صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 83

موضوع: امام رضا (علیه السلام)

  1. #21
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    علل پذيرش ولايت عهد توسط امام رضا(ع)

    كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 162
    مؤلف: سيد جعفر شهيدى
    پس از آنكه امام تراژدى پيشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مامون، پشت‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه‏بازى ديگرى يافت. آن اينكه مامون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و اين بار وليعهدى خويشتن را به وى پيشنهاد كرد. در اينجا نيز امام مى‏دانست كه منظور تامين هدفهاى شخصى مامون است، لذا دوباره امتناع ورزيد، ولى اصرار و تهديدهاى مامون چندان اوج گرفت كه امام بناچار با پيشنهادش موافقت كرد.
    دلايل امام براى پذيرفتن وليعهدى

    هنگامى امام رضا(ع) وليعهدى مامون را پذيرفت كه به اين حقيقت پى برده بود كه در صورت امتناع بهايى را كه بايد بپردازد تنها جان خودش نمى‏باشد، بلكه علويان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مى‏شوند. در حالى كه اگر بر امام جايز بود كه در آن شرايط، جان خويشتن را به خطر بيفكند، ولى در مورد دوستداران و شيعيان خود و يا ساير علويان هرگز به خود حق نمى‏داد كه جان آنان را نيز به مخاطره دراندازد.
    افزون بر اين، بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زيرا امت اسلامى بسيار به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز داشت. اينان بايد باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه‏ها باشند.
    آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نياز بسيار داشتند، چه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه‏اى بر همه جا چيره شده بود و با خود ارمغان كفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبت‏به مبادى خداشناسى، مى‏آورد. بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسؤوليت‏خويش را در نجات امت‏به انجام برساند. و ديديم كه امام نيز - با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى - چگونه عملا وارد اين كارزار شد.
    حال اگر او با رد قاطع و هميشگى وليعهدى، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى‏سپرد اين فداكارى كوچكترين تاثيرى در راه تلاش براى اين هدف مهم در برنمى‏داشت.
    علاوه بر اين، نيل به مقام وليعهدى يك اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى‏رفت داير بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت‏سهم شايسته‏اى داشتند.
    ديگر از دلايل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه اهلبيت را مردم در صحنه سياست‏حاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايع شده بود، فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى‏آيند. شايد امام نيز خود به اين نكته اشاره مى‏كرد هنگامى كه «ابن عرفه‏» از وى پرسيد:
    - اى فرزند رسول خدا، به چه انگيزه‏اى وارد ماجراى وليعهد شدى؟
    امام پاسخ داد:
    به همان انگيزه‏اى كه جدم على(ع) را وادار به ورود در شورا نمود. (1)
    گذشته از همه اينها، امام در ايام وليعهدى خويش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مى‏داد، هرگونه شبهه و ترديدى را از نظر مردم برداشت.
    آيا امام خود رغبتى به اين كار داشت؟
    اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميل باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمى‏باشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مى‏دانست كه هرگز از دسيسه‏هاى مامون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نيز تا مرگ مامون پايدار نخواهد ماند. امام بخوبى درك مى‏كرد كه مامون به هر وسيله‏اى كه شده در مقام نابودى وى - جسمى يا معنوى - برخواهد آمد.
    تازه اگر هم فرض مى‏شد كه مامون هيچ نيت‏شومى در دل نداشت. با توجه به سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ مامون بسيار ضعيف مى‏نمود. پس اينها هيچ كدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود.
    از همه اينها كه بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نيز مى‏داشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه خشنود از شيوه حكمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنين توطئه‏هاى عباسيان و دار و دسته‏شان و بسيج همه نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه اجراى احكام خدا به شيوه جدش پيامبر(ص) و على(ع) بايد پياده مى‏شد، امام را با همان مشكلات زيانبارى روبرو مى‏ساختند كه برايتان در فصل گذشته شرح داديم. در آنجا گفتيم كه حتى مردم نيز حكومت‏حق و عدل امام(ع) را در آن شرايط نمى‏توانستند تحمل كنند.
    فقط اتخاذ موضع منفى درست‏بودبا توجه به تمام آنچه كه گفته شد در مى‏يابيم كه براى امام(ع) طبيعى بود كه انديشه رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر زيان و خطر از سر بدر كند، چه نه تنها هيچ يك از هدفهاى وى را به تحقق نمى‏رساند، بلكه بر عكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و آمالشان نيز مى‏گرديد.
    بنابراين، اقدام مثبت در اين جهت‏يك عمل افتخارآميز و بى منطق قلمداد مى‏شد.
    برنامه پيشگيرى امام‏اكنون كه امام رضا(ع) در پذيرفتن وليعهدى از خود اختيارى ندارد، و نه مى‏تواند اين مقام را وسيله رسيدن به هدفهاى خويش قرار دهد، چه زيانهاى گرانبارى بر پيكر امت اسلامى وارد آمده دينشان هم به خطر مى‏افتد. . . و از سويى هم امام نمى‏تواند ساكت‏بنشيند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس بايد برنامه‏اى بريزد كه در جهت‏خنثى كردن توطئه‏هاى مامون پيش برود.
    اكنون در اين باره سخن خواهيم راند.
    پى‏نوشت:
    (1) مراجعه شود به: مناقب آل ابى‏طالب / 4 / ص 364 - معادن الحكمة / ص 192 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 40 - بحار / 49 / ص 140 و 141.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #22
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    بيعت‏ با امام رضا(ع)

    كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 161
    نويسنده: سيد محسن امين
    ترجمه: على حجتى كرمانى
    شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) به سند خود در حديثى روايت كرده است: چون امام رضا (ع) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پيشنهاد كرد كه امارت و خلافت را بپذيرد. اما آن حضرت امتناع كرد و در اين باره گفت‏وگوهاى بسيار درگرفت كه حدود دو ماه طول كشيد. و در تمام اين مدت امام رضا (ع) از پذيرش آن پيشنهاد سرباز مى‏زد.
    شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود مى‏گويد: آنگاه مامون كس به نزد آن حضرت فرستاد كه من مى‏خواهم از خلافت كناره كنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در اين باره چيست؟امام رضا (ع) با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: پناه مى‏دهم تو را به خدا اى امير مؤمنان از اين سخن و از اين كه كسى آن را بشنود. پس مامون بار ديگر يادداشتى به آن امام داد كه: حال كه از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد مى‏شود امتناع مى‏كنى پس بايد ولايت عهدى مرا بپذيرى. امام (ع) به سختى از اين كار امتناع كرد. مامون آن حضرت را خصوصى پيش خود خواند و در خلوت كه جز فضل بن سهل و آن دو كسى ديگر حضور نداشت‏به آن حضرت گفت: من در نظر دارم كار فرمانروايى مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز كنم. امام رضا (ع) پاسخ داد: از خداى بترس اى امير مؤمنان كه نيرو و توان چنين كارى ندارم. مامون گفت: پس تو را ولى عهد مى‏كنم. امام فرمود: اى امير مؤمنان!مرا از اين كار معاف كن. مامون سخنى گفت كه از آن بوى تهديد مى‏آمد و ضمن آن به امام (ع) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد كه يكى از آنان جد تو امير مومنان على بن ابى طالب بود و درباره كسى كه با آن شش نفر راه خطا بپويد شرط كرد كه گردنش را بزنند. و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته‏ام بپذيرى و من گريزى از آن ندارم. امام رضا (ع) به وى گفت: من خواسته تو را مبنى بر ولى عهد كردن خودم مى‏پذيرم بدان شرط كه نه امر كنم و نه نهى، نه فتوا دهم و نه داورى كنم. نه كسى را منصوب و نه كسى را معزول گردانم و هيچ چيزى را كه برپاست تغيير ندهم. مامون همه اين شرايط را پذيرفت.
    سپس مفيد گويد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسى بن سلمه نقل كرده است كه گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم. در آنجا شنيدم روزى ذو الرياستين بيرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتى ديدم. از من بپرسيد كه چه ديده‏ام؟گفتند: خدايت نكو گرداند چه ديدى؟گفت: مامون به على بن موسى الرضا مى‏گفت: من در نظر دارم كار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است‏برداشته به گردن شما اندازم، ولى ديدم كه على بن موسى مى‏گفت: اى امير مؤمنان من تاب و توان چنين كارى را ندارم. من هرگز هيچ خلافتى را بى‏ارزش‏تر از اين خلافت نديدم كه مامون شانه از زير آن تهى مى‏كرد و به على بن موسى واگذارش مى‏كرد و او هم از پذيرفتن آن خوددارى مى‏كرد و به مامون بازش مى‏گرداند.
    شيخ مفيد در ادامه گفتارش مى‏نويسد: گروهى از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت كرده‏اند: چون مامون تصميم گرفت ولى‏عهدى خود را به حضرت رضا (ع) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصميم خود آگاه كرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند. فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند. حسن بازتابهاى اين تصميم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهاى بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه كرد. مامون گفت: من با خدا پيمان بسته‏ام كه چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم، خلافت را به برترين كس از خاندان ابو طالب واگذارم و هيچ كس را برتر از اين مرد بر روى زمين نديده‏ام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراى چنين تصميمى محكم و استوار يافتند از مخالفت‏با او دست كشيدند. آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولى عهدى را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض كردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پاى مى‏فشردند تا اين كه بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (ع) را با ولايت عهدى به اطلاع وى رساندند. مامون از اين بابت‏خوشحال شد.
    ابو الفرج اصفهانى نيز در تتمه كلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل كرده جز آن كه افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد على بن موسى روانه كرد. آن دو پيشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خوددارى مى‏كرد. آن دو همچنان اصرار مى‏كردند و امام امتناع مى‏كرد تا آن كه يكى از آن دو گفت: اگر بپذيرى كه هيچ، و گرنه ما كار تو را مى‏سازيم و بناى تهديد گذاردند. سپس يكى از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر كرد كه اگر با خواست ما مخالفت كنى گردنت را بزنم.
    نگارنده: در صفحات آينده خواهيم گفت كه حسن بن سهل پيش از بيعت‏با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود. و ظاهرا مامون هنگامى كه تصميم داشت‏با امام رضا (ع) بيعت كند او را به خراسان فراخوانده بود و چون كار بيعت تمام شد وى دوباره از خراسان به عراق بازگشت.
    شيخ مفيد مى‏نويسد: مامون در روز پنج‏شنبه مجلسى براى خواص از ياران و نزديكان خود تشكيل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام كرد كه مامون تصميم گرفته ولى‏عهدى خود را به على بن موسى واگذار كند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگى براى پنج‏شنبه آينده براى بيعت‏با امام رضا (ع) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق يك سال خود از مامون بگيرند. چون روز پنج‏شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجبان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن كرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براى حضرت رضا (ع) دو تشك و پشتى بزرگ گذاردند به طورى كه به پشتى و تشك مامون متصل مى‏شد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه‏اى بود و شمشيرى نيز داشت. آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد كه به عنوان نخستين كس با امام رضا (ع) بيعت كند. حضرت دست‏خود را بالا گرفت‏به گونه‏اى كه پشت دست‏به طرف خود آن حضرت و كف آن به روى مردم بود. مامون گفت: دست‏خود را براى بيعت‏باز كن. امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اين گونه بيعت مى‏كرد. پس مردم با آن حضرت بيعت كردند و كيسه‏هاى پول را در ميان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعارى درباره فضل رضا (ع) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (يكى از وزراى مامون و نويسنده نامه‏هاى محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند. عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد. مامون به وى امر كرد كه بنشيند. سپس محمد بن جعفر را صدا كردند. فضل بن سهل گفت: برخيز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزديك مامون رفت و همانجا ايستاد و دست مامون را نبوسيد به او گفته شد: برو جلو و جايزه‏ات را بگير. مامون نيز وى را صدا كرد و گفت: اى ابو جعفر به جاى خويش برگرد. او نيز بازگشت. سپس ابو عباد يكايك علويان و عباسيان را صدا مى‏زد و آنان پيش مى‏آمدند و جايزه خود را دريافت مى‏كردند. تا آن كه مالهاى بخششى تمام شد. سپس مامون به امام رضا (ع) عرض كرد. براى مردم خطبه‏اى بخوان و با ايشان سخنى بگوى. امام رضا (ع) به خطبه ايستاد و خداى را حمد كرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براى ما بر شما حقى است‏به واسطه رسول خدا (ص) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقى است. چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز اين سخن از آن حضرت سخن ديگرى نقل نشده است.
    شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالى از حسين بن احمد بيهقى از محمد بن يحيى صولى از حسن بن جهم از پدرش روايت كرده است كه گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با على بن موسى الرضا (ع) بيعت كند پس گفت: اى مردم!بيعت‏با على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب براى شما محقق شده است‏به خدا سوگند اگر اين نامها بر كران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مى‏يابند.
    طبرى مى‏نويسد: مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب را ولى عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وى را رضاى آل محمد (ص) ناميد و به لشكرش دستور داد جامه سياه را از تن به‏در كنند و به جاى آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه كشور اطلاع داد. اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 به وقوع پيوست.
    صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقى از ابو بكر صولى از ابوذر كوان از ابراهيم بن عباس صولى نقل كرده است كه گفت: بيعت‏با امام رضا (ع) در پنجم ماه رمضان سال 201 انجام پذيرفت.
    شيخ مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشته‏اند: مامون فرمان داد سكه‏ها را به نام آن حضرت ضرب كردند و بر آنها نام رضا (ع) بزنند و اسحاق بن موسى را امر كرد كه با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج كند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسى با مردم به حج‏برود و در هر شهرى به ولايت عهدى حضرت رضا (ع) خطبه خواندند. ابو الفرج گويد: احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت كرد و شيخ مفيد گويد: احمد بن محمد بن سعيد از يحيى بن حسن علوى نقل كرده است كه گفت كه: از عبد الحميد بن سعيد شنيدم كه در اين سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدينه خطبه مى‏خواند. پس در دعا براى آن حضرت گفت: خدايا!نكو گردان كار ولى عهد مسلمانان على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام را.
    ستة اباءهم ما هم
    افضل من يشرب صوب الغمام (1)
    و از جمله شاعرانى كه بر آن حضرت درآمد دعبل بن على خزاعى، رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصيده‏اى گفته و با خود پيمان بسته‏ام كه پيش از آن كه آن را براى شما بخوانم براى كسى ديگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وى فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند:
    مدارس آيات خلت من تلاوة
    و منزل وحى مقفر العرصات (2)
    و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده‏اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمى را فرستاد و به وسيله او پارچه‏اى از خز براى دعبل فرستاد كه ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از اين پول خرج كن و عذر ما را بپذير. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول مى‏خواهم و نه براى پول اينجا آمده‏ام ولى بگو يكى از جامه‏هايش را به من بدهد.
    امام رضا (ع) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت: اين پولها را بگير و جبه‏اى از جامه‏هاى خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وى بخرند اما او نداد و گفت: به خدا يك تكه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بيرون شد. گروهى وى را تعقيب كرده راه را بر وى بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولى اگر بخواهى اين هزار دينار را به تو مى‏دهيم. دعبل گفت: پاره‏اى از آن جبه را نيز بدهيد. پس آنان هزار دينار و تكه‏اى از آن جبه به وى دادند.
    بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:
    و اعطاكم المامون حق خلافة
    لنا حقها لكنه جاد بالدنيا (3)
    فمات الرضا من بعد ما قد علمتم
    و لاذت بنا من بعده مرة اخرى (4)
    صورت عهدنامه‏اى كه مامون به خط خود ولايت عهدى امام رضا (ع) را در آ
    ن نوشت


    مامون به خط و انشاى خويش عهدنامه ولايت عهدى امام رضا (ع) را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا (ع) نيز به خط شريف خود بر اين عهدنامه نگاشت و اين عهدنامه را عموم مورخان ياد كرده‏اند. على بن عيسى اربلى در كشف الغمة مى‏نويسد: در سال 670 يكى از خويشانم از مشهد شريف آن حضرت بدينجا آمد و با وى عهدنامه‏اى بود كه مامون به خط خويش آن را نوشته بود. در پشت اين عهدنامه خط امام (ع) بود. پس جاى قلمهاى وى را بوسيدم و چشمم را در بوستان كلامش گردش دادم و ديدن اين عهدنامه را از الطاف و نعمتهاى الهى پنداشتم و اينك آن را حرف به حرف نقل مى‏كنم آنچه به خط مامون در اين عهدنامه نوشته شد، چنين است:
    «بسم الله الرحمن الرحيم. اين نامه‏اى است كه عبد الله بن هارون رشيد، امير مؤمنان، آن را به ولى عهد خود على بن موسى بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبرانى برگزيد كه به سوى او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدى پيامبر پيش از خود را تصديق كرده است. تا اين كه دوره نبوت پس از مدتى فترت و كهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحى و نزديك شدن قيامت‏به محمد (ص) خاتمه يافت.
    پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و كتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان كتابى كه از پيش رو و پشت‏سر باطل را بدان راه نيست و تنزيلى است از جانب خداوند حكيم و ستوده (5) كه در آنچه حلال و حرام كرده و بيم و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهى كرده هرگز تصور باطلى نمى‏رود تا حجتى رسا بر مردم بوده باشد و هر كس كه راه گمراهى و هلاكت‏سپارد از روى بينه و دليل و آن كس كه به نور هدايت زندگى جاويدان يافته از روى بينه و دليل باشد، و يقينا خداوند شنواى داناست (6) . پس پيامبر (ص) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حكمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيكو به سوى خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيرى با دشمنان دين مامور شد تا اين كه خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براى وى برگزيد.
    چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحى و رسالت را به محمد (ص) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خداى تعالى در طاعتى است كه به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهاى آن برپا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد. بنابراين بر خلفاست كه درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده است‏خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است كه از خلفا پيروى كرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستى كمك و يارى كنند. و اگر بر خلاف اين دستور عمل كنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه‏شان آشكار و شكست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه كلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل مى‏شود.
    پس بر كسى كه خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين كرده ست‏سزاوار است كه خود را در راه كوشش براى خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام كارهايى كند كه با احكام خدا و مسئوليتى كه در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت‏حكم كند همان گونه كه خداوند عز و جل به داوود مى‏فرمايد:
    اى داوود ما تو را در روى زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حكم كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از طريق خدا گمراهت‏سازد و كسانى كه از راه خدا گمراه مى‏شوند براى آنان عذاب سختى است زيرا كه روز حساب را فراموش كرده‏اند (7) .
    و نيز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام مى‏دهند بازخواست‏خواهيم كرد (8) .
    و نيز در خبر است كه عمر بن خطاب گفت: اگر در كرانه فرات بره‏اى تباه گردد مى‏ترسم كه خداوند مرا از آن مؤاخذه كند و سوگند به خدا كه هر كس در مورد مسئوليت فردى‏يى كه بين خود و خداى خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمى قرار گرفته پس چگونه است‏حال كسى كه مسئوليت اجتماعى را به عهده دارد؟در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت‏به سوى اوست كه توفيق عصمت و نگهدارى كرامت فرمايد و به چيزى هدايت كند كه در آن ثبوت حجت است و به خشنودى و رحمت‏خدا رستگارى فراهم آيد. و در ميان امت آن كه از همه بيناتر و براى خدا در دين و بندگان او خيرخواهتر از خلايقش در روى زمين است‏خليفه‏اى است كه به اطاعت از كتاب او و سنت رسولش عمل كند و با تمام كوشش، فكر و نظرش را درباره كسى كه ولى عهدى او را بر عهده مى‏گيرد به كار برد و كسى را به رهبرى مسلمانان برگزيند كه بعد از خود آنها را اداره كند و با الفت جمعشان كند و پراكندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهى و ضديت ميان يكديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع كند. زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولى عهدى را متمم و مكمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاى خود در استوار داشت آن الهام فرموده كه كسى را براى اين كار انتخاب كنند كه سبب زيادى نعمت و مشمول عافيت‏شود. و خداوند مكر و حيله اهل شقاق و دشمنى و كوشش تفرقه‏اندازان و فتنه جويان را درهم شكند. از موقعى كه خلافت‏به امير مؤمنان رسيده است تلخى طعم آن را چشيده و از سنگينى بار خلافت و تكاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشكلى را كه خليفه در مورد اطاعت‏خدا و مراقبت دين بايد انجام دهد، دانسته است. از اين رو همواره در مورد آنچه كه موجب سرفرازى دين و ريشه كن كردن مشركان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه كتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه كرده است. انديشه در اين مسئله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشى بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد كرد آگاه است و دوست دارد كه به هنگام ديدار خدا، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و براى ولى عهدى كسى را برگزيند كه حال امت را مراعات كند و در فضل و دين و پارسايى و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و اداى حق او بيشتر از ديگران به وى اميد بسته شود.
    از اين رو براى رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات كرد و از او استخاره كرد كه در انتخاب ولى عهد كسى را به او الهام فرمايد كه خشنودى و طاعت‏خدا در آن باشد و در طلب اين مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و على بن ابى طالب دقت نظر كرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصيت‏بسيار بررسى كرد، تا آن كه به رفتار و كردار همگى آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش درآورد و خصوصيات و احوال آنها را مكشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجاى آوردن كوشش فراوان در انجام فرمايشهاى الهى و اداى حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان، كسى را كه براى احراز اين مقام انتخاب كرد على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است. زيرا كه فضل والا و دانش سودمند و پاكدامنى ظاهر و زهد بى‏شائبه و بى‏اعتنايى او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وى از همه بهتر و بالاتر ديد و براى او آشكار شد كه همگى زبانها در فضيلت او متفق و سخن مردم درباره‏اش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان كودكى و جوانى و پيرى آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولى عهدى و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نيك مى‏داند كه اين كار را براى از خود گذشتگى در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايى در روزى كه مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان به‏پا خيزند، انجام داد. اكنون امير مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتكارانش را دعوت مى‏كند كه ضمن اظهار سرور و شادمانى در امر بيعت پيشدستى كنند و بدانند كه امير مؤمنان طاعت‏خدا را بر هواى نفس درباره فرزند و اقوام و نزديكان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا كرد. زيرا كه او مورد پسند و رضاى امير مؤمنان است. پس اى خاندان امير مؤمنان و كسانى كه از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و بركاتش و به حسن قضاى او درباره دين و بندگانش براى امير مؤمنان و براى على بن موسى الرضا پس از او بيعت كنيد. چنان بيعتى كه دستهاى شما باز و سينه‏هايتان گشاده باشد و بدانيد كه امير مؤمنان اين كار را براى اطاعت امر خدا و براى خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد كه مرا بدين امر ملهم كرد و آن در اثر حرص و اصرارى بود كه مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد كه اين كار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراكندگى و محكم كردن مرزها و قوت دين و سركوبى دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فايده آن به شما بازمى‏گردد و بشتابيد به سوى طاعت‏خدا و فرمان امير مومنان كه اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد كه اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد».
    اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست‏خود نگاشت.
    آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (ع) نگاشته شده است

    «بسم الله الرحمن الرحيم. ستايش و سپاس خداى راست كه آنچه خواهد به انجام رساند. زيرا نه فرمانش را چيزى بازگرداند و نه قضايش را مانعى باشد. به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينه‏ها را مى‏داند، و درود خدا بر پيامبرش محمد پايان بخش رسولان و بر اولاد پاك و پاكيزه او باد.
    من، على بن موسى بن جعفر، مى‏گويم: همانا امير مومنان كه خدا او را در استوارى كارها كمك كند و به راه رستگارى و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران از حق ما نشناخته بودند بازشناخت. رشته رحم و خويشاوندى را كه از هم گسيخته شده بود به هم پيوست و دلهايى را كه بيمناك شده بودند ايمنى بخشيد. بل آنها را پس از آن كه تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نياز مستغنى كرد و تمام اين كارها را به منظور خشنودى پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشى از غير او نخواست كه خداوند شاكران را به زودى جزا دهد و پاداش نكوكاران را تباه نكند. او ولايت عهد و امارت كبراى خود را به من واگذار كرد كه چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده‏دار آن گردم پس هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده بگشايد و رشته‏اى را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت‏حريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام كرده است. زيرا با اين كار امام را حقير كرده و پرده اسلام را از هم دريده است.
    رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است. آنان بر لغزشها صبر كردند و به صدمات و آسيبهاى ناشى از آن اعتراض نكردند زيرا از پراكندگى كار دين و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان مى‏ترسيدند و اين ترس بدان جهت‏بود كه مردم به زمان جاهليت نزديك بودند و منافقان هم انتظار مى‏كشيدند تا راهى براى ايجاد فتنه باز كنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم كه اگر مرا زمامدار امور مسلمانان كرد و امر خلافت را به گردن من نهاد در ميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار كنم كه به اطاعت‏خدا و پيامبرش مطابق باشد. هيچ خون محترمى را نريزم و مال و ناموس كسى را مباح نكنم، مگر اين كه حدود الهى ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح كرده باشد. تا حد توانايى و امكان در انتخاب افراد كاردان و لايق بكوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محكم بستم كه در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود كه او فرمايد: به پيمان وفا كنيد كه سبت‏به انجام آن مسئول هستيد. و اگر از خود چيز تازه‏اى به احكام الهى افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل كردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت‏خواهم بود. و پناه مى‏برم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبت‏به سوى او رو مى‏كنم كه توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد. و من نمى‏دانم كه به من و شما چه خواهد شد. حكم و فرمانى نيست مگر براى خداوند او به حق داورى مى‏كند و بهترين جداكنندگان است. لكن من براى امتثال امر امير مؤمنان اين كار را بر عهده گرفتم و خشنودى او را برگزيدم. خداوند من و او را نگاهدارى كناد. خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است.
    اين نامه را در حضور امير مؤمنان كه خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيى بن اكثم و عبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال 201 به خط خود نوشتم. »
    گواهان طرف راست

    يحيى بن اكثم در پشت و روى اين مكتوب گواهى داده و از خدا خواسته است كه امير مؤمنان و همه مسلمانان خجستگى اين عهد و ميثاق را دريابند. عبد الله بن طاهر بن حسين به خط خويش در تاريخى كه در اين عهدنامه مشخص است گواهى خود را بر آن نوشته است. حماد بن نعمان نيز پشت و روى اين عهدنامه را گواهى كرده است و بشر بن معتمر نيز در همان تاريخ مانند همين گواهى را داده است.
    پى‏نوشت‏ها:
    1 - اين شش تن پدران آن حضرت (امام رضا (ع) ) هستند و برترين كسانى‏اند كه از آب باران نوشيده‏اند.
    2 - مدرسه‏هاى آيات قرآنى از تلاوت خالى مانده و خانه وحى، بيابانى تهى از سكنه شده است.
    3 - مامون حق خلافت را به شما عطا كرد. حق خلافت از آن ما بود لكن مامون در دنيا سخاوت به خرج داد.
    4 - پس رضا بعد از آنچه كه شما به خوبى مى‏دانيد مرد و خلافت پس از وى يك بار ديگر در پناه ما آمد.
    5 - فصلت / 42: لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
    6 - انفال / 42: ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم.
    7 - ص / 26: يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب.
    8 - حجر / 93 - 92: فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #23
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امام رضا(ع) و مامون

    كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 149
    مؤلف: سيد جعفر شهيدى
    نگرشى بر تاريخ‏در كتابهاى تاريخى چنين مى‏خوانيم كه مامون نخست پيشنهاد خلافت‏به امام كرد (1) ، ولى امام شديدا از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مى‏كوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفق نمى‏شد. مى‏گويند اين كوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مى‏ورزيد. (2)
    مامون به امام مى‏گفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خدا پرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافت‏سزاوارترى. . . ».
    امام پاسخ داد: «با پارسايى در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم، با خويشتن‏دارى از گناهان، اميد دريافت‏بهره‏ها دارم، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مى‏طلبم. . . »
    مامون مى‏گفت: مى‏خواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!
    امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به در آورده بر قامت‏شخص ديگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزى را كه مال تو نيست، به من مى‏بخشايى؟» (3)
    با اين همه مامون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن آنى!!
    امام پاسخ داد: هرگز اين كار را با طيب خاطر نخواهم كرد. . .
    روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مى‏فرستاد و بالاخره هم مايوس شد از اينكه امام خلافت را از وى بپذيرد.
    روزى ذوالرئاستين، وزير مامون، در برابر مردم ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفت‏آميزى مى‏بينم! مى‏بينم كه اميرالمؤمنين مامون خلافت را به رضا تفويض مى‏كند، ولى او نمى‏پذيرد. رضا مى‏گويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم‏». (4) .
    پذيرفتن وليعهدى با تهديدتلاش مامون براى متقاعد ساختن امام‏از كتابهاى تاريخ و روايت چنين بر مى‏آيد كه مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى‏كرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته مامون با وى مكاتبه مى‏كرد كه آخر هم به نتيجه‏اى نرسيد.
    سپس «رجاء بن ابى ضحاك‏» را كه از خويشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را برغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره كوششهاى خود را شروع كرد. مدت دو ماه كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مى‏كرد، ولى امام هرگز زير بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آنگاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدت درماندگى مى‏گريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.
    اين بيعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
    برخى از دلايل ناخشنودى امام(ع)

    متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آن قدر زياد است كه به حد تواتر رسيده. ابوالفرج مى‏نويسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفت - آنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مى‏كرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، بخدا سوگند كه مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى‏». (6)
    برخى ديگر چنين آورده‏اند كه مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اينكه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت مى‏كنى، آيا مى‏خواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده سازى و مى‏خواهى كه مردم ترا زاهد در دنيا بشناسند؟
    امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته‏ام، و نه بخاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كرده‏ام، و در ضمن مى‏دانم كه منظور تو چيست و تو براستى چه از من مى‏خواهى.
    - چه مى‏خواهم؟
    - آيا اگر راست‏بگويم در امان هستم؟
    - بلى در امان هستى - تو مى‏خواهى كه مردم بگويند، على بن موسى از دنيا روى‏گردان نيست، اما اين دنياست كه بر او اقبال نكرده. آيا نمى‏بينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.
    در اينجا مامون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى‏كنى، در حالى كه ترا از سطوت خود ايمنى بخشيدم. بخدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، و گرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .
    امام رضا(ع) در پاسخ ريان كه علت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:
    «. . . خدا مى‏داند كه چقدر از اين كار بدم مى‏آمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيريم. . . در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم. . » (8)
    امام حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را بر ملا كرده بود. (9)
    پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
    اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
    در پيش برايتان گفتيم كه مامون نخست‏به امام رضا(ع) پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد، و اين پيشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مى‏داشت، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.
    پس ازين نوميدى، مامون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پذيرفتنش امتناع مى‏ورزد. آنگاه او را تهديد به قتل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.
    اكنون دو سؤال مطرح مى‏شود:
    يكى آنكه آيا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى‏داشت؟
    دوم آنكه، در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبت‏به او مى‏داد و خلافت را مى‏پذيرفت، مامون چه موضعى را مى‏خواست اتخاذ كند؟
    پاسخ به سؤال نخست‏حقيقت آن است كه تمام قرائن و شواهد دلالت‏بر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا مامون را در پيش به خوبى برايتان معرفى كرديم. مردى كه چنان براى خلافت‏حرص مى‏زد كه بناچار دست‏به خون برادر خويش بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز به قتل مى‏رسانيد و باز براى نيل به مقام، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديگر قابل تصور نبود كه همين مامون به سادگى دست از خلافت‏بر دارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش مى‏رسيد.
    آيا مى‏توان از مامون پذيرفت كه تمام فعاليتهايش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مى‏گرفت و او مى‏خواست كه راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز كند؟!
    چگونه مى‏توان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار كرد؟
    اگر او توانسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همين زور و اجبار را بكار نگرفت؟
    پس از امتناع امام، دليل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نكرد، و چرا باز هم آنهمه زورگويى و اعمال قدرت؟
    اگر مامون براستى مى‏خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاكيد مى‏كرد كه براى رفتن به بارگاهش، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مى‏دانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.
    باز اگر مامون راست مى‏گفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گرفت؟ آرى، او مى‏ترسيد كه اگر امام به نماز بايستد، پايه‏هاى خلافتش به تزلزل افتد.
    همچنين، اگر او امام را حجت‏خدا بر خلق مى‏دانست و به قول خودش او را داناترين فرد روى زمين باور داشت، پس چرا مى‏خواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمى‏ديد، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهديد مى‏كرد؟
    در پايان، آيا آن رفتار خشن و غير انسانى كه مامون پيش از بيعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علويان در پيش گرفته بود؟ چگونه قابل توجيه بود؟
    مامون خود دليل مى‏آوردشايان تذكر آنكه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤالها نكرده چه مى‏بينيم در توجيه اقدام خويش منطق استوارى برنگزيده بود. او گاهى مى‏گفت كه مى‏خواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)
    گاهى مى‏گفت انگيزه‏اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مى‏خواهد مصالح امت اسلامى را تامين كند. (11)
    و زمانى هم مى‏گفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش امين، وليعهدى را به شايسته‏ترين فرد از خاندان ابيطالب به سپرد. (12)
    اين توجيه‏هاى خام همه دليل بر عدم توجه مامون بود به پيشبينى‏هاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآميز، و از اين روست كه آنها را در تناقض و نا هماهنگى مى‏يابيم.
    هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤالى كه ما عنوان كرديم نپرداخته‏اند، ولى ما شواهد بسيارى يافته‏ايم بر اين مطلب كه مردم نسبت‏به آنچه كه در دل مامون مى‏گذشت، بسيار شك روا مى‏داشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و ديگران داستان «عبد الله بن ابى‏سهل نوبختى‏» ستاره‏شناس را چنين نقل كرده‏اند كه وى براى آزمايش مامون اظهار داشت كه زمان انتخاب شده براى بستن بيعت وليعهدى، از نظر ستاره‏شناسى، مناسب نمى‏باشد. اما مامون كه اصرار داشت‏بيعت‏حتما بايد در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخير يا تغيير در وقت، وى را به قتل تهديد مى‏كرد. (13) .
    امام هدفهاى مامون را مى‏شناخت‏در فصل «پيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن‏» موضع او را بيان كرديم. در آنجا در يافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت، خيلى سر سختانه به مقاومت مى‏كرد.
    چرا؟ زيرا كه او به خوبى در يافته بود كه در برابر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هم براى سراسر امت اسلامى، مى‏پرورد.
    امام بخوبى مى‏دانست كه قصد مامون ارزيابى نيت درونى اوست‏يعنى مى‏خواست‏بداند آيا امام براستى شوق خلافت در سر مى‏پروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زندگيش خاتمه دهد. آرى، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش ازين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابو السرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين، و ديگران. . . و ديگران. .
    از اين گذشته، مامون مى‏خواست پيشنهاد خلافت را زمينه‏ساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل «شرايط بيعت‏» گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مى‏آورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
    پس به اين نتيجه مى‏رسيم كه مامون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.
    پاسخ به سؤال دوم

    سؤال اين بود:
    اگر امام پيشنهاد مامون را جدى تلقى كرده خلافت را مى‏پذيرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مى‏كرد؟
    ممكن است پاسخ اينگونه دهيم كه مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسا مى‏دانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مى‏داد عملى افتخار آميز و غير قابل توجيه بود.
    امام مى‏دانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست‏بگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملت، حكومت‏حق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان پذيرفتن چنان حكومتى را نمى‏داشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيت‏بودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومت‏بنى اميه خو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى نا مانوس برايش به شمار مى‏رفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مى‏آورد.
    مگر على(ع) نبود كه مى‏خواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبان پيغمبر(ص) شنيده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشكل برخورد كرد؟ اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مى‏توانست‏به پيروزى خود اميدوار باشد؟
    همچنين، در جايى كه ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى ديگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند.
    در جايى كه شورش «ابوالسرايا» مامون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
    و در جايى كه هر روز از هر گوشه‏اى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام برمى‏داشت، ندايى به اعتراض برمى‏خاست. .
    در چنين شرايطى آيا امام مى‏توانست‏خود را مصون از تمرد هواپرستان - كه بيشتر مردم بودند - و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مى‏نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مى‏كردند.
    درست است كه دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نيامها در مى‏آمد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مى‏كردند.
    حكومت امام رضا اگر مى‏خواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور پيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.
    علاوه بر اين، اگر مى‏خواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مى‏داد و نه مصلحت‏شخص فرمانروايان يا قبيله‏ها. در آن صورت، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مى‏شورانيد، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى‏كردند.
    بنابراين، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيت‏خود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مى‏يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسؤوليتها براى خويشتن نمى‏ديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تندبادى كه بر مى‏خاست، از هم فرو مى‏ريخت. مگر آنكه مى‏خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.
    اينها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مى‏كرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مى‏پذيرفت و مامون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظاره‏گر اوضاع مى‏شدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت، به شديدترين عكس العملها دست مى‏يازيدند.
    اكنون پاسخ ديگرى براى سؤال عنوان شده بيابيم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملا همه گونه وسايل و امكانات را در اختيار داشت. حال اگر شيوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمى‏ديد، براحتى مى‏توانست‏حساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين، مى‏بينيم كه امام بيش از دو راه نداشت: يا بايد به مسؤوليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشه‏اى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دسته‏اش را نيز همينگونه تصفيه كند. يا آنكه مسؤوليت فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذيرد، و در واقع اين مامون و دار و دسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.
    در صورت اول، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مى‏داد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هيچكدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مى‏ساختند.
    در صورت دوم، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مى‏شد، چه اهداف و آمال مامون از طريق تمام وسايل ممكن اجرا مى‏شد.
    علاوه بر اينها، اينكه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مى‏داشت معنايش آن نبود كه خود از هرگونه امتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمى‏طلبيد. بلكه بر عكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مى‏خواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گردان صحنه‏ها باشد. در اين صورت نه تنها ذره‏اى از قدرتش كاسته نمى‏شد كه موقعيتى نيرومندتر هم مى‏يافت. مامون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض لافت‏به امام به منظور رهانيدن مقام خود از هر گونه آسيب‏پذيرى، طرح شده بود. او مى‏خواست از علويان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنه‏سازى وارد كرده بود.
    پى‏نوشت‏ها:
    (1) بر اين موضوع تصريح شده در البداية و النهاية / 10 / ص 250 - الآداب السلطانية، الفخرى / ص 127 - غاية الاختصار / ص 67 - ينابيع المودة، حنفى / ص 384 - مقاتل الطالبين، و بسيارى ديگر. سيوطى در تاريخ الخلفاء آورده كه «حتى گفته‏اند او مى‏خواست‏خود را خلع كند و خلافت را به او بسپارد. . . » اما وى او را از اين كار بازداشت.
    (2) عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 - بحار / 49 / ص 134 - ينابيع المودة و ساير كتابها.
    (3) عبارت تاريخ الشيعة / ص 51 و 52 اين است:
    «اگر خلافت‏حقى است كه براى تو از سوى خدا شناخته شده، پس نمى‏توانى آن را از خود جدا سازى و به ديگرى واگذارى. و اگر چنين حقى برايت نيست، پس چگونه چيزى را كه ندارى به من مى‏بخشايى. . . ».
    (4) مراجعه كنيد به: روضة الواعظين / 1 / ص 267 و 268 و 269 - اعلام الورى / ص 320 - علل الشرايع / 1 / ص 236 - ينابيع المودة / ص 384 - امالى صدوق / ص 42 و 43 - الارشاد / ص 310 - كشف الغمة / 3 / ص 65، 66 و 87 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 و 140 - المناقب / 4 / ص 363 - الكافى / 1 / ص 489 - بحار / 49 / ص 129، 134 و 136 - معادن الحكمة، و تاريخ الشيعة، و مثير الاحزان / ص 261 - شرح ميمية ابى‏فراس / ص 164 و 165 - غاية الاختصار / ص 68.
    (5) مى‏گويند: او عمويش و يكى از فرماندهان بود كه مامون او را مدتى فرماندار خراسان كرد. ولى بر اثر سوء رفتار عزل شد.
    (6) مقاتل الطالبين / ص 562 و 563 و نزديك به اين مطلب چيزى در ارشاد مفيد / ص 310 و ساير كتابها يافت مى‏شود.
    (7) در اين باره مراجعه شود به: مناقب آل ابى‏طالب / 4 / ص 363 - امالى صدوق / ص 43 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 140 - علل الشرايع / 1 / ص 238 - ميراث الاحزان / ص 261 و 262 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - بحار / 49 / ص 129 و ساير كتابها.
    (8) علل الشرايع / 1 / ص 239 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - امالى صدوق / ص 72 - بحار / 49 / ص 130 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 139.
    (9) در موضوع اجبار امام(ع) به امضاى سند وليعهدى به اين منابع رجوع كنيد: ينابيع المودة / ص 384 - مثير الاحزان / ص 261، 262، و 263 - كشف الغمة / 3 / ص 65 - امالى صدوق / ص ص 68، 72 - بحار / 49 / ص 129، 131 و 149 - علل الشرايع / 1 / ص 237 و 238 - ارشاد مفيد / ص 191 - عيون اخبارالرضا / 1 / ص 19 و جلد 2 / ص 139 تا 141 و 149 - اعلام الورى / ص 320 - الخرائج و الجرائح و ديگر كتابها.
    (10) - الآداب السلطانية، الفخري / ص 219 - بحار / 49 / ص 312 - تاريخ الخلفاء، سيوطى / ص 308 - التذكرة، ابن جوزى / ص 356. از شذرات الذهب ابن عماد نيز نقل شده است.
    (11) اين موضوع را در سند وليعهدى تصريح نموده است.
    (12) الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى / ص 241 - مقاتل الطالبين / ص 536 - اعلام الورى / ص 320 - بحار / 49 / ص 143 و 145 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 112 - عيون اخبار الرضا و ارشاد مفيد و ديگر كتابها.
    (13) تاريخ الحكماء / ص 222 و 223 - فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم / ص 142 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 114 - بحارالانوار / 49 / ص 132 و 133 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 و 148 و ديگر منابع.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #24
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امام رضا (ع) در نيشابور (1)

    كتاب: زندگى سياسى امام هشتم، ص 94
    نويسنده: سيد جعفر شهيدى
    اين ماجرا را تقريبا تمام كتابهايى كه به احوال امام رضا(ع) و جريانهاى خط سيرش به «مرو» پرداخته‏اند، نقل كرده‏اند. هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى «ابوزرعه رازى‏» و «محمد بن اسلم طوسى‏» همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مى‏زدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مى‏دريدند، عده‏اى روى زمين در مى‏غلتيدند، عده‏اى هم سم استر امام را در آغوش مى‏كشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مى‏كرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه: «اى مردم، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد. . . »
    در آن هنگام امام(ع) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است، براى مردم چنين بازگو كرد:
    خدا مى‏فرمايد: «كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است، هر كس وارد اين دژ شود، از عذاب ايمن است‏».
    امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: «اما با رعايت‏شروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم‏».
    در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مى‏نوشتند. آرى، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كرده‏اند. (1)
    سند ولايتعهدى كه مامون آن را به خط خويش نوشته، ضمن تعبيرهايى بازگو كننده موقعيت و سجايا در شخصيت امام است. مثلا مامون چنين مى‏نويسد: «. . . چون او بديد فضيلت درخشانش، واكنش چشمگيرش، پارسايى برجسته‏اش، زهد سره‏اش، كناره‏گيريش از دنيا، و خلاصه خويشتن‏داريش از مردم را و بر وى (مامون) ثابت گرديد اخبارى كه پيوسته درباره او با هماهنگى مضمون شنيده مى‏شد، زبانهايى كه بر او اتفاق سخن داشتند، و چون در او فضيلت را به حد عالى، زنده و كامل يافت. . . »
    و به نوشته النجوم الزاهره، امام رضا «سرور بنى هاشم و گرانقدرترين آنها در زمان خود بود. مامون او را بسيار گرامى مى‏داشت، در برابرش بسى كرنش مى‏كرد. . . » (2)
    پى‏نوشت‏ها:
    (1) اين موضوع در مجله مدينة العلم (سال اول، ص 415) از صاحب تاريخ نيشابور و از المناوى فى شرح الجامع الصغير نقل كرده. اين داستان در كتابهاى زير نقل شده است: الصواعق المحرقة / ص 122 - حلية الاولياء / 3 / ص 192 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 135 - امالى صدوق / ص 208 - ينابيع المودة / ص 364 و 385 - بحار / 49 / ص 123، 126، 127 - الفصول المهمة، ابن الصباغ / ص 240 - نور الابصار / ص 141. كتاب مسند الامام نيز آن را از اين كتابها نقل كرده است: التوحيد، معانى الاخبار، كشف الغمة / 3 / ص 98. اين داستان در بسيارى از كتابهاى ديگر نيز ذكر شده منتها برخى جمله «به شروط آن و من از اين شروط هستم‏» را حذف كرده‏اند كه دليلش براى ما روشن است.
    (2) النجوم الزاهرة / 2 / ص 74.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #25
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امام رضا(ع) در نيشابور (2)

    كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 159
    نويسنده: سيد محسن امين
    ترجمه: على حجتى كرمانى
    شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده است: چون رضا (ع) به نيشابور وارد شد در محله‏اى به نام قزوينى (غزينى) فرود آمد. در اين محله، حمامى بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبى وجود داشت. امام بر آن كسى را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزونى گرفت و از بيرون كوچه حوضى ايجاد كرد كه چند پل مى‏خورد تا آن حوض، آب از آن فرود مى‏آمد سپس امام رضا (ع) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد و سپس از آن بيرون آمد و در كنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد مى‏شدند و در آن غسل مى‏كردند و براى تبرك از آب آن مى‏نوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مى‏گزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مى‏كردند. اين چشمه معروف به‏«چشمه كهلان‏»است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مى‏باشد.
    حديث‏سلسلة الذهب

    در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است: چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلت‏شهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنج‏برندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بى‏شمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديث‏شناسان، آن دو را همراهى مى‏كردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامى‏ات نمى‏خواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مى‏دهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده‏ها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانه‏اش افكنده بود. مردم، از هر طبقه‏اى ايستاده بودند و به وى مى‏نگريستند. گروهى فرياد مى‏كردند و دسته‏اى مى‏گريستند و عده‏اى روى در خاك مى‏ماليدند و گروهى نعل استرش را مى‏بوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مى‏بخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديث‏بودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود: حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفت‏شنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مى‏فرمايد: كلمه‏«لا اله الا الله‏»دژ من است. هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.
    سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركب‏دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.
    رسيدن امام رضا (ع) به مرو

    ابو الفرج و شيخ مفيد در تتمه گفتار سابق خويش آورده‏اند كه جلودى آن حضرت را با همراهان خود از خاندان ابو طالب بر مامون وارد كرد. مامون همراهان امام را در يك خانه و على بن موسى الرضا (ع) را در خانه‏اى ديگر جاى داد. مفيد گويد: مامون امام را مورد اكرام و بزرگداشت قرار داد.





    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #26
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    حيات اجتماعي امام رضا(عليه‌السلام)

    دوران حيات امام هشتم(ع) زمان اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت(ع) و گسترش پايگاه‌هاي مردمي اين خاندان است.
    چنان كه مي‌دانيم امام از پايگاه مردمي شايسته‌اي برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت مي‌كرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دل‌ها حكم مي‌راند... نشانه‌ها و شواهد تاريخي ثابت مي‌كند كه (در اين دوران) پايگاه مردمي مكتب علي(عليه‌السلام) از جهت علمي و اجتماعي تا حد بسياري رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام رضا(عليه‌السلام) مسئوليت رهبري را به عهده گرفت. گرچه كه در دوران امامت امام رضا(عليه‌السلام) دو مرحله فعاليت در سال‌هاي خلافت هارون و سال‌هاي خلافت مأمون را مي‌توان از يكديگر جدا كرد و براي هر يك از اين دو مرحله ويژگي‌هاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد؛ هنگامي كه نوبت به امام هشتم(عليه‌السلام) مي‌رسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شيعيان در همه جا گسترده‌اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي مي‌شود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهايت تقيّه زندگي مي‌كردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم(ع) در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي‌زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده.
    جامعه‌اي كه دعبل خزاعي را مي‌پرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضا(ع) است، يا ديگران و ديگران؛ اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر(ص) سابقه‌اي داشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) و ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا(عليه‌السلام) است. به هر حال همه اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسئله ولايتعهدي منتهي شد. حقيقت آن است كه در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاش‌هاي خود بيفزايد، و فعاليت‌هاي خود را دوچندان كند؛ چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگي‌هاي منحصر به فرد و رفتار آرماني كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمين‌هاي مختلف حكومت اسلامي انجاميد. ايشان يك بار زماني كه درباره ولايتعهدي سخن مي‌گويد، به مأمون چنين اظهار مي‌دارد: اين مسئله كه بدان وارد شده‌ام هيچ چيز بر آن نعمتي كه داشته‌ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه‌ها و فرمان‌هايم در شرق و غرب اجرا مي‌شد و گاه نيز بر الاغ خود مي‌نشستم و از كوچه‌هاي مدينه مي‌گذشتم، در حالي كه در اين شهر عزيزتر از من كسي نبود.
    در اينجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم كه به مأمون مي‌گويد:‌اي امير مؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست، بتي است كه به جاي خدا پرستش مي‌شود.
    در چنين شرايطي و پس از آن كه حضرت رضا(عليه‌السلام) بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاه‌هاي مردمي خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقه‌اي حركت كند، نماينده‌اي به ديار گسيل مي‌داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتي وارد شهر مي‌شود مردم آماده استقبال و ديدار باشند. سپس با گروه‌هاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا مي‌كرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو مي‌فرمود. آنگاه از آنان مي‌خواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينه‌هاي گوناگون معارف اسلامي بدهد.
    سپس مي‌خواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(عليه‌السلام) به همه اين فعاليت‌هاي آشكار مبادرت نمي‌كردند. آنان شخصاً به مسافرت نمي‌رفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاه‌هاي مردمي خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(عليه‌السلام) اين مسئله امري طبيعي بود، چرا كه پايگاه‌هاي مردمي بسيار شده و نفوذ مكتب امام علي(عليه‌السلام) از نظر روحي و فكري و اجتماعي در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همياري مي‌كردند افزايش يافته بود. پس از آنكه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعه‌ي پايگاه‌هاي مردمي خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاه‌ها و همدلي آنان با كار امام به اين معني نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد.
    با وجود همه آن پيشرفت‌ها و افزايش پايگاه‌هاي مردمي، امام به خوبي مي‌دانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان مي‌داد كه جنبش امام(عليه‌السلام) در حدي نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاه‌هاي گسترده‌اي كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني مي‌كردند، اما اين پايگاهها نمي‌توانستند پايه حكومت امام(عليه‌السلام) شوند. چه، پيوند آنها با امام پيوند فكري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت. اين همان احساس‌هاي آتشين بود كه روزگاري پايه و اساسي بود كه بني عباس بر آن تكيه كردند و براي رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاه‌ها و مانند‌هاي آن به درد آن نمي‌خورد كه راه را براي حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسي‌اش هموار سازد. امام رضا(عليه‌السلام) در اين مرحله خود را آماده آن مي‌كرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلي كه خود مطرح كرده بود و مي‌خواست، نه در شكلي كه مأمون اراده مي‌كرد و در آن شكل، ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.
    اين تصويري است از دوران امام كه مي‌تواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون براي ما راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، مي‌توان گفت تنش‌هاي موجود در آن زمان هنوز باقيمانده‌هايي از طوفاني بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود كه قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسب‌هاي لجام گسيخته خود مي‌نشستند و هر گونه كه مي‌خواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه مي‌كند - مي‌راندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده‌هاي مردم، خنجري هم از پشت به خاندان علوي مي‌زدند و پس از آن ميوه‌اي را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه مي‌ربودند.
    خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده مي‌كرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكي طرز كار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مي‌كردند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن مي‌كردند و مي‌گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است و حتي عده‌اي از سرانشان، خيال مي‌كردند كه دارند براي آل علي كار مي‌كنند. از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود، كاملاً ميزان نفوذ علويان را مي‌دانستند و از آن بيم داشتند. سختگيري‌هايي كه از همان دوران آغازين حكومت عباسي عليه ياران ايشان به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت(ع) و علاقه مردم به آنان است. گواهي ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامي كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شب‌ها را نمي‌خوابيد، حتي در همين زمان دو كنيز براي او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كاري نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم مي‌شود. او در همين جنگ‌ها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزوني اندوه نمي‌توانست درست سخن خود را پي گيرد. اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم(عليه‌السلام) آن زندان‌هاي سخت خود را گذراند.
    پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگ‌تر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورش‌ها و فتنه‌هاي فراواني سرتاسر ولايت‌ها و شهر‌هاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي كه مأمون نمي‌دانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او مي‌ديد و از اين رنج مي‌برد كه سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته كه از هر سو بر آن مي‌تازد. مأمون در كنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي كم نظير و جديتي راهگشا بهره‌مند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه‌اي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام(عليه‌السلام) او را ناكام ساخت.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #27
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امامت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام

    زندگي و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشي متمايز و با اين حال مرتبط به هم دارد:
    1ـ شخصيت عملي و علمي و اخلاقي و اجتماعي آنان كه در طول زندگي ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينه‌هاي اعتقادي و مذهبي خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراي شعور و انصاف مي‌تواند، ارزشها و امتيازهاي آنان را دريابد و بشناسد.
    2ـ شخصيت معنوي و الهي آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(ع) نياز به معرفتهاي پيشين دارد؛ يعني نخست بايد به رسالت پيامبر ايمان داشت و براساس رهنمودهاي آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براي شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينشهاي مذهبي مختلف، مي‌تواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(ع) باشد.
    ارزشگذاري براي هر يك از اين دو بعد شخصيت امامان و ترجيح يكي بر ديگري كار آساني نيست، زيرا چنان كه گفته شد، ميان آن دو ارتباطي وثيق وجود دارد، ولي از آن جا كه امامت و ولايت اهل بيت(ع)، مشخص‌ترين ويژگي آنان به شمار مي‌آيد، محققان تاريخ و سيره، فصل مستقلي را به اين امر اختصاص داده‌اند و به نقل نصوص و روايات معتبر و مستند پرداخته‌اند. نقل اين نصوص، درباره برخي امامان از اهميت بيشتري برخوردار بوده است و امام علي بن موسي(ع) از آن جمله است، زيرا پس از موسي بن جعفر(ع) ميان شيعيان آن حضرت پراكندگي و اختلاف نظر پديد آمد و در قبال معتقدان به امامت علي بن موسي(ع)، جريان ديگري تحت عنوان واقفيه شكل گرفت كه خط امامت را به امام موسي بن جعفر(ع) پايان يافته مي‌دانست و بدين‌سان اثبات امامت علي بن موسي(ع) و تداوم خط ولايت، از اهميت خاصي برخوردار شد.
    در آينه روايات

    بررسي تمامي روايات در اين زمينه، فراتر از گنجايش اين نوشته خواهد بود. از اين رو، به چند روايت گزيده اشاره خواهيم داشت.
    روايات در اين زمينه به سه دسته تقسيم مي‌شوند:
    1ـ رواياتي كه از پيامبر نقل شده و در آنها بر اسامي امامان دوازده گانه تصريح شده و نام امام رضا(ع) در زمره آنان است.
    2ـ رواياتي كه از برخي امامان شيعه درباره امام رضا(ع) بيان شده است.
    3ـ رواياتي كه از موسي بن جعفر(ع)، در مورد امام بعد از آن حضرت، ثبت شده است.
    از دسته نخست مي‌توان به روايتي اشاره داشت كه مرحوم صدوق از چند طريق به استناد سخن جابربن عبدالله انصاري نقل كرده است.
    جابر گفت: «پس از ولادت حسين بن علي بر فاطمه وارد شدم تا به او تهنيت گويم. در دست فاطمه، صحيفه‌اي ديدم، پرسيدم: اين صحيفه چيست؟
    فاطمه فرمود: در آن، نام اماماني است كه فرزندان من هستند.
    از آن بانوي مكرمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون نگريستم، نام تمام امامان را با ذكر مشخصات اسمي هر يك در آن ديدم.»
    آن گاه جابر جزئيات آنچه را كه در آن لوح يا صحيفه ديده بود، براي امام باقر(ع) به تفصيل بيان داشت.
    از اين‌گونه احاديث كه در زمره امامان معصوم، به نام «علي بن موسي» و امامت آن حضرت تصريح شده باشد، در منابع حديثي و متون روايي بسيار است. از احاديث دسته دوم مي‌توان به اين حديث اشاره كرد: در كتاب الغيبه، تأليف شيخ طوسي روايت شده است: «جابر جعفي از امام باقر(ع) درباره تأويل آيه شريفه (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً...) پرسيد، امام نفس عميقي كشيده، آنگاه فرمود: ... دوازده ماه، امامان هستند.»
    جالب است كه در اين حديث از امام علي بن موسي(ع) با لقب «رضا» ياد شده است.
    مهمترين بخش در باب نص بر امامت امام دسته سوم از روايات است كه در آن امام پيشين، مژده آمدن امام بعد از خود را داده و با ذكر مشخصات، جانشين پس از خود را معرفي كرده است.
    امام موسي بن جعفر(ع) در موارد بسيار و به مناسبتهاي گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.
    داوود بن كثير رقي مي‌گويد: به موسي بن جعفر(ع) گفتم: «من اكنون پير شده‌ام و آن نيروي گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به ديدار شما نايل آيم، از امام پس از خود، مرا آگاه كنيد.
    امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علي است.»
    علامه مجلسي در فصل دلايل امامت امام رضا(ع)، چهل و هشت روايت را نقل كرده است كه امام كاظم(ع) فرزند خويش «علي بن موسي الرضا» را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معرفي كرده است.
    پيدايش واقفيه

    با وجود رواياتي كه به آنها اشاره شد و علي رغم آشكار بودن نشانه‌هاي امامت در سيره و سيماي امام رضا(ع)، بعضي امامت حضرت را نپذيرفتند و به عقيده «وقف» قايل شدند و اعتقاد يافتند كه موسي بن جعفر(ع) قائم امت بوده و همچنان در قيد حيات به سر مي‌برد. اين افراد به «واقفه» يا «واقفيه» شهرت يافتند.
    رهبران واقفيه همانند ديگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم(ع)، سخناني را درباره امام پس از خود شنيده بودند و حتي روايات فراواني كه در معرفي مهدي موعود(عج) از امامان و نيز از شخص موسي بن جعفر(ع) وارد شده بود، مجالي براي انحراف نمي‌گذاشت، ولي انگيزه‌هاي خاص به اين انحراف منتهي شد و بدان دامن زد.
    انگيزه‌هاي پنهان

    رهبران واقفيه و طراحان اين طرز فكر و انديشه، در زمان حيات امام هفتم(ع)، از كارگزاران بوده و خزانه‌داري اموال را برعهده داشتند. هنگام رحلت امام سرمايه بسياري، نزد آنان بود. براي نمونه، نزد ابي حمزه بطائني سي هزار دينار، نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و نزد عثمان بن عيسي رواسي نيز سي هزار دينار موجود بود.
    امام كاظم(ع)، همه امور را براي دوران پس از حيات خود، به فرزندشان، علي بن موسي الرضا(ع) تفويض كرده بود، ولي خزانه‌داران چاره‌اي انديشيدند، تا از واگذاري اموال بر جا مانده، به ولي امر يعني امام رضا(ع) خودداري كنند. از اين رو، چنين وانمود كردند كه موسي بن جعفر(ع) قائم آل محمد است و همچنان زنده است و آنان همچنان نمايندگان اويند.
    احمدبن حماد گويد: عثمان بن عيسي رواسي، از جمله كارگزاران موسي بن جعفر(ع) بود كه در مصر انجام وظيفه مي‌كرد. اموال فراوان و كنيزاني چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا(ع) پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عيسي نوشتند كه آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام نوشت: «ان اباك لم يمت»؛ پدرت از دنيا نرفته است.
    امام ديگر بار به او نامه نوشتند و رحلت پدر بزرگوارشان را يادآور شدند و بر رحلت ايشان دليل آوردند، ولي او همچنان بر نظر خود پافشاري كرده، از بازگرداندن اموال، سرپيچي كرد.
    نكته جالب توجه، اين است كه ارتحال هفتمين امام، در شمار روشنترين رخدادهاي تاريخ امامان است، بويژه آن كه دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام را كنار پل بغداد، به نمايش گذارد و از بزرگان قوم نيز گواه گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. به هر حال چنين جرياني پيش آمد و تعدادي به نام واقفيه ظهور كردند. شايان ياد است كه شخص موسي بن جعفر(ع)، پيدايش چنين حركتي را پيش‌بيني كرده و در سخناني به محمدبن سنان فرموده است: «در اين سال حركتي پديد خواهد آمد، از آن اندوهگين مباش كه جاي نگراني نيست... (آنگاه حضرت فرمود:) هركس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انكار كند، مانند كسي است كه در حق علي بن ابي‌طالب(ع) ستم كرده و جانشيني و امامت او پس از پيامبر را انكار كرده است.»




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #28
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    شخصيت معنوي امام رضا عليه‌السلام

    بررسي هر يك از ابعاد معنوي، علمي، اجتماعي و اخلاقي شخصيت علي بن موسي، اهميت خاص خود را داراست. چه بسا گروهي شيفته جنبه علمي و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نماياندن چهره علمي آن امام، اهتمام فزونتري داشته باشند، ولي توجه به اين حقيقت كه علم، اخلاق و شخصيت اجتماعي و سياسي امامان، تحت تأثير شخصيت معنوي و عبادي ايشان قرار داشته است و آنان هر كمالي را از اين رهگذر كسب كرده‌اند و خدامحوري، منش و كنش آنان به ايشان عزت و امتياز بخشيده است، اين باور را تقويت خواهد كرد كه بررسي اين جنبه از زندگي امام شايسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوه‌هاي عبوديت و بندگي آن حضرت در آينه اخبار و نقلهاي تاريخي به ياد مانده، در بيان فهرست گونه زير مي‌توان شاهد آن بود:
    ـ شبها، كم مي‌خوابيد و بيشتر شب را به عبادت سپري مي‌كرد.
    ـ بسياري از روزها را روزه داشت و بويژه روزهاي اول، نيمه و آخر هر ماه را روزه مي‌گرفت و مي‌فرمود: «ذلك صوم الدهر»؛ اگر كسي اين چند روز را روزه گيرد، به شخصي ماند كه تمام عمر، روزه بوده است.
    ـ سجده‌هايش بسيار طولاني بود، به گونه‌اي كه اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاك مي‌افتاد، تا دميدن آفتاب صبحگاهي، همچنان در سجده بود.
    ـ قرآن بسيار تلاوت مي‌كرد و انس امام با قرآن چنان بود كه جز از قرآن نمي‌گفت، پاسخ او به هر پرسشي، از قرآن بود. تمثيلهاي او نيز برگرفته از قرآن بود.
    ـ هنگامي كه در بستر خواب قرار مي‌گرفت، به ياد خدا و تلاوت قرآن مشغول مي‌شد.
    ـ در تلاوت آيات نوراني قرآن، اگر به آيه‌اي مي‌رسيد كه در آن سخن از دوزخ و كيفر الهي بود، سخت مي‌گريست و از آن به خدا پناهنده مي‌شد.
    ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهايي نيز كه روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز مي‌خواندند.
    ـ نوافل، بويژه نماز شب را حتي در سفر رها نمي‌كرد و چون ثلث آخر شب فرا مي‌رسيد، از بستر بر مي‌خاست، در حالي كه ذكر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواك مي‌كرد، وضو مي‌گرفت، به نماز مي‌ايستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طيار را نيز مي‌خواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فريضه صبح، به تعقيبات ادامه داده، با طلوع خورشيد، سجده شكر مي‌كرد و اين مرحله عبادي را به انجام مي‌رسانيد.
    ـ همواره ذكر خدا را بر زبان داشت.
    ـ از خدا سخت مي‌ترسيد.
    ـ در غير نماز نيز به مناجات با خدا، انس داشت.
    ـ بسياري وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
    ـ رجاء بن ابي ضحاك، مأمور شد تا حضرت را از مدينه به مرو، همراهي كند، خليفه به وي دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پايان سفر چنين گفت: «به خدا سوگند، كسي را نيافتم كه از او پرهيزكارتر باشد و بيش از آن گرامي به ياد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
    آنگاه وي به جلوه‌هاي مختلف عبادت امام نيز اشاره مي‌كند، كه در اين مختصر نمي‌گنجد.
    حضور امام رضا(ع) در ميدان عبادت، حضوري انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگي به درگاه خدا را وسيله رها كردن مسؤوليتهاي اجتماعي و پرداختن به واقعيتهاي زندگي قرار نداده بود، بلكه آن گرامي در اوج زهد و تقوا، شخصيتي سازنده و حاضر در ميدانهاي علمي و اجتماعي بود.
    هارون، نگران آينده

    هارون در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن مي‌انديشيد. به همين منظور در سال 175 ه‍. ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد.
    هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه‍. ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه‍. ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامه‌اي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخه‌اي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
    در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بي‌تقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته مي‌شود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
    سرنوشت امين

    فرمانده سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بي‌چون و چرا بر خود لازم مي‌دانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت. بنابراين، حركت نظامي مأمون نمي‌توانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد. از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشي اساسي در زمينه‌سازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.»
    مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چاره‌اي بينديش.»
    از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را مي‌گويم كه علي بن ابي طالب(ع) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند مي‌خورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفته‌ام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان داده‌ام.»




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #29
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ويژگيهاي مأمون

    وي هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي بسياري را از نظرتان مي‌گذرانيم:
    ـ سيوطي در شرح حال او مي‌نويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
    ـ احمد امين مصري مي‌نويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مي‌جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.»
    ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد مي‌كند. وي مردي زيرك بود و چهره‌اي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر مي‌شد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش مي‌كرد و آنان را از عذاب الهي مي‌ترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت مي‌جست.
    روزي ادعاي تشيع مي‌كرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان مي‌داد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
    از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي(ع)، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #30
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    افسانه تشيع مأمون

    از جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به اهل بيت(ع) بود.
    كساني كه مأمون را علاقه‌مند به خاندان پيامبر معرفي كرده‌اند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظره‌ها، قصيده‌ها و... استناد جسته‌اند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب(ع) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع) را مؤيد اظهارات خليفه دانسته‌اند.
    مسعودي مي‌نويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع مي‌كرد و خود را شيعه مي‌نمود.»
    ـ ابن جوزي قصيده‌اي از مأمون آورده است كه در آن مي‌گويد:




    • الام علي حب الوصي ابي الحسن خليفه خير الناس و الاول الذي اعان رسول الله في السروالعلن
    • و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن اعان رسول الله في السروالعلن اعان رسول الله في السروالعلن


    من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(ص)، علي(ع)، سرزنش مي‌شوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
    او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
    در قصيده ديگري از مأمون آمده است:




    • لا تقبل التوبه من تائب اخو رسول الله حلف الهدي ان جمعا في الفضل يوما فقد فقدم الهادي في فضله ان مال ذو النصب الي جانب اكون في آل نبي الهديحبهم فرض نؤدي به كمثل حج لازم واجب
    • الا بحث بن ابي طالب و الاخ فوق الخل و الصاحب فاق اخوه رغبه الراغب تسلم من اللائم و العائب ملت مع الشيعي في جانب خير نبي من بني غالبكمثل حج لازم واجب كمثل حج لازم واجب


    توبه هيچ توبه كننده‌اي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا(ص) و هم‌پيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
    اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
    پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدم‌دار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
    اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(ع) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
    در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
    محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
    در تاريخ، قصيده‌هاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيده‌اي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(ص) يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:




    • بأيه خطه و باي معني علي اعظم الثقلين حقاً و افضلهم سوي حق النبي
    • تفضل ملحدين علي علي و افضلهم سوي حق النبي و افضلهم سوي حق النبي


    بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
    علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
    مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اين‌گونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كرده‌اند.
    رد فدك

    يعقوبي در اين مورد مي‌نويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيده‌اند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(ع) و حسنين(ع) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمده‌ايم.
    مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» تسليم كرد.
    ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهج‌البلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون مي‌داند.
    او مي‌افزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز مي‌شود:




    • اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشم فدكا
    • برد مأمون هاشم فدكابرد مأمون هاشم فدكا


    چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
    موضعگيري دوگانه

    بسيار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا(ع) و... روزي مورد حب خليفه و زماني مورد غضب او بوده‌اند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيري‌هاي مأمون در خراسان و سياست او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب(ع) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار مي‌دهد، ولي هنگامي كه به بغداد مي‌آيد، با خواندن قصيده‌هايي، موضعگيري تازه‌اي را به نمايش مي‌گذارد:




    • اصبح ديني الذي ادين به حب علي بعد النبي و لا ثم بن عفان في الجنان مع الا ولا اشتم الزبير و لا و عايشه الام لست اشتمها من يفتريها فنحن منه براء
    • و لست منه الغداه معتذراً اشتم صديقاً و لا عمراً الابرار ذاك القتيل مصطبراً طلحه ان قال قائل غدراً من يفتريها فنحن منه براء من يفتريها فنحن منه براء


    ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچ‌گاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي(ع) را بعد از پيامبر دوست مي‌دارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نمي‌دهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
    آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد مي‌شود؟
    جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او مي‌گويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
    به خدا سوگند! كه به خود اجازه نمي‌دهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
    و نمونه‌هايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
    جاي شگفتي است كه برخي تاريخ‌نگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيده‌اند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات مي‌كند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(ع) تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نمي‌سازد!
    عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مي‌نويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان مي‌جنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مي‌نمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشه‌هاي اسلام را يك يك قطع مي‌كني... و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سخت‌تر و مؤثرتر است.»
    در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(ع) و فرزندان فاطمه(س) بازگردانده‌اند كه قطعاً شيعه به شمار نمي‌آمده‌اند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان مي‌داد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(ع) تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
    مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه‍. ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
    با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه‍. ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه‍. ق) آن را باز پس گرفت.
    مهدي عباسي (م 169 ه‍. ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه‍. ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
    دكتر رفاعي مي‌نويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا مي‌كنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا مي‌گذارند.»
    وي آنگاه مي‌نويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/