صفحه 26 از 29 نخستنخست ... 162223242526272829 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 251 تا 260 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #251
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خواب تلخ


    مرغ مهتاب
    میخواند.
    ابری در اتاقم میگرید.
    گلهای چشم پشیمانی میشکفد.
    در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
    مغرب جان میکند،
    میمیرد.
    گیاه نارنجی خورشید
    در مرداب اتاقم می روید کمکم
    بیدلرم
    نپنداریدم در خواب

    سایه شاخه ای بشکسته
    اهسته خوابم کرد.
    اکنون دارم می شنوم
    اهنگ مرغ مهتاب
    و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #252
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سرود زهر
    می مکم پستان شب را
    وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
    چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش میکاوم.

    از پی نابودی ام،دیری است
    زهر می ریزد به رگهای خود جادوی بی ازرم
    تا کند الوده با ان شیر
    پس برای انکه رد فکر او را گم کند فکرم،
    میکند رفتار با من نرم.
    لیک چه غافل!
    نقشه های او چه بی حاصل!
    نبض من هر لحظه میخندد به پندارش.
    او نمیداند که روییده است
    هستی پر منجلاب من در منجلاب زهر
    و نمیداند که من در زهر می شویم
    پیکر هر گریه،هر خنده،
    در نم زهر است کرم فکر من زنده،
    در زمین زهر میروید گیاه تلخ شعر من.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #253
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    با مرغ پنهان


    حرفها دارم
    با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
    و زمان را با صدایت میگشایی!

    چه ترا دردی است
    کز نهان خلوت خود می زنی اوا
    و نشاط زندگی را از کف می ربایی؟

    در کجا هستی نهان ای مرغ!
    زیر تور سبز های تر
    یا درون شاخه های شوق؟
    می پری از روی چشم سبز یک مرداب
    یا که میشویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟
    هر کجا هستی،بگو با من.
    روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
    افتابی شو!
    رعد دیگر پا نمیکوبد به ابر بام.
    مار برق از لانهاش بیرون نمیاید.
    و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
    روز خاموش است،ارام است.
    از چه دیگر میکنی پروا؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #254
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    وهم


    جهان،الوده خواب است.
    فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش،هر بانگ
    چنان که من به روی خویش
    در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
    و دیوارش فرو میخواندم در گوش:
    میان این همه انگار
    چه پنهان رنگها دارد فریب زیست!

    شب از وحشت گرانبار است.
    جهان الوده خواب است و من در وهم خود بیدار:
    چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست

    در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #255
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سرگذشت


    می خروشد دریا.
    هیچکس نیست به ساحل پیدا.
    لکه ای نیست به دریا تاریک
    که شود به قایق
    اگر اید نزدیک.

    مانده بر ساحل
    قایقی ریخته شب بر سر او،
    پیکرش را ز زهی ناروشن
    برده در تلخی ادراک فرو.
    هیچکس نیست که اید از راه
    و به اب افکندش.
    و در این وقت که هر کوهه اب
    حرف با گوش نهان می زندش،
    موجی اشفته فرا میرسد از راه که گوید با ما
    قصه یک شب طوفانی را.

    رفته بود ان شب ماهی گیر
    تا بگیرد از اب
    انچه پیوندی داشت.
    با خیالی در خواب

    صبح ان شب،که به دریا موجی
    تن نمی کوفت به موجی دیگر،
    چشم ماهیگیران دید
    قایقی را به ره اب که داشت
    بر لب از حادثه تلخ دیشب خبر.
    پس کشاندند سوی ساحل خواب الودش
    به همان جای که هست
    در همین لحظه غمناک بجا
    و به نزدیکی او
    میخروشد دریا
    وز ره دور فرا میرسد ان موج که میگوید باز
    از شبی طوفانی

    داستانی دراز.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #256
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نقش


    در شبی تاریک
    که صدایی با صدایی در نمی امیخت
    و کس کس را نمیدید از ره نزدیک،
    یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
    و به ناخن های خون الود
    روی سنگی کند قشی را و از ان پس ندیدش هیچ کس دیگر.
    شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و
    روی صخره ها خشکید.
    از میان برده است طوفان نقش هایی را
    که بجا ماند از کف پایش.
    گر نشان از هر که پرسی باز
    بر نخواهد امد اوایش.

    ان شب
    هیچکس از ره نمیامد
    تا خبر ارد از ان رنگی که در کار شکفتن بود.
    کوه:سنگین،سرگردان،خونسرد.
    باد می امد،ولی خاموش.
    ابر پر میزند،ولی ارام.
    لیک ان لحظه که ناخنهای دست اشنای راز
    رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند اغاز،
    رعد غرید،
    کوه را لرزاند.
    برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی ان در لحظه ای
    کوتاه
    پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.

    امشب
    باد و باران هر دو میکوبند:
    باد خواهد برکند از جای سنگی را
    و باران هم
    خواهد از ان سنگ نقشی را فرو شوید.
    هر دو میکوشند.
    می خروشند.
    لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
    مانده بر جا استوار،انگار با زنجیر پولادین.
    سالها ان را نفرسوده است.
    کوشش هر چیز بیهوده است.
    کوه اگر بر خویشتن پیچد،
    سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
    و نمیفرساید ان نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
    یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت

    در شبی تاریک

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #257
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دریا و مرد


    تنها،و روی ساحل،
    مردی به راه میگذرد.
    نزدیک پای او
    دریا،همه صدا.
    شب،گیج در تلاطم امواج.
    باد هراس پیکر
    رو میکند به ساحل و در چشمهای مرد
    نقش خطر زا پر رنگ میکند.
    انگار
    هی میزند که:مرد!کجا میروی،کجا؟
    و مرد میرود به ره خویش.
    و باد سرگردان
    هی میزند دوباره:کجا می روی؟
    و مرد می رود.
    و باد همچنان...

    امواج،بی امان،
    از راه می رسند
    لبریز از غرور تهاجم.
    موجی پر از نهیب
    ره می کشد به ساحل و می بلعد
    یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.

    دریا،همه صدا.
    شب،گیج در تلاطم امواج.
    باد هراس پیکر
    رو میکند به ساحل و ...

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #258
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مرگ رنگ


    رنگی کنار شب
    بی حرف مرده است.

    مرغی سیاه امده از راههای دور
    میخواند از بلندی بام شب شکست.
    سرمست فتح امده از راه
    این مرغ غم پرست.

    در این شکست رنگ
    از هم گسسته رشته هر اهنگ.
    تنها صدای مرغ بی باک
    گوش سکوت ساده می اراید
    با گوشواره پژواک.

    مرغ سیاه امده از راه دور
    بنشسته روی بام بلند شب شکست
    چون سنگ بی تکان.
    لغزانده چشم را
    بر شکل های در هم پندارش.
    خوابی شگفت میدهد ازارش:
    گلهای رنگ سرزده از خاکهای شب.
    در جاده ها ی عطر
    پای نسیم مانده ز رفتار.
    هر دم پی فریبی،این مرغ غم پرست
    نقشی کشد به یاری منقار.

    بندی گسسته است.
    خوابی شکسته است.
    رویای سرزمین
    افسانه شکفتن گلهای رنگ را
    بی حرف باید از خم این ره عبور کرد:
    رنگی کنار این شب بی مرز مرده است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #259
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دیوار


    زخم شب میشد کبود.
    در بیابانی که من بودم
    نه پر مرغی هوای صاف را می سود
    نه صدای پای من همچون دگر شب ها
    ضربه ای بر ضربه می افزود.

    تا بسازم گرد خود دیواره ای سرسخت و پا برجای،
    با خود اوردم ز راهی دور
    سنگهای سخت و سنگین را برهنه پای.
    ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
    از نگاهم هر چه می اید به چشمان پست
    و ببندد راه را بر حمله غولان
    که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.

    روز و شب ها رفت.
    من به جا ماندم در این سو،شسته دیگر دست از کارم.
    نه مرا حسرت به رگها میدوانید ارزویی خوش
    نه خیال رفته ها میداد ازارم.
    لیک پندارم ، پس دیوار
    نقش های تیره می نگیخت
    و به رنگ دود
    طرح ها از اهرمن می ریخت.

    تا شبی مانند دگر شبهای خاموش
    بی صدا از پا درامد پیکر دیوار:
    حسرتی با حیرتی امیخت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #260
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نایاب


    شب ایستاده است.
    خیره نگاه او
    بر چارچوب پنجره من.
    سر تا به پای پرسش،اما
    اندیشناک مانده و. خاموش:
    شاید
    از هیچ سو جواب نیاید.

    دیری است مانده یک جسد سرد
    در خلوت کبود اتاقم.
    هر عضو ان از عضو دگر دور مانده است؛
    گویی که قطعه ,قطعه دیگر را
    از خویش رانده است.
    از یاد رفته در تن او وحدت.
    بر چهره اش که حیرت ماسیده روی ان
    سه حفره کبود که خالی است
    از تابش زمان.
    بویی فساد پرور و زهر الود
    تا مرزهای دور خیالم دویده است.
    نقش زوال را
    بر هر چه هست،روشن و خوانا کشیده شده است.
    در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
    که روزهای رفته در ان بود ناپدید،
    با ناخن این جسد را
    از هم شکافتم،
    رفتم درون هر رگ و هر استخوان ان
    اما از انچه در پی ان بودم
    رنگی نیافتم .

    شب ایستاده است.
    خیره نگاه او
    بر چارچوب پنجره من.
    با جنبش است پیکر او گرم یک جدال.
    بسته است نقش بر تن لبهایش
    تصویر یک سوال.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 26 از 29 نخستنخست ... 162223242526272829 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/