صفحه 25 از 29 نخستنخست ... 15212223242526272829 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 241 تا 250 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #241
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    لحظۀ گمشده



    مرداب اتاقم کدر شده بود

    و من زمزمۀ خون را در رگهایم می شنیدم.

    زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت.

    این تاریکی،طرح وجودم را روشن می کرد.



    در باز شد

    و او با فانوسش به درون وزید.

    زیبایی رها شده ای بود

    و من دیده براهش بودم:

    رویای بی شکل زندگی ام بود.

    عطری در چشمم زمزمه کرد.

    رگهایم از تپش افتاد.

    همۀ رشته هایی که مرا به من نشان می داد

    در شعلۀ فانوسش سوخت:

    زمان در من نمی گذشت.

    شور برهنه ای بودم.



    او فانوسش را به فضا اویخت.

    مرا در روشن ها می جست.

    تار و پود اتاقم را پیمود

    و به من ره نیافت.

    نسیمی شعلۀ فانوس را نوشید.



    وزشی میگذشت

    و من طرحی جا می گرفتم،

    در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم.

    پیدا،برای که؟

    او دیگر نبود.

    ایا با روح تاریک اتاق امیخت؟

    عطری در گرمی رگهایم جابجا می شد.

    حس کردم با هستس گمشده اش مرا می نگرد

    و من چه بیهوده مکان را می کاوم:

    انی گم شده بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #242
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    لولوی شیشه ها



    در این اتاق تهی پیکر

    انسان مه الود!

    نگاهت به حلقۀ کدام در اویخته؟



    در ها بسته

    و کلیدشان در تاریکی دور شد.

    نسیم از دیوار ها می تراود:

    گلهای قالی می لرزد.

    ابرها در افق رنگارتگ پرده پر می زنند.

    باران ستاره اتاقت را پر کرد

    و تو در تاریکی گم شده ای

    انسان مه الود!



    پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته .

    درخت بید از خاک بسترت روییده

    و خود را در حوض کاشی می جوید.

    تصویری به شاخه بید اویخته:

    کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد،

    گویی ترا می نگرد

    و تو از میان هزاران نقش تهی

    گویی مرا می نگری

    انسان مه الود!



    ترا در همۀ شبهای تنهایی

    توی همۀ شیشه ها دیده ام.

    مادر مرا می ترساند:

    لولو پشت شیشه هاست!

    و من توی شیشه ها ترا می دیدم.

    لولوی سرگردان!

    پیش آ،

    بیا در سایه هامان بخزیم.

    در بسته

    و کلیدهاشان در تاریکی دور شد.

    بگذار پنجره را به رویت بگشایم.



    انسان مه الود از روی حوض کاشی گذشت

    و گریان سویم پرید.

    شیشۀ پنجره شکست و فرو ریخت:

    لولوی شیشه ها

    شیشۀ عمرش شکسته بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #243
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پاداش



    گیاه تلخ افسونی!

    شوکران بنفش خورشید را

    در جام بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم

    و در ایینۀ نفس کشندۀ سراب

    تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم.

    در چشمانم چه تابش ها که نریخت!

    و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت!

    امده ام تا ترا بویم،

    و تو زهر دوزخی ات را با نفسم امیختی

    به پاس این همه راهی که امدم.



    غبار نیلی شب ها را هم می گرفت

    و غریو ریگ روان خوابم می ربود.

    چه رویاها که پاره نشد!

    و چه نزدیکها که دور نرفت!

    و من بر رشتۀ صدایی ره سپردم

    که پایانش در تو بود.

    امدم تا ترا بویم،

    و تو زهر دوزخی ات را با نفسم امیختی

    به پاس این همه راهی که امدم.



    دیار من ان سوی بیابان هاست.

    یادگارش در اغاز سفر همراهم بود.

    هنگامی که چشمش بر نخستین پردۀ بنفش نیم روز افتاد

    از وحشت غبار شدم

    و من تنها شدم.

    چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت!

    و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد!

    امدم تا ترا بویم،

    و تو:گیاه تلخ افسونی!

    به پاس این همه راهی که امدم

    زهر دوزخی ات را با نفسم امیختی،

    به پاس این همه راهی که امدم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #244
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مرز گمشده



    ریشۀ روشنی پوسید و فرو ریخت.

    و صدا در جادۀ بی طرح فضا می رفت.

    از مرزی گذشته بود،

    در پی مرز گمشدهه می گشت.

    کوهی سنگین نگاهش را برید.

    صدا از خود تهی شد

    و به دامن کوه اویخت:

    پناهم بده،تنها مرز اشنا!پناهم بده.

    و کوه از خوابی سنگین پر بود.

    خوابش طرحی رها شده داشت.

    صدا زمزمۀ بیگانگی را بویید،

    برگشت،

    فضا را از خود گذر داد

    و در کرانۀ نادیدنی شب بر زمین افتاد.



    کوه از خوابی سنگین پر بود.

    دیری گذشت،

    خوابش بخار شد.

    طنین گمشده ای به رگهایش وزید:

    پناهم بده،تنها مرز اشنا!پناهم بده.

    سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.

    خواب خطا کارش را نفرین فرستاد

    و نگاهش را روانه کرد.



    انتظاری نوسان داشت.

    نگاهی در راه مانده بود

    و صدایی در تنهایی می گریست.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #245
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گل کاشی

    باران نور

    که از شبکۀ دهلیز بی پایان فرو می ریخت

    روی دیوار کاشی گلی را می شست.

    مار سیاه ساقه این گل

    در رقص نرم و لطیفی زنده بود.

    گفتی جوهر سوزان رقص

    در گلوی این مار سیه چکیده بود.

    گل کاشی زنده بود

    در دنیایی راز دار،

    دنیای به ته نرسیدنی ابی.



    هنگام کودکی

    در انحنای سقف ایوانها،

    درون شیشه های زنگی پنجره ها،

    میان لک های دیوارها،

    هر کجا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود

    شبیه این گل کاشی را دیدم

    و هر بار رفتم بچینم

    رویایم پرپر شد.

    نگاهم به تار و پود سیاه ساقۀ گل چسبید

    و گرمی رگهایش را حس کرد:

    همۀ زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود.

    گل کاشی زندگی دیگر داشت.

    ایا این گل

    که در خاک همۀ رویاهایم روییده بود

    کودک دیرین را می شناخت

    و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،

    گم شده بود؟



    نگاهم به تار و پود ***ندۀ ساقه چسبیده بود.

    تنها به ساقه اش میشد بیاویزد.

    چگونه می شد چید

    گلی را که خیالی می پژمراند؟

    دست سایه ام بالا خزید.

    قلب ابی کاشی ها تپید.

    باران نور ایستاد:

    رویایم پرپر شد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #246
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پرده


    پنجره ام به تهی باز شد

    و من ویران شدم.

    پرده نفس می کشید.



    دیوار قیر اندود!

    از میان برخیز.

    پایان تلخ صداهای هوش ربا!

    فرو ریز.



    لذت خوابم می فشارد.

    فراموشی می بارد.

    پرده نفس می کشد:

    شکوفۀ خوابم می پژمرد.



    تا دوزخ ها بشکافند،

    تا سایه ها بی پایان شوند،

    تا نگاهم رها گردد،

    درهم *** بی جنبشی ات را

    و از مرز هستی من بگذر

    سیاه سرد بی تپش گنگ.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #247
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    فانوس خیس



    روی علف ها چکیده ام.

    من شبنم خواب الود یک ستاره ام

    که روی علف های تاریکی چکیده ام.

    جایم اینجا نبود.

    نجوای نمناک علف ها را می شنوم.

    جایم اینجا نبود.

    فانوس

    در گهوارۀ خروشان دریا شست وشو میکند.

    کجا میرود این فانوس،

    این فانوس دریا پرست پر عطش مست؟

    بر سکوی کاشی افق دور

    نگاهم با رقص مه الود پریان می چرخد.

    زمزمه های شب در رگ هایم می روید.

    باران پر خزۀ مستی

    بر دیوار تشنۀ روحم می چکد.

    من ستارۀ چکیده ام.

    از چشم نا پیدای خطا چکیده ام:

    شب پر خواهش

    و پیکر گرم افق عریان بود.

    رگۀ سپید مرمر سبز چمن زمزمه می کرد.

    و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود امد.

    پریان می رقصیدند

    و ابی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود.

    زمزمه های شب مستم می کرد.

    پنجرۀ رویا گشوده بود

    و او چون نسیمی به درون وزید.

    اکنون روی علف ها هستم

    و نسیمی از کنارم می گذرد.

    تپش ها خاکستر شده اند.

    ابی پوشان نمی رقصند.

    فانوس اهسته پایین و بالا می رود.

    هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید

    چشمانش خوابی را گم کرده بود.

    جاده نفس نفس می زد.

    صخره ها چه هوسناکش بوییدند!

    فانوس پر شتاب!

    تا کی می لغزی

    در پست و بلند جادۀ کف بر لب پر اهنگ؟

    زمزمه های شب پژمرد.

    رقص پریان پایان یافت.

    کاش اینجا نچکیده بودم!

    هنگامی که نسیمی پیکر او در تیرگی شب گم شد

    فانوس از کنار ساحل براه افتاد.

    کاش اینجا – در بستر پر علف تاریکی – نچکیده بودم!

    فانوس از من می گریزد.

    چگونه بر خیزم؟

    و به استخوان سرد علف ها چسبیده ام.

    و دور از من،فانوس

    در گهوارۀ خروشان دریا شست و شو می کند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #248
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    یاد بود



    سایۀ دراز لنگر ساعت

    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:

    می امد،می رفت.

    می امد،می رفت.

    و من روی شنهای روشن بیابان

    تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم،

    خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود

    و در هوایش زندگی اب شد.

    خوابی که چون پایان یافت

    من به پایان خود رسیدم.



    من تصویر خوابم را می کشیدم

    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.

    چگونه می شد در رگهای بی فضای این تصویر

    همۀ گرمی خواب دوشین را ریخت؟

    تصویرم را کشیدم

    چیزی گم شده بود.

    روی خودم خم شدم:

    حفره ای در هستی من دهان گشود.

    سایۀ دراز لنگر ساعت

    روی بیابان بی پایان در نوسان بود

    ومن در کنار تصویر زنده خوابم بودم،

    تصویری که رگهایش در ابدیت می تپید

    و ریشۀ نگاهم در تار پودش می سوخت.

    این بار

    هنگامی که سایۀ لنگر ساعت

    از روی تصویر جان گرفتۀ من گذشت

    بر شن های روشن بیابان چیزی نبود.

    فریاد زدم:

    تصویر را بازده!

    و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.



    سایۀ دراز لنگر ساعت

    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:

    می امد،می رفت.

    می امد،می رفت.

    و نگاه انسانی به دنبالش می دوید.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #249
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جهنم سرگردان



    شب را نوشیده ام

    و بر این شاخه های شکسته می گریم.

    مرا تنها گذار

    ای چشم تبدار سرگردان!

    مرا با رنج بودن تنها گذار.

    مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.

    مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم

    و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.



    سپیدی های فریب

    روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.

    طلسم شکستۀ خوابم را بنگر

    بیهوده به زنجیر مروارید چشمم اویخته.

    او را بگو

    تپش جهنمی مست!

    او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.

    نوشیده ام که پیوسته بی ارامم.

    جهنم سرگردان!

    مرا تنها گذار.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #250
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    فانوس خیس

    روی علف ها چکیده ام.
    من شبنم خواب الود یک ستاره ام
    که روی علف های تاریکی چکیده ام.
    جایم اینجا نبود.
    نجوای نمناک علف ها را می شنوم.
    جایم اینجا نبود.
    فانوس
    در گهوارۀ خروشان دریا شست وشو میکند.
    کجا میرود این فانوس،
    این فانوس دریا پرست پر عطش مست؟
    بر سکوی کاشی افق دور
    نگاهم با رقص مه الود پریان می چرخد.
    زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
    باران پر خزۀ مستی
    بر دیوار تشنۀ روحم می چکد.
    من ستارۀ چکیده ام.
    از چشم نا پیدای خطا چکیده ام:
    شب پر خواهش
    و پیکر گرم افق عریان بود.
    رگۀ سپید مرمر سبز چمن زمزمه می کرد.
    و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود امد.
    پریان می رقصیدند
    و ابی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود.
    زمزمه های شب مستم می کرد.
    پنجرۀ رویا گشوده بود
    و او چون نسیمی به درون وزید.
    اکنون روی علف ها هستم
    و نسیمی از کنارم می گذرد.
    تپش ها خاکستر شده اند.
    ابی پوشان نمی رقصند.
    فانوس اهسته پایین و بالا می رود.
    هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
    چشمانش خوابی را گم کرده بود.
    جاده نفس نفس می زد.
    صخره ها چه هوسناکش بوییدند!
    فانوس پر شتاب!
    تا کی می لغزی
    در پست و بلند جادۀ کف بر لب پر اهنگ؟
    زمزمه های شب پژمرد.
    رقص پریان پایان یافت.
    کاش اینجا نچکیده بودم!
    هنگامی که نسیمی پیکر او در تیرگی شب گم شد
    فانوس از کنار ساحل براه افتاد.
    کاش اینجا – در بستر پر علف تاریکی – نچکیده بودم!
    فانوس از من می گریزد.
    چگونه بر خیزم؟
    و به استخوان سرد علف ها چسبیده ام.
    و دور از من،فانوس
    در گهوارۀ خروشان دریا شست و شو می کند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 25 از 29 نخستنخست ... 15212223242526272829 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/