صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 41

موضوع: آشنايي با لوركا

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شرقی


    در انار ِ عطرآگین
    آسمانی متبلور هست.
    هر دانه
    ستاره‌یی است
    هر پرده
    غروبی.
    آسمانی خشک و
    گرفتار در چنگ سالیان.
    انار پستانی را ماند
    که زمانش پوستواری کرده است
    تا نوکش به ستاره‌یی مبدل شود
    که باغستان‌ها را
    روشنی بخشد.
    کندویی‌ست خُرد
    که شان‌اش از ارغوان است:
    مگسان عسل آن را
    از دهان زنان پرداخته‌اند.
    چون بترکد خنده‌ی هزاران لب را
    رها خواهد کرد!

    انار دلی را ماند
    که بر کشتزارها می‌تپد،
    دلی شریف و خوار شمار
    که در آن، پرنده‌گان به خطر نمی‌افتند.
    دلی که پوست‌اش
    به سختی، همچون دل ماست،
    اما به آن که سوراخ‌اش کند
    عطر و خون ِ فروردین را هِبِه می‌کند.

    انار
    گنج جَنّ ِ سالخورده‌ی چمنزاران سرسبز است
    که در جنگلی پرت‌افتاده
    با پریزادی از آن نگهبانی می‌کند. ــ
    جنّ ِ سپید ریش
    جامه‌یی عقیقی دارد.
    انار گنجی است
    که برگ‌های سبز درخت نگهبانی می‌کنند:
    در اعماق، احجار گران‌بها
    و در دل و اندرون، طلایی مبهم.

    سنبله، نان است:
    مسیح متجسد، زنده و مرده.

    درخت زیتون
    شور ِ کار است و توانایی‌ست.

    سیب میوه‌ی شهوت است
    میوه ــ ابوالهول ِ گناه.
    چکاله‌ی قرن‌هاست
    که تماس با شیطان را حفظ می‌کند.

    نارنج
    از اندوه پلید گل‌ها سخنی می‌گوید،
    طلا و آتشی است که در پاکی ِ سپید ِ خویش
    جانشین یکدیگر می‌شوند.

    تاک پرستش شهوات است
    که به تابستان منجمد می‌شود
    و کلیسایش تعمید می‌دهد
    تا از آن شراب مقدس بسازد.

    شابلوط‌ها آرامش خانواده‌اند.
    به چیزهای گذشته می‌مانند.
    هیمه‌های پیرند که ترک برمی‌دارند
    و زائرانی را مانند
    که راه گم کرده باشند.

    بلوط شعر است،
    صفای زمان‌های از کار رفته.
    و به ــ پریده رنگ طلایی ــ
    آرامش سازگاری‌ست.

    انار اما، خون است
    خون قدسی ِ ملکوت،
    خون زمین است
    مجروح از سوزن سیلاب‌ها،
    خون تند ِ بادهاست که می‌آیند
    از قله‌ی سختی که بر آن چنگ درافکنده‌اند،
    خون اقیانوس ِ برآسوده و
    خون دریاچه‌ی خفته.
    ماقبل تاریخ ِ خونی که در رگ ما جاری‌ست
    در آن است.
    انگاره‌ی خون است
    محبوس در حبابی سخت و ترش
    که به شکلی مبهم
    طرح دلی را دارد و هیاءت جمجمه‌ی انسانی را.
    انار شکسته!
    تو یکی شعله‌یی در دل ِ شاخ و برگ،
    خواهر جسمانی ِ ونوسی
    و خنده‌ی باغچه در باد!
    پروانه‌گان به گرد تو جمع می‌آیند
    چرا که آفتاب‌ات می‌پندارند،
    و از هراس آن که بسوزند
    کرمکان حقیر از تو دوری می‌گزینند.
    تو نور ِ حیاتی و
    ماده‌گی، میان میوه‌ها.
    ستاره‌یی روشن، که برق می‌زند
    بر کناره‌ی جویبار عاشق.

    چه قدر بی‌شباهتم به تو من
    ای شهوت شراره افکن بر چمن!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در شب آرام
    کودکان می‌خوانند.
    جوباره‌ی زلال،
    چشمه‌ی صافی!

    کودکان:
    در دل خرّم ملکوتیت
    چیست؟

    من:
    بانگ ِ ناقوسی که
    از دل ِ مِه می‌آید.

    کودکان:
    پس ما را آواز خوانان
    در میدانچه رها می‌کنی،
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    در دست‌های بهاری‌ات چه داری؟

    من:
    گلسرخ ِ خونی
    و سوسنی.

    کودکان:
    به آب ترانه‌های کهن
    تازه‌شان کن.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    در دهانت که سرخ است و خشک
    چه احساس می‌کنی؟

    من:
    جز طعم استخوان‌های
    جمجمه‌ی بزرگم هیچ.

    کودکان:
    در بلور ِ آرام ِ ترانه‌یی قدیمی
    نوش کن.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    از میدانچه چنین به دور دست‌ها
    چرا می‌روی؟
    من:
    می‌روم تا مجوسان و
    شاهدُختان را بیابم!

    کودکان:
    راه شاعران سالخورده را
    که نشانت داده است؟

    من:
    چشمه
    و جوباره‌ی ترانه‌ی کهن.

    کودکان:
    پس از دریاها و خشکی‌ها
    بسی دورتر خواهی رفت؟

    من:
    دل ابریشمین من
    از صداها و روشنایی‌ها
    از هیابانگ ِ گمشده
    از سوسن‌های سپید و مگسان عسل
    سرشار است.
    به دوردست‌ها خواهم رفت
    به آن سوی کوهساران و
    فراسوی دریاها
    تا کنار ستاره‌گان،
    تا از سَروَرم، از مسیح، بخواهم
    روح کهن ِ کودکیم را
    که از افسانه‌ها قوت می‌گرفت
    به من باز پس دهد
    و شبکلاه پشمینم را
    و شمشیر چوبینم را.

    کودکان:
    پس تو ما را آوازخوانان
    در میدانچه وا می‌گذاری.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!



    مردمکان ِ گشاده
    شاخه‌های خشک
    که باد زخم‌شان زده است
    بر برگ‌های خزان زده می‌گریند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پهناب گوادل کویر
    از زیتون‌زاران و نارنجستان‌ها می‌گذرد.
    رودبارهای دوگانه‌ی غرناطه
    از برف به گندم فرود می‌آید.

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    پهناب ِ گوادل کویر
    ریشی لعلگونه دارد،
    رودباران ِ غرناطه
    یکی می‌گرید
    یکی خون می‌فشاند.
    دریغا عشق
    که برباد شد!
    از برای زورق‌های بادبانی
    سه‌ویل۱۸ را معبری هست;
    بر آب غرناطه اما
    تنها آه است
    که پارو می‌کشد.

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    گوادل کویر،
    برج ِ بلند و
    باد
    در نارنجستان‌ها.
    خنیل و دارو
    برج‌های کوچک و
    مرده‌گانی
    بر پهنه‌ی آبگیرها.

    دریغا عشق
    که بر باد شد!

    که خواهد گفت که آب
    می‌برد تالاب‌تشی از فریادها را؟

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    بهار نارنج را و زیتون را
    آندلس، به دریاهایت ببر!

    دریغا عشق
    که بر باد شد!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پهنه‌ی زیتون‌زار
    همچون بادزنی
    بسته می‌شود و می‌گشاید.
    بر فراز زیتون‌زار
    آسمانی فروریخته،
    و بارانی تیره
    از ستاره‌گان سرد.
    بر لب رود
    جگن و سایه روشن می‌لرزد.
    هوای تیره چنبره می‌شود.
    درختان زیتون
    از فریاد
    سنگین است،
    و گله‌یی از
    پرنده‌گان اسیر
    دُم ِ بسیار بلندشان را
    در ظلمات می‌جنبانند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از بندرگاه «الویرا»
    برآنم که عبورت را ببینم
    تا به نامت بشناسم
    و به گریه بنشینم.

    کدامین هلال ِ خاکستر ِ ساعت نُه
    رخانت را چنین پریده‌رنگ کرده است؟
    بذر ِ شعله ورت را
    چه کسی از سر برف‌ها برمی‌چیند؟
    کدام دشنه‌ی کوتاه ِ کاکتوس
    بلور تو را به قتل می‌رساند؟

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا نگاهت را بنوشم
    و به گریه بنشینم.
    در بازارگاه، چه گونه آوازی
    به کیفر من سر می‌دهی؟
    چه قرنفل ِ هذیانی
    بر تاپوهای گندم!
    چه دورم ــ آه ــ در کنار تو،
    چه نزدیک، هنگامی که می‌روی!

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا ران‌هایت را بی‌خبر به برکشم
    و به گریه بنشینم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فریاد
    در باد
    سایه‌ی سروی به جای می‌گذارد.

    بگذارید در این کشتزار]
    [ گریه کنم.

    در این جهان همه چیزی در هم شکسته
    به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است.

    بگذارید در این کشتزار]
    [ گریه کنم.

    افق بی‌روشنایی را
    جرقه‌ها به دندان گزیده است.

    به شما گفتم، بگذارید]
    [ در این کشتزار گریه کنم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صدای قدیمی من
    از عصاره تلخ زهر ها آگاه نبود
    گویی خزه ها
    کف پای مرا می لیسیدند !
    آه صدی قدیمی عشقم
    آه صدای حقیقت من !
    به هنگامی که از دهانم
    گلهای سرخ می بارید
    و چمن
    دندان بی خیال اسب را نمی شناخت !

    برای سرکشیدن خون من تو اینجایی
    و سر کشیدن خلق صامت کودکی ام !
    هنگامی که نگاهم در باد تکه تکه می شود
    از صداهای همیشه مست فلزی !

    بگذار از این دریچه بگذرم !
    آنجا هوا مورچگان را می خورد
    و آدم از ماهیان بارور می شود
    بگذار بگذرم ، ای مرد شاخدار !
    از جنگل دهان دره و
    تپش های شادمان !

    من می دانم که سنجاق زنگ زده به چه کار می آید
    و می شناسم هراس چشمهای گشوده را
    بر سطح روشن بشقاب .
    اما نه خواهان جهانم
    و نه رویا ـ این صدای خدایی ـ
    من خواهان آزادی و عشق زمینی ام
    در تیره ترین کنج نسیم
    که کسی خواستار آن نیست .
    عشق زمینی من !
    سگان رودخانه ای از پی یکدیگرند
    و باد
    به کنده های تک افتاده گوش خوابانده است .
    آه صدای قدیمی من !
    با حنجره ات بسوزان این صدای قراضه را !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    می خواهم بگریم
    ـچرا که شادمانم می کند ـ
    آنگونه که کودکان
    در نیمکت آخر کلاس می گریند .
    من نه انسانم و نه شاعر
    و نه حتی یکی برگ !
    ضربانی زحم خورده ام من
    زخم زننده در دیگر سو !

    می خواهم با بردن نام خود بگریم
    تا حقیقت انسانی خویش را بیان کنم
    آنگونه که ظرافت واژگان را می کشم !
    گل های سرخ ، کاج و کودکی بر ساحل رود ...

    نه ! نه! سوال نمی کنم !
    خواستار این صدایم که بر دستانم لیسه می کشد !
    این منم که با عریانی خویش از پس پرده
    ماه جزا و ساعت خاکستر را سیراب می کنم !

    اینگونه حرف می زنم !
    اینگونه حرف می زنم زمانی که الهه زراعت
    قطار ها را متوقف می کرد
    وقتی که ابر و رویا و مرگ
    از پی من بودند
    وقتی کفه های تعادل پیکرم معلق بود
    و گاوها
    ـ سم های پهنشان را کوبان -
    ماق می کشیدند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گناه
    چه دلپذیراست
    اینکه گناهانمان پیدا نیستند
    وگرنه مجبور بودیم
    هر روز خودمان را پاک بشوییم
    شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
    و باز دلپذیرو نی***ت اینکه دروغهایمان
    شکل مان را دگرگون نمی کنند
    چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
    خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بر شاخه های درخت غار
    دو کبوتر
    تاریک دید م
    یکی خورشید بود وآن دیگری ماه

    همسایه های کوچک
    با آنان چنین گفتم
    گور من کجا خواهد بود

    در دنباله دامن من
    چنین گفت خورشید

    در گلوگاه من
    چنین گفت ماه

    ومن که زمین را بر گرده خویش
    داشتم و پیش می رفتم
    دو عقاب دیدم همه از برف
    و دختری سراپا عریان
    که یکی دیگری بود و دختر هیچکس نبود

    عقابان کوچک
    به آنان چنین گفتم
    گور من کجا خواهد بود
    در دنباله دامن من
    چنین گفت خورشید

    در گلوگاه من
    چنین گفت ماه

    بر شاخساران
    درخت غار دو کبوتر عریان دیدم
    یکی دیگری بود و هردو هیچ نبودند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/