صفحه 207 از 208 نخستنخست ... 107157197203204205206207208 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 2,061 تا 2,070 , از مجموع 2079

موضوع: صحيفه نور

  1. #2061
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 326

    تاريخ: 4/4/1362

    نامه در مورد صدا و سيما*

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    برخلاف انتظار در صدا و سيماى جمهورى اسلامى اختلافاتى پيش آمد كه موجب نگرانى شد. در نتيجه اين جانب آقاى محمدهاشمى را به نمايندگى از جانب خودم براى به عهده گرفتن كليه مسووليت‏هاى مدير عامل صدا و سيما معين نمودم كه اين دستگاه عظيم بى‏مسووليت نباشد. و چون شوراى محترم سرپرستى مطالبى دارند و بعضى از آنها را به اين جانب نوشته‏اند و آقاى هاشمى نيز مطالبى دارند لازم است حضرات آقايان رئيس محترم جمهور و رئيس محترم ديوان عالى كشور و رئيس محترم مجلس شوراى اسلامى و نخست وزير محترم ايدهم الله تعالى مطالب طرفين را بدون كوچكترين اغماض رسيدگى نمايند و تصميم نهايى را بگيرند.

    لازم به تذكر است كه شنيده شده است بعضى در بيت اين جانب برخلاف ميل من يا بدون اطلاع من كارى انجام مى‏دهند. چون اين مطلب برخلاف واقع است گوينده اين نحو مطالب به درگاه خداوند متعال توبه نمايد.

    روح الله الموسوى الخمينى

    * مخاطب اين نامه مشخص نشد.

    
    previos page menu page next page
    

  2. #2062
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 327

    تاريخ: 5/4/1362

    انتصاب حجت‏الاسلام آقاى حسينى ميانه‏جى به سمت نمايندگى امام در استان لرستان‏

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    جناب حجت‏الاسلام آقاى حاج سيدكاظم حسينى ميانه‏جى دامت افاضاته‏

    بدين وسيله جناب عالى را به سمت نماينده خود در منطقه لرستان منصوب مى‏نمايم كه انشاءالله تعالى در رفع نيازمندى‏هاى مذهبى و مشكلات دينى اهالى آن سامان اقدام نموده و در امورى كه نياز به اذن ولى فقيه دارد جناب عالى از طرف اين جانب مجاز در تصدى و تصرف مى‏باشيد. اميد است اهالى محترم و ارگان‏ها و نهادهاى انقلابى در هماهنگى و همكارى با شما كمال كوشش را داشته باشند.

    از خداوند تعالى توفيقات آن جناب را مسالت دارم.

    والسلام عليكم ورحمه الله

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  3. #2063
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 329

    تاريخ: 6/6/1362

    پيام به خانواده شهدا، اسرا و جانبازان‏

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    شهادت در راه خداوند چيزى نيست كه بتوان آن را با سنجش‏هاى بشرى و انگيزه‏هاى عادى ارزيابى كرد و شهيد در راه حق و هدف الهى را نتوان با ديدگاه امكانى به مقام والاى آن پى برد كا ارزش عظيم آن معيارى الهى و مقام والاى اين ديدى ربوبى لازم دارد. و نه تنها دست ما خاك‏نشينان از آن و اين كوتاه است كه افلاكيان نيز از راه يافتن به كنه آن عاجزند؛ چه كه آنها از مختصات انسان كامل است و ملكوتيان با آن مقام اسرارآميز فاصله‏ها دارند قلم اين جا رسيد و سر بشكست. و ما بازماندگان و عقب افتادگان در آرزوى آن و اين بايد روزشمارى كنيم و حسرت شهادت و شهيد شهيدپروران اين چنانى را كه با ايثار ثمره حيات خود عاشقانه به اين شهيدان شاهد افتخار مى‏كنند به گور بريم و از شجاعت‏هاى بى‏نظير شهيدان و دوستان اسير و مفقودشان و آسيب ديدگان و اشتياق زائدالوصف اينان براى بازگشت به ميدان شهادت احساس خجلت و حقارت كنيم. زنان و مردان و كودكان نمونه‏اى كه در زير بمباران‏ها و از بستر بيمارستان‏ها سرود شهادت سر مى‏دهند و با دست و پاى قطع شده بازگشت به جبهه‏هاى انسان ساز را آرزو مى‏كنند فوق آنچه ما تصور مى‏كنيم و فلاسفه و عرفا به رشته تحرير در مى‏آورند و هنرمندان و نقاشان عرضه مى‏كنند مى‏باشد. آنچه آنان با قدم‏هاى علمى و استدلالى و عرفانى يافته‏اند اينان با قدم غيبى به آن رسيده‏اند و آنچه آنان در لابلاى كتاب‏ها و صحيفه‏ها جستجو كرده‏اند اينان در ميدان خون و شهادت در راه حق يافته‏اند.

    بارالها! ما را به خدمتگزارى در راه آنان و براى هدف بزرگشان توفيق ده و شهداء عزيزمان را در خوان ضيافت معنوى خود از جلوه‏هاى خاص خويش ارزانى بخش و خاندان بزرگوار آنان را با صبر و اجر قرين فرما و آسيب ديدگان عزيز ما را شفا مرحمت نما و اسيران و مفقودان معظم را هر چه زودتر به آغوش ملت عظيم‏الشان برگردان و به پدران و مادران و همسران آنان شكيبايى و پايدارى عنايت فرما و از بركات حضرت بقيه‏الله - اروحنافداه - همه‏ى آنان و ملت را نصيب وافر مرحمت فرما.

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  4. #2064
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 350

    تاريخ: 7/4/1363

    پاسخ به پيشنهاد آيت‏الله موسوى مبنى بر وحدت رويه در تعيين كيفر جرم‏هاى مشابه‏

    بسمه تعالى‏

    در وضع كنونى جمعى از فقها موارد مذكور را بررسى نمايند و نظر بدهند مانع ندارد لكن به طور موقت است تا انشاءالله تعالى وضع قضاوت درست شود.

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  5. #2065
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 342

    تاريخ: 5/3/1363

    نامه‏ى عارفانه به خانم فاطمه طباطبائى‏

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    فاطى كه زمن نامه عرفانى خواست از مورچه‏اى تخت سليمانى خواست
    گويى نشنيده ما عرفناك از آنك جبرئيل از او نفخه رحمانى خواست

    آخر پس از اصرار مرا وادار كردى از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبى هستم طوطى‏وار چند سطرى بنويسم. و اين در حالى است كه ضعف پيرى آنچه در چنته داشتم هر چند ناچيز بود به طاق نسيان سپرده و گرفتارى‏هاى ناگفتنى و نانوشتنى بر آن اضافه شده و كافى است كه تاريخ اين نوشتار بگويم تا معلوم شود در چه زمانى براى رد نكردن تقاضاى تو شروع نمودم (شنبه 4 شعبان المعظم 1404 - 5 خرداد 1363) خوانندگان در اين تاريخ ملاحظه كنند اوضاع جهان و ايران را. از كجا شروع كنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد فطره‏الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله). در اينجا به فطرت انسان‏ها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت است وان من شى‏ء الا بسيج بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) همه گويند:

    ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

    ما نيز اكنون به عرفاى فطرن انسان‏ها نظر مى‏اندازيم و گوييم در فطرت و خلقت انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. و همه جان‏ها و دل‏ها به سوى اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند كرد. ثناى هر چيز ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان كند ثناى ديگرى مى‏گويد. در تحليل عقلى كه خود حجابى است نيز چنين باشد. آن كه كمال هر چه باشد مى‏طلبد عشق به كمال مطلق دارد نه كمال ناقص. هر كمال ناقص محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفر دارد. طالب علم طلب علم مطلق مى‏كند و عشق به علم مطلق دارد و هم چنين طالب قدرت و طالب هر كمال. به فطرت انسان عاشق كمال مطلق است و در كمال‏هاى ناقص آنچه مى‏خواهد كمال آن است نه نقص كه فطرت از آن منزجر است و حجاب‏هاى ظلمانى و نورانى است كه انسان را به اشتباه مى‏اندازد.

    شاعران و مديحه‏سرايان گمان مى‏كنند مدح فلان امير قدرتمند يا فلان فقيه دانشمند را مى‏كنند. آنان مدح و ثناى قدرت و علم را مى‏كنند نه به طور محدود گرچه گمان كنند محدود است. و اين فطرت امكان تبديل و تغيير ندارد لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم . و تا انسان در حجاب خود است و به‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 343

    خود سرگرم است و خرق حجب حتى حجب نورى را نكرده فطرتش محجوب است و خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات محتاج به هدايت حق تعالى.

    در مناجات مبارك شعبانيه مى‏خوانى الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمته و تصير اروحنا معلقه بعز قدسك الهى واجعلنى ممن ناديته فاجابك و لا حظته فصعق لجلالك فناجيته سرا . اين كمال انقطاع خروج از منزل خود و خودى و هر چه و هر كس و پيوستن به اوست و گسستن از غير، و هبه‏اى الهى است به اولياى خلص پس از صعق حاصل از جلال كه دنبال گوشه چشم نشان دادن اوست ولاحظته الخ وابصار قلوب تا به ضياء نظره او نور نيابد حجب نور خرق نشود و تا اين حجب باقى است راهى به معدن عظمت نيست و ارواح تعلق به عز قدس را در نيابند و مرتبت تدلى حاصل نيايد ثم دنى فتدلى و ادنى از اين فناى مطلق و وصول مطلق است.

    صوفى! زره عشق صفا بايد كرد عهدى كه نموده‏اى وفا بايد كرد
    تا خويشتنى به وصل جانان نرسى خود را به ره دوست فنا بايد كرد

    نجواى سرى حق با بنده خاص خود صورت نگيرد مگر پس از صعق و اندكاك جبل هستى خود رزقناالله واياك .

    دخترم! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحيد اگر براى انباشتن اصطلاحات است كه هست و براى خود اين علوم است سالك را به مقصد نزديك نمى‏كند كه دور مى‏كند العلم هو الحجاب الاكبر . و اگر حق جويى و عشق به او انگيزه است كه بسيار نادر است چراغ راه است و نور هدايت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و براى رسيدن به گوشه‏اى از آن تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است. تهذيب نفس و تطهير قلب از غير او چه رسد به تهذيب از اخلاق ذميمه كه رهيدن از آن بسيار مجاهده مى‏خواهد و چه رسد به تهذيب عمل از آنچه خلاف رضاى او جل و علاست و مواظبت به اعمال صالحه از قبيل واجبات كه در راس است و مستحبات به قدر ميسور و به قدرى كه انسان را به عجب و خودخواهى دچار نكند.

    دخترم! عجب و خودپسندى از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر اندكى به عظمت خلقت به اندازه‏اى كه تاكنون بشر با همه پيشرفت علم به شمه از آن آگاه شده است تفكر شود حقارت خود و همه منظومه‏هاى شمسى و كهكشان‏ها را ادراك مى‏كند و عظمت خالق آنها را اندكى مى‏فهمد و از عجب و خودبينى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مى‏نمايد.

    در قصه حضرت سليمان نبى‏الله عليه‏السلام مى‏خوانيم آن گاه كه از وادى نمل مى‏گذرد: قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون . نمله، سليمان نبى با همراهانش را به عنوان لايشعرون توصيف كند و هدهد به او مى‏گويد: احطت بمالم تحط به . و كوردلان نطق نمله و طير را نمى‏توانند تحمل كنند چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمان‏ها و زمين است كه خالق آنان مى‏فرمايد: الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم. انسان كه خود را

    صحيفه نور ج 22 صفحه 344

    محور خلقت مى‏بيند - هر چند انسان كامل چنين است - در نظر ساير موجودات معلوم نيست چنين باشد و بشر رشد نيافته چنين نيست. مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوه كمثل الحمار . اين مربوط به رشد علمى به استثناى تهذيب است و در وصف او كالانعام بل هم اضل آمده است.

    دخترم! پيمبران مبعوث شدند تا رشد معنوى به بشر دهند و آنان را از حجاب‏ها برهانند افسوس كه شيطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان مى‏خواهند تحقق يابد فبعزتك لاغوينهم اجمعين . ما همه خوابيم و گرفتار حجاب‏ها الناس نيام و اذا ماتوا انتبهو . گويى جهنم محيط به ماست و خدر طبيعت مانع از شهود و احساس است. و ان جهنم لمحيطه بالكافرين . و كفر مراتب بسيار دارد خودبينى و جهان‏بينى و نظر به جز او نيز از مراتب آن است. نخستين سوره قرآن را اگر با تدبر و چشمى غير از اين چشم‏انداز حيوانى بنگريم و بى‏حجاب‏هاى ظلمانى و نورانى به او برسيم چشمه‏هاى معارف به قلب سرازير شود، ولى افسوس كه از افتتاح آن نيز بى‏خبريم (آن را كه خبر شد خبرش باز نيامد).

    من قائل بى‏خبر و بى‏عمل به دخترم مى‏گويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهى تدبر كن هر چند صرف خواندن آن كه نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذير دارد لكن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مى‏كند. افلايتدبرون القران ام على قلوب اقفالها ؛ و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد از تدبر هم آنچه نتيجه است حاصل نگردد.

    خداوند متعال پس از قسم عظيم مى‏فرمايد: انه القران كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون . و سر حلقه آنها آنان هستند كه آيه تطهير در شانشان نازل گرديده. تو نيز مايوس نباش كه ياس از اقفال بزرگ است. به قدر ميسور در رفع حجب و شكستن اقفال براى رسيدن به آب زلال و سرچشمه نور كوشش كن. تا جوانى در دست توست كوشش كن در عمل و در تهذيب قلب و در شكستن اقفال و رفع حجب كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند موفق مى‏شوند و يك پير موفق نمى‏شود. قيد و بندها و اقفال شيطانى اگر در جوانى غفلت از آنها شود هر روز كه از عمر بگذرد ريشه‏دارتر و قويتر شوند.

    درختى كه اكنون گرفته است پاى به نيروى شخصى برآيد ز جاى
    گرش همچنان روزگارى هلى به گردونش از بيخ برنگسلى

    از مكايد بزرگ شيطان و نفس خطرناكتر از آن، آن است كه به انسان وعده اصلاح در آخر عمر و زمان پيرى مى‏دهد و تهذيب و توبه الى الله را به تعويق مى‏اندازد براى زمانى كه درخت فساد و شجره زقوم قوى شده و اراده و قيام به تهذيب ضعيف بلكه مرده است. از قرآن دور نيفتم در اين مخاطبه بين حبيب و محبوب و مناجات بين عاشق و معشوق اسرارى است كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمى‏باشد. شايد حروف مقطع در بعض سور مثل الم ، ص يس از اين قبيل باشد و بسيارى از آيات كريمه كه اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوف هر يك براى خود تفسير يا تاويلى كنند نيز از همان قبيل است. گرچه هر طايفه به قدر ظرفيت خود حظى دارد

    صحيفه نور ج 22 صفحه 345

    يا خيالى. و شمه‏اى از اين اسرار به وسيله اهل بيت وحى كه از سرچشمه جوشان وحى بر آنان جارى شده به ديگران به قدر استعداد مى‏رسد و گويى بيشتر مناجات‏ها و ادعيه براى اين امر انتخاب شده است. آنچه در ادعيه و مناجات معصومين عليهم صلوات‏الله و سلامه مى‏يابيم در اخبار كه اكثراً به زبان عرف و عموم است كمتر يافت مى‏شود. ولى زبان قرآن زبان ديگرى است زبانى است كه هر عالم و مفسرى خود را با آن آشنا مى‏داند و آشنا نيست. قرآن كريم از كتبى است كه معارف آن بى‏سابقه است و تصور بسيارى از معارف آن از تصديقش مشكل‏تر است چه بسا كه با برهانى فلسفى و ديد عرفانى مطلبى را بتوان ثابت كرد ولى از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قديم كه در قرآن كريم در تعبيرات گوناگونى از آن ياد فرموده است و كيفيت معيت حق با خلق كه بعضى گويند معيت قيومى است كه تصور آن حتى براى آن گويندگان از معضلات است و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربيت او جل و علا از حبل الوريد به مخلوق و مفاد الله نور السموات و الارض و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و مايكون من نجوى ثلثه الخ و اياك نعبد و اياك نستعين و امثال اينها كه گمان نكنم جز بر مخاطب و به تعليم او بر نزديكانش كه اهل اين گونه مسائل بوده‏اند تصورش تحقق يافته باشد و راه يافتن به روزنه‏اى از آن مجاهدت مشفوع با تهذيب لازم دارد. افسوس كه عمر اين شكسته قلم گذشت و

    از قيل و قال مدرسه‏ام حاصلى نشد جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

    و امروز از جوانى كه بهار يافتن است خبرى نيست و بافته‏هاى سابق را جز مشتى الفاظ نمى‏بينم و به تو و ساير جوان‏ها كه طالب معرفتند وصيت مى‏كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند و ظهورويند كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه‏اى از آن را بيايد و در آن محو شويد و از نيستى به هستى مطلق رسيد.

    پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانا اليه راجعون

    دخترم! دنيا و هر چه در آن است جهنم است كه باطنش در آخر سير ظاهر شود و ماوراى دنيا تا آخر مراتب بهشت است كه در آخر سير پس از خروج از خدر طبيعت ظاهر شود و ما و شما و همه يا حركت به سوى قعر جهنم مى‏كنيم يا به سوى بهشت و ملا اعلا.

    در حديث است كه روزى پيمبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند ناگهان صداى مهيبى آمد عرض شد: اين صدا چه بود؟ فرمود: سنگى از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اكنون به قعر جهنم رسيد . اهل دل گفتند: در آن حال شنيديم مرد كافرى كه هفتاد سال داشت اكنون درگذشت و به قعر جهنم رسيد. ما همه در صراط هستيم و صراط از متن جهنم عبور مى‏كند باطنش در آن عالم ظاهر مى‏شود و در اينجا هر انسانى صراطى مخصوص به خود دارد و در حال سير است يا در صراط مستقيم كه منتهى به بهشت مى‏شود و بالاتر و يا صراط منحرف از چپ يا منحرف به سوى راست كه هر دو به جهنم منتهى مى‏شوند. و ما از خداوند منان آرزوى صراط مستقيم مى‏كنيم. اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم كه انحراف از

    صحيفه نور ج 22 صفحه 346

    يك سوست ولاالضالين كه انحراف از سوى ديگر. و اين حقايق در حشر به طور عيان مشهود مى‏شود. صراط جهنم كه در توصيف آن از حيث دقت وحدت و ظلمت نقل گرديده است باطن صراط مستقيم در اين جهان است چه بسيار راه دقيق و ظلمانى است و چه مشكل است عبور از آن براى ما واماندگان. آنان كه بى‏هيچ انحراف راه را طى نمودند جزنا و هى خامده گويند و هر كس به اندازه سيرش در اين صراط در آنجا نيز همين سير منعكس گردد. غرورها و اميدهاى كاذب شيطانى را كنار گذار و كوشش در عمل و تهذيب و تربيت خود كن كه رحيل بسيار نزديك است و هر روز كه بگذرد و غافل باشى دير است. بازگو مكن كه تو خود چرا مهيا نيستى انظر الى ماقال و لا الى من قال . من هر چه هستم براى خود هستم و همه نيز چنين. جهنم و بهشت هركس نتيجه اعمال اوست هر چه كشتيم درو مى‏كنيم. فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نيكى است. حب به خير سرشت انسانى است ما خود اين سرشت را به انحراف مى‏كشانيم و ما خود حجب را مى‏گسترانيم و تارها را بر خود مى‏تنيم.

    اين شيفتگان كه در صراطند همه جوينده چشمه حياتند همه
    حق مى‏طلبند و خود ندانند آنرا در آب به دنبال فراتند همه

    شب گذشته اسماء كتب عرفانى را پرسيدى. دخترم! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب. گيرم كتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى يا آنكه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردى و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتى عرضه كردى و حضار را فريفته معلومات خود كردى و با فريب شيطانى و نفس اماره خبيث‏تر از شيطان محموله خود را سنگين‏تر كردى و بالعبه ابليس مجلس‏آرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد - كه خواهد آمد - آيا با اين محموله‏هاى بسيار به حجب افزودى يا از حجب كاستى؟ خداوند عزوجل براى بيدارى علما آيه شريفه مثل الذين حملوا التواره را آورده تا بدانند انباشتن علوم - گرچه علم شرايع و توحيد باشد - از حجب نمى‏كاهد بلكه افزايش دهد و از حجب صغار او را به حجب كبار مى‏كشاند. نمى‏گويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل عمر بگذران كه اين انحراف است. مى‏گويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزه الهى و براى دوست باشد و اگر عرضه كنى براى خدا و تربيت بندگان او باشد نه براى ريا و خودنمايى كه خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى كه بوى تعفن‏شان اهل جهنم را بيازارد.

    آنان كه او را يافتند و عشق او دارند انگيزه‏اى جز او ندارند و با اين انگيزه همه اعمالشان الهى است. جنگ و صلح و شمشير زدن و نبرد كردن و هر چه تصور كنى ضربه على يوم الخندق الفضل من عباده الثقلين . اگر انگيزه الهى نبود گر چه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشيزى فضليت ندارد. گمان نشود كه مقام اوليا خصوصاً ولى‏الله اعظم عليه و على اولاده الصلوات والسلام به اين جا ختم مى‏شود. قلم جرات ندارد كه پيش رود و بيان طاقت ندارد كه شرح دهد. و با محجوبان ما محجوبان چه گوييم و خود ما چه مى‏دانيم كه گوييم و آنچه هست گفتنى نيست و از افق وجود ما برتر است ولى باشد كه ياد حبيب و ذكر او در دل و جان اثرى كند هر چند از آن خبرى دريافت نشود همچون‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 347

    عاشق بى‏سوادى كه به سواد نامه محبوب نظر كند و دل خوش دارد كه اين نامه محبوب است و همچون پارسى زبان پريشان عربى ندانى كه قرآن كريم را خواند و چون از اوست لذت برد و حالى به او دست دهد كه هزاران بار بهتر از اديب دانشمندى است كه به اعراب و مزاياى ادبى و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم كند و فيلسوف و عارفى است كه به مسايل عقلى و ذوقى آن بينديشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه كتب فلسفى و عرفانى كه به محتواى كتاب مشغول و به گوينده آن كارى ندارد.

    دخترم! موضوع فلسفه مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرين مراتب وجود و موضوع علم عرفان و عرفان علمى وجود مطلق است يا بگو حق تعالى است و بحثى به جز حق تعالى و جلوه او كه غير او نيست ندارد. اگر كتابى يا عارفى بحث از چيزى غير حق كند نه كتاب عرفان است و نه گوينده عارف است و اگر فيلسوفى در وجود به آن طور كه هست نظر كند و بحث نمايد نظرش الهى و بحثش عرفانى است. و همه اينها غير از ذوق عرفانى است كه از بحث به دور است و غير از آن مهجور تا چه رسد به شهود وجدانى و پس از آن نيستى در عين غرق در هستى ادفع السراج كه شمس طالع شد .

    دخترم! شنيدم مى‏گفتى مى‏ترسم ايام امتحان متاسف شوم كه چرا كار نكردم در روزهاى تعطيل. اين تاسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زود گذر. آن تاسف دايمى و ابدى است كه چون به خود آيى توجه كنى كه همه چيز را مى‏بينى جز او و آن روز پرده‏ها افتادنى و حجاب‏ها برداشتنى نيست. اميرالمومين در دعاى كميل عرض مى‏كند: فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك . من كوردل تاكنون نتوانستم اين فقره و بعض فقرات ديگر اين دعاى شريف را به جد بخوانم بلكه آن را از زبان على مى‏خوانم و ندانم آن چيست كه صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشكل‏تر است. آن عذابى كه تطلع على الافئده . گويى عذابك همان نارالله است كه فواد را مى‏سوزاند. شايد اين عذاب فوق عذاب جهنم باشد. ما كوردلان نمى‏توانيم اين معانى فوق فهم بشرى را ادراك و تصديق كنيم بگذار و بگذاريم آنها را براى اهلش كه بسيار كم است. در هر حال كتب فلسفى خصوصاً از فلاسفه اسلام و كتب اهل حال و عرفان هر كدام اثرى دارد. اولى‏ها انسان را ولو به طور دورنما آشنا مى‏كند با ماوراى طبيعت و دومى‏ها خصوصاً بعضى از آنها چون منازل السائرين و مصباح الشريعه كه گويى از عارفى است كه به نام حضرت صادق به طور روايت نوشته است دل‏ها را مهيا مى‏كنند براى رسيدن به محبوب. و از همه دل انگيزتر مناجات و ادعيه ائمه مسلمين است كه راهبرند به سوى مقصود نه راهنما و دست انسان حق جو را مى‏گيرند و به سوى او مى‏برند. افسوس و صدافسوس كه ما از آنها فرسنگ‏ها دور هستيم و مهجور.

    دخترم! سعى كن اگر اهلش نيستى و نشدى، انكار مقامات عارفين و صالحين را نكنى و معاندت با آنان را از وظايف دينى نشمرى. بسيارى از آنچه آنان گفته‏اند در قرآن كريم به طور رمز و سربسته و در ادعيه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است و چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 348

    معارضه برخاستيم. گويند صدرالمتالهين ديد در جوار حضرت معصومه - سلام‏الله عليها - شخصى او را لعن مى‏كند. پرسيد: چرا صدرا را لعن مى‏كنى ؟جواب داد: او قايل به وحدت واجب‏الوجود است. گفت : پس او را لعن كن اين امر اگر قصه هم باشد حكايت از يك واقعيت دارد. واقعيت دردناكى كه من خود قصه‏هايى را ديده يا شنيده‏ام كه در زمان ما بوده است. من نمى‏خواهم تطهير مدعيان را بكنم كه (اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد). مى‏خواهم اصل معنى و معنويت را انكار نكنى همان معنويتى كه كتاب و سنت نيز از آن ياد كرده‏اند و مخالفان آن يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداخته‏اند. و من به تو توصيه مى‏كنم كه اول قدم بيرون آمدن از حجاب ضخيم انكار است كه مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. اين قدم كمال نيست لكن راهگشاى به سوى كمال است چنانچه يقظه را كه در منازل سالكان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد بلكه مقدمه و راهگشاى منازل سالكين است. در هر صورت با روح انكار نتوان راهى به سوى معرف يافت. آنان كه انكار مقامات عارفانه و منازل سالكان كنند چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نكنند و انكار آن كنند تا به خودخواهى و خودبينى شان خدشه وارد نشود. (مادر بت‏ها بت نفس شماست) تا اين بت بزرگ و شيطان قوى از ميان برداشته نشود راهى به سوى او جل و علا نيست. و هيهات كه اين بت شكسته و اين شيطان رام گردد.

    از معصوم نقل شده كه (شيطانى آمن بيدى)، از اين نقل معلوم شود كه هر كس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شيطانى است و اولياى خدا موفق شده‏اند به مهار كردن بلكه مومن نمودن آن. مى‏دانى شيطان با پدربزرگ ما، آدم - صفى‏الله - چه كرد؟ او را از جوار حق فرو كشيد و پس از وسوسه شيطان و نزديكى به شجره - كه شايد نفس باشد يا بعضى مظاهر آن - فرمان اهبطوا رسيد و منشا همه فسادها و عداوت‏ها شد. آدم - عليه‏السلام - با دستگيرى حق تعالى توبه كرد و خداوند او را صفى خود فرمود. من و تو نيز كه مبتلاى به شجره ابليسيه هستيم بايد توبه كنيم و از حق جل و علا در خلوت و جلوت بخواهيم با استغاثه كه دست گيرد به هر وسيله كه خواهد و ما را نيز به توبه رساند بلكه از اصطفاى آدمى بهره‏اى گيريم. و اين نتواند بود مگر با مجاهدت و ترك شجره ابليس با همه شاخه‏ها و اوراق و ريشه‏هاى آن كه در وجود ما منتشر و هر روز محكمتر و توسعه‏دارتر مى‏شود. با تعلق به شجره خبيثه و شاخه‏ها و ريشه‏هاى آن بى‏شك نتوان راهى به مقصد پيدا كرد و ابليس همين تهديد را كرد و بسيار موفق بود و جز معدودى از عبادالله صالحين و نيز اولياى مقربين - عليهم‏السلام - از حيله‏هاى شيطان و نفس خبيث مظهر ابليس كس نتواند گريزد و اگر بتواند از همه شاخه‏ها و ريشه‏هاى دقيق و بسيار پيچيده او نتواند مگر با دستگيرى خداوند متعال آن طور كه صفى‏الله را رهاند. ولى ما كجا و آن استعداد براى قبول كلمات. آيه كريمه در اين باب شايان تفكر بسيار است چه كه مى‏فرمايد: فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه نفرموده والقى اليه كلمات گويى با سير اليه كلمات را دريافت نموده است. گرچه اگر القى اليه هم بود بى‏سير كمالى قبول امكان نداشت. و بايد در آيه ديگر كه راجع به همين قضيه اشاره فرموده نيز تفكر كرد.

    صحيفه نور ج 22 صفحه 349

    مى‏فرمايد: فلما ذاقا الشجره گويى ذوقى و طمعى بيشتر نبوده با اين وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پيامدها را داشته. حال بايد وضع خود را بنگريم كه به تحقيق به همه شاخه‏ها و برگ‏ها و ريشه‏هاى شجره پيوند خورديم.

    دخترم! آفات زياد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ماآفت‏ها دارد كه هر يك حجابى است كه اگر از آنها نگذريم به اول قدم سلوك الى‏الله نرسيديم. من كه خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شيطان است به بعض آفات اين عضو كوچك و اين زبان سرخ كه سرسبز را به باد دهد و آن گاه كه ملعبه شيطان است و آلت دست او جان و روح و فواد را تباه كند اشاره مى‏كنم. از اين دشمن بزرگ انسانيت و معنويت غافل مشو. گاهى كه در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ اين عضو كوچك را آن قدر كه مى‏توانى شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاى دوست شود چه مى‏كند و چه مصيبت‏ها به بار مى‏آورد كه يكى از آنها غيبت برادران و خواهران است. ببين با آبروى چه اشخاصى بازى مى‏كنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دايره مى‏ريزى و چه حيثياتى را خدشه‏دار مى‏كنى و چه شخصيت‏هايى را مى‏شكنى. آن گاه اين جلسه شيطانى را مقياس بگير و ملاحظه كن در يك سال در همين امر پيش پا افتاده چه كردى و در پنجاه شصت سال ديگر چه خواهى كرد و چه مصيبت‏ها براى خود به بار خواهى آورد. در عين حال آن را كوچك مى‏شمارى و اين كوچك شمردن از حيله‏هاى ابليس است كه خداوند به لطف خود ما را همگى از آن مصون دارد.

    دخترم! نگاهى كوتاه به آنچه درباره غيبت و آزار مومنين و عيب‏جويى و كشف سرآنان و تهمت آنان وارد شده دل‏هايى را كه مهر شيطان بر آنها نخورده مى‏لرزاند و زندگى را بر انسان تلخ مى‏كند. اينك براى علاقه‏اى كه به تو و احمد دارم توصيه مى‏كنم از آفات شيطانى خصوصاً آفت‏هاى بسيار زبان خوددارى كنيد و همت به نگهدارى آن كنيد. البته در آغاز قدرى مشكل است لكن با عزم و اراده و تفكر در پيامدهاى آن آسان مى‏شود. از تعبير بسيار تعيير كننده قرآن كريم عبرت بگير كه مى‏فرمايد: و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا . شايد اخبار از صورت برزخيه عمل مى‏دهد و شايد حديثى كه از حضرت سيدالموحدين منقول است در موعظه‏هاى بسيارى كه نوف البكالى فرموده است اشاره به همين امر باشد به حسب يك احتمال. در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان فرمودند: اجتنب الغيبه فانها ادام كلاب النار ثم قال يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال و هو ياكل لحوم الناس بالغيبه . و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل شده كه فرمود: و هل يكب الناس فى النار يوم القيامه الا حصائد السنتهم . از اين حديث و حديث‏هايى كه كم نيست استفاده مى‏شود كه جهنم صورت باطنى اعمال ماست.

    بارالها! ما را و اين خانمان را و خانواده‏هاى مربوط به ما را از آفات شيطانى نجات مرحمت فرما و ما را از كسانى كه آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نموده‏اند قرار مده.

    اين چند صفحه را به تقاضاى فاطى نوشتم و من خود اعتراف مى‏كنم كه خود نتوانستم از مكايد شيطان بگريزم. اميد است فاطى كه نعمت جوانى را دارد اين توفيق را پيدا كند.

    
    previos page menu page next page
    

  6. #2066
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 366

    تاريخ: 21/8/1364

    نامه به حجت الاسلام آقاى محتشمى وزير كشور در مورد سرپرستى كميته‏هاى انقلاب اسلامى

    بسمه تعالى‏

    با تشكر از خدمات جناب حجت الاسلام آقاى ناطق نورى جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى را به سرپرستى كميته‏هاى انقلاب اسلامى در سراسر كشور منصوب نمودم. اميد است با همكارى افراد كميته‏ها و حضرات روحانيون كه در اين نهاد هستند موفق به خدمت اسلام و مسلمين گردند.

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  7. #2067
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 358

    تاريخ: 26/4/1363

    نامه عارفانه به حجت‏الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى‏

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    نامه‏اى است از پدرى پير فرسوده كه عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده و زندگى خويش را در لاك خويشتن تباه نموده و اكنون نفس‏هاى آخرين را با تاسف از گذشته خود مى‏كشد به فرزند جوانى كه فرصت دارد تا چون عبادالله الصالحين در فكر رهانيدن خود از تعلق به دنيا كه دام ابليس پليد است باشد.

    فرزندم! كر و فر دنيا و نشيب و فراز آن به سرعت مى‏گذرد و همه زير چرخ‏هاى زمان خرد مى‏شويم. و من آنچه ملاحظه كردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف به اين نتيجه رسيده‏ام كه قشرهاى قدرتمند و ثروتمند رنج‏هاى درونى و روانى و روحى‏شان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاى زيادى كه به آن نرسيده‏اند بسيار رنج‏آورتر و جگر خراش‏تر است. در اين زمان كه ما زندگى مى‏كنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى كه سران آن كشورها بدان مبتلا هستند و نگرانى‏هاى جانفرسايى كه هر يك از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند قابل مقايسه با رنج‏ها و گرفتارى‏هاى قشرهاى متوسط حتى فقير نيست. رقابت آنان يك رقابت عملى نيست بلكه يك رقابت جانكاه است كه كمر هر يك زير آن خرد مى‏شود. گويى در مقابل هر يك يك گرگ درنده با دهان باز و دندان‏هاى تيز ايستاده و قصد شكار او را دارد. و اين رنج رقابت در همه اقشار هست از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر. لكن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مى‏رود و آنچه مايه نجات انسان‏ها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمى خداى تعالى حاصل شود. آنان كه در صدد برترى‏ها به هر نحو هستند چه برترى در علوم حتى الهى آن يا در قدرت و شهرت و ثروت كوشش در افزايش رنج خود مى‏كنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده‏اند. در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند.

    در آن روزهايى كه در زمان رضاخان پهلوى و فشار طاقت‏فرسا براى تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه‏ها در تب و تاب به سر مى‏بردند كه خداوند رحمان نياورد چنين روزهايى براى حوزه‏هاى دينى شيخ نسبتاً وارسته‏اى را نزديك دكان نانوايى كه قطعه نانى را خالى مى‏خورد ديدم كه گفت: به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم به ديگرى كه دو تا پيراهن براى خودش‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 359

    بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم تا شب هم خدا بزرگ است. پسرم! من چنين حالى را اگر بگويم به همه مقامات دنيوى مى‏دهم باور كن ولى هيهات خصوصاً از مثل من گرفتار به دام‏هاى ابليس و نفس خبيث.

    پسرم! از من گذشته يشيب بن آدم و يشيب فيه خصلتان: الحرص و طول الامل لكن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده اميد است بتوانى راهى طريق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنى نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشى و گوشه‏گير و كل برخلق الله باشى كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان‏دار. سيره انبياى عظام - صلى الله على نبينا و عليهم اجمعين - و ائمه اطهار - عليهم السلام - كه سرآمد عارفان به الله و رستگان از هر قيد و بند و وابستگان به ساحت الهى در قيام به همه قوا عليه حكومت‏هاى طاغوتى و فرعون‏هاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنج‏ها برده و كوشش‏ها كرده‏اند به ما درس‏ها مى‏دهد و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم. راهگشايمان خواهد بود من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس بملسم .

    پسرم! نه گوشه‏گيرى صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال انگيزه‏هاى آنهاست. چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابليس است و آن دام‏گستر با آنچه مناسب اوست چون خودبينى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگ‏بينى و تحقير خلق‏الله و شرك خفى و امثال آنها او را از حق دور و به شرك مى‏كشاند. و چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگيزه الهى به معدن قرب حق نايل مى‏شود چون داود نبى و سليمان پيامبر - عليها السلام - و بالاتر و والاتر چون نبى اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - و خليفه برحقش على بن ابى‏طالب - عليه السلام - و چون حضرت مهدى - ارواحنا لمقدمه الفداء - در عصر حكومت جهانى‏اش. پس ميزان عرفان و حرمان انگيزه است هر قدر انگيزه‏ها به نور فطرت نزديك‏تر باشند واز حجب حتى حجب نور وارسته‏تر به مبداء نور وابسته‏ترند تاآنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است.

    پسرم! از زير بار مسووليت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسووليت و دست‏اندركاران نيست. و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد چه مقام معنوى و چه مادى مزن به عذر آنكه مى‏خواهم به معارف الهى نزديك شوم يا خدمت به عبادالله نمايم كه توجه به آن از شيطان است چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن. يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو با تمام توان بپذير و در آن خط سيرنما؛ قل انما اعظكم بواحده ان تقوموالله مثنى و فرادى . ميزان در اول سير قيام لله است، هم در كارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعاليت‏هاى اجتماعى سعى كن در اين قدم اول موفق شوى كه در روزگار جوانى آسانتر و موفقيت‏آميزتر است. مگذار مثل پدرت پير شوى كه يا در جا زنى و يا به عقب برگردى و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگيزه الهى ملك جن و انس كسى را باشد بلكه اگر به دست آورد عارف بالله و زاهد در دنيا است و اگر انگيزه‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 360

    نفسانى و شيطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه يك تسبيح باشد به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته.

    پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن كه گنجينه‏هايى از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهى توشه‏ها بردارد خصوصاً آيات اواخر آن از آنجا كه فرمايد: يا ايها الذين امنوا اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعلمون تا آخر سوره. در همين آيه كوچك لفظاً و بسيار بزرگ معناً احتمالاتى است سازنده هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مى‏شود.

    1- مى‏تواند خطاب به كسانى باشد كه اول مرتبه ايمان را دارند مثل ايمان عامه. در اين احتمال امر به تقوا امر به اولين مراتب آن است كه تقواى عامه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهرى الهى است و مربوط به اعمال قالبى است. به اين احتمال جمله ولتنظر نفس ما قدمت لغد تحذير از پيامدهاى اعمال ماست و شاهد است برآنكه آنچه عمل مى‏كنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه ديگر وارد مى‏شوند و به ما خواهند رسيد. و آيات و اخبار زيادى در اين باره آمده است. تفكر در همين امر دل‏هاى بيدار را كفايت مى‏كند بلكه دل‏هاى مستعد را بيدار مى‏نمايد و ممكن است راهگشاى مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است كه امر به تقوا مكرراً تاكيد باشد گرچه احتمال ديگر هم هست و قوله: ان الله خبير بما تعلمون . باز تحذير جديد است براى اينكه اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمى‏ماند چه همه عالم محضر حق است.

    2- ممكن است خطاب به كسانى باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده‏اند. چه بسا كه انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بى خبر باشد علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد. شايد جز خواص مومنين ديگران چنين باشند. معصيت‏هايى كه از بعض مومنين صادر مى‏شود منشاش همين است. اگر دل به روز جزا و عقاب آنچنانى آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن صدور معصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و كسى كه قلبش ايمان به عدم اله الا الله دارد گرايش به غير حق تعالى و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت.

    پسرم! گاهى مى‏بينم از تهمت‏هاى ناروا و شايعه پراكنى‏هاى دروغين اظهار ناراحتى و نگرانى مى‏كنى. اولاً بايد بگويم تا زنده هستى و حركت مى‏كنى و تو را منشاء تاثيرى بدانند انتقاد و تهمت و شايعه‏سازى عليه تو اجتناب ناپذير عقده‏ها زياد و توقعات روز افزون و حسادت‏ها فراوان است. آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمى‏تواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقى را كه تا به رياست جزيى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوع نمى‏گفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرد آنكه توجه نفوس به او شد و شاخصيتى دنياوى و لو ناچيز نسبت به مقامش پيدا كرد مورد تهمت و اذيت شد و حسادت‏ها و عقده‏ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسايل نيز بود و ثانياً بايد بدانى كه ايمان به وحدت اله و وحدت‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 361

    معبود و وحدت موثر آنچنانكه بايد و شايد به قلبت نرسيده. كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برسانى كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مى‏باشند پاى استدلاليان چوبين بود و آن گاه اين قدم برهانى و عقلى تبديل به قدم روحانى و ايمانى مى‏شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلى كرده است.

    پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپارى و موثرى را جز او ندانى. مگر نه عامه مسلمانان متعبد شبانه روزى چندين مرتبه نماز مى‏خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين مى‏گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مى‏كنند ولى جز مومنان به حق و خاصان خدا ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مى‏كنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مى‏كنند و از هر كس استمداد مى‏نمايند و استعانت مى‏جويند و به هر حشيش براى رسيدن به آمال شيطانى تشبث مى‏نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين احتمال كه مورد خطاب كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد امر به تقوا به اينان با احتمال اول فرق‏ها دارد. اين تقوا تقواى از اعمال ناشايسته نيست تقواى از توجه به غير است تقواى از استمداد و عبوديت غير حق است تقواى از راه دادن غير اوجل و علا به قلب است تقواى از اتكال و اعتماد به غير خداست. آنچه مى‏بينى همه ما و مثل ما بدان مبتلاست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه‏ها و دروغ پراكنى‏هاست و خوف از مرگ و رهايى از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتقاء نمود و در اين صورت مراد از فلتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبى است كه در ملكوت صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه. و اين نيز به آن معنى نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيرى كن و عزلت اتخاذ نما كه آن برخلاف سنت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى كرام است. آنان عليهم صلوات الله و سلامه براى مقاصد الهى و انسانى همه كوشش‏هاى لازم را مى‏فرمودند اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولى آنان است از اوجل و علا مى‏دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدا خلقت مى‏ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به حق و استعانت از آنها از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مى‏دانستند به حسب واقع‏گر چه در صورت استعانت به ابزار و اسباب است و پيشامدها را از او مى‏دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيشامدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد در ذائقه جان آنان گوارا است.

    پسرم! براى ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه درصدد خود ساختن است دخيل است. بايد توجه كنيم كه منشا

    صحيفه نور ج 22 صفحه 362

    خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعه‏افكنى‏ها حب نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است. ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال ناشايسته و خوبى‏هاى خيالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقاد گرچه به حق براى ما بسته باشد يا به صورت ثناگويى در آيد. از عيب جويى‏ها نه براى آنكه به ناحق است افسرده مى‏شويم و از مدحت و ثناها نه براى آنكه به حق است فرحناك مى‏گرديم بلكه براى آنكه عيب من است و مدح من نيست است كه اينجا و آنجا و همه جا بر ما حاكم است. اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى اگر امرى كه از تو صادر مى‏شود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگرى خصوصاً آنها كه همپالگى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عيوب او را به صورت مداحى درآورند در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است.

    پسرم! چه خوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بياورى يك واقعيت را كه مدح مداحان و ثناى ثناجويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد. تاثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما مايه بدبختى‏ها و دورافتادگى‏ها از پيشگاه مقدس حق جل و علا براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شايد عيب جويى‏ها و شايعه پراكنى‏ها براى علاج معايب نفسانى ما سودمند باشد كه هست همچون عمل جراحى دردناكى كه موجب سلامت مريض مى‏شود. آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مى‏كنند دوستانى هستند كه با دوستى خود به ما دشمنى مى‏كنند و آنان كه پندارند با عيب‏گويى و فحاشى و شايعه‏سازى به ما دشمنى مى‏كنند دشمنانى هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مى‏كنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مى‏نمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله‏هاى شيطانى و نفسانى بگذارند واقعيات را آن طور كه هستند ببينيم آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آن طور پريشان مى‏شويم كه امروز از عيب‏جويى دشمنان و شايعه‏سازى بدخواهان و عيب جويى را آن گونه استقبال مى‏كنيم كه امروز از مداحى‏ها و ياوه‏گويى‏هاى ثناخوانان اگر از آنچه ذكر شد به قلبت برسد از ناملايمات و دروغ پردازى‏ها ناراحت نمى‏شوى و آرامش قلب پيدا مى‏كنى كه ناراحتى‏ها اكثراً از خودخواهى است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد.

    3- احتمال ديگر آن است كه خطاب به اصحاب ايمان از خواص اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيت و عاشقان جمال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى‏بينند و نورالله را در همه مرائى مشاهده مى‏كنند و كريمه الله نورالسموات والارض را به مشاهده معنوى و سير قلبى دريافته‏اند. رزقناالله واياكم به اين احتمال امر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص فرق‏ها با ديگران دارد. و ممكن است تقوا از رويت كثرت باشد و شهود مرائى و رائى. تقوا از توجه به غير باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق. تقوا از ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و يعده باشد كه خود مقام عادى خلص اولياست كه پاى شى در كار است. تقوا از مشاهده الله نورالسموات والارض باشد. تقوا از مشاهده هومعكم و و جهت وجهى للذى فطر السموات والارض . تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل. آنچه مربوط به رويت حق در خلق‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 363

    است و به اين منوال امر به نظر به آنچه تقديم براى فردا كرديم همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد.

    4- احتمال آنكه خطاب به آنان از خلص اوليا باشد كه از مرحله رويت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در كثرت فعلى گذشته‏اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرى نيست و از شرك خفى در اين مرحله تخلص يافته‏اند لكن دل به تجليت اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنان را از غيرفانى و جز جلوات اسماء چيزى مشاهده نمى‏نمايند. در اين احتمال امر به تقوا اتقاء از رويت كثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى ديگر اسماءالله است. گويى بانك به آنان مى‏زند كه از ازل تا ابد يك جلوه بيش نيست و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مى‏شوند و از اينكه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودى در كار نيست و فنا در هو مطلق است و لا هو الا هو است.

    5- جامع‏ترين احتمالات آن است كه هر لفظى چون امنوا و اتقوا و انظروا و ما قدمت و هكذا به معنى مطلق‏شان حمل شود و همه مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ عناوين موضوعند براى معانى بى‏قيد و مطلق از حد و حدود و احتمالات ديگرى هم اگر باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است. بنابراين هر گروه و طايفه‏اى از مومنان را به معنى حقيقى شامل مى‏شود. و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارى است كه تطبيق آياتى را بر يك گروه با يك شخص نموده‏اند كه تو هم مى‏شود اختصاص را و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است.

    بدين منوال كه ذكر شد از احتمالات راه براى فهم آيه مباركه و لا تكونوا كالذين نسوالله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون كه پس از آيه كريمه متقدمه است باز مى‏شود و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متحدالحقيقه احتمالاتى است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مى‏كنم و آن اين است كه نسيان حق موجب نسيان انفس مى‏شود چه نسيان به معنى فراموشى باشد يا به معنى ترك در هر دو معنى هشدار شكننده‏اى است. لازمه فراموشى حق تعالى آن است كه انسان خود را فراموش كند يا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود كشاند و در همه مراحل سابق صادق است. در مرحله عمل آن كس كه خدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند به فراموشى از خويشتن خويش مبتلا شود يا كشيده شود بندگى خود را فراموش كند از مقام عبوديت به فراموشى كشيده شود و كسى كه نداند چى است و كى است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت شيطان در او حلول نموده و به جاى خويشتن او نشسته و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق برنگردد و به همين حال طغيان و عصيان از اين جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى در آيد. و به معنى ديگرش كه به معنى ترك باشد دردناكتر است زير اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايت خود را از او قطع فرمايد شك نيست كه به خذلان دنيا وآخرت منتهى مى‏شود. در ادعيه شريفه معصومين مى‏بينيم دعاى براى عدم ايكال ما به نفس خويش تأكيد شده است،

    صحيفه نور ج 22 صفحه 364

    چه آنان - عليهم السلام - مى‏دانستند پيامدهاى اين مصيبت را و ما از آن غافل هستيم.

    پسرم! گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشند سبك مشمار انظر الى من عصيت و با اين نظر همه گناهان بزرگ و كبيره است. به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارك و تعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت رحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه‏اى منقطع شود اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائكه مقربين باقى نخواهد ماند چون همه عالم جلوه رحمانيت او جل و علا است و رحمت رحمانى او جل و علا به طور استمرار با كوتاهى لفظ و تعبير - مبقى نظام وجود است و لاتكرار فى تجليه جل و علا . و گاهى تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض على سبيل الاستمرار. در هر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش چنانچه مايوس نبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان - عليهم السلام - مباش كه همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بى‏خبريم. مطالعه در ادعيه معصومين - عليهم السلام - و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شيطان نفس اماره ما را به غرور وا مى‏دارد و از اين راه به هلاكت مى‏كشاند.

    پسرم! هيچ‏گاه دنبال تحصيل دنيا اگر چه حلال او باشد مباش كه حب دنيا گرچه حلالش باشد راس همه خطاياست چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مى‏كشد. تو جوانى و با قدرت جوانى كه حق داده است مى‏توانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارى به قدم‏هاى ديگر كشيده شوى كه هر قدمى قدم‏هايى در پى دارد و هر گناهى گرچه كوچك به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مى‏كشد به طورى كه گناهان بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد بلكه گاهى اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مى‏كنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجاب‏هاى دنيوى منكر به نظر معروف و معروف منكر مى‏گردد.

    من از خداوند متعال جل اسمه مسالت مى‏كنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجاب‏ها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى و فرا رسيدن كهولت برگذشته خويش تاسف نخورى و دل را به حق پيوند دهى كه از هيچ پيشامد وحشتناك نشوى و از ديگران دل وارسته كنى تا از شرك خفى و اخفى خود را برهانى. دنباله اين آيات تا آخر سوره مسايل بس شيواست كه اين جانب را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم.

    بارالها! احمد را نزد خود محمود و فاطى را مفطوم و حسن را احسن فرما و ياسر را به يسر برسان و اين خانواده منتسب به اهل بيت عصمت را با عنايت خاصه خود تربيت كن و از شر شياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.

    و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصاً مادرت كه به ما حق‏ها دارد كوشش كن و رضاى آنان را به دست آور.

    والحمدلله اولا و اخرا و الصلوه على رسول الله واله الاطهار و اللعن على اعدائهم .

    
    previos page menu page next page
    

  8. #2068
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 368

    تاريخ: 28/10/1364

    فرمان به حجت الاسلام آقاى اسماعيل فردوسى پور

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام على محمد واله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين.

    و بعد جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ اسماعيل فردوسى پور دامت افاضاته از طرف اين جانب مجازند در تصدى امور حسبيه كه تصدى آن در زمان غيبت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف - منوط به اجازه فقيه جامع الشرايط مى‏باشد و نيز مجازند در اخذ وجوه شرعيه از قبيل زكوات و كفارات و مظالم عباد و صرف آن در موارد مقرره شرعيه و در مورد سهمين مباركين نيز مجازند در اخذ و صرف نصف سهم سادات را در محل كه به سادات بپردازند. و نسبت به سهم مبارك امام - عليه السلام - نيز مجازند نصف آن را تا وقتى كه حوزه علميه و طلاب علوم دينيه در محل نياز دارند در همان جا صرف كنند و نصف ديگر از سهمين را نزد اين جانب ارسال دارند.

    واوصيه ايده الله تعالى بما اوصى به السلف الصالح من ملازمه التقوى و التجنب عن الهوى و التمسك بعروه الاحتياط فى امور الدين و السلام عليه و على اخواننا المومنين و رحمه الله وبركاته.

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  9. #2069
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 371

    تاريخ: 27/8/1365

    وصيت به حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    الحمدلله والصلوه والسلام على رسول الله صلى الله عليه و آله‏

    وصيتى است از پدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده و اكنون كه به سوى سراى جاويد مى‏رود با دست خالى از حسنات و نامه‏اى سياه از سيئات با اميد به مغفرت الله و رجا به عفوالله است به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهى كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر كه خداوند به رحمت خود از لغزش‏ها محفوظش فرمايد.

    فرزندم! كتابى را كه به تو هديه مى‏كنم شمه‏اى است از صلوه عارفين و سلوك معنوى اهل سلوك. هر چند قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه و اعتراف مى‏كنم كه آنچه نوشته‏ام از حد الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست و خود تاكنون به بارقه‏اى از اين شمه دست نيافتم.

    پسرم! آنچه در اين معراج است غايه‏القصواى آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقاشكار كس نشود دام بازگير لكن از عنايات خداوند رحمان نبايد مايوس شويم كه او جل و علا دستگير ضعفا و معين فقرا است.

    عزيزم! كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناى مطلق كه در سجده اول حاصل شود و فناى از فناى كه پس از صحو در سجده دوم حاصل گردد و اين تمام قوس وجود است من الله والى الله در اين حال ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست هو الاول و الاخره و الظاهر و الباطن .

    پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصيت مى‏كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.

    فرزندم! از خودخواهى و خودبينى به درآى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتارى‏هاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است و شايد آيه شريفه وقاتلوهم‏

    صحيفه نور ج 22 صفحه 372

    حتى لاتكون فتنه و يكون الدين لله در بعضى مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسان‏ها شاخه و ريشه دارد باشد و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مى‏شود.

    پسرم! سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى يا دست به بعض مراحل آن. همت كن و از هواهاى نفسانيه كه حد و حصر ندارد بكاه و از خداى متعال جل و علا استمداد كن كه بى مدد او كس به جايى نرسد. و نماز اين معراج عارفان و سفر عاشقان راه وصول به اين مقصد است و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ولو به قدر طاقت خويش شمه‏اى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم و دورنمايى از صلوه معراج سيد انبيا و عرفا عليه و عليهم و على اله الصلوه والسلام را مشاهده كرديم كه خداوند منان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان و زاد مثل من يا هيچ يا بسياراندك است مگر لطف دوست جل و علا شامل شود و دستگيرى كند.

    عزيزم! از جوانى به اندازه كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى‏رود حتى توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى‏دهد تا جوانى با غفلت از دست برود و به پيران وعده طول عمر مى‏دهد و تا لحظه آخر با وعده‏هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او باز مى‏دارد تا مرگ رسد و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مى‏گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز و از غير دوست جل و علا بگريز و پيوند خود را هر چه بيشتر اگر پيوند دارى محكم‏تر كن و اگر خداى نخواسته ندارى تحصيل كن و در تقويتش همت گمار كه هيچ موجودى جز او جل و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد حيله شيطانى است كه از هر طريق سد راه حق كند. هيچ گاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خلص چنين بودند و خود را لاشى مى‏ديدند و گاهى حسنات خود را از سيئات مى‏شمردند.

    پسرم! هر چه مقام معرفت بالا رود احساس ناچيزى غير او جل وعلا بيشتر شود. در نماز اين مرقاه وصول الى الله پس از هر ستايش تكبيرى وارد است چنانچه در دخول آن تكبير است كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است ولو اعظم آن كه نماز است و پس از خروج تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مى‏رساند. چه مى‏گويم كى توصيف كند و چه توصيف كند و كى را توصيف و با چه زبان و چه بيان توصيف كند كه تمام عالم از اعلى مراتب وجود تا اسفل السافلين هيچ است و هر چه هست او است و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازه او جل و علا شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمى‏گفتند. در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لاغير و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است وقضى ربك الاتعبدوا الا اياه و اياك نعبد و اياك نستعين كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است.

    و ان من شى‏ء الايسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم اين نيز به لسان كثرت است و گرنه او حمد است و حامد است و محمود ان ربك يصلى الله نور السموات والارض .

    پسرم! ما كه عاجز از شكر او نعمت‏هاى بى منتهاى اوييم پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است چه كه همه از اويند هيچ گاه در خدمت به خلق الله خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منت بر ما دارند كه وسيله خدمت به او جل و علا هستند و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پر نفع‏تر است انتخاب كن نه آنچه براى خود يا دوستان خود كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جل و علا است.

    پسر عزيزم! خداوند حاضر است و عالم محضر او است و صفحه نفس ماها يكى از نامه‏هاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديك‏تر كند انتخاب كن كه آن رضاى او جل و علا است. در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى چرا خود چنين نيستى كه من خود مى‏دانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد و فردا از من مواخذه شود لكن اصل مطالب حق است اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلت‏هاى شيطانى دور نيستم و به خداى تعالى در اين نفس‏هاى آخر پناه مى‏برم و از اولياى او جل و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم.

    بار الها! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن و عاقبت ما را ختم به خير فرما و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده.

    والسلام عليكم من اتبع الهدى

    روح الله الموسوى الخمينى

    
    previos page menu page next page
    

  10. #2070
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    
    previos page menu page next page
    

    صحيفه نور ج 22 صفحه 380

    تاريخ: /9/1365

    نامه عارفانه به خانه فاطمه طباطبائى

    بسم الله الرحمن الرحيم‏

    فاطى عزيزم

    بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحميل كردى و عذر پيرى و رنجورى و گرفتارى‏ها را نپذيرفتى. اكنون از آفات پيرى و جوانى سخن را آغاز مى‏كنم كه من هر دو مرحله را درك كرده يا بگو به پايان رسانده‏ام و اكنون در سراشيبى برزخ يا دوزخ با عمال حضرت ملك الموت دست به گريبان هستم و فردا نامه سياهم بر من عرضه مى‏شود و محاسبه عمر تباه شده‏ام را از خودم مى‏خواهند و جوابى ندارم جز اميد به رحمت آن كه وسعت رحمه كل شى ولاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً را بر رحمه للعالمين نازل فرموده است. گيرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج به حريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت الله كه بايد با قدم خود به آن رسيد چه مى‏شود. در جوانى كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس اماره است سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم كه نه از آنها جمعيت حاصل شد نه حال و هيچ‏گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملك آنها به ملكوت برنيامدم و گفتم از قيل و قال مدرسه‏ام حاصلى نشد - جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش و چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جاى رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويى در كون و مكان خبرى نيست جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقايق فلسفى طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اكبر فرو برده. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتى دست داد چه رسد به غير آنها كه خود داستان غم انگيز دارد و چون به پيرى رسيدم در هر قدم آن مبتلا به استدارج شدم تا به كهولت و مافوق ان كه الان با ان دست به گريبانم و منكم من يردالى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً . و چون دخترم از اين مرحله فرسنگ‏ها دورى و طعم آن را نچشيدى كه خدايت به آن برساند با حذف عوارض آن از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آميخته مى‏كنى و ندانى كه من نه نويسنده‏ام و نه شاعر و نه سخن سرا. و تواى دختر عزيزم كه غوره نشده حلوا شدى بدان كه يك روز خواهى بر جوانى كه به همين سرگرمى‏ها يا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست خداى نخواسته بار سنگين تاسف را به دوش مى‏كشى. پس از اين

    صحيفه نور ج 22 صفحه 381

    پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوى او جل و علا باش. جوانى‏ها و عيش نوش‏هاى آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طى كردم و اكنون با عذاب جهنمى آن دست به گريبانم و شيطان درونى دست از جانم بر نمى‏دارد تا پناه به خداى تعالى - آخر ضربه را بزند. ولى ياس از رحمت واسعه خداوند خود از كبائر عظيم است و خدا نكند كه معصيت كارى مبتلاى به آن شود.

    گويند حجاج بن يوسف آن جنايت كار تاريخ در آخر عمرش گفته است كه خدايا مرا بيامرز گر چه مى‏دانم همه مى‏گويند نمى‏آمرزى. و شافعى كه اين را شنيد گفت: اگر چنين گفته شايد و من ندانم كه آن شقى توفيق چنين امرى را پيدا كرده يا نه. و مى‏دانم كه از هر چه بدتر ياس است. و تو اى دخترم مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كنى و مايوس مباش كه خسرالدنيا و الاخره شوى. خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه كسا احمد و فاطى و حسن و رضا(ياسر) و على را كه از دودمان رسول گرامى و وصى اويند و به اين افتخار مى‏كنم و مى‏كنند از شرور شيطانى و هواهاى نفسانى مصون دار. در اين جا كلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام والسلام.

    اينك چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستى بايد به حق بگويم كه نه در جوانى كه فصل شعر و شعور است و اكنون سپرى شده و نه در فصل پيرى كه آن را هم پشت سر گذاشته‏ام و نه در حال ارذل العمر كه اكنون با آن دست به گريبانم قدرت شعرگويى نداشتم. گويند كسى گفت كه من قوه‏ام در جوانى و پيرى فرق نكرده زيرا اين سنگ را نه در جوانى توانسته‏ام بلند كنم و نه در پيرى. من نيز همين را مى‏گويم كه من در شعر و ادب فرقى نكردم كه در جوانى شعر نتوانستم گفتن و نيز در پيرى.

    اينك گويم.

    شاعر اگر سعدى شيرازى است بافته‏هاى من و تو بازى است

    اكنون كه با شعر نمى‏توانم با معر تو را بازى دهم و به اصرارت جامه عمل پوشم.

    احمد است از محمد مختار كه حميدش نگاهدار بود (يا حميد به حق محمد)
    فاطى از عرش بطن فاطمه است فاطر آسمانش يار بود
    حسن اين ميوه درخت حسن محسنش يار پايدار بود
    ياسر از آل پاك سبطين است سراحسان ورا نثار بود
    على از بوستان آل على است على عاليش شعار بود
    پنج تن از سلاله احمد شافع جمله هشت و چار بود
    دخترم شعرتازه خواست زمن معر گفتم كه يادگار بود

    باز شعر خواستى و باز هم شعر اين هم پريشان گويى ديگر:

    عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست زين آتش افروخته در جانش نيست
    جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست
    راز دل را نتوان پيش كسى باز نمود جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست
    با كه گويم كه به جز دوست نبيند هرگز آن كه‏انديشه و ديدار به فرمانش نيست
    گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر ناز كن ناز كه اين باديه سامانش نيست
    سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده كه به جز تو سرپيمانه و پيمانش نيست
    نتوان بست زبانش ز پريشان گويى آن كه در سينه به جز قلب پريشانش نيست
    پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسى نيست كه سرگشته و حيرانش نيست

    
    previos page menu page next page
    

صفحه 207 از 208 نخستنخست ... 107157197203204205206207208 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/