صفحه 25 از 31 نخستنخست ... 15212223242526272829 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 241 تا 250 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نوگلی، روزی ز شورستان دمید

    خار، آن گل دید و رو در هم کشید


    کز چه روئیدی به پیش پای ما

    تنگ کردی بی ضرورت، جای ما


    سرخی رنگ تو، چشمم خیره کرد

    زشتی رویت، فضا را تیره کرد


    خسته گشت از بوی جانکاهت وجود

    این چه نقش است، این چه تار است، این چه پود


    حجلت است، این شاخهٔ بی‌بار تو

    عبرت است، این برگ ناهموار تو


    کاش بر میکند، زین مرزت کسی

    کاش میروئید در جایت خسی


    تو ندانم از کدامین کشوری

    هر که هستی، مایهٔ دردسری


    ما ز یک اقلیم، زان با هم خوشیم

    گر که در آبیم و گر در آتشیم


    شبنمی گر میچکد، بر روی ماست

    نکهتی گر میرسد، از بوی ماست


    چون تو، بس در جوی و جر روئیده‌اند

    لیک ما را بیشتر بوئیده‌اند


    دسته‌ها چیدند از ما صبح و شام

    هیچ ننهادند نزدیک تو گام


    تو همه عیبی و ما یکسر هنر

    ما سرافرازیم و تو بی پا و سر


    گل بدو خندید کای بی مهر دوست

    زشتروئی، لیک گفتارت نکوست


    همنشین چون توئی بودن، خطاست

    راست گفتی آنچه گفتی، راست راست


    گلبنی کاندر بیابانی شکفت

    یاوه‌ای گر خار بر روی گفت، گفت


    می‌شکفتیم ار بطرف گلشنی

    میکشیدیم از تفاخر دامنی


    تا میان خار و خاشاک اندریم

    کس نداند کز شما نیکوتریم


    ما کز اول، پاک طینت بوده‌ایم

    از کجا دامان تو آلوده‌ایم


    صبحت گل، رنجه دارد خار را!

    خیرگی بین، خار ناهموار را!


    خار دیدستی که گل دید و رمید

    گل شنیدستی که شد خار و خلید


    ما فرومایه نبودیم از ازل

    تو فرومایه، شدی ضرب‌المثل


    همنشینان تو خارانند و بس

    گل چه ارزد پیش تو، ای بوالهوس


    پیش تو، غیر از گیاهی نیستیم

    تو چه میدانی چه‌ایم و کیستیم


    چون کسی نا اهل را اهلی شمرد

    گر ز وی روزی قفائی خورد، خورد


    ما که جای خویش را نشناختیم

    خویشتن را در بلا انداختیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مادر! مرا ببخش .
    فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
    مادر! حلال كن كه سرا پا نامت است
    با چشم اشكبار، ز پيشم چو ميروي
    سر تا بپاي من
    غرق ملامت است.
    ***
    هر لحظه در برابر من اشك ريختي
    از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي
    بيچاره من، كه به همه ي اشكهاي تو
    هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
    ***
    تو گوهري كه در كف طفلي فتاده اي
    من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام
    گاهي بسنگ جهل، گهر را شكسته ام
    گاهي بدست خشم بخاكش كشيده ام
    ***
    مادر! مرا ببخش.
    صد بار از خطاي پسر اشك ريختي
    اما لبت به شكوه ي من آشنا نبود
    بودم در اين هراس كه نفرين كني ولي ــ
    كار تو از براي پسر جز دعا نبود.
    ***
    بعد از خدا ، خداي دل و جان من توئي
    من،بنده اي كه بار گنه مي كشم به دوش
    تو، آن فرشته اي كه زمهرت سرشته اند
    چشم از گناهكاري فرزند خود بپوش.
    ***
    اي بس شبان تيره كه در انتظار من ـــ
    فانوس چشم خويش ــ به ره ، بر فروختي
    بس شامهاي تلخ كه من سوختم زه تب ـــ
    تو در كنار بستر من دست بر دعا ـــ
    بر ديدگان مات پسر ديده دوختي
    تا كاروان رنج مرا همرهي كني ـــ
    با چشم خواب سوز ـــ
    چون شمع دير پاي ـــ
    هر شب، گريستيئ ـــ
    تا صبح ، سو ختي.
    ***
    شبهاي بس دراز نخفتي كه با پسر ـــ
    خوابد به ناز بر اثر لاي لاي تو.
    رفتي به آستانه مرگ از براي من
    اي تن به مرگ داده، بميرم براي تو.
    ***
    اين قامت خميده ي در هم شكسته ات ـــ
    گوياي داستان ملال گذشته هاست
    رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات ـــ
    ويرانه اي ز كاخ جمال گذشته هاست.
    ***
    در چهره تو مهرو صفا موج مي زند
    اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت
    در هم شكسته چهره تو، معبد خداست
    اي بارگاه قدس خدا! مي پرستمت.
    ***
    مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زاي ـــ
    بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام
    دور از تو هر چه هست، سياهيست ، نور نيست
    من در پناه روي چو ماه تو آمده ام
    مادر ! مرا ببخش
    فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
    مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
    با چشم اشكبار ز پيشم چو مي روي ـــ
    سر تا به پاي من ـــ
    غرق ملامت است.


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گفت گرگی با سگی، دور از رمه

    که سگان خویشند با گرگان، همه


    از چه گشتستیم ما از هم بری

    خوی کردستیم با خیره‌سری


    از چه معنی، خویشی ما ننگ شد

    کار ما تزویر و ریو و رنگ شد


    نگذری تو هیچگاه از کوی ما

    ننگری جز خشمگین، بر روی ما


    اولین فرض است خویشاوند را

    که بجوید گمشده پیوند را


    هفته‌ها، خون خوردم از زخم گلو

    نه عیادت کردی و نه جستجو


    ماهها نالیدم از تب، زار زار

    هیچ دانستی چه بود آن روزگار


    بارها از پیری افتادم ز پا

    هیچ از دستم گرفتی، ای فتی


    روزها صیاد، ناهارم گذاشت

    هیچ پرسیدی چه خوردم شام و چاشت


    این چه رفتار است، ای یار قدیم

    تو ظنین از ما و ما در رنج و بیم


    از پی یک بره، از شب تا سحر

    بس دوانیدی مرا در جوی و جر


    از برای دنبه یک گوسفند

    بارها ما را رسانیدی گزند


    آفت گرگان شدی در شهر و ده

    غیر، صد راه از تو خویشاوند به


    گفت، این خویشان وبال گردنند

    دشمنان دوست، ما را دشمنند


    گر ز خویشان تو خوانم خویش را

    کشته باشم هم بز و هم میش را


    ما سگ مسکین بازاری نه‌ایم

    کاهل از سستی و بیکاری نه‌ایم


    ما بکندیم از خیانتکار، پوست

    خواه دشمن بود خائن، خواه دوست


    با سخن، خود را نمیبایست باخت

    خلق را از کارشان باید شناخت


    غیر، تا همراه و خیراندیش تست

    صد ره ار بیگانه باشد، خویش تست


    خویش بد خواهی، که غیر از بد نخواست

    از تو بیگانه است، پس خویشی کجاست


    رو، که این خویشی نمی‌آید بکار

    گله از ده رفت، ما را واگذار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حرص را در زیر پای افکنده بود

    کشتهٔ آزند خلق، او زنده بود


    الغرض، آن دزد چون چیزی نیافت

    فوطهٔ درویش بگرفت و شتافت


    پا بدر بنهاد و بر دیوار شد

    در فتاد و خفته زان بیدار شد


    مشتها بر سر زد و برداشت بانگ

    که نماند از هستی من، نیم دانگ


    دزد آمد، خانه‌ام تاراج کرد

    تو بر آر از جانش، ای خلاق، گرد


    مایه را دزدید و نانم شد فطیر

    جای نان، سنگش ده، ای رب قدیر


    هر چه عمری گرد کردم، دزد برد

    کارگر من بودم و او مزد برد


    هیچ شد، هم پرنیان و هم پلاس

    مرده بود امشب عسس، هنگام پاس


    ای خدا، بردند فرش و بسترم

    موزه از پا، بالش از زیر سرم


    لعل و مروارید دامن دامنم

    سیم از صندوقهای آهنم


    راه من بست، آن سیه کار لیم

    راه او بر بند، ای حی قدیم


    ای دریغا طاقهٔ کشمیریم

    برگ و ساز روزگار پیریم


    ای دریغ آن خرقهٔ خز و سمور

    که ز من فرسنگها گردید دور


    ای دریغا آن کلاه و پوستین

    ای دریغا آن کمربند و نگین


    سر بگردید از غم و دل شد تباه

    ای خدا، با سر دراندازش بچاه


    آنچه از من برد، ای حق مجیب

    میستان از او به دارو و طبیب


    دزد شد زان بوالفضولی خشمگین

    بازگشت و فوطه را زد بر زمین


    گفت بس کن فتنه، ای زشت عنود

    آنچه بردیم از تو، این یک فوطه بود


    تو چه داری غیر ادبار، ای دغل

    ما چه پنهان کرده‌ایم اندر بغل


    چند میگوئی ز جاه و مال و گنج

    تو نداری هیچ، نه در شش نه پنج


    دزدتر هستی تو از من، ای دنی

    رهزن صد ساله را، ره میزنی


    بسکه گفتی، خرقه کو و فرش کو

    آبرویم بردی، ای بی‌آبرو


    ای دروغ و شر و تهمت، دین تو

    بر تو برمی‌گردد، این نفرین تو


    فقر میبارد همی زین سقف و بام

    نه حلال است اندر اینجا، نه حرام


    دزد گردون، پرده بردست از درت

    بخت، بنشاندست بر خاکسترت


    من چه بردم، زین سرای آه و سوز

    تو چه داری، ای گدای تیره‌روز


    گفت در ویرانهٔ دهر سپنج

    گنج ما این فوطه بود، از مال و گنج


    گر که خلقان است، گر بیرنگ و رو

    ما همین داریم از زشت و نکو


    کشت ما را حاصل، این یک خوشه بود

    عالم ما، اندرین یک گوشه بود


    هر چه هست، اینست در انبان ما

    گوی ازین بهتر نزد چوگان ما

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جوانی چنین گفت روزی به پیری

    که چون است با پیریت زندگی


    بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم

    که معنیش جز وقت پیری ندانی


    تو، به کز توانائی خویش گوئی

    چه میپرسی از دورهٔ ناتوانی


    جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا

    نماند در این خانهٔ استخوانی


    متاعی که من رایگان دادم از کف

    تو گر میتوانی، مده رایگانی


    هر آن سرگرانی که من کردم اول

    جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی


    چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم

    که بازی است، بی‌مایه بازارگانی


    از آن برد گنج مرا، دزد گیتی

    که در خواب بودم گه پاسبانی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    از آن شرار که روشن شود ز سوز دلی


    بیک اشاره، دو صد کوه را چو کاه کنند


    سند بدست سیه روزگار ظلم، بس است

    صحیفه‌ای که در آن، ثبت اشک و آه کنند


    چو شاه جور کند، خلق در امید نجات

    همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند


    هزار دزد، کمین کرده‌اند بر سر راه

    چنان مباش که بر موکب تو راه کنند


    مخسب، تا که نپیچاند آسمانت گوش

    چنین معامله را بهر انتباه کنند


    تو، کیمیای بزرگی بجوی، بی‌خبران

    بهل، که قصه ز خاصیت گیاه کنند


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

    ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است


    همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

    هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است


    بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

    برو بگوی بدرزی که رهنمای من است


    وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

    ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است


    اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

    گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است


    ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

    خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است


    چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

    چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است


    بدان هوس که تن این و آن بیارایم

    مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است


    ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

    چرا که عادت من، با زمانه ساختن است


    شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

    بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است


    همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

    بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است


    یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

    جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است


    بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

    نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است


    هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

    عبث در آرزوی همنشینی بدن است


    میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

    فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است


    هزار نکته ز باران و برف میگوید

    شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است


    هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

    اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار

    کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم


    برخوشه چینیم فلک سفله، گر گماشت

    عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم


    دانی، ز من برای چه دامن گرفت دهر

    من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم


    سر، درد سر کشید و تن خسته عور ماند

    ایکاش، از نخست سر و تن نداشتم


    هستی، وبال گردن من شد ز کودکی

    ایکاش، این وبال بگردن نداشتم


    پیر شکسته را نفرستند بهر کار

    من برگ و ساز خانه نشستن نداشتم


    از حمله‌های شبرو دهرم خبر نبود

    من چون زمانه، چشم به روزن نداشتم


    صد معدن است در دل هر سنگ کوه‌بخت

    من، یک گهر از این همه معدن نداشتم


    فقرم چو گشت دوست، شنیدم ز دوستان

    آن طعنه‌ها، که چشم ز دشمن نداشتم


    گر جور روزگار کشیدم، شگفت نیست

    یارای انتقام کشیدن نداشتم


    دیگر کبوترم بسوی لانه برنگشت

    مانا شنیده بود که ارزن نداشتم


    از کلبه، خیره گربهٔ پیرم نبست رخت

    دیگر پنیر و گوشت، به مخزن نداشتم


    بد دل، زمانه بود که ناگه ز من برید

    من قصد از زمانه بریدن نداشتم


    زانروی، چرخ سنگ بسر زد مرا که من

    مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم


    هر روز بر سرم، سر موئی سپید شد

    افزود برف و چارهٔ رفتن نداشتم


    من خود چو آتش، از شرر فقر سوختم

    پروای سردی دی و بهمن نداشتم


    ماندم بسی و دیدهٔ من شصت سال دید

    اما چه سود، بهره ز دیدن نداشتم


    همواره روزگار سیه دید، چشم من

    آسایشی ز دیدهٔ روشن نداشتم


    دستی نماند که تا بدوزد قبای من

    حاجت به جامه و نخ و سوزن نداشتم


    روزی که پند گفت بمن گردش فلک

    آن روز، گوش پند شنیدن نداشتم


    هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نیست

    زان غبطه میخورم که چرا من نداشتم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شب شد و پیر رفوگر ناله کرد

    کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است


    چه شب و روزی مرا، چون روز و شب

    صحبت من، با نخ و با سوزن است


    من بهر جائی که مسکن میکنم

    با من آنجا بخت بد، هم مسکن است


    چیره شد چون بر سیه، موی سپید

    گفتم اینک نوبت دانستن است


    نه دم و دودی، نه سود و مایه‌ای

    خانهٔ درویش، از دزد ایمن است


    برگشای اوراق دل را و بخوان

    قصه‌های دل، فزون از گفتن است


    من زبون گشتم بچنگال دو گرگ

    روز و شب، گرگند و گیتی مکمن است


    ایستادم، گر چه خم شد پشت من

    اوفتادن، از قضا ترسیدن است


    گر نهم امروز، این فرصت ز دست

    چاره‌ام فردا به خواری مردن است


    سر، هزاران دردسر دارد، سر است

    تن، دو صد توش و نوا خواهد، تن است


    دل ز خون، یاقوت احمر ساخته است

    من نمیدانستم اینجا معدن است


    جامه‌ها کردم رفو، اما به تن

    جامه‌ای دارم که چون پرویزن است


    اینهمه جان کندن و سوزن زدن

    گور خود، با نوک سوزن کندن است


    هر چه امشب دوختم، بشکافتم

    این نخستین مبحث نادیدن است


    چشم من، چیزی نمی‌بیند دگر

    کار سوزن، کار چشم روشن است


    دیده تا یارای دیدن داشت، دید

    این چراغ، اکنون دگر بی روغن است


    چرخ تا گردیده، خلق افتاده‌اند

    این فتادنها از آن گردیدن است


    آنچه روزی در تنم، دل داشت نام

    بسکه سختی دید، امروز آهن است


    بس رفو کردم، ندانستم که عمر

    صد هزارش پارگی بر دامن است



    گفتمش، لختی بمان بهر رفو

    گفت فرصت نیست، وقت رفتن است


    خیره از من زیرکی خواهد فلک

    کارگر، هنگام پیری کودن است


    دوش، ضعف پیریم از پا فکند

    گفتم این درس ز پای افتادن است


    ذره ذره هر چه بود از من گرفت

    دیر دانستم که گیتی رهزن است


    نیست جز موی سپیدم حاصلی

    کشتم ادبار است و فقرم خرمن است


    من به صد خونابه، یک نان یافتم

    نان نخوردن، بهتر از خون خوردن است


    دشمنان را دوستتر دارم ز دوست

    دوست، وقت تنگدستی دشمن است


    هر چه من گردن نهادم، چرخ زد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خون من، ایام را بر گردن است


    خسته و کاهیده و فرسوده‌ام

    هر زمانم، مرگ در پیراهن است


    ارزش من، پاره‌دوزی بود و بس

    این چنین ارزش، بهیچ ارزیدن است


    من نه پیراهن، کفن پوشیده‌ام

    این کفن، بر چشم تو پیراهن است


    سوزنش صد نیش زد، این خیرگی

    دستمزد دست لرزان من است


    بر ستمکاران، ستم کمتر رسد

    این سزای بردباری کردن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 25 از 31 نخستنخست ... 15212223242526272829 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/