همدم
تنها نیستم
اون این جاس
گاهی گمون می کنم رفته
اما دوباره برمی گرده
صبح ، ظهر ، شب
پرنده یی که هیشکی بودنشُ خوش نداره
پرنده ی دردِ من آواز نمی خونه
تنها تاب می خوره
رو شاخه ها !
همدم
تنها نیستم
اون این جاس
گاهی گمون می کنم رفته
اما دوباره برمی گرده
صبح ، ظهر ، شب
پرنده یی که هیشکی بودنشُ خوش نداره
پرنده ی دردِ من آواز نمی خونه
تنها تاب می خوره
رو شاخه ها !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
فقط يه سروانتس
چاره یی نیس
می باس قبولش کرد
واسه اولین بار
واموندن از نوشتن خفتمُ گرفته
بعدِ پنجاه سال تایپ کردن
حالا یه بهانه دارم
مریضیِ طولانی ُ
هفتادساله گی که همین دورُ برا پرسه می زنه
وقتی به هفتاد ساله گی نزدیک می شی
هر دقیقه ممکنه بی اُفتی ...
ولی سروانتس بزرگترین کارشُ
تو هشتاد ساله گی نوشته
آخه مگه چن تا سروانتس وجود داره ؟
راحت نوشتنِ مدام ، منُ لوس کرده وُ
حالا این منُ این مُخی که هیچی نداره واسه گفتن
یبوست گاهی به مغز هم سرایت می کنه
زود از کوره در می رم
تو این هفته دوباره داد زدم سرِ زنمُ یه لیوانُ شکستم
کلافه امُ شاکی از خودم
بایس کنار اومد با این خشکیدنِ مغز
به درک !
خوشبختم که زندهام
خوش حالم که سرطان ندارم
صدتا دلیل دارم واسه خوش حالی
گاهی تا نیمه های شب
رو تختم به این فکر می کنم که چقدر خوشبختمُ
همین منُ بیدار نگه می داره
همیشه از سرِ خودخواهی نوشتم
تا خودمُ کیفور کنم
با نوشتن
شادتر زندگی کردم
حالا ولی قلمم خشکیده
پیرمردایی رو می بینم که رو نیمکتى ایستگاه های اتوبوس نشستنُ
به خورشید خیره شدن بدونِ این که چیزی ببینن
می دونم آدمای پیرِ دیگه یی
تو مریض خونه ها وُ آسایشگاه ها
رو تختشون نشستنُ واسه لگن غر غر می کنن
مُردن مهم نیس ! برادر
زندگی داغونت می کنه
نوشتن از جوونی چشمه ی من بوده
نشمه ی من بوده
عشقِ من بوده
قمارمن بوده
خدا پاک منُ لوس کرده
نگاه کن
هنوز خوش بختم
نوشتن درباره ی این که دیگه نمی تونی بنویسی
بهتر از هیچی ننوشتنه !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دير فهميدن
تو دنیا چیزایی بدتر از تنها بودن هم هست
ولی گاهی وقتا
ده سالی طول می کشه تا آدم ملتفت بشه
اکثرِ آدما وقتی حالیشون می شه
که دیگه خیلی دیر شده
هیچی بدتر از دیر فهمیدن نیست !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
تو حقيقت كثيف ودكا
دیشب تو برقِ گیلاسا گم بودم
دنگ ! دنگ ! دنگ ...
ترانه شروع شد
به سلامتی من، تو ، یا ما ؟
به سلامتی عشقُ هر کی با ماس
به سلامتی اتاقای قرمزِ گرم
به سلامتی اون تختِ زردِ بوگندو
تنها من بودمُ من بودمُ من ...
به سلامتیِ دوستای دورُ نزدیک که با بی وفاییام ساختن
به سلامتیِ برادرم هیچ کس
به سلامتیِ آسمون که سبزه وُ سرد
بی غش تر از همیشه می رقصیدم
تا تنها پرومته ی الدنگِ این زمونه باشم
سق می زدم تو رقصیدن
پیازُ نونُ کبابُ
می خوندم با گلویی گُر گرفته ...
و من نمی دونستم که ...
دنگ ! دنگ ! دنگ ...
شکستم تمومِ چیزا رو
اسبای رامِ نارامِ ابر وُ ...
دیگه تنها گلوم نبود که می سوخت
من می سوختم
من
تو حقیقتِ کثیفِ ودکا !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چي مي خواستن ؟
وایه خو از تنهایی می نوشت
وقتی داشت از گرسنه گی جون می داد
یه نِشمه گوشِ ون گوگُ رّد کرد
رمبو واسه گشتن پىِ طلا
رفت آفریقا وُ تنها تونست سفلیسُ پیدا کنه
بتهوون کر از دنیا رفت
پاندُ تو یه قفس انداختنُ تو خیابونا چرخوندن
چاترتون مرگ موش خورد
مغز همینگوی افتاد تو لیوانِ آب پرتقالش
پاسکال رگِ دستشُ تو حموم وا کرد
آرتورُ انداختن تیمارستان
داستایوفسکی با دیوار شاخ به شاخ شد
کرین افتاد تو پروانه ی کشتی
لورکا از سربازای کشورش گوله خورد
بریمن از پل پرید پایین
باروز به زنش شلیک کرد
میلر رو زنش چاقو کشید
چیزی که می خواستن اینه :
نمایشِ خدا جهنمی با اعلانای نئونِ اِّلوون
تو دلِ جهنم
اون گروه ِ خرفتِ بی زبونِ بی خطرِ کسل کننده اینُ می خواستن
طرفدارای شب زنده داریِ ناجور !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
سلام ، حال شما ؟
تمومِ ترس از چیزیِ که اونا رو صدا می زنن
مُرده !
اقلکم دیگه تو خیابون نیستن
خوشبختیِ خونه داشتنُ تجربه می کنن
دیوونه هایی که پنداری با خمیر ساخته شدن
لم می دن جلو تلویزیونی که تمومِ زندگیشونه
یه جعبه پرِ پوزخندای دو پهلو وُ حرفای نیش دار
همسایه های دوس داشتنیشون
با ماشینای پارک شده وُ
چمنای مرتبُ
ویلاهای کوچولو با درای نیم قدی که مُدام بازُ بسته می شن
بازدیدای آبکیِ اونا تو آخرِ هفته
و درایی که بسته می شن
رو اون که داره آروم آروم جون می ده
اون که هنوز زنده س
تو همسایگیِ آدمای آرومِ متوسط
تو خیابونی که فقط باد ازش می گذره
ترس ، تنهایی ، بی خیالی ، غصه ...
یه سگ پُشتِ پرچینا ولو شده وُ
یه مرد پُشتِ پنجره ساکته !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حقيقت
یکی از بهترین سطرای لورکا اینه :
رنج کشیدنی مُدام ... مُدام رنج کشیدن !
به لحظه یی فکر کن که یه سوسکُ می کُشی
یا تیغِ ریش تراشیُ برمی داری واسه ریش زدن
یا وقتی که صُبح بیدار می شی
مجبوری با خورشید رو به رو بشی!
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
رُمان ِ دوم
همیشه سرُ کله شون پیدا می شدُ می پُرسیدن :
ـ هنوز رمانِ دومتُ تموم نکردی ؟
ـ نه
ـ چرا نمی تونی تمومش کنی ؟
ـ بی خوابیُ بواسیر !
ـ ممکنه وِلِش کنی ؟
ـ چیُ وِل کنم ؟
ـ هیچی ...
حالا هر وقت میان بهشون می گم :
ـ تمومش کردم ! سپتامبر میاد بیرون !
ـ تمومش کردی؟
ـ آره !
ـ خُب ... ببین ... من دیگه باید برمُ ...
حتي گربه یی که تو حیاطه هم دیگه طرفِ درِ خونه نمیاد !
آخیش!!!
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)