صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12

موضوع: ریتا داو

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    همه ما

    یکی با آب رفت
    یکی زیر سنگ
    یکی با آتش به هوا
    یکی جنگید با ترس به تنهایی
    ما را به خاطر بسپار، گرچه رفته‌ایم
    ستاره بر سر دوشی می‌درخشد
    توپ می‌آید و می‌درد
    خط روشن روی صفحه صاف می شود
    فشنگی بی‌نام سرگردان ...
    ما را به خاطر بسپار، فراموشمان نکن
    یکی خوابیده در میان حلقه‌های گل
    از یکی هیچ باقی مانده
    یکی سر به سر بقیه می‌گذاشت ، می‌خندید ، شانه بالا می‌انداخت
    که بگوید مهم نیست
    فراموش نکن ما هم اینجا بودیم
    آیا آنان که از پا درآمدند دلتنگ ِ باد می‌شوند هنوز
    دلتنگ آن نفس شیرین آسمان؟
    آیا غبطه می‌خورند هنور به سنگ و خزه
    یا به یک آن برق تند و کم ‌سوی چشم آفتاب‌پرست
    ما بر آب می‌رویم ، برهوا نوشته می شویم
    بیا یاد کنیم از آنان که گم شدند ، بَرده شدند ، رها شدند
    که آن فاتحان پُر شکوه از شرم لال شده‌اند
    بایست در سکوت به یاد آنان که رفتند و گوش کن
    آنان که نیستند ، ناشناس و بی نام و نشانند ...
    به خاطر بسپار
    زمزمه‌هایشان میدان جنگ را پُر کرده است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مثل تو

    درست وقتی که امید پژمرد ، ویزا آماده شد
    در به خیابانی باز می‌شود ، مثل فیلم‌ها خالی از مردم ، از گربه‌ها
    جز این‌ که خیابان توست
    که ترکش می‌کنی
    ویزا صادر شده‌است
    « موقتاً » ، واژه‌ای اخمو
    پنجره‌ای که پشت سرت می‌بندی و
    صورتی می‌شوی
    چون هر صبح همان‌کاری را می‌کنی
    که آن‌ها می‌خواهند
    این‌جا اما خاکستری است
    در، تا رسیدن تاکسی صبر می‌کند.
    و چمدان
    غمناک ‌ترین شیء جهان
    خوب
    در جهان گشوده است
    و حالا
    از میان شیشه‌ی جلوی ماشین
    آسمان
    از خجالت سرخ می‌شود
    درست مثل تو
    وقتی مادرت بهت گفت
    که یک زن در زندگی شبیه چیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/