صفحه 20 از 29 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #191
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    شب تنهایی خوب
    گوش کن،دور ترین مرغ جهان می خواند.
    شب سلیس است،و یکدست،و باز.
    شمعدانی ها
    و صدادارترین شاخهً فصل،ماه را می شنوند.

    پلکان جلوی ساختمان،
    در فانوس به دست
    و در اسراف نسیم،

    گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
    چشم تو زینت تاریکی نیست.پلک ها را بتکان،کفش به پا کن،و بیا.
    و بیا تا جایی،که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
    و مزامیر شب اندام تو را،مثل یک قطعهً اواز به خود
    جذب کنند.
    پارسایی است در انجا که ترا خواهد گفت:
    بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثهً عشق
    تر است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #192
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    پر زمزمه
    مانده تا برف زمین اب شود.
    مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارنهً چتر.
    نا تمام است درخت.
    زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
    و فروغ تر چشم حشرات
    و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

    مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.
    در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
    و نه اواز پری می رسد از روزن منظومهً برف
    تشنهً زمزمه ام.
    مانده تا مرغ سر چینهً هزیانی اسفند صدا بردارد.
    پس چه باید بکنم
    من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
    تشنهً زمزمه ام؟

    بهتر انست که بر خیزم
    رنگ را بردارم
    روی تنهایی خود نقشهً مرغی بکشم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #193
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    از روی پلک شب

    شب سرشاری بود.
    رود از پای صنوبر ها،تا فراترها می رفت.
    دره مهتاب اندوه،و چنان روشن کوه،که خدا پیدا بود.

    در بلندی ها، ما.
    دور ها گم،سطح ها شسته،ونگاه از همه شب نازک تر.
    دستهایت،ساقهً سبز پیامی را می داد به من
    و سفالینهً انس،با نفسهایت اهسته ترک می خورد
    تپش هامان می ریخت به سنگ.
    از شرابی دیرین،شن تابستان در رگها
    و لعاب مهتاب،روی رفتارت.
    تو شگرف،تورها،و برازندهً خاک.

    فرصت سبز حیات،به هوای خنک کوهستان می پیوست.
    سایه ها بر می گشت.
    و هنوز،در سر راه نسیم،
    پونه هایی که تکان می خورد.
    جذبه هایی که به هم میریخت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #194
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    و پیامی در راه
    روزی
    خواهم امد،و پیامی خواهم اورد.
    در رگها،نور خواهم ریخت.
    و صدا خواهم در داد:ای سبد هاتان پر از خواب،سیب
    اوردم،سیب سرخ خورشید.
    خواهم امد،گل یاسی به گدا خواهم داد.
    زن زیبای جذامی را،گوشواری دیگر خواهم بخشید.
    کور را خواهم گفت:چه تماشا دارد باغ!
    دوره گردی خواهم شد،کوچه ها را خواهم گشت،جار
    خواهد زد:ای شبنم،شبنم،شبنم.
    رهگذاری خواهد گفت:راستی را،سب تاریکی است،
    کهکشانی خواهم دادش.
    روی پل دخترکی بی پاست،دب اکبر را بر گردن او
    خواهم اویخت.
    هر چه دشنام،از لب ها خواهم بر چید.
    هر چه دیوار،از جا خواهم بر کند.
    رهزنان را خواهم گفت:کاروانی امد بارش لبخند!
    ابر را،پاره خواهم کرد.
    من گره خواهم زد،چشمان را با خورشید،دل ها را با
    عشق،سایه ها را با اب،شاخه ها را با باد.
    و بهم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمهً
    زنجره ها.
    بادبادکها،به هوا خواهم برد.
    گلدان ها،اب خواهم داد.

    خواهم امد،پیش اسبان،گاوان،علف سبز نوازش
    خواهم ریخت.
    مادیانی تشنه،سطل شبنم را خواهم اورد.
    خر فرتوتی در راه،من مگس هایش را خواهم زد.
    خواهم امد سر هر دیواری،میخکی خواهم کاشت.
    پای هر پنجره ای،شعری خواهم خواند.
    هر کلاغی را،کاجی خواهم داد.
    مار را خواهم گفت:چه شکوهی دارد غوک!
    اشتی خواهم داد.
    اشنا خواهم کرد.
    راه خواهم رفت.
    نور خواهم خورد.
    دوست خواهم داشت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #195
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    اینجا همیشه تیه
    ظهر بود.
    ابتدای خدا بود.
    ریگ زار عفیف
    گوش می کرد،
    حرفهای اساطیری اب را می شنید.
    اب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.
    لکلک
    مثل یک اتفاق سفید
    بر لب برکه بود.
    حجم مرغوب خود را
    در تماشای تجرید می شست.
    چشم
    وارد فرصت اب می شد.
    طعم پاک اشارات
    روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.

    باغ سبز تقرب
    تا کجای کویر
    صورت ناب یک خواب شیرین؟

    ای شبیه
    مکث زیبا
    در حریم علف های قربت!
    در چه سمت تماشا
    هیچ خوشرنگ
    سایه خواهد زد؟
    کی
    انسان
    مثل اواز ایثار
    در کلام فضا کشف خواهد شد؟

    ای شروع لطیف!
    جای الفاظ مجذوب،خالی!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #196
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    سمت خیال دوست
    ماه
    رنگ تفسیر مس بود.
    مثل اندوه تفهیم بالا می امد.
    سرو
    شیههً بارز خاک بود.
    کاج نزدیک
    مثل انبوه فهم
    صفحهً سادهً فصل را سایه میزد.
    کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد.
    از زمین های تاریک
    بوی تشکیل ادراک می امد.
    دوست
    توری هوش را روی اشیا
    لمس میکرد.
    جملهً جاری جوی را می شنید،
    با خود انگار می گفت:
    هیچ حرفی به این روشنی نیست.
    من کنار زهاب
    فکر می کردم:
    امشب
    راه معراج اشیا چه صاف است!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #197
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    متن قدیم شب
    ای میان سخن های سبز نجومی!
    برگ انجیر ظلمت
    عفت سنگ را می رساند.
    سینهً اب در حسرت عکس یک باغ
    میسوزد.
    سیب روزانه
    در دهان طعم یک وهم دارد.
    ای هراس قدیم!
    در خطاب تو انگشتهای من از هوش رفتند.
    امشب
    دستهایم نهایت ندارند:
    امشب از شاخه های اساطیری
    میوه می چینند.
    امشب
    هر درختی به اندازهً ترس من برگ دارد.
    جرات حرف در هرم دیدار حل شد.
    ای سر اغازهای ملون!
    چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید.
    من هنوز
    موهبت های مجهول شب را
    خواب می بینم.
    من هنوز
    تشنهً ابهای مشبک
    هستم.
    دگمه های لباسم
    رنگ اوراد اعصار جادوست.
    در علف زار پیش از شیوع تکلم
    اخرین جشن جسمانی ما به پا بود.
    من در این جشن موسیقی اختران را
    از درون سفالینه ها می شنیدم
    و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود.
    ای قدیمی ترین عکس نرگس در ایینهً حزن!
    جذبهً تو مرا همچنان برد.
    - تا هوای تکامل؟
    - شاید.

    در تب حرف،اب بصیرت بنوشیم.

    زیر ارث پراکندهً شب
    شرم پاک روایت روان است:
    در زمان های پیش از طلوع هجاها
    محشری از همه زندگان بود.
    از میان تمام حریفان
    فک من از غرور تکلم خورد.
    بعد
    من که تا زانو
    در خلوت سکوت نباتی فرو رفته بودم
    دست و رو در تماشای اشکال شستم.
    بعد،در فصل دیگر،
    کفش های من از "لفظ"شبنم
    تر شد.
    بعد،وقتی که بالای سنگی نشستم
    هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می شنیدم.
    بعد دیدم که از موسم دستهایم
    ذات هر شاخه پرهیز می کرد.

    ای شب ارتجالی!
    دستمال من از خوشهً خام تدبیر پر بود.
    پشت دیوار یک خواب سنگین
    یک پرنده که از انس ظلمت می امد
    دستمال مرا برد.
    اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
    خون من میزبان رقیق فضا شد.
    نبض من در میان عناصر شنا کرد.

    ای شب....
    نه،چه می گویم،
    اب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه.
    سمت انگشت من با صفا شد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #198
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    بی روزها عروسک
    ای وجودی که در نور ادراک
    مثل یک خواب رعنا نشسته
    روی پلک تماشا
    واژه های تر و تازه می پاشد.
    چشم هایش
    نفی تقویم سبز حیات است.
    صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.

    سالها این سجود طراوت
    مثل خوشبختی ثابت
    روی زانوی ادینه ها می نشست.
    صبح ها مادر من برای گل زرد
    یک سبد اب می برد،
    من برای دهان تماشا
    میوهً کال ابهام می بردم.

    این تن بی شب وروز
    پشت باغ سراشیب ارقام
    مثل اسطوره می خفت.
    فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد.
    هوش من پشت چشمان او اب میشد.
    روی پیشانی مطلق او
    وقت از دست می رفت.
    پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
    انس اندازه ها پاره می کرد.
    این حراج صداقت
    مثل یک شاخه تمبر هندی
    در میان من و تلخی شنبه ها سایه میریخت.
    یا شبیه هجومی لطیف
    قلعه ترس های مرا می گرفت.
    دست او مثل یک امتداد فراغت
    در کنار"تکالیف" من محو می شد.

    (واقعیت کجا تازه تر بود؟
    من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
    گاه در سینی فقر خانه
    میوه های فروزان الهام را دیده بودم.
    در نزول زبان خوشه های تکلم صدادارتر بود
    در فساد گل و گوشت
    نبض احساس من تند می شد.
    از پریشانی اطلسی ها
    روی وجدان من جذبه می ریخت.
    شبنم ابتکار حیات
    روی خاشاک
    برق میزد.)

    یک نفر باید از این حضور شکیبا
    با سفر های تدریجی باغ چیزی بگوید.
    یک نفر باید این حجم کم را بفهمد،
    دست او را برای تپش های اطراف معنی کند،
    قطره ای رفت
    روی این صورت بی مخاطب بپاشد.
    یک نفر باید این نقطهً محض را
    در مدار شعور عناصر بگرداند.
    یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.

    گوش کن،یک نفرمی دود روی پلک حوادث:
    کودکی رو به این سمت می اید.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #199
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    چشمان یک عبور
    اسمان پر شد از خالهای پروانه های تماشا.
    عکس گنجشک افتاد در ابهای رفاقت.
    فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه.
    باد می امد از سمت زنبیل سبز کرامت.

    شاخهً مو به انگور
    مبتلا بود.
    کودک امد
    جیب هایش پر از شور چیدن.
    (ای بهار جسارت!
    امتداد تو در سایه کاج های تامل
    پاک شد.)
    کودکی از پشت الفاظ
    تا علف های نرم تمایل دوید،
    رفت تا ماهیان همیشه.
    روی پاشویهً حوض
    خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد.
    بعد،خاری
    پای او را خراشید.
    سوزش جسم روی علف ها فنا شد.
    (ای مصب سلام!
    شور تن در تو شیرین فرو می نشیند.)
    جیک جیک پریروز گنجشک های حیاط
    روی پیشانی فکر او ریخت.
    جوی ابی که از پای شمشاد ها تا تخیل روان بود
    جهل مطلوب تن را به همراه می برد.
    کودک از سهم شاداب خود دور می شد.
    زیر باران تعمیدی فصل
    حرمت رشد
    از سر شاخه های هلو روی پیراهنش ریخت.
    در مسیر غم صورتی رنگ اشیا
    ریگ های فراغت هنوز
    برق میزد.
    پشت تبخیر تدریجی موهبت ها
    شکل پرپرچه ها محو می شد.

    کودک ار باطن حزن پرسید:
    تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟

    هجرت برگی از شاخه،او را تکان داد.
    پشت گلهای دیگر
    صورتش کوچ می کرد.

    (صبحگاهی در ان روز های تماشا
    کوچ بازیچه ها را
    زیر شمشاد های جنوبی شنیدم.
    بعد،در زیر گرما
    مشتم از کاهش حجم انگور پر شد.
    بعد،بیماری اب در حوض های قدیمی
    فکر های مرا تا ملالت کشانید.
    بعد ها،در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رسید.
    گرتهً دلپذیر تغافل
    روی شن های محسوس خاموش می شد.
    من
    روبرو می شدم با عروج درخت،
    با شیوع پر یک کلاغ بهاره،
    با افول وزغ در سجایای نا روشن اب،
    با صمیمت گیج فوارهً حوض،
    با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه.)

    کودک امد میان هیاهوی ارقام.
    (ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب!
    خیس حسرت، پی رخت ان روزها می شتابم.)
    کودک از پله های خطا رفت بالا.
    ارتعاشی به سطح فراغت دوید.
    وزن لبخند ادراک کم شد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #200
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض


    تا انتهای حضور

    امشب
    در یک خواب عجیب
    رو به سمت کلمات
    باز خواهد شد
    باد چیزی خواهد گفت
    سیب خواهد افتاد
    روی اوصاف زمین خواهد غلتید
    تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
    سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
    چشم
    هوش محزون نباتی را خواهددید
    پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
    راز سر خواهد رفت
    ریشه زهد زمان خواهد پوسید
    سر راه ظلمات
    لبه صحبت آب
    برق خواهد زد
    باطن اینه خواهد فهمید
    امشب
    ساقه معنی را
    وزش دوست تکان خواهد داد
    بهت پرپر خواهد شد
    ته شب یک حشره
    قسمت خرم تنهایی را
    تجربه خواهد کرد
    داخل واژه صبح
    صبح خواهد شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 20 از 29 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/