صفحه 22 از 25 نخستنخست ... 121819202122232425 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 211 تا 220 , از مجموع 241

موضوع: داستان بزرگان

  1. #211
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خنده عبرت وقتی كه برادران یوسف علیه السلام، او را در چاه آویزان كردند تا او را به آن بیفكنند، طبیعی است كه یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای كه همه برادران را شگفت زده كرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟ اینجا جای خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
    یكی از برادران كه یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته ای، كه در میان غم و اندوه، می خندی؟ خنده ات برای چیست؟
    یوسف با جمال، كه به همان اندازه و بیشتر با كمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشكفید و گفت:
    روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند كرد و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد كرد، و اگر سوء قصدی كند، آنها مرا حفظ خواهند كرد.
    اما چرا خدا را فراموش كردم، و به برادرانم بالیدم، اكنون می بینم همان برادرانم كه به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون كشیدند و مرا به چاه می افكنند.
    این راز را دریافتم كه باید به غیر خدا تكیه نكنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #212
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    توسل به زينب كبرى (س )


    مرحوم بهبهانى ، بانى شبستان مسجد نقل مى كرد.

    پدرم قبل از تمام شدن كار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصيت نمود كه مبلغ دوازده هزار دينار حواله را صرف اتمام كار مسجد نماييد زمانى كه فوت كرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ترحيم ، چند روزى كار ساختمان تعطيل شد. شبى در عالم خواب پدرم را ديدم كه به من گفت : چرا كار مسجد را تعطيل كردى ؟ گفتم : به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحيمتان . در جوابم گفت : اگر مى خواستى براى من كارى بكنى ، نبايد كار ساختمان مسجد را تعطيل مى كردى .

    زمانى كه بيدار شدم تصميم به اتمام كار ساختمان مسجد نمودم به اين منظور باى حواله دينارهايى كه پدرم در وصيت خود عنوان كرده بود وصول كرده و از آن مصرف مى نمودم . اما هر چه بيشتر جست و جو مى كردم حواله ها پيدا نمى شد هر جا كه احتمال وجود حواله ها مى رفت گشتم ، اما خبرى از حواله ها نبود. سرانجام در حالى كه بسيار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زينب (س ) شدم و خدا را به حق آن ساعتى كه امام حسين (ع ) و زينب (س ) از يكديگر وداع نمودند قسم دادم . ناگهان خوابم برد.

    پس از مدتى بيدار شدم و ديدم همان ورقه اى كه حواله ها داخل آن بود كنار من است از همان ساعت كار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانيدم و هميشه اين كرامت را براى ديگران نقل مى كنم .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #213
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    امام حسن و حسين عليهما السلام در کودکي بيمار شدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله همراه دو نفر از اصحاب از آنها عيادت کرد. يکي از اصحاب به علي عليه السلام عرض کرد: « چه خوب بود براي شفاي دو فرزندت نذري براي خدا مي کردي.»
    حضرت علي عليه السلام فرمود: « نذر مي‌کنم اگر خوب شدند سه روز را روزه بگيرم.»
    فاطمه نيز چنين گفت.
    امام حسن و حسين عليهما السلام هم گفتند: « ما نيز سه روز روزه مي گيريم.»
    فضه، کنيز آنان، نيز همين نذر را کرد.
    چندي نگذشت که حسن و حسين عليهما السلام شفا يافتند.
    همه به نذر خود وفا کردند و روزه گرفتند، اما براي افطار چيزي در خانه نبود.
    علي عليه السلام نزد يکي از همسايگان يهودي اش که پشم‌باف بود و شمعون نام داشت رفت و گفت: « آيا حاضري دختر محمد مقداري پشم براي تو بريسد و تو در برابرش کمي جو بدهي؟»
    شمعون گفت: « بله.» و به او کمي پشم داد.
    فاطمه عليهاسلام يک‌سوم آن پشم را ريسيد و يک صاع جو از شمعون گرفت. آن را آرد کرد و با آن پنج قرص نان پخت؛ براي هر نفر يک قرص نان.
    علي عليه السلام نماز مغرب را با پيامبر خدا گزارد و به منزل آمد. سفره را گستردند و هر پنج نفر سر سفره نشستند. هنگامي که اميرالمومنين اولين تکه را کند، ناگاه مسکيني در خانه را زد و گفت: « السلام عليکم يا اهل بيت محمد. من مسلمان مسکيني هستم. از آنچه مي‌خوريد به من بخورانيد. خداوند از نعمت‌هاي بهشت به شما بدهد!»
    همه اهل خانه هر پنج قرص نان را به مسکين دادند، شب را گرسنه خوابيدند و چيزي جز آب نخوردند.
    فرداي آن روز را نيز روزه گرفتند. فاطمه سلام الله عليها يک سوم ديگر از پشم را ريسيد و يک صاع ديگر از جو را آرد کرد و پنج قرص نان پخت.
    بعد از نماز مغرب، همين که سر سفره نشستند، يتيمي به در خانه آمد و گفت: « السلام عليکم اهل بيت محمد. من يتيمي مسلمان هستم. از آنچه مي‌خوريد به من نيز بدهيد. خداوند شما را از نعمت هاي بهشتي اطعام کند.»
    همه اهل خانه، آن شب را نيز گرسنه سپري کردند و چيزي جز آب نخوردند. فردا نيز همين اتفاق تکرار شد و اين بار اسيري از مشرکين به در خانه آمد و گفت:« السلام عليکم يا اهل بيت محمد ما را اسير مي کنيد و به بند مي کشيد، اما به ما غذا نمي‌دهيد؟»
    آن شب نيز همه نان‌هاي خود را به اسير دادند و با آب افطار کردند و گرسنه خوابيدند.
    فرداي آن روز علي، حسن و حسين را نزد رسول خدا برد. آنها از فرط گرسنگي مانند جوجه به خود مي لرزيدند. پيامبر با ديدن آنان فرمود:« اي اباالحسن، حالت شما مرا سخت ناراحت مي کند. نزد دخترم فاطمه برويم.»
    نزد فاطمه رفتند و ديدند او در محراب خود، از گرسنگي دچار ضعف شديدي شده و چشمانش گود افتاده است.
    پيامبر او را به سينه چسباند و گفت: « به خدا پناه مي‌برم. شما سه روز است که گرسنه‌ايد!» جبرئيل نازل شد و گفت: « اي محمد، آنچه را خداوند براي تو در باره اهل بيت مهيا ساخته است، بگير.»
    پيامبر فرمود:« چيست؟ »
    جبرئيل آيات آغازين سوره‌ي « هل اتي » را قرائت کرد تا رسيد به آيه « انّ هذا کان لکم جزاء و کان سعيکم مشکورا.» (2)در روايتي ديگر از امام باقر عليه السلام آمده است که جبرئيل در روز چهارم با ظرفي پر از گوشت فرود آمد. اهل بيت از آن خوردند تا سير شدند ، ولي چيزي از غذا کاسته نشد. حسين عليه السلام با مقداري از آن غذا از خانه خارج شد. زني يهودي به او گفت: « شما که هميشه در گرسنگي به سر مي بريد اين غذا از کجاست؟ مقداري از آن به من بده.»
    حسين عليه السلام دست خود را دراز کرد که غذا را به او بدهد اما جبرئيل فرود آمد و غذا را از دست حسين گرفت و به سوي آسمان برد. پيامبر خدا فرمود: « اگر حسين نخواسته بود از اين غذا به آن زن بدهد، اين ظرف غذا تا روز قيامت نزد اهل بيتم باقي بود؛ از آن مي‌خوردند و هيچ‌گاه چيزي از آن کم نمي شد.»(3)
    - انسان/22
    3- سايت رشد

    منابع:
    بحارالانوار، ج 35، ص 237، حديث 1 و ص 241، حديث 2 - امالي صدوق، ص 155 و مناقب، ج 2، ص 124

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #214
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عیسی ابن مریم علیه السلام اززبان امیرالمومنین علی ابن ابی طالب
    و اگر خواهی از عیسی بن مریم(سلام الله علیهما)بگویم:که سنگ را بالش خود قرارمی داد،لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد.نان خورش او گرسنگی،چراغش در شب،ماه وپناهگاه زمستان او مشرق ومغرب زمین بود.میوه وگل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند.زنی نداشت که اورا فریفته خود کند،فرزندی نداشت تا اورا غمگین سازد،مالی نداشت تاسرگرمی او باشد،و آز وطمعی نداشت تااورا خواروذلیل نماید.مرکب سواری او دو پایش،و خدمتگزار وی،دستهایش بود. (خطبه 160/نهج البلاغه)

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #215
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شتر امام زین العابدین علیه السلام امام سجاد که امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود.امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود. وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
    خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
    امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
    شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
    امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.»
    سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #216
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عطر سیب روزى امام حسن و امام حسین «ع »به حضور پیامبر رسیدند،در حالى كه جبرئیل هم نزد رسول خدا بود.این دو عزیز،جبرئیل را به «دحیه كلبى » تشبیه كرده و دور اومى چرخیدند. جبرئیل هم چیزى در دست داشت و اشاره مى كرد.دیدند كه در دست جبرئیل یك سیب،یك گلابى و یك انار است.آنها را به «حسنین »داد.آن دو خوشحال شدند و با شتاب نزد پیامبر دویدند.پیامبر آنها را گرفت و بویید و فرمود:ببرید نزد پدر ومادرتان.آن دو نیز چنان كردند. میوه ها را نخوردند تا آنكه پیامبر«ص »هم نزد آنان رفت وهمگى از آنها خوردند،ولى هر چه مى خوردند،میوه ها باز باقى بود.تا آنكه پیامبر از دنیارفت.امام حسین «ع »نقل مى كند كه در ایام حیات مادرمان فاطمه «ع »تغییرى در میوه هاپیش نیامد،تا آنكه فاطمه از دنیا رفت،انار ناپدید شد و سیب و گلابى مانده بود.با شهادت على «ع »گلابى هم ناپدید شد و سیب به همان حالت باقى ماند.امام حسن «ع »مسموم وشهید شد و سیب همچنان باقى بود تا روزى كه(در كربلا)آب را به روى ما بستند.من هر گاه تشنه مى شدم آن را مى بوییدم،سوز عطش من تسكین مى یافت.چون تشنگى ام شدت یافت،بر آن دندان زدم و دیگر یقین به مرگ پیدا كرده بودم.
    امام سجاد«ع »مى فرماید:این سخن را پدرم یك ساعت قبل از شهادتش فرمود.چون شهید شد، بوى سیب در قتلگاه به مشام مى رسید.دنبال آن گشتیم و اثرى از سیب نبود،ولى بوى آن پس از حسین «ع »باقى بود.قبر حسین را زیارت كردم و دیدم بوى آن سیب از قبر او به مشام مى رسد.پس هر یك از شیعیان ما كه زیارت مى كنند،اگر بخواهند آن رابشنوند،هنگام سحر در پى زیارت بروند،كه اگر مخلص باشند،بوى آن سیب را استشمام مى كنند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #217
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عمل بکار آبد
    عرب بیابان نشینى را دیدم كه همواره به پسرش مى گفت :
    از تو در قیامت مى پرسند عملت چیست ؟ نمى پرسند كه پدرت كیست ؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #218
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پسرک از پدر بزرگش پرسید :
    - پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

    پدربزرگ پاسخ داد :
    درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی !

    پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :
    - اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

    پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

    صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.

    صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.

    صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.

    صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

    و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی و بدانی چه می کنی.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #219
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق و اخلاق روزی حکیم پیری در کنار جوی آبی رفت تا مشتی آب به صورت خویش بزند و با پاکی آب روح خویش را جلا دهد. اما ناگاه صدای گریه ای توجه حکیم را جلب کرد.حکیم به دنبال صدا رفت و شاگردش را دید که پشت درختی نشسته و می گرید، به شاگردش گفت: تو را چه شده که این گونه می گریی؟شاگرد گفت: نپرسید که از گفتنش شرم دارم. استاد رو به شاگرد نشست و گفت:تو در مکتب عشق بهترین شاگرد من هستی و برای همین همه تو را عاشق می نامند،توکه بهترین شاگرد منی از چه شرم داری؟شاگرد گفت: در مکتب عشق زبانزد هستم اما در مکتب اخلاق نشانی از خلق نیکو در خود ندیدم . عشق بدون اخلاق یعنی هیچ.پس من عاشق نیستم،بدون اخلاق هیچگاه نمی توانم معشوقم را در کنار خویش نگه دارم.حکیم لبخندی زدوگفت:همین که دانستی عشق با اخلاق نیکو جاودان است یعنی درس اخلاق را خوب آموخته ای .حال اشکهایت را پاک کن و به خود سازی خویش بپرداز و از خدا یاری بخواه تا در این راه تو را یاری کند، همانطور که خدا عشق را در وجودت نهاد تو را در رسیدن به اخلاق نیکو نیز یاری خواهد کرد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #220
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    روزی دهنده از داناى پیرى شنیدم در نصیحت به یكى از مریدان خود چنین مى گفت : ((اى پسر به همان اندازه كه دل انسان به رزق و روزى تعلق دارد، اگر به روزى دهنده تعلق داشت ، مقام او از مقام فرشتگان بالاتر مى رفت .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 22 از 25 نخستنخست ... 121819202122232425 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/