دونی که تو نباید به هیچ وجه اطراف یک گرگینه باشی، اونم بدون محافظ. و اگر ما از حریم سرزمین اونها »« ؟ بگذریم معاهده رو شکستیم. نکنه میخواي جنگ راه بنداري
« ! البته که نه »
«. پس دیگه لزومی نداره این بحث رو ادامه بدیم »
او دستانش رو انداخت و به دنبال پیدا کردن موضوعی جدید ، نگاهش رو به جاي دیگري راند. چشمانش روي چیزي
در پشت سر من ایستاد، و لبخندي زد ، گرچه نگاهش هنوز محتاط بود.
خوشحالم که چارلی اجازه داده بري بیرون،. تو واقعا باید به کتاب فروشی یه سر بزنی. باورم نمیشه هنوزم داري بلندي »
« ؟ هاي بادگیر رو می خونی. هنوز حفظش نکردي
« همه ما که خاطرات تصویري در ذهن نداریم » : به اختصار گفتم
خاطره تصویري یا هر چیز دیگه ، من که نمیفهمم چرا از این خوشت میاد. شخصیت هاي این کتاب یه سري آدم »
ترسناکن که فقط زندگی هم دیگه رو نابود می کنند. اصلا نمی تونم درك کنم چرا هیث کلیف و کترین رو با
زوج هایی مثل رومئو و ژولیت و یا الیزابت بنت و آقاي دارسی مقایسه می کنی ، این داستان عشق نیست ، داستان
« نفرته
« تو کلاّ با داستان هاي کلاسیک مشکل جدي داري » : ناگهان گفتم
«. احتمالاً دلیلش اینه که من از عهد عتیق پیروي نمیکنم »
از اینکه موفق شده بود حواس من رو به جاي دیگه اي پرت کنه خوشحال بود و لبخند می زد.
«؟ من درك نمی کنم چرا این داستان رو مرتب پشت سر هم می خونی »
حالا چشمانش واقعا سرشار از شگفتی بود،. و سعی می کرد تا دوباره ذهن پیچیده من رو درك کنه ، او بر فراز میز به
حرکت درآمد تا صورتم رو در دستانش بگیره.
« ؟ چیه که اینقدر تو رو رازي میکنه »
« مطمین نیستم » . کنجکاوي شدید او من رو خلع سلاح کرد
در حالی که او به شکل ناخودآگاه ذهنم رو می خراشید من در حس وابستگی شدیدي تقلا می کردم .
شاید دلیلش قابل لمس بودن داستانه. که چطور هیچ چیز نمی تونه اونارو از هم جدا کنه،. نه خودخواهی اون زن،و نه »
« شیطان صفتی مرد داستان،و حتی در پایان م
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)