صفحه 25 از 35 نخستنخست ... 15212223242526272829 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 241 تا 250 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #241
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ناکرده کار، می‌نتوان زیست کامکار


    غافل توئی، که بد کنی و بی‌خبر روی

    در رهگذر من نبود دام و گیر و دار


    من، تن بخاک میکشم و بار میبرم

    از مور، بیش ازین چه توان داشت انتظار


    کوشم بزندگی و ننالم بگاه مرگ

    زین زندگی و مرگ که بودست شرمسار


    جز سعی، نیست مورچگان را وظیفه‌ای

    با فکر سیر و خفتن خوش، مور را چه کار


    شادم که نیست نیروی آزار کردنم

    در زحمت است، آنکه تو هستیش در جوار


    جز بددلی و فکرت پستت، چه خصلتی است

    از مردم زمانه، ترا کیست دوستدار


    ایمن مشو ز فتنه، چو خود فتنه میکنی

    گر چیره‌ای تو، چیره‌تر است از تو روزگار


    افسونگر زمانه، ترا هم کندن فسون

    صیاد چرخ پیر، ترا هم کند شکار


    ای بی‌خبر، قبیلهٔ ما بس هنرورند

    هرگز نبوده‌است هنرمند، خاکسار


    مورم، کسی مرا نکشد هیچگه بعمد

    ماری تو، هر کجاست بکوبند مغز مار


    با بد، بجز بدی نکند چرخ نیلگون

    از خار، هیچ میوه نچیدند غیر خار


    جز نام نیک و زشت، نماند ز کارها

    جز نیکوئی مکن، که جهان نیست پایدار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #242
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    قاضی بغداد، شد بیمار سخت

    از عدالتخانه بیرون برد رخت


    هفته‌ها در دام تب، چون صید ماند

    محضرش، خالی ز عمرو زید ماند


    مدعی، دیگر نیامد بر درش

    ماند گرد آلود، مهر و دفترش


    دادخواه و مردم بیدادگر

    هر دو، رو کردند بر جای دگر


    آن دکان عجب شد بی مشتری

    دیگری برداشت کار داوری


    مدتی، قاضی ز کسب و کار ماند

    آن متاع زرق، بی بازار ماند


    کس نمیورد دیگر نامه‌ای

    بره‌ای، قندی، خروسی، جامه‌ای



    نیمه‌شب، دیگر کسی بر در نبود

    صحبتی از بدره‌های زر نبود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #243
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از کسی، دیگر نیامد پیشکش


    از میان برخاست، صلح و کشمکش


    مانده بود از گردش دوران، عقیم

    حرف قیم، دعوی طفل یتیم


    بر نمیورد بزاز دغل

    طاقهٔ کشمیری، از زیر بغل


    زر، دگر ننهاد مرد کم فروش

    زیر مسند، تا شود قاضی خموش


    چون همی نیروش کم شد، ضعف بیش

    عاقبت روزی، پسر را خواند پیش


    گفت، دکان مرا ایام بست

    دیگرم کاری نمی‌آید ز دست


    تو بمسند برنشین جای پدر


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #244
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نوگلی، روزی ز شورستان دمید

    خار، آن گل دید و رو در هم کشید


    کز چه روئیدی به پیش پای ما

    تنگ کردی بی ضرورت، جای ما


    سرخی رنگ تو، چشمم خیره کرد

    زشتی رویت، فضا را تیره کرد


    خسته گشت از بوی جانکاهت وجود

    این چه نقش است، این چه تار است، این چه پود


    حجلت است، این شاخهٔ بی‌بار تو

    عبرت است، این برگ ناهموار تو


    کاش بر میکند، زین مرزت کسی

    کاش میروئید در جایت خسی


    تو ندانم از کدامین کشوری

    هر که هستی، مایهٔ دردسری


    ما ز یک اقلیم، زان با هم خوشیم

    گر که در آبیم و گر در آتشیم


    شبنمی گر میچکد، بر روی ماست

    نکهتی گر میرسد، از بوی ماست


    چون تو، بس در جوی و جر روئیده‌اند

    لیک ما را بیشتر بوئیده‌اند


    دسته‌ها چیدند از ما صبح و شام

    هیچ ننهادند نزدیک تو گام


    تو همه عیبی و ما یکسر هنر

    ما سرافرازیم و تو بی پا و سر


    گل بدو خندید کای بی مهر دوست

    زشتروئی، لیک گفتارت نکوست


    همنشین چون توئی بودن، خطاست

    راست گفتی آنچه گفتی، راست راست


    گلبنی کاندر بیابانی شکفت

    یاوه‌ای گر خار بر روی گفت، گفت


    می‌شکفتیم ار بطرف گلشنی

    میکشیدیم از تفاخر دامنی


    تا میان خار و خاشاک اندریم

    کس نداند کز شما نیکوتریم


    ما کز اول، پاک طینت بوده‌ایم

    از کجا دامان تو آلوده‌ایم


    صبحت گل، رنجه دارد خار را!

    خیرگی بین، خار ناهموار را!


    خار دیدستی که گل دید و رمید

    گل شنیدستی که شد خار و خلید


    ما فرومایه نبودیم از ازل

    تو فرومایه، شدی ضرب‌المثل


    همنشینان تو خارانند و بس

    گل چه ارزد پیش تو، ای بوالهوس


    پیش تو، غیر از گیاهی نیستیم

    تو چه میدانی چه‌ایم و کیستیم


    چون کسی نا اهل را اهلی شمرد

    گر ز وی روزی قفائی خورد، خورد


    ما که جای خویش را نشناختیم

    خویشتن را در بلا انداختیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #245
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جوانی چنین گفت روزی به پیری

    که چون است با پیریت زندگی


    بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم

    که معنیش جز وقت پیری ندانی


    تو، به کز توانائی خویش گوئی

    چه میپرسی از دورهٔ ناتوانی


    جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا

    نماند در این خانهٔ استخوانی


    متاعی که من رایگان دادم از کف

    تو گر میتوانی، مده رایگانی


    هر آن سرگرانی که من کردم اول

    جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی


    چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم

    که بازی است، بی‌مایه بازارگانی


    از آن برد گنج مرا، دزد گیتی

    که در خواب بودم گه پاسبانی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #246
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بزرگمهر، به نوشین‌روان نوشت که خلق

    ز شاه، خواهش امنیت و رفاه کنند


    شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند

    چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند


    چرا کنند کم از دسترنج مسکینان

    چرا به مظلمه، افزون بمال و جاه کنند


    چو کج روی تو، نپویند دیگران ره راست

    چو یک خطا ز تو بینند، صد گناه کنند


    به لشکر خرد و رای و عدل و علم گرای

    سپاه اهرمن، اندیشه زین سپاه کنند


    جواب نامهٔ مظلوم را، تو خویش فرست

    بسا بود، که دبیرانت اشتباه کنند


    زمام کار، بدست تو چون سپرد سپهر

    به کار خلق، چرا دیگران نگاه کنند


    اگر بدفتر حکام، ننگری یک روز

    هزار دفتر انصاف را سیاه کنند


    اگر که قاضی و مفتی شوند، سفله و دزد

    دروغگو و بداندیش را گواه کنند


    بسمع شه نرسانند حاسدان قوی

    تظلمی که ضعیفان دادخواه کنند


    بپوش چشم ز پندار و عجب، کاین دو شریک

    بر آن سرند، که تا فرصتی تباه کنند


    چو جای خودشناسی، بحیله مدعیان

    ترا ز اوج بلندی، به قعر چاه کنند


    بترس ز اه ستمدیدگان، که در دل شب

    نشسته‌اند که نفرین بپادشاه کنند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #247
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از آن شرار که روشن شود ز سوز دلی


    بیک اشاره، دو صد کوه را چو کاه کنند


    سند بدست سیه روزگار ظلم، بس است

    صحیفه‌ای که در آن، ثبت اشک و آه کنند


    چو شاه جور کند، خلق در امید نجات

    همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند


    هزار دزد، کمین کرده‌اند بر سر راه

    چنان مباش که بر موکب تو راه کنند


    مخسب، تا که نپیچاند آسمانت گوش

    چنین معامله را بهر انتباه کنند


    تو، کیمیای بزرگی بجوی، بی‌خبران

    بهل، که قصه ز خاصیت گیاه کنند


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #248
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

    ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است


    همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

    هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است


    بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

    برو بگوی بدرزی که رهنمای من است


    وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

    ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است


    اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

    گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است


    ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

    خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است


    چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

    چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است


    بدان هوس که تن این و آن بیارایم

    مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است


    ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

    چرا که عادت من، با زمانه ساختن است


    شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

    بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است


    همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

    بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است


    یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

    جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است


    بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

    نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است


    هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

    عبث در آرزوی همنشینی بدن است


    میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

    فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است


    هزار نکته ز باران و برف میگوید

    شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است


    هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

    اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #249
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار

    کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم


    برخوشه چینیم فلک سفله، گر گماشت

    عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم


    دانی، ز من برای چه دامن گرفت دهر

    من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم


    سر، درد سر کشید و تن خسته عور ماند

    ایکاش، از نخست سر و تن نداشتم


    هستی، وبال گردن من شد ز کودکی

    ایکاش، این وبال بگردن نداشتم


    پیر شکسته را نفرستند بهر کار

    من برگ و ساز خانه نشستن نداشتم


    از حمله‌های شبرو دهرم خبر نبود

    من چون زمانه، چشم به روزن نداشتم


    صد معدن است در دل هر سنگ کوه‌بخت

    من، یک گهر از این همه معدن نداشتم


    فقرم چو گشت دوست، شنیدم ز دوستان

    آن طعنه‌ها، که چشم ز دشمن نداشتم


    گر جور روزگار کشیدم، شگفت نیست

    یارای انتقام کشیدن نداشتم


    دیگر کبوترم بسوی لانه برنگشت

    مانا شنیده بود که ارزن نداشتم


    از کلبه، خیره گربهٔ پیرم نبست رخت

    دیگر پنیر و گوشت، به مخزن نداشتم


    بد دل، زمانه بود که ناگه ز من برید

    من قصد از زمانه بریدن نداشتم


    زانروی، چرخ سنگ بسر زد مرا که من

    مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم


    هر روز بر سرم، سر موئی سپید شد

    افزود برف و چارهٔ رفتن نداشتم


    من خود چو آتش، از شرر فقر سوختم

    پروای سردی دی و بهمن نداشتم


    ماندم بسی و دیدهٔ من شصت سال دید

    اما چه سود، بهره ز دیدن نداشتم


    همواره روزگار سیه دید، چشم من

    آسایشی ز دیدهٔ روشن نداشتم


    دستی نماند که تا بدوزد قبای من

    حاجت به جامه و نخ و سوزن نداشتم


    روزی که پند گفت بمن گردش فلک

    آن روز، گوش پند شنیدن نداشتم


    هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نیست

    زان غبطه میخورم که چرا من نداشتم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #250
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شب شد و پیر رفوگر ناله کرد

    کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است


    چه شب و روزی مرا، چون روز و شب

    صحبت من، با نخ و با سوزن است


    من بهر جائی که مسکن میکنم

    با من آنجا بخت بد، هم مسکن است


    چیره شد چون بر سیه، موی سپید

    گفتم اینک نوبت دانستن است


    نه دم و دودی، نه سود و مایه‌ای

    خانهٔ درویش، از دزد ایمن است


    برگشای اوراق دل را و بخوان

    قصه‌های دل، فزون از گفتن است


    من زبون گشتم بچنگال دو گرگ

    روز و شب، گرگند و گیتی مکمن است


    ایستادم، گر چه خم شد پشت من

    اوفتادن، از قضا ترسیدن است


    گر نهم امروز، این فرصت ز دست

    چاره‌ام فردا به خواری مردن است


    سر، هزاران دردسر دارد، سر است

    تن، دو صد توش و نوا خواهد، تن است


    دل ز خون، یاقوت احمر ساخته است

    من نمیدانستم اینجا معدن است


    جامه‌ها کردم رفو، اما به تن

    جامه‌ای دارم که چون پرویزن است


    اینهمه جان کندن و سوزن زدن

    گور خود، با نوک سوزن کندن است


    هر چه امشب دوختم، بشکافتم

    این نخستین مبحث نادیدن است


    چشم من، چیزی نمی‌بیند دگر

    کار سوزن، کار چشم روشن است


    دیده تا یارای دیدن داشت، دید

    این چراغ، اکنون دگر بی روغن است


    چرخ تا گردیده، خلق افتاده‌اند

    این فتادنها از آن گردیدن است


    آنچه روزی در تنم، دل داشت نام

    بسکه سختی دید، امروز آهن است


    بس رفو کردم، ندانستم که عمر

    صد هزارش پارگی بر دامن است



    گفتمش، لختی بمان بهر رفو

    گفت فرصت نیست، وقت رفتن است


    خیره از من زیرکی خواهد فلک

    کارگر، هنگام پیری کودن است


    دوش، ضعف پیریم از پا فکند

    گفتم این درس ز پای افتادن است


    ذره ذره هر چه بود از من گرفت

    دیر دانستم که گیتی رهزن است


    نیست جز موی سپیدم حاصلی

    کشتم ادبار است و فقرم خرمن است


    من به صد خونابه، یک نان یافتم

    نان نخوردن، بهتر از خون خوردن است


    دشمنان را دوستتر دارم ز دوست

    دوست، وقت تنگدستی دشمن است


    هر چه من گردن نهادم، چرخ زد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 25 از 35 نخستنخست ... 15212223242526272829 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/