صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30

موضوع: اشعار هیــوا مسـیح

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    اگر مهربانترین قلبی را که در شماست بیدار کنید،
    آن گاه می توانید ،بزرگترین پیامبر روز و شب شوید.
    آن گاه که چون کودکان در پی پروانه ها و بادبادک ِ رها بدوید
    آن گاه که ساده برای شادمانی ِ پشت پرچین یک شکلات ،گریه کنید
    آن گاه که با قلبهایتان به چیزها بیندیشید، تنها با قبلتان راه بروید ،
    آن گاه تازه ترین پیام آور زمین خواهید شد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نگاهى گذرا به كارنامه شعرى هيوا مسيح_بهاءالدين خرمشاهى
    1- من پسر تمام مادران زمينم. مجموعه شعر از ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶ (قصيده سرا، چاپ اول ،۱۳۷۸ چاپ دوم ۱۳۸۰). خدا را شكر كه اشتباه نكرده بودم. در چه چيز؟ در اينكه مجموعه اول شعر آقاى هيوا مسيح، يعنى... همچنان تا نمى دانم چه وقت را در قياس با آثار بعدى اش ميانمايه ارزيابى كرده بودم و گفته بودم وجه اهميتش در اين است كه جوانه هاى شعر شيواى هيوايى در آنها ديده مى شود و پس از آهسته خوانى دفتر دوم- يا محتاطانه تر بگويم: در دفتر بعد- يعنى من پسر تمام مادران روى زمينم. آن جوانه ها در اين دفتر و شايد در دفتر با دفترهاى بعدى كه دو دفتر اخير (بيشتر در شبانى... و كمتر در كتاب آب) به شكوفه نشسته و خواهيم ديد كه در همين دفترها- به ويژه من پسر...، و شبانى كه...- به بار هم نشسته است و فرآيند و برآيندى از پاكيزه- سروده ترين شعرهاى ده سال اخير را پديد آورده است. البته همينجا بيفزايم كه با توجه به سن و سال و نسل ادبى/ فرهنگى شاعر كه شرحش خواهد آمد، وگرنه هم اكنون نمايندگانى از سه نسل شعرهاى مهمى مى سرايند و سروده اند. شرح اين مجمل خواهد آمد. در اين دفتر تصويرها گويى از سينماى صامت به ناطق، يا از سياه و سفيد به رنگى بدل شده و پرده پانوراما و صداى استريو فونيك (و دالبى و اگر پيشرفته تر از آن هم هست من نامش را نمى دانم) و چند باندى شده است. نمونه هايى كه نقل خواهيم كرد دوگونه است، يكى را همين جا مى آوريم و از نظر شعريت و جوهر شعرى مهم است، ديگرى آنهايى كه از نظر ظرافت زبان و غرابت بيان مهم است كه بخشى از تكنيك شعر هيوا/ هيوايى بر آن استوار است و نمونه مى آوريم.

    اينك نمونه هايى از من پسر تمام مادران زمينم:
    «خيالت من از اين همه فريب/ كه در كتابخانه هاى دنيا به حرف مى آيند/ و در روزنامه هاى تا غروب مى ميرند/ چيزى نفهميده ام/ خيالت من از پنجره هاى باز خانه سالمندان/ كه رو به از صبح توپ بازى/ تا باى باى تيله و گلسرهاى رنگى- حسرت مى كشند/ چيزى نفهميده ام؟ هنوز راهى از چشم هاى خيسم/ رو به خاك بازى در باغ و/ پله هاى شكسته روز دبستان/ مى رود.» (از شعر كسى نيست با خودم حرف مى زنم، ص ۲۰)+ «از آن خورشيدهاى هميشه در كودكى/ از آن روزهاى شكوفه تا سيب/ و آن مشق هاى تا كتاب/ كه تو نبودى، تا همين يك بار ديگر كه در سفرم/ مادرم باز/ به امامزاده هاى كنار راه سلام مى دهد/ و نگاهش- در انتهاى دشت هاى چه دور/ محو مى شود...» (از شعر سرود آب، ص ۲۸-۲۷)+ «كنار پله هاى ناتمام/ پشت درى خسته كه با نيم رخى خيس باز مى شود/ صدايى مى شنوم كه تويى... مى آيى و انگار پس از يك قرن آمده اى، با چترى خسته و صدايى كه منم.» (از شعر نه تويى، نه منى، ص ۳۰-۲۹)+ در ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ در ابتداى اين ناگهان/ كه حالا مردى براى خودم،/ هميشه گفته ام/ چيزى به انتهاى اين همه ناگهان نمانده است... و آيينه شكسته هربار/ گوشه اى از دنيا را از ياد مى برد/ از ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ هميشه گوشه اى از دنيا به دست مى آيد و از دست مى رود... گفته ام، شبى ماه مى آيد و ما/ پشت بام هاى از دست رفته را به ياد مى آوريم/ و زندگى را به دست مى گيريم... و حالا باز، ناگهان در سفرم/ در تماشاى باغ زير شب/ چه غربتى ميان سايه هاى اين باغ انگار آشنا پيداست/ گاه كسى با دوچرخه از وهم راه مى گذرد...» (از شعر ابتداى هر ناگهان، ص ۳۸- ۳۵) در سطرهاى اخير تاثير نگاه و نفس صدق سپهرى پيداست و اين تاثيرپذيرى كه شايد بيشتر از آن سخن بگوييم، از مشخصه هاى شعر هيوا(يى) است. مثال ديگر در همين ارتباط آغاز شعر بعدى است: «آسمان سجاده هاى رو به راه/ و درختان حاشيه آب/ اذان گفته بودند/ كه به راه افتادى...» (از شعر تو، سايه، منى، ص ۳۹). اصولاً به عنوان يك قاعده معروف روانشناسى و نه اصل لايتغير پوزيتيويستى، گفته اند هر كس كه در نقد كسى يا مكتبى يا حتى در رد آن مطلب مى نويسد به نحو مثبت يا منفى با او/ آن همدلى دارد.



    2-كتاب «همسايه ! چيزهايى امشب به يادم مى آيد» گويا درباره قالب/ ژانر اين كتاب جاى بحث و سخن باشد كه آيا دفتر شعر است يا شعر- نثر/ نثرگونه. خود شاعر/ نويسنده اين كتاب را كه سرشار از بخش هاى ظاهر منثور- يعنى نوشته شده به هيئت ظاهرى نثر است، شعر به شمار آورده است. زيرا بخش هاى منثور در حكم مقدمه براى شعرهاست و خودش هم شاعرانه است.
    نخستين و شايد برترين مشخصه جذاب اين كتاب (دفتر شعر همسايه) اين است كه شأن نزول يعنى انگيزه و حال و هواى سرودن هر شعر را كه به ۱۲ پيدايش و هر يك به چند شعر تقسيم شده، با بيانى كه يا شعر است يا شاعرانه، بيان كرده است. مشخصه ديگرش مقدمه آن است كه شاعر نو درخشيده، بعضى نامرادى ها و بلكه حتى نامرادى هاى بى الف ادبى را برنتافته و در لفافه به بعضى از نقدهايى كه به آثارش (آثار تا آن وقت) شده پاسخ مى دهد. هم در مقدمه ناشر و هم در موخره شاعر (در بحثى با عنوان «به جاى خيلى پايان هاى ديگر: تقطيع، فاعليتى جديد براى شعر») حرف هاى قابل توجهى درباره شعر و نقد شعر و مسئله چگونه نويسى سطرهاى شعر (تقطيع سطرها) آمده و دستمايه مورد پژوهى او در پى گفتار انتقاد به طرز نگارش بى منطق و دليل سطرهاى شعرهاى شادروان بيژن جلالى و شاملو و ديگران است.
    به نقل هاى خود از دفتر همسايه ادامه مى دهيم: «... هيوا در يك وضعيت به دنيا نيامده، در شعر به دنيا آمده... هر چه بيشتر زندگى كرده باشيم، از وضعيت خارج شده و نوشتنى تر مى شويم.» (ص ۱۹) بايد عرض كنم زندگى- پرورد بودن فقط با گذر عمر حاصل نمى شود، اگرچه بى آن هم دشوار است. به نظر بيشتر مربوط است تا گذر.
    جناب مسيح در دنباله حرف پيشين، پس از دو سه پاراگراف/ ۶- ۵ سطر مى نويسد: «... مى دانى زندگى كردن يعنى چه و درك خارج از وضعيت آن در يك «آن» شعرى يعنى چه؟ شايد يعنى از نزديك چشم خيس الاغ ها را ديدن/ يعنى ديدن گريه تا انتها، ديدن خنده تا انتها/ ديدن سكوت سيب ها در شب، خَب خيار و هندوانه در پناه تاريكى بوته. كشف معنا از پشت نگاه دو انسان. ديدن رنج و شادمانى انسان از آغاز تا امروز...» (ص ۱۹)
    اگر به جاى مقاله، رساله يا كتاب مى نوشتم در اينجا ۱۰ تا ۱۵ صفحه در معناى زندگى و زندگى پرورد/ فرسوده بودن مى نوشتم. اما جان كلامم را در چند جمله مى گويم. در اين زمينه و از نظر هنر و شعر، زندگى يعنى دست يافتن به تجربه اى كه هم مشترك و عام و تعميم پذير باشد و هم خاص. ما براى هزارگونه درد- كه واقعاً صدها گونه درد داريم- بى آنكه بدانيم واقعاً درد و درد كشيدن ديگران چقدر با مال ما فرق يا شباهت دارد، فقط دو سه كلمه داريم. تجربه خاص تا به خاطره همگان فهم تبديل شود، حكم همان المعنى فى بطن الشاعر را دارد. گاه بايد آنقدر سر و دست تجربه خاص را شكست تا قابل عبور از ----- يا از چشم/ روزنه تور تجربه هاى مشترك در سطوح مختلف حيات باشد. گذر عمر فقط ظرف اين تجربه است، تا اين كشكول را با هنزر- پنزر كدام نظر/ نظرات/ نظريات آكنده كنيم. يا با كدام حرف و حكمت و عبرت و فرهيختگى و فرزانگى. شاعر گنگ خوابديده اى است كه مردم از او انتظار پيامبرى يا پيام آورى دارند. انتظار مردم خيلى حق به گردن هنرمند دارد و برايش آماج و آرمان مى سازد. همه ما بسيار ديد ه ايم پيران فرتوت هشتاد ساله را كه هشتاد سال دفتر ايام برايشان ورق خورده است، مثل وزيدن توفانى بر تقويمى و به اندازه هجده سالگان تجربه و تنوع ديد و ژرفاى نگاه و نظر ندارند. زيستن فقط جلدى است براى زندگى كردن. زندگى كردن يعنى از يك مشت عكس و اسلايد پراكنده يك فيلم سروته دار ساختن. اين نكته به واقع مهم است و فقط حرف من هم نيست كه تجربه هايى كه در ميان گذاشتنى نيستند، به كار نمى آيند. يكى از گزاره هاى فرعى منشعب از هفتمين گزاره مادر (اصلى) در رساله منطقى- فلسفى ويتگنشتاين اين است كه سخنى را كه نتوان به شيوايى و روشنى بيان كرد، بايد درباره اش (به جايش) سكوت كرد. فرض كنيد بنده مثل ويكتور فرانكل روانشناس بزرگ و صاحب مكتب آلمانى در اردوگاه كار اجبارى و قتل عام يهودكشان هيتلر تجربه اگزيستانسياليستى خوفناك خطير ژرفاژرفى را گذرانده ام. يا مثل سولژ نيتسين تبعيد و حبس و شكنجه هاى روحى- جسمى بسيارى در/ از مجمع الجزاير گولاك و جاهاى مخوف ديگر از سر گذرانده ام. اهل هنر تا اينجا يعنى تا آنجا كه فقط از اين سرنوشت آگاه مى شوند، كم وبيش همدردى حس و احساس و حتى اظهار مى كنند. ولى وقتى فقط وقتى ما را به هنرمندى و اثرمان را به عنوان هنر مى شناسند و از آن حظ هنرى مى برند كه آن خاطرات خاص، به صورت خاطره همه فهم (مراد از همه يعنى اهلان، نه همراه با نااهلان) تصوير يا توصيف شود.
    دريغمندانه بايد گفت بخش اعظم و حتى شايد ژرف تر و شگرف تر تجربه هاى يگانه انسانى- هنرى بيان ناشده مانده است و خواهد ماند. گاه هست كه خواننده تجلى زده يا فاجعه ديده اى، بهترين بيان درد و تجربه دردمندانه اش را در سر دادن يك سلسله فرياد و ضجه و مويه مى داند/ مى يابد، اما جامعه خونسردانه (اگر نگوييم بيدردانه) با حكم سيطره عقل فردى و جمعى، از او انتظار دارد در دستگاه بخواند و يك تحرير اضافى هم نداشته باشد. يعنى از تجربه هاى فراعقل، گزارشى يا بازتابى فروعقلى يا همتراز عقل فردى- و بلكه بيشتر انتظار دارد كه بر وفق توقعات عقل عرفى و جمعى- عرضه بدارد. آرى شاعر بايد تجربه هاى فردى- خاص را كه با خون و خاطره اش سرشته با استفاده از امكانات = محدوديت هاى وزن و قافيه و بدون آنها هم، با استفاده از تنگناها و تنگناآفرينى ها و تنگناگشايى هاى صورخيال (تشبيه، كنايه، استعاره، تمثيل، مثال، مثل و امثال آن) بيان كند. هر كس تجربه هاى مشترك را بهتر بيان كند يا تجربه هايش را بهتر مشترك بيان كند، نيرومندتر است و در اين عرصه هم به نحوى بيرحمانه ضعيف پامال است و با وام از اصطلاحات داروينى، در حوزه هنر هم تنازع بقا، انتخاب طبيعى و بقاى انسب/ اصلح حاكم است و شگفتا كه از شعر هيوا در سوك پسر نوزاد- در گذشته اش مرثيه اى ديدم، ببخشيد سرد، نه ثاقب و سوزان و نجوايى خجالت كشان، نه نعره اى آسمان آشوب (شرحش خواهد آمد). گويى از پشت صحنه اشاره مى كنند كه وقت كم داريم. لذا با معذرت از خوانندگان و شاعر گرامى، با آنكه اعلام كرده ام و شيوه من در اين نقد و شايد همه نقدهايى كه بر شعر نوشته ام نقل فراوان است، چرا كه صداى شاعر از صداى ناقد در بسيارى موارد رساتر است. يا لااقل زبان شعر از زبان نقد. پس ديگر فقط يك جمله از مقدمه نقل مى كنيم و مى رويم سراغ دفتر ديگر.
    «... شعر [ى كه] نه حتماً از منطق شاعرانه [پانويس: تعبيرى از احمد شاملو] بلكه از فراموشى ما برمى خيزد. شعر روشى براى تفكر درباره خدا، جهان و انسان است و برآيند به بار آوردن و بيدار كردن معنا از حقيقتى شاعرانه است كه هر لحظه از آن پرده برداشته مى شود. حقيقتى كه در تخيل ما و جهان است و حتماً در آينده.» (ص ۲۱)


    3-دفتر شعر «شبانى كه دست هاى خدا را مى شست» (شعرهاى ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۰)
    نخستين ويژگى صورى اين دفتر كه گويى تاثير معنايى هم مى گذارد اين است كه برخلاف دفترهاى شعر ديگر هيوا با حروف سياه، حروف نگارى شده است. حروف نگارى كتاب هاى پيشين به نظر محو و مهتابى مى آيد. اما حروف نگارى كتاب شعر بعدى يعنى كتاب آب، با آنكه در آن از حروف نازك استفاده شده شايد به خاطر مركب خورى خوب كاغذ، مطلوب و خواناست. اين كتاب متشكل از ۱۲ مناجات است. بعد احوالات آن شبان كه در شهر راه مى رفت و سپس آنات كه ۲۶ «آن» در عين آنكه خود شعرند- نوعى مقدمه و زمينه سازى ذهنى براى شعر بعدى اند يا به تعبير ديگر تا «آن» ،۱۱ يك شعر هم به دنبال هر «آن» مى آيد.
    سپس از آن دوازده تا آخر كه مى شود «آن بيست و شش» آنات بدون فاصله يك شعر، يعنى پشت سر هم آمده اند. فضاى فكرى- عاطفى اين دفتر عرفانى تر از دفترهاى پيشين است. روايت امروزين و فرا - نوين از حال و هواى عاطفى- عرفانى شبان پاكدلى است كه با خدا به زبان ساده و حتى ساده لوحانه خودش مناجات مى كرد. اما به هر حال بين ساده گويى يا ساده بينى كهن و نو و فرا- نو فاصله و فرق كم نيست. اهدائيه كتاب هم به اوست: «براى آن چوپان گمنام كه در دشت هاى خراسان رو به ماه مى رفت.» [براى ملاحظه مآخذ و اصل اين داستان (موسى و شبان) كه در مثنوى و هشت ده منبع پيش از او آمده احاديث و قصص مثنوى تاليف فروزانفر تنظيم مجدد حسين داودى، چاپ اميركبير، ص ۱۹۵ زير اين بيت: ديد موسى يك شبانى را به راه/ كو همى گفت اى خدا و اى اله]. يك ابتكار با كاربردهاى معدود كه در اين دفتر هست، خطاب هاى جديد و غريب و تازه است. از جمله «پرورده ما را» (هم وزن با پروردگارا (ص ۱۷). «آبيا» (ص ۱۹). «نوروزا» (ص ۳۳). «طلوعا» (ص ۳۵). «نجاتا» (ص ۲۲). حال به روند و روال معهود در اين مقاله منقولاتى از اين دفتر كه هم عيار و هم عنان است با من پسر تمام مادران زمينم و از دو دفتر پيشين ديگر (همسايه! و... همچنان تا نمى دانم چه وقت) پيشرفته تر است، هم از نظر انسجام لفظى و هم انتظام معنايى و سروسامان بخشيدن ذهن به زبان. هنوز نمى دانم در مقام مقايسه جايگاه و پايگاه شعرى/ هنرى كتاب آب- جديدترين كتاب شعر جناب مسيح- كجاست يا چقدر است؟ چون به همان ترتيب كه اين كتاب ها را مى خوانم يادداشتك هايى برمى دارم و سپس بدون پيش نويس كردن، حرف هايم را مى نويسم. در هر حال حالا نوبت نقل از بعضى لطايف و ظرايف اين كتاب (شبانى...) است: «در نوجوانى هاى من شبانى بود كه از رازهاى دنيا چيزهاى عجيب مى دانست. مى ديدم به شيوه اى از ادراك رسيده كه فقط مى توانست در زندگى با طبيعت اتفاق بيفتد....
    ... و حالا گويى پس از آن همه كه گذشت، آن شبان در بيابان درونم، به راه افتاده، دوباره بازگشته است و بيرون از من و در من به شهر و خانه هاى شما آمده است و آن شبان چيزى از دنياى عقل بسيار و دل دنيادار نمى داند. آداب او آداب ديگرى است، ترتيب او ترتيب ديگرى است و امروز، آنچه كه آن شبان در من به زبان آورده، همه از مكتب مولاناست: ديد موسى يك شبانى را به راه...» («به جاى حرف هاى هميشگى»، بخش ،۳ ص ۹)
    «مناجات يك، به جاى آدمى: پرورده ما را!/ شبم تاريك تر از شب حافظ و/ درويش تر از شب مولاست./ ايستاده ام لب ماه/ دعايى در من بزرگ مى شود، خواهشى:/ دليلا/ من به جاى شمع ها، چراغ ها و آتش ها/ از تمام پروانه هاى سوخته عذر مى خواهم/ از پشه ها و سپيدى شته ها./ به جاى آدمى/ براى عادت آدمى عذر مى خواهم،/ از گياه، پرندگان و آب....» (ص ۱۷).
    «مناجات دو، تاريك منم در شب بى ماه، آبيا!/ خانه خاموش است/ خيابان هم./ گم شدن ساده است/ دورى هم./ در راهم درياب كه بى ستاره گمم./ بره اى منم در خيابان ها و كوچه اى بى رفت علف،/ بى آب زلال/ كه ماه را مى خواه در روز/ نور را مى خواهم در شب/ در را هم درياب/ كه علف منم در باد./ عزيزا!/ يادم باشد/ كه پرده منم بر پنجره هاى رو به تو./ نورم باش/ كه تاريك منم در شب بى ماه./ آنى باش/ كه آنت را مى دانم/ اينجا باش كه اينت را مى دانم/ اويى باش/ كه هيچت را نمى دانم./ (تمامى شعر مناجات دو، ص ۱۹- ۲۰)
    «مناجات شش، پلك كودكانم كن [براى پسرمان آرتا كه آمد دست بر زمين نهاد و رفت] نورا!/ شب چيست. وقت؟/ و من چه مى دانم چيست وقت، شب چيست؟/ هر لحظه تويى/ كه مى آيى بالا در آتش دشت و/ پر مى زنى ناگاه در پلك كودكان./ كه مى روى دور، روى شانه هاى مسافران/ كه نرم مى آيى با باد،/ مى روى هر كجا روى خاك و خيال آدمى/ پلك، ‎/ خاك؛/ و من چه مى دانم چيست خاك، پلك كودكان چيست؟/ خاكم كن/ پلك كودكانم كن!» (همه شعر نقل شد).


    4-كتاب آب (از شعرهاى ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۲)
    جديدترين مجموعه شعر جناب هيوا مسيح را هم خواندم و اينك گزارش ارزيابانه ام را مى آورم. با كمال شگفتى اين مجموعه جديدالانتشار (منتشره در مرداد ماه ۱۳۸۳) از دو مجموعه شهدآميز و شهودآموز پيشين از ميان چهار مجموعه شعر پيشين او، يعنى من پسر تمام مادران زمينم و شبانى كه دست هاى خدا را مى شست فراتر نيست، اگرچه نوتر باشد. شعر هيوايى نياز به نوتر شدن ندارد. نياز به گذار از حوزه زيبايى مضامين به حوزه شيوايى معانى- به شرحى كه بين مضمون و معنا فرق خواهيم گذاشت دارد.بهتر است به سبك و سياق گذشته، شعرهاى كامل يا قطعات و عباراتى از شعرهاى اين دفتر نقل كنيم: «من به من، به تو مربوطم... آنچه به تشنگى، زخم آدمى/ به گمشدن هاى در بيابان و اين جهان مربوط است/ به من هم مربوط است./ ربط آب و من/ ربط باد و گياه/ ربط خداوند و آدمى است./ من به آب مربوطم/ به چراغ، چارراه/ به تو، گريه، هراس،/ به گنجشك هاى گمشده/ به تو كه دير به خانه مى رسى يا نمى رسى/ من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم،/ اين جا/ تنها جايى است/ كه به هيچ كس مربوط نيست./» (نيمه دوم شعر، ص ۱۴)+ «... و امروز/ كفى خنكايم/ بر صورت مردمان خسته از ظلمت آفتاب/ من آبم/ چكيده بر آب كه منم، كه تويى،/ بر كتاب آب/ كه پر از قَطر آيه هاى نگفته است./ السلام عليك يا آب بزرگ!/ السلام عليك يا جوى روان!» (نيمه يا ثلث آخر شعر السلام عليك يا آب بزرگ، ص ۱۶) + و اين تعبير و تشبيه زيبا: «عبور مى كنم/ آهسته گاه چون باد در موهاى كودكان.» (از شعر پارسايى در شهر، ص ۱۸) + عبارت هاى زيباى «ترتيل باد» (از شعر به نام آب، ص ۲۱) و «در تلاوت يك شكوفه كه نمى دانيم/ سيب است/ يا كدام ميوه گمراه...» (از شعر ناگهان زيبا، ص ۳۲) باز هم چه بسيار شعر خوب از اين دفتر مى توان نقل كرد. از جمله از ۱۵ شعر كوتاه با نام مشترك نوزاده هاى آب. نوزاده هاى ،۱ ،۲ ،۴ ،۸ ،۱۰ ۱۲ و ۱۵ برترند. اما در مجموع اصالت و ابتكار (originality) در اين دفتر شعر به پاى دو دفتر من پسر... و شبانى كه... نمى رسد. گويى شاعر هنرمند اين اعتماد به نفس را يافته بوده است كه وقتى الفاظ شعر ظريف و بهگزيده و ساختار استوار و تكنيك سنجيده و بسامان باشد لاجرم و لامحاله- طبعاً و قهراً شعر خوب و خواندنى و ماندنى پديد مى آيد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بی‌صورت
    با جامه‌ای سپید
    به خانه باز می‌گردی
    به آینه نگاه می‌کنی:
    کسی نیست.
    به راه ِ آمده فکر می‌کنی،
    کجا
    در کجای خیابان
    چهره‌ات را برف پوشاند؟
    نگاهت را
    در کدام چشم به جای نهادی؟
    سکوت شب وْ
    خس خِس برفدانه‌ها بر شیشه.
    زنگ خانه به صدا در می‌آید
    می‌روی اما
    هیچ کس نیست؛
    باز می‌گردی
    در آیینه اما
    هیچ کس نیست؛
    زنگ خانه به صدا در می‌آید
    می‌روی اما
    کوچه بی چراغ
    سنگین وْ سپید به خواب رفته است.

    از کوچه بی چراغ
    نه کسی گذشته است
    و نه انگشتی بر زنگ.

    با جامه‌ای سپید
    به خیابان باز می‌گردی.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در مهتابی پیشانی ات
    مردگان هزار ساله پیش می ایند
    با چشم هایی انگار از ازل خیره به ماه
    تا دورترین سرود خدا را
    به پریشانی آدمی بپاشند
    به خانه های پر از صندلی های خسته از نشستن و
    حرف های هزار ساله
    به کتاب فراموشی و
    نت های گم شده
    حتی به چشم های خیس آشناترین عکس بر دیوار
    به چای بعد از ظهر ، گوجه های سبز حتی
    حتی به شیر بعد از گریه و دلتنگی آدمی
    صدایی ماین دندانهای ماست
    ترانه ای که از پیشانی تو به گوش می رسد
    ترانه ای نزدیک به جهان زیر چتر من
    که از نخستین سکوت جهان می اید
    در مهتابی پیشانی ات
    مردگان هزار ساله به گریه می افتند
    مگر تو ناگهان از خواب کجای جهان پریدی
    که وحشت از تمام دنیا گذشت؟
    نکند تو منی که به نام چیزها میگریم
    که به نام تو من
    به نام من می گریم؟
    ولی من هنوز
    نام کسان گمشده ی آدمی را نبرده ام
    من که هنوز
    چیزی ا به نام نخوانده ام
    با اینکه از سکوت نخستین می ایم
    ولی هنوز
    صدایی از میان دندان هایم به گوش می رسد
    که در شب کوچکی از برف ، گل کرد
    از امروز فراموشی چای بعد از ظهر
    به از خانه به خیابان می روم
    نه از خیابان به خانه برمی گردم
    از امروز راه
    از صدای میان دندانهایم
    به مهتابی پیشانی ات می ایم
    و دیگر هیچ جای آمده
    دیگر به هیچ جای رفته و مانده بر نمی گردم
    می خواهم از مهتابی پیشانی ات
    دورترین ترانه ی خفته در ماه را بیدار کنم
    تا تمام چشم های آشنا و گوجه های سبز
    تا تمام وحشت جهان و چشم های خیس
    سکوت نخستین را به یاد آورند
    و جهان به مهتابی پیشانی ات سفر کند
    من آنجا ، صدای میان دندانهایمان را افشا میکنم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ”می‌خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم“
    بگو قطار بایستد
    بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
    بماند سوت بکشد، بماند دیر برود
    بماند سوت بکشد، برود دور شود
    بگو قطار بایستد
    دارم آرزو می‌کنم
    می‌خواهم از همین بین راه
    از همین جای هیچ کس نیست
    کمی از کنارهٔ دنیا راه بروم
    از جاده‌های تنها
    که مردان بسیاری را گم کرد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کجا می روی ؟
    با تو هستم
    ای رانده حتی از اینه
    ای خسته حتی از خودت
    کجای این همه رفتن
    راهی به آرزوهای آدمی یافتی ؟
    کجای این همه نشستن
    جایی برای ماندن دیدی ؟
    سر به راه
    رو به نمی دانی تا کجا
    چرا اتاقت را با خود می بری ؟
    چرا عکس های چند سالگی را به ماه نشان می دهی ؟
    خلوت کوچه ها را چرا به باد می دهی ؟
    یک لحظه در این تا کجای رفتن بمان
    شاید آن کاغذ مچاله که در باد می دود
    حرفی برای تو دارد
    سطری نشانی راهی
    خیالت من از این همه فریب
    که در کتابخانه های دنیا به حرف می ایند
    و در روزنامه های تا غروب می میرند
    چیزی نفهمیده ام ؟
    خیالت من از پنجره های باز خانه ی سالمندان
    که رو به از صبح توپ بازی
    تا بای بای تیله ها و گلسر های رنگی حسرت می کشند
    چیزی نفهمیده ام ؟
    هنوز راهی از چشم های خیسم
    رو به خک بازی در باغ و
    پله های شکسته ی روز دبستان
    می رود
    هنوز بغضی ساده
    رو به دفتری از امضای بزرگ و یک بیست
    که جهان را به دل خالی ام می بخشید
    می شکند
    حالا در این بی کجایی پرشتاب
    با که اینقدر بلند حرف می زنی ؟
    تمام چشم های شهری شده نگاهت می کنند
    کسی نیست ، با خودم حرف می زنم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دوباره ابرها آمدند
    و چتر ، در سیاهی چند ماه فراموشی
    دوباره به من فکر می کند
    به جاده هایی که هنوز به دنیا چسبیده اند
    به غربتی که میان کلمات و سفر
    چه قدر سنگین
    مرا به راه می برد
    تو رابه خانه می آورد
    در این سفر که ماه سفید است
    و آسمان که همان آبی بود
    وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم
    وقتی از ماه شبانه ی خیس
    که به چشم کودکان چسبیده می ایم
    چه قدر کنار پنجره برایت می آورم
    چه قدر راه نرفته برای سفر
    در این سفر
    میان سنگینی کلمات
    به پروانه ها فکر می کردم
    که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند
    در این سفر
    چه قدر رها می شوم
    نه اینکه من از غربت کلمات
    که تمام دنیا از من رها می شود
    حالا که خوب
    از نیمه ی مرطوب ماه
    به دنیا نگاه می کنم
    این همه شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند
    این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر می گردند
    چه قدر بی پروانه و کودکی
    چه قدر بی زمزمه و چتر
    به راه همین طور ، نمی دانی تا کجا افتاده اند
    به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت بزرگ می روند
    و ایندنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است
    نگاه کن
    دوباره ابرها آمدند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
    فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
    تو را صدا می زنم که نمی دانم
    مرا صدا می زنم که کجایم
    ای ساده روسری که در ایستگاه و پچ پچه ها
    ای ساده چتر رها که در بغض ها و چشم ها
    تو هر شب از روزهای سکوت
    رو به دیوار به خوابی می روی
    تو هر شب از نوارهای خالی که گوش می دهی
    باز می گردی
    ما همه از یک آواز
    کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
    شاید آوازهایمان ، ما را به غربت لهجه ها برده است
    ای بغض پرکنده در غربت این همه گلوی تر
    ای تو را که نمی دانم
    ای مرا که کجایم
    کسی باید از نوارهای خالی به دنیا بیاید
    کسی باید امشب آواز بخواند
    کسی باید امشب
    با غربت جاده ها و لهجه ها
    به قبیله ی بی چتر برگردد
    ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده ایم
    فقط سکوت هایمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
    کسی باید امشب
    نخستین ترانه را به یاد آورد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از جاده می پرسم
    از سایه ای که قدم هایم را از بر است
    نمی دانم از کجای آمدن می ایم
    که تا همین جای راه
    فقط یک سایه با من آمده است
    که از سی سالگی
    فقط یک سوال گمشده می داند
    از ماه می پرسم
    که روزهای تا آمدن دنیا را از بر است
    کودکی های من در کجای تا سی سالگی گم شد؟
    جاده مادرم را دور می کند
    و غروب یکی از همین شعرها بود
    که پدر
    رو به آفتاب مرد
    و کودکی های من
    در سی سالگی چه زود تمام شد
    از جاده می پرسم
    که مرا دور می کند
    کجای پیچ درختان و فراموشی آفتاب
    راه ، به تنهاترین خانه ی جهان می رسد ؟
    کودکی در اتاق مستطیل
    تا سی سالگی را صدا می کند
    و جاده ها چه قدر عجیب اند
    که به هیچ سوالی جواب نمی دهند
    که در هیچ جای رفتن نمی میرند
    در امتداد این گمشدن
    هی سوال می کنم و باز
    جاده مرا دور می کند
    تا اتاق مستطیل
    باید از فراموشی نه آفتاب
    که از فراموشی دیر سالگی بگذرم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم


    بگو قطار بایستد
    بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
    بماند سوت بکشد ، بماند دیر برود
    بماند سوت بکشد ، برود دور شود
    بگو قطار بایستد
    دارم آرزو می کنم
    می خواهم از همین بین راه
    از همین جای هیچ کس نیست
    کمی از کناره ی دنیا راه بروم
    از جاده های تنها
    که مردان بسیاری را گم کرد
    مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
    و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
    می خواهم سوت بزنم ، بمانم
    زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم
    کمی از این همه صندلی های پر دود
    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه
    می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
    می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین
    در محرم ترین ساعات ماه
    گریه کنم
    می خواهم کمی دورتر از شما
    کمی نزدیک تر به ماه
    بمیرم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/