند، وصيت براى وارث را در بر مى گيرد. به علاوه روايات خاصى نيز از اهل بيت عليهم السلام در اين باره رسيده است . قوى ترين دليل بر درستى وصيت براى وارث ، همين آيه مورد بحث است . علامه رحمة الله در كتاب تذكره گفته است :
    ((وصيت براى وارث از ديدگاه همه علماى ما درست است ، خواه وارث اجازه بدهد و خواه ندهد، زيرا خداوند مى گويد: كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصيد للوالدين و الاءقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم . بنابراين ، خداوند وصيت را براى پدر و مادر كه از همه مردم به ميت نزديك ترند واجب قرار داده و آن گاه به منظور تاكيد بر اين وجوب فرموده است : ((حقا على المتقين)). اين جمله نشان دهنده بى تقوايى كسى است كه به درستى اين وصيت اعتقاد ندارد. سپس خداوند بار ديگر بر اين وصيت تاكيد مى كند و مى فرمايد: فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه . آن گاه براى بار سوم تاكيد مى كند: ((ان الله سميع عليم)). بنابراين ، آيه نص در اين باب (وصيت براى وارث ) است .
    سوال : شيعه به جواز وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان قائل است ، نه به وجوب آن ، با اين كه آيه آشكارا بر وجوب دلالت دارد؛ زيرا ((كتب)) به معناى ((فرض)) (واجب شده ) است . بنابراين ، شيعه با ظاهر آيه مخالفت كرده است ، همان گونه كه اهل سنت نيز كه به درست نبودن وصيت براى وارث قائلند با ظاهر آيه مخالفت كرده اند.
    پاسخ : به اجماع تمام مسلمانان ، استخراج حكم شرعى از قرآن ، تنها پس از جستجو در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نيز جستجوى اجماع جايز است . بنابراين ، اگر روايت و يا اجماع در موضوع آيه وجود نمى داشت بايد به ظاهر آيه تكيه مى كرديم ، لكن هم در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ثابت شده و هم اجماع وجود دارد كه وصيت براى خويشاوندان واجب نيست . بنابراين ، بايد آيه را بر استحباب وصيت حمل كنيم ، نه بر وجوب آن . معناى ((حقا على المتقين)) آن است كه اين استحباب حقيقتا ثابت شده است ؛ زيرا واژه ((حق)) به معناى ثبوت مى باشد.
    مراد از واژه ((معروف)) در آيه آن است كه شى ء مورد وصيت ، با وضعيت وصيت كننده و موصى له (شخصى كه به نفع او وصيت شده ) متناسب باشد؛ براى نمونه ، نه آن قدر كم باشد كه مورد تحقير واقع گردد و پذيرفته نشود و نه آن قدر زياد باشد كه به وارثان ضرر وارد كند نظير اين كه از يك سوم اموال باقى مانده ميت بيشتر باشد، چرا كه در حديث آمده است : ((خداوند در هنگام وفات شما يك سوم اموالتان را به شما بخشيده است)).
    فمن بدله بعد ما سمعه يعنى كسى كه وصيت و عبارت آن را، با اين كه بدان آگاهى دارد تغيير دهد.
    فانما اثمه على الذين يبدلونه . يعنى گناه تغيير و تحريف به عهده كسى است كه اين وصيت را تغيير داده و تحريف كرده است ، خواه وارث باشد، يا ولى ، يا حاكم ، يا وصى و يا شاهد. اين جمله دليل بر آن است كه هر كس ‍ گناه كند، مسئوليت آن بر عهده خود وى است نه بر ذمه كسى ديگر. بنابراين ، اگر ميت وصيت كند كه حق خدا و يا حق مردم بر ذمه او هست و نيز به شخصى كه به امانت و صداقت او ايمان دارد، وصيت كند كه اين حق را پرداخت نمايد، آن گاه ، وصى كوتاهى و يا خيانت كند؛ ميت گناهكار نمى باشد بلكه تنها وصى گناهكار و مسئول است . رازى گفته است : علما به اين آيه استدلال كرده اند كه كودك به خاطر كافر بودن پدرش عذاب نمى شود. اين موضوع از بديهيات عقل است كه قرآن با شيوه هاى گوناگون آن را ثابت كرده است ؛ از جمله آنها اين آيه است : و لا تزر وازرة وزر اخرى .(330)
    فمن خاف من موص جنفا اءو اثما فاءصلح بينهم فلا اثم عليه . ((جنف)) به معناى خطا و ((اثم)) به معناى ستم عمدى است . اين آيه ، نوعى استثنا از حكم سابق است ، بدين معنا كه تغيير دهنده وصيت ، گناهكار مى باشد، مگر اين كه وصيت كننده در وصيت خود دچار خطا شده باشد كه در اين صورت براى وصى ، يا ولى ، و يا حاكم جايز است كه وصيت را از باطل به حق تغيير دهد، زيرا آنچه حرام مى باشد تبديل حق به باطل است ، نه تبديل باطل به حق .
    آنچه در بالا گفته شد، همان چيزى است كه مفسران درباره معناى آيه بيان كرده اند. البته ، گفته مفسران به خودى خود درست است ، ولى آنچه ما از سياق آيه مى فهميم و صاحب مجمع البيان نيز آن را نزديك به صواب دانسته اين است : هرگاه نشانه هاى مرگ بر انسان آشكار شود و بخواهد درباره چيزهايى وصيت كند و در اين وصيت ستمى مشاهده شود، نظير اين كه به برخى از وارثان چيزى بدهد و برخى را محروم سازد و در هنگام اين وصيت ، عده اى از عاقلان و مومنان حضور داشته باشند، در اين جا، بر حاضران هيچ گناهى نيست كه به وصيت كننده سفارش كنند تا به حق وصيت كند و او را به راه صواب بر گرداند و ميان وى و وارثان آشتى و صلح برقرار نمايند تا همه وارثان رضايت دهند و توافق كنند و پس از مرگ وصيت كنند، نزاع و درگيرى در ميان آنها رخ ندهد.
    واجب شدن روزه
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكمُ الصيَامُ كَمَا كُتِب عَلى الّذِينَ مِن قَبْلِكمْ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ(183)
    أَيّاماً مّعْدُودَتٍ فَمَن كانَ مِنكُم مّرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلى الّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طعَامُ مِسكِينٍ فَمَن تَطوّعَ خَيراً فَهُوَ خَيرٌ لّهُ وَ أَن تَصومُوا خَيرٌ لّكمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(184)
    شهْرُ رَمَضانَ الّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِّلنّاسِ وَ بَيِّنَتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ فَمَن شهِدَ مِنكُمُ الشهْرَ فَلْيَصمْهُ وَ مَن كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكمُ الْيُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكمُ الْعُسرَ وَ لِتُكمِلُوا الْعِدّةَ وَ لِتُكبرُوا اللّهَ عَلى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلّكمْ تَشكُرُونَ(185)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنان كه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند مقرر شده بود تا پرهيزگار شويد. (183) روزهاى معدود، هر كس كه از شما بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر روزه بدارد. و آنان كه توانايى آن ندارند، هر روز را به اطعام مسكينى باز خرند. و هر كه به رغبت در آن بيفزايد، برايش بهتر است و اگر مى خواهيد بدانيد، بهتر آن است كه خود روزه بداريد. (184) ماه رمضان كه در آن براى راهنمايى مردم و بيان راه روشن هدايت و جدا ساختن حق از باطل ، قرآن نازل شده است . پس هر كس كه اين ماه را دريابد، بايد كه در آن روزه بدارد. و هر كس كه بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر. خدا براى شما خواستار آسايش است نه سختى ، و بايد كه آن شمار را كامل سازيد. و خدا را بدان سبب كه راهنمايى تان كرده است به بزرگى ياد كنيد و سپاس گوييد. (185)
    اعراب
    رازى درباره تركيب ((اءياما معدودات)) چهار قول بيان كرده است . و صاحب مجمع البيان نيز در اين مورد، سخنانى مفصل و طولانى دارد؛ اما سرانجام اين قول را برگزيده است كه ((اءياما)) ظرف و متعلق است به ((الصيام)) بنابر اين كه ((كاف)) در كما كتب على الذين من قبلكم به معناى ((مثل)) صفت براى حال محذوف باشد و در اين صورت عبارت چنين است : كتب عليكم الصيام مفروضا مثل ما فرض على من كان قبلكم . ((عدة)) مبتدا و خبرش محذوف و در تقدير:((فعليه عدة)) است . ((طعام)) بدل از ((فدية)) و مصدر ((اءن تصوموا)) در محل رفع به ابتداييت و خبر آن ((خير لكم)) مى باشد. ((شهر رمضان))، ((شهر)) خبرى مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((ذلكم شهر رمضان)) است . ((رمضان)) غير منصرف ، زيرا علميّت و الف و نون زايدتان (يعنى دو سبب از اسباب منع صرف را) دارد. ((شهد منكم الشهر))، ((الشهر)) مفعول فيه و به معناى ((فى الشهر)) است . ((فليصمه))، حرف جر ((فى)) محذوف است ، يعنى روزه بگيرد در آن .
    تفسير
    يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من روزه از مهم ترين عبادات و همانند نماز و زكات از ضروريات دين است . در حديث آمده است :
    ((اسلام بر پنج پايه ، بنا شده است : گواهى دادن به يگانگى خداوند، بر پايه داشتن نماز، دادن زكات ، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا براى كسى كه استطاعت دارد)).
    فقها فتوا داده اند كه اگر كسى وجوب روزه را انكار كند، مرتد است و كشتنش ‍ واجب مى باشد. و اگر كسى به وجوب روزه ايمان داشته باشد، لكن از روى بى توجهى و اهانت آن را ترك كند بر طبق نظريه حاكم شرع تعزير مى شود. اگر بار دوم روزه نگيرد باز هم تعزير مى شود و اگر بار سوم روزه نگيرد كشته مى شود. برخى گفته اند: اگر بار چهارم روزه نگيرد كشته مى شود.
    روزه يكى از عبادات كهن است كه خداوند آن را بر امت هاى گذشته نيز واجب قرار داده بود، اما به گونه اى كه با روزه ما مسلمانان از لحاظ مقدار و چگونگى و نيز از لحاظ زمان اختلاف داشته است . بنابراين ، تشبيه در اين جا از لحاظ واجب بودن است ، نه از جهت خصوصيت و تعداد روزها و زمان آن ، چرا كه تشبيه كردن يك چيز به چيزى ديگر ايجاب نمى كند كه آن دو از تمام جهات همانند يكديگر باشند.
    (لعلكم تتقون .) بيشتر مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به حكمت و فلسفه وجوب روزه دارد و آن اين كه روزه دار مى تواند با روزه گرفتن ، خود را به كنترل نفس و ترك تمايلات حرام و شكيبايى در برابر آنها، عادت دهد، چرا كه در حديث آمده است : ((روزه گرفتن نيمى از صبر است)). اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((هر چيز زكاتى دارد و زكات بدن روزه گرفتن است)). و نيز فرمود: ((خداوند روزه را واجب كرد تا اخلاص مردم را آزمايش كند)). بديهى است كه تمام اوامر و نواهى خداوند، آزمايشى است براى آشكار ساختن اخلاص مردم ، لكن روزه گرفتن از دشوارترين تكاليف است ؛ زيرا در آن ، غلبه يافتن بر نفس و مبارزه با آن است و نيز روزه مانع از خواسته هاى نفسانى از قبيل خوردن و آشاميدن و اشباع غريزه جنسى مى شود.
    (اءياما معدودات .) مراد روزهاى ماه مبارك رمضان است ، زيرا خداوند روزه روزهاى ديگر را بر ما واجب نكرده است .
    فمن كان منكم مريضا اءو على سفر فعدة من اءيام اءخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين . خداوند در اين آيه ، سه مورد از مفطرات در ماه رمضان را بيان كرده كه عبارتند از: بيمارى ، سفر و پيرى .
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و از جمله آنها، اين آيه است : انما يستجيب الذين يسمعون (313) و آيه و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون .(314)
    سوال : ظاهر آيه نشان مى دهد كه خداوند كافران را به شبان چهار پايان تشبيه كرده است ، نه به چهار پايان ، زير گفته است : و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع . روشن است آن كه صدا مى زند شبان است و آن كه نمى شنود چهار پايان . بنابراين ، كافران همانند شبانان هستند كه چهار پايان را آواز مى كنند، نه همانند چهار پايان ، آن گونه كه شما در تفسير آيه گفتيد؟
    پاسخ : چيزى از كلام خدا حذف شده كه قرينه حال بر آن دلالت دارد و در تقدير اين گونه است : ان مثل من يدعو الذين كفروا الى الحق كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ؛ يعنى مثل كسى كه كافران را به حق فرا مى خواند همچون كسى است كه در گوش حيوانى كه نمى شنود فرياد مى كند.
    از چيزهايى پاكيزه بخوريد
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ اشكُرُوا للّهِ إِن كنتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ(172)
    إِنّمَا حَرّمَ عَلَيْكمُ الْمَيْتَةَ وَ الدّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلّ بِهِ لِغَيرِ اللّهِ فَمَنِ اضطرّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(173)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آن چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و اگر خدا را مى پرستيد، سپاسش را به جاى آوريد. (172) جز اين نيست كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه به هنگام ذبح ، نام غير خدا بر آن بخوانند بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه از حد نگذراند و ستمكار نباشد، گناهى مرتكب نشده است كه خدا آمرزنده و بخشاينده است . (173)
    تفسير
    پس از آن كه خداوند تمام مردم را با اين سخن خود: يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض مخاطب قرار داد، بار ديگر تنها به مومنان خطاب مى كند: يا اءيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم تا براى آنان بيان كند كه ايمان درست ، به اين نيست كه انسان خود را محروم سازد و از چيزهاى پاكيزه بهره نگيرد، چنان كه برخى از رهبانان و روحانيان مسيحى و ديگران ، چنين مى كنند. خداى سبحان لذت بردن از زندگى و نعمتهاى جسمى را براى ما حلال كرده و به ما دستور داده است كه به خاطر اين نعمتها او را سپاس ‍ گزاريم . سپاس از خداوند بدين معناست كه هر نعمتى را آن طور كه شايسته اش است ، به كار گيريم . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود:
    ((كمترين چيزى كه بايد برابر خدا بدان متعهد باشيد آن است كه از نعمتهاى خدا براى معصيت هاى او كمك نگيريد)). اميد است صاحبان ثروت و مقام از اين حكمت بالغه پند گيرند و از اين دو نعمت براى لذتهاى حرام و خودخواهى و سركشى بهره نگيرند.
    انما حرم عليكم الميتة والدم و لحم الخنزير و ما اءهل به لغير الله . ترديدى نيست كه مراد از حرمت در اين جا، حرمت فعل است يعنى خوردن ، نه حرمت اعيان ، چرا كه اعيان را نمى توان به حليت و حرمت صوف كرد.
    خداوند پس از آن كه در آيه پيشين خوردنى هاى حلال را بيان كرده اكنون چهار چيز را كه خوردن آنها حرام است بيان مى كند و آنها عبارتند از:
    1. مردار؛ هر حيوانى كه بدون تذكيه شرعى بميرد.
    2. خون ؛ مراد، خون ريخته شده است ؛ يعنى خونى كه از گوشت جدا شده باشد، زيرا خونى كه با گوشت مخلوط باشد، معفو عنه است .
    3. خوك ؛ گوش ، پيه و تمام اجزاى خوك حرام است . البته ، داود ظاهرى مخالف اين نظريه است . او مى گويد: گوشت خوك حرام است ، نه پيه آن ؛ چرا كه از ظاهر لفظ چنين استفاده مى شود. (اگر بپرسيد: چرا تنها گوشت خوك در آيه ذكر شده ، با اين كه تمام اجزاى آن حرام است ؟ در پاسخ مى گوييم :) از آن جا كه گوشت مهم ترين اجزاى حيوان است كه مى تواند مورد بهره بردارى قرار گيرد، از اين رو، تنها همان ذكر شده است .
    4. ما اءهل به لغير الله ؛ يعنى حيوانى كه در هنگام ذبح ، نام خدا بر آن برده نشود، خواه براى بت ها ذبح شود و يا براى چيزى ديگر.
    دليل حرام بودن سه مورد اول ، صرفا بهداشتى است كه پزشكان و كارشناسان آن را مى دانند؛ اما دليل حرمت حيوانى كه در هنگام ذبح آن ، نام خدا برده نشود، صرفا دينى است و هدف از اين تحريم آن است كه توحيد محفوظ بماند و مردم از شرك پاك گردند.
    سوال : ظاهر آيه دلالت دارد كه از خوردنى ها تنها همين چهار تا حرامند؛ زيرا واژه ((انما)) افاده حصر مى كند و هر حصرى دو مفهوم را در بر دارد: اول ، اثبات آنچه خطاب متضمن آن است و آن در اين جا تحريم اشياى چهارگانه است . دوم ، نفى يعنى عدم تحريم ما سواى اشياى چهارگانه مزبور. اين ، در حالى است كه مى دانيم خوردنى هاى ديگرى نيز وجود دارند كه حرامند؛ نظير: گوشت سگ ، حيوانات درنده ، حشرات ، برخى از انواع ماهى و اجزاى حرام حيواناتى كه به صورت شرعى ذبح مى شوند. تفصيل اين موضوع در كتابهاى فقه وجود دارد؛ از جمله اين كتابها، جزء چهارم كتاب ما، فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) است .
    پاسخ : بله ، ظاهر آيه همين طور است ؛ ولى پس از وجود اجماع و ثبوت سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين ظاهر عمل نمى شود. البته ، تنها اين آيه نيست كه ظاهر آن به سبب اجماع رها مى شود (بلكه آيات ديگرى نيز از اين قبيل وجود دارند.)
    خوب است اشاره كنيم كه ذكر نام خدا در هنگام ذبح واجب است . بنابراين ، اگر كسى عمدا نام خدا را نبرد، ذبيحه حرام مى شود، خواه اين ترك نام خدا به سبب ندانستن وجوب اين عمل باشد و خواه آن را بداند و ترك كند. شايان ذكر است كه اگر ذبح كننده نام خدا را فراموش كند، ذبيحه حرام نمى شود. براى بردن نام خدا كافى است كه ذبح كننده بگويد: الله اكبر، يا الحمدلله ، يا بسم الله يا لا اله الا الله و يا مانند آن .
    حكم كسى كه ناچار است
    فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه . ناچار، كسى است كه مى ترسد اگر حرام نخورد، جانش را از دست بدهد، يا بيمار شود، يا بيمارى اش زياد شود، يا مى ترسد كه ضرر يا اذيت بر نفس محترم وارد شود نظير زن باردارى كه از حمل خود و دايه اى كه از كودك شير خوار خود مى ترسد، يا اين كه شخص نيرومندى او را مجبور كند كه چيزى حرام را بخورد و يا بياشامد، به قسمى كه اگر از اين كار خوددارى كند، به جان ، يا مال و يا آبروى او ضرر برساند. تمام اين مواردى كه نام برديم از عواملى است كه موجب جواز خوردن حرام به اندازه اى كه ضرر رفع شود مى گردد. از همين جاست كه اين جمله در ميان فقها معروف شده است : ((الضرورة نقدر بقدرها؛ اندازه ضرورت با خود آن تعيين مى شود)). آيه فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه دلالت بر اين مطلب دارد؛ چرا كه باغى ، كسى است كه بدون ضرورت ، مرتكب حرام مى شود و عادى ، كسى است كه از مقدار نياز فراتر مى رود.
    پنهان كردن كتاب خدا
    إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكتَبِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاً أُولَئك مَا يَأْكلُونَ فى بُطونِهِمْ إِلا النّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(174)
    أُولَئك الّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصبرَهُمْ عَلى النّارِ(175)
    ذَلِك بِأَنّ اللّهَ نَزّلَ الْكتَب بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنّ الّذِينَ اخْتَلَفُوا فى الْكِتَبِ لَفِى شِقَاقِ بَعِيدٍ(176)
    آنان كه كتابى را كه خدا نازل كرده است پنهان مى دارند، تا بهاى اندكى بستانند شكم هاى خود را جز از آتش انباشته نمى سازند و خدا در روز قيامت با آنها سخن نگويد و پاكشان نسازد و بهره آنها عذابى دردآور است . (174) اينان گمراهى را به جاى هدايت برگزيدند و عذاب را به جاى آمرزش . چه چيز بر آتش شكيبايشان ساخته ؟ (175) زيرا كه خدا كتاب را به حق نازل كرد و كسانى كه در كتاب خدا اختلاف مى كنند، در مخالفتى دور از صوابند. (176)
    اعراب
    در اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار ((اءولئك)) مبتدا و ما بعد آن خبر و جمله ، خبر ((ان)) مى باشد. و در اءولئك الذين اشتروا الضلالة ((اءولئك)) بدل از ((اءولئك)) اولى . ما اءصبرهم ((ما)) براى تعجب در محل رفع و مبتدا. ((اءصبر)) فعل ماضى و ضميرى كه در آن مستتر است به ((ما)) بر مى گردد و جمله ، خبر است براى ((ما))؛ نظير ((ما اءحسن زيدا)). ((ذلك)) مبتدا، مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعد آن ريخته مى شود، مجرور به ((باء))، متعلق به محذوف و خبر ((ذلك)) و تقدير آن بدين ترتيب است : ذلك حاصل بكون الله نزل الكتاب .
    تفسير
    ان الذين يكتمون ما اءنزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. برخى گفته اند: اين آيه درباره اهل كتاب نازل شد؛ آنان كه ويژگى هاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نبوت او را پنهان كردند. حال ، سبب نزول هر چه باشد، مراد تمام كسانى است كه چيزى از حق را بشناسند و آن را با تاءويل و تحريف ، به خاطر حفظ منافع شخصى خود، پنهان كنند و هيچ تفاوتى نمى كند كه چنين شخصى يهودى باشد، يا نصرانى و يا مسلمان ؛ زيرا لفظ آيه عام است و معيار، عموم لفظ است ، نه خصوص سبب نزول . خداوند چنين شخصى را كه هم خودش گمراه است و هم ديگران را گمراه مى كند، در چندين آيه مورد تهديد قرار داده است . از جمله اين آيات ، آيه 146 و 159 است كه پيش تر بيان شد و از آن جمله ، آياتى است كه در سوره آل عمران ، نساء و مائده خواهد آمد. و يكى از آنها نيز همين آيه مورد بحث است . تمام اين آيات ، خشم و تهديد به شديدترين عذاب و مجازات است ، چرا كه بايد حق را تقديس كرد و با هر وسيله اى آن را اعلام و شبهات را از آن دفع نمود و نيز بايد با هر كسى كه با حق مبارزه مى كند به مبارزه برخاست و آن را با نيروى سلاح و قربانى كردن عزيزان به اجرا در آورد، زيرا دين و نظام و زندگى جز به وسيله حق پايدار نخواهد ماند.
    ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. يعنى آنان چيزى را مى خورند كه موجب عذاب در آتش مى شود. بنابراين ، عبارت ، از باب اطلاق مسبب (آتش ) بر سبب (خوردن حرام ) است . اما اين كه كلمه ((بطون)) در آيه ذكر شده ، با اين كه خوردن جز در شكم نمى باشد، بدان جهت است كه خدا مى خواهد اشاره كند كه آنان جز پر كردن شكم هايشان انديشه ديگرى ندارند.
    و لا يكلمهم الله يوم القيامة . اين آيه كنايه از اين است كه خدا در روز قيامت از كسانى كه حق را پنهان مى دارند، اعراض و بر آنان خشم مى كند.
    (ولا يزكيهم ؛) يعنى آنها را به وسيله آمرزش ، از گناهان پاك نمى كند.
    اءولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى . ضلالت ، يعنى پيروى از هوسها و هدايت يعنى پيروى از كتاب خدا. خريدن گمراهى به وسيله هدايت ، بدين معناست كه باطل را بر حق و هواى نفس را بر هدايت ترجيح مى دهند.
    فما اءصبرهم على النار. اين جمله به معناى خبر دادن از صبر آنان در آتش نيست و نيز براى اظهار شگفتى از صبر آنان در آتش نمى باشد، زيرا منشاء شگفتى ، ندانستن سبب است و اين در حق خدا محال است . هدف از جمله مزبور، آن است كه جرئت و اقدام كردن آنان را بر ضد خدا، از طريق ترك احكام و حدود او؛ و نيز سرنوشت آنان را كه تحمل آن امكان پذير نيست به تصوير كشد. رازى گفته است : ((وقتى آنان كارى مى كنند كه باعث گرفتار شدنشان در آتش مى شود، گويى به عذاب او راضى شده اند و بر آن صبر مى كنند. بنابراين ، آيه مزبور به سان اين جمله است كه شما به كسى كه موجبات خشم سلطان را فراهم آورده است مى گوييد: چه چيزى تو را بر زنجير و زندان شكيبا گردانيد؟
    سوال : آنچه گفتيد، حال كسانى بود كه حق را مى شناسند و آن را پنهان مى كنند. حال كسى كه نسبت به آنچه از سوى خدا نازل شده ابدا شناخت ندارد و در عين حال ، مى گويد: اين حلال است و آن حرام و دليلى جز وهم و خيال ندارد، چگونه است ؟
    پاسخ : حال چنين شخصى به مراتب بدتر از حال كسى است كه حق را مى شناسد و آن را پنهان مى كند، زيرا وى خود را به جاى خدا و منبع قانونگذارى و حلال و حرام قرار داده است .
    جذب و دفع متقابل ميان حق و باطل
    صاحب المنار در تفسير خود از شيخ محمد عبده نقل مى كند كه وى در تفسير اين آيه گفته است : ((در ميان مسلمانان كسانى هستند كه آنچه را از سوى خدا نازل شده با تحريف و تاءويل پنهان مى كنند، چنان كه يهود صفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پنهان كردند. اين مسلمانان ، دو جاذبه را كه متضاد يكديگرند احساس مى كنند: جاذبه حق كه آن را شناخته اند و جاذبه باطل كه آن را دوست دارند. جاذبه حق ، آنان را به هيجان و حركت وا مى دارد و جاذبه باطل براى آنها خود خواهى و نفرت مى آورد. آنچه را شناخته اند بر عقلهايشان و آنچه را دوست دارند بر دلهايشان غلبه دارد. از اين جهت ، آنان بر تحريفهايى كه انجام داده اند ثابت قدم مانده اند و به سوى جنگ آشكار با عقل و وجدان رفته اند. آنان وقتى درباره خطر آينده مى انديشند. لذتهاى حاضر در كامشان تلخ مى شود و هنگامى كه شيرينى حاضر را مى چشند، آن را بر آينده ترجيح مى دهند. آيا چنين احساسى كه حق را تنها گذارد و باطل را يارى كند، آتشى نيست كه در درون انسان شعله ور مى شود؟ آيا آنچه را كه آنان از فروش حق به دست مى آورند و مى خورند، به سان آن گياه بدبويى نيست كه نه خورنده را فربه مى كند و نه گرسنگى را برطرف مى كند؟))
    آنچه گفته شد، نسبت به افرادى درست است كه در هنگام ارتكاب گناه احساس مى كنند كه وجدانشان آنها را، هر چند به مقدارى اندك ، ملامت و سرزنش مى كند، ولى برخى از افراد آن قدر با باطل انس گرفته و بدان عادت كرده اند كه گويى گرايش به باطل ، طبيعت دم آنان شده است . اينان از ژرفاى وجود خود با هر چيزى كه بوى حق و انسانيت داشته باشد احساس ‍ دشمنى مى كنند. هم اكنون كه من اين سخنان را مى نويسم ، ماه ژوئن سال 1967 است . در اين ماه شوم اسرائيلى ها با كمك انگليس و آمريكا بر بعضى از مناطق عربى پيروز شده ، ساكنان اين مناطق را از خانه هاى خود بيرون كرده بيش از دويست و پنجاه هزار نفر را آواره كرده اند و هزاران زن و مرد و كودك را با بمبهاى ناپالم سوزانده اند. افراد زيادى ، اين جنايتها را به اسرائيل تبريك گفته و براى آن شادمانى نموده اند و نيز اظهار اميدوارى كرده اند كه اسرائيل به اين جنايات و تجاوز خود ادامه دهد. اين افراد كسانى هستند كه هوسها بر عقل و وجدان آنان غلبه كرده ، تا آن جا كه اثرى از اين دو در آنها باقى نمانده و كاملا به سان چهار پايان گشته اند. خداوند آنها را چنين توصيف كرده است : آنان قومى هستند كه نه عقل دارند و نه مى فهمند. آنان همانند چهار پايان ، بلكه گمراه تر از آنهايند.
    ذلك باءن الله نزل الكتاب بالحق . ((ذلك)) اشاره است به عذابى كه بر پنهان كنندگان حق فرود خواهد آمد و اين سخن خدا باءن الله نزل الكتاب بالحق سبب عذاب را بيان مى كند و آن اين كه آنان جرئت مخالفت با حقى را كه در كتاب خدا آمده است به خود داده اند.
    و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد. مفسران در اين كه مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب كيست ، اختلاف نظر دارند. بسيارى از آنان - چنان كه در مجمع البيان آمده است - بر اين عقيده اند كه مراد از آنان ، كافران هستند. سبب اختلاف كافران اين است كه برخى از آنان گفته اند: قرآن افسانه پيشينيان است . برخى از مفسران گفته اند: مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب مسلمانان است ، زيرا آنان پس از آن كه اتفاق كردند كه قرآن از سوى خداست ، در تفسير و تاءويل آن گرفتار اختلاف شدند و به چندين گروه تقسيم گرديدند. در صورتى كه بر آنان لازم است حال كه قرآن آنان يكى است ، سخن ايشان نيز يكى باشد.
    ممكن است مراد كافران باشد، ليكن نه به اين دليل كه برخى از آنان گفته اند: قرآن جادوست و ديگرى گفته است : قرآن رجز مى باشد، بلكه به اين دليل كه تنها عامل اختلاف و چند دستگى ، كافران است و آنان هيچ گاه بر سر حق با پيروان قرآن اتحاد نمى كنند.
    دادن مال به خاطر خدا
    لّيْس الْبرّ أَن تُوَلّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنّ الْبرّ مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النّبِيِّينَ وَ ءَاتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُوا وَ الصبرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضرّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الّذِينَ صدَقُوا وَ أُولَئك هُمُ الْمُتّقُونَ(177)
    نيكى آن نيست كه روى خود به جانب مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب خدا و پيامبران ايمان آورد. و مال خود را با آن كه دوستش دارد، به خويشاوندان و يتيمان و درماندگان و مسافران و گدايان و دربند ماندگان ببخشد و نماز بگزارد و زكات بدهد. و نيز كسانى هستند كه چون عهدى مى بندند وفا مى كنند. و آنان كه در بينوايى و بيمارى و به هنگام جنگ صبر مى كنند، اينان راستگويان و پرهيزگارانند. (177)
    واژگان
    البر: هر عمل از اعمال نيك را بر مى نامند.
    قبل : ظرف مكان است و به معناى ناحيه و جهت .
    ابن السبيل : مسافرى است كه سفر او معصيت نباشد و مال خود را از دست بدهد و نتواند به سوى خانواده و وطن خود برگردد.
    الباءساء: تهى دستى و فقر.
    اعراب
    ((البر)) منصوب و خبر مقدم است براى ((ليس)). ((اءن)) باصله اش اسم ((ليس)) و نيز جايز است كه بر عكس باشد، يعنى ((البر)) مرفوع و اسم ((ليس)) و صله ((اءن)) منصوب و خبر آن باشد. كلمه ((البر)) دوم ، اسم ((لكن)) و خبر آن محذوف است و در تقدير: ولكن البر بر من آمن بالله مى باشد، چرا كه اسم ذات ، خبر اسم معنا واقع نمى شود. ((آتى)) به معناى ((اءعطى )) و ((المال)) مفعول دوم و مقدم ، و ((ذوى القربى)) مفعول اول و موخر براى ((آتى)) است . ((على حبه)) متعلق به محذوف و حال از ضمير ((آتى)). ((الموفون بعهدهم)) خبر مبتداى محذوف و در تقدير: ((هم الموفون)) است و يا عطف است بر ((من آمن بالله )). ((الصابرين)) مفعول براى فعل محذوف و در تقدير: ((اءعنى الصابرين)) است ، چنان كه در مجمع البيان و ديگر تفاسير آمده است . و اءولئك الذين صدقوا. ((اءولئك)) مبتدا و خبر آن ((الذين)) است .
    تفسير
    خداوند در اين آيه ، امورى را بيان كرده و آنها را به عنوان اركان تقوا، نيكى و راستى در ايمان به شمار آورده است . برخى از اين امور به عقيده مربوط مى شوند، برخى به بخشش مال ، برخى به عبادت و برخى به اخلاق . اما پيش از اشاره به هر يك از آنها، با اين سخن ، زمينه ذكرشان را فراهم كرده است :
    ليس البر اءن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب . اين خطاب همگانى است كه تمام مردم را در بر مى گيرد، هر چند سبب نزول خاص ‍ باشد، ولى ميزان ، عموم لفظ است ، نه سبب نزول . مقصود از اين خطاب آن است كه مى خواهد مومنان و نمازگزاران را توجه دهد كه صرف نماز گزاردن به سوى يك جهت خاص ، آن خيرى نيست كه مورد نظر دين است ، چرا كه سبب تشريع نماز آن است كه نماز گزار به سوى خدا روى آورد و از ماسواى او روى گرداند.
    پس از اين مقدمه ، و زمينه سازى به بيان اصول عقيده كه از اركان ((بر)) به شمار مى رود پرداخته و آن را به پنج اصل منحصر كرده است . آيه زير، اين اصول را در بر دارد:
    ولكن البر من آمن بالله واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين . ايمان به خدا پايه عمل نيك است و نيز انگيزه اى است براى اطاعت از تمام اوامر و نواهى خدا. ايمان به وجود فرشتگان ، ايمان به وحيى است كه بر انبيا نازل شده و انكار آنان ، انكار وحى و نبوت است : نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين .(315) ايمان به كتاب ، ايمان به قرآن و ايمان به پيامبران ، ايمان به اديان آنان است . اين امور پنجگانه به سه امر بر مى گردد: ايمان به خدا، ايمان به نبوت و ايمان به روز قيامت ، چرا كه ايمان به پيامبر، ايمان به فرشتگان و كتاب نيز هست . آن گاه خداوند به تكاليف مالى اشاره مى كند:
    و آتى المال على حبه . برخى گفته اند: ضمير ((حبه)) به خداوند بر مى گردد، زيرا كلمه ((الله)) قبلا ذكر شده است در آيه من آمن بالله واليوم الاخر بنابراين ، معناى جمله فوق اين است كه بخشنده ، مالش را براى خدا مى بخشد. برخى گفته اند: ضمير به ((مال)) بر مى گردد و اين آيه ، نظير آيه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (316) و نظير آيه و يطعمون الطعام على حبه (317) است . اين نظريه به صواب نزديك تر است ، زيرا ضمير به مرجع نزديك تر بر مى گردد، نه به دورتر، وانگهى مراد از بخشش ‍ مال در اين جا، دادن زكات واجب نيست ؛ چرا كه خداوند دادن زكات (آتى الزكاة ) را بر دادن مال (آتى المال ) عطف كرده است و عطف اقتضاى تفاوت بين دو چيز را دارد.
    آيه ، از ميان كسانى كه سزاوار است انسان مالش را به آنها بدهد، شش گروه را متذكر شده است .
    1. ذوى القربى ؛ يعنى خويشاوندان صاحب مال ، چرا كه آنان به خير و صله از ديگران مستحق ترند. خداى تعالى فرموده است : ((توانگران و آنان كه گشايشى در كار آنهاست ، نبايد سوگند بخورند كه به خويشاوندان و مسكينان و مهاجران در راه خدا چيزى ندهند)).(318) نفقه خويشاوند بر خويشاوند واجب است ، البته مشروط به اين كه خويشاوند، از پدران و يا از فرزندان او باشد و توان تامين مخارج خود را نداشته باشد و خويشاوند ديگر اين توان را داشته باشد. اما نفقه خويشاوندان ديگر از ديدگاه فقها بر انسان مستحب است ، نه واجب .(319)
    2. يتيمانى كه نه مال و ثروتى دارند و نه سرپرستى كه مصارف آنان را بر عهده گيرد؛ بنابراين ، بر توانگران واجب است كه سرپرستى و تامين مصارف آنها را بر عهده گيرند. البته ، در صورتى كه بيت المال براى مسلمانان وجود نداشته باشد.
    3. مساكين ؛ يعنى نيازمندانى كه دست نياز و ذلت به سوى مردم دراز نمى كنند.
    4. ابن السبيل ؛ يعنى كسى كه در سفر وامانده و بدون كمك مالى ديگران ، توان بازگشت به وطن خود را نداشته باشد.
    5. گدايانى كه دست ذلت به سوى مردم دراز مى كنند؛ اين گونه گدايى بنا بر نظريه ما شرعا حرام است ، مگر اين كه واقعا كسى ناچار باشد، نظير كسى كه به خوردن مردار ناچار مى شود. دليل اين حرمت آن است كه گدايى موجب ذلت و تحقير انسان مى شود و تحقير حرام است ، خواه از جانب كسى ديگر باشد و يا از جانب خود انسان . در حديث است كه ((دادن صدقه به ثروتمند و نيز به كسى كه نيرومند و سالم است حرام مى باشد)). مراد از نيرومند و سالم كسى است كه توان كار كردن را داشته باشد.
    6. فى الرقاب ؛ يعنى بندگان را بخرند و آزادشان كنند. البته ، اين گروه در عصر حاضر و پس از آن كه بردگى از بين رفت وجود ندارد.
    شايان ذكر است كه خداوند اين گروه هاى شش گانه را به عنوان نمونه بيان كرده ، نه از باب حصر، چرا كه موارد زيادى وجود دارند كه خوب است انسان در اين موارد نيز مال خود را ببخشد، نظير: تاءسيس مدارس ، ساختن مسكن براى يتيمان ، درمانگاه ها، دفاع از دين و وطن و ساير خدمات و پروژه هاى عمومى .
    اگر حفظ نفس محترم به بذل مال بستگى داشته باشد، بر كسى كه توانايى دارد اين بذل واجب است ، چرا كه حفظ نفس واجب است و مقدمه واجب ، واجب مى باشد.
    خداوند به بُعد عبادى بر (نيكى ) چنين اشاره مى كند: و اءقام الصلوة و آتى الزكوة .
    نماز، تزكيه نفس ، روزه ، تزكيه بدن و زكات ، تزكيه مال است .
    همچنين به ركن اخلاقى چنين اشاره كرده است : والموفون بعهدهم اذا عاهدوا عهدى كه وفاى به آن واجب مى باشد بر دو قسم است : اول ، عهدى كه ميان بنده و خدايش است ؛ نظير قسم ، نذر و عهد كه شرايط آن در كتابهاى فقهى ذكر شده است و ما اين موضوع را در جزء پنجم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) به تفصيل بيان كرده ايم .
    نوع دوم از عهدى كه وفاى به آن واجب است معاملاتى است كه در ميان مردم انجام مى شود؛ از قبيل بيع ، اجاره ، دَيْن و امثال آن . مومن نيكوكار به تمام تعهدات خود وفا ميكند، حتى اگر دليل و سندى هم وجود نداشته باش كه وى را به اداى حق و وفاى به عهد ملزم سازد. اما وفاى به وعده شرعا واجب نيست ، بلكه از ديدگاه فقها مستحب است .
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    هل ينظرون الا اءن ياءتيهم الله فى ظلل من الغمام والملائكة . ((ينظرون)) به معناى ((ينتظرون)) و مراد از آمدن الله ، آمدن عذاب اوست و در اين جا مضاف ، حذف شده و معناى آيه بدين ترتيب است : عذاب خدا، ناگهان به سراغ دروغگويان و گناهكاران مى آيد و هيچ چيز نمى تواند آنان را از اين عذاب نجات دهد. بنابراين ، آيه فوق همانند اين آيه است : فهل ينظرون الا الساعة اءن تاءتيهم بغته .(353)
    و قضى الاءمر و الى الله ترجع الاءمور. يعنى هنگامى كه مرگ حتمى بيايد و قيامت برپا شود، همه چيز به پايان مى رسد و پيش روى گناهكاران ، جز حساب و مجازات باقى نمى ماند.
    حوادث پنهان و ناگهان
    هيچ كس نمى داند كه در آينده برايش چه پيش خواهد آمد و حتى اگر انسان به درجه بالايى از علم و ايمان هم برسد، باز هم نمى داند كه روزگار، براى او چه چيز در چنته دارد: خير يا شر؟ و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا.(354)
    بسيارى از اوقات ، انسان از جايى كه انتظار شر دارد، ناگهان با خير و از جايى كه انتظار خير دارد با شر رو به رو مى شود و اين حادثه ناگهانى براى انسان بسيار تلخ خواهد بود، همان گونه كه اگر از جايى كه انتظار ندارد، خير برايش برسد به مراتب از خيرى كه انتظارش را دارد، شيرين تر و گواراتر است . انسان خردمند به آنچه در حال حاضر دارد فريب نمى خورد، بلكه گردش روزگار و نوسان ها و گذشت زمان را هم به حساب مى آورد. همچنين ، اگر گرفتار حادثه اى گردد نااميد نمى شود، چرا كه دنيا دايما در حال تغيير و تحول است . از اين رو، گفته اند: استمرار يك حالت ، محال است و فرج و گشايش از دل سختى بيرون مى آيد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((آن گاه كه سختى به نهايت رسد گشايش حاصل مى شود و هنگام احاطه حلقه هاى گرفتارى آسايش فرا مى رسد)) و نيز فرمود: ((موسى بن عمران رفت تا براى خانواده اش ، آتشى بياورد؛ اما خداوند با او سخن گفت و در حالى برگشت كه پيامبر بود)). خداى تعالى فرموده است : لا يياءس ‍ من روح الله الا القوم الكافرون (355) و نيز فرموده است : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون .(356)
    در كتابهاى تاريخ و سيره ها آمده است : ابن زيات ، وزير معتصم و واثق و از سنگدل ترين و ستمكارترين ستمكاران بود. او تنورى از آهن ساخته ، و ديواره هاى داخلى آن را پر از ميخ ‌هاى آهنينى كرده بود كه سرهاى آنها به سان سوزن تيز بود. وى هرگاه بر انسانى خشم گرفت ، او را در ميان آن تنور مى انداخت و او به هر سو كه حركت مى كرد ميخها در بدنش فرو مى رفت . هنگامى كه متوكل به خلافت رسيد، ابن زيات را دستگير كرد و دست و پايش را با زنجير بست و در داخل همان تنور انداخت و در آن جا مرد. ماءمور تنور شنيد كه وى پيش از مرگ خود، اين شعر را با خود زمزمه مى كند:
    لا تجزعن رويدا اءنها دول دنيا تنقل من قوم الى قوم ؛
    اى نفس ، بى تابى نكن ، آهسته باش ؛ زيرا دنيا ميان مردم ، دست گردان است و از قومى به قوم ديگر انتقال مى يابد.
    پرسش از بنى اسرائيل
    سلْ بَنى إِسرءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِّنْ ءَايَةِ بَيِّنَةٍ وَ مَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنّ اللّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(211)
    زُيِّنَ لِلّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدّنْيَا وَ يَسخَرُونَ مِنَ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ الّذِينَ اتّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ(212)
    از بنى اسرائيل بپرس كه ايشان را چه آيات روشنى داديم . هر كس نعمتى را كه خدا به او عنايت كرده است دگرگون سازد، بداند كه عقوبت او سخت است . (211) براى كافران زندگى اين جهانى آراسته شده است و مومنان را به ريشخند مى گيرند. آنان كه از خدا مى ترسند در روز قيامت برتر از كافران هستند و خدا هر كس را كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد. (212)
    اعراب
    ((سل)) در اصل ، ((اسئل)) بوده و الف وصل از اول و همزه از وسط آن به جهت تخفيف حذف شده است . ((كم)) در موضع نصب و مفعول دوم مقدم براى ((آتيناهم)) است . ((الدنيا)) صفت براى ((الحياة)) است . ((بغير حساب)) متعلق به محذوفى كه حال است ، مى باشد.
    تفسير
    سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة . مقصود از اين سخن خدا: ((سل بنى اسرائيل)) سوال حقيقى نيست ، زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خوبى از احوال بنى اسرائيل آگاه بود. همچنين ، مقصود از اين جمله ، فقط حكايت وضعيت آنان نيست ، چنان كه مقصود آيات 49 و پس از آن ، همين بود، بلكه مقصود آن است كه مسلمانان از وضعيت بنى اسرائيل اندرز بگيرند. و سبب اندرز گرفتن اين است كه پيامبران با معجزات و دلايل آشكار و يد بيضا و تبديل عصا به اژدها به سوى آنان آمدند. همچنين ، براى آنان دريا شكافته شد، ابر سايه افكند، ((من)) و ((سلوى )) فرود آمد و خداوند كوه را بالاى سر آنان بلند كرد. با وجود اين ، آنان عصيان و مخالفت كردند. از اين رو، خداوند آنها را با ذلت و خوارى در دنيا و عذاب دردناك در آخرت مجازات كرد.
    حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز با معجزات و دلايلى كه نشانگر راستگويى او در نبوت و شريعتش مى باشد به سوى مسلمانان آمد و از سوى خدا به آنان ابلاغ كرد كه همگى به دين اسلام در آيند كه خير و صلاحشان در آن است . بنابراين ، اگر مسلمانان نيز همانند بنى اسرائيل مخالفت و عصيان كنند به همان سرنوشت اسرائيليان گرفتار خواهند شد.
    و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب . مراد از ((نعمة الله)) در اين جا، وجود دلايل بر اثبات حق است ؛ چرا كه اين نعمت از بزرگ ترين نعمتهاست ؛ زيرا در آن ، هدايت و ارشاد و رهايى از هلاكت و گمراهى است . مراد از تبديل نعمت ، تحريف و مخالفت با آن است . بر اين اساس ، آيه و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته كاملا همانند اين سخن خداست : فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات . و نيز آيه فان الله شديد العقاب همانند اين سخن خداست : ((فان الله عزيز حكيم)) چرا كه هدف و معناى آنها يكى است .
    ايمان از تقوا جدا نشدنى است
    زين للذين كفروا الحياة الدنيا. ميان كسى كه به وجود خدا كافر است و كسى كه صرفا از جهت فكرى ايمان به خدا دارد، اما عملا دنيايش را بر آخرتش ترجيح مى دهد، هرگز تفاوتى وجود ندارد؛ زيرا هر كدام از آنها فريفته دنيا و رزق و برق آن گشته ، نقد را بر نسيه برترى داده ، خير و فضيلت را با معيار منفعت شخصى سنجيده است . آنها نه براى محرمات خداوند، اهميتى قائل شده و نه براى ارزشهاى انسانى . من هر چه در تفسير قرآن بيشتر پيش رفتم و تعمق كردم و درباره آيات آن بيشتر تدبر نمودم ، بيشتر يقين پيدا كردم كه ايمان به خدا بدون تقوا هيچ اثرى ندارد. و نيز پى بردم كه اگر كسى تمام همت خود را دنيا قرار دهد، از آيين حق و دين ، چه بخواهد و چه نخواهد، به كلى منصرف خواهد شد. نتيجه حتمى دو مقدمه فوق اين است كه يك انسان مومن به خدا، مادام كه دنيايش را بر دينش ترجيح مى دهد و در گفتار و كردار خود، هيچ گونه اهميتى نسبت به اين ايمان قائل نيست ، با يك انسان كافر برابر است . به طور متواتر از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه فرمود: ((دنيا و آخرت به سان دو هوو هستند))، بدين معنا كه توجه به يكى از آن دو، انسان را قهرا از ديگرى روى گردان مى كند.(357) امام على (عليه السلام ) فرمود: ((دنيا و آخرت دو دشمنى ناسازگار و دو راه مختلفند. پس هر كس دنيا را دوست بدارد، آخرت را دشمن مى دارد. دنيا و آخرت به سان مشرق و مغرب است و رونده ميان اين دو، هر مقدار كه به يكى از آنها نزديك شود از ديگرى دور مى شود)).
    و يسخرون من الذين آمنوا. طبيعى است ، آنان كه آيات و احكام خدا را به باد تمسخر مى گيرند و خون و مال ديگران را حلال مى دانند، كسانى را ريشخند كنند كه از محرمات الهى خوددارى و به خاطر خشنودى او سختى ها را تحمل مى نمايند. آرى ، طبيعى است ، آن كه تنها براى دنيا كار مى كند، كسى را ريشخند كند كه هم براى دنيا كار مى كند و هم براى آخرت .
    والذين اتقوا فوقهم يوم القيامة . خداوند فرمود: ((والذين اتقوا)) و نفرمود: ((والذين آمنوا))، زيرا چنان كه پيش تر گفتيم ، ايمان بدون تقوا وجود ندارد. معناى آيه روشن است و آن اين كه اگر امروز كافران ، مومنان را ريشخند مى كنند، در روز قيامت قضيه ، عكس خواهد شد و مومنان ، كافران را به با؛ تمسخر مى گيرند. خدا فرموده است : ((ان الخزى اليوم و السوء عى الكافرين ...(358))). ((فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون .(359) يعنى كافران در روز قيامت ، خوار و گرفتار سرنوشت بد خواهند بود و مومنان در آن روز شادمان و خندان .
    والله يرزق من يشاء بغير حساب . روزى بر دو قسم اس : روزى دنيا و روزى آخرت . روزى دنيا روشن است و روزى آخرت عبارت است از: نعمتى كه هرگز تمام نمى شود و هيچ گاه با اندوه و بيم همراه نيست و هيچ كس به اين نعمت نمى رسد، مگر به وسيله ايمان و عمل صالح : والذين آمنوا و عملوا الصالحات اءولئك اءصحاب الجنة هم فيها خالدون ؛(360) كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، آنان اهل بهشتند و در آن جا هميشگى خواهند بود. اما روزى دنيا را، هم كافر مى تواند به دست آورد و هم مومن ، هم نيكوكار و هم بدكار، خواه از طريق تلاش و يا از طريق ديگر نظير: ارث ، بخشش ، وصيت و امثال آن . همچنين ، انسان مى تواند روزى دنيا را از حلال به دست آورد و مى تواند از راه حرام به چنگ آورد، از قبيل : چپاول ، غارت ، غش و كلاهبردارى .
    صاحب تفسير المنار از استادش ، شيخ محمد عبده ، نقل كرده است كه وى در تفسير آيه فوق ، سخنى دارد كه خلاصه آن اين است : روزى گاهى براى برخى از افراد، بدون تلاش ، ميسر مى شود، اما يك ملت جز از راه كار و تلاش نمى تواند ثروتمند و قدرتمند شود. البته اين سخن ، حقيقتى است ، آشكار و بديهى .
    تمام مردم يك امت بودند
    كانَ النّاس أُمّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللّهُ النّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقّ‏ِ لِيَحْكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَف فِيهِ إِلا الّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت بَغْيَا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقّ‏ِ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مّستَقِيمٍ(213)
    مردم يك امت بودند، پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند، ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتب بر آنها نازل شده و حجت ها آشكار گشته بود از روى حسد كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند و خدا مومنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى كردند راه نمود كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند. (213)
    واژگان
    امة : خداوند واژه ((امت)) را در كتاب خود به چند معنا به كار برده است كه عبارتند از:
    1. دين : چنان كه در آيه 92 سوره انبيا بدين معنا به كار رفته است : ان هذه اءمتكم اءمة واحدة .
    2. جماعت : نظير آيه 181 سوره اعراف : و ممن خلقنا اءمة يهدون بالحق .
    3. سال ها: همانند آيه هشتم سوره هود: و لئن اءخرنا عنهم العذاب الى اءمة معدودة .
    4. پيشوايى كه ديگران به او اقتدا مى كنند؛ همانند آيه 120 سوره نحل : ان ابراهيم كان اءمة قانتا لله . مراد از واژه ((امت)) در اين جا پيشوا و امام است .
    اعراب
    ((مبشرين و منذرين)) حال هستند از ((النبيين)). ((بالحق)) متعلق به محذوف و حال از ((الكتاب)) و ((بغيا)) مفعول لاجله است .
    تفسير
    نظريات مفسران درباره معناى اين آيه مختلف و گاه متضاد است . رازى اين نظريات را در حدود هفت صفحه (از تفسير خود) در قطع بزرگ شرح داده است . صاحب المنار اين نظريات را در 22 صفحه شرح داده و خواننده معمولى (و كم اطلاع ) را در صحراى سرگردانى و حيرت رها كرده است كه نمى تواند راه به جايى ببرد؛ ولى روش ما اين است كه با خواننده مدارا مى كنيم و تا جايى كه امكان دارد رعايت حال ضعيف ترين آنان را مى نماييم و به همراه او در كنار مفاهيم الفاظ مى ايستيم و آنها را با بيانى كوتاه و روشن برايش شرح مى دهيم ، تا به آسانى درباره آيات خدا بينديشد و آيات خدا در دل او اثر كند. و در اين ميان ، چنانچه مطلب مهمى وجود داشته باشد، در بخشى جداگانه بدان اشاره خواهيم كرد.
    كان الناس اءمة واحدة . يعنى در آغاز، مردم بر همان فطرتى بودند كه خداوند آنها را بر آن آفريده است ، همان فطرتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز اين گونه بدان اشاره كرده است : كل مولود يولد على الفطرة ؛ هر نوزادى بر فطرت توحيد زاده مى شود)).
    صاحب مجمع البيان گفته است : ((اصحاب ما از امام باقر، ابو جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند: مردم پيش از نوح (361) بر حسب فطرت الهى ، امتى واحد بودند، نه گمراه بودند و نه هدايت يافته . از اين رو، خدا پيامبران را مبعوث كرد. بر اين اساس ، معناى آيه بدين ترتيب است : آنان از عقل خود تبعيت مى كردند، لكن به نبوت و شريعتى هدايت نشده بودند.
    آن گاه اين فطرت مردم به تخيلات و اوهام ، آلوده شد و اين افكار آلوده آنان را به سوى اختلاف عقيده و نظريه سوق داد و در نتيجه ، برخى با برخى ديگر دشمن و به گروه هايى پراكنده متفرق شدند، در حال يكه قبلا يك امت بودند. از اين رو، خداوند پيامبران را فرستاد و به همراه آنان كتاب را نازل كرد كه به حق سخن مى گويد و به عدالت حكم مى كند تا مردم در اختلافات و كشمكش هاى خود اين كتاب را داور قرار دهند.
    معناى آيه زير نيز همين است :
    فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و اءنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه . با بيان فوق روشن شد كه از آيه ، يك جمله حذف شده و در تقدير: كان الناس اءمة واحدة فاختلفوا بوده است ، به اين دليل كه خدا مى گويد: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه . اين مطلب را آيه نوزدهم از سوره يونس نيز تاييد مى كند: و ما كان الناس الا اءمة واحدة فاختلفوا.
    و ما اختلف فيه الا الذين اءوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم . يعنى مردمى كه امت واحد بودند، گرفتار اختلاف شدند. از اين رو، خدا پيامبران را سوى آنان فرستاد؛ اما آنها درباره آنچه پيامبران آوردند، نيز دچار اختلاف شدند. برخى بدان ايمان آوردند و تصديق كردند و برخى كفر ورزيدند و آن را تكذيب نمودند، هر چند كه دلايل ، براهين و حجت قطعى عليه كافران و تكذيب كنندگان پيامبران و رسالتشان ، اقامه شده بود. سبب اين تكذيب جز ستم و بيم از منافع و مصالح شخصى و داد و ستد غير عادلانه آنان چيزى ديگر نبود.
    فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه . يعنى خداوند به كسانى كه داراى نيت پاك بودند، توفيق داد تا به آنچه پيامبران آورده اند ايمان بياورند و اين ايمان به فرمان پروردگار بود. بنابراين ، مراد از اذن در اين جا فرمان است .
    والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . در تفسير آيه 26 همين سوره در بخش ((هدايت و گمراهى))، معناى هدايت را بيان كرديم . از جمله آنها اين معنا بود كه انسان اندرز را بپذيرد و بدان عمل كند. و در اين جا نيز همين معنا مراد است ؛ يعنى خداوند به انسانهاى پاك توفيق مى دهد تا اندرز را بپذيرند و به حق و نيكى عمل كنند.
    اختلاف ميان مردم
    اختلاف از زمانى ميان مردم آغاز شد كه قابيل برادرش هابيل را كشت و تا به امروز ادامه دارد و نيز تا قيامت باقى خواهد بود. اين اختلاف تنها به پيروان اديان ، چنان كه ياوه گويان مى گويند، منحصر نمى شود، چرا كه اختلاف ديگران به اوج خود رسيده و از مرحله سخن گذشته ، به جنگهاى ويرانگر تبديل شده است ، براى نمونه ، اختلافات ميان كشورهاى سرمايه دارى به جنگ هسته اى تبديل شد و بمب هسته اى كه در هيروشيما بر سر زنان و كودكان ريخته شد، جنايتى بود كه يك كشور سرمايه دارى در حق يك كشور سرمايه دارى ديگر مرتكب شد.
    همچنين ، چند دستگى كشورهاى سوسياليستى بر احدى پوشيده نيست و همين اختلاف ، راه را براى به كارگيرى سياست تجاوز كارانه عليه ملت هاى مستضعف آماده كرده و كشورهاى مختلف آفريقايى و آسيايى ضامن پيروزى استعمارگرانى شده اند كه آنها را استثمار مى كنند... اما نتيجه اختلاف كشورهاى عربى آن شد كه اسرائيل در قلب اين كشورها به وجود آمد و در نتيجه ، شكست خفت بار پنجم ژوؤ ن 1967 به وقوع پيوست .
    در هر حال ، اختلاف ، عوامل زيادى دارد كه برخى از آنها از اين قرارند: وجود تضاد در فرهنگ و تعليم تربيت ، تفاوت در استعداد و موهبت ، اختلاف در طبيعت و مزاج ، تضاد منافع عمومى با منافع شخصى . اختلافى را كه از تضاد فرهنگى ، يا موهبتى و يا مزاجى ناشى مى شود، مى توان از طريق مراجعه به اصولى كه علم و تجربه آنها را اثبات كرده ، حل كرد؛ اما اختلافى كه از تضاد منافع شخصى نشئت مى گيرد، علاجى ندارد، جز اين كه با زور بايد جلو تجاوزگر را گرفت . اين سخن ما تتمه سخنانى است كه آن را در بخش : ((هر كس آيين خود را تاييد مى كند)) و در تفسير آيه 113 بيان كرديم .
    رفتن به بهشت
    أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُم مّثَلُ الّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرّسولُ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللّهِ أَلا إِنّ نَصرَ اللّهِ قَرِيبٌ(214)
    مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت ؟ آيا هنوز سرگذشت كسانى را كه پيش از شما بوده اند نشنيده ايد؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آن جا كه پيامبر و مومنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارى خدا كى خواهد رسيد؟ بدان كه ياى خدا نزديك است . (214)
    واژگان
    زلزلوا: ريشه آن ، ((زل الشى ء)) بوده ، آن گاه لفظ تكرار گرديده و ((زلزل)) شده است . مراد از آن در اين جا اين است كه پرهيزگاران با انواع بلاها و مصيبت ها تحريك (او وادار به حركت ) شدند.
    مثل : به فتح ((ثاء))، جمع آن امثال است . مراد از آن در اين جا، صفتى است كه فردى كه در گذشته زندگى مى كرده ، آن قدر از اين صفت برخوردار بوده كه ضرب المثل همگان قرار گرفته است .
    تفسير
    اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءساء والضراء. اين آيه كريمه ، تمام كسانى را كه به حق ايمان آورده ، بدان عمل كرده و به سوى آن دعوت نموده اند مورد خطاب قرار مى دهد و آشكارا مى گويد: سنت خدا درباره طرفداران حق چنين جارى شده است كه بهاى حق را از جان ، مال و خاندان خود بپردازند و در راه آن ، شكنجه ها و سختى ها را تحمل كنند و بر مصيبت ها و گرفتارى ها شكيبا باشند. كسانى كه پيش از شما بودند به خاطر حق ، انواع شكنجه را ديدند و صبر كردند. پس ‍ آيا شما نيز صبر خواهيد كرد، چنان كه آنان صبر كردند و يا اين كه مى خواهيد رايگان وارد بهشت شويد؟ در حال يكه صاحب و مالك بهشت ، قيمت آن را، ايمان و اخلاص و شكيبايى در برابر بيم ، گرسنگى و از دست دادن مال ها و جان ها قرار داده است . در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: ((بهشت را سختى ها و جهنم را شهوت ها احاطه كرده است . بدانيد كه تمام طاعت خدا همراه با دشوارى است و تمام معصيت خدا همراه با شهوت و لذت است)).
    در اين جا خوب است كه خواننده ضمن مطالعه اين بخش ، به آنچه ما در تفسير آيه 155 تحت عنوان : ((بهاى بهشت)) بيان كرديم مراجعه كند.
    و زلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متى نصر الله . ((متى نصرالله))، سوالى است كه از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان مطرح شده است و اندوه و مشكلاتى را كه از سوى دشمنان حق و حزب باطل ديده بودند، به تصوير مى كشد. خلاصه معناى آيه آن است كه ياران سابق حق ، دچار مشكل شدند و زيان ديدند و از شدت ترس ، دچار اضطراب شدند تا آن جا كه گمان كردند، پيروزى آنان به تاخير افتاده است . از اين رو، خواستار فوريت آن شدند و گفتند: ((متى نصر الله)) خداوند به سوال آنها پاسخ داد: اءلا ان نصر الله قريب اين آيه همانند آيه 110 سوره يوسف است : حتى اذا استياءس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا.(362)
    چه مى بخشند؟
    يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيرٍ فَلِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ(215)
    از تو مى پرسند كه چه انفاق كنند؟ بگو آنچه از مال خود انفاق مى كنيد، براى پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان باشد و هر كار نيكى كه كنيد خدا به آن آگاه است . (215)
    اعراب
    ماذا، ((ما)) مبتدا و ((ذا)) به معناى ((الذى)) خبر، مى باشد. برخى گفته اند: ((ماذا)) به منزله يك كلمه و در محل نصب به ((ينفقون)) است .
    تفسير
    يساءلونك ماذا ينفقون . خطاب متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
    قل ما اءنفقتم من خير. مراد از خير، مال است .
    (فللو الدين .) مراد از والدين ، پدر و مادر و پدربزرگ و مادر بزرگ است ؛ زيرا نام والدين ، اين افراد را در بر مى گيرد.
    (والاءقربين .) مراد از آن ، خويشاوندان كسى است كه مال خود را مى بخشد.
    (و اليتامى .) هر كس كه پدر نداشته باشد، يتيم است .
    (والمساكين .) يعنى فقرا.
    (و ابن السبيل ؛) مسافرى كه دور از خاندان و وطن خود باشد و خرجى نداشته باشد.
    سوال : ظاهر آيه نشان مى دهد كه مردم از نوع بخشش پرسيدند، نه از موارد مصرف و كسان يكه مال به آنها بخشيده مى شود؛ ولى پاسخ سوال درباره مصرف است ، نه درباره نوع بخشش . دليل اين كار چيست ؟
    بيشتر مفسران از اين سوال اين گونه جواب داده اند كه هدف پاسخ در آيه آن است كه سوال كنندگان را متوجه سازد تا درباره كسانى كه به آنها مى بخشند بپرسند، نه درباره نوع آنچه مى بخشند. رازى از قفال پاسخ ديگرى را نقل كرده است و آن اين اگر چه سوال با لفظ ((ما)) است ، ولى مورد سوال ، موارد مصرف بخشش است ، نه نوع آن ؛ زيرا نوع آن روشن است . محمد عبده اين نظريه را تاييد كرده و گفته است : علماى منطق گفته اند: به وسيله ((ما)) تنها از ماهيت و حقيقت سوال مى شود، اما عرب به وسيله ((ما)) هم از ماهيت و هم از كيفيت مى پرسند. و قرآن بر طبق نظريه ارسطو نازل نشده ، بلكه به زبان گوياى عربى است . اين پاسخ از پاسخ نخست بهتر است ، هر چند نتيجه هر دو پاسخ از پاسخ نخست بهتر است ، هر چند نتيجه هر دو پاسخ يكى است .
    سوال دوم : آيا انفاق به كسانى كه آيه از آنها نام برده ، واجب است يا مستحب ؟
    پاسخ : نفقه اولاد بر پدر و مادر و برعكس واجب است . البته ، اين در صورتى است كه يكى از دو طرف ، حتى از طريق كسب هم نتواند مصارف خود را تامين كند و ديگرى توان انفاق را داشته باشد. اين نفقه را نمى توان از اصل زكات پرداخت كرد؛ زيرا دادن نفقه اولاد بر پدر و مادر و برعكس به طور مستقل واجب است ؛ اما زكات را مى توان به يتيمان و مسكينان و مسافرانى كه از وطن و خاندان خود دور هستند و مخارج سفرشان را ندارند پرداخت كرد. همچنين ، پرداخت صدقات مستحب به همه اين افراد جايز است و صدقه مستحب را به هر نيازمندى مى توان داد، خواه مسلمان باشد و يا غير مسلمان ؛ زيرا در حديث آمده است كه سيراب كردن هر جگر تشنه اى پاداشى دارد.
    واجب شدن جنگ
    كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لّكُمْ وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لّكمْ وَ عَسى أَن تُحِبّوا شيْئاً وَ هُوَ شرّ لّكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(216)
    يَسئَلُونَك عَنِ الشهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صدّ عَن سبِيلِ اللّهِ وَ كفْرُ بِهِ وَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبرُ عِندَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتى يَرُدّوكُمْ عَن دِينِكمْ إِنِ استَطعُوا وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك أَصحَب النّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(217)
    إِنّ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ الّذِينَ هَاجَرُوا وَ جَهَدُوا فى سبِيلِ اللّهِ أُولَئك يَرْجُونَ رَحْمَت اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ(218)
    جنگ بر شما مقرر شد، در حالى كه آن را ناخوش داريد. شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد و خداوند مى داند و شما نمى دانيد. (216) تو را از جنگ كردن در ماه حرام مى پرسند. بگو: جنگ كردن در آن ماه گناهى بزرگ است . اما بازداشتن مردم از راه حق و كافر شدن به او و مسجدالحرام و بيرون راندن مردمش از آن جا در نزد خداوند گناهى بزرگ تر است ، و شرك از قتل بزرگ تر است . آنها با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند. از ميان شما آنها كه از دين خود باز گردند و كافر بميرند، اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و جاودانه در جهنم باشند. (217) كسانى كه ايمان آورده اند و آنان كه مهاجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، به رحمت خدا اميد مى دارند و خدا آمرزنده و مهربان است . (218)
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اعراب
    ((كره لكم))، يعنى ((مكروه لكم)) و يا ((ذو كره)). ((عسى اءن تكرهوا))، مصدرى است كه از ((اءن)) و ما بعدش ريخته مى شود و فاعل ((عسى)) است . ((عسى)) در اين جا تامه است و نياز به خبر ندارد و جمله ((عسى اءن تحبوا)) نيز چنين است . ((قتال فيه))، مجور و بدل اشتمال از ((الشهر الحرام)) است . ((قتال)) مرفوع و مبتدا، ((فيه)) متعلق به محذوف و صفت ، ((كبير)) خبر آن . ((صد)) مبتدا و ((كفر به)) عطف بر ((صد)) و ((اخراج اءهله)) نيز همانند آن است و ((اءكبر عندالله)) خبر آن مى باشد. و ((المسجد الحرام))، مجرور و عطف بر ((سبيل الله)) است .
    تفسير
    كتب عليكم القتال . خداوند جنگ را بر مسلمانان واجب كرد، اما نه بدان جهت كه جنگ ذاتا يك كار محبوب و دوست داشتنى است و نه بدان سبب كه قلمرو آنان گسترش پيدا كند و حكومتشان فراگير شود و آنها با ثروت و دارايى ديگران زندگى خود را تامين كنند، بلكه جنگ را تنها بدان سبب بر مسلمانان واجب كرد كه آنان به يارى حق برخيزند و از آن دفاع نمايند، زيرا حق به خودى خود صرفا يك انديشه و نظريه است ، اما تطبيق آن و پاى بند بودن به آن به عمل جدى نياز دارد، بدين ترتيب : اولا، دعوت مردم به سوى حق از طريق حكمت و نيز راه هاى معمولى مى باشد. ثانيا، اگر اين راه ها موثر واقع نشد، بايد حق را به زور اجرا كرد. اصولا هر نظريه اى كه به نيروى اجرايى و قوه مجريه متكى نباشد، وجود و عدمش يكسان است . از اين رو، خداوند در اين آيه بر مسلمانان واجب كرده است تا با هر كسى كه با حق دشمنى كند بجنگند؛ چرا كه امر به معروف و اندرز نيكو در چنين شخصى اثرى ندارد. اگر قوه مجريه نباشد، قوه مقننه صرفا كلامى است كه از حيطه گفتن و نوشتن فراتر نمى رود.
    و هو كره لكم و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى اءن تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و اءنتم لا تعلمون . مفسران گفته اند: اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگ را خوش نداشتند، زيرا طبعا براى انسان دشوار است كه خود را در معرض هلاكت قرار دهد. ولى آنان در عين حال ، فرمان خدا را پذيرفتند تا خشنودى او را به دست آورند، همانند بيمارى كه دارو را مى خورد تا شفا به دست آورد. خداوند با اين سخن خود: و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را آگاه مى سازد كه نتيجه جنگ و جهاد، به خود آنها بر مى گردد، نه به او. آنچه گفته شد، خلاصه اى از نظريات مفسران بود و ظاهر آيه نيز همين را افاده مى كند و با آن تضادى ندارد.
    لكن اگر ما به سيره اصحاب مخلص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به جهاد و فداكارى هاى آنان به خاطر دين و سلطه دين بر تمام احساسات آنها نگاه كنيم و اين كه چگونه زندگى را در برابر شهادت حقير مى شمردند، تا آن جا كه اگر يكى از آنان از كشته شدن نجات پيدا مى كرد و از جهاد سالم بر مى گشت ، احساس مى كرد كه بدبخت شده و زين ديده اس ، اگر ما اين حقيقت را در هنگامى كه آيه مورد بحث را تفسير مى كنيم مد نظر قرار بدهيم ، متوجه خواهيم شد كه گفته مفسران مبنى بر اين كه اصحاب ، جنگ را دوست نداشتند، سخنى است بدون دليل و ما بايد آيه را به معناى ديگرى تفسير كنيم كه هم با ظاهر لفظ مطابقت دارد و هم دليل آن را تاييد مى كند. خلاصه اين تفسير چنين است : اصحاب ، احساس مى كردند كه در برابر مشركان هم از نظر تعداد نفرات كمبود دارند و هم از لحاظ تجهيزات . از اين رو، بيم داشتند كه اگر با آنها برخورد نظامى كنند، شكست بخورند و در نتيجه ، نه از اسلام اثرى بماند و نه براى آن ياورى . بر اين اساس ، اگر اصحاب ، جنگ را خوش نداشتند، بدان جهت بود كه نسبت به اسلام احساس خطر مى كردند نه نسبت به خودشان . بنابراين ، خداوند براى آنان بيان داشت : جنگى كه شما به آن فرا خوانده شديد و آن را خوش نداريد، به نفع شما و به نفع اسلام است و خوددارى كردن از شركت در آن به نابودى شما و اسلام منجر خواهد شد و شما اين حقيقت را نمى دانيد، لكن خداوند آن را مى داند، زيرا هيچ چيز بر او پوشيده نيست . بنابراين ، آيه مورد بحث ، نظير اين آيه است : يا اءيها النبى حرض المومنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مئتين و ان يكن منكم مئة يغلبوا اءلفا من الذين كفروا باءنهم قوم لا يفقهون .(363)
    يساءلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير. تفسير اين آيه قبلا در آيه 192 و آيات بعد از آن ، بيان شد.
    و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام واخراج اءهله منه اءكبر عند الله . اعراب جنگ را در ماه هاى حرام جايز نمى دانستند. اين ماه ها عبارت بودند از: ذى قعده ، ذى حجه ، محرم و رجب . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز اين رسم را بدان جهت كه موجب كم شدن بدى و خون ريزى مى شود، تاييد كرد. به طور كلى اسلام ، هر عادت و رسم دوران جاهليت را كه نيكو بود و يا زشت نبود، پذيرفت ، لكن همان عربهايى كه ماه هاى نام برده را مقدس مى دانستند خود، حرمت آنها را شكستند و در سال ششم هجرت ، در همين ماه ها عليه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام جنگ كردند و نگذاشتند كه او و اصحابش خانه خدا را زيارت كنند. همچنين ، آنان در طول سيزده سال ، هر كس را كه اسلام مى آورد، منحرف مى كردند و او را با شكنجه هاى مختلف شكنجه مى دادند، چنان كه با بلال ، صهيب ، حباب ، عمار بن ياسر و پدر و مادرش چنين كردند و اما وقتى مسلمانان مى خواستند از خود دفاع كنند و يا در ماه هاى حرام از مشركان انتقام بگيرند، آنان با تبليغات گمراه كننده صدايشان را بلند مى كردند و مسلمانان را به عنوان مظهر تجاوز به مقدسات وانمود مى كردند.
    از اين رو، خداوند بيان داشت كه جناياتى را كه مشركان در حق مسلمانان مرتكب مى شوند به مراتب در پيشگاه خداوند بزرگ تر از جنگ در ماه هاى حرام است . بر اين اساس ، خداوند به منظور عملى شدن قانون قصاص و معامله به مثل ، به مسلمانان اجازه داد تا مشركان را در هر زمان و مكانى كه بيابند بكشند.
    والفتنة اءكبر من القتل . يعنى منحرف ساختن مسلمانان از دين اسلام ، گاه از طريق شكنجه و گاه از طريق القاى شبهات در دلهاى آنان ، گناهى است بزرگ تر از جنگ در ماه هاى حرام .
    و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا. هدف مشركان آن است كه از اسلام در كره زمين ، نه اثرى باقى بماند و نه خبرى و تنها از همين جهت است كه دايما عليه مسلمانان مى جنگند و چنانچه مسلمانان در جنگ با آنان كوتاه بيايند، دشمنان دين به هدف خود، دست خواهند يافت .
    اين روح كفر كيشى و كينه توزى نسبت به هر چيزى كه بوى اسلام از آن بيايد وجود داشته و همچنان تا به امروز نيز در دلهاى بسيارى از شرقى ها و غربى ها زنده است ؛ زيرا اسلام به خاطر انسانيت و عدالتى كه دارد و ستيزى كه با ستم و فساد مى كند، روح دشمنى را در آنان برانگيخته است و به همين جهت ، آنها در كمين نشسته اند تا هر ضربه اى كه بتوانند به مسلمانان وارد آورند و با ابزارهاى گوناگون بر حسب آنچه شرايط، اوضاع و احوال ايجاب كند، با آنها بجنگند. بنابراين ، بر ماست كه اين دشمنان را بشناسيم و با همان ابزارى كه با ما مى جنگند با آنها بجنگيم .
    و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاءولئك حبطت اءعمالهم فى الدنيا ولاخرة و اءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون . اين سخن ، هشدارى است كه خداوند به كسى كه دعوت دشمنان دين را مى پذيرد و از دين خود بر مى گردد، مى دهد و او را تهديد مى كند؛ زيرا چنين كسى در دنيا و آخرت زيانكار و سرنوشتش جهنم خواهد بود كه بد سرنوشتى است .
    اين سخن خداى تعالى : ((فيمت و هو كافر))، آشكارا دلالت دارد كه اگر مرتد، پيش از مرگ توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد و مجازات را از او بر مى دارد و عقل نيز چنين حكم مى كند، لكن فقهاى شيعه گفته اند: اگر مرتد، مرد باشد و ارتداد او نيز فطرى (364) باشد و توبه كند، مجازات اخروى از وى ساقط مى شود، اما مجازات دنيوى كه عبارت از كشتن است به هيچ روى از وى ساقط نمى شود؛ اما اگر مرتد، ارتدادش ملى باشد و توبه كند، كشته نمى شود. آنان براى اثبات اين تفصيل به رواياتى از اهل بيت عليهم السلام استناد مى كنند. معناى ((باطل بودن عمل)) در دنيا آن است كه با مرتد در دنيا همچون كافر برخورد مى شود و علاوه بر آن ، كشته هم مى شود و معناى باطل بودن عمل در آخرت آن است كه وى در آخرت گرفتار عذاب و مجازات مى شود.
    ان الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل الله اءولئك يرجون رحمة الله والله غفورا رحيم . خداوند پس از آن كه وضع مشركان و مرتدان و نيز مجازات آنها را بيان مى كند، مناسب مى بيند كه سخنى از مومنان و پاداش آنان نيز به ميان آورد. مقصود از مهاجران ، كسانى اند كه به همراه پيامبر اكرم خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت كردند و مراد از مجاهدان ، كسانى مى باشند كه براى پيروزى اسلام و مقاومت در مقابل دشمنان آن نهايت كوشش خود را به كار بردند.
    عبادت مرتد پس از توبه
    هرگاه مرتد توبه كند و پيش از مرگ خود به اسلام باز گردد، خداوند توبه اش ‍ را مى پذيرد؛ چرا كه عقل چنين حكم مى كند و نيز ظاهر سخن خداى تعالى : ((فيمت و هو كافر)) بر آن دلالت دارد؛ زيرا باطل شدن عمل را به مرگ شخص مرتد مقيد كرده است . در اين جا، دو پرسش ديگر مطرح مى شود:
    1. آيا عبادت مرتد از قبيل نماز، روزه ، حج و زكات ، پس از آن كه به اسلام باز گردد، قبول مى شود يا خير؟
    فقهاى اهل سنت بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه عبادت اين شخص ‍ درست است و پذيرفته مى شود.
    فقهاى شيعه متفقند كه عبادت مرتد ملى پس از بازگشت به اسلام پذيرفته مى شود، اما در مورد عبادت مرتد فطرى پس از آن كه وى به اسلام باز گردد، اختلاف نظر دارند. بيشتر آنان مى گويند: عبادت وى در هيچ حالتى درست نيست و اسلام او پس از ارتداد، هيچ سودى در دنيا برايش ندارد. بلكه با وى به سان كافر برخورد مى شود و اسلام او پس از ارتداد تنها در آخرت سودمند است ؛ چرا كه موجب برداشته شدن عذاب از وى مى گردد. محققان شيعه كه ما نيز با نظريه آنان موافقيم گفته اند: عبادت مرتد فطرى درست است و اسلام آوردن او برايش سود دارد و با وى همچون مسلمان ، هم در دنيا و هم در آخرت ، برخورد مى شود.
    2. آيا پس از بازگشت به اسلام ، بر مرتد واجب است كه عباداتى را كه پيش ‍ از ارتداد انجام داده ، قضا كند؟ مثلا اگر در حالى كه مسلمان بوده ، نماز خوانده و حج گزارده و آن گاه مرتد شده و سپس توبه نموده است ، در اين صورت آيا واجب است كه وى پس از بازگشت به اسلام ، نماز و حج را اعاده كند؟
    حنفى و مالكى گفته اند: قضا واجب است . شافعى گفته است : قضا واجب نيست . اما آن دسته از فقهاى شيعه كه گفته اند: عبادت مرتد پس از توبه صحيح است بر اين نظريه اند كه اعاده عباداتى كه وى در حال اسلام و پيش ‍ از ارتداد انجام داده ، لازم نيست و تنها بر او واجب است ، عباداتى را كه در اثناى ارتداد انجام نداده ، قضا كند.
    باطل شدن عمل
    جمهور معتزله گفته اند: هرگاه از مومن گناهى صادر شود، تمام پاداش هاى اعمال نيكى كه در گذشته انجام داده است ، از بين مى رود، حتى اگر كسى در تمام عمر خود، خدا را عبادت كند و پس از آن ، جرعه اى از شراب بنوشد، همانند كسى است كه هرگز عبادت نكرده باشد. همچنين ، اگر كسى خدا را اطاعت كند، تمام گناهانى كه قبلا مرتكب شده ، ساقط مى شود و معناى احباط (باطل شدن عمل ) نيز همين است .
    اماميه و اشاعره با نظريه ((باطل شدن عمل)) مخالفند و مى گويند: هر عملى حساب خاص خود را دارد و طاعت ها به معصيتها و معصيت ها به طاعت ها ربطى ندارند، بلكه اگر كسى به اندازه يك ذره عمل نيك انجام دهد، نتيجه آن را مى بيند و اگر به اندازه يك ذره عمل بد انجام دهد باز هم نتيجه آن را مى بيند. بر اين اساس ، اگر كسى ، هم بدى كند و هم نيكى و ايمان به خدا داشته باشد، ميان نيكى و بدى اش مقايسه مى شود. اگر بدى اش بيشتر باشد، همانند كسى است كه هرگز نيكى نكرده است و اگر نيكى اش بيشتر باشد، به سان كسى خواهد بود كه هيچ بدى نكرده است ؛ زيرا، بيشتر، كمتر را از بين مى برد. و اگر بدى و نيكى اش برابر باشند، همانند كسى است كه عملى از وى صادر نشده باشد.
    معناى ((باطل شدن عمل)) از اين معنايى كه گفته شد، بسيار دور است . معناى درست آن ، اين است : كسى كه پس از اسلام آوردن ، كافر از دنيا برود، كفر او اين واقعيت را آشكار مى سازد اعمالى را كه وى در حال اسلام انجام داده ، شرعا درست نبوده و از همان آغاز، استحقاق پاداش نداشته است ، نه اين كه در ابتدا مستحق پاداش بوده ، سپس برداشته شده است . به بيانى ديگر: اين كه مى گوييم عمل او باطل مى باشد، از باب دفع است ، نه از باب رفع .
    شراب و قمار
    يَسئَلُونَك عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كبِيرٌ وَ مَنَفِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكبرُ مِن نّفْعِهِمَا وَ يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِك يُبَينُ اللّهُ لَكُمُ الاَيَتِ لَعَلّكمْ تَتَفَكّرُونَ(219)
    فى الدّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ يَسئَلُونَك عَنِ الْيَتَمَى قُلْ إِصلاحٌ لّهُمْ خَيرٌ وَ إِن تخَالِطوهُمْ فَإِخْوَنُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصلِح وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لأَعْنَتَكُمْ إِنّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(220)
    تو را از شراب و قمار مى پرسند. بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى است براى مردم . و گناهشان از سودشان بيشتر است . و از تو مى پرسند، چه چيز انفاق كنند؟ بگو: آنچه افزون آيد. خدا آيات را اين چنين براى شما بيان مى كند، باشد كه در كار دنيا و آخرت بينديشيد. (219) تو را از يتيمان مى پرسند. بگو: اصلاح حالشان بهتر است . و اگر با آنها آميزش مى كنيد چون برادران شما باشند. خداوند تبهكار را از نيكوكار باز مى شناسد و اگر خواهد بر شما سخت مى گيرد، كه پيروزمند و حكيم است . (220)
    واژگان
    الخمر: از مصدر ((خمر الشى ء: پنهان كرد و پوشانيد آن را)) نقل شده است . ((خمرت الجارية ؛ بر او خمار (روبند) پوشانيدم)). تناسب اين نقل (از معناى مصدرى ) آن است كه شراب عقل را از بين مى برد و پنهان مى كند. مراد از شراب در آيه ، هر چيزى است كه انسان را مست كند (و عقل را زايل نمايد.)
    الميسر: قمار و از ((يسر)) به معناى سهولت گرفته شده ، زيرا قمار يك نوع كسب در آمد است كه زحمتى ندارد.
    العفو: فزونى .
    العنت : مشقت و سختى . ((الاعنات)) به معناى وادار كردن به دشوارى .
    اعراب
    ((العفو)) مفعول است براى فعل محذوف كه تقديرش : ((انفقوا العفو)) بوده است . ((اصلاح لهم)) مبتدا و ((خير)) خبر. ((فاخوانكم )) خبر مبتداى محذوف است ، يعنى ((هم اخوانكم)).
    تفسير
    يساءلونك عن الخمر و الميسر. برخى از مسلمانان از حكم شراب و قمار پرسيدند. و اين پرسش در مدينه صورت گرفت ؛ يعنى پس از گذشت سيزده سال از تاريخ دعوت اسلامى . اين مطلب ، نشان مى دهد كه مدت زيادى درباره شراب و قمار، حكمى صادر نشده بوده است ، چنان كه بيان برخى از محرمات ديگر نيز بر حسب اقتضاى مصلحت ، به تاخير انداخته مى شده است ؛ چرا كه گاهى حكمت ايجاب مى كند كه حكم به تدريج و با مدارا بيان شود. برخى گفته اند: بيان حكم شراب نيز از همين قبيل بوده است ؛ زيرا مسلمانان در دوره جاهليت به نوشيدن شراب عادت كرده بودند. بنابراين ، اگر يك مرتبه از آن جلوگيرى مى شدند براى آنان بسيار دشوار بود و حتى خداوند به مردم يادآورى كرد كه از جمله نعمتهاى او بر آنان ، آن است كه مى توانند از خرما و انگور براى خود شرابى مست كننده و روزى تهيه كنند، زيرا در آيه 67 سوره نحل چنين فرموده است : ((و از ميوه هاى نخل ها و تاك ها شرابى مستى آور و رزقى نيكو به دست مى آوريد...)).
    رخى از مسلمانان در مورد حكم شراب و قمار پرسيدند. خداوند به پيامبرش دستور داد كه در پاسخ آنها بگويد: ((در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى است براى مردم و گناهشان از سودشان بيشتر است)). اين پاسخ به تنهايى و آشكارا بر حرمت شراب دلالت ندارد، زيرا خداوند نفرموده است : ((شراب حرام است ، ولى از باب ملازمت بدان دلالت دارد، چرا كه قاعده ((دفع مفسده بهتر است از جلب منفعت)) و ((اهم ، مقدم است بر مهم)) نشان دهنده حرمت شراب و قمار است . البته ، شايسته يادآور يايت كه اگر ما آيه 32 سوره اعراف را مورد توجه قرار دهيم : ((بگو: پروردگارم زشتكارى ها را چه آشكار باشند و چه پنهان و نيز گناهان و افزونى جستن با نا حق را حرام كرده است ...)) و اين آيه را در كنار آيه اى كه مورد بحث ماست قرار دهيم و هر دو را در يك جمله گرد آوريم ، دلالت آيه بر حرمت شراب و قمار، آشكار و قطعى خواهد بود؛ چرا كه نتيجه چنين مى شود: شراب گناه است و هر گناهى حرام ، بنابر اين ، شراب حرام است .
    وانگهى آيات 90 و 91 سوره مائده بر امر فوق دلالت دارند: يا اءيها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الاءنصاب (365) و الاءزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون # انما يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل اءنتم منتهون ؛ چرا كه جمله ((اجتنبوه)) امر به اجتناب است و امر، بر وجوب دلالت مى كند. همچنين ، جمله ((فهل اءنتم منتهون)) در نهى ظهور دارد و به معناى ((انتهوا)) مى باشد و نهى بر حرمت دلالت دارد. از اين رو، مسلمانان پس از شنيدن اين آيه ، گفتند: ((انتهينا؛ از شراب و قمار خوددارى كرديم)). اما آيه 43 سوره نساء: يا اءيها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و اءنتم سكارى پيش از آيه مائده كه داراى لحنى شديدتر و تندتر است نازل گرديد و پيش تر اشاره كرديم كه گاهى حكمت ايجاب مى كند كه حكم تحريم به تدريج بيان شود. از سوى ديگر، آيه لا تقربوا الصلوة و اءنتم سكارى دلالت بر حلال بودن شراب در غير نماز ندارد و ما ان شاء الله در وقت خود، در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت .
    علاوه بر آنچه گفته شد، بايد گفت كه مسلمانان از صدر اسلام تا امروز، وحدت نظر دارند بر اين كه شراب از گناهان كبيره است و كسى كه آن را حلال بداند مسلمان نيست و نيز اگر كسى از روى بى توجهى آن را بياشامد فاسق است و هشتاد ضربه شلاق بر وى زده مى شود. به طور متواتر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه آن حضرت ، به كسى كه نهال شراب را بكارد و كسى كه از آن شراب بسازد و كسى كه آن را بفروشد و كسى كه آن را بخرد و كسى كه آن را به ديگران بدهد و كسى كه از آن بياشامد، لعنت فرستاد.
    در برخى از روايات آمده است كه هيچ شريعت آسمانى نبود، مگر آن كه از خوردن شراب منع كرد. ما اين موضوع را در جزء چهارم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام )، باب الاءطعمة و الاءشربه به تفصيل مورد بحث قرار داديم .
    واثمهما اءكبر من نفعهما. مراد از ((اثم)) در اين جا ضرر است . شراب ، هم براى جسم ضرر دارد، هم براى عقل و هم براى مال و نيز انسان را از ياد خدا باز مى دارد. همچنين ، ضرر شراب در ايجاد دشمنى ها و كينه توزى هاى آشكار مى شود و باعث مى گردد كه انسان مرتكب حرام شود، چنان كه برخى نقل نمودند كه بعضى از شرابخوران به دختر خود تجاوز كردند. عباس بن مرداس كه در دوران جاهليت رئيس قوم خود بود، به طور فطرى ، شراب را بر خود حرام كرده بود. وقتى سبب اين كار را از وى پرسيدند، گفت : من با دست خود، نادانى را در درونم وارد نمى كنم و نمى پسندم كه صبح رئيس قوم خود و شب بى خردترين قوم خود باشم .
    يك پزشك مشهور آلمانى گفت : شما نيمى از ميخانه ها را ببنديد تا من برايتان ضمانت كنم كه از نيمى از بيمارستان ها، تيمارستان ها و زندان ها بى نياز مى گرديد. قمار نيز موجب دشمنى و كينه توزى مى گردد و انسان را از ياد خدا باز مى دارد، چنان كه آيه شريفه بدين نكته اشاره كرده است . همچنين ، اخلاق را فاسد مى سازد، چرا كه شخص را به تنبلى و جستجوى روزى از راه هاى خيالى عادت مى دهد، خانه هاى آباد را خراب و ناگهان - در ظرف يك ساعت - انسان ثروتمند را تهى دست مى سازد. در حرام بودن قمار، همين بس كه گرفتن مال ديگران بدون دادن عوض است .
    و يساءلونك ماذا ينفقون قل العفو. يعنى آنچه را از نيازمنديهاى شما و خانواده شما افزون است ، انفاق كنيد. امر به انفاق در اين جا، براى استحباب است ، نه براى وجوب . بخشش زمانى واجب است كه انسان ، واجد شرايط خمس و زكات باشد و ما درباره اين دو، به تفصيل سخن خواهيم گفت . در هر حال ، اين آيه به منزله آيه 29 سوره اسراء است : ((نه دست خويش از روى خست به گردن ببند و نه به سخاوت يك باره بگشاى كه در هر دو حال ، ملامت زده و حسرت خورده بنشينى)). در حديث آمده است كه مردى چيزى طلايى شبيه يك تخم مرغ را نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد و گفت : ((اى رسول خدا، آن را به عنوان صدقه بگير كه به خدا سوگند من چيزى جز آن ندارم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) صورتش را از وى برگرداند. آن گاه آن مرد از پيش روى آن حضرت آمد و سخن خود را تكرار كرد. سپس پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حالت خشم فرمود: آن را بياور و از وى گرفت و آن گاه به سوى او پرت كرد و فرمود: يكى از شما مالش را برايم مى آورد، در حال يكه چيزى جز آن ندارد و مى نشيند و از مردم گدايى مى كند. صدقه تنها بر عهده كسى است كه ثروتمند باشد. بردار آن را كه ما بدان نيازى نداريم)).
    و نيز در حديثى ديگر آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قوت يك ساله خانواده اش را ذخيره مى كرد.
    كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة . خداى سبحان حكم خود را درباره شراب و قمار و نيز درباره اموالمان كه شايسته است از آن بر اساس مصلحت خود صدقه دهيم بيان مى كند، چرا كه او دستور نمى دهد مگر به چيزى كه در آن ، مصلحت دنيوى و اخروى باشد و نهى نمى كند از چيزى مگر آن كه در آن ، مفسده دنيوى و اخروى باشد و بر ماست كه درباره اين حقيقت بينديشيم و آن را رعايت كنيم و معصيت خدا را در هيچ يك از اوامر و نواهى اش مرتكب نشويم . مقصود از سخن خداى تعالى : لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة آن است كه براى هر دو با هم كار كنيم ، نه اين كه يكى را بگيريم و ديگرى را رها سازيم .
    و يساءلونك عن اليتامى . اهل جاهليت عادت داشتند كه از اموال يتيمان استفاده كنند و چه بسا مردى با دختر يتيمى ازدواج مى كرد و يا او را به همسرى پسرش در مى آورد تا به مال وى دست يابد. پس از اسلام ، خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل كرد: ان الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا(366) و نيز اين آيه را: و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى اءحسن .(367) در اين هنگام بود كه مردم از آميزش با يتيمان و اداره امور آنان خوددارى كردند و در نتيجه ، كارهاى آنها مختل و زندگى ايشان نابسامان گرديد.
    برخى از مسلمانان در اين باره پرسيدند. از اين رو، از سوى خداوند، اين پاسخ آمد: قل اصلاح لهم خير كه معنايش اين است : اگر قصد شما از تربيت ، تهذيب و اداره امور مالى يتيمان ، اصطلاح حال آنان باشد، آميزش ‍ با آنها و اداره اموالشان را بر خود حرام نكنيد، بلكه در اين كار براى شما پاداش خواهد بود و آنچه حرام است ، همانا استثمار و خوردن مالهاى آنان از راه باطل است .
    و ان تخالطوهم فاخوانكم . گروهى از مفسران گفته اند: اين آيه نوعى مجوز است براى كسى كه سرپرستى يتيم را به عهده مى گيرد تا در خوردنى و آشاميدنى ، وى را با اعضاى خانواده خود شريك سازد و به اندازه اى كه براى يتيم خرج مى كند از مال او بردارد. البته ، در صورتى كه اين راه براى سرپرست يتيم آسان تر (از راه هاى ديگر) باشد.
    و الله يعلم المفسد من المصلح . مفسد، كسى است كه سرپرستى يتيم را به خاطر بهره گيرى از اموالش به عهده مى گيرد و مصلح ، كسى است كه سرپرستى يتيم را، صرفا به خاطر خود يتيم به عهده مى گيرد. اين سخن خداوند: ((و الله يعلم المفسد...)) تهديد بزرگى است براى كسى كه در صدد سوء استفاده و تباهكارى مى باشد.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولو شاء الله لاءعنتكم . ((الاعنات)) به معناى سخت گيرى در تكليف است و مقصود آن است كه خداوند بدان جهت آميزش يتيمان با خانواده سرپرست و نيز برداشت از مال يتيمان را در عوض آنچه برايشان خرج كرده ، مباح كرده است كه سرپرست به مشقت و سختى نيفتد، زيرا خداوند مى خواهد بر مردم آسان بگيرد، نه سخت .
    شايسته است بدين نكته اشاره شود كه شرط معاشرت با يتيم ، آن نيست كه سرپرست آنچه را كه يتيم با عايله او مى خورد، با آنچه را كه از مال او بر مى دارد كاملا و دقيقا رعايت كند، زيرا خداوند سبحان تفاوتى را كه اجتناب از آن در عرف ، محال و يا مشكل است مى بخشد و سرپرستى كه بينواست مى تواند به اندازه اى كه عرف تصديق كند از مال يتيم بخورد، لكن اين كار، براى سرپرست ثروتمند مجاز نيست ، چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فلياء كل بالمعروف ؛(368) هر كه توانگر است عفت ورزد و هر كه بينواست به آن اندازه كه عرف تصديق كند بخورد)).
    با زنان مشرك ازدواج نكنيد
    وَ لا تَنكِحُوا الْمُشرِكَتِ حَتى يُؤْمِنّ وَ لأَمَةٌ مّؤْمِنَةٌ خَيرٌ مِّن مّشرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنكِحُوا الْمُشرِكِينَ حَتى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مّؤْمِنٌ خَيرٌ مِّن مّشرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئك يَدْعُونَ إِلى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى الْجَنّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَينُ ءَايَتِهِ لِلنّاسِ لَعَلّهُمْ يَتَذَكّرُونَ(221)
    زنان مشرك را تا ايمان نياورده اند به زنى مگيريد و كنيز مومن بهتر از زن مشرك است ، هر چند شما را از او خوش آيد و به مردان مشرك تا ايمان نياورده اند زن مومن مدهيد و بنده مومن بهتر از مشرك است ، هر چند شما را از او خوش آيد. اينان به سوى آتش دعوت مى كنند و خدا به اذن خويش ‍ به جانب بهشت و آمرزش . و خداوند آيات خود را آشكار بيان مى كند، باشد كه بينديشند. (221)
    تفسير
    ولا تنكحوا المشركات حتى يؤ من ولاءمة مومنة خير من مشركة ولو اءعجبتكم ولا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا ولعبد مومن خير من مشرك ولو اءعجبكم . اين آيه از آيات احكام است و به باب ازدواج مربوط مى شود. پيش از بيان مضمون آن به عنوان مقدمه ، به تفسير و شرح واژه هاى ((النكاح))، ((المشركين))، ((الاءمة)) و ((العبد)) مى پردازيم .
    ((النكاح))؛ واژه ((نكاح)) به معناى عقد ازدواج و نيز به معناى آميزش به كار مى رود، در صورتى كه وى شوهر نداشته باشد و مى گويى : ((نكح زوجته ؛ با زنش آميزش كرد)). معناى سخن خداى تعالى : ((و لا تنكحوا المشركات)) آن است كه بر مسلمان جايز نيست زن مشرك را به عنوان همسر براى خود انتخاب كند، چنان كه معناى : ((و لا تنكحوا المشركين)) نيز آن است كه مرد مشرك نبايد زن مسلمان را به عنوان همسر خود برگزيدند. بنابراين ، مراد از ((نكاح)) همان ازدواج است با تمام خصوصيات و مسائل مربوط به آن .
    ((المشركين))؛ برخى گفته اند: اين واژه تمام كسانى را كه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان ندارند در بر مى گيرد. بر اساس اين نظريه ، اهل كتاب يعنى يهود و نصارا از جمله مشركان هستند. برخى گفته اند: قرآن ، لفظ مشركين را براى اهل كتاب به كار نمى برد، هر چند آنان به ربوبيت عيسى (عليه السلام ) و سه گانه پرستى عقيده دارند. طرفداران اين نظريه به آيه 105 سوره بقره : ما يود الذين كفروا من اءهل الكتاب و لا المشركين . و نيز آيه اول سوره بينه : لم يكن الذين كفروا من اءهل الكتاب و المشركين استدلال كرده اند، بدين ترتيب كه (در اين دو آيه ) ((المشركين)) بر ((اءهل الكتاب)) عطف شده و عطف ، تعدد و تغاير را اقتضا دارد، چرا كه شى ء بر خودش عطف نمى شود.
    ((الاءمة))؛ واژه ((اءمة)) هم بر زن برده اطلاق مى شود و هم بر زن آزاد، چنان كه به زن آزاد مى گويى : يا اءمة الله يعنى اى بنده خدا. واژه ((عبد)) نيز چنين است ، زيرا مردان ، عبيدالله و زنان ، اماء الله هستند. خلاصه معناى آيه مورد بحث اين است كه اى مسلمانان ، مادام كه يك زن مشرك است با وى ازدواج نكنيد و با يكى از زنهاى مسلمان ازدواج كنيد، هر چند اين زن مسلمان از لحاظ سيرت و صورت پايين تر از زن مشرك باشد. همچنين به مرد مشرك مادام كه مشرك است زن ندهيد و به مردى از مسلمانان زن دهيد، هر چند وى از لحاظ ثورت و مقام پايين تر از مرد مشرك باشد.
    اءولئك يدعون الى النار. ((اءولئك)) اشاره است به مشركين و مشركات و ((يدعون الى النار))، بيان حكمتى است كه موجب مى شود تا يك مسلمان نه از مشركان زن بگيرد و نه بدان ها زن بدهد و آن حكمت عبارت از اين است كه پيوند زناشويى با آنها به فساد عقيدتى و دينى و يا حداقل به فسق و بى توجهى نسبت به احكام خداوند منجر مى شود.
    آنچه ما در عصر حاضر مشاهده مى كنيم ، آن است كه بسيارى از پسران و دختران ما، از لحاظ بى توجهى و استخفاف نسبت به دين و آزاد بودن از مقررات و آثار آن و نيز از لحاظ اين كه فرزندان خود را بى دين و بى اخلاق تربيت مى كنند چندان تفاوتى با كافران و مشركان ندارند. اگر شهادت آنها به وحدانيت خدا و رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبود، بايد با آنان همچون ملحدان و مشركان برخورد مى كرديم ، ولى اين كلمه موجب مى شود كه خون و مال آنان محفوظ بماند و ازدواج با آنان درست و دادن ميراث با ايشان جايز باشد هر چند كه شهادت آنها از راه تقليد و وراثت و ايمان غير واقعى باشد(369) (باز هم آثار گفته شده را دارد.)
    والله يدعوا الى الجنة والمغفرة باذنه . در اين جا دو دعوت وجود دارد: اول ، دعوت مشركان به سوى كارهايى كه موجب دخول انسان در آتش و نيز باعث خشم خدا مى شود. دوم ، دعوت خدا به كارهايى كه موجب آمرزش ‍ و داخل شدن در بهشت مى گردد. يكى از اين كارها، ازدواج با زن با ايمان است ، نه با زن مشرك و نيز زن دادن به مرد مومن است ، نه به مرد مشرك . ترديدى نيست كه تنها بندگان مومن خدا هستند كه دعوت او را پاسخ مى دهند و بدين افتخار، دست مى يابند و به اجازه او يعنى با هدايت و توفيق او وارد بهشتش مى شوند.
    ازدواج با زن كافر كتابى
    مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اين كه ازدواج زن و يا مرد مسلمان با كافرى كه همكيشان او كتاب آسمانى ندارند جايز نيست ؛ نظير بت پرستان ، خورشيد پرستان ، آتش پرستان و... و نيز ازدواج مسلمان با كافرى كه به هيچ چيزى عقيده ندارد به طريق اولى جايز نمى باشد.
    همچنين جايز نيست كه زن و يا مرد مسلمان با مجوسى (زردشتى ) ازدواج كند، هر چند برخى گفته اند: مجوس داراى شبه كتاب است .
    مذاهب چهار گانه اهل سنت اتفاق دارند بر اين كه ازدواج با زن كتابى جايز است . اما فقهاى شيعه در اين باره اختلاف نظر دارند. بيشتر آنان مى گويند: مرد مسلمان جايز نيست كه با زن يهودى و نصرانى ازدواج كند. اما تعدادى از بزرگان فقهاى شيعه كه شيخ محمد حسن در جواهر و شهيد ثانى در مسالك و سيد ابوالحسن در وسيله از آن جمله مى باشند، گفته اند: ازدواج با زن يهودى و نصرانى جايز است و ما به دلايل زير، همين نظريه را بر مى گزينيم :
    1. ادله ازدواج با اطلاق و عموم خود، تمام موارد ازدواج را در بر مى گيرد و ازدواج مرد مسلمان با زن مشرك و زن مسلمان با مرد مشرك و كتابى (بنا بر دلايل خاصى كه وارد شده ) از تحت اين عام خارج شده و بقيه موارد در تحت اين عام باقى مى ماند.
    2. آيه پنجم سوره مائده : اءحل لكم الطيبات و طعام الذين اءوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المومنات و المحصنات من الذين اءوتوا الكتاب معناى اين آيه آن است كه زنان پارساى اهل كتاب براى شما حلال است و مراد از محصنات زنان پاك دامن است . اما آيه : و لا تنكحوا المشركات حتى يومن ... پيش تر گفته شد كه به زنان مشركى اختصاص دارد كه اهل كتاب نمى باشند. اما اين سخن خداى تعالى : و لا تمسكوا بعصم الكوافر. مراد از ((كوافر))، زنان مشرك است ، نه اهل كتاب ؛ چرا كه آيه درباره زنانى نازل شده كه اسلام آوردند و به همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كردند و شوهران مشرك خود را رها نمودند. سياق آيه مدعا را به اثبات مى رساند و آيه به طور كامل بدين ترتيب است : يا اءيها الذين آمنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات فامتحنوهن الله اءعلم بايمانهن فان علمتموهن مومنات فلا ترجعوهن الى الكفار لاهن حل لهم و لا هم يحلون لهن و آتوهم ما اءنفقوا و لا جناح عليكم اءن تنكحوهن اذا آتيتموهن اءجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافر.(370)
    علاوه (بر دو دليل فوق الذكر) احاديث صحيحى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او درباره درستى ازدواج مرد مسلمان با زن كتابى رسيده است و ما در اين موضوع در جزء پنجم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام )، باب محرمات ، بخش ((اختلاف دين)) به تفصيل سخن گفتيم .
    حيض
    وَ يَسئَلُونَك عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فى الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنّ حَتى يَطهُرْنَ فَإِذَا تَطهّرْنَ فَأْتُوهُنّ مِنْ حَيْث أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنّ اللّهَ يحِب التّوّبِينَ وَ يحِب الْمُتَطهِّرِينَ(222)
    نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لأَنفُسِكمْ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّكم مّلَقُوهُ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ(223)
    تو را از حيض زنان مى پرسند. بگو: حيض رنجى است . پس در ايام حيض از زنان دورى گزينيد و به آنها نزديك مشويد تا پاك گردند. و چون پاك شدند از آن جا كه خدا فرمان داده است با ايشان نزديكى كنيد. هر آينه خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد. (222) زنانتان كشتزار شما هستند. هر جا كه خواهيد به كشتزار خود در آييد. و براى خويش پيش فرستيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه به نزد او خواهيد شد و مومنان را بشارت ده . (223)
    واژگان
    الحيض : در لغت به معناى سيلان و جاى شدن و در شرع ، خونى است كه صفات ويژه اى دارد و از رحم زن در يك مدت خاص خارج مى گردد.
    الاءذى : مراد از آن در اين جا، ضرر است از لحاظ نجاست و آلودگى .
    اعراب
    ((اءنى)) ظرف مكان است به معناى ((اءين)) و دو فعل را جزم مى دهد، همانند ((اءنى تجلس اءجلس)). و نيز به معناى ((من اءين)) مى آيد؛ نظير ((يا مريم اءنى لك هذا)) يعنى از كجا. همچنين ظرف زمان به معناى ((متى)) مى آيد؛ همانند ((اءنى جئت ؛ چه زمان آمدى ؟)) و نيز براى سوال از چگونگى مى آيد؛ همانند اءنى يحيى هذه الله بعد موتها.(371)
    تفسير
    از پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره ماه حرام ، شراب ، قمار، آنچه انفاق بكنند و يتيمان پرسيدند. پس از اين پرسشها، از وى درباره حيض زنان نيز پرسيدند.
    رازى گفته است : ((روايت شده كه يهود و مجوس در دورى كردن از زن در هنگام حيض ، افراط مى كردند و نصارا در اين حالت با زنان نزديكى مى كردند و از حيض باك نداشتند و اهل جاهليت ، هنگامى كه زن حيض ‍ مى شد، همانند يهود و مجوس ، نه به همراه وى مى خوردند و نه مى آشاميدند و نه روى يك فرش مى نشستند و حتى در يك خانه با او سكونت نمى كردند)).
    و يساءلونك عن المحيض قل هو اءذى فاعتزلوا النساء فى المحيض . ((المحيض)) اسم مكان و محل حيض است و مراد از آن در اين جا حيض ‍ است ، از باب اطلاق محل بر حال . سوال درباره آميزش با زنان در زمان حيض ، مى باشد و خداوند به پيامبرش دستور داده است كه به پرسش ‍ كنندگان پاسخ دهد تا در ايام حيض از زنان كناره گيرى كنند، بدين معنا كه در زمان حيض با آنان آميزش نكنند. از اين رو، در حديث آمده است : ((هر كارى را (با زنان ) انجام دهيد، جز آميزش )). اين سخن خدا: ((هو اءذى))، علت حكم است . واژه ((اءذى)) در لغت ، هر چيزى است كه انسان از آن بدش مى آيد و مراد از آن در اين جا ضرر است ، از لحاظ آلودگى و نجاست .
    و لا تقربوهن حتى يطهرن . در معناى ((يطهرن)) اختلاف كرده اند كه آيا مراد از آن ، صرف قطع شدن جريان خون است و هر زمان كه خون قطع شد، آميزش با وى جايز است ، هر چند هنوز غسل نكرده باشد و يا مراد از آن ، غسل كردن پس از انقطاع خون است كه در اين صورت ، آميزش با او تنها پس از قطع شدن خون و غسل جايز مى باشد؟
    اماميه گفته اند: آميزش با زن به صرف قطع جريان خون جايز است ، هر چند هنوز غسل نكرده باشد، زيرا آنچه از واژه ((طهر)) فهميده مى شود، همين معناست اما ((تطهر)) (غسل كردن ) كارى است كه مربوط به زنان مى شود و پس از پاكى زن از حيض است .
    مالكيه و شافعيه گفته اند: آميزش ، تنها پس از غسل جايز است . و حنفيه گفته اند: اگر جريان خون تا ده روز ادامه پيدا كند، نزديكى با زن پيش از غسل جايز است و اگر پيش از ده روز قطع شود، پيش از غسل نزديكى با وى جايز نيست . صاحب تفسير المنار بر اين تفصيل حاشيه زده و گفته است : ((اين ، يك تفصيل شگفت آور است)).
    فاذا تطهرن فاءتوهن من حيث اءمركم الله . لفظ ((حيث)) حقيقت در مكان است . بنابراين ، معنايش بدين ترتيب است : از جلو با زنان نزديكى كنيد، چنان كه به ذهن نيز همين معنا تبادر مى كند. ما درباره حيض و احكام آن در كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) و كتاب الفقه على المذاهب الخمسه به تفصيل سخن گفتيم .
    نساؤ كم حرث لكم فاءتوا حرثكم اءنى شئتم . در بخش ((اعراب)) گفتيم كه ((اءنى)) به معناى ((اءين))، ((متى)) و ((كيف)) مى آيد و نظريه ها درباره تفسير اين آيه به تناسب معناى ((اءنى)) افزايش يافته اند. بر اين اساس ، برخى گفته اند: ((اءنى)) به معناى ((متى)) است و مقصود اين است كه هر زمان ، از شب يا روز، كه مى خواهيد با زنانتان نزديكى كنيد. برخى گفته اند: ((.نى)) به معناى ((اءين)) است و مقصود اين است كه شما مخيريد، از هر جا كه بخواهيد با زنان خود نزديكى كنيد، از جلو و يا از عقب . برخى گفته اند: ((اءنى)) در اين جا به معناى ((كيف)) و مراد از آن ، اين است : در هر حالتى كه مى خواهيد، نشسته ، يا خوابيده و يا... با زنانتان نزديكى كنيد.
    گروهى از مفسران كه صاحب تفسير المنار - از علماى اهل سنت - و صاحب تفسير بيان السعاده - از علماى شيعه - از جمله آنانند، گفته اند: مقيد نمودن ((اتيان)) به ((حرث)) (در آيه شريفه ) با اراده مكان كه دُبُر را هم شامل شود منافات دارد؛ چرا كه دبر استعداد كاشته شدن نطفه را ندارد. به علاوه ، نزديكى كردن از راه دبر موجب آزار (زن ) مى شود. ما نيز همين نظريه را انتخاب مى كنيم اولا، كاشتن نطفه جز از راه قُبُل (جلو) امكان پذير نيست ، چنان كه مفسران گفته اند. ثانيا، وقتى گفتيم واژه ((حيث)) به معناى مكان است ، مشخص مى شود كه منظور از آيه فاءتوهن من حيث اءمركم الله نزديكى كردن از راه قُبُل است .
    خوب است بدين نكته اشاره شود كه گروهى از فقهاى شيعه اماميه ، نزديكى با زن را از راه دبر جايز دانسته اند، لكن با كراهت شديد. برخى ، ضمن اعتراض به اين نظريه چنين تصور كرده اند كه نظريه مزبور تنها به شيعه اختصاص دارد و حتى يك نفر از مسلمانان نيز با آنان موافق نمى باشد؛ در حال يكه مى دانيم رازى در تفسير اين آيه نقل كرده است كه ابن عمر مى گفت : مراد از آيه ، تجويز نزديكى با زنان از دبر است . و نيز حافظ ابوبكر اندلسى مالكى متوفا به سال 542 هجرى در جزء اول كتاب احكام القرآن صفحه 73، چاپ 1331 هجرى چنين گفته است : ((علما در جايز بودن نزديكى با زن از دبر اختلاف كرده اند و بسيارى از آنها آن را جايز دانسته اند. اين مطلب را ابن شعبان در كتاب جماع النسوان و احكام القرآن آورده و جواز آن را به گروهى از صحابه و تابعين بزرگوار و به مالك نسبت داده و روايات زيادى را نقل كرده است . بخارى از ابن عون از نافع نقل كرده كه يك بار ابن عمر سوره بقره را مى خواند تا به آيه ((اءنى شئتم)) رسيد. آن گاه گفت : آيا مى دانى اين آيه درباره چه چيز نازل شده است ؟ گفتم : نه . گفت : درباره چنين و چنان ؛ يعنى درباره نزديكى با زنان از راه دبر)).
    قسم
    وَ لا تجْعَلُوا اللّهَ عُرْضةً لأَيْمَنِكمْ أَن تَبَرّوا وَ تَتّقُوا وَ تُصلِحُوا بَينَ النّاسِ وَ اللّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(224)
    لا يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللّغْوِ فى أَيْمَنِكُمْ وَ لَكِن يُؤَاخِذُكُم بمَا كَسبَت قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(225)
    لِّلّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبّص أَرْبَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فَاءُو فَإِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(226)
    وَ إِنْ عَزَمُوا الطلَقَ فَإِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(227)
    خدا را وسيله سوگندهاى خويش قرار مدهيد تا از نيكوكارى و تقوا و اصلاح در ميان مردم باز ايستيد كه خدا شنوا و داناست . (224) خدا شما را به سبب سوگندهاى لغوتان بازخواست نمى كند، بلكه به خاطر نيتى كه در دل نهان مى داريد بازخواست مى كند. خدا آمرزنده و بردبار است . (225) براى كسانى كه سوگند مى خورند كه با زنان خويش نياميزند چهار ماه مهلت است . پس اگر باز آيند، خدا آمرزنده و مهربان است . (226) و اگر عزم طلاق كردند، خداوند شنوا و داناست . (227)
    واژگان
    العرضة : آماده ، چنان كه گفته مى شود: ((هذا عرضة للتلف ؛ آماده و در معرض تلف است)).
    الايلاء: در لغت به معناى سوگند خوردن و در شرع ، سوگند خوردن مرد است به اين كه با همسرش نزديكى نكند.
    التربص : انتظار كشيدن .
    فاؤ وا: برگشتند.
    اعراب
    ((اءن تبروا))، مصدرى كه از ((اءن)) ريخته مى شود، مجرور است به لام محذوف و در تقدير: ((لبركم و تقواكم)) مى باشد و برخى گفته اند: در محل رفع ، مبتدا و خبرش محذوف است و در تقدير: بركم و تقواكم خير لكم است .
    تفسير
    و لا تجعلوا الله عرضة لاءيمانكم . خداوند از اين كه مردم با سوگند خوردن زياد، عليه او جرئت پيدا كنند نهى فرموده است ؛ زيرا كسى كه چيزى را زياد ياد آورى كند، او را در دسترس خود قرار داده است . چنان كه شخصى به شخص ديگرى مى گويد: آن قدر درباره ام سخن گفتى تا مرا در معرض چنين چيزى قرار دادى . خدا كسى را كه زياد سوگند مى خورد مذمت كرده است : ولا تطع كل حلاف مهين .(372) كسى كه زياد سوگند بخورد، هيبت او كم ، خلف قسمش زياد و به دروغگويى هم متهم مى شود.
    اءن تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس . اين جمله علت نهى از سوگند خوردن را بيان مى كند و مقصود آن است كه خداوند شما را از سوگند بدون ضرورت نهى كرده است تا انسان هاى پاك ، پرهيزكار و اصلاح طلب در زمين باشيد و فساد نكنيد.
    لا يؤ اخذكم الله باللغو فى اءيمانكم ؛ پس از آن كه خداوند از سوگند بدون ضرورت نهى كرد، بيان مى دارد كه سوگندهايى كه معمولا در ميان مردم جريان دارد، نظير ((بلى والله)) و ((لاوالله)) و امثال آن ، سوگندهاى حقيقى محسوب نمى شود، بلكه سوگندهاى لغوى است كه بدون هدف بر زبان ها جارى مى شود و براى هيچ كس ضرر ندارد. از اين رو، خداوند بر آن ، نه كفاره اى در دنيا قرار داده و نه مجازاتى در آخرت .
    ولكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم . بدان جهت كه خداوند به صورتها و سخنهايتان نگاه نمى كند، بلكه به نيت ها و كارهايتان نگاه مى كند. نظير اين آيه است ، آيه 88 سوره مائده : ((خداوند شما را به سبب سوگندهاى لغوتان بازخواست نخواهد كرد. ولى به سبب شكستن سوگندهايى كه به قصد مى خوريد، بازخواست مى كند و كفاره آن اطعام ده مسكين است از غذاى متوسطى كه به خانواده خويش مى خورانيد يا پوشيدن آنها يا آزاد كردن يك بنده و هر كه نيابد، سه روز، روزه داشتن . اين كفاره قسم است ، هرگاه كه قسم خورديد)). بنابراين ، هرگاه شخص خردمند و بالغ ، از روى قصد و اختيار، سوگند بخورد و بدان عمل نكند، بايد يك برده آزاد كند يا ده مسكين را غذا دهد و يا آن ها را لباس بپوشاند و اگر از انجام اين سه كار ناتوان است ، بايد سه روز، روزه بگيرد. ما درباره قسم ، شرايط و احكام آن در جزء پنجم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) باب نذر و يمين و عهد، به تفصيل سخن گفتيم .
    للذين يؤ لون من نسائهم تربص اءربعة اءشهر فان فآءو فان الله غفور رحيم # و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم . واژه ((ايلاء)) در شريعت بدين معناست كه مرد به خدا سوگند ياد كند كه با همسرش نزديكى نكند. فقهاى اماميه گفته اند: شرط منعقد شدن اين سوگند آن است كه زوجه مدخول بها باشد (يعنى مرد قبلا با زنش نزديكى كرده باشد) وگرنه ايلاء تحقق نخواهد يافت .
    و نيز شرط ديگر آن است كه زوج سوگند ياد كند كه در تمام زندگى همسرش ‍ و يا در مدتى كه بيش از چهار ماه باشد، با وى نزديكى نكند، چرا كه بر شوهر واجب است كه در مدت چهار ماه دست كم يك بار با همسرش ‍ نزديكى كند.
    همچنين ، فقها گفته اند: ((اگر شوهر در مدت چهار ماه با همسرش نزديكى كند بايد كفاره بدهد و در اين صورت ، مانع از بين مى رود و به گونه اى كه انگار چيزى در بين نبوده است و اگر از چهار ماه بگذرد و مرد با همسر خود نزديكى نكند، دو صورت دارد. اگر زن صبر كند و به همين وضعيت راضى شود، براى او اين كار جايز است و هيچ كس حق اعتراض ندارد و اگر صبر نكرد، در اين صورت به حاكم شرع شكايت مى كند و حاكم شرع پس از گذشت چهار ماه ، مرد را مجبور مى كند كه به زوجه رجوع كند و يا او را طلاق دهد و اگر نپذيرفت بر وى سخت مى گيرد و زندانى اش مى كند تا اين كه يكى از اين دو امر را انتخاب نمايد و حاكم نمى تواند از جانب زوج و بدون رضايت وى ، زوجه را طلاق دهد. اگر مرد رجوع كرد بايد كفاره قسم را كه پيش تر شرح داده شد بپردازد.
    زنان طلاق داده شده
    وَ الْمُطلّقَت يَترَبّصنَ بِأَنفُسِهِنّ ثَلَثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يحِلّ لَهُنّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فى أَرْحَامِهِنّ إِن كُنّ يُؤْمِنّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ بُعُولَتهُنّ أَحَقّ بِرَدِّهِنّ فى ذَلِك إِنْ أَرَادُوا إِصلَحاً وَ لَهُنّ مِثْلُ الّذِى عَلَيهِنّ بِالمَْعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيهِنّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(228)
    بايد كه زنان مطلقه تا سه بار پاك شدن از شوهر كردن باز ايستند. و اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارند، روا نيست كه آنچه را كه خدا در رحم آنان آفريده است پنهان دارند. و در آن ايام اگر شوهرانشان قصد اصلاح داشته باشند به بازگرداندنشان سزاوارترند. و براى زنان حقوقى شايسته است همانند وظيفه اى كه بر عهده آنهاست ، ولى مردان را بر زنان مرتبتى است . و خدا پيروزمند و حكيم است . (228)
    واژگان
    التربص : انتظار كشيدن .
    القروء: مفرد آن ، ((قرء)) به ضم و يا به فتح قاف ، گاهى به حيض زن و گاه به پاكيزگى اش اطلاق مى شود.
    تفسير
    و المطلقات يتربصن باءنفسهن ثلاثة قروء. ظاهر لفظ ((المطلقات)) عام است و هر زنى را كه طلاق داده شده باشد شامل مى شود: يائسه باشد يا غير يائسه ، آزاد باشد يا كنيز، باردار باشد يا غير باردار، مدخول بها باشد يا نباشد، به سن بلوغ رسيده باشد يا نرسيده باشد؛ ولى به اجماع همه مفسران اين ظاهر مراد نمى باشد، چرا كه برخى از زنان مطلقه به نص قرآن ، عده ندارند و آنها عبارتند از: زنانى كه شوهر با آنها نزديكى نكرده باشد. خداوند فرموده است : ((... چون زنان مومن را نكاح كرديد و پيش از آن كه با آنها نزديكى كنيد طلاقشان گفتيد، شما را بر آنها عده اى نيست كه سر آرند...)).(373)
    از جمله زنانى كه عده ندارند، زن يائسه است ؛ چرا كه بيشتر فقهاى شيعه اماميه بر اين عقيده اند كه يائسه عده ندارد، هر چند كه شوهر با وى نزديكى كرده باشد. همچنين ، زنى كه به سن بلوغ نرسيده و كمتر از نه سال داشته باشد، عده ندارد. برخى از زنان به اندازه از دو بار پاك شدن از خون حيض ‍ بايد عده نگه دارند؛ نظير كنيزى كه ملك كسى باشد و نيز عده برخى از زنان سه ماه است ، نه سه بار پاك شدن ؛ مانند زن جوانى كه حيض نمى شود، لكن از لحاظ سن همانند زنانى است كه حيض مى شوند. همچنين ، عده زن بار دار، همان وضع حمل است . خداوند فرموده است : ((عده زنان آبستن ، همان وضع حمل است)).(374)
    بنابراين ، مراد از مطلقات در آيه ، زنى است كه شوهر با وى نزديكى كرده و نُه سالش تمام باشد و نيز باردار و يائسه نباشد و همچنين از زنانى باشد كه حيض مى شوند. اماميه ، شافعيه و مالكيه ، واژه ((قرء)) را به طهر (پاكيزگى ) تفسير كرده اند و مراد از آن همان ايام پاكيزگى زن در ميان دو حيض است . از اين رو، اگر زن را در آخرين لحظه طهرش طلاق دهد، جزء عده او محسوب مى شود و بايد پس از آن ، دو طهر ديگر را كامل نمايند. اما حنفيه و حنابله ، واژه ((قرء)) را به حيض تفسير كرده اند. بنابر اين ، بايد زن پس از طلاق ، سه بار حيض ببيند.
    و لا يحل لهن اءن يكتمن ما خلق الله فى اءرحامهن . فهميدن حقيقى معناى اين جمله به مقدمه زير بستگى دارد:
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/